آیا امام رضا علم غیب دارد؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲: خط ۲:
{{جعبه اطلاعات پرسش
{{جعبه اطلاعات پرسش
| موضوع اصلی        = [[علم غیب معصوم (پرسش)|بانک جامع پرسش و پاسخ علم غیب]]
| موضوع اصلی        = [[علم غیب معصوم (پرسش)|بانک جامع پرسش و پاسخ علم غیب]]
| موضوع فرعی        =  آیا امام رضا علم غیب دارد؟
| موضوع فرعی        =  آیا [[امام رضا]]{{ع}} [[علم غیب]] دارد؟
| تصویر            = 7626626262.jpg
| تصویر            = 7626626262.jpg
| اندازه تصویر      = 200px
| اندازه تصویر      = 200px
خط ۱۱: خط ۱۱:
| پاسخ‌دهندگان      = [[ابراهیم امینی|امینی]]، [[محمد م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌|م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌]]، پژوهشگران [[وبگاه پرسمان]]
| پاسخ‌دهندگان      = [[ابراهیم امینی|امینی]]، [[محمد م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌|م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌]]، پژوهشگران [[وبگاه پرسمان]]
}}
}}
'''آیا امام رضا علم غیب دارد؟''' یکی از سؤال‌های مصداقی پرسشی تحت عنوان ''«[[آیا امامان از اهل بیت پیامبر خاتم علم غیب داشته‌اند؟ (پرسش)|آیا امامان از اهل بیت پیامبر خاتم علم غیب داشته‌اند؟»]]'' است. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[علم غیب]]''' مراجعه شود.
'''آیا [[امام رضا]]{{ع}} [[علم غیب]] دارد؟''' یکی از سؤال‌های مصداقی پرسشی تحت عنوان ''«[[آیا امامان از اهل بیت پیامبر خاتم علم غیب داشته‌اند؟ (پرسش)|آیا امامان از اهل بیت پیامبر خاتم علم غیب داشته‌اند؟»]]'' است. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[علم غیب]]''' مراجعه شود.


==عبارت‌های دیگری از این پرسش==
==عبارت‌های دیگری از این پرسش==
خط ۱۸: خط ۱۸:
[[پرونده:173589.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[ابراهیم امینی]]]]
[[پرونده:173589.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[ابراهیم امینی]]]]
آیت‌الله '''[[ابراهیم امینی]]'''، در کتاب ''«[[بررسی مسائل کلی امامت (کتاب)|بررسی مسائل کلی امامت]]»'' در این‌باره گفته‌ است:  
آیت‌الله '''[[ابراهیم امینی]]'''، در کتاب ''«[[بررسی مسائل کلی امامت (کتاب)|بررسی مسائل کلی امامت]]»'' در این‌باره گفته‌ است:  
 
::::::«حسین بن بشار روایت کرده که [[حضرت رضا]] {{ع}} فرمود: عبداللَّه محمد را می‌‏کشد، عرض کردم: عبدالله پسر هارون برادرش محمد را به قتل می‌‏رساند؟! فرمود: آری‌، عبدالله که در خراسان است محمد پسر زبیده را که در بغداد است خواهد کشت. و چنین شد که آن جناب فرموده بود»<ref>[[اثبات الهداة (کتاب)|اثبات الهداة]]، ج۶، ص ۶۵</ref><ref>[http://www.ibrahimamini.com/fa/node/571 بررسی‌ مسائل کلی‌ امامت، ص ۲۸۷.]</ref>.
«حسین بن بشار روایت کرده که [[حضرت رضا]] {{ع}} فرمود: عبداللَّه محمد را می‌‏کشد، عرض کردم: عبدالله پسر هارون برادرش محمد را به قتل می‌‏رساند؟! فرمود: آری‌، عبدالله که در خراسان است محمد پسر زبیده را که در بغداد است خواهد کشت. و چنین شد که آن جناب فرموده بود»<ref>[[اثبات الهداة (کتاب)|اثبات الهداة]]، ج۶، ص ۶۵</ref><ref>[http://www.ibrahimamini.com/fa/node/571 بررسی‌ مسائل کلی‌ امامت، ص ۲۸۷.]</ref>.
<br/><br/><br/><br/><br/>
<br/><br/><br/><br/><br/>


خط ۲۹: خط ۲۸:
::::::{{عربی|اندازه=150%|«عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا {{ع}} أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ أَنَا صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ وَ لَكِنِّي لَسْتُ بِالَّذِي أَمْلَؤُهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ كَيْفَ أَكُونُ ذَلِكَ عَلَى مَا تَرَى مِنْ ضَعْفِ بَدَنِي وَ إِنَّ الْقَائِمَ هُوَ الَّذِي إِذَا خَرَجَ كَانَ فِي سِنِّ الشُّيُوخِ وَ مَنْظَرِ الشُّبَّانِ قَوِيّاً فِي بَدَنِهِ حَتَّى لَوْ مَدَّ يَدَهُ إِلَى أَعْظَمِ شَجَرَةٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَقَلَعَهَا وَ لَوْ صَاحَ بَيْنَ الْجِبَالِ لَتَدَكْدَكَتْ صُخُورُهَا يَكُونُ مَعَهُ عَصَا مُوسَى وَ خَاتَمُ سُلَيْمَانَ {{ع}} ذَاكَ الرَّابِعُ مِنْ وُلْدِي يُغَيِّبُهُ اللَّهُ فِي سِتْرِهِ مَا شَاءَ ثُمَّ يُظْهِرُهُ فَيَمْلَأُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً»}}<ref> به نقل از ریان بن صلب به امام رضا {{ع}} گفتم: شما صاحب این امر هستی؟ فرمود: من صاحب این امر امامت هستم؛ اما من کسی نیستم که زمین را از عدالت پر می‌کنم، همان گونه که از ظلم پر شده است، و چگونه با این ضعف جسمی‌ام آن باشم؟! و قائم، همان کسی است که در سن پیران، اما در چهره جوانان، خروج می‌کند و پیکرش چنان نیرومند است که اگر دست به بزرگ‌ترین درخت روی زمین ببرد، آن را از ریشه بیرون می‌آورد و اگر میان کوه ها فریاد برآورد، صخره ها خرد می‌شوند. عصای موسی و انگشتر سلیمان را همراه دارد و او چهارمین نفر از نسل من است. خداوند، او را در پرده غیب خود، هر اندازه بخواهد نگاه می‌دارد و سپس او را آشکار می‌کند تا زمین را با او از عدل و داد پر کند، همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است؛ کمال الدین: ص ۳۷۶، ح ۷، اعلام الوری: ج ۲ ص ۲۴۰، بحار الأنوار: ج۵۲ ص ۳۲۲ ح ۳۰.</ref> <ref>دانشنامهٔ امام مهدی، ج ۳، ص۱۱۹ - ۱۲۱.</ref>.
::::::{{عربی|اندازه=150%|«عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا {{ع}} أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ أَنَا صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ وَ لَكِنِّي لَسْتُ بِالَّذِي أَمْلَؤُهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ كَيْفَ أَكُونُ ذَلِكَ عَلَى مَا تَرَى مِنْ ضَعْفِ بَدَنِي وَ إِنَّ الْقَائِمَ هُوَ الَّذِي إِذَا خَرَجَ كَانَ فِي سِنِّ الشُّيُوخِ وَ مَنْظَرِ الشُّبَّانِ قَوِيّاً فِي بَدَنِهِ حَتَّى لَوْ مَدَّ يَدَهُ إِلَى أَعْظَمِ شَجَرَةٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَقَلَعَهَا وَ لَوْ صَاحَ بَيْنَ الْجِبَالِ لَتَدَكْدَكَتْ صُخُورُهَا يَكُونُ مَعَهُ عَصَا مُوسَى وَ خَاتَمُ سُلَيْمَانَ {{ع}} ذَاكَ الرَّابِعُ مِنْ وُلْدِي يُغَيِّبُهُ اللَّهُ فِي سِتْرِهِ مَا شَاءَ ثُمَّ يُظْهِرُهُ فَيَمْلَأُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً»}}<ref> به نقل از ریان بن صلب به امام رضا {{ع}} گفتم: شما صاحب این امر هستی؟ فرمود: من صاحب این امر امامت هستم؛ اما من کسی نیستم که زمین را از عدالت پر می‌کنم، همان گونه که از ظلم پر شده است، و چگونه با این ضعف جسمی‌ام آن باشم؟! و قائم، همان کسی است که در سن پیران، اما در چهره جوانان، خروج می‌کند و پیکرش چنان نیرومند است که اگر دست به بزرگ‌ترین درخت روی زمین ببرد، آن را از ریشه بیرون می‌آورد و اگر میان کوه ها فریاد برآورد، صخره ها خرد می‌شوند. عصای موسی و انگشتر سلیمان را همراه دارد و او چهارمین نفر از نسل من است. خداوند، او را در پرده غیب خود، هر اندازه بخواهد نگاه می‌دارد و سپس او را آشکار می‌کند تا زمین را با او از عدل و داد پر کند، همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است؛ کمال الدین: ص ۳۷۶، ح ۷، اعلام الوری: ج ۲ ص ۲۴۰، بحار الأنوار: ج۵۲ ص ۳۲۲ ح ۳۰.</ref> <ref>دانشنامهٔ امام مهدی، ج ۳، ص۱۱۹ - ۱۲۱.</ref>.
{{پایان جمع شدن}}
{{پایان جمع شدن}}
{{جمع شدن|۲. حجت الاسلام و المسلمین نجفی یزدی؛}}
{{جمع شدن|۲. حجت الاسلام و المسلمین نجفی یزدی؛}}
[[پرونده:Pic1419.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[سید محمد نجفی یزدی|نجفی یزدی]]]]
[[پرونده:Pic1419.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[سید محمد نجفی یزدی|نجفی یزدی]]]]
::::::حجت الاسلام و المسلمین '''[[سید محمد نجفی یزدی|نجفی یزدی]]''' در کتاب ''«[[پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌ (کتاب)|پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌]]»'' در این‌باره گفته‌ است:
::::::حجت الاسلام و المسلمین '''[[سید محمد نجفی یزدی|نجفی یزدی]]''' در کتاب ''«[[پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌ (کتاب)|پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌]]»'' در این‌باره گفته‌ است:
::::::«[[محمد بن فضل هاشمی]] گوید: بعد از وفات موسی بن جعفر {{ع}} به مدینه آمدم، خدمت [[امام رضا|حضرت رضا]] {{ع}} رسیدم، به عنوان امام بر حضرت سلام کردم. آنچه نزد من بود (از امانات مردم) به ایشان دادم و گفتم: من می‌خواهم به بصره بروم و می‌دانی که خبر رحلت [[امام کاظم|موسی بن جعفر]]{{ع}} به آنها رسیده است و آنها به شدت اختلاف دارند، مطمئن هستم که از من در مورد ادله امامت سؤال می‌کنند، ای کاش چیزی از آن معجزات را به من نشان دهی؟ [[حضرت رضا]]{{ع}} قرمود: این مسأله پر من پوشیده نیست، به دوستان ما در بصره و غیر بصره برسان که من نزد آنها خواهم آمد. ولا قوه الا بالله، آنگاه تمامی آنچه از [[پیامبر]]{{صل}} نزد [[ائمه|امامان]]{{عم}} می‌باشد که عبارت است از لباس و چوبدستی و اسلحه و دیگر اشیاء، به من نشان داد. عرض کردم: شما کی می‌آیید؟ حضرت فرمود: وقتی به بصره رسیدی، سه روز بعد من به بصره خواهم آمد انشاء الله تعالی. محمد بن فضل به بصره آمد و خبر آمدن [[حضرت رضا]]{{ع}} را به مردم داد و اینکه حضرت سه روز دیگر وارد می‌شود. در این میان مرد ناصبی بنام عمربن هذاب که خود را زاهد معرفی می‌کرد، حضرت را تحقیر نموده و گفت: او جوانی است که اگر مسائل مشکل از او سؤ ال شود شاید درمانده و متحیر شود. [[حضرت رضا]]{{ع}} بر سر موعد، سه روز بعد از آمدن من، به بصره آمد و دستور داد تا رئیس نصاری و راءس الجالوت عالم یهود را همراه با همین [[عمر بن هذاب]] برای مناظره بیاورند. مجلسی آراستند که از شیعه و زیدیه و یهود و نصاری پر بود، وقتی مجلس آماده شد [[حضرت رضا]]{{ع}} وارد شده پس از سلام فرمود: منم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب و پسر پیامبر{{صل}}. من امروز صبح نماز را در مدینه با والی خواندم و او پس از نماز، نامه‌ای از خلیفه به من داد و قرار شد بیاید به منزل من و جواب نامه را در حضور من بنویسد و انشاءالله امروز عصر می‌روم و به قرار خود عمل می‌کنم. سپس فرمود: شما را جمع کردم تا اشکال‌ها و سؤ ال‌های خود را از من بپرسید و من پاسخ دهم، از علائم [[نبوت]] و [[امامت]] که آنها را جز نزد ما [[اهل البیت]] {{عم}} نخواهید یافت. هر که می‌خواهد سؤال کند که من آماده شنیدن و دادن جواب هستم. حاضرین گفتند: ای پسر پیامبر با این دلیل دیگر دلیلی نمی‌خواهیم و شما نزد ما راستگویی و خواستند بلند شوند. حضرت فرمود: متفرق نشوید. من شما را جمع کردم تا هر چه از آثار نبوت و نشانه‌های امامت که جز نزد ما خانواده نخواهید یافت بپرسید. زودتر از همه آن مرد ناصبی عمر بن هذاب سخن را آغاز کرده و گفت: محمد بن فضل هاشمی از شما سخنانی نقل می‌کند که عقل ما آن‌را نمی‌پذیرد و قبول نمی‌کنیم. حضرت فرمود: چه سخنانی؟ گفت: شما می‌گوئید: من هر چه خداوند بر پیامبر اکرم{{صل}} فرستاده می‌دانم و به جمیع زبان‌ها و لغت‌ها آگاهم. حضرت فرمود: آری چنین است، هر چه می‌خواهید بپرسید. عمر بن هذاب گفت: اولا همین آگاهی و علم خود را به لغات زبان‌های گوناگون ثابت کنید، در مجلس ما افراد رومی و هندی و فارسی هستند، با آنها به زبان خودشان صحبت کنید. حضرت فرمود: بسم الله، هر کدام به زبان خود صحبت کند تا جوابش را به زبان خودش بشنود، آنگاه حضرت با زبان هر کدام با آنها صحبت کرد به گونه‌ای که اهل مجلس حیران شده و همگی اقرار کردند که حضرت بهتر از آنها به زبان آنها صحبت می‌کند. آنگاه به آن مرد ناصبی فرمود: اکنون به تو خبر می‌دهم که در این روزها به خون یکی از بستگان مبتلا شده و مرتکب قتل می‌شوی. مرد ناصبی گفت: این خبر را از شما باور نمی‌کنم چون [[آیا علم غیب منحصر به خداست؟ (پرسش)|علم غیب مخصوص خداوند است]]. حضرت فرمود: آیا خداوند نفرموده: است: {{عربی|اندازه=150%|﴿{{متن قرآن|عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ}}﴾}}؟<ref>«او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی‌کند. جز فرستاده‌ای را که بپسندد»؛ سوره جن، آیه ۲۶ و ۲۷.</ref> بدان که پیامبر اکرم{{صل}} مورد رضای خداست و ما هم وارث‌های او می‌باشیم، که نسبت به وقایع گذشته و آینده تا قیامت آگاه هستیم. من آنچه به تو خبر دادم تا پنج روز دیگر واقع خواهد شد. اگر چنین نشد من دروغگو و افترازننده هستم و اگر واقعیت داشت بدان که تو بر خدا و رسول او انکار کرده‌ای. و علامت دیگر آنکه به زودی مبتلا به کوری می‌شوی و هیچ چیز نمی‌بینی، نه کوهی، نه دشتی، و این خبر تا چند روز انجام می‌شود، و همچنین قسم دروغی خواهی خورد و به مرض برص مبتلا می‌گردی. محمد بن فضل و عده‌ای دیگر گفتند: به خدا قسم هر چه [[حضرت رضا]]{{ع}} فرموده بود در آن ماه به او رسید و مبتلا به قتل و کوری و برص شد. به او گفتند: حضرت رضا راست گفت یا دروغ؟ پاسخ داد: به خدا سوگند همان وقت که حضرت خبر داد می‌دانستم که واقعیت خواهد داشت ولی من مقاومت و لجبازی می‌کردم<ref>بحار الانوار، ج۴۹، ص۷۳.</ref>»<ref>[http://www.ghadeer.org/Book/1020/152206 پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌]</ref>.
{{پایان جمع شدن}}


::::::«[[محمد بن فضل هاشمی]] گوید: بعد از وفات موسی بن جعفر {{ع}} به مدینه آمدم، خدمت [[امام رضا|حضرت رضا]] {{ع}} رسیدم، به عنوان امام بر حضرت سلام کردم. آنچه نزد من بود (از امانات مردم) به ایشان دادم و گفتم: من می‌خواهم به بصره بروم و می‌دانی که خبر رحلت [[امام کاظم|موسی بن جعفر]] به آنها رسیده است و آنها به شدت اختلاف دارند، مطمئن هستم که از من در مورد ادله امامت سؤال می‌کنند، ای کاش چیزی از آن (معجزات ) را به من نشان دهی؟ حضرت رضا {{ع}} قرمود: این مسأله پر من پوشیده نیست، به دوستان ما در بصره و غیر بصره برسان که من نزد آنها خواهم آمد. ولا قوه الا بالله، آنگاه تمامی آنچه از پیامبر{{صل}} نزد [[ائمه|امامان]] می‌باشد که عبارت است از لباس و چوبدستی و اسلحه و دیگر اشیاء، به من نشان داد. عرض کردم: شما کی می‌آیید؟ حضرت فرمود: وقتی به بصره رسیدی، سه روز بعد من به بصره خواهم آمد انشاء الله تعالی. محمد بن فضل به بصره آمد و خبر آمدن حضرت رضا {{ع}} را به مردم داد و اینکه حضرت سه روز دیگر وارد می‌شود. در این میان مرد ناصبی بنام عمربن هذاب که خود را زاهد معرفی می‌کرد، حضرت را تحقیر نموده و گفت: او جوانی است که اگر مسائل مشکل از او سؤ ال شود شاید درمانده و متحیر شود. حضرت رضا {{ع}} بر سر موعد، سه روز بعد از آمدن من، به بصره آمد و دستور داد تا رئیس نصاری و راءس الجالوت عالم یهود را همراه با همین [[عمر بن هذاب]] برای مناظره بیاورند. مجلسی آراستند که از شیعه و زیدیه و یهود و نصاری پر بود، وقتی مجلس آماده شد حضرت رضا {{ع}} وارد شده پس از سلام فرمود: منم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب و پسر پیامبر{{صل}}. من امروز صبح نماز را در مدینه با والی خواندم و او پس از نماز، نامه‌ای از خلیفه به من داد و قرار شد بیاید به منزل من و جواب نامه را در حضور من بنویسد و انشاءالله امروز عصر می‌روم و به قرار خود عمل می‌کنم. سپس فرمود: شما را جمع کردم تا اشکال‌ها و سؤ ال‌های خود را از من بپرسید و من پاسخ دهم، از علائم [[نبوت]] و [[امامت]] که آنها را جز نزد ما [[اهل البیت]] {{عم}} نخواهید یافت. هر که می‌خواهد سؤال کند که من آماده شنیدن و دادن جواب هستم. حاضرین گفتند: ای پسر پیامبر با این دلیل دیگر دلیلی نمی‌خواهیم و شما نزد ما راستگویی و خواستند بلند شوند. حضرت فرمود: متفرق نشوید. من شما را جمع کردم تا هر چه از آثار نبوت و نشانه‌های امامت که جز نزد ما خانواده نخواهید یافت بپرسید. زودتر از همه آن مرد ناصبی عمر بن هذاب سخن را آغاز کرده و گفت: محمد بن فضل هاشمی از شما سخنانی نقل می‌کند که عقل ما آن‌را نمی‌پذیرد و قبول نمی‌کنیم. حضرت فرمود: چه سخنانی؟ گفت: شما می‌گوئید: من هر چه خداوند بر پیامبر اکرم{{صل}} فرستاده می‌دانم و به جمیع زبان‌ها و لغت‌ها آگاهم. حضرت فرمود: آری چنین است، هر چه می‌خواهید بپرسید. عمر بن هذاب گفت: اولا همین آگاهی و علم خود را به لغات (زبان‌های گوناگون) ثابت کنید، در مجلس ما افراد رومی و هندی و فارسی هستند، با آنها به زبان خودشان صحبت کنید. حضرت فرمود: بسم الله، هر کدام به زبان خود صحبت کند تا جوابش را به زبان خودش بشنود، آنگاه حضرت با زبان هر کدام با آنها صحبت کرد به گونه‌ای که اهل مجلس حیران شده و همگی اقرار کردند که حضرت بهتر از آنها به زبان آنها صحبت می‌کند. آنگاه به آن مرد ناصبی فرمود: اکنون به تو خبر می‌دهم که در این روزها به خون یکی از بستگان مبتلا شده و مرتکب قتل می‌شوی. مرد ناصبی گفت: این خبر را از شما باور نمی‌کنم چون [[آیا علم غیب منحصر به خداست؟ (پرسش)|علم غیب مخصوص خداوند است]]. حضرت فرمود: آیا خداوند نفرموده: است: {{عربی|اندازه=150%|﴿{{متن قرآن|عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ}}﴾}}؟<ref>«او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی‌کند. جز فرستاده‌ای را که بپسندد»؛ سوره جن، آیه ۲۶ و ۲۷.</ref> بدان که پیامبر اکرم{{صل}} مورد رضای خداست و ما هم وارث‌های او می‌باشیم، که نسبت به وقایع گذشته و آینده تا قیامت آگاه هستیم. من آنچه به تو خبر دادم تا پنج روز دیگر واقع خواهد شد. اگر چنین نشد من دروغگو و افترازننده هستم و اگر واقعیت داشت بدان که تو بر خدا و رسول او انکار کرده‌ای. و علامت دیگر آنکه به زودی مبتلا به کوری می‌شوی و هیچ چیز نمی‌بینی، نه کوهی، نه دشتی، و این خبر تا چند روز انجام می‌شود، و همچنین قسم دروغی خواهی خورد و به مرض برص مبتلا می‌گردی. محمد بن فضل و عده‌ای دیگر گفتند: به خدا قسم هر چه حضرت رضا{{ع}} فرموده بود در آن ماه به او رسید و مبتلا به قتل و کوری و برص شد. به او گفتند: حضرت رضا راست گفت یا دروغ؟ پاسخ داد: به خدا سوگند همان وقت که حضرت خبر داد می‌دانستم که واقعیت خواهد داشت ولی من مقاومت و لجبازی می‌کردم<ref>بحار الانوار، ج۴۹، ص۷۳.</ref>»<ref>[http://www.ghadeer.org/Book/1020/152206 پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌]</ref>.
{{پایان جمع شدن}}
{{جمع شدن|۳.پژوهشگران وبگاه پرسمان؛}}
{{جمع شدن|۳.پژوهشگران وبگاه پرسمان؛}}
[[پرونده:9030760879.jpg|100px|right|بندانگشتی|]]
[[پرونده:9030760879.jpg|100px|right|بندانگشتی|]]
'''پژوهشگران [http://www.porseman.org/q/vservice.aspx?logo=images/right.jpg&id=121198 وبگاه پرسمان]'''، در پاسخ به این پرسش آورده‌اند:
'''پژوهشگران [http://www.porseman.org/q/vservice.aspx?logo=images/right.jpg&id=121198 وبگاه پرسمان]'''، در پاسخ به این پرسش آورده‌اند:
 
::::::«علم و اراده [[امام رضا]] {{ع}} و [[ائمه اطهار]]{{ع}} تابع علم و اراده الهی است چون آنان به تعلیم الهی، از علوم عیبی آگاه بودند و این علم همچون سایر کمالات از طرف خداوند به آنان اعطا شده، الهی است.  
::::::«علم و اراده [[امام رضا]] {{ع}} و [[ائمه]] اطهار{{ع}} تابع علم و اراده الهی است چون آنان به تعلیم الهی، از علوم عیبی آگاه بودند و این علم همچون سایر کمالات از طرف خداوند به آنان اعطا شده، الهی است.  
::::::به دو نمونه از علم و آگاهی امام توجه کنید:
::::::به دو نمونه از علم و آگاهی امام توجه کنید:
::::#ابی حبیب بناجی مروی می‌گوید: [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}} را در خواب دیدم که در بناج، در مسجدی فرود آمد که در هر سال حجاج در آن مسجد فرود می‌آمدند. گویا من در نزد او رفتم و سلام کرده و پیش روی او ایستادم و در نزد او طبقی یافتم که آن طبق را از برگ خرمای مدینه بافته بودند و در آن طبق خرمای صیحانی بود. [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} از آن خرما مشتی برداشت و به من عطا کرد، من آن خرما را شمردم هجده دانه بود. پس از بیداری، خواب را چنین تعبیر کردم که بعدد هر خرمائی یک سال زندگانی می‌کنم! چون بیست روز گذشت در زمینی که زارعین آن را برای کشت آماده می‌کردند ایستاده بودم که کسی نزد من آمد و مرا خبر داد به آمدن حضرت رضا {{ع}} از مدینه و نزول آن بزرگوار در آن مسجد و مردم را دیدم که نزد او می‌شتافتند، من نیز به خدمت آن حضرت رفتم دیدم آن جناب در موضعی نشسته بود که [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل} را در خواب دیده بودم و زیر پای مبارکش تخته حصیری گسترده بود مثل آن حصیری که زیر پای پیغمبر بود و در پیش روی او طبقی که از برگ خرما بافته شده و حاوی خرمای صیحانی بود قرار داشت. پس بر آن جناب سلام کردم پاسخ داد و مرا نزد خود طلبید و یک مشت از آن خرما را به من عطا فرمود من آن خرما را شماره کردم عدد آن به قدر عدد خرمائی بود که رسول خدا {{صل}} در خواب به من عطا فرموده بود. من عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! زیادتر از این به من عطا فرما. فرمود: اگر رسول خدا زیاده از این به تو عطا فرمود، ما هم زیاده از این به تو عطا می‌کردیم.
:::::#ابی حبیب بناجی مروی می‌گوید: [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}} را در خواب دیدم که در بناج، در مسجدی فرود آمد که در هر سال حجاج در آن مسجد فرود می‌آمدند. گویا من در نزد او رفتم و سلام کرده و پیش روی او ایستادم و در نزد او طبقی یافتم که آن طبق را از برگ خرمای مدینه بافته بودند و در آن طبق خرمای صیحانی بود. [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} از آن خرما مشتی برداشت و به من عطا کرد، من آن خرما را شمردم هجده دانه بود. پس از بیداری، خواب را چنین تعبیر کردم که بعدد هر خرمائی یک سال زندگانی می‌کنم! چون بیست روز گذشت در زمینی که زارعین آن را برای کشت آماده می‌کردند ایستاده بودم که کسی نزد من آمد و مرا خبر داد به آمدن [[حضرت رضا]]{{ع}} از مدینه و نزول آن بزرگوار در آن مسجد و مردم را دیدم که نزد او می‌شتافتند، من نیز به خدمت آن حضرت رفتم دیدم آن جناب در موضعی نشسته بود که [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل} را در خواب دیده بودم و زیر پای مبارکش تخته حصیری گسترده بود مثل آن حصیری که زیر پای پیغمبر بود و در پیش روی او طبقی که از برگ خرما بافته شده و حاوی خرمای صیحانی بود قرار داشت. پس بر آن جناب سلام کردم پاسخ داد و مرا نزد خود طلبید و یک مشت از آن خرما را به من عطا فرمود من آن خرما را شماره کردم عدد آن به قدر عدد خرمائی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} در خواب به من عطا فرموده بود. من عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! زیادتر از این به من عطا فرما. فرمود: اگر رسول خدا زیاده از این به تو عطا فرمود، ما هم زیاده از این به تو عطا می‌کردیم.
::::#احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی می‌گوید: با چند نفر از یاران امام خدمتش شرفیاب شدیم، ساعتی نزد امام نشستیم، چون خواستیم باز گردیم امام به من فرمود: احمد! تو بنشین. همراهانم رفتند و من خدمت امام ماندم و سؤالاتی داشتم به عرض رساندم و امام پاسخ فرمود، تا پاسی از شب گذشت، خواستم مرخص شوم، امام فرمود: می‌روی یا نزد ما می‌مانی؟ عرض کردم:هر چه شما بفرمائید، اگر بفرمائید بمان می‌مانم و اگر بفرمائید برو می‌روم. فرمود: بمان! و این هم رخت‌خواب. آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت. من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خدای را که حجت خدا و وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر که خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به من محبت فرمود. هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است، برخاستم. حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود: احمد![[امام علی|امیر مؤمنان]] {{ع}} به عیادت صعصعه بن صوحان رفت، و چون خواست برخیزد فرمود: صعصعه!از اینکه به عیادت تو آمده‌ام به برادران خود افتخار مکن، عیادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بدانی! از خدا بترس و پرهیزگار باش، برای خدا تواضع و فروتنی کن خدا ترا رفعت می‌بخشد»<ref>[http://www.porseman.org/q/vservice.aspx?logo=images/right.jpg&id=121198 وبگاه پرسمان]</ref>.
:::::#احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی می‌گوید: با چند نفر از یاران امام خدمتش شرفیاب شدیم، ساعتی نزد امام نشستیم، چون خواستیم باز گردیم امام به من فرمود: احمد! تو بنشین. همراهانم رفتند و من خدمت امام ماندم و سؤالاتی داشتم به عرض رساندم و امام پاسخ فرمود، تا پاسی از شب گذشت، خواستم مرخص شوم، امام فرمود: می‌روی یا نزد ما می‌مانی؟ عرض کردم:هر چه شما بفرمائید، اگر بفرمائید بمان می‌مانم و اگر بفرمائید برو می‌روم. فرمود: بمان! و این هم رخت‌خواب. آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت. من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خدای را که حجت خدا و وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر که خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به من محبت فرمود. هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است، برخاستم. حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود: احمد![[امام علی|امیر مؤمنان]] {{ع}} به عیادت صعصعه بن صوحان رفت، و چون خواست برخیزد فرمود: صعصعه!از اینکه به عیادت تو آمده‌ام به برادران خود افتخار مکن، عیادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بدانی! از خدا بترس و پرهیزگار باش، برای خدا تواضع و فروتنی کن خدا ترا رفعت می‌بخشد»<ref>[http://www.porseman.org/q/vservice.aspx?logo=images/right.jpg&id=121198 وبگاه پرسمان]</ref>.
{{پایان جمع شدن}}
{{پایان جمع شدن}}


۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش