←عمرو و یاد کردن امام حسین{{ع}} از او
خط ۱۴۷: | خط ۱۴۷: | ||
میان زیاد و [[حجر بن عدی]] رفاقتی بود پس کسی را فرستاد و او را فراخواند و به او گفت: "ای حجر، [[دوستی]] و [[پیوستگی]] مرا با [[علی]] دیده بودی؟" گفت: "آری". زیاد گفت: "همانا [[خدا]] آن را به [[کینه]] و [[دشمنی]] تبدیل کرده است. آیا دیده بودی که با [[معاویه]] چه کینه و دشمنی داشتم؟" حجر گفت: "آری" زیاد گفت: "همانا خدا آن را به دوستی و طرفداری تبدیل کرده است، پس مبادا بدانم که علی را به [[نیکی]] و [[امیرمؤمنان]] معاویه را به [[بدی]] نام بری". سپس خبردار شد که آنها جمع میشوند و سخن میگویند و علیه او و معاویه نقشه میکشند و بدیهای آن دو را [[یادآوری]] میکنند و [[مردم]] را تحریک مینمایند. پس گروهی از ایشان را دستگیر کرد و آنها کشته شدند و [[عمرو بن حمق خزاعی]] و چند نفر همراه وی به [[موصل]] گریختند و زیاد، [[حجر بن عدی کندی]] و سیزده مرد از همراهانش را گرفت و آنها را نزد معاویه فرستاد و درباره ایشان نوشت که اینان در [[لعن]] [[ابوتراب]] با [[جماعت]] [[مسلمانان]] [[مخالفت]] ورزیدهاند و بر [[والیان]] [[دروغ]] پردازی کردهاند و بدین جهت از زیر [[فرمان]] بیرون رفتهاند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۲-۱۶۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۷۹-۴۸۰.</ref> | میان زیاد و [[حجر بن عدی]] رفاقتی بود پس کسی را فرستاد و او را فراخواند و به او گفت: "ای حجر، [[دوستی]] و [[پیوستگی]] مرا با [[علی]] دیده بودی؟" گفت: "آری". زیاد گفت: "همانا [[خدا]] آن را به [[کینه]] و [[دشمنی]] تبدیل کرده است. آیا دیده بودی که با [[معاویه]] چه کینه و دشمنی داشتم؟" حجر گفت: "آری" زیاد گفت: "همانا خدا آن را به دوستی و طرفداری تبدیل کرده است، پس مبادا بدانم که علی را به [[نیکی]] و [[امیرمؤمنان]] معاویه را به [[بدی]] نام بری". سپس خبردار شد که آنها جمع میشوند و سخن میگویند و علیه او و معاویه نقشه میکشند و بدیهای آن دو را [[یادآوری]] میکنند و [[مردم]] را تحریک مینمایند. پس گروهی از ایشان را دستگیر کرد و آنها کشته شدند و [[عمرو بن حمق خزاعی]] و چند نفر همراه وی به [[موصل]] گریختند و زیاد، [[حجر بن عدی کندی]] و سیزده مرد از همراهانش را گرفت و آنها را نزد معاویه فرستاد و درباره ایشان نوشت که اینان در [[لعن]] [[ابوتراب]] با [[جماعت]] [[مسلمانان]] [[مخالفت]] ورزیدهاند و بر [[والیان]] [[دروغ]] پردازی کردهاند و بدین جهت از زیر [[فرمان]] بیرون رفتهاند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۲-۱۶۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۷۹-۴۸۰.</ref> | ||
==[[عمرو]] و یاد کردن [[امام حسین]]{{ع}} از او== | ==[[عمرو بن حمق خزاعی]] و یاد کردن [[امام حسین]]{{ع}} از او== | ||
معاویه در نامهای به امام حسین{{ع}} نوشت: درباره کارهای تو به من [[خبر]] دادهاند؛ [[گمان]] نمیکنم که تو آن [[کارها]] را انجام داده باشی. تو با هر کسی که [[بیعت]] کنی مردم به او [[اقبال]] میکنند و آن نیز تنها به خاطر [[ارزش]] و [[برتری]] و [[جایگاه]] توست که [[خداوند]] آن را بالا برده است. [[تقوای الهی]] پیشه کن و این [[مردم]] را به داخل شدن در [[فتنه]] وادار نکن. خودت و دینت و [[امت]] [[محمد]] را در نظر آور و مواظب باش آنانی که [[اهل یقین]] نیستند تو را [[خوار]] و [[زبون]] نکنند. | معاویه در نامهای به امام حسین{{ع}} نوشت: درباره کارهای تو به من [[خبر]] دادهاند؛ [[گمان]] نمیکنم که تو آن [[کارها]] را انجام داده باشی. تو با هر کسی که [[بیعت]] کنی مردم به او [[اقبال]] میکنند و آن نیز تنها به خاطر [[ارزش]] و [[برتری]] و [[جایگاه]] توست که [[خداوند]] آن را بالا برده است. [[تقوای الهی]] پیشه کن و این [[مردم]] را به داخل شدن در [[فتنه]] وادار نکن. خودت و دینت و [[امت]] [[محمد]] را در نظر آور و مواظب باش آنانی که [[اهل یقین]] نیستند تو را [[خوار]] و [[زبون]] نکنند. | ||
'''پاسخ [[امام حسین]]{{ع}}:''' | |||
"نامه تو به من رسید؛ نوشته بودی: اموری را از من به تو [[خبر]] دادهاند که از آنها [[بیزاری]] و من به نظر تو برای غیر آن امور سزاوارم؛ کارهای [[نیکو]] را نمیتوان جز با [[راهنمائی]] و [[توفیق]] [[خدا]] انجام داد اما این که نوشته بودی اموری را از من به تو خبر دادهاند، اینگونه سخنان را افراد [[سخنچین]] و [[متملق]] و [[فتنهانگیز]] برای تو گفتهاند، زیرا من تصمیمی برای [[جنگ]] با تو ندارم. ولی به خدا قسم در [[عین]] حال من از اینکه با تو [[مبارزه]] نکنم، ترسان هستم و [[گمان]] نمیکنم که خدا [[راضی]] باشد من از [[جنگیدن]] با تو دست بردارم و عذر مرا درباره مبارزه با تو و این گروه ملحد که حزبی [[ستم]] [[کیش]] و [[دوستان]] [[شیاطین]] میباشند، بپذیرد. آیا تو همان معاویهای نیستی که [[حجر بن عدی]] را با آن افرادی که [[اهل نماز]] و [[عبادت]] و با [[ظلم]] و [[بدعت]] [[مخالف]] بودند و در [[راه خدا]] از هیچگونه ملامتی باک نداشتند، [[شهید]] کردی!؟ تو آنان را به وسیله ظلم و [[دشمنی]] در صورتی کشتی که قسمهای غلیظ برای ایشان خورده و امانهای کامل به آنان داده بودی که ایشان را به خاطر حوادث قبلی که بین تو و آنان رخ داده بود و کینهای که از ایشان در [[دل]] داری، [[اذیت]] نکنی!! آیا تو همان معاویهای نیستی که [[عمرو بن حمق]] را شهید کردی؟ در صورتی که وی از [[اصحاب پیامبر]] خدا{{صل}} به شمار میرفت و رنگش از [[کثرت]] عبادت زرد شده بود!؟ تو این [[جنایت]] را موقعی انجام دادی که به وی [[امان]] داده بودی. تو [[پیمان]] و اطمینانی [[الهی]] به او داده بودی که اگر آنها را به یک پرنده میدادی از سر [[کوه]] به نزد تو فرود میآمد. سپس او را به [[نامردی]] [[شهید]] کردی و جرات یافته، با پیمان [[خدای تعالی]] [[مخالفت]] کردی و آن [[تعهد]] را ناچیز و نادیده گرفتی!!"<ref>اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۶۰ – ۲۵۲؛ الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴ - ۲۰۲. ادامه نامه آن حضرت: «آیا تو همان معاویهای نیستی که مدعی شده، زیاد بن سمیه را که در بستر ثقیف متولد شده بود، به پدرت ملحق کردی؟ در صورتی که پیامبر اعظم اسلام فرمود: فرزند از آن صاحب بستر است و زناکار را باید سنگباران کرد. تو سنت پیامبر اسلام را عمدا پایمال و بدون هدایت خدائی از هوا و هوس خود پیروی کردی - سپس چنین زنازادهای یعنی زیاد را بر عراق و بصره مسلط کردی تا دست و پاهای مردم را قطع کند، و چشمهای آنان را از کاسه درآورد و ایشان را بر فراز شاخههای درخت خرما بدار بزند! گویا، تو از این امت نیستی و آنان هم از تو نیستند!! آیا تو همان معاویهای نیستی که بار قبیله حضرمیها بودی و زیاد بن سمیه برای تو نوشت: قبیله حضرمیها پیرو دین حضرت علی بن ابی طالب میباشند و تو در جوابش نوشتی: هر کسی را که به دین علی باشد بکش و زیاد به دستور تو آنان را شهید و مثله کرد!! و حال آنکه به خدا قسم دین علی همان دینی است که تو و پدرت به وسیله شمشیر آن مسلمان شدید! به وسیله دین علی است که تو در مقام خلافت جلوس کردهای؛ اگر دین علی نبود، شرافت و شخصیت تو و پدرت همان مسافرت زمستانی و تابستانی بود که از مکه به شام میکردید و بدین وسیله خویشتن را از گرسنگی و بینوائی نجات میدادید!! اما اینکه نوشته بودی: من به خودم و دین حضرت محمد{{صل}} و امت آن بزرگوار نظری کنم و از تفرقه این امت و اینکه به وسیله من دچار فتنه شوند، بپرهیزم، من فتنهای برای این امت بزرگتر نمیبینم از اینکه تو خلیفه آنان باشی! من نظری را برای خودم و دینم و امت حضرت محمد{{صل}} افضل و بهتر از این نمیبینم که با تو جهاد کنم. اگر من با تو جهاد کنم، قربة الی الله تعالی جهاد میکنم و اگر جهاد با تو را ترک کنم باید برای این گناه از پروردگارم طلب مغفرت کنم و از او بخواهم که مرا ارشاد کند. اما اینکه نوشته بودی: اگر من منکر تو شوم، تو نیز منکر من خواهی شد؛ تو هر مکر و حیلهای که به نظرت میرسد درباره من بکن. من امیدوارم که مکر و حیله تو به من ضرری نرساند. و ضرر آن برای تو از همه بیشتر خواهد بود، زیرا تو بر اسب جهالت خویشتن سوار و بر شکستن پیمان خویشتن حریص شدهای! به جان خودم قسم که تو به شرطی وفا و عمل نکردهای! زیرا پیمان خود را شکستی و آن افرادی را که با آنان صلح کردی، بعد از آن همه قسمهائی که خوردی و تعهدهائی که کردی و اطمینانهایی که دادی، شهید کردی! تو آنان را بدون اینکه با کسی جنگ کنند، شهید کردی، تو ایشان را بدین علت کشتی که فضائل و مناقب ما را نقل میکردند و حق ما را بزرگ میداشتند. تو آنان را برای امری شهید کردی که مبادا بمیری و آنان را نکشته باشی، یا اینکه ایشان قبلا از اینکه شهادت را درک کنند، بمیرند. ای معاویه! مواظب باش که تو قصاص خواهی شد و یقین داشته باش که حساب تو را خواهند رسید! بدان، خدای توانا نامه اعمالی ترتیب داده که هیچ گناه کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه آن را به حساب خواهد آورد. خدا این جنایات تو را فراموش نخواهد کرد. این که به مردم بدگمان میشوی، به دوستان خدا تهمت میزنی و آنها را میکشی، دوستان خدا را از خانههاشان به دیار غربت تبعید میکنی مردم را مجبور میکنی با پسرت که کودکی است نورس و شرابخوار و سگباز، بیعت کنند. من تو را این گونه میبینم که خود را دچار زیان کرده، و دین خود را از دست خواهی داد؛ با رعیت خویشتن حقهبازی کرده، به امانت خود خیانت میکنی و گوش به سخن شخص سفیه و نادان میدهی و افراد پرهیزکار را به خاطر این گونه تبهکاران میترسانی!! و السلام».</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۸۰-۴۸۱.</ref> | "نامه تو به من رسید؛ نوشته بودی: اموری را از من به تو [[خبر]] دادهاند که از آنها [[بیزاری]] و من به نظر تو برای غیر آن امور سزاوارم؛ کارهای [[نیکو]] را نمیتوان جز با [[راهنمائی]] و [[توفیق]] [[خدا]] انجام داد اما این که نوشته بودی اموری را از من به تو خبر دادهاند، اینگونه سخنان را افراد [[سخنچین]] و [[متملق]] و [[فتنهانگیز]] برای تو گفتهاند، زیرا من تصمیمی برای [[جنگ]] با تو ندارم. ولی به خدا قسم در [[عین]] حال من از اینکه با تو [[مبارزه]] نکنم، ترسان هستم و [[گمان]] نمیکنم که خدا [[راضی]] باشد من از [[جنگیدن]] با تو دست بردارم و عذر مرا درباره مبارزه با تو و این گروه ملحد که حزبی [[ستم]] [[کیش]] و [[دوستان]] [[شیاطین]] میباشند، بپذیرد. آیا تو همان معاویهای نیستی که [[حجر بن عدی]] را با آن افرادی که [[اهل نماز]] و [[عبادت]] و با [[ظلم]] و [[بدعت]] [[مخالف]] بودند و در [[راه خدا]] از هیچگونه ملامتی باک نداشتند، [[شهید]] کردی!؟ تو آنان را به وسیله ظلم و [[دشمنی]] در صورتی کشتی که قسمهای غلیظ برای ایشان خورده و امانهای کامل به آنان داده بودی که ایشان را به خاطر حوادث قبلی که بین تو و آنان رخ داده بود و کینهای که از ایشان در [[دل]] داری، [[اذیت]] نکنی!! آیا تو همان معاویهای نیستی که [[عمرو بن حمق]] را شهید کردی؟ در صورتی که وی از [[اصحاب پیامبر]] خدا{{صل}} به شمار میرفت و رنگش از [[کثرت]] عبادت زرد شده بود!؟ تو این [[جنایت]] را موقعی انجام دادی که به وی [[امان]] داده بودی. تو [[پیمان]] و اطمینانی [[الهی]] به او داده بودی که اگر آنها را به یک پرنده میدادی از سر [[کوه]] به نزد تو فرود میآمد. سپس او را به [[نامردی]] [[شهید]] کردی و جرات یافته، با پیمان [[خدای تعالی]] [[مخالفت]] کردی و آن [[تعهد]] را ناچیز و نادیده گرفتی!!"<ref>اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۶۰ – ۲۵۲؛ الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴ - ۲۰۲. ادامه نامه آن حضرت: «آیا تو همان معاویهای نیستی که مدعی شده، زیاد بن سمیه را که در بستر ثقیف متولد شده بود، به پدرت ملحق کردی؟ در صورتی که پیامبر اعظم اسلام فرمود: فرزند از آن صاحب بستر است و زناکار را باید سنگباران کرد. تو سنت پیامبر اسلام را عمدا پایمال و بدون هدایت خدائی از هوا و هوس خود پیروی کردی - سپس چنین زنازادهای یعنی زیاد را بر عراق و بصره مسلط کردی تا دست و پاهای مردم را قطع کند، و چشمهای آنان را از کاسه درآورد و ایشان را بر فراز شاخههای درخت خرما بدار بزند! گویا، تو از این امت نیستی و آنان هم از تو نیستند!! آیا تو همان معاویهای نیستی که بار قبیله حضرمیها بودی و زیاد بن سمیه برای تو نوشت: قبیله حضرمیها پیرو دین حضرت علی بن ابی طالب میباشند و تو در جوابش نوشتی: هر کسی را که به دین علی باشد بکش و زیاد به دستور تو آنان را شهید و مثله کرد!! و حال آنکه به خدا قسم دین علی همان دینی است که تو و پدرت به وسیله شمشیر آن مسلمان شدید! به وسیله دین علی است که تو در مقام خلافت جلوس کردهای؛ اگر دین علی نبود، شرافت و شخصیت تو و پدرت همان مسافرت زمستانی و تابستانی بود که از مکه به شام میکردید و بدین وسیله خویشتن را از گرسنگی و بینوائی نجات میدادید!! اما اینکه نوشته بودی: من به خودم و دین حضرت محمد{{صل}} و امت آن بزرگوار نظری کنم و از تفرقه این امت و اینکه به وسیله من دچار فتنه شوند، بپرهیزم، من فتنهای برای این امت بزرگتر نمیبینم از اینکه تو خلیفه آنان باشی! من نظری را برای خودم و دینم و امت حضرت محمد{{صل}} افضل و بهتر از این نمیبینم که با تو جهاد کنم. اگر من با تو جهاد کنم، قربة الی الله تعالی جهاد میکنم و اگر جهاد با تو را ترک کنم باید برای این گناه از پروردگارم طلب مغفرت کنم و از او بخواهم که مرا ارشاد کند. اما اینکه نوشته بودی: اگر من منکر تو شوم، تو نیز منکر من خواهی شد؛ تو هر مکر و حیلهای که به نظرت میرسد درباره من بکن. من امیدوارم که مکر و حیله تو به من ضرری نرساند. و ضرر آن برای تو از همه بیشتر خواهد بود، زیرا تو بر اسب جهالت خویشتن سوار و بر شکستن پیمان خویشتن حریص شدهای! به جان خودم قسم که تو به شرطی وفا و عمل نکردهای! زیرا پیمان خود را شکستی و آن افرادی را که با آنان صلح کردی، بعد از آن همه قسمهائی که خوردی و تعهدهائی که کردی و اطمینانهایی که دادی، شهید کردی! تو آنان را بدون اینکه با کسی جنگ کنند، شهید کردی، تو ایشان را بدین علت کشتی که فضائل و مناقب ما را نقل میکردند و حق ما را بزرگ میداشتند. تو آنان را برای امری شهید کردی که مبادا بمیری و آنان را نکشته باشی، یا اینکه ایشان قبلا از اینکه شهادت را درک کنند، بمیرند. ای معاویه! مواظب باش که تو قصاص خواهی شد و یقین داشته باش که حساب تو را خواهند رسید! بدان، خدای توانا نامه اعمالی ترتیب داده که هیچ گناه کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه آن را به حساب خواهد آورد. خدا این جنایات تو را فراموش نخواهد کرد. این که به مردم بدگمان میشوی، به دوستان خدا تهمت میزنی و آنها را میکشی، دوستان خدا را از خانههاشان به دیار غربت تبعید میکنی مردم را مجبور میکنی با پسرت که کودکی است نورس و شرابخوار و سگباز، بیعت کنند. من تو را این گونه میبینم که خود را دچار زیان کرده، و دین خود را از دست خواهی داد؛ با رعیت خویشتن حقهبازی کرده، به امانت خود خیانت میکنی و گوش به سخن شخص سفیه و نادان میدهی و افراد پرهیزکار را به خاطر این گونه تبهکاران میترسانی!! و السلام».</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۸۰-۴۸۱.</ref> | ||