بنی امیه در تاریخ اسلامی
بنی امیه طایفهای از قریش است، که نسب آنان به امیة بن خلف از فرزندان عبد شمس میرسد. این خاندان هنگام فتح مکّه در ظاهر اسلام آوردند و پیامبر (ص) آنها را "طُلَقا" نامید. آنها در دوران خلافت خلیفه سوم به قدرت رسیده و به غارت بیت المال پرداختند. امام علی(ع) فتنه بنیامیه را خطرناکترین فتنهها معرفی میکرد.
نقطه آغازین حکومت امویان را باید ولایت شام و به دست معاویه در سال ۴۱ هجری دانست که تا سال ۱۳۲ هجری حکومت داشتند. روش حکومتی بنی امیه بر غلبه سیاسی و نظامی استوار بود و دین در حکومت آنها جایگاهی نداشت. با اهل بیت دشمنی دیرینه داشتند و در طول حکومت خود ذکر فضائل امام علی(ع) را منع و آن حضرت را ناسزا میدادند.
تشکیل خلافت اموی
شهادت امام علی(ع) مشکل بزرگی را از برابر معاویه در راه رسیدن به خلافت برداشت، ولی زمینه تحقق آن را به وجود نیاورد. مردم به علت نظرهای مختلف درباره سیاستی که اطاعت از آن واجب بود، با امام حسن(ع)، محتاطانه بیعت کردند؛ اما مردم شام در بیت المَقْدِس با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین نامیدند، اگرچه مسئله خلافت او پیشتر و در روز حَکَمیّت اعلام شده بود[۱].
معاویه برای گرفتن قدرت با شتاب به عراق رفت. زمانی که این خبر به امام حسن(ع) در کوفه رسید، با سپاه دوازده هزار نفری[۲] از پیروانش - که قیس بن سعد بن عباده انصاری آن را رهبری میکرد - و عبدالله بن عباس نیز در میان آنان بود، به سمت مدائن بیرون آمد. هنگامی که به ساباط رسید، در دوستی اصحابش، بهویژه بعد از تلاش معاویه برای رشوه دادن به فرمانده سپاه او و توفیقش در دلجویی از عبیدالله بن عباس تردید کرد.
در این هنگام امام حسن(ع) دریافت که موازنه نیروی سیاسی و نظامی میان دو سپاه عراق و شام برابر نیست، بنابراین از بروز جنگی خونین در میان مسلمانان، جلوگیری کرد و شیوه گفتوگوی سیاسی را با هدف جلوگیری از ریختن خون مسلمانان ترجیح داد. بهویژه آنکه وی اعتمادش را به مردم کوفه از دست داد؛ زیرا گروهی از خوارج بر او شوریده، او را به کفر متهم کردند. سپس به او حمله برده، مجروحش نمودند[۳].
بر اثر گفتوگوهایی که میان او و معاویه صورت گرفت، امام حسن(ع) کار مسلمانان را به معاویه واگذار کرد.... روایت است که امام حسن(ع) صلح با معاویه را به شرطی برگزید که امامت مسلمانان پس از معاویه، با او باشد[۴]. معاویه به دنبال صلح، وارد کوفه شد و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) با او بیعت کردند[۵]. در اثر اجتماع مردم گرد وی، آن سال (۴۱ هجری) «عام الجماعه»[۶] نامیده شد؛ زیرا امت، به استثنای خوارج، با یک خلیفه بیعت کردند[۷].
به این ترتیب حکومت اموی به وجود آمد و معاویه خلیفه امت اسلامی شد. این حکومت، ۹۱ سالِ هجری و ۸۹ سالِ میلادی از ۴۱ - ۱۳۲ / ۶۶۱ - ۷۵۰ دوام یافت. در این مدت چهارده نفر خلیفه شدند. نخستین آنان معاویة بن ابیسفیان و آخرین ایشان مروان بن محمد جعدی بود[۸].
معاویه بنیانگذار پادشاهی امویان
با تصرف عراق به دست امویان، که از سال ۳۶ مرکز حکومت و خلافت اسلامی بود، تمامی سرزمینهای اسلام زیر سلطه معاویه در آمد و او سی سال پس از رحلت پیامبر(ص)، قدرت را به امویان منتقل کرد.
حکومت معاویه اولین تجربه حاکمی بود که در میان اختلافات دینی - سیاسی، و احیاناً قبیلهای و منطقهای، توانست به وسیله زور و با بهرهگیری از حیلههای سیاسی، قدرت را به چنگ آورد. تا پیش از آن، برای تصاحب قدرت لشکرکشی نشده و به طور رسمی از زور برای کسب قدرت سیاسی استفاده نشده بود. اکنون که این قدرت بر پایه زور مستقر شده چه توجیهی میتوانست داشته باشد؟ باید توجه داشت که این واقعیت نیز میبایست شبیه واقعیتهای سیاسی دیگری که در آغاز دوره خلافت رخ داد و بعداً از لحاظ قانونی، به صورت یک تئوری حکومتی درآمد، مقبولیت مییافت. اگر حاکمی بتواند با قدرت سیاسی، همه مخالفان را سرکوب کرده، از آنان برای خود بیعت بگیرد، در این صورت «جماعت» به وجود آمده است. برای کسانی که بر مفهوم جماعت تکیه میکردند و میگفتند: ما آخرین کسانی هستیم که بیعت خواهیم کرد، اکنون چه مشکلی وجود داشت؟ آنان بدون توجه به نوع روی کار آمدن حاکم، نفس «جماعت» را بهانه کرده، با خلیفهای که جماعت موافق با اوست بیعت کردند. معاویه تصریح میکرد که خلافت را نه با محبّت و دوستی مردم و نه به رضایت آنان از حکومتش، بلکه با شمشیر به دست آورده است[۹]. معاویه خود سال به چنگ آوردن قدرت را «عامالجَماعه» نامید. جاحظ با اشاره به آنکه معاویه در آن سال بر مُلک مستولی شد و بر دیگر اعضای شورا و جماعت مهاجر و انصار به استبدادگرایید گوید: معاویه آن سال را عامالجماعه نامید، در حالی که آن سال «عام فُرْقهٍ و قهرٍ و جبرٍ و غلبة» بود، سالی که امامت به ملوکیت و نظام نبوی به نظام کسرایی تبدیل و خلافت مغصوب و قیصری شد[۱۰]. بعدها این اصل که «حکومت از آن کسی است که بر دیگران غلبه کند» [الحُکْمُ لِمَن غَلَب] یک اصل مسلم در فقه سیاسی سنیان شد.
تکیهگاه قانونی معاویه از آغاز شورش او بر امامعلی(ع)، تمسک به خویشی او با عثمان و معرفی کردن خود به عنوان «ولی دم» (و خونخواه) او بود. این امر به مرور در ذهنیت شامیان به انتقال خلافت موروثی از عثمان به معاویه تبدیل شد و معاویه خود مهمترین نقش را در این باره ایفا کرد. پیش از این باید به این نکته توجه داشت که معاویه خود را خلف حاکمیّت قریشی میدانست که از ابوبکر و عمر آغاز شده به دست عثمان رسیده بود. وقتی محمد بن ابیبکر، معاویه را در پایمال کردن حق امیرالمؤمنین علی(ع) سرزنش کرد، معاویه در پاسخ نوشت: من و پدرت در حیات پیامبرمان، حق علی بن ابی طالب را بر خود لازم دیده، برتری او را آشکارا میشناختیم؛ زمانی که رسولخدا(ص) رحلت کرد، پدر تو و عمر، نخستین کسانی بودند که حق او را، از او گرفتند و او را به بیعت خود فراخواندند؛ او بیعت کرد و آن دو هیچ سهمی برای او قائل نشدند. پس از آن دو، عثمان بر سر کار آمد. اگر این کار خطا بوده نخستین بار پدر تو این خطا را انجام داد و ما در این کار شریک او هستیم و اگر کار درستی بوده، ما به او اقتدا کردیم، ما از کاری که پدر تو انجام داد پیروی کردیم، اگر به دنبال عیبجویی هستی، نخست از پدرت آغاز کن[۱۱]. معاویه از آغاز شورش بر ضد عثمان، در پی بهرهبرداری از آن بود. او در برههای از زمان از عثمان خواست به شام نزد او بیاید تا از دست مخالفان در امان باشد؛ اما عثمان این پیشنهاد را نپذیرفت[۱۲]. بعدها که شورش سخت شد، معاویه تنها راه را در این دید که عثمان کشته شود. بنابراین هیچ کمکی به عثمان نکرد، تا آنجا که عثمان در اوج گرفتاری خود متوجه این امر شد و نامه عتابآمیزی به معاویه نوشت[۱۳]. بلافاصله بعد از کشتهشدن عثمان و فرار همسر او به شام، معاویه از او خواستگاری کرد؛ اما وی نپذیرفت[۱۴]. معاویه در نامههای خود به امام علی(ع) بر این امر تکیه داشت که خلیفه ما عثمان مظلوم کشته شد و خدا فرموده: «هر کسی مظلوم کشته شود، ما برای ولیّ او قدرتی قرار دادیم»، پس ما به عثمان و فرزندان او سزاوارتریم[۱۵]. فرزدق در اشعار فراوان خود در ستایش حاکمان اموی به این نظریه امویان که خود را وارث عثمان میدانستهاند اشاره کرده است: تراث عثمان کانوا الاولیاء له سربال ملک علیهم غیر مسلوب[۱۶] آنان صاحب اختیاران میراث عثمان هستند و این لباس پادشاهی از آنان سلب ناشدنی است.
او در شعر دیگری خطاب به ولید بن عبدالملک میگوید که خلافت از ناحیه عثمان به او رسیده است[۱۷]. معاویه از آغاز مخالفت با علی(ع) اعلام کرد که در پی خلافت نیست. البته انگیزه باطنی او بر بسیاری از افراد آشکار بود، اما در ظاهر، در پی فریب مردم بر آمد. او پیش از جنگ جمل به زبیر نوشت: از مردم شام برای او بیعت گرفته، اگر عراق را تصاحب کند در شام مشکلی نخواهد داشت. زبیر از این نامه خشنود و دلگرم شد[۱۸]. آن زمان، معاویه برای انتخاب خلیفه جدید نظریه«شورای بین مسلمانان» را مطرح کرده بود. معاویه بر آن بود تا یکی از شخصیتهای سیاسی قریش، بهویژه آنان را که در شورا حضور داشتند به خود جذب و از آنان بهرهبرداری سیاسی کند. معاویه در نامهای به امامعلی(ع) نیز مسئله شورا را مطرح کرد[۱۹]. این مطالب از سوی معاویه چندان جدی نبود.
گزارشهای دیگر حاکی است که او در آغاز به نام «امیر» با مردم شام بیعت کرد نه «امیرالمؤمنین»، اما پس از شهادت علی(ع) ادعای خلافت کرد و مردم به نام «امیرالمؤمنین» با او بیعت کردند[۲۰].
معاویه به حاکم حمص نوشت تا بر اساس هر آنچه مردم شام با او بیعت کردند، مردم با او بیعت کنند. اشراف حمص راضی به بیعت با معاویه به عنوان امیر نشده، گفتند که بدون خلیفه به خونخواهی عثمان نخواهند رفت. بدین ترتیب مردم حمص اولین کسانی بودند که به عنوان «خلیفه» با معاویه بیعت کردند. بهدنبال انتشار خبر آن در شام، مردم آنجا نیز با وی به عنوان خلیفه بیعت کردند[۲۱].
مسئله به خلافت رسیدن معاویه، با توجه به آنکه از طلقا بود، دشوار مینمود. در مقابل، معاویه در شام با معرفی خود به عنوان «خالالمؤمنین» و «کاتب وحی» میکوشید تا آن مشکل را جبران کند. عمار در ضمن سخنان خود در صفین گفت: آنان بنیامیه هیچ سابقهای در اسلام ندارند که بدان جهت استحقاق اطاعت مردم و ولایت بر آنان را داشته باشند[۲۲]. حتی عبدالله بن عمر نیز در پاسخ نامه معاویه نوشت: شما را چه به خلافت؟ ای معاویه تو از طلقا هستی![۲۳] شاعری از انصار نیز که اشعاری همراه نامه ابنعمر فرستاد، گفت: معاویه کوچکتر از آن است که از اهل شورا یاد کند[۲۴]. با این حال، این اشکال در برابر غلبه معاویه بر امور چندان مهم نبود. او، مسائل مشکلتری را پشت سر گذاشته بود. معاویه علاوه بر خود فرزندش را نیز که مشهور به فسق و فجور بود، خلیفه تحمیلی مسلمانان کرد.
حکومت معاویه، به معنای بازگشت حکومت به جناح اصلی قریش بود که زمانی با اسلام درگیر شده بود. پیروزی این جناح، با توجه به اصول طایفهای یک امر عادی بود.
معاویه، برای تثبیت خلافت خود، از برخی اصول دینی نیز بهره میبرد. وی به قدرت رسیدن خود را از سوی خدا میدانست؛ زیرا همه کارها در دست خداوند است[۲۵]. زمانی دیگر معاویه گفت: این خلافت امری از امر خداوند و قضایی از قضای الهی است[۲۶]. معاویه در برابر مخالفت عایشه با ولایتعهدی یزید گفت: این کار قضای الهی است و در قضای الهی کسی را اختیار نیست[۲۷]. زیاد بن ابیه، حاکم معاویه در بصره و کوفه، ضمن خطبه معروف خود گفت: ای مردم! ما سیاستمدار و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که خداوند به ما داده سیاست میکنیم[۲۸]. یزید نیز در اولین خطبه خود گفت: پدرش بندهای از بندگان خدا بود، خداوند او را اکرام کرده خلافت را به او بخشید... و اکنون نیز خداوند این حکومت را بر عهده ما نهاده است[۲۹]. معاویه در برابر فرزند عثمان که به ولایتعهدی یزید اعتراض کرد و گفت تو به خاطر پدر ما سرکار آمدی، اظهار کرد: این مُلکی است که خداوند آن را در اختیار ما قرار داد[۳۰].
معاویه از بهکار بردن کلمه مُلک درباره خود خشنود بود. معاویه میگفت: أنا أوّلُ الملوک[۳۱]. وی نظام شاهی را صرفآ یک نظام سیاسی میدید و توضیح میداد که کاری به دینداری مردم ندارد. از او نقل شده که میگفت: به خدا سوگند! جنگِ من برای برپایی نماز، روزهداری و حجگزاری و زکات دادن نبود، اینها را شما انجام میدادید، من با شما جنگیدم تا بر شما امارت یابم و خداوند آن را به من داد، در حالی که شما از آن ناخشنود بودید[۳۲][۳۳]
فهرست نام حاکمان اموی و مدت حکومت آنان
- معاویة بن ابیسفیان (معاویه اول) ۴۱ - ۶۰ / ۶۶۱ - ۶۸۰
- یزید بن معاویه (یزید اول) ۶۰ - ۶۴ / ۶۸۰ - ۶۸۳
- معاویة بن یزید (معاویه دوم) ۶۴ / ۶۸۴
- مروان بن حکم ۶۴ - ۶۵ / ۶۸۴ - ۶۸۵
- عبدالملک بن مروان ۶۵ - ۸۶ / ۶۸۵ - ۷۰۵
- ولید بن عبدالملک (ولید اول) ۸۶ - ۹۶ / ۷۰۵ - ۷۱۵
- سلیمان بن عبدالملک ۹۶ - ۹۹ / ۷۱۵ - ۷۱۷
- عمر بن عبدالعزیز ۹۹ - ۱۰۱ / ۷۱۷ - ۷۲۰
- یزید بن عبدالملک (یزید دوم) ۱۰۱ - ۱۰۵ / ۷۲۰ - ۷۲۴
- هشام بن عبدالملک ۱۰۵ - ۱۲۵ / ۷۲۴ - ۷۴۳
- ولید بن یزید (ولید دوم) ۱۲۵ - ۱۲۶ / ۷۴۳ - ۷۴۴
- یزید بن ولید (یزید سوم) ۱۲۶ / ۷۴۴
- مروان بن محمد (مروان دوم) ۱۲۷ - ۱۳۲ / ۷۴۴ - ۷۵۰[۳۴].
سیاست امویان در فشار بر مسلمانان
خلفای اموی بدون هیچ پروایی یا حیایی اندیشه خویش را به مردمان اعلان میکردند و کارشان به جایی رسیده بود که مسلمانان را به بردگی میگرفتند و زنان مسلمان و مؤمن را به اسارت برده، کنیز خویش میکردند و در بازارها به فروش میرساندند. بسر بن ارطأة نخستین کسی بود که در تاریخ اسلام به این جنایت دست زد. او زنان با ایمان قبیله همْدان را - که به دوستی با اهل بیت(ع) معروف بود- به اسارت گرفت و برای فروش در بازارها عرضه کرد. مردم نیز جامه از ساقهای این زنان کنار میزدند تا آنان را خریداری کنند، همان کاری که تاجران برده در بازارهای برده فروشی میکنند. هنگامی که معاویه، بسر را به یمن فرستاد، او همین کار را با زنان مسلمان و مؤمن یمنی انجام داد و آنان را به اسارت گرفته، در بازارها به فروش گذاشت. ابن عبدالبر قرطبی در کتاب الاستیعاب و در شرح حال بسر بن ارطأة این ماجرا را به اجمال آورده است. او درباره به اسارت گرفتن زنان قبیله همدان میگوید: «آنان نخستین زنان مسلمانی بودند که در دوران اسلام به اسارت گرفته شدند»[۳۵]. هنگامی که عراقیان از حجاج نافرمانی کردند و حجاج توانست شورشیان عراق را سرکوب کند، دید بیشتر کسانی که بر او شوریدهاند از فقیهان، رزمندگان و موالی [[[ایرانیان]]] هستند. او در این اندیشه شد که با فرستادن اینان به سرزمینهای گوناگون، جمعشان را پراکنده سازد. ابن عبد ربه اندلسی در العقد الفرید میگوید: «حجاج به موالی روی کرده، گفت: شما نامسلمان و غیرعرباید و شهرهایتان به شما سزاوارترند». حجاج سپس آنان را هرگونه که دوست میداشت پراکنده ساخت و جمعشان را پریشان کرد و هرگونه که خواست به این سوی و آن سوی فرستاد و بر دست هر مردی از آنان نام شهری را داغ زد که باید به آن میرفت[۳۶]، همان کاری که تاجران برده با بردگان میکنند.
ابن ابی الحدید معتزلی درباره اوضاع و احوال امویان میگوید: «آنان فرزندان خوارج عرب و غیر عرب را به اسارت میگرفتند. هنگامی که قریب و زحاف که هر دو از خوارج بودند، کشته شدند، زیاد فرزندان آنان را به اسارت گرفت و یکی از دختران این دو را به شقیق بن ثور سدوس و دیگری را به عباد بن حصین داد. دختری از دختران عبیدة بن هلال شکری و دختری از دختران قطری به فجاءه مازنی نیز به اسارت گرفته شدند که دومی به عباس بن ولید بن عبدالملک داده شد و نامش ام سلمه بود. عباس بن ولید بر اساس نظر امویان با این دختر به عنوان کنیز ازدواج کرد. واصل بن عمر قنا و سعید صعر حروری نیز به اسارت و بردگی گرفته شدند[۳۷].
سیره امویان در خوارسازی مسلمانان و به بردگی گرفتن آنان - درست مانند به بردگی گرفتن مشرکان – اینگونه بود. آنان در این راه به تندروی و افراط دست زدند، چندان که دربارهشان میگویند: بنیامیه، مرد را به سبب قرضی که داشت میفروختند و به نظرشان او اینگونه به برده بدل میشد[۳۸]. زشتتر از تمام اینها و مذلتبارتر برای مسلمانان، کاری بود که از مسلم بن عقبه (مشهور به مُسرف) فرمانده سپاهی که یزید بن معاویه به مدینه گسیل داشته بود، در واقعه معروف حره سرزد... آن هنگام که او مدینه منوره را اشغال کرد و آن شهر را برای سپاهیانش مباح اعلان داشت. او مسلمانان را فرا خواند تا با یزید بن معاویه در برابر خون، مال و خانوادهشان و اینکه بردگان یزید باشند و او هرگونه که خواست درباره خون و اموال و خانوادهشان تصمیم بگیرد، بیعت کنند[۳۹]. امویان برای خوارسازی مسلمانان و برای گردن نهادن مسلمانان به خواستهها و خواهشهای آنان و از میان برداشتن مخالفان سیاسی و نظامی و تحکیم قدرت و تسلطشان بر سرنوشت مردم چنین راه و روشی را در پیش گرفتند.[۴۰]
احیای گرایش قومی جاهلیت
معاویه و کارگزاران او در فتنهانگیزی میان مسلمانان زبردست بودند و بزنگاههای فتنه و اختلاف میان اعراب و قبایل را نیک میشناختند و به هنگام نیاز از آنها به خوبی بهرهبرداری میکردند. زیاد بن ابیه یکی از ماهرترین کارگزاران معاویه در این زمینه بود. او با اختلاف افکندن میان قبایل عراق، توانست آن را در برابر قدرت خویش به کرنش وادارد. معاویه در این زمینه بسیار زبردست و باهوش بود و با هوشمندی و زیرکی کار میکرد. او یک بار کوشید تا در مجلس خویش در شام میان امام حسن(ع) و ابن زبیر اختلاف افکند و با اینکه امام کوشید تا از این کار جلوگیری کند، لیک معاویه توانست ابوسعید بن عقیل بن ابی طالب را در همان مجلس بر ابن زبیر برانگیزد و ابن زبیر را نیز بر او، و بدین روی آنچه را که امام حسن(ع) از آن اجتناب میکرد، حاصل شد[۴۱]. امویان به قوم پرستی که اسلام آن را از میان برداشته بود آشکارا گرایش داشتند و میکوشیدند موانعی را که اسلام از میان عرب و غیرعرب ویران ساخته بود، بار دیگر بازگردانند. مساواتی که اسلام میان عرب و غیرعرب برقرار ساخته بود، خوشایند امویان نبود و آنان نمیتوانستند بپذیرند که معیارهای جاهلی جای خود را به معیار برتری، یعنی تقوا، داده است: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[۴۲]. این گرایش نژادپرستانه جاهلی در روزگار حکومت اموی به جامعه اسلامی وارد شد و عمق یافت و ریشه دواند، چندان که اصلی از اصول حکومت در عهد اموی شد.
زیاد میگوید: «معاویه، احنف بن قیس و سمرة بن جندب را فرا خواند و آنان را گفت: من میبینم که این سرخ رویان (یعنی موالی غیرعرب) فراوانی یافتهاند و از پیشینیان ما بد میگویند و تو گویی آنان را میبینم که بر عرب و حکومت بشورند. پس به این اندیشه رسیدم که برخی از آنان را به قتل رسانم و برخی دیگر را برای برپایی کسب و کار و آبادانی راهها باقی بگذارم، شما چه میاندیشید؟ احنف گفت: دلم راضی نمیشود، در این صورت برادر مادریام و داییام و غلامان آزادشدهام کشته میشوند، در حالی که آنان در نسب با ما شریکاند و ما نیز با آنان؛ بنابراین، من گمان دارم که به جای آنان کشته میشوم. احنف سپس سرش را پایین انداخت. سمرة بن جندب گفت: «ای امیر! این کار را به من بسپار. من کار آنان را برعهده میگیرم و از تو تواناترم». معاویه گفت: «برخیزید و بروید تا در این باره بیندیشم»[۴۳]. شگفتا از سمرة بن جندب که به تشویق معاویه بر کشتار موالی مسلمان بسنده نمیکند، بلکه برای انجام دادن این کار داوطلب میشود. حجاج بن یوسف ثقفی با مسلمانان غیرعرب، زشتترین کاری را کرد که یک حاکم میتوانست با مسلمانان به انجام رساند.
ابن عبد ربه میگوید: «ابن اشعث و عبدالله بن جارود بر حجاج شوریدند و او از قاریان عراقی آن دید که دید. بیشتر کسانی که با او جنگیدیند و بر او شوریدند از فقیهان، رزمندگان و موالی بودند. هنگامی که حجاج دریافت آنان اکثریت هستند، بر آن شد که حقوقشان را قطع کند و جمعشان را پریشان سازد تا جمع نگردند و با یکدیگر پیمان نبندند. پس به موالی رو کرد و گفت: شما نامسلمان و غیرعرباید و شهرهایتان به شما سزاوارترند. آنگاه هرگونه که دوست میداشت آنان را پراکنده و جمعشان را پریشان ساخت و هرگونه که میخواست به این سو و آن سو فرستادشان و بر دست هر مردی از آنان نام شهری را داغ کرد که باید به آنجا میرفت. کسی که این کار را برعهده گرفت، مردی از بنی سعد بن عجل بن لجیم به نام خراش بن جابر بود. حجاج اینگونه نام این مسلمانان را از دیوان عطای مسلمانان حذف کرد و آنان را در سرزمینهای دور پراکنده ساخت و بر دستانشان نام شهرهایی را که باید به آنجا میرفتند، نقش کرد، همانگونه که نام بردگان را بر دستانشان داغ میزنند. این گرایش اموی در میان برخی محافل مسلمان عربی تأثیری زشت بر جای نهاد و گرایشهای جاهلی را که اسلام از نهاد عربها ریشهکن ساخته بود، بار دیگر بازگرداند و حساسیت نسبت به مسلمانان غیرعرب و تحقیرشان را در جان آنان برانگیخت، چندان که برخی عربها تحقیر مسلمانان غیرعرب (موالی) را پنهان نمیداشتند.
ابن عبد ربه میگوید: «نافع بن جبیر اگر به جنازهای میگذشت، میپرسید: این کیست؟ اگر میگفتند قرشی است، میگفت: وای بر قوم من! و اگر میگفتند عرب است، میگفت: وای بر سرزمینم! و اگر میگفتند از موالی است، میگفت: او مال خداوند بوده است و خداوند هر آنچه را بخواهد میگیرد و آنچه را بخواهد وا مینهد»[۴۴]. نیز عربها میگفتند: «سه چیز نماز را باطل میکند: الاغ، سگ و موالی»[۴۵]. از ماجراهای جالبی که احمد بن محمد عبد ربه اندلسی درباره تعصب نژادیای که امویان در نهاد مسلمانان برانگیختند، ماجرایی است که در پی میآید: «ابن ابی لیلی گوید: عیسی بن موسی - که ستمگری سخت متعصب بود - به من گفت: فقیه بصره که بود؟» گفتم: حسن بن ابی الحسن. گفت: سپس که؟ گفتم: محمد بن سیرین. گفت: آنها چه بودند؟ گفتم: هر دو موالی بودند. گفت: فقیه مکه که بود؟ گفتم: عطاء بن ابی رباح یا مجاهد بن جبر و سعید بن جبیر و سلیمان بن یسار، گفت: اینان چه هستند؟ گفتم: موالی. رنگ او دگرگون شد، سپس گفت: فقیهترین اهل قبا که بود؟ گفتم: ربیعة الرأی و ابن ابی الزناد. گفت: این دو چه بودند: گفتم: از موالی بودند. چهرهاش از خشم عبوس شد، سپس گفت: فقیه یمن که بود: گفتم: طاووس و پسرش و همام بن منبه، گفت: اینان چه بودند؟ گفتم: از موالی بودند.
از کوره در رفت و راست نشست. سپس گفت: فقیه خراسان که بود: گفتم: عطاء بن عبدالله خراسانی. گفت: این عطا چه بود؟ گفتم: از موالی بود. چهرهاش از خشم عبوستر و سیاهتر شد، چندان که بر او هراسیدم. سپس گفت: فقیه شام که بود؟ گفتم: مکحول. گفت: این مکحول چه بود: گفتم: از موالی. خشم و غضبش فزونی گرفت، آنگاه گفت: فقیه جزیره که بود؟ گفتم: میمون بن مهران. گفت: او چه بود؟ گفتم: از موالی. نفس عمیقی کشید، سپس گفت: فقیه کوفه که بود؟ به خدا سوگند اگر نمیترسیدم، میگفتم حکم بن عیینه و عمار بن سلیمان، لیک در این سخن شر و گزند دیدم و گفتم: ابراهیم و شعبی. گفت: این دو چه بودند؟ گفتم: عرب بودند. گفت: الله اکبر، و خشمش فرو نشست»[۴۶]. تحقیر موالی مسلمان و غیر عرب از سوی امویان تا بدان جا رسیده بود که بر آنها نیز، همانند اهل کتاب، جزیه نهاده بودند و آنها را در جنگها بدون حقوق و روزیانه به کار میگرفتند... تا روزگار عمر بن عبدالعزیز کار بر همین منوال بود تا اینکه وی به جراح، کارگزار خویش در خراسان، نوشت که جزیه را از مسلمانان بردارد.
ابن اثیر در پیرامون رخدادهای سال صدم هجری، روزگار خلافت عمر بن عبدالعزیز، میگوید: «مردی از موالی که کنیهاش ابوصید بود، به عمر بن عبدالعزیز گفت: «ای امیرالمؤمنین! بیست هزار نفر از موالی بدون مزد و مواجب میجنگند و هم شمار آنان از ذمیان اسلام آوردهاند و از آنان خراج گرفته میشود»[۴۷]. امویان با این روش، نژادپرستی روزگار جاهلیت را از نو به استوراترین صورت به زندگی مسلمانان بازگرداندند و در جامعه نوین اسلامی که تمامی مسلمانان را از هر سرزمین و نژادی در جوی آکنده از برادری و دوستی در خویش جای داده بود، حساسیت شدیدی میان عرب و غیرعرب برانگیختند. این دست گرایشهای اموی به جامعه اسلامی زیانی سخت رساند و در جامعه اسلامی آثاری زشت برجای نهاد که تا به امروز از آن رنج میکشد.[۴۸]
سیاستهای مالی امویان
معاویه، مال را مال خدا میشمرد و خویش را نیز خلیفه خدا. او حق خود میدانست که در اموال خدا هرگونه که میخواهد و بدون هیچ حساب و کتابی تصرف کند، این موضوع، موضوع اختلاف تاریخی معروفی است که میان او و ابوذر، صحابی معروف، رخ داد. ابوذر، اسرافی را که معاویه در بیت المال روا میداشت با سنت رسول خدا(ص) مخالف میدید و به سبب آن به معاویه اعتراض میکرد. معاویه این دیدگاه خویش را آشکار میگفت و آن را به گوش مردم میرساند. مسعودی میگوید: «معاویه روزی در حالی که صعصعه (بن صوحان) با نامهای از علی نزد وی آمده بود و بزرگان نیز در حضور او بودند، گفت: زمین از آن خداست و من خلیفه خدایم. هرچه از مال خدا برگیرم از آن من است و هرچه را واگذارم رواست. صعصعه شعری چنین خواند: جهلاً معاوی لا تأثم تمنیک نفسک ما لا یکون[۴۹]. «دست از نادانی بردار ای معاویه و گناه مکن دلت چیزی میخواهد که شدنی نیست».
معاویه این حق را برای خود قائل بود که اموال مردم را هرگونه که میخواهد، مصادره و توقیف کند. یعقوبی میگوید: «او - یعنی معاویه - اموال مردم را مصادره کرد و برای خویش برداشت»[۵۰]. یعقوبی در شرح خراج سرزمینهای مسلمانان در روزگار خلافت معاویه آورده است: «معاویه از هر سرزمینی، املاک آبادی را که پادشاهان ایران خالصه خود قرار میدادند، به حساب نیاورد و آنها را خالصه خود قرار داد و تیول جمعی از بستگانش کرد»[۵۱]. معاویه خراج و ولایات مسلمانان را طعمهای برای خویشاوندان و نزدیکان خود میکرد؛ همانان که او را برای دستیابی به قدرت یاری رساندند. پس از آنکه معاویه مردمان را به بیعت ولایتعهدی یزید فرا خواند، سعید بن عثمان بن عفان نزد او رفت و به سبب این کار نکوهشش نمود، معاویه نیز سرزمین خراسان را طعمه او ساخت.
ابن قتیبه دینوری میگوید: «سعید به معاویه گفت: حال که نمیپذیری، پس از آنچه پروردگار به تو ارزانی داشته است، به من ده. معاویه گفت: خراسان برای تو، سعید گفت: خراسان چیست؟ معاویه گفت: خراسان برای تو طعمه و صله رحم است. سعید خرسند از نزد معاویه بیرون آمد»[۵۲]. شگفت است که بشنویم خلیفه رسول خدا(ص) سرزمینهای مسلمانان را طعمه یکی از خویشاوندان خود میکند تا او را به بیعت ولایتعهدی یزید راضی و خشنود سازد. لیک این واقعیتی است که در تاریخ خلافت معاویه رخ داد و پس از او نیز در میان خلفای اموی و عباسی به سنت بدل شد. معاویه خراج تمام سرزمینهای مصر و مغرب را طعمه عمرو بن عاص کرد، بدون اینکه درباره چیزی از آن از او بازخواستی کند. عمرو بن عاص این را با معاویه شرط کرده بود؛ یعقوبی میگوید: «مصر و مغرب، طعمه عمرو بن عاص بود؛ چه، روزی که بیعت نمود معاویه آن را برای او شرط کرد و متن شرطنامه چنین بود: «این چیزی است که معاویة بن ابی سفیان به عمرو بن عاص بخشید. مصر و مردم آن را بدو بخشید و شرط کرد که تا عمرو زنده باشد آنان در اختیار او باشند و از فرمان او سرنپیچند.... وردان به او گفت: ای پیرمرد! از عمرت جز به اندازه تشنگی خری باقی نمانده است. چرا برای فرزندان خود، پس از خود شرط نکردی؟ عمرو از معاویه خواست تا شرط را برهم زند، لیک معاویه نپذیرفت. عمرو از مال مصر، چیزی را برای معاویه نمیفرستاد، بلکه مقرری مردم را میداد و آنچه را باقی میماند، برای خویش برمیداشت»[۵۳].
آنگونه که یعقوبی در تاریخ برآورد کرده، خراج مصر در آن روزگار سه میلیون دینار بوده است[۵۴].[۵۵]
سنجشی میان سیاستهای مالی امام علی(ع) و معاویه
معاویه و امویان در بیت المال و خراج مسلمانان از آن روی تصرف میکردند که آن را مال خدا میدانستند و برای خود هرگونه حقی را قائل بودند که در آن تبذیر و اسراف روا دارند و آن را طعمه و مایه خشنودی این و آن سازند، آن هم چه طعمهای! تمامی ولایت مصر که مردم و خراج مصر نیز در آن جای داشت، تا آن زمان که عمرو بن عاص نفس میکشید، طعمه او بود. آدمی میان سیاستهای مالی امویان و سیاست مالی امام علی(ع) و بازخواست آن حضرت از فرماندارانش، تفاوتی بسیار میبیند! اما اینک دو نمونه از نامههای امام علی(ع) به فرماندارانش را عرضه میداریم که در آنها از فرمانداران به سبب رفتارهای مالیشان بازخواست شده است. این دو نامه از آن روی عرضه میشوند تا تفاوت میان این دو سیاست که امت اسلامی در فاصله زمانی کوتاه با آنها به سر برد، نمایان گردد.[۵۶]
نامه امام علی(ع) به مصقلة بن هبیره
یعقوبی میگوید: «امام به مصقلة بن هبیره، فرماندار اردشیر خُرّه، که خبر یافته بود خراج آنجا را بذل و بخشش میکند، نوشت: «خبری از تو به من رسیده است که باور کردن آن بر من گران آمد. شنیدهام تو خراج مسلمانان را میان بستگانت و درخواست کنندگان، دستهها و شاعران دروغگویی که نزدت میآیند، بخش میکنی، چنانکه گردو را. پس سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، به دقت این گزارش را بررسی خواهم کرد و اگر آن را درست یافتم، البته خویش را نزد من زبون خواهی یافت، پس از زیانکاران مباش، آنان که کوشش ایشان در زندگانی دنیا تباه گشته است و خود پندارند که کار نیک میکنند». پس مصقله به امام نوشت: «اما بعد، نامه امیرمؤمنان به من رسید. پس جویا شود، اگر درست بود، مرا مجازات و بیدرنگ از کار برکنار کند. اگر من از روزی که به کار گماشته شدهام تا هنگامی که نامه امیرمؤمنان به من رسیده است، از حوزه مأموریت خود دیناری یا درهمی یا چیزی جز آن ربوده باشم، هربردهای که دارم آزاد و گناهان ربیعه و مضر بر من است»[۵۷].[۵۸]
نامه امام به عثمان بن حنیف انصاری
امام علی(ع) خبر یافت که عثمان بن حنیف، فرماندار او بر بصره، به میهمانی مردمانی از اهل بصره دعوت شده، به آنجا رفته است، پس به او نوشت: «ای پسر حنیف! به من گزارش رسیده است که مردی از بزرگان بصره تو را به ولیمهای فرا خوانده است و تو به سوی آن خوان شتافتهای. خورشهای رنگارنگ و پاکیزه در برابرت نهادهاند و نوشابههای خوشگوار بر تو پیمودهاند. من چنین نمیپنداشتم که تو میهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندان را میدانند و توانگران را میخوانند. پس بنگر که بر این سفره چه میخایی. آن لقمه را که حلال و حرام آن را نمیدانی، از دهان بیرون افکن و چیزی تناول کن که به پاکیزگی فراهم آوردن آن باور داشته باشی. بدان که هر پیروی را پیشوایی است که پیروی آن پیشوا کند و به روشنایی دانش وی روشنی گیرد. و بدان که پیشوای شما از نوشیدنی و خوردنی این جهان، به دو جامه فرسوده و دو گرده نان بسنده کرده است. آری شما توان چنین روشی ندارید، اما میتوانید با پارسایی و بازکوشی و پاکدامنی و دوری جستن از خطا مرا یاری دهید»[۵۹].[۶۰]
بهکارگیری اموال برای رسیدن به اهداف سیاسی
امویان بیت المال مسلمانان را به شکلی گسترده و نامحدود به کار میگرفتند تا به اهداف سیاسی خویش برسند. معاویه اموال مسلمانان را بذل و بخشش میکرد تا دوستی مردمان را به دست آورد و آنان را سوی خویش کشاند و در پیرامون خود گرد آورد. معاویه گرچه میدانست دارایی و مال، دوستی و مهر نمیآورد، لیک برای او همین کافی بود که میتوانست از رهگذر بذل و بخشش همین اموال، گروهی از بزرگانی که بر او خشم گرفته بودند، خشنود کند و شماری از بزرگان مخالفان خویش را ساکت سازد و وجدان آنان را بخرد. معاویه در این باره صاحب نظریه معروفی است. روایت شده است که روز بیعت ولایتعهدی یزید بن معاویه، شاعران و بزرگان برای تقدیم نشانههای دوستی و وفا به او و پدرش بر یکدیگر پیشی میگرفتند و او میدانست که تمامی چاپلوسیهایی که آن روز میشنود از راستی و درستی بهرهای ندارد، از همین روی به پدرش گفت: «ای امیرالمؤمنین! نمیدانیم که ما مردم را فریب میدهیم یا مردم ما را؟ معاویه گفت: هرگاه بر آن شدی تا کسی را فریب دهی و او نیز خود را به فریبخوردگی زد، چندان که تو به چیزی که از او میخواستی رسیدی، تو او را فریب دادهای»[۶۱]. ابن اثیر میگوید: «احنف بن قیس سعدی، جاریة بن قدام سعدی، جون بن قتاده عیشمی و حنات بن یزید نزد معاویة بن یزید رفتند و معاویه هر یک از آنان را صد هزار درهم داد و حنات را هفتاد هزار درهم.
هنگامی که در راه بازگشت بودند، هر یک مقدار پاداشی را که گرفته بود، گفت حنات نزد معاویه بازگشت و گفت: مرا در میان بنی تمیم خراب کردی! مگر نه اینکه نسبم صحیح است و سالمندم؟ آیا در میان عشیرهام فرمانروا نیستم؟ معاویه گفت: آری. حنات گفت: پس چرا به من کمتر از بقیه پاداش دادی؟ (حنات در جنگ جمل در رکاب عایشه جنگیده بود و احنف و جاریه هوادار علی بودند). معاویه گفت: «من از آنان دینشان را خریدم و تو را به دینت و نظری که درباره عثمان داری، وانهادم. (حنات هوادار عثمان بود). حنات گفت: «پس دین مرا نیز بخر». معاویه فرمان داد که پاداش او را کامل کنند. سپس حنات درگذشت و معاویه پاداش او را نداد»[۶۲]. معاویه تصمیم گرفت مغیرة بن شعبه را از حکمرانی کوفه برکنار کند و سعید بن عاص را به جای او بنشاند. مغیره چون از این تصمیم آگاه شد، سوی معاویه رفت و او را ترغیب کرد که پس از وی با یزید بیعت شود. معاویه به او گفت: چه کسی در این کار مرا یاری میرساند؟ مغیره گفت: کوفه با من و بصریان هم با زیاد. معاویه گفت: بر سر کارت بازگرد و با معتمدان خویش در این باره صحبت کن.
ابن اثیر میگوید: «مغیره نزد یاران خویش بازگشت. آنان به او گفتند: چه خبر؟ مغیره گفت: پای معاویه را در سفر دور و درازی از امت محمد نهادم و در کارشان چنان رخنه انداختم که هیچگاه به هم بر نخواهد آمد. مغیره به کوفه بازگشت و با معتمدان خویش و آنان که میدانست هوادار اموی هستند، درباره کار یزید صحبت کرد و آنان برای بیعت با یزید پاسخ مثبت دادند. مغیره ده نفر از آنان را سوی معاویه فرستاد.... هر کدام را سی هزار درهم داد و پسرش موسی بن مغیره را سرکرده آنان کرد. آنان نزد معاویه رفتند و بیعت با یزید را در چشم او آراستند و از او خواستند تا ولایتعهدی را به یزید دهد. معاویه گفت: در علنی ساختن این موضوع شتاب نکنید و بر همین نظر باشید. سپس به موسی گفت: پدرت دین اینان را به چند خرید؟ موسی گفت: سی هزار درهم. معاویه گفت: ارزان فروختهاند»[۶۳]. در روایتی دیگر آمده است: «پسرش عروه را همراه آنان فرستاد. معاویه پنهانی به عروه گفت: پدرت دین اینان را به چند خرید؟ عروه گفت: به چهارصد درهم. معاویه گفت: دین اینان را نزدشان ارزان یافت»[۶۴].[۶۵]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ ابن قتیبة، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۶۳؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۱۶۱.
- ↑ سپاه امام(ع) ترکیب ناموزونی داشت که بیانگر ترکیب اجتماعی مردم کوفه بود. شیخ مفید سپاه امام(ع) را به پنج گروه تقسیم کرده است: شیعیان، خوارج، فرصتطلبان، شکّاکان، پیروان عصبیتگرای رؤسای قبایل (الإرشاد، ج۲، ص۱۰). (ج).
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۲؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۱۵۹.
- ↑ ابنقتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶۳؛ حسین، طه، اسلامیات طه حسین، علی و بنوه، ص۹۷۹.
- ↑ دانسته است که بیعت امامان(ع) به معنای تأیید شرعی حکومت آنان نیست (ج).
- ↑ «عام الجماعه» به معنای صلح و آرامش در مقابل جنگ و شورش میباشد (ج).
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۳؛ ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶. مقایسه کنید با: تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۸۷؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۱۶۳؛ ابوالفداء، اسماعیل بن علی عمادالدین صاحب حماة، المختصر فی اخبار البشر، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۱۵.
- ↑ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۸۱.
- ↑ جاحظ، رسالة الجاحظ فی بنیامیه، ص۱۲۴ چاپ شده با رساله «النزاع و التخاصم».
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۹۳ - ۳۹۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۱۸؛ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص۱۸۸؛ مسعودی، مروجالذهب، ج۳، ص۱۰؛ عصامی، عبدالملک، سمط النجوم العوالی، ج۲، ص۴۶۵.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فیالتاریخ، ج۳، ص۱۵۷؛ به طور قطع معاویه قصد آن داشته تا با کشاندن عثمان به شام زمینه جانشینی خود را پس از او فراهم کند.
- ↑ یکبار که عثمان از معاویه کمک خواست، معاویه با دو نفر دیگر به مدینه آمد و شبانه نزد عثمان رفت؛ عثمان گفت: کمک آوردهای؟ او پاسخ داد: نه، تنها با دو نفر آمدهام؛ عثمان گفت: خدا خیرت ندهد، اگر من کشته شوم به خاطر تو کشته میشوم. ر.ک: ذهبی، شمسالدین، تاریخ الاسلام، عهدالخلفاء الراشدین، ص۴۵۰ - ۴۵۱. و نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۹.
- ↑ آبی، ابوسعید، نثرالدر، ج۴، ص۶۲؛ ابن ابی طیفور، ابوالفضل احمد، بلاغات النساء، ص۱۳۹؛ ابن عبدربه، العقدالفرید، ج۶، ص۹۰.
- ↑ ر.ک: ثقفی، ابوالحسن، الغارات، ص۷۰.
- ↑ دیوان فرزدق، ج۱، ص۲۵.
- ↑ دیوان فرزدق، ج۱، ص۲۵.
- ↑ ر.ک: امین، احمد، اعیان الشیعه، ج۳، جزء دوم، ص۱۲.
- ↑ ابنقتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۲۱.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۶۱؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۲۷.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۰۰.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۹.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۳.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۴.
- ↑ کاندهلوی، حیاة الصحابه، ج۳، ص۵۲۹.
- ↑ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۵ هذه الخلافة أمر من أمر اللَّه و قضاء من قضاء اللَّه.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۵، اسود بن یزید گوید: از عایشه پرسیدم: آیا شگفتی ندارد که مردی از طلقا با اصحاب محمد(ص) درباره خلافت درگیر شدهاند؟ عایشه گفت: چه شگفتی دارد؟ این «سلطان الله» است که خداوند به برّ و فاجر میدهد؛ چنانکه فرعون چهارصد سال بر مصر فرمانروایی کرد؛ ابنمنظور، مختصرتاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۲.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴ ص۱۸۰، جاحظ، ابوعثمان عمرو، البیان و التبیین، ج۲، ص۴۹؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۲۲۰.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۲۵؛ دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۲۲۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف،ج ۴، ص۲۹۹، ش۷۹۸.
- ↑ همان، ج۱، ص۲۱۴.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۲؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۱۱، ص۱۴۷ (طبع هند) و ر.ک: سیف بن عمر، الفتنة و وقعة الجمل، ص۷۱؛ در آنجا معاویه از خلافت به ملک تعبیر میکند. حصنی نیز درباره معاویه آورده است که كان ميّالاً بفطرته إلى انتحال الملك ر.ک: سهیل زکار، منتخبات التواریخ لدمشق، ص۸۰، نقل از: عطوان، من دولة عمر الی دولة عبدالملک، ص۱۴۷؛ در جای دیگری از معاویه نقل شده که گفت: أنا اوّل الملك و آخر خليفة؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۵۵.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۶؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۳ و ۴۵.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۱۸.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۲۵۳.
- ↑ ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، ج۱، ص۱۵۷ - ۱۵۸.
- ↑ ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۴.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۴۱ – ۲۴۲.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۴۱ – ۲۴۲.
- ↑ در این باره میتوانید به منابع تاریخی معروف که این موضوع را گزارش کردهاند، مراجعه کنید، از جمله: ابن اثیر، علی، الکامل، ج۴، ص۱۱۸؛ ابن قتیبه، عبدالله، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۴؛ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۷؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۳، ص۷۰.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۸۸.
- ↑ بنگرید به: ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۴، ص۹۹.
- ↑ «بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست» سوره حجرات، آیه ۱۳.
- ↑ ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۱.
- ↑ ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۰ -۳۶۱.
- ↑ ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۰ -۳۶۱.
- ↑ ابن عبد ربه، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۳ - ۳۶۴.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۱.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۰.
- ↑ مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۳.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۰.
- ↑ ابن قتیبه دینوری، عبدالله، الامامة والسیاسیة، ص۱۹۱ - ۱۹۲.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۹.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۹.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۴.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۷.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۸.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۷.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۸.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۸.
- ↑ مبرد، ابوالعباس، الکامل، ص۳۰۵.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۶۸.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۴.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۵.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۹.