←ولادت امام مهدی
خط ۵: | خط ۵: | ||
==[[ولادت امام مهدی]]== | ==[[ولادت امام مهدی]]== | ||
جناب [[حکیمه خاتون]]، دختر [[امام]] [[محمد]] [[تقی]]{{ع}} [[روایت]] میکند: به درستی که [[خدای تعالی]] [[زمین]] را از [[امام]] و [[حجت]] خالی نخواهد گذاشت، حجتی که [[ناطق]] باشد یا ساکت، و [[خداوند]] دو [[امام]] را [[برادر]] قرار نخواهد داد مگر [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} (یعنی [[جعفر]]، [[برادر]] [[امام عسکری]]{{ع}} [[امام]] [[معصوم]] نیست)... سپس فرمود: من کنیزی در خانه داشتم که نام او "[[نرجس]]"<ref>ر.ک: مادر حضرت مهدی{{ع}}.</ref> بود. روزی [[امام عسکری]]{{ع}} به دیدن من آمده بود و نگاهی عجیب به او نمود. به | جناب [[حکیمه خاتون]]، دختر [[امام]] [[محمد]] [[تقی]]{{ع}} [[روایت]] میکند: به درستی که [[خدای تعالی]] [[زمین]] را از [[امام]] و [[حجت]] خالی نخواهد گذاشت، حجتی که [[ناطق]] باشد یا ساکت، و [[خداوند]] دو [[امام]] را [[برادر]] قرار نخواهد داد مگر [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} (یعنی [[جعفر]]، [[برادر]] [[امام عسکری]]{{ع}} [[امام]] [[معصوم]] نیست)... سپس فرمود: من کنیزی در خانه داشتم که نام او "[[نرجس]]"<ref>ر.ک: مادر حضرت مهدی{{ع}}.</ref> بود. روزی [[امام عسکری]]{{ع}} به دیدن من آمده بود و نگاهی عجیب به او نمود. به حضرت عرض کردم اگر شما [[دوست]] دارید که این کنیز از آنِ شما باشد، او را برای شما قرار دهم؛ حضرت فرمود: خیر، اما از او در شگفت هستم! عرض کردم: از چه چیز تعجب کردهاید؟ فرمود: چون از این کنیز فرزندی متولد میشود که نزد [[خداوند]] بسیار ارجمند است و [[خدا]] بهدست آن [[فرزند]] [[زمین]] را از [[عدل و داد]] پر میکند، آن گونه که از [[ظلم و جور]] پر شده است. جناب [[حکیمه خاتون]] عرض کرد، آیا این کنیز را به خانه شما بفرستم؟ [[امام عسکری]]{{ع}} فرمود: درباره این کار از پدرم [[امام هادی]]{{ع}} اجازه بگیر. [[حکیمه خاتون]] میگوید: من لباسهای خود را پوشیده و به منزل [[امام هادی]]{{ع}} شرفیاب شدم و [[سلام]] نموده و [[خدمت]] حضرت نشستم. [[امام هادی]]{{ع}} سخن آغاز نمود و فرمود: ای [[حکیمه]]! [[نرجس]] را برای پسرم أبا [[محمد]] ([[امام حسن عسکری]]) بفرست. [[حکیمه]] گفت: اتفاقاً من نیز برای همین [[خدمت]] شما آمده بودم و میخواستم برای انجام این کار از شما کسب اجازه کنم. آنگاه [[امام هادی]]{{ع}} فرمود: ای بانوی با [[برکت]]! همانا [[خداوند]] تبارک و تعالی [[دوست]] دارد که تو را در [[پاداش]] این کار شریک گرداند و در آن خیر بزرگ تو را سهیم گرداند. [[حکیمه]] میگوید: من نیز درنگ نکردم و به خانه برگشته و [[نرجس خاتون]] را آراسته و به [[امام عسکری]]{{ع}} تقدیم نمودم و [[ازدواج حضرت]] را در خانه خود برقرار نمودم و پس از چند روز حضرت با جناب [[نرجس خاتون]] به خانه خود رفتند. پس زمانی که [[امام هادی]]{{ع}} از [[دنیا]] رفت و [[امام عسکری]]{{ع}} [[جانشین]] او شد، من هر روز به [[زیارت]] آن جناب میرفتم همان گونه که به [[زیارت]] پدرشان میرفتم و همیشه [[دعا]] میکردم که [[خداوند]] فرزندی به ایشان [[عنایت]] فرماید. روزی جناب [[نرجس خاتون]] به استقبال من آمده و خواست به رسم قدیم کفشهای مرا از پای درآورد. من دستهای او را بوسیدم و نگذاشتم و گفتم: اکنون تو دیگر [[سرور]] من هستی زیرا اکنون تو [[مادر]] [[حجت الهی]] هستی و [[سرور]] [[آسمان]] و [[زمین]]، و من هرگز نمیگذارم که کفشهای مرا از پای درآوری و به من [[خدمت]] نمایی! بلکه من [[خدمت]] گذاری تو را به دیده منت انجام خواهد داد! [[امام هادی]]{{ع}} این سخن مرا شنید و مرا [[دعا]] کرده، فرمود: ای عمه [[خداوند]] تو را پاداشی [[نیکو]] [[عنایت]] فرماید. آنگاه من تا غروب [[خورشید]] نزد حضرت نشستم، سپس کنیزی را صدا زدم و گفتم لباسهای مرا بیاور، میخواهم بروم. [[امام عسکری]]{{ع}} فرمود: ای عمه! امشب را نزد ما بمان، زیرا در این شب آن [[فرزند]] ارجمندی به [[دنیا]] خواهد آمد که [[حجت الهی]] است و [[خدای عزوجل]] [[زمین]] مرده را به دست او جانی تازه خواهد بخشید. این واقعه در [[شب جمعه]]، [[نیمه شعبان]] سال دویست و پنجاه هجری قمری بود. سپس از [[امام عسکری]]{{ع}} پرسیدم: از کدام یک از بانوان این [[فرزند]] به [[دنیا]] خواهد آمد، من که در [[نرجس خاتون]] نشانهای از بارداری نمیبینم؟! حضرت فرمود: این مولد از [[نرجس]] به [[دنیا]] خواهد آمد و از کسی غیر او متولد نخواهد شد. [[حکیمه خاتون]] میگوید: [[نرجس خاتون]] را من بیش از همه کنیزان حضرت [[دوست]] داشتم، من به سوی [[نرجس]] رفتم و به دقت او را نظاره کردم اما باز هم هیچ نشانهای از بارداری در او مشاهده نکردم! و دوباره [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} آمدم و ماجرا را برای حضرت تعریف نمودم. [[امام عسکری]]{{ع}} تبسمی نموده و فرمود: هنگام صبح نشانههای بارداری را در او خواهی دید، زرا او مانند [[مادر]] [[حضرت موسی]]{{ع}} است که تا هنگام ولادت [[موسی]] هیچ اثری از حاملگی در او [[آشکار]] نبود، چون [[فرعون]] برای دست یابی به [[موسی]] شکم [[زنان]] باردار را میدرید، [[فرزند من]] نیز [[شبیه ]] [[حضرت موسی]] است، ما اوصیای [[الهی]] هستیم که در بطنها قرار نمیگیریم و از [[ارحام]] نمیآییم، بلکه در پهلوها قرار میگیریم و نورهای خداوندی هستیم که ناپاکی و کثافت به ما تعلق نخواهد گرفت، (بنابراین [[تولد]] ما نیز مانند سایر [[مردم]] نیست و [[خارق العاده]] است). [[حکیمه خاتون]] میگوید: من نزد [[نرجس خاتون]] بازگشته و او را از [[سخنان امام]] [[عسکری]]{{ع}} [[آگاه]] کردم و احوال او را جویا شدم. او گفت: من نیز هیچ اثری از بارداری در خود نمیبینم! | ||
سپس [[نماز]] [[مغرب]] و عشا را خواندم و با [[نرجس خاتون]] افطار نمودم و به رختخواب رفتیم، اما پیوسته مراقب او بودم و او نزد من در [[خواب]] بود. نیمه شب برای [[نماز شب]] برخاستم و نمازم را خوانده مدتی را به [[تعقیب نماز]] مشغول بودم و به پهلو دراز کشیدم و خوابم برد. اما یکباره هراسان از [[خواب]] بیدار شدم، از اتاق بیرون رفتم که ببینم [[فجر]] طلوع کرده است یا خیر و سپس بازگشته و دیدم [[نرجس خاتون]] هم چنان بیحرکت خوابیده است. [[نماز]] خود را خواندم و [[نرجس خاتون]] نیز برخاست و [[نماز]] خود را خواند و دوباره به [[خواب]] رفت. | سپس [[نماز]] [[مغرب]] و عشا را خواندم و با [[نرجس خاتون]] افطار نمودم و به رختخواب رفتیم، اما پیوسته مراقب او بودم و او نزد من در [[خواب]] بود. نیمه شب برای [[نماز شب]] برخاستم و نمازم را خوانده مدتی را به [[تعقیب نماز]] مشغول بودم و به پهلو دراز کشیدم و خوابم برد. اما یکباره هراسان از [[خواب]] بیدار شدم، از اتاق بیرون رفتم که ببینم [[فجر]] طلوع کرده است یا خیر و سپس بازگشته و دیدم [[نرجس خاتون]] هم چنان بیحرکت خوابیده است. [[نماز]] خود را خواندم و [[نرجس خاتون]] نیز برخاست و [[نماز]] خود را خواند و دوباره به [[خواب]] رفت. | ||
من از این اوضاع بسیار متعجب و [[حیرت]] زده شده بودم و گمانی در ذهنم افتاد که ناگاه صدای | من از این اوضاع بسیار متعجب و [[حیرت]] زده شده بودم و گمانی در ذهنم افتاد که ناگاه صدای حضرت [[ابو محمد]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} را از اتاق خودشان شنیدم که میفرمود: ای عمه! [[عجله]] نکن زیرا ولادت حضرت نزدیک شده است، من نیز نشستم و [[سوره سجده]] و یاسین را خواندم، در حال [[خواندن]] بودم که ناگاه [[نرجس خاتون]] را دیدم هراسان از [[خواب]] بیدار شده به سویش رفتم و او را در آغوش گرفتم و [[نام خداوند]] را بر او خواندم و از [[نرجس خاتون]] پرسیدم که چه احساسی داری؟ جواب داد آنچه را که سرورم بدان خبر داده بود (یعنی [[تولد]] [[حضرت قائم]]{{ع}}) اکنون پدیدار شده است. [[امام حسن عسکری]]{{ع}} از اتاق خود صدا زد: [[سوره]] "إنا انزلناه فی [[لیله القدر]]" را بر [[نرجس خاتون]] بخوان و من نیز شروع کردم به [[خواندن]]، ناگاه دیدم طفلی که در [[باطن]] [[نرجس خاتون]] است با من [[همراهی]] کرد و [[سوره]] انا انزلناه را قرائت میکند و به من [[سلام]] کرد. من از آنچه شنیدم ترشیدم. [[امام عسکری]]{{ع}} صدا زدند: ای عمه! از [[قدرت الهی]] شگفت زده مباش زیرا [[خدای عزوجل]] در خردسالی ما را به [[حکمت]] گویا میکند و در بزرگسالی [[حجت]] خود در روی [[زمین]] قرار میدهد. هنوز سخن [[امام عسکری]]{{ع}} به پایان نرسیده بود که جناب [[نرجس خاتون]] از پیش دیدگان من [[غایب]] شد و دیگر او را نمیدیدم، گویا میان من و او پردهای آویختهاند. آنگاه شتابان و شیون [[زنان]] به سوی [[امام عسکری]]{{ع}} رفتم؛ حضرت فرمود: ای عمه! بازگرد که او را در جای خود خواهی یافت. من نیز به جای خود برگشته و دیری نگذشت که آن [[حجاب]] از میان من و [[نرجس خاتون]] برطرف شد و او را در هالهای از [[نور]] دیدم، نوری که چشمها را خیره میکرد و [[حضرت صاحب الامر]]{{ع}} را دیدم که به حالت [[سجده]] افتاده است و بر بازوی راستش نوشته شده بود: {{متن قرآن|جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا}}<ref> «و بگو حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بیگمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.</ref><ref>اسرا / ۸۱.</ref>؛ و زانوهای مبارکش را بر [[زمین]] نهاده و انگشتان اشاره خود را به سوی [[آسمان]] بلند کرده و میفرماید، {{متن حدیث|اشْهَدْ انَّ لَا اله الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شریک لَهُ وَ أَنَّ جدی مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ وَأَنْ ابی امیرالمؤمنین}} آنگاه یک یک سایر [[امامان]] را برشمرد تا به [[نفس]] [[مبارک]] خود رسید و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ انجر لی مَا وعدتنی وَ أَتْمِمْ لی امری وَ ثَبَتَ وطأتی وَ املاء بیالأرض قِسْطاً وَ عَدْلًا}}؛ (بارالها! آن وعدهای که به من دادی به سرانجام برسان و امر ([[ظهور]]) مرا محقق نمای و مرا [[ثابت قدم]] دار و [[زمین]] را به واسطه من از [[عدل و داد]] پر کن و [[فرج شیعیان]] را به دست من قرار ده). سپس عطسهای زد و فرمود: {{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمین وَ صلی اللَّهِ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، عَبْدُهُ ذاکره اللَّهِ غیر مستنکف وَ لَا مستکبر}}؛ ([[سپاس]] خدایی را سزات که [[پروردگار]] عالمیان است و [[صلوات]] [[خداوند]] بر [[محمد]] و [[خاندان]] او [[باد]]. ما بندگانی هستیم که یاد خدای مینمائیم و از [[فرمان]] وی [[سرپیچی]] نمیکنیم و بر خدای خود گردن کشی نمینماییم، [[ستمکاران]] [[گمان]] میکردند که امر [[امامت]] از بین خواهد رفت، اما اگر اجازه داشتم [[شک]] و ریب را از بین میبردم (و بر همگان [[آشکار]] مینمودم که پس از [[امام حسن عسکری]]{{ع}} [[حجت الهی]] من هستم و [[زمین]] از [[خلیفة الله]] خالی نیست)! | ||
آنگاه نوری از آن جناب به سوی [[آسمانها]] تابیدن گرفت و [[آسمان]] را پر کرد و پرندگانی سفید رنگ از [[آسمان]] به سوی [[زمین]] نازل شدند و پر و بال خود را بر سر و تن آن جناب میسودند و به سوی [[آسمان]] پرواز میکردند. [[حکیمه خاتون]] میگوید: در آن هنگام | آنگاه نوری از آن جناب به سوی [[آسمانها]] تابیدن گرفت و [[آسمان]] را پر کرد و پرندگانی سفید رنگ از [[آسمان]] به سوی [[زمین]] نازل شدند و پر و بال خود را بر سر و تن آن جناب میسودند و به سوی [[آسمان]] پرواز میکردند. [[حکیمه خاتون]] میگوید: در آن هنگام حضرت [[امام حسن عسکری]]{{ع}} فرمود: ای عمه فرزندم را بردار و نزد من آور. من [[حضرت صاحب]]{{ع}} را برداشته و او را [[پاکیزه]] یافته و در پارچهای پیچیده و نزد حضرت بردم و همان گونه که بر روی دست من قرار داشت به [[پدر]] بزرگوارش [[سلام]] نمود. [[امام حسن عسکری]]{{ع}} [[فرزند]] خود را گرفت. و در حالی که آن پرندگان سفید گرد سر مبارکش در پرواز بودند وی را بر دست چپ خود نشاند و با دست راست پشت او را گرفت و [[انوار]] او را مسح میفرمود و زبان مبارکش را بر دیدگان و کام او قرار داد و گوش [[مبارک]] حضرت را با زبان مطهرش مکید (تا به [[نور الهی]] ببیند و به ندای [[الهی]] بشنود و به زبان [[الهی]] سخن گوید) آنگاه [[حضرت قائم]]{{ع}} دیدههای خود را گشود و [[امام حسن عسکری]]{{ع}} به او فرمود: ای [[فرزند من]]! به [[قدرت الهی]] سخن بگوی ای [[حجت الهی]]، ای یادگار [[انبیاء]]، ای [[نور]] برگزیدگان، ای [[پناه]] [[نیازمندان]]، ای [[آخرین وصی]] [[الهی]]، ای روشنی دیده [[پرهیزکاران]]! سپس [[حضرت مهدی]]{{ع}} لب به سخن گشود و [[شهادتین]] بر زبان جاری نمود و نام [[ائمه]] {{عم}} را برد و بر آنان [[صلوات]] فرستاد تا به نام خود رسید در آن هنگام [[امام حسن عسکری]]{{ع}} به [[حضرت مهدی]]{{ع}} فرمود: قرائت کن! و [[حضرت حجت]]{{ع}} در آغاز از گزند [[شیطان]] به [[خدا]] [[پناه]] برد و {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} گفت و خواند {{"متن حدث| وَ نرید أَنْ تَمُنَّ علی الذین اسْتُضْعِفُوا فی الْأَرْضِ وَ تَجْعَلُهُمْ أﺉمه وَ تَجْعَلُهُمْ الوارثین * وَ مَنْ لَهُمْ فی الْأَرْضِ وتری فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانوا یخذرون"}}؛ (ما خواستیم که بر ضعیف شمردگان در [[زمین]]، منت نهیم و آنان را [[پیشوایان]] قرار داده و [[وارث]] [[[ملک]] [[زمین]]] قرار دهیم* و آنان را در [[دنیا]] به [[قدرت]] رسانده و [[فرعون]] و [[هامان]] و لشکریانش را به آن سزایی دچار سازیم که از آن [[بیم]] داشتند) سپس [[خواندن]] [[کتابهای آسمانی]] [[پیامبران پیشین]] را آغاز نمود و ابتدا [[صحف]] [[ابراهیم]] را به [[زبان سریانی]] خواند و کتاب ادریس، [[نوح]]، [[صالح]] را خواند و [[تورات]] [[موسی]] و [[انجیل]] [[عیسی]] را قرائت نمود و داستان [[انبیا]] را بیان نمود. سپس [[امام عسکری]]{{ع}} به من فرمود: ای عمه، بیا او را نزد مادرش باز گردان تا به وی [[سلام]] کند و از او شیر بنوشد. من او را نزد [[نرجس خاتون]] آوردم و او [[فرزند]] خود را شیر داد و دوباره حضرت را نزد پدرش آوردم. آنگاه [[امام حسن عسکری]]{{ع}} به [[حضرت نرجس خاتون]] فرمود که با [[فرزند]] خود وداع نما و به یکی از پرندگانی که برگرد سر او در پرواز بودند فرمود: او را بردار و از وی [[مراقبت]] کن و هر [[چهل]] روز او را نزد ما باز گردان و آن پرنده [[حضرت قائم]]{{ع}} را برداشت و به پرواز در آمد و بقیه مرغان نیز از پی او پریدند. [[امام حسن عسکری]]{{ع}} پشت سر او فرمود: تو را به آن کسی سپردم که [[مادر]] [[حضرت موسی]] ابن [[عمران]] [[فرزند]] خود را بدو سپرد! پس دیدم که جناب [[نرجس خاتون]] گریان شد و حضرت فرمود: [[گریه]] مکن، زیرا او از هیچ کسی جز تو شیر نخواهد نوشید و به زودی به تو باز گردانده خواهد شد. [[حکیمه خاتون]] میگوید: از [[امام حسن عسکری]]{{ع}} پرسیدم: این پرنده سفید چه بود؟ حضرت فرمود او "[[روح القدس]]" است که [[مأمور]] است با [[ائمه]]{{عم}} بوده و آنان را در کارهایشان پیروز کند و [[یاری]] بخشد و با [[علوم]] مختلف آنان را زینت بخشد. | ||
[[امام عسکری]]{{ع}} گروهی از کنیزان خود را که میدانست رازدار هستند فرا خواند و | [[امام عسکری]]{{ع}} گروهی از کنیزان خود را که میدانست رازدار هستند فرا خواند و حضرت را بدانها نیز نشان داد. آن کنیزان آمدند و به [[حضرت حجت]]{{ع}} [[سلام]] کردند و حضرت را بوسه زدند و او را به خدای سپردند و بازگشتند. جناب [[حکیمه خاتون]] میفرماید: پس از چند روز دیگر برای دیدن [[ولی الله]] بیتاب شده بودم. به [[عیادت]] [[حضرت نرجس خاتون]] رفتم و دیدم در حجره نشسته. [[سلام]] کردم و در گوشه اتاق گهوارهای دیدم که پارچهای سبز رنگ بر آن انداخته شده بود. به سوی گهواره رفتم و پارچه را از روی آن برداشته، دیدم حضرت [[ولی الله]] را که بر پشت خوابیده است و کمر و دست هایش را (در قنداق) نبستهاند. حضرت چشمهای مبارکش را گشود و تبسم نمود و با انگشتان خود با من به [[نجوا]] پرداخت. من حضرت را برداشتم و به نزدیک دهان خود بردم و وی را بوسیدم، عطری [[دل]] انگیز از او به مشام میرسید که هرگز از آن خوشبوتر ندیده بودم. در آن حال [[امام حسن عسکری]]{{ع}} مرا صدا زد و فرمود: ای عمه! [[جوان]] مرا نزد من آور و من نیز او را نزد [[پدر]] برده و حضرت با وی مانند قبل به سخن پرداخت و پس از آن او را به مادرش برگرداندم، [[امام عسکری]]{{ع}} به من فرمود: [[ولادت حضرت مهدی]]{{ع}} را [[کتمان]] کن و با هیچ کس درباره او سخن مگوی تا [[خداوند]] زمان آن را برساند. پس از [[چهل]] روز [[حضرت حجت]]{{ع}} دوباره از [[آسمان]] به سوی مادرش بازگشت و حضرت [[امام حسن عسکری]]{{ع}} در پی من فرستاد. من [[خدمت]] آن جناب رفتم و دیدم که آن [[کودک]] در مقابل [[امام]]{{ع}} راه میرود و من رخساری نیکوتر از آن جناب ندیده بودم و زبانی فصیحتر از آن حضرت مشاهده ننموده بودم! گفتم: ای [[سرور]] من! این پسری دو ساله است؟! حضرت [[امام عسکری]]{{ع}} تبسم نمود و فرمود: هرگاه یکی از [[فرزندان]] [[انبیا]] و [[اوصیاء]]، [[ائمه]] خلق باشند، رشد و نمو آنان مانند سایر [[مردم]] نخواهد بود، آنان در یک [[ماه]] مانند فرزندی یک ساله خواهند بود و [[کودکان]] ما در شکم [[مادر]] به [[تلاوت قرآن]] میپردازند و در دوره شیرخوارگی [[عبادت]] [[پروردگار]] مینمایند و [[فرشتگان الهی]] در [[فرمان]] آنها خواهند بود و هر [[صبح و شام]] به [[زیارت]] آنان میآیند. | ||
سپس جناب [[حکیمه خاتون]] فرمود: من پیوسته هر [[چهل]] روز یک بار آن جناب را مشاهده مینمودم تا اینکه در روزهای پایانی [[عمر]] [[شریف]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} روزی وی را چون [[جوان]] برومندی دیدم و او را نشناختم. به برادرزاده خود عرض کردم: این [[جوان]] کیست که مرا امر میکنید روبرویش بنشینم؟ | سپس جناب [[حکیمه خاتون]] فرمود: من پیوسته هر [[چهل]] روز یک بار آن جناب را مشاهده مینمودم تا اینکه در روزهای پایانی [[عمر]] [[شریف]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} روزی وی را چون [[جوان]] برومندی دیدم و او را نشناختم. به برادرزاده خود عرض کردم: این [[جوان]] کیست که مرا امر میکنید روبرویش بنشینم؟ حضرت فرمود: این [[جوان]] پسر جناب [[نرجس خاتون]] است، او پس از درگذشت من جانشینم خواهد بود و بدان که به زودی من از میان شما میروم و دار فانی را واع خواهم گفت، پس شما باید به سخن او گوش فرا دهید و از وی [[پیروی]] کنید. [[امام حسن عسکری]]{{ع}} پس از چند روز از [[دنیا]] رفت و من اکنون هر [[صبح و شام]] [[صاحب الامر]]{{ع}} را میبینم و جواب پرسشهایی که از من میشود، به من میفرماید و من به آنان میرسانم. به [[خدا]] [[سوگند]] گاهی پیش از آنکه از او سؤالی کنم، جواب پرسش مرا میفرماید و گاهی نیز برای مسئلهای که برایم پیش میآید جواب ارسال مینماید. جناب [[حکیمه خاتون]] فرمود: [[امام حسن عسکری]]{{ع}} فرموده فرزندم به همراه [[ملائکه]] به [[عرش الهی]] رفت و به حضور [[قرب الهی]] رسید و در پیش [[پروردگار]] به پا خواست. [[خداوند]] [[وحی]] فرمود: مرحبا به تو ای [[بنده]] من! تو [[دین]] مرا [[یاری]] خواهی کرد [[امر الهی]] را [[آشکار]] خواهی ساخت و بندگانم را [[هدایت]] مینمایی، همانا من برای ([[دوستی]]) تو [[بخشش]] میکنم و برای [[دوستی]] تو (عذابها و [[بلاها]] را) برطرف میکنم و به ([[حرمت]]) تو (گنهکاران را) میآمرزم و بر خاطر ([[دشمنی]]) تو (دشمنانت) را به [[عذاب]] گرفتار خواهم ساخت. سپس به [[ملائکه]] [[فرمان]] داد تا آن حضرت را در نهایت [[ملاطفت]] به پدرش باز گردانند و برای [[امام حسن عسکری]]{{ع}} [[پیام]] فرستاد که [[حضرت قائم]]{{ع}} تا [[زمان ظهور]] خود در [[پناه]] و [[حمایت]] و [[لطف الهی]] به سر خواهد برد و [[خداوند]] او را حفظ خواهد نمود و [[پس از ظهور]]، [[باطل]] را به دست او نابود کرده و [[دین]] [[خالص]] [[الهی]] را [[آشکار]] میسازم<ref>نجم الثاقب، ص ۳۳، با تصرف.</ref>. | ||
[[امام عسکری]]{{ع}} پس از ولادت [[حضرت قائم]]{{ع}} سیصد گوسفند عقیقه نمود و میان [[شیعیان]] تقسیم نمود و سیصد من (معادل سه هزار کیلو) گوشت و سیصد من نان قربه الی [[الله]] در میان [[بنی هاشم]] پخش کرد و نامههایی به سوی بعضی از وکلای خود نوشت و [[خبر ولادت حضرت]] را به آنان داد و آنان را امر به [[کتمان]] این خبر نمود و فرمود: ما فقط به کسانی که از [[نزدیکان]] ما و [[دوستان]] ما هستند خبر میدهیم تا همچنان که ما خوشحال شدیم، آنان نیز از ولادتش شادمان شوند. [[امام حسن عسکری]]{{ع}}، در روز سوم ولادت گروهی از [[اصحاب]] را فراخواند و [[حضرت قائم]]{{ع}} را بدانها نمایان کرد و فرمود که او بعد از من [[امام]] شماست و [[جانشین]] من خواهد بود و او [[قائم آل محمد]] است که همگان بیصبرانه [[انتظار]] او را میکشند<ref>کمال الدین، ص ۴۳۱ – ۴۳۴.</ref><ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]. ص ۵۹۵.</ref>. | [[امام عسکری]]{{ع}} پس از ولادت [[حضرت قائم]]{{ع}} سیصد گوسفند عقیقه نمود و میان [[شیعیان]] تقسیم نمود و سیصد من (معادل سه هزار کیلو) گوشت و سیصد من نان قربه الی [[الله]] در میان [[بنی هاشم]] پخش کرد و نامههایی به سوی بعضی از وکلای خود نوشت و [[خبر ولادت حضرت]] را به آنان داد و آنان را امر به [[کتمان]] این خبر نمود و فرمود: ما فقط به کسانی که از [[نزدیکان]] ما و [[دوستان]] ما هستند خبر میدهیم تا همچنان که ما خوشحال شدیم، آنان نیز از ولادتش شادمان شوند. [[امام حسن عسکری]]{{ع}}، در روز سوم ولادت گروهی از [[اصحاب]] را فراخواند و [[حضرت قائم]]{{ع}} را بدانها نمایان کرد و فرمود که او بعد از من [[امام]] شماست و [[جانشین]] من خواهد بود و او [[قائم آل محمد]] است که همگان بیصبرانه [[انتظار]] او را میکشند<ref>کمال الدین، ص ۴۳۱ – ۴۳۴.</ref><ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]. ص ۵۹۵.</ref>. |