کارکردهای امامت به معنای فواید و آثار مترتب بر امامت امامان است.

مقدمه

امامت و ولایت از مهم‌ترین مفاهیم تفکر اسلامی است که ائمه(ع) همه تلاش خود را صرف زنده کردن آن داشتند. یکی از ابعاد ولایت، اتصال فکری و روحی میان مؤمنین یا یک جهت و یک پارچه بودن جامعه اسلامی است که نتیجه آن، نفوذناپذیری جامعه در برابر دشمنان است. بعد دیگر ولایت، این است که جامعه اسلامی نیازمند مرکز اداره کننده‌ای است که همه جناح‌ها را اداره و از تعارض‌ها جلوگیری می‌کند. نتیجه تحقق این بعد از ولایت، آن است که همه عناصر فعال و با نشاط جامعه، مسیر فکر و رفتار خود را با وی هم آهنگ می‌کنند و نیروهای الهی در یک جهت فعال می‌شوند[۱].

آثار خلافت الهی

برآیند اصلی نظریه خلافت، حکومت حق است؛ نظامی که نام خدا در سرلوحه همه برنامه‌هایش تجلی پیدا می‌کند. وظیفه و رسالت اصلی خلیفه خدا اظهار حق، اشاعه رحمت و محبت در عالم هستی و اقامه عدل است. تنها در این فرض است که اطاعت خلیفه به منزله اطاعت از خدا به شمار می‌آید و امر و نهی او بر همگان فرض است. بنابراین، ثمره نهایی خلافت الهی حکومت حق است. این نظام الهی مؤلفه‌هایی دارد و آثار اجتماعی بر آن مترتب است که در ذیل به مهم‌ترین آنها اشاره می‌شود:

نخست: حاکمیت الهی

"حاکمیت" عبارت از قدرت عالیه‌ای است که همگان در داخل کشور از آن اطاعت کنند و کشورهای دیگر آن را به رسمیت شناخته، مورد احترام قرار دهند. درباره جوهر حاکمیت از دیرباز تاکنون نظریه‌های متفاوتی ارائه شده است که در جای مناسب خود باید بررسی و تبیین گردد. یکی از نظریه‌های ارائه شده در این زمینه، نظریه "حاکمیت الهی" است. براساس این نظریه، قدرت حاکمیت ناشی از اراده خداوند است و زمامدار دستورات خدا را عملی می‌سازد. براساس این اعتقاد، حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست، دستگاه عظیم خلقت از او نظام یافته است. حکم تنها از آن خداوند بلند مرتبه است و او بهترین حکم فرمایان است. اعتقاد مزبور شالوده و زیربنای تشکیل خلافت است. مسلما جامعه بشری نیاز به حکومت دارد، چون زندگی اجتماعی بدون حکومت ممکن نیست؛ تقسیم مسئولیت‌ها، تنظیم برنامه‌ها، اجرای مدیریت‌ها و جلوگیری از خودکامگی‌ها و در نهایت اقامه عدالت اجتماعی تنها در سایه حکومت میسر است.

از سوی دیگر، اصل "آزادی انسان‌ها" می‌گوید: کسی بر کسی حق حکومت ندارد، مگر آنکه مالک اصلی و حقیقی اجازه دهد.

از همین‌جاست که می‌گوییم: حاکمیت و حکومت باید به اذن خدا باشد. آیات متعددی به این حقیقت اشاره دارند: در مورد حضرت داوود (ع) آمده است: ﴿وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ[۲].

از حضرت سلیمان نقل شده که ﴿قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ[۳].

درباره حضرت ابراهیم (ع) می‌فرماید: ﴿فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا[۴].

درباره حکومت و خلافت الهی حضرت محمد (ص) و خاندانش با صراحت می‌فرماید: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِ[۵].

اینها نمونه‌هایی از حاکمیت الهی است که خداوند به نمایندگان واقعی خود عنایت کرده است. پس خلافت واجب‌الطاعه پیامبر و امامان معصوم (ع) در عصر غیبت جانشین خدا، باید از چنان شرایط اخلاقی، علمی و سیاسی بهره‌مند باشد که به اتکای آنها فرمان‌هایش اجرا شود.

به گفته خواجه طوسی "پس در تقدیر اوضاع به شخصی احتیاج باشد که به الهام الهی ممتاز بود از دیگران تا او را انقیاد نمایند و این شخص را در عبارت قدما "صاحب ناموس" گفته‌اند:... و در تقدیر احکام، به شخصی احتیاج باشد که به تأیید الهی ممتاز بود از دیگران تا او را تکمیل ایشان میسر شود.

در عبارت محدثان او را "امام" و فعل او را "امامت" خوانند، افلاطون او را "مدبر" عالم خواند و ارسطو او را "انسان مدنی" که قوام تمدن به وجود او و امثال او صورت بندد".

یادآوری این نکته ضروری می‌نماید که اصل حاکمیت الهی با حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش در طول حاکمیت الهی و در چارچوبه احکام الهی تنافی ندارد؛ چون است او (خداوند) انسان را حاکم بر سرنوشت خویش ساخته است و هیچ کسی حق ندارد این حق الهی را از انسان سلب کند[۶]؛ آنان میتوانند این حق خداداد را بر طریقی که خدا هدایت کرده است، اعمال نمایند. این امر بیانگر اصل توحید در حاکمیت است[۷].

دوم: قانونگذاری الهی

با پذیرش این اصل که جهان قلمرو حکومت و حاکمیت خداوند است، مدیر و مدبر و نظام بخش عالم هستی تنها اوست (توحید ربوبیت) به این واقعیت خواهیم رسید که غیر او صلاحیت قانونگذاری ندارد؛ زیرا غیر او در تدبیر جهان سهمی ندارد تا قوانینی هماهنگ با نظام تکوین وضع نماید (توحید در تشریع) یعنی قانونگذاری خداوند از شوون توحید افعالی است.

این مسأله علاوه بر اینکه در کتاب و سنت با صراحت آمده، منطبق بر دلیل عقلی نیز هست؛ زیرا قانونگذار واقعی کسی است که دارای صفات ذیل باشد:

  1. انسان و تمام ویژگی‌های او را از نظر جسم و جان بشناسد و از تمام اسرار وجود او، عواطف و امیال و غرایز، استعداد و مسائل فطری او بالطلاع باشد.
  2. از تمام آثار اشیای جهان و خواص آنها از حیث هماهنگی و عدم آن با وجود انسان آگاه باشد و دقیقا مصالح و مفاسد تمام اعمال و اقدامات فردی و اجتماعی و پیامدهای آن را بداند.
  3. از تمام حوادثی که در آینده دور یا نزدیک ممکن است روی دهد و به شکلی در سرنوشت انسان موثر است، آگاه باشد.
  4. از هرگونه لغزش و خطا برکنار بوده، در عین محبت، با شهامت باشد و از هیچ قدرتی در اجتماع نترسد.
  5. منافع شخصی در اجتماع انسانی نداشته باشد تا منافع جامعه را فدای آن کند.

با عنایت به ویژگی‌های مزبور، با قاطعیت می‌توان گفت که کسی جز خدا و فرستادگان او دارای چنین صفاتی نیست. آیا کسی می‌تواند ادعا کند که من انسان را به طور کامل شناخته‌ام، در حالی ‌که دانشمندان بزرگ در پاسخ به این سوال اظهار عجز و ناتوانی میکنند و رسما انسان را موجودی ناشناخته معرفی می‌نمایند؟

از این اشاره گذرا نتیجه می‌گیریم که قانونگذار واقعی خداست. او خالق انسان و جهان است. از تمام اسرار وجودی انسان و خواص اشیاء باخبر است، از حوادث گذشته و آینده و تأثیر آنها بر سرنوشت انسان به خوبی آگاه است، خطا و اشتباه در ذات او راه ندارد، چیزی کم ندارد تا بخواهد از طریق قانون آن را جبران کند، از کسی نمی‌ترسد و در تشریعات خود تنها نفع انسان‌ها را در نظر داد. به اعتقاد ما، بشر به دلایل عدم اطلاع کافی، حب ذات، در معرض خطا و نسیان بودن و عدم توانایی در درک جمیع مصالح مادی و معنوی انسان، صلاحیت قانونگذاری ندارد. از اینها گذشته، بر اساس چه منطقی اکثریت افراد جامعه و یا قدرت حاکم میتوانند مقررات اجباری وضع کنند، در حالی‌که می‌دانیم هر انسانی آزاد آفریده شده و هیچ کسی نمی‌تواند در سرنوشت دیگری بدن دلیل دخالت نماید. بر این اساس، بزرگان دین گفته‌اند که قانونگذاری در انحصار خداوند است.

ادله نقلی فراوانی به این امر که وضع قانون در انحصار خداوند است دلالت دارند. امام علی (ع) در این زمینه می‌فرماید: "آیا خداوند دین ناقصی نازل کرده و از آنها برای تکمیل آن کمک خواسته است؟ یا آنها شریک خدایند که حق دارند بگویند (قانونگذاری کنند) و بر خدا لازم است که رضایت دهد و بپذیرد؟"[۸].[۹]

سوم: عینیت دیانت و سیاست

از دیگر مؤلفه‌های نظریه خلافت جداناپذیری دین از سیاست است. هرکس قرآن کریم، سنت پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم تاریخ اسلام را مورد توجه قرار دهد، به خوبی این واقعیت را درمی‌یابد که جدا کردن دین از سیاست و حکومت امری غیر ممکن و به منزله این است که اسلام را از اسلام جدا کنند.

اولین اقدامی که پیامبر پس از هجرت به مدینه انجام دادند، تشکیل حکومت اسلامی بود. ایشان به خوبی می‌دانستند اهداف نبوت و بعثت انبیاء ـ یعنی تعلیم و تربیت، اقامه قسط و عدل و سعادت و کمال انسان ـ بدون تشکیل حکومت ممکن نیست. به همین دلیل، در اولین فرصت ممکن، به اجازه پروردگار، بنیان حکومت را بنا نهادند.

در قرآن کریم، آیات متعددی ناظر به حدود، قصاص، جهاد، حقوق بین‌الملل، امر به معروف و نهی از منکر و عدم دوستی با کافران مشتمل بر احکامی هستند که تنها در دایره حکومت توجیه پذیرند. همین مضامین به صورت گسترده‌تر در سنت پیامبر و روایات معصومین (ع) وارد شده و بخش عظیمی از فقه اسلام و کتاب‌های فقهی را به سه بخش تقسیم می‌کنند: عبادات؛ معاملات؛ و سیاسات. در نگاه عمیق، تمامی این رابطه‌ها تنها در سایه حکومت به خوبی قابل تنظیم هستند. در پرتو نظریه الهی "خلافت" ارتباط انسان در ابعاد گوناگون آن (ارتباط با خدای متعال، ارتباط با حکومت، ارتباط با خود، ارتباط با طبیعت و ارتباط با دیگر انسان‌ها) به طور معقول و بر محور دین تنظیم می‌گردد.

در چنین جامعه‌ای که خلیفه واقعی خدا در رأس آن قرار دارد، انسان خالق واقعی خود را به خوبی می‌شناسد و به رابطه خالقی و مخلوقی میان خدا و همه کس و همه چیز و از جمله خودش باورمند است؛ همینطور اعتقاد دارد که خدا از طریق وحی، انزال کتب و ارسال رسل با انسان ارتباط برقرار نموده، برنامه زندگی او را به نحو احسن طراحی کرده است و او باید از طریق اطاعت، عبادت، دعا و نیایش این ارتباط را حفظ و تقویت کند و نیز معترف است که خداوند رب اوست و او عبد خدای متعال. انسان الهی به خودش، بسان یک امانتدار نگاه می‌کند و بر این باور است که روح و جسم و همه هستی او امانتی الهی است و تصرف در وجودش را در محدوده‌ای که خالق به او اذن داده، اعمال می‌کند.

او در ارتباط با دیگران نیز دو اصل "عدالت" و "احسان" را مبنا قرار داده، ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ[۱۰] حقوق و تکالیف خود را با دیگران بر این اساس تنظیم می‌کند. از آنجا که خود را از یک سو، امانتدار الهی و از سوی دیگر، جانشین خدا می‌بیند، تلاش می‌کند با طبیعت و محیط زیست نیز ارتباط سالم داشته باشد و در حفظ نعمت‌های الهی کوشا باشد؛ زیرا معتقد است که خداوند آبادانی طبیعت را از او خواسته است: ﴿هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا[۱۱].

در نظریه خلافت هدف اصلی خلیفه خدا اعلای کلمةالله، دفاع از کیان و موجودیت خویش و حفظ اموال و نفوس واعراض و نوامیس جامعه و تأمین سعادت مادی و معنوی انسان است و برای این کار در حوزه خلافتش آمادگی تمام عیار دارد[۱۲].

چهارم: آزادی معقول

بدون تردید، هر نظامی بر اساس فرهنگ و ارزش‌های ویژه خود، اموری را مشروع و معقول می‌داند، هرچند ممکن است دیگران آن را نامشروع بدانند. پس "آزادی مطلق" شعاری است خلاف واقع؛ هیچ قانونی نمی‌تواند آن را تأیید کند؛ بنابراین، آزادی محدود می‌شود. سوال این است که حد و مرز آزادی را چه مرجعی باید تأمین کند؟ و آزادی معقول و مشروع کدام است؟ در پاسخ به این سوال است که مکاتب گوناگون از یکدیگر متمایز می‌شوند.

در نظریه خلافت، چون خداوند خالق هستی است و حق حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن اوست و قانونگذاری واقعی نیز در انحصار او قرار دارد، ارزش‌های اخلاقی و حقوقی را نیز او تعیین می‌کند؛ ارزش‌هایی که ثابت و غیر قابل تغییرند. از این منظر، هرچند برای افراد انسان حقوق مطرح است و تکالیفی که درک کلیت آن در توان عقل و فطرت آدمی می‌باشد، اما تأمین حد و مرز و مصادیق این حقوق نیز از سوی خداوند است و به عنوان تکلیف الهی، افراد ملزم به رعایت آنها هستند. علاوه بر این، مسأله مهمی که حقوق از آن سرچشمه می‌گیرد، هدفمند بودن آفرینش است؛ هدفی که در عبارات پر محتوای "تکامل" و "تعلیم و تربیت" خلاصه می‌شود. از مجموع اینها نتیجه می‌گیریم که آزادی‌ها باید به گونه‌ای باشند که پایه‌های "تعلیم و تربیت" را محکم و زمینه تکامل معنوی انسان را فراهم سازند و این آزادی، معقول است [۱۳].[۱۴]

پنجم: مسئولیت‌پذیری و سازندگی

در نظریه خلافت، انسان موجودی است مسئول و مبنای این مسئولیت نیز توانایی‌های فطری اوست. او تنها موجودی است که با تکیه بر عقل و قدرت تصمیم گیری، می‌تواند تکلیف‌پذیر باشد؛ یعنی می‌تواند در برابر خواسته‌ها و امیال و غرایز درونی و عوامل بیرونی و محیط زندگی خویش ایستادگی کند تا آنجا که قادر است مسیر فعالیت خود را در چارچوب قواعد حاکم بر جامعه تنظیم کند و این ویژگی انسان را به صورت موجودی تکلیف‌پذیر درآورده است.

بنابراین انسان در برابر هرگونه رفتار خود مسئول است و این پاسخگویی در برابر اعمال، مقتضای عدالت است.

اصولا در منطق خلافت، نظام هستی و حیات بر پایه تکلیف پذیری و فلسفه آفرینش پدید آوردن انسان‌های مسئول و متعهد است؛ انسان‌هایی که با درک هدفمندی نظام خلقت، به سوی سعادت و کمال حرکت نمایند و بدانند که رسالت اصلی آنان سازندگی، اعم از خودسازی و دیگرسازی، در پرتو احکام دینی است. هدایت انسان به انجام تکالیف به این معناست که مواظب باش حقوق دیگران را ضایع نکنی؛ چون "تکلیف" و "حق" متلازمند؛ در برابر حقوقی که به انسان اعطا می‌گردد، تکالیفی نیز از آنان خواسته می‌شود؛ اما به دلیل جنبه سازندگی و دیگرسازی که دین برای خود قائل است، در مقام بیان، به بعد تکلیف و مسئولیت عنایت بیشتری دارد. علاوه بر این، انسان به حسب طبع اولی خود، درصدد تأمین خواسته‌های خود برمی‌آید. آن‌چه مهم است توجه دادن او به رسالت انسانی و مسئولیت الهی خویش است.

امام سجاد (ع) در این خصوص بیان زیبا و جامعی دارد: "(ای انسان) بدان - خدا تو را رحمت کند - و توجه داشته باش که اطراف تو را حقوقی فراگرفته است. هر حرکتی که انجام می‌دهی و سکونی که داری، حقی در آن است. در هر مقام و موقعیت اجتماعی که قرار بگیری، هر اندامی از اندام‌های بدنت را به کار‌گیری و هر ابزاری را برای کار خود مورد استفاده قرار بدهی، بر هر یک از آنها حقوقی تعلق می‌گیرد. برخی از این حقوق بزرگ‌تر از بعضی دیگرند"[۱۵].

بیان امام ناظر بر این واقعیت است که ای انسان، متوجه باش که ابعاد گوناگون زندگی تو مشمول حقوق الهی‌اند. گه یک حرکت تو را چندین حق احاطه می‌کند. تو رسالت انسانی و الهی داری. تنها در پرتو انجام این رسالت است که می‌توانی خلیفه خدا در زمین باشی. جالب اینکه نمی‌فرماید: تو حقوقی داری که دیگران باید رعایت کنند، بلکه می‌فرماید: "حقوق دیگران تو را احاطه کرده است و باید از عهده آنها برآیی و منشأ حقوق، حقی است که خداوند بر تو دارد. آن‌چه انسانیت انسان را رشد میدهد، استعدادهای او را شکوفا می‌سازد، خلاقیت و ابتکار او را بروز می‌دهد، توجه به وظایف انسانی و الهی اوست. کسی که خالق خود را شناخت و وظیفه بندگی او را خوب انجام داد، رفتار و کردارش الهی می‌شود و روحیه مسئولیت پذیری و رعایت حقوق دیگران در او شکوفا می‌گردد[۱۶]؛ زیرا احساس و درک مسئولیت منشأ سعادت است"[۱۷].

کارکردهای دیگر

برخی دیگر از کارکردهای امامت عبارت است از:

  1. انسجام دین: تشکیل جامعه ولایی با محوریت ولی الهی، سبب تحقق منظومه منسجم دین خواهد شد و در برابر، اگر مسأله حکومت و ولایت را از دین بگیرند، نخواهد توانست رسالت اصلی خودش را به انجام برساند[۱۸].
  2. نجات جهان اسلام: برخی از اندیشمندان با اشاره به حاکمیت ارزش‌های دینی و محوریت وحی در ولایت، توجه به مسأله غدیر و ولایت را سبب نجات جهان اسلام می‌دانند.[۱۹]
  3. آرامش بشریت: تحقق ولایت اسلامی و علوی تنها برای مؤمنان مفید نبوده، بلکه سبب آرامش انسان‌های فاسق و کافر می‌گردد. حکومت غیرالهی و عدم حاکمیت اخلاق و خداترسی به تبعیض و ظلم بین انسان‌ها منجر شده و در مقابل، تحقق ولایت الهی آرامش، مساوات، امنیت و عدالت را برای تمام انسان‌ها به ارمغان می‌آورد[۲۰].
  4. معنایافتن معارف اسلامی: با نگرش وحدت اجتماعی، وحدت سیاسی، وحدت معنوی و روحی و وحدت عملی، ابعاد شگفتی می‌یابد که بسیاری از معارف اسلامی را برای ما معنی می‌کند[۲۱].
  5. تجلی حاکمیت معیارهای الهی: حضرت علی(ع) جامع تمام ارزش‌های الهی بوده و این امر مورد اعتراف تمام حاضران در ماجرای غدیر بوده وفلسفه نصب امیرالمؤمنین(ع) در مقابل دیدگان مسلمانان، اهمیت بخشیدن به ارزش‌های الهی است[۲۲]. حکومت اسلامی تا زمان قیام قائم نیز باید با محوریت ارزش‌ها و معیارهای الهی باشد[۲۳].
  6. ضمانت صلاح و حفاظت از حقوق مردم: ولایت الهی شرایط و وظایف سنگینی بر دوش حاکم می‌نهد که به موجب آن حکومت ولایی، مردمی‌ترین شکل حکومت است. پارسایی حاکمان الهی و حکومت ارزش‌های دینی سبب می‌شود حکومت ولایی ضامن خیر و صلاح انسان‌ها بوده و حقوق مردم محفوظ بماند[۲۴].
  7. پرورش روحیه مهرورزی: نتیجه ولایت معصومان(ع) الگوگیری پیروان ایشان و رشد روحیه مهرورزی در میان شیعیان است[۲۵].[۲۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. محمدی، عبدالله، مقاله «ولایت»، منظومه فکری آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ج۱، ص۱۵۵.
  2. «و خداوند به وی پادشاهی و فرزانگی ارزانی داشت و آنچه خود می‌خواست بدو آموخت» سوره بقره، آیه ۲۵۱.
  3. «گفت: پروردگارا! مرا بیامرز و مرا آن پادشاهی ده که پس از من هیچ کس را نسزد؛ بی‌گمان این تویی که بسیار بخشنده‌ای» سوره ص، آیه ۳۵.
  4. «یا اینکه به مردم برای آنچه خداوند به آنان از بخشش خود داده است رشک می‌برند؟» سوره نساء، آیه ۵۴.
  5. «یا اینکه به مردم برای آنچه خداوند به آنان از بخشش خود داده است رشک می‌برند؟» سوره نساء، آیه ۵۴.
  6. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصل ۵۶.
  7. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۱۴۶-۱۴۸.
  8. نهج البلاغه، خطبه ۱۸.
  9. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۱۴۸-۱۵۰.
  10. «به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن فرمان می‌دهد» سوره نحل، آیه ۹۰.
  11. «او شما را از زمین پدیدار کرد و شما را در آن به آبادانی گمارد» سوره هود، آیه ۶۱.
  12. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۱۵۰-۱۵۲.
  13. عبدالله جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص۱۸۶-۱۹۷.
  14. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۱۵۲-۱۵۳.
  15. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۷۴، ص۲-۳.
  16. عبدالله جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص۲۲۹-۲۲۶.
  17. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۱۵۳-۱۵۵.
  18. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، بیانات در تاریخ ۲/۱۱/۱۳۶۶.
  19. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، بیانات در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام در عید سعید غدیر، ۲۸/۲/۱۳۷۴.
  20. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، بیانات در دیدار با کارگزاران نظام اسلامی در عید سعید غدیر، ۱۶/۱/۱۳۷۸.
  21. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، بیانات در دیدار با کارگزاران نظام اسلامی در عید سعید غدیر، ۲۷/۱/۱۳۷۷.
  22. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، بیانات در دیدار با کارگزاران نظام اسلامی در عید سعید غدیر، ۲۰/۴/۱۳۶۹.
  23. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، بیانات در دیدار با کارگزاران نظام اسلامی در عید سعید غدیر، ۸/۳/۱۳۷۳.
  24. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، بیانات در دیدار با کارگزاران نظام اسلامی در عید سعید غدیر، ۱۰/۴/۱۳۷۰.
  25. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، بیانات در دیدار با کارگزاران نظام اسلامی در عید سعید غدیر، ۲۸/۲/۱۳۷۴.
  26. محمدی، عبدالله، مقاله «ولایت»، منظومه فکری آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ج۱، ص۱۵۵ ـ ۱۵۸.