عصمت پیامبر خاتم در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۷:۴۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اعتقادات شیعه
خداشناسی
توحیدتوحید ذاتیتوحید صفاتیتوحید افعالیتوحید عبادیصفات ذات و صفات فعل
فروعتوسلشفاعتتبرکاستغاثه
عدل الهی
حُسن و قُبحبداءامر بین الامرین
نبوت
عصمت پیامبرانخاتمیتپیامبر اسلاممعجزهعدم تحریف قرآن
امامت
باورهاعصمت امامانولایت تكوینیعلم غیبخلیفة‌اللهغیبتمهدویتانتظار فرجظهوررجعت
امامانامام علیامام حسنامام حسینامام سجادامام باقرامام صادقامام کاظمامام رضاامام جوادامام هادیامام عسکریامام مهدی
معاد
برزخمعاد جسمانیحشرصراطتطایر کتبمیزان
مسائل برجسته
اهل‌بیتچهارده معصومکرامتتقیهمرجعیتولایت فقیه

مقدمه

ذکر ﴿أُولِي الْأَمْرِ در کنار ﴿الرَّسُولَ در آیه شریفه، بر لزوم اطاعت از اولی‌الامر دلالت دارد و این اطاعت، از همان سنخ و میزان اطاعت از رسول(ص) است که هر دو جهت ولایت و حکومت را در بر دارد؛ یعنی هم از جهت شرعی و هم اجتماعی. در حقیقت اطاعت از رسول(ص) و اولی‌الامر، همگی از نوع اطاعت از معصوم است.

همان‌طور که در مورد عصمت پیامبر(ص) بیان گردید، در اینجا هم باید گفت که لازمه اطاعت مطلق از اولی‌الامر، عصمت ایشان است؛ به این دلیل که:

  1. امر ﴿أَطِيعُوا به صورت مطلق است؛
  2. امر به اطاعت از رسول(ص) مطلق است و تخصیص بردار نیست: ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[۱]. ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا[۲]. به همین دلیل، هرنوع نافرمانی از دستور پیامبر(ص)، عیناً نافرمانی از خداوند تلقی می‌شود: ﴿وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ[۳].
  3. ﴿أُولِي الْأَمْرِ در آیه مورد استدلال (۵۹ سوره نساء) به ﴿الرَّسُولَ عطف شده. در نتیجه، امر به اطاعت مطلق و بدون قید و شرط رسول(ص) عیناً درباره اولی‌الامر نیز وارد است.
  4. اگر ﴿أُولِي الْأَمْرِ غیرمعصوم باشند و احتمال گناه و یا خطا در آنان برود، خداوند امر به گناه و یا پیروی از خطاکار نموده است.
  5. خداوند هرگز به فساد و فحشا امر نمی‌کند: ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ[۴]. ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ[۵].

بنابراین، هر عصمتی برای رسول خدا(ص) ثابت شود عیناً برای اولی‌الامر هم ثابت است؛ زیرا در غیر این صورت، اولاً امر به اطاعت مطلق از کسی که معصوم نیست، امر به فساد و فحشاء است؛ و ثانیاً امر به اطاعت از شیطان است؛ زیرا شیطان امر به فساد و فحشاء می‌کند: ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ[۶].

در حالی که خداوند دائماً ما را به مخالفت با شیطان فراخوانده است: ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ[۷]. ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ[۸]. نتیجه آنکه: عصمت اولی‌الامر عین همان عصمت رسول اکرم(ص) است و هر دو معصوم به عصمت الهی هستند.

عصمت رسول(ص)، عصمت از گناه، نسیان و اشتباه است؛ تا محتوای شریعت و فرامین الهی بدون هرگونه کاستی به مردم ابلاغ و در منصه اجرا تحقق پذیرد. به همین ترتیب، از آنجا که اولی‌الامر نیز نازل منزله رسول(ص)، و مبین احکام و مجری آن در نظام اجتماعی و حکومتی هستند، و در نتیجه فعل و قول و تقریرشان حجت است، می‌باید معصوم از گناه و خطا و نسیان در هر سه جهت باشند[۹].

فخر رازی (علی‌رغم نپذیرفتن اصل امامت)، از آیه فوق، عصمت اولی‌الامر را استنباط می‌کند و می‌گوید: «خداوند امر به اطاعت از اولی‌الامر کرده و کسی که خداوند به اطاعت او امر می‌کند، ناگزیر معصوم از خطا است»[۱۰].[۱۱]

أمر؛ به معنای عالم امر

همه آنچه تاکنون گفته شد، بنابراین فرض بود که کلمه ﴿الْأَمْرِ در عبارت ﴿أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ که به معنای فرمان، و ﴿أُولِي الْأَمْرِ به معنای صاحب فرمان و زعامت بر مردم باشد. اما اگر ﴿الْأَمْرِ به معنای «عالم امر» باشد، ﴿أُولِي الْأَمْرِ به معنای اطاعت از خدا و رسول(ص) باز می‌گردد و استدلال به این آیه در سیاق استدلال به آیات خلافت و امامت خواهد بود.

توضیح آنکه: اگر اصل در معنای امر، فرمان باشد، امتثال امر الهی، گاه نیازمند ماده و مدت است؛ مثل عالم دنیا که اگر در نظام تکوین موجودی بخواهد خلق شود و امر (کن وجودی) پروردگار به او تعلق گیرد، در طول مدت خلقت او صورت می‌گیرد. گاهی نیز امر الهی در عالم ارواح و مجردات صورت می‌گیرد که ماده ندارد و در نتیجه، امتثال امر الهی لحظه‌ای است و زمان‌بردار نیست. عالم اول را اصطلاحاً «عالم خلق» و دومی را «عالم امر» می‌نامند.

برای روشن‌تر شدن مطلب، به آیاتی که خداوند در آن حقیقت روح و عوالم مجرده را بیان می‌فرماید مراجعه می‌کنیم. مثلاً خداوند در پاسخ به سؤال ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ[۱۲] می‌فرماید: ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي[۱۳] در این آیه شریفه، حرف جر ﴿مِنْ، بیانیه است که حقیقت جنس را معنا می‌کند. همچنان که این کلمه در آیات مشابه دیگر نیز مین بیانیه است؛ مانند: ﴿يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ[۱۴]، ﴿يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ[۱۵]، ﴿أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا[۱۶].

در همه این آیات، کلمه ﴿مِنْ می‌فهماند که روح از جنس و سنخ امر الهی است. سپس خداوند در ادامه آیه، معنای امر را بیان کرده و می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[۱۷].

از این آیه چنین برداشت می‌شود که: امر او عبارت از کلمه «کن» وجودی است، که به واسطه آن، موجودات پا به عرصه هستی می‌گذارند. و چون بلافاصله بعد از کلمه ﴿كُنْ فرمود: ﴿فَيَكُونُ، پس امر الهی همان عالمی است که به مجرد فرمان ﴿كُنْ الهی، امتثال امر می‌کند و از عدم به وجود می‌آید و چنین وصفی متعلق به عالم ملکوت و مجردات است؛ چنان که می‌فرماید: ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ[۱۸].

خداوند در این آیه شریفه، امر خویش را بعد از آنکه یگانه معرفی نموده، به چشم برهم زدنی تشبیه کرده، که منظور از آن، نفی تدریجی بودن است. خداوند از سوی دیگر می‌فرماید: ﴿أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ[۱۹].

پس امر الهی، عبارت است از وجود هر موجود، از جهتی که مستند به خدای تعالی است و به جهت ایجادی او باز می‌گردد، و خلق، عبارت است از وجود همان موجود از جهتی که به جهت وجودی و خلقی او باز می‌گردد. ﴿سُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[۲۰]. بر این اساس، عالم امر، ملکوت اشیاء و اداره کننده عالم خلق است؛ چنان که روح انسانی اداره کننده بدن اوست و این دو در عین حال از یکدیگر جدا نیستند و دومی باطن اولی است.

نتیجه آنکه: امر الهی در هر چیز، از ملکوت آن است. و از آنجا که ملکوت مبالغه در مُلک است، همان طور که برای هر موجودی جهت ملکی و خلقی وجود دارد، جهتی ملکوتی و امری نیز موجود است که از آن جهت با خزائن غیب الهی- که مبدأ خلقت عالم است - مرتبط است؛ چنان که می‌فرماید: ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[۲۱].

اکنون در توضیح بیان دوم می‌گوییم: ریشه همه براهین عقلی در ضرورت نبوت عامه، به یک مسأله اساسی در شناخت انسان بازمی‌گردد؛ اینکه:

اولاً، انسان موجودی ابدی است و حیات دنیوی انسان تنها بخش کوچکی از سیر بی‌نهایت زندگی او است.

ثانیاً، هرچند زندگی کوتاه دنیوی، سرنوشت‌سازترین بخش از زندگی او است، ولی بخش اصلی حیات انسان، مراحل بعد از زندگی دنیوی است.

ثالثاً، تا زمانی که انسان در دنیاست، خبر از عوالم بعد از خود و زندگی ابدی و حقیقی که در انتظار او است ندارد و ضروری‌ترین و حیاتی‌ترین مسأله برای او، یافتن مخبری است که از جزئیات عوالم غیب خبر آورد. خداوند در قرآن، انبیاء(ع) را «مُنذِر» نامیده است. اصل در معنای منذر به کسی اطلاق می‌شود که در کاروان‌ها یا سپاه، چند منزل جلوتر می‌رفت و اخبار مسیر را به کاروان گزارش می‌داد؛ گویی وی عواقب منازل بعد را هشدار می‌داد[۲۲]. انبیاء و اولیاء(ع) نیز منذرین بشر نسبت به عقبات سیر خود در عوالم بعد از مرگ هستند.

بدیهی است و عقل حکم می‌کند که انسان سر تسلیم در برابر کسانی فرود آورد که از عوالم غیب آگاهی دارند و او را از خطرات آینده‌ای که پیش رو دارد آگاه می‌سازند و از نعمت‌هایی که می‌تواند به سادگی کسب کند و حیات طیبه‌ای را برای او فراهم کند باخبرگردانند.

تعیین این افراد با انتخاب انسان‌ها نیست؛ زیرا کسی که خود جاهل وکور نسبت به عالم غیب و عالم امر و اخبار آن است، چگونه می‌تواند کسی را که آگاه و بینا نسبت به آن عوالم است تشخیص دهد. بدیهی است که معرفی چنین شخصیتی باید منحصراً از سوی پروردگار-که خود صاحب و محیط بر همه عوالم امر وخلق است - باشد. به این ترتیب، اولی الامر بالاصالة وحقیقی، ذات باری تعالی است؛ در مرتبه بعد، «اولی الامر» کسانی هستند که خداوند اجازه ورود به عالم امر و اشراف واطلاع بر اخبار آن عالم را به آنها داده است.

با این بیان، آیه ۵۹ سوره نساء ارشاد به حکمی عقل می‌نماید که: «ای مؤمنین، برای تشخیص فلاح از گناه، به اولی الامر و صاحبان علم غیب و آگاهان از اسرار بعد از مرگ مراجعه کنید و در منازعات اجتماعی نیز که ریشه آن تشخیص صلاح بیشتر و راه خیر برای آخرت است، به کسی که اشراف به عقبات بعد از مرگ دارد مراجعه کنید؛ چنین فردی اولی‌الامر است که یا به صورت نبی و رسول ظاهر می‌شود و یا وصی معصومی که نازل منزله رسول در میان شما است».[۲۳]

محصور بودن مصداق اولی‌الامر در امامان معصوم(ع)

از استدلال‌های بیان شده، دو نتیجه مهم حاصل می‌گردد که بر اساس آن می‌توان دامنه اولی‌الامر را از لحاظ مصداقی استنباط نمود:

اولاً، هم رتبه بودن اولی الامر با خدا و رسول(ص) در وجوب اطاعت؛

ثانیاً، اثبات عصمت اولی‌الامر در ردیف عصمت رسول خدا(ص).

دو استدلال ذکر شده، اطاعت مطلق از اولی‌الامر را نتیجه می‌دهد. با توجه به اینکه در خلفای بعد از رسول اکرم(ص) مصداقی به عنوان «اولی الامر معصوم» یافت نمی‌کنیم، به مدد روایات شیعه و سنی، الزاماً فقط ائمه دوازده‌گانه اطهار(ع) به عنوان مصادیق تام و تمام «اولی الامر» به اثبات می‌رسند.[۲۴]

شکل منطقی برهان

در طی برهان روشن شد که فرامین خدا و رسولش(ص) به طور مطلق واجب‌الاتباع هستند و کسی که واجب‌الاتباع است، عقلاً باید معصوم به عصمت الهی باشد؛ و الا لازم می‌آید که خداوند امر به گناه و فحشاء نماید؛ در حالی که این امر محال است. با توجه به آنکه در آیه شریفه، امر به اطاعت مطلق از اولی‌الامر معطوف به اطاعت مطلق از خدا و رسول(ص) گردیده است، می‌توانیم علم و سایر کمالات الهی امام را طی قیاسات زیر تبیین نماییم:

بیان اول: اثبات عصمت اولی‌الامر

اولاً، اولی‌الامر به حسب آیه، مطلقاً واجب‌الاتباع هستند.

ثانیاً، کسی که مطلقاً واجب‌الاتباع است، معصوم است.

نتیجه آنکه: اولی‌الامر معصوم به عصمت الهی است.

بیان دوم: اثبات تنصیص الهی اولی‌الامر

با استفاده از نتیجه قیاس اول، قیاس دیگری را تشکیل داده و می‌گوییم:

اولاً، اولی‌الامر، معصوم به عصمت الهی است (چون واجب‌الاتباع است).

ثانیاً، معصوم به عصمت الهی را تنها خداوند تعیین می‌کند.

نتیجه آنکه: اولی‌الامر باید منحصراً منصوب به نصب الهی باشد و مانند رسول خدا(ص) از طرف پروردگار معین و به مردم معرفی شود. در میان صحابی بعد از پیامبر، تنها امیرالمؤمنین(ع) و سپس امامان از فرزندان ایشان(ع) مصداق چنین امری بوده‌اند.

از استدلال‌های بیان شده، نتایج زیر حاصل می‌گردد:

  1. اطاعت از رسول(ص) به طور مطلق است؛ یعنی آنچه رسول(ص) فرمود، کلام حق و صواب است؛ لذا اطاعت از رسول(ص)، عین اطاعت از پروردگار است: ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۲۵]. ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا[۲۶]. در نتیجه، اطاعت از امام نیز مانند اطاعت از رسول خدا(ص) مطلق است و هر دو گروه اوامر ارشادی و مولوی آنان را در بر می‌گیرد و مانند اطاعت از اوامر خداوند است.
  2. ملاک در صواب یا گناه بودن در اوامر و نواهی مولوی، بیان رسول(ص) است نه عقل؛ لذا معنا ندارد که اطلاق اطاعت از رسول را به اطاعت درصواب مقید کنیم و گناه را از آن استثنا نماییم؛ زیرا قاعده لطف اقتضا می‌کند که اطاعت از حجج الهی(ع) عقلاً و اصالتاً امر ممدوحی باشد نه به واسطه آنکه عقل حکم به صواب بودن آن می‌کند امر پسندیده‌ای باشد، چنان که آیه شریفه نیز اشعار به این مطلب دارد و امر مطلق به اطاعت از رسول خدا(ص)، بیانگر صواب ذاتی اطاعت از رسول(ص) است و سلب ذاتی از شیء محال است. پس صواب یعنی اطاعت بی‌چون و چرا از رسول(ص) که همان اطاعت از حق است و گناه یعنی عصیان رسول(ص) که عین عصیان حق است؛ جزئاً یا کلاً: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا[۲۷].
  3. در آیه ۵۹ سوره نساء، اطاعت از اولی‌الامر با همان اطلاق و به همان شدت و در سیاق اطاعت از رسول(ص) وارد شده؛ پس اطاعت از اولی‌الامر نیز مطلق است و ملاک در صواب بودن یک فعل، اطاعت بی‌قید و شرط از فرامین اولی الامر است.

نتیجه آنکه اگر اولی‌الامر معصوم نباشند، اطاعت از ایشان مطابق با اطاعت از خدا و رسول(ص) نخواهد بود؛ در حالی که امر به اطاعت از آنها در سیاق امر به اطاعت از رسول(ص) به طور مطلق است. پس اولی‌الامر باید معصوم من عندالله و در رتبه رسول خدا(ص) به لحاظ علوم الهی باشند.

نکته قابل توجه آنکه چنانچه «أمر» در اولی الامر به معنای «عالم امر» باشد، در این صورت اولی‌الامر به معنای صاحبان چنین مقامی خواهد بود. در این صورت نیز تفاوتی اساسی در استدلال به آیه به وجود نخواهد آمد.[۲۸]

عدم تنافی آیه نخست سوره تحریم با عصمت پیامبر

یکی از آیاتی که منکران عصمت پیامبر در مقام ابلاغ وحی، به آن تمسّک کرده‌اند، آیه نخست سوره تحریم است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۲۹].

سخن این گروه، آن است که با توجه به این آیه، نمی‌توان گفت که پیامبر در مقام تبلیغ، معصوم از هر گونه خطا و اشتباهی بوده است؛ زیرا در اینجا خداوند خبر از دخالت پیامبر در احکام الهی می‌دهد: بدین نحو که آن حضرت برخی از احکامی را که خداوند حلال فرموده است، حرام می‌کند؛ آن هم نه از سرِ خطا و اشتباه، بلکه از روی عمد.

نقد و بررسی: برای دفع این شبهه، لازم است نخست نظری به شأن نزول آیه بیندازیم. درباره شأن نزول این آیه و ارتباط آن با آیات بعد، اختلافات فراوانی وجود دارد. ما برای رعایت اختصار، تنها به دو جریانی که عمدتاً در شأن نزول آیه ذکر کرده‌اند، اشاره کرده، ارتباط آن را با مسأله عصمت مورد بررسی قرار می‌دهیم.

  1. پیامبر اکرم(ص) گاه که نزدِ یکی از همسرانش به نام زینب[۳۰] می‌رفت، وی از فرط علاقه به پیامبر(ص) و تمایل به حضور بیشتر ایشان، حضرت را لحظاتی در خانه نگه می‌داشت و از عسلی که تهیه کرده بود برای ایشان می‌آورد تا تناول نمایند. این جریان بر عایشه و حفصه – دو تن دیگر از همسران پیامبر – گران آمد. از این رو نقشه‌ای کشیدند تا پیامبر را از این عمل باز دارند. لذا با فشار و تهدید، همه همسران پیامبر را متقاعد ساختند که هر گاه پیامبر نزد آنها آمد، بینی خود را گرفته و این گونه وانمود نمایند که بوی دهان پیامبر آزارشان می‌دهد؛ تا با سوء استفاده از اهمیتی که نبی اکرم(ص) به معطر بودن خویش می‌دادند، از رفت و آمد ایشان به اطاق زینب بکاهند. بعد از آن هر گاه که پیامبر(ص) به نزد هر کدام از همسرانش می‌رفت با این سؤال مواجه می‌شد که چرا "مغافیر"[۳۱] خورده‌اند. پیامبر، علت این بوی نامناسب را از عسلی دانستند که در نزد زینب تناول کرده بودند؛ با این احتمال که زنبورهایی که عسل مورد نظر از آنها به دست آمده است از گیاهان بدبویی همچون مغافیر تغذیه کرده‌اند. از این روی، تناول عسل را در نزد زینب بر خویش حرام کردند[۳۲].
  2. پیامبر اکرم(ص) کنیزی داشت به نام ماریه قبطه که گاه نزد او می‌رفت؛ ولی عایشه و حفصه از روی حسادت، این رفت و آمد را نمی‌پسندیدند و هنگامی که رسول خدا(ص) را با ماریه می‌دیدند، ناراحت می‌شدند. یک روز دیدند پیامبر از فرط خستگی سرش را در دامان ماریه گذاشته و خوابش برده است. این صحنه برای آنان بسیار گران آمد و از آن پس پیامبر را به شدت مورد آزار و اذیت قرار دادند. حضرت برای تسکین خاطر همسران خود، سوگند یاد نمود که دیگر نزد ماریه نرود؛ یعنی نزدیکی با او را بر خویش حرام نمود[۳۳].

این دو جریان را، مفسران و مورخان اهل سنت و شیعه، در ذیل آیه مورد بحث، با عبارات بسیار گوناگون و بعضاً متضاد، ذکر کرده‌اند. هر چند به نظر می‌رسد داستان خیلی عمیق‌تر و پیچیده‌تر از این مسایل باشد؛ سیری سطحی در آیات سوره تحریم این حقیقت را آشکار می‌سازد که برخی از همسران پیامبر، قصد توطئه خطرناکی را علیه حضرت داشتند که خداوند آن را افشا کرده، پیامبر خویش را محافظت نمود[۳۴].

به هر حال، شأن نزول آیه شریفه مورد نظر هر چه باشد- چه دو قصه یاد شده و یا مسایل دیگری که برخی به خاطر حفظ شأن و منزلت همسران پیامبر، از ذکر آنها خودداری کرده‌اند- در آیات مورد نظر قراین به صراحت دلالت می‌کنند بر اینکه منظور از تحریم حلال توسط پیامبر، دخالت در امر تشریع نبوده است.

برای توضیح بیشتر، باید گفت که تحریم عملی که خداوند آن را حلال نموده، به دو صورت ممکن است[۳۵]:

اول: در عین حال که بنا به فرض، حکم و قانونی الهی در مورد عملی خاص، حلیّت و اباحه است، شخصی به حرمت آن اعتقاد داشته باشد و حکم خداوند را در آن زمینه نپذیرفته، بر خلاف آن رأی دهد. بی‌شک، این کار، شرک در ربوبیت تشریعی محسوب شده، موجب کفر می‌گردد.

دوم: تحریم حلال می‌تواند به این معنا باشد که شخصی، عملی را که حلال و مباح است، با سببی شرعی همچون قسم، بر خویش حرام کند. یعنی یا به طور مطلق و یا در شرایطی خاص، خود را ملزم به اجتناب از آن نماید؛ بدون اینکه اعتقاد به حرمت واقعی آن داشته باشد.

چنین عملی هرگز دخالت در امر شریعت محسوب نمی‌شود. حتی، بر اساس میزان اهمیت و رجحان انگیزه آن، می‌تواند از حسن و مطلوبیت نیز برخوردار باشد. گویا مثل پیامبر(ص) بر اساس آنچه از شأن نزول آیه دریافت می‌شود، امر مباحی (مثل خوردن عسل و یا نزدیکی با کنیز) را به طریق سوگند بر خویش تحریم نمود. این عمل نه تنها حرام نیست، بلکه ترک اولی نیز محسوب نمی‌شود.

ممکن است گفته شود، با توجه به مطالب مذکور، پس چرا خداوند با بیانی عتاب آلود پیامبر را مورد خطاب قرار داده، می‌گوید: "چرا کاری را که خداوند حلال کرده، حرام می‌نمایی؟"

در پاسخ باید گفت که چنین خطایی در واقع، مدح شبیه به ذم است؛ یعنی سخن خداوند آن است که: پیامبر! تو چقدر دلسوز و مهربانی و و چقدر بر همسرانت شفقت می‌ورزی و سعی می‌کنی رضایت خاطر آنها را- هر چند با تحمل سختی و مشقت بر خود فراهم سازی؟[۳۶]. در حقیقت، این آیه، مدح پیامبر است و مذمّت کسانی که این مشکلات را بر او تحمیل می‌کنند.

سپس، خداوند در آیات بعد، برای رعایت حال پیامبر، به او فرمان می‌دهد که قسم خویش را نقض کند، تا لازم نباشد برای آسایش همسرانش، خود را در مضیقه قرار دهد. از بعضی روایات استفاده می‌شود که حضرت، بعد از نزول آیه ﴿قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ...[۳۷] برده‌ای را به عنوان کفاره قسم آزاد نمود و آن‌چه را از طریق قسم بر خود حرام کرده بود، حلال نمود[۳۸].[۳۹]

آیات اثبات کننده عصمت پیامبر اکرم(ص)

در این باره آیاتی در قرآن کریم هست که برخی از آنها عبارت‌اند از: ﴿وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا * وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا[۴۰]. در تفسیرهای روایی از ابن عباس، ابن شهاب و سعید بن جبیر نقل شده است که مشرکان از پیامبر اکرم(ص) تقاضا کردند که اگر تو خدایان ما را استلام کنی، ما دین تو را می‌پذیریم. بنابر برخی نقل‌ها پیامبر اکرم(ص) قاطعانه این پیشنهاد را رد کرد و طبق برخی دیگر، نزدیک بود این پیشنهاد را بپذیرد که آیه نازل شد، و او از پذیرفتن منصرف شد[۴۱]. از سوی دیگر مرحوم طبرسی ذیل این آیات از ابن عباس چنین نقل می‌کند: رسول الله(ص) معصوم و لكن هذا تخويف لأمته لئلا يركن أحد من المؤمنين إلى أحد من المشركين في شيء من أحكام الله و شرائعه[۴۲]؛ «رسول خدا(ص) معصوم است؛ اما این آیه برای هشدار به امتش بود که مبادا مؤمنان در برخی از احکام خدا و شریعت او به سوی مشرکان تمایل پیدا کنند». افزون بر آن، بسیاری از مفسران شیعه و سنی در قرون بعد نیز در تفسیر این آیه بر این نظرند که واژه «تثبیت» به معنای عصمت و محافظت الهی است، و قرآن کریم در این آیه در مقام القای این مطلب است که اگر خداوند متعالی پیامبر خود را حفظ نمی‌کرد، ممکن بود میل اندکی به مشرکان پیدا کند[۴۳].

فخر رازی از مفسران بزرگ اهل سنت نیز با طرح شبهات منکران عصمت پیامبران که این آیه را دلیل بر صدور گناه از پیامبر اکرم(ص) دانسته‌اند، و پاسخ به آنها، بر دلالت آن بر عصمت پیامبر گرامی اسلام(ص) تأکید می‌کند[۴۴]. در منابع شیعی نیز روایاتی دال بر استناد امامان پاک(ع) به آیه مزبور، برای اثبات عصمت پیامبر گرامی اسلام(ص) به چشم می‌خورد؛ چنان که امام کاظم(ع) از امام صادق(ع) نقل می‌کند: ﴿وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا[۴۵] که معنای آن چنین است که اگر به وسیله نبوت و عصمت تو را بر امر حق ثابت قدم نمی‌ساختیم، قطعاً تو به سوی آنان گرایش پیدا می‌کردی...؛ اما چون ما تو را به وسیله عصمت ثابت قدم کرده بودیم، به سوی آنها گرایش پیدا نکردی[۴۶]. با توجه به آنچه گذشت، می‌توان گفت بر اساس این آیه، نه تنها فهم تاریخی مسلمانان از آن بر صادر نشدن گناه از پیامبر اکرم(ص) و عصمت ایشان استوار بوده است، بلکه سازوکارهای لغوی و عرفی نیز این معنا را به ذهن القا می‌کنند، که برداشت مفسران نیز مؤید همین ادعاست.

از دیگر آیاتی که می‌توان با توجه به آنها به برداشت نخستین مسلمانان از عصمت پیامبر اکرم(ص) دست یافت، آیات زیر است: ﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى[۴۷] بر اساس معنای عرفی و ظاهر این آیات، پیامبر اکرم(ص) گمراه نشده است، از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید و آنچه می‌گوید، همان وحی است. از مفسران نخستین اسلام نظریه ویژه‌ای درباره آیات یادشده به چشم نمی‌خورد؛ اما در برخی تفاسیر روایی اهل سنت، ذیل همین آیات، روایاتی از پیامبر گرامی اسلام نقل شده است که فرمودند: «من چیزی جز حق نمی‌گویم. برخی از اصحاب گفتند: ای رسول خدا، تو با ما شوخی و مزاح هم می‌کنی. پیامبر خدا(ص) فرمود: من چیزی جز حق نمی‌گویم»[۴۸].

این روایت نیز نقل شده است که فرمودند: «آنچه به شما خبر می‌دهم که از جانب خداوند است، تردیدی در آن نیست»[۴۹]. گفتنی است مفسران شیعه و سنی قرون بعد در تفسیر این آیات دو گروه شده‌اند: گروهی از آنها بر آن‌اند که این آیه عصمت پیامبر گرامی اسلام(ص) را در مقام ابلاغ وحی بیان می‌کند[۵۰]، و گروه دوم از مفسران اهل سنت، پا را فراتر نهاده و تأکید کرده‌اند که این آیه بیانگر عصمت پیامبر در همه افعال و اقوال است[۵۱]. بر اساس این آیه نیز می‌توان مدعی شد که مسلمانان عصر رسالت، پیامبر اکرم(ص) را فردی معصوم می‌دانسته‌اند[۵۲]

منابع

پانویس

  1. «و آنچه پیامبر به شما می‌دهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز می‌دارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.
  2. «هر که از پیامبر فرمانبرداری کند بی‌گمان از خداوند فرمان برده است و هر که رو گرداند (بگو بگرداند) ما تو را مراقب آنان نفرستاده‌ایم» سوره نساء، آیه ۸۰.
  3. «و هر کس با خداوند و فرستاده او نافرمانی ورزد و از حدود او فراتر رود (خداوند) او را در آتشی در می‌آورد (که) جاودانه در آن است و او را عذابی خوارساز (در پیش) خواهد بود» سوره نساء، آیه ۱۴.
  4. «و چون کاری زشت کنند گویند: پدرانمان را بر همین کار یافته‌ایم و خداوند ما را به آن فرمان داده است، بگو: بی‌گمان خداوند به کار زشت فرمان نمی‌دهد؛ آیا درباره خداوند چیزی می‌گویید که نمی‌دانید؟» سوره اعراف، آیه ۲۸.
  5. «به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان می‌دهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز می‌دارد؛ به شما اندرز می‌دهد باشد که شما پند گیرید» سوره نحل، آیه ۹۰.
  6. «شیطان شما را از تنگدستی می‌هراساند و به کار زشت وا می‌دارد و خداوند شما را به آمرزش و بخششی از سوی خویش نوید می‌دهد؛ و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۶۸.
  7. «ای فرزندان آدم! آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را نپرستید که او دشمن آشکار شماست؟» سوره یس، آیه ۶۰.
  8. «ای مردم از آنچه در زمین حلال و پاک است بخورید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید که او برای شما دشمنی آشکار است» سوره بقره، آیه ۱۶۸.
  9. اساساً در طول تاریخ و تاکنون هیچ‌کس جز چهارده معصوم(ع) مدعی چنین مقام و خصوصیتی نبوده‌اند؛ زیرا دروغ بودن ادعای آنها به سرعت معلوم می‌شده.
  10. برای مطالعه بیشتر درباره مبسوط نظریه فخر رازی و صاحب المنار، ر.ک: تفسیر المیزان و تفسیر تسنیم، ذیل همین آیه شریفه.
  11. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۴ ص ۲۱۲.
  12. «از تو درباره روح می‌پرسند» سوره اسراء، آیه ۸۵.
  13. «بگو روح از امر پروردگار من است» سوره اسراء، آیه ۸۵.
  14. «روح (القدس) را از امر خویش نزد هر کس از بندگانش که بخواهد (برای رساندن وحی) می‌فرستد» سوره غافر، آیه ۱۵.
  15. «فرشتگان را با روح از (مبدأ) امر خویش بر هر کس از بندگانش که بخواهد فرو می‌فرستد» سوره نحل، آیه ۲.
  16. «و بدین‌گونه ما روحی از امر خویش را به تو وحی کردیم» سوره شوری، آیه ۵۲.
  17. «فرمان او جز این نیست که چون چیزی را بخواهد بدو می‌گوید: باش! بی‌درنگ خواهد بود * پس پاکا آنکه فرمانفرمایی هر چیز در دست اوست و به سوی او بازگردانده می‌شوید» سوره یس، آیه ۸۲-۸۳.
  18. «و فرمان ما یک کلمه بیش نیست مانند یک چشم بر هم زدن» سوره قمر، آیه ۵۰.
  19. «آگاه باشید که آفرینش و فرمان او راست» سوره اعراف، آیه ۵۴.
  20. «پس پاکا آنکه فرمانفرمایی هر چیز در دست اوست و به سوی او بازگردانده می‌شوید» سوره یس، آیه ۸۳.
  21. «و هیچ چیز نیست جز آنکه گنجینه‌های آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه معیّن فرو نمی‌فرستیم» سوره حجر، آیه ۲۱.
  22. لسان العرب، ج۵، ص۲۰۱.
  23. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۴ ص ۲۱۴-۲۱۸.
  24. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۴ ص ۲۱۸.
  25. «بگو اگر خداوند را دوست می‌دارید از من پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره آل عمران، آیه ۳۱.
  26. «هر که از پیامبر فرمانبرداری کند بی‌گمان از خداوند فرمان برده است و هر که رو گرداند (بگو بگرداند) ما تو را مراقب آنان نفرستاده‌ایم» سوره نساء، آیه ۸۰.
  27. «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کرده‌ای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.
  28. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۴ ص ۲۳۳.
  29. «ای پیامبر! چرا چیزی را که خداوند بر تو حلال کرده است برای کسب خشنودی همسرانت حرام می‌داری؟ و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره تحریم، آیه ۱.
  30. در بعضی از نقل‌ها، به جای زینب، نام «سوده» آمده است. ر.ک: روح المعانی، ج۲۸، ص۱۴۷.
  31. صمغی بود که از یکی از درختان حجاز به نام «عُرفط» تراوش می‌کرد و بوی نامناسبی داشت. ر.ک: تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۲۷۱.
  32. تفسیر فخر رازی، ج۸، ص۲۳۱-۲۳۲؛ روح المعانی، ج۲۸، ص۱۴۶؛ تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۲۷۱-۲۷۲؛ مجمع البیان، ج۹-۱۰، ص۴۷۱.
  33. تفسیر البصائر، ج۴۷، ص۳۹۹-۴۰۱؛ تفسیر فخر رازی، ج۸، ص۲۳۱-۲۳۲؛ روح المعانی، ج۲۸، ص۱۴۷.
  34. جزوه راه و راهنما‌شناسی، ص۶۶۶.
  35. تفسیر فخر رازی، ج۸ ص۲۳۲؛ روح المعانی، ج۲۸، ص۱۴۸؛ تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۲۷۳.
  36. تفسیر فخر رازی، ج۸، ص۲۳۲؛ مجمع البیان، ج۱، ص۴۷۲؛ تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۲۷۳.
  37. «خداوند، برای شما گشودن سوگندهایتان را (با دادن کفّاره) اجازه داده است» سوره تحریم، آیه ۲.
  38. تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۲۷۵.
  39. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۱۳۳-۱۳۶.
  40. «و نزدیک بود که تو را از آنچه ما به تو وحی کردیم (به ترفند) باز دارند تا جز آن را بر ما بربندی و آنگاه تو را بی‌گمان دوست می‌گرفتند * و اگر ما تو را پابرجا نمی‌داشتیم نزدیک بود اندکی به آنان گرایش یابی» سوره اسراء، آیه ۷۳-۷۴.
  41. جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی، الدر المنثور، ج۴، ص۱۹۴.
  42. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص۶۶۶.
  43. محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج۱۵، ص۸۹؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۶، ص۵۰۷؛ محمدبن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۱، ص۳۷۹؛ محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۶۸۴؛ اسماعیل بن عمرو بن کثیر قرشی دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج۵، ص۹۱؛ سیدمحمود آلوسی، روح المعانی، ج۸، ص۱۲۳؛ عبدالرحمان بن علی بن جوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۳، ص۴۳. گفتنی است مرحوم علامه طباطبایی با دقت در واژه «رکون» و همراهی آن با فعل «کاد» به نکته ظریفی اشاره کرده و بر آن شده که «رکون» خود، به معنای کمترین میل است، و همراهی آن با «کدت» به این معناست که پیامبر اکرم(ص) به دلیل عصمت الهی حتی نزدیک به میل هم نشد. بنابراین معنای آیه این گونه می‌شود که اگر ما با عصمت خود به تو پایداری نمی‌دادیم، نزدیک می‌شدی به اینکه به سوی آنان اندکی میل کنی؛ لیکن ما تو را استوار ساختیم، و در نتیجه به آنان کمترین میلی پیدا نکردی. پس رسول خدا(ص) ایشان را اجابت نکرد و ذره‌ای میل نیز به ایشان پیدا نکرد (سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۱۷۳).
  44. محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۱، ص۳۷۹-۳۸۰.
  45. «و اگر ما تو را پابرجا نمی‌داشتیم نزدیک بود اندکی به آنان گرایش یابی» سوره اسراء، آیه ۷۴.
  46. «فمعنى ذلك: و لولا أن ثبّتنا فؤادك على الحقّ بالنّبوّة و العصمة ﴿لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ و لكن ما ركنت لأجل ما ثبّتناك بالعصمة»؛ (محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج۷، ص۴۶۷).
  47. «که همنشین شما گمراه و بیراه نیست * و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی می‌شود» سوره نجم، آیه ۲-۴.
  48. «عَن أبي هُرَيْرَة عَن رَسُول الله(ص) أَنه قَال: لَا أَقُول إِلَّا حقّاً قَالَ بعض أَصْحَابه: فَإنَّك تداعبنا يَا رَسُول الله قَالَ: إِنِّي لَا أَقُول إِلَّا حقّاً»؛ (اسماعیل بن عمرو بن کثیر قرشی دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج۷، ص۴۱۱-۴۱۲؛ احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۲۷، ص۴۵) تحقیق عبدالوهاب بن عبداللطیف، نیز ر.ک: احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۲، ص۳۴۰؛ محمد بن عیسی ترمذی، سنن ترمذی، تحقیق عبدالوهاب بن عبداللطیف، ج۳، ص۲۴۱، ترمذی این حدیث را حسن دانسته است.
  49. جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی، الدر المنثور، ج۶، ص۱۲۲.
  50. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۹، ص۴۲۹؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۲۶۲؛ اسماعیل بن عمرو بن کثیر قرشی دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج۷، ص۴۱۱-۴۱۲؛ سید قطب، فی ظلال القرآن، ج۶، ص۳۴۰۶؛ احمدبن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۲۷، ص۴۵؛ وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر، ج۲۷، ص۱۰۰ و ۲۶۲؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۴، ص۲۸۹؛ ملافتح الله کاشانی، تفسیر منهج الصادقین، ج۹، ص۶۶؛ محمد بن حبیب الله سبزواری نجفی، الجدید فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۴۵؛ سیده نصرت امین اصفهانی، مخزن العرفان، ج۱۳، ص۳۶۷؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۲۷.
  51. سیدمحمد طنطاوی، تفسیر الوسیط، ج۱۴، ص۵۸؛ سیدعبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۱۲، ص۳۲۲؛ سهل بن عبدالله تستری، تفسیر التستری، ج۱، ص۱۵۶؛ محمدجواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج۷، ص۱۷۳؛ همو، تفسیر المبین، ج۱، ص۷۰۰؛ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۲۲، ص۴۷۸؛ محمد صادقی تهرانی، الفرقان فی تفسیر القرآن، ج۲۷، ص۳۹۱.
  52. حسین فاریاب، محمد، عصمت امام، ص ۷۳.