بنی امیه در تاریخ اسلامی
بنی امیه طایفهای از قریش است، که نسب آنان به امیة بن خلف از فرزندان عبد شمس میرسد. این خاندان هنگام فتح مکّه در ظاهر اسلام آوردند و پیامبر (ص) آنها را "طُلَقا" نامید. آنها در دوران خلافت خلیفه سوم به قدرت رسیده و به غارت بیت المال پرداختند. امام علی(ع) فتنه بنیامیه را خطرناکترین فتنهها معرفی میکرد.
نقطه آغازین حکومت امویان را باید ولایت شام و به دست معاویه در سال ۴۱ هجری دانست که تا سال ۱۳۲ هجری حکومت داشتند. روش حکومتی بنی امیه بر غلبه سیاسی و نظامی استوار بود و دین در حکومت آنها جایگاهی نداشت. با اهل بیت دشمنی دیرینه داشتند و در طول حکومت خود ذکر فضائل امام علی(ع) را منع و آن حضرت را ناسزا میدادند.
تشکیل خلافت اموی
شهادت امام علی(ع) مشکل بزرگی را از برابر معاویه در راه رسیدن به خلافت برداشت، ولی زمینه تحقق آن را به وجود نیاورد. مردم به علت نظرهای مختلف درباره سیاستی که اطاعت از آن واجب بود، با امام حسن(ع)، محتاطانه بیعت کردند؛ اما مردم شام در بیت المَقْدِس با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین نامیدند، اگرچه مسئله خلافت او پیشتر و در روز حَکَمیّت اعلام شده بود[۱].
معاویه برای گرفتن قدرت با شتاب به عراق رفت. زمانی که این خبر به امام حسن(ع) در کوفه رسید، با سپاه دوازده هزار نفری[۲] از پیروانش - که قیس بن سعد بن عباده انصاری آن را رهبری میکرد - و عبدالله بن عباس نیز در میان آنان بود، به سمت مدائن بیرون آمد. هنگامی که به ساباط رسید، در دوستی اصحابش، بهویژه بعد از تلاش معاویه برای رشوه دادن به فرمانده سپاه او و توفیقش در دلجویی از عبیدالله بن عباس تردید کرد.
در این هنگام امام حسن(ع) دریافت که موازنه نیروی سیاسی و نظامی میان دو سپاه عراق و شام برابر نیست، بنابراین از بروز جنگی خونین در میان مسلمانان، جلوگیری کرد و شیوه گفتوگوی سیاسی را با هدف جلوگیری از ریختن خون مسلمانان ترجیح داد. بهویژه آنکه وی اعتمادش را به مردم کوفه از دست داد؛ زیرا گروهی از خوارج بر او شوریده، او را به کفر متهم کردند. سپس به او حمله برده، مجروحش نمودند[۳].
بر اثر گفتوگوهایی که میان او و معاویه صورت گرفت، امام حسن(ع) کار مسلمانان را به معاویه واگذار کرد.... روایت است که امام حسن(ع) صلح با معاویه را به شرطی برگزید که امامت مسلمانان پس از معاویه، با او باشد[۴]. معاویه به دنبال صلح، وارد کوفه شد و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) با او بیعت کردند[۵]. در اثر اجتماع مردم گرد وی، آن سال (۴۱ هجری) «عام الجماعه»[۶] نامیده شد؛ زیرا امت، به استثنای خوارج، با یک خلیفه بیعت کردند[۷].
به این ترتیب حکومت اموی به وجود آمد و معاویه خلیفه امت اسلامی شد. این حکومت، ۹۱ سالِ هجری و ۸۹ سالِ میلادی از ۴۱ - ۱۳۲ / ۶۶۱ - ۷۵۰ دوام یافت. در این مدت چهارده نفر خلیفه شدند. نخستین آنان معاویة بن ابیسفیان و آخرین ایشان مروان بن محمد جعدی بود[۸].
معاویه بنیانگذار پادشاهی امویان
با تصرف عراق به دست امویان، که از سال ۳۶ مرکز حکومت و خلافت اسلامی بود، تمامی سرزمینهای اسلام زیر سلطه معاویه در آمد و او سی سال پس از رحلت پیامبر(ص)، قدرت را به امویان منتقل کرد.
حکومت معاویه اولین تجربه حاکمی بود که در میان اختلافات دینی - سیاسی، و احیاناً قبیلهای و منطقهای، توانست به وسیله زور و با بهرهگیری از حیلههای سیاسی، قدرت را به چنگ آورد. تا پیش از آن، برای تصاحب قدرت لشکرکشی نشده و به طور رسمی از زور برای کسب قدرت سیاسی استفاده نشده بود. اکنون که این قدرت بر پایه زور مستقر شده چه توجیهی میتوانست داشته باشد؟ باید توجه داشت که این واقعیت نیز میبایست شبیه واقعیتهای سیاسی دیگری که در آغاز دوره خلافت رخ داد و بعداً از لحاظ قانونی، به صورت یک تئوری حکومتی درآمد، مقبولیت مییافت. اگر حاکمی بتواند با قدرت سیاسی، همه مخالفان را سرکوب کرده، از آنان برای خود بیعت بگیرد، در این صورت «جماعت» به وجود آمده است. برای کسانی که بر مفهوم جماعت تکیه میکردند و میگفتند: ما آخرین کسانی هستیم که بیعت خواهیم کرد، اکنون چه مشکلی وجود داشت؟ آنان بدون توجه به نوع روی کار آمدن حاکم، نفس «جماعت» را بهانه کرده، با خلیفهای که جماعت موافق با اوست بیعت کردند. معاویه تصریح میکرد که خلافت را نه با محبّت و دوستی مردم و نه به رضایت آنان از حکومتش، بلکه با شمشیر به دست آورده است[۹]. معاویه خود سال به چنگ آوردن قدرت را «عامالجَماعه» نامید. جاحظ با اشاره به آنکه معاویه در آن سال بر مُلک مستولی شد و بر دیگر اعضای شورا و جماعت مهاجر و انصار به استبدادگرایید گوید: معاویه آن سال را عامالجماعه نامید، در حالی که آن سال «عام فُرْقهٍ و قهرٍ و جبرٍ و غلبة» بود، سالی که امامت به ملوکیت و نظام نبوی به نظام کسرایی تبدیل و خلافت مغصوب و قیصری شد[۱۰]. بعدها این اصل که «حکومت از آن کسی است که بر دیگران غلبه کند» [الحُکْمُ لِمَن غَلَب] یک اصل مسلم در فقه سیاسی سنیان شد.
تکیهگاه قانونی معاویه از آغاز شورش او بر امامعلی(ع)، تمسک به خویشی او با عثمان و معرفی کردن خود به عنوان «ولی دم» (و خونخواه) او بود. این امر به مرور در ذهنیت شامیان به انتقال خلافت موروثی از عثمان به معاویه تبدیل شد و معاویه خود مهمترین نقش را در این باره ایفا کرد. پیش از این باید به این نکته توجه داشت که معاویه خود را خلف حاکمیّت قریشی میدانست که از ابوبکر و عمر آغاز شده به دست عثمان رسیده بود. وقتی محمد بن ابیبکر، معاویه را در پایمال کردن حق امیرالمؤمنین علی(ع) سرزنش کرد، معاویه در پاسخ نوشت: من و پدرت در حیات پیامبرمان، حق علی بن ابی طالب را بر خود لازم دیده، برتری او را آشکارا میشناختیم؛ زمانی که رسولخدا(ص) رحلت کرد، پدر تو و عمر، نخستین کسانی بودند که حق او را، از او گرفتند و او را به بیعت خود فراخواندند؛ او بیعت کرد و آن دو هیچ سهمی برای او قائل نشدند. پس از آن دو، عثمان بر سر کار آمد. اگر این کار خطا بوده نخستین بار پدر تو این خطا را انجام داد و ما در این کار شریک او هستیم و اگر کار درستی بوده، ما به او اقتدا کردیم، ما از کاری که پدر تو انجام داد پیروی کردیم، اگر به دنبال عیبجویی هستی، نخست از پدرت آغاز کن[۱۱]. معاویه از آغاز شورش بر ضد عثمان، در پی بهرهبرداری از آن بود. او در برههای از زمان از عثمان خواست به شام نزد او بیاید تا از دست مخالفان در امان باشد؛ اما عثمان این پیشنهاد را نپذیرفت[۱۲]. بعدها که شورش سخت شد، معاویه تنها راه را در این دید که عثمان کشته شود. بنابراین هیچ کمکی به عثمان نکرد، تا آنجا که عثمان در اوج گرفتاری خود متوجه این امر شد و نامه عتابآمیزی به معاویه نوشت[۱۳]. بلافاصله بعد از کشتهشدن عثمان و فرار همسر او به شام، معاویه از او خواستگاری کرد؛ اما وی نپذیرفت[۱۴]. معاویه در نامههای خود به امام علی(ع) بر این امر تکیه داشت که خلیفه ما عثمان مظلوم کشته شد و خدا فرموده: «هر کسی مظلوم کشته شود، ما برای ولیّ او قدرتی قرار دادیم»، پس ما به عثمان و فرزندان او سزاوارتریم[۱۵]. فرزدق در اشعار فراوان خود در ستایش حاکمان اموی به این نظریه امویان که خود را وارث عثمان میدانستهاند اشاره کرده است: تراث عثمان کانوا الاولیاء له سربال ملک علیهم غیر مسلوب[۱۶] آنان صاحب اختیاران میراث عثمان هستند و این لباس پادشاهی از آنان سلب ناشدنی است.
او در شعر دیگری خطاب به ولید بن عبدالملک میگوید که خلافت از ناحیه عثمان به او رسیده است[۱۷]. معاویه از آغاز مخالفت با علی(ع) اعلام کرد که در پی خلافت نیست. البته انگیزه باطنی او بر بسیاری از افراد آشکار بود، اما در ظاهر، در پی فریب مردم بر آمد. او پیش از جنگ جمل به زبیر نوشت: از مردم شام برای او بیعت گرفته، اگر عراق را تصاحب کند در شام مشکلی نخواهد داشت. زبیر از این نامه خشنود و دلگرم شد[۱۸]. آن زمان، معاویه برای انتخاب خلیفه جدید نظریه«شورای بین مسلمانان» را مطرح کرده بود. معاویه بر آن بود تا یکی از شخصیتهای سیاسی قریش، بهویژه آنان را که در شورا حضور داشتند به خود جذب و از آنان بهرهبرداری سیاسی کند. معاویه در نامهای به امامعلی(ع) نیز مسئله شورا را مطرح کرد[۱۹]. این مطالب از سوی معاویه چندان جدی نبود.
گزارشهای دیگر حاکی است که او در آغاز به نام «امیر» با مردم شام بیعت کرد نه «امیرالمؤمنین»، اما پس از شهادت علی(ع) ادعای خلافت کرد و مردم به نام «امیرالمؤمنین» با او بیعت کردند[۲۰].
معاویه به حاکم حمص نوشت تا بر اساس هر آنچه مردم شام با او بیعت کردند، مردم با او بیعت کنند. اشراف حمص راضی به بیعت با معاویه به عنوان امیر نشده، گفتند که بدون خلیفه به خونخواهی عثمان نخواهند رفت. بدین ترتیب مردم حمص اولین کسانی بودند که به عنوان «خلیفه» با معاویه بیعت کردند. بهدنبال انتشار خبر آن در شام، مردم آنجا نیز با وی به عنوان خلیفه بیعت کردند[۲۱].
مسئله به خلافت رسیدن معاویه، با توجه به آنکه از طلقا بود، دشوار مینمود. در مقابل، معاویه در شام با معرفی خود به عنوان «خالالمؤمنین» و «کاتب وحی» میکوشید تا آن مشکل را جبران کند. عمار در ضمن سخنان خود در صفین گفت: آنان بنیامیه هیچ سابقهای در اسلام ندارند که بدان جهت استحقاق اطاعت مردم و ولایت بر آنان را داشته باشند[۲۲]. حتی عبدالله بن عمر نیز در پاسخ نامه معاویه نوشت: شما را چه به خلافت؟ ای معاویه تو از طلقا هستی![۲۳] شاعری از انصار نیز که اشعاری همراه نامه ابنعمر فرستاد، گفت: معاویه کوچکتر از آن است که از اهل شورا یاد کند[۲۴]. با این حال، این اشکال در برابر غلبه معاویه بر امور چندان مهم نبود. او، مسائل مشکلتری را پشت سر گذاشته بود. معاویه علاوه بر خود فرزندش را نیز که مشهور به فسق و فجور بود، خلیفه تحمیلی مسلمانان کرد.
حکومت معاویه، به معنای بازگشت حکومت به جناح اصلی قریش بود که زمانی با اسلام درگیر شده بود. پیروزی این جناح، با توجه به اصول طایفهای یک امر عادی بود.
معاویه، برای تثبیت خلافت خود، از برخی اصول دینی نیز بهره میبرد. وی به قدرت رسیدن خود را از سوی خدا میدانست؛ زیرا همه کارها در دست خداوند است[۲۵]. زمانی دیگر معاویه گفت: این خلافت امری از امر خداوند و قضایی از قضای الهی است[۲۶]. معاویه در برابر مخالفت عایشه با ولایتعهدی یزید گفت: این کار قضای الهی است و در قضای الهی کسی را اختیار نیست[۲۷]. زیاد بن ابیه، حاکم معاویه در بصره و کوفه، ضمن خطبه معروف خود گفت: ای مردم! ما سیاستمدار و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که خداوند به ما داده سیاست میکنیم[۲۸]. یزید نیز در اولین خطبه خود گفت: پدرش بندهای از بندگان خدا بود، خداوند او را اکرام کرده خلافت را به او بخشید... و اکنون نیز خداوند این حکومت را بر عهده ما نهاده است[۲۹]. معاویه در برابر فرزند عثمان که به ولایتعهدی یزید اعتراض کرد و گفت تو به خاطر پدر ما سرکار آمدی، اظهار کرد: این مُلکی است که خداوند آن را در اختیار ما قرار داد[۳۰].
معاویه از بهکار بردن کلمه مُلک درباره خود خشنود بود. معاویه میگفت: أنا أوّلُ الملوک[۳۱]. وی نظام شاهی را صرفآ یک نظام سیاسی میدید و توضیح میداد که کاری به دینداری مردم ندارد. از او نقل شده که میگفت: به خدا سوگند! جنگِ من برای برپایی نماز، روزهداری و حجگزاری و زکات دادن نبود، اینها را شما انجام میدادید، من با شما جنگیدم تا بر شما امارت یابم و خداوند آن را به من داد، در حالی که شما از آن ناخشنود بودید[۳۲][۳۳]
فهرست نام حاکمان اموی و مدت حکومت آنان
- معاویة بن ابیسفیان (معاویه اول) ۴۱ - ۶۰ / ۶۶۱ - ۶۸۰
- یزید بن معاویه (یزید اول) ۶۰ - ۶۴ / ۶۸۰ - ۶۸۳
- معاویة بن یزید (معاویه دوم) ۶۴ / ۶۸۴
- مروان بن حکم ۶۴ - ۶۵ / ۶۸۴ - ۶۸۵
- عبدالملک بن مروان ۶۵ - ۸۶ / ۶۸۵ - ۷۰۵
- ولید بن عبدالملک (ولید اول) ۸۶ - ۹۶ / ۷۰۵ - ۷۱۵
- سلیمان بن عبدالملک ۹۶ - ۹۹ / ۷۱۵ - ۷۱۷
- عمر بن عبدالعزیز ۹۹ - ۱۰۱ / ۷۱۷ - ۷۲۰
- یزید بن عبدالملک (یزید دوم) ۱۰۱ - ۱۰۵ / ۷۲۰ - ۷۲۴
- هشام بن عبدالملک ۱۰۵ - ۱۲۵ / ۷۲۴ - ۷۴۳
- ولید بن یزید (ولید دوم) ۱۲۵ - ۱۲۶ / ۷۴۳ - ۷۴۴
- یزید بن ولید (یزید سوم) ۱۲۶ / ۷۴۴
- مروان بن محمد (مروان دوم) ۱۲۷ - ۱۳۲ / ۷۴۴ - ۷۵۰[۳۴].
سیاست امویان در فشار بر مسلمانان
خلفای اموی بدون هیچ پروایی یا حیایی اندیشه خویش را به مردمان اعلان میکردند و کارشان به جایی رسیده بود که مسلمانان را به بردگی میگرفتند و زنان مسلمان و مؤمن را به اسارت برده، کنیز خویش میکردند و در بازارها به فروش میرساندند. بسر بن ارطأة نخستین کسی بود که در تاریخ اسلام به این جنایت دست زد. او زنان با ایمان قبیله همْدان را - که به دوستی با اهل بیت(ع) معروف بود- به اسارت گرفت و برای فروش در بازارها عرضه کرد. مردم نیز جامه از ساقهای این زنان کنار میزدند تا آنان را خریداری کنند، همان کاری که تاجران برده در بازارهای برده فروشی میکنند. هنگامی که معاویه، بسر را به یمن فرستاد، او همین کار را با زنان مسلمان و مؤمن یمنی انجام داد و آنان را به اسارت گرفته، در بازارها به فروش گذاشت. ابن عبدالبر قرطبی در کتاب الاستیعاب و در شرح حال بسر بن ارطأة این ماجرا را به اجمال آورده است. او درباره به اسارت گرفتن زنان قبیله همدان میگوید: «آنان نخستین زنان مسلمانی بودند که در دوران اسلام به اسارت گرفته شدند»[۳۵]. هنگامی که عراقیان از حجاج نافرمانی کردند و حجاج توانست شورشیان عراق را سرکوب کند، دید بیشتر کسانی که بر او شوریدهاند از فقیهان، رزمندگان و موالی [[[ایرانیان]]] هستند. او در این اندیشه شد که با فرستادن اینان به سرزمینهای گوناگون، جمعشان را پراکنده سازد. ابن عبد ربه اندلسی در العقد الفرید میگوید: «حجاج به موالی روی کرده، گفت: شما نامسلمان و غیرعرباید و شهرهایتان به شما سزاوارترند». حجاج سپس آنان را هرگونه که دوست میداشت پراکنده ساخت و جمعشان را پریشان کرد و هرگونه که خواست به این سوی و آن سوی فرستاد و بر دست هر مردی از آنان نام شهری را داغ زد که باید به آن میرفت[۳۶]، همان کاری که تاجران برده با بردگان میکنند.
ابن ابی الحدید معتزلی درباره اوضاع و احوال امویان میگوید: «آنان فرزندان خوارج عرب و غیر عرب را به اسارت میگرفتند. هنگامی که قریب و زحاف که هر دو از خوارج بودند، کشته شدند، زیاد فرزندان آنان را به اسارت گرفت و یکی از دختران این دو را به شقیق بن ثور سدوس و دیگری را به عباد بن حصین داد. دختری از دختران عبیدة بن هلال شکری و دختری از دختران قطری به فجاءه مازنی نیز به اسارت گرفته شدند که دومی به عباس بن ولید بن عبدالملک داده شد و نامش ام سلمه بود. عباس بن ولید بر اساس نظر امویان با این دختر به عنوان کنیز ازدواج کرد. واصل بن عمر قنا و سعید صعر حروری نیز به اسارت و بردگی گرفته شدند[۳۷].
سیره امویان در خوارسازی مسلمانان و به بردگی گرفتن آنان - درست مانند به بردگی گرفتن مشرکان – اینگونه بود. آنان در این راه به تندروی و افراط دست زدند، چندان که دربارهشان میگویند: بنیامیه، مرد را به سبب قرضی که داشت میفروختند و به نظرشان او اینگونه به برده بدل میشد[۳۸]. زشتتر از تمام اینها و مذلتبارتر برای مسلمانان، کاری بود که از مسلم بن عقبه (مشهور به مُسرف) فرمانده سپاهی که یزید بن معاویه به مدینه گسیل داشته بود، در واقعه معروف حره سرزد... آن هنگام که او مدینه منوره را اشغال کرد و آن شهر را برای سپاهیانش مباح اعلان داشت. او مسلمانان را فرا خواند تا با یزید بن معاویه در برابر خون، مال و خانوادهشان و اینکه بردگان یزید باشند و او هرگونه که خواست درباره خون و اموال و خانوادهشان تصمیم بگیرد، بیعت کنند[۳۹]. امویان برای خوارسازی مسلمانان و برای گردن نهادن مسلمانان به خواستهها و خواهشهای آنان و از میان برداشتن مخالفان سیاسی و نظامی و تحکیم قدرت و تسلطشان بر سرنوشت مردم چنین راه و روشی را در پیش گرفتند.[۴۰]
احیای گرایش قومی جاهلیت
معاویه و کارگزاران او در فتنهانگیزی میان مسلمانان زبردست بودند و بزنگاههای فتنه و اختلاف میان اعراب و قبایل را نیک میشناختند و به هنگام نیاز از آنها به خوبی بهرهبرداری میکردند. زیاد بن ابیه یکی از ماهرترین کارگزاران معاویه در این زمینه بود. او با اختلاف افکندن میان قبایل عراق، توانست آن را در برابر قدرت خویش به کرنش وادارد. معاویه در این زمینه بسیار زبردست و باهوش بود و با هوشمندی و زیرکی کار میکرد. او یک بار کوشید تا در مجلس خویش در شام میان امام حسن(ع) و ابن زبیر اختلاف افکند و با اینکه امام کوشید تا از این کار جلوگیری کند، لیک معاویه توانست ابوسعید بن عقیل بن ابی طالب را در همان مجلس بر ابن زبیر برانگیزد و ابن زبیر را نیز بر او، و بدین روی آنچه را که امام حسن(ع) از آن اجتناب میکرد، حاصل شد[۴۱]. امویان به قوم پرستی که اسلام آن را از میان برداشته بود آشکارا گرایش داشتند و میکوشیدند موانعی را که اسلام از میان عرب و غیرعرب ویران ساخته بود، بار دیگر بازگردانند. مساواتی که اسلام میان عرب و غیرعرب برقرار ساخته بود، خوشایند امویان نبود و آنان نمیتوانستند بپذیرند که معیارهای جاهلی جای خود را به معیار برتری، یعنی تقوا، داده است: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[۴۲]. این گرایش نژادپرستانه جاهلی در روزگار حکومت اموی به جامعه اسلامی وارد شد و عمق یافت و ریشه دواند، چندان که اصلی از اصول حکومت در عهد اموی شد.
زیاد میگوید: «معاویه، احنف بن قیس و سمرة بن جندب را فرا خواند و آنان را گفت: من میبینم که این سرخ رویان (یعنی موالی غیرعرب) فراوانی یافتهاند و از پیشینیان ما بد میگویند و تو گویی آنان را میبینم که بر عرب و حکومت بشورند. پس به این اندیشه رسیدم که برخی از آنان را به قتل رسانم و برخی دیگر را برای برپایی کسب و کار و آبادانی راهها باقی بگذارم، شما چه میاندیشید؟ احنف گفت: دلم راضی نمیشود، در این صورت برادر مادریام و داییام و غلامان آزادشدهام کشته میشوند، در حالی که آنان در نسب با ما شریکاند و ما نیز با آنان؛ بنابراین، من گمان دارم که به جای آنان کشته میشوم. احنف سپس سرش را پایین انداخت. سمرة بن جندب گفت: «ای امیر! این کار را به من بسپار. من کار آنان را برعهده میگیرم و از تو تواناترم». معاویه گفت: «برخیزید و بروید تا در این باره بیندیشم»[۴۳]. شگفتا از سمرة بن جندب که به تشویق معاویه بر کشتار موالی مسلمان بسنده نمیکند، بلکه برای انجام دادن این کار داوطلب میشود. حجاج بن یوسف ثقفی با مسلمانان غیرعرب، زشتترین کاری را کرد که یک حاکم میتوانست با مسلمانان به انجام رساند.
ابن عبد ربه میگوید: «ابن اشعث و عبدالله بن جارود بر حجاج شوریدند و او از قاریان عراقی آن دید که دید. بیشتر کسانی که با او جنگیدیند و بر او شوریدند از فقیهان، رزمندگان و موالی بودند. هنگامی که حجاج دریافت آنان اکثریت هستند، بر آن شد که حقوقشان را قطع کند و جمعشان را پریشان سازد تا جمع نگردند و با یکدیگر پیمان نبندند. پس به موالی رو کرد و گفت: شما نامسلمان و غیرعرباید و شهرهایتان به شما سزاوارترند. آنگاه هرگونه که دوست میداشت آنان را پراکنده و جمعشان را پریشان ساخت و هرگونه که میخواست به این سو و آن سو فرستادشان و بر دست هر مردی از آنان نام شهری را داغ کرد که باید به آنجا میرفت. کسی که این کار را برعهده گرفت، مردی از بنی سعد بن عجل بن لجیم به نام خراش بن جابر بود. حجاج اینگونه نام این مسلمانان را از دیوان عطای مسلمانان حذف کرد و آنان را در سرزمینهای دور پراکنده ساخت و بر دستانشان نام شهرهایی را که باید به آنجا میرفتند، نقش کرد، همانگونه که نام بردگان را بر دستانشان داغ میزنند. این گرایش اموی در میان برخی محافل مسلمان عربی تأثیری زشت بر جای نهاد و گرایشهای جاهلی را که اسلام از نهاد عربها ریشهکن ساخته بود، بار دیگر بازگرداند و حساسیت نسبت به مسلمانان غیرعرب و تحقیرشان را در جان آنان برانگیخت، چندان که برخی عربها تحقیر مسلمانان غیرعرب (موالی) را پنهان نمیداشتند.
ابن عبد ربه میگوید: «نافع بن جبیر اگر به جنازهای میگذشت، میپرسید: این کیست؟ اگر میگفتند قرشی است، میگفت: وای بر قوم من! و اگر میگفتند عرب است، میگفت: وای بر سرزمینم! و اگر میگفتند از موالی است، میگفت: او مال خداوند بوده است و خداوند هر آنچه را بخواهد میگیرد و آنچه را بخواهد وا مینهد»[۴۴]. نیز عربها میگفتند: «سه چیز نماز را باطل میکند: الاغ، سگ و موالی»[۴۵]. از ماجراهای جالبی که احمد بن محمد عبد ربه اندلسی درباره تعصب نژادیای که امویان در نهاد مسلمانان برانگیختند، ماجرایی است که در پی میآید: «ابن ابی لیلی گوید: عیسی بن موسی - که ستمگری سخت متعصب بود - به من گفت: فقیه بصره که بود؟» گفتم: حسن بن ابی الحسن. گفت: سپس که؟ گفتم: محمد بن سیرین. گفت: آنها چه بودند؟ گفتم: هر دو موالی بودند. گفت: فقیه مکه که بود؟ گفتم: عطاء بن ابی رباح یا مجاهد بن جبر و سعید بن جبیر و سلیمان بن یسار، گفت: اینان چه هستند؟ گفتم: موالی. رنگ او دگرگون شد، سپس گفت: فقیهترین اهل قبا که بود؟ گفتم: ربیعة الرأی و ابن ابی الزناد. گفت: این دو چه بودند: گفتم: از موالی بودند. چهرهاش از خشم عبوس شد، سپس گفت: فقیه یمن که بود: گفتم: طاووس و پسرش و همام بن منبه، گفت: اینان چه بودند؟ گفتم: از موالی بودند.
از کوره در رفت و راست نشست. سپس گفت: فقیه خراسان که بود: گفتم: عطاء بن عبدالله خراسانی. گفت: این عطا چه بود؟ گفتم: از موالی بود. چهرهاش از خشم عبوستر و سیاهتر شد، چندان که بر او هراسیدم. سپس گفت: فقیه شام که بود؟ گفتم: مکحول. گفت: این مکحول چه بود: گفتم: از موالی. خشم و غضبش فزونی گرفت، آنگاه گفت: فقیه جزیره که بود؟ گفتم: میمون بن مهران. گفت: او چه بود؟ گفتم: از موالی. نفس عمیقی کشید، سپس گفت: فقیه کوفه که بود؟ به خدا سوگند اگر نمیترسیدم، میگفتم حکم بن عیینه و عمار بن سلیمان، لیک در این سخن شر و گزند دیدم و گفتم: ابراهیم و شعبی. گفت: این دو چه بودند؟ گفتم: عرب بودند. گفت: الله اکبر، و خشمش فرو نشست»[۴۶]. تحقیر موالی مسلمان و غیر عرب از سوی امویان تا بدان جا رسیده بود که بر آنها نیز، همانند اهل کتاب، جزیه نهاده بودند و آنها را در جنگها بدون حقوق و روزیانه به کار میگرفتند... تا روزگار عمر بن عبدالعزیز کار بر همین منوال بود تا اینکه وی به جراح، کارگزار خویش در خراسان، نوشت که جزیه را از مسلمانان بردارد.
ابن اثیر در پیرامون رخدادهای سال صدم هجری، روزگار خلافت عمر بن عبدالعزیز، میگوید: «مردی از موالی که کنیهاش ابوصید بود، به عمر بن عبدالعزیز گفت: «ای امیرالمؤمنین! بیست هزار نفر از موالی بدون مزد و مواجب میجنگند و هم شمار آنان از ذمیان اسلام آوردهاند و از آنان خراج گرفته میشود»[۴۷]. امویان با این روش، نژادپرستی روزگار جاهلیت را از نو به استوراترین صورت به زندگی مسلمانان بازگرداندند و در جامعه نوین اسلامی که تمامی مسلمانان را از هر سرزمین و نژادی در جوی آکنده از برادری و دوستی در خویش جای داده بود، حساسیت شدیدی میان عرب و غیرعرب برانگیختند. این دست گرایشهای اموی به جامعه اسلامی زیانی سخت رساند و در جامعه اسلامی آثاری زشت برجای نهاد که تا به امروز از آن رنج میکشد.[۴۸]
سیاستهای مالی امویان
معاویه، مال را مال خدا میشمرد و خویش را نیز خلیفه خدا. او حق خود میدانست که در اموال خدا هرگونه که میخواهد و بدون هیچ حساب و کتابی تصرف کند، این موضوع، موضوع اختلاف تاریخی معروفی است که میان او و ابوذر، صحابی معروف، رخ داد. ابوذر، اسرافی را که معاویه در بیت المال روا میداشت با سنت رسول خدا(ص) مخالف میدید و به سبب آن به معاویه اعتراض میکرد. معاویه این دیدگاه خویش را آشکار میگفت و آن را به گوش مردم میرساند. مسعودی میگوید: «معاویه روزی در حالی که صعصعه (بن صوحان) با نامهای از علی نزد وی آمده بود و بزرگان نیز در حضور او بودند، گفت: زمین از آن خداست و من خلیفه خدایم. هرچه از مال خدا برگیرم از آن من است و هرچه را واگذارم رواست. صعصعه شعری چنین خواند: جهلاً معاوی لا تأثم تمنیک نفسک ما لا یکون[۴۹]. «دست از نادانی بردار ای معاویه و گناه مکن دلت چیزی میخواهد که شدنی نیست».
معاویه این حق را برای خود قائل بود که اموال مردم را هرگونه که میخواهد، مصادره و توقیف کند. یعقوبی میگوید: «او - یعنی معاویه - اموال مردم را مصادره کرد و برای خویش برداشت»[۵۰]. یعقوبی در شرح خراج سرزمینهای مسلمانان در روزگار خلافت معاویه آورده است: «معاویه از هر سرزمینی، املاک آبادی را که پادشاهان ایران خالصه خود قرار میدادند، به حساب نیاورد و آنها را خالصه خود قرار داد و تیول جمعی از بستگانش کرد»[۵۱]. معاویه خراج و ولایات مسلمانان را طعمهای برای خویشاوندان و نزدیکان خود میکرد؛ همانان که او را برای دستیابی به قدرت یاری رساندند. پس از آنکه معاویه مردمان را به بیعت ولایتعهدی یزید فرا خواند، سعید بن عثمان بن عفان نزد او رفت و به سبب این کار نکوهشش نمود، معاویه نیز سرزمین خراسان را طعمه او ساخت.
ابن قتیبه دینوری میگوید: «سعید به معاویه گفت: حال که نمیپذیری، پس از آنچه پروردگار به تو ارزانی داشته است، به من ده. معاویه گفت: خراسان برای تو، سعید گفت: خراسان چیست؟ معاویه گفت: خراسان برای تو طعمه و صله رحم است. سعید خرسند از نزد معاویه بیرون آمد»[۵۲]. شگفت است که بشنویم خلیفه رسول خدا(ص) سرزمینهای مسلمانان را طعمه یکی از خویشاوندان خود میکند تا او را به بیعت ولایتعهدی یزید راضی و خشنود سازد. لیک این واقعیتی است که در تاریخ خلافت معاویه رخ داد و پس از او نیز در میان خلفای اموی و عباسی به سنت بدل شد. معاویه خراج تمام سرزمینهای مصر و مغرب را طعمه عمرو بن عاص کرد، بدون اینکه درباره چیزی از آن از او بازخواستی کند. عمرو بن عاص این را با معاویه شرط کرده بود؛ یعقوبی میگوید: «مصر و مغرب، طعمه عمرو بن عاص بود؛ چه، روزی که بیعت نمود معاویه آن را برای او شرط کرد و متن شرطنامه چنین بود: «این چیزی است که معاویة بن ابی سفیان به عمرو بن عاص بخشید. مصر و مردم آن را بدو بخشید و شرط کرد که تا عمرو زنده باشد آنان در اختیار او باشند و از فرمان او سرنپیچند.... وردان به او گفت: ای پیرمرد! از عمرت جز به اندازه تشنگی خری باقی نمانده است. چرا برای فرزندان خود، پس از خود شرط نکردی؟ عمرو از معاویه خواست تا شرط را برهم زند، لیک معاویه نپذیرفت. عمرو از مال مصر، چیزی را برای معاویه نمیفرستاد، بلکه مقرری مردم را میداد و آنچه را باقی میماند، برای خویش برمیداشت»[۵۳].
آنگونه که یعقوبی در تاریخ برآورد کرده، خراج مصر در آن روزگار سه میلیون دینار بوده است[۵۴].[۵۵]
سنجشی میان سیاستهای مالی امام علی(ع) و معاویه
معاویه و امویان در بیت المال و خراج مسلمانان از آن روی تصرف میکردند که آن را مال خدا میدانستند و برای خود هرگونه حقی را قائل بودند که در آن تبذیر و اسراف روا دارند و آن را طعمه و مایه خشنودی این و آن سازند، آن هم چه طعمهای! تمامی ولایت مصر که مردم و خراج مصر نیز در آن جای داشت، تا آن زمان که عمرو بن عاص نفس میکشید، طعمه او بود. آدمی میان سیاستهای مالی امویان و سیاست مالی امام علی(ع) و بازخواست آن حضرت از فرماندارانش، تفاوتی بسیار میبیند! اما اینک دو نمونه از نامههای امام علی(ع) به فرماندارانش را عرضه میداریم که در آنها از فرمانداران به سبب رفتارهای مالیشان بازخواست شده است. این دو نامه از آن روی عرضه میشوند تا تفاوت میان این دو سیاست که امت اسلامی در فاصله زمانی کوتاه با آنها به سر برد، نمایان گردد.[۵۶]
نامه امام علی(ع) به مصقلة بن هبیره
یعقوبی میگوید: «امام به مصقلة بن هبیره، فرماندار اردشیر خُرّه، که خبر یافته بود خراج آنجا را بذل و بخشش میکند، نوشت: «خبری از تو به من رسیده است که باور کردن آن بر من گران آمد. شنیدهام تو خراج مسلمانان را میان بستگانت و درخواست کنندگان، دستهها و شاعران دروغگویی که نزدت میآیند، بخش میکنی، چنانکه گردو را. پس سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، به دقت این گزارش را بررسی خواهم کرد و اگر آن را درست یافتم، البته خویش را نزد من زبون خواهی یافت، پس از زیانکاران مباش، آنان که کوشش ایشان در زندگانی دنیا تباه گشته است و خود پندارند که کار نیک میکنند». پس مصقله به امام نوشت: «اما بعد، نامه امیرمؤمنان به من رسید. پس جویا شود، اگر درست بود، مرا مجازات و بیدرنگ از کار برکنار کند. اگر من از روزی که به کار گماشته شدهام تا هنگامی که نامه امیرمؤمنان به من رسیده است، از حوزه مأموریت خود دیناری یا درهمی یا چیزی جز آن ربوده باشم، هربردهای که دارم آزاد و گناهان ربیعه و مضر بر من است»[۵۷].[۵۸]
نامه امام به عثمان بن حنیف انصاری
امام علی(ع) خبر یافت که عثمان بن حنیف، فرماندار او بر بصره، به میهمانی مردمانی از اهل بصره دعوت شده، به آنجا رفته است، پس به او نوشت: «ای پسر حنیف! به من گزارش رسیده است که مردی از بزرگان بصره تو را به ولیمهای فرا خوانده است و تو به سوی آن خوان شتافتهای. خورشهای رنگارنگ و پاکیزه در برابرت نهادهاند و نوشابههای خوشگوار بر تو پیمودهاند. من چنین نمیپنداشتم که تو میهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندان را میدانند و توانگران را میخوانند. پس بنگر که بر این سفره چه میخایی. آن لقمه را که حلال و حرام آن را نمیدانی، از دهان بیرون افکن و چیزی تناول کن که به پاکیزگی فراهم آوردن آن باور داشته باشی. بدان که هر پیروی را پیشوایی است که پیروی آن پیشوا کند و به روشنایی دانش وی روشنی گیرد. و بدان که پیشوای شما از نوشیدنی و خوردنی این جهان، به دو جامه فرسوده و دو گرده نان بسنده کرده است. آری شما توان چنین روشی ندارید، اما میتوانید با پارسایی و بازکوشی و پاکدامنی و دوری جستن از خطا مرا یاری دهید»[۵۹].[۶۰]
بهکارگیری اموال برای رسیدن به اهداف سیاسی
امویان بیت المال مسلمانان را به شکلی گسترده و نامحدود به کار میگرفتند تا به اهداف سیاسی خویش برسند. معاویه اموال مسلمانان را بذل و بخشش میکرد تا دوستی مردمان را به دست آورد و آنان را سوی خویش کشاند و در پیرامون خود گرد آورد. معاویه گرچه میدانست دارایی و مال، دوستی و مهر نمیآورد، لیک برای او همین کافی بود که میتوانست از رهگذر بذل و بخشش همین اموال، گروهی از بزرگانی که بر او خشم گرفته بودند، خشنود کند و شماری از بزرگان مخالفان خویش را ساکت سازد و وجدان آنان را بخرد. معاویه در این باره صاحب نظریه معروفی است. روایت شده است که روز بیعت ولایتعهدی یزید بن معاویه، شاعران و بزرگان برای تقدیم نشانههای دوستی و وفا به او و پدرش بر یکدیگر پیشی میگرفتند و او میدانست که تمامی چاپلوسیهایی که آن روز میشنود از راستی و درستی بهرهای ندارد، از همین روی به پدرش گفت: «ای امیرالمؤمنین! نمیدانیم که ما مردم را فریب میدهیم یا مردم ما را؟ معاویه گفت: هرگاه بر آن شدی تا کسی را فریب دهی و او نیز خود را به فریبخوردگی زد، چندان که تو به چیزی که از او میخواستی رسیدی، تو او را فریب دادهای»[۶۱]. ابن اثیر میگوید: «احنف بن قیس سعدی، جاریة بن قدام سعدی، جون بن قتاده عیشمی و حنات بن یزید نزد معاویة بن یزید رفتند و معاویه هر یک از آنان را صد هزار درهم داد و حنات را هفتاد هزار درهم.
هنگامی که در راه بازگشت بودند، هر یک مقدار پاداشی را که گرفته بود، گفت حنات نزد معاویه بازگشت و گفت: مرا در میان بنی تمیم خراب کردی! مگر نه اینکه نسبم صحیح است و سالمندم؟ آیا در میان عشیرهام فرمانروا نیستم؟ معاویه گفت: آری. حنات گفت: پس چرا به من کمتر از بقیه پاداش دادی؟ (حنات در جنگ جمل در رکاب عایشه جنگیده بود و احنف و جاریه هوادار علی بودند). معاویه گفت: «من از آنان دینشان را خریدم و تو را به دینت و نظری که درباره عثمان داری، وانهادم. (حنات هوادار عثمان بود). حنات گفت: «پس دین مرا نیز بخر». معاویه فرمان داد که پاداش او را کامل کنند. سپس حنات درگذشت و معاویه پاداش او را نداد»[۶۲]. معاویه تصمیم گرفت مغیرة بن شعبه را از حکمرانی کوفه برکنار کند و سعید بن عاص را به جای او بنشاند. مغیره چون از این تصمیم آگاه شد، سوی معاویه رفت و او را ترغیب کرد که پس از وی با یزید بیعت شود. معاویه به او گفت: چه کسی در این کار مرا یاری میرساند؟ مغیره گفت: کوفه با من و بصریان هم با زیاد. معاویه گفت: بر سر کارت بازگرد و با معتمدان خویش در این باره صحبت کن.
ابن اثیر میگوید: «مغیره نزد یاران خویش بازگشت. آنان به او گفتند: چه خبر؟ مغیره گفت: پای معاویه را در سفر دور و درازی از امت محمد نهادم و در کارشان چنان رخنه انداختم که هیچگاه به هم بر نخواهد آمد. مغیره به کوفه بازگشت و با معتمدان خویش و آنان که میدانست هوادار اموی هستند، درباره کار یزید صحبت کرد و آنان برای بیعت با یزید پاسخ مثبت دادند. مغیره ده نفر از آنان را سوی معاویه فرستاد.... هر کدام را سی هزار درهم داد و پسرش موسی بن مغیره را سرکرده آنان کرد. آنان نزد معاویه رفتند و بیعت با یزید را در چشم او آراستند و از او خواستند تا ولایتعهدی را به یزید دهد. معاویه گفت: در علنی ساختن این موضوع شتاب نکنید و بر همین نظر باشید. سپس به موسی گفت: پدرت دین اینان را به چند خرید؟ موسی گفت: سی هزار درهم. معاویه گفت: ارزان فروختهاند»[۶۳]. در روایتی دیگر آمده است: «پسرش عروه را همراه آنان فرستاد. معاویه پنهانی به عروه گفت: پدرت دین اینان را به چند خرید؟ عروه گفت: به چهارصد درهم. معاویه گفت: دین اینان را نزدشان ارزان یافت»[۶۴].[۶۵]
سیاستهای امویان در برابر اهل بیت(ع)
امویان سعی بسیار به کار زدند تا فضایل امام علی(ع) و اهل بیت او را پنهان سازند. آنان روایت نمودن فضایل اهل بیت(ع) را ممنوع ساخته، فرمان دادند تا راویان فضایل اهل بیت(ع) در هر مکانی مورد پیگرد قرار گیرند و دستگیر شوند. ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: «ابوالحسن علی بن محمد بن ابی سیف مدائنی در کتاب الأحداث میگوید: «معاویه در نامههایی با مفاد یکسان نوشت: هرکس از فضایل ابوتراب و اهل بیت او چیزی روایت کند، در امان نخواهد بود. پس در هر شهری و بر روی هر منبری به لعن علی پرداختند و از او بیزاری جستند و از او و اهل بیتش بد گفتند و در آن هنگام کوفیان به سبب کثرت شیعیان علی(ع) که در میانشان بودند، از همه مردمان رنج و بلاهایی سختتر داشتند»[۶۶].
مردم چنان در روایت کردن فضایل امام علی(ع) از دستگاه حاکم میهراسیدند که زهری در بیماریاش برای معمر حدیث کرد که رسول خدا(ص) فرمود: «خداوند عزوجل، بنی اسرائیل را به سبب نظر بدی که درباره پیامبرانشان داشتند و از بهر اختلافشان در دین از باران محروم ساخت و این امت را به خاطر دشمنی با علی بن ابی طالب به قحطی گرفتار میسازد و باران را از آنان باز میدارد»[۶۷]. معمر میگوید: «هنگامی که بیماری زهری بهبود یافت، پشیمان شد و مرا گفت: ای یمانی! این حدیث را پنهان کن و آن را به کسی مگو؛ زیرا اینان - یعنی امویان - عذر کسی را که از علی ستایش کند و از او به نیکی یاد نماید، نمیپذیرند». گفتم: ای ابوبکر! تو که چنین سخنی را شنیدهای، چرا هم کاسه اینان شدهای؟ گفت: بس کن، مرد! آنان ما را در چیزهایی که به دست آوردند، شریک ساختند و ما هم درباره خواستههای آنان کوتاه آمدیم»[۶۸].[۶۹]
محاصره اقتصادی
امویان، اهل بیت(ع) و شیعیانشان را از نظر اقتصادی سخت در محاصره قرار دادند و آنان را زیر فشار گذاشتند و از حقوق بیت المال محروم داشتند و در روزیانه با آنان به ستیز پرداختند. بنیامیه، اموال را به صورت گسترده برای نیل به اهداف سیاسی خویش به کار گرفتند. به عدهای گشادهدستی میکردند و بر عدهای تنگ میگرفتند و در مضیقه مالی قرارشان میدادند. برای مثال، معاویه به شامیان گشادهدستی میکرد و بر عراقیان و حجازیان به شدت فشار میآورد و سختگیری میکرد.
امویان برای دفاع از حکومت خویش و بسط قدرت و نفوذ سیاسی خود بر شامیان تکیه داشتند و با هدیه و بذل و بخشش و ارزان کردن کالا و خواروبار و فراهم نمودن مواد اولیه غذایی - مثل آرد - مردمان شام را یاری میرساندند، در حالی که در بذل و بخشش و هدایا بر عراقیان، حجازیان و مصریان - به ویژه عراقیان و حجازیان - سخت میگرفتند؛ زیرا میدانستند این دو سرزمین از نیروهای مخالف آنان آکنده است. آنان سختگیری و فشار بر مخالفان را روش برتر ستیز، نابودی و انتقام از آنان و سرگرم ساختنشان به امور زندگی و معیشت میدانستند. ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: معاویه به کارگزاران خویش در تمامی سرزمینها نامهای با مضمون واحد نوشت: «بنگرید که هر کس بر او دلیلی یافت شد که علی و اهل بیتش را دوست میدارد، نامش را از دیوان حذف کنید و عطا و روزیانه او را ببُرید». معاویه نامه دیگری را ضمیمه این نامه کرد که در آن آمده بود: «هر کس را هم که به دوستی اینان متهم است، مجازات و خانهاش را خراب کنید». این بلا، از همه بیشتر و سختتر، دامنگیر عراقیان و به ویژه کوفیان شد، چندان که مردی از شیعیان علی(ع) هنگامی که فردی مورد اعتماد نزد او میآمد و به خانهاش وارد میشد، رازش را به او میگفت، لیک از خادم و مملوک او میهراسید و به او سخنی را نمیگفت مگر اینکه سوگند درشت از او میگرفت که سخنش را پنهان دارد[۷۰].
معاویه سیاست گرسنه داشتن مردم و فشار بر آنان را ناخود آگاه در پیش نگرفته بود و ندانسته به ستیز روزی و معیشت آنان نرفته بود، بلکه برای این کار برنامهریزی میکرد و در این کار، صاحب نظریه معروفی است که آن را برای فرمانده سپاهش سفیان بن عوف غامدی بیان کرده است. به گفته ثقفی در الغارات، هنگامی که معاویه، سفیان بن عوف را سوی انبار میفرستاد، وی را گفت: «هر کس را دیدی دگراندیش است، به قتل رسان و بر هر شهری که گذشتی آن را ویران ساز و اموال را غارت کن؛ زیرا غارت اموال شبیه به قتل است و دل را بیشتر به درد میآورد»[۷۱]. ابن اثیر در حوادث سال پنجاه و شش مینویسد: «معاویه هنگامی که از بیعت حسین(ع) با ولایتعهدی پسرش یزید نومید گشت، با عموم بنی هاشم جفا کرد (یعنی روزیانه آنان را قطع کرد). در پی این کار، ابن عباس نزد او آمد و گفت: چرا بر ما جفا کردی؟ معاویه گفت: یار شما با یزید بیعت نکرد و شما به سبب این کار به او اعتراض نکردید»[۷۲].[۷۳]
شایعهپراکنی و دشنامدهی
از زشتترین سیاستهایی که معاویة بن ابی سفیان برای منزوی ساختن سیاسی امام علی(ع) و اهل بیت(ع) او در پیش گرفت، دشنام دادن به آنان و اعلان آن بر روی منابر بود. امویان در اشاعه این منکر، تمامی سعی و تلاش خویش را به کار بستند. معاویه در میان مردمان شام به خطبه ایستاد و گفت: «ای مردم! رسول خدا مرا فرمود: تو پس از من به خلافت میرسی؛ پس سرزمین مقدس - یعنی شام - را برگزین که ابدال در آن هستند. من نیز شما را برگزیدم، پس ابوتراب را لعنت کنید!» در پی این سخن معاویه، صدای شامیان به دشنام امام(ع) بلند شد»[۷۴].
«معاویه هرگاه قنوت میخواند، علی، ابن عباس، حسن، حسین و اشتر را لعن میکرد»[۷۵]. ابوعثمان جاحظ میگوید: «معاویه در پایان خطبه جمعه میگفت: «بار خدایا! او [یعنی امام علی(ع)] در دینت کجروی کرد و از راهت بازداشت؛ پس او را سیلآسا لعنت کن و به عذابی دردناک کیفرش ده». معاویه این نفرینها را به همه قلمرو حکومتش نوشت و این عبارات تا خلافت عمر بن عبدالعزیز بر روی منابر گفته میشد»[۷۶]. «زیاد بن ابیه بر آن شد تا از تمام کوفیان بخواهد که از علی بیزاری جویند و او را لعن کنند و هر کس را که از این کار خودداری کند، به قتل رساند و خانهاش را خراب سازد، لیک خداوند در همان روز او را با طاعون زد و مرد- خدا رحمتش نکند- و این در روزگار خلافت معاویه بود»[۷۷]. به نظر ما، معاویه این کار را از روی کینه و دشمنی نسبت به امام علی(ع) انجام نمیداد، بلکه میدانست که نمیتواند خلافت خود را حفظ کند و آن را از دسترس اهل بیت(ع) دور دارد مگر این روش زشت را به کار زند و از شخصیت امام علی(ع) بکاهد و او را بدنام سازد. از مروان پرسیدند: چرا علی(ع) را بر روی منبرها دشنام میدهید؟ گفت: «کار ما جز از این راه استواری نمییابد»[۷۸].[۷۹]
بیزاری نجستن امت از اهل بیت(ع)
به رغم فشار عوامل رعب، وحشت و فریب بر وجدان امت در روزگار امویان، امت اسلامی نمیپذیرفت که امام علی(ع) و اهل بیت(ع) را دشنام دهد و از آنان بیزاری جوید و تا آنجا که میتوانست از این کار شانه خالی میکرد. مردم از حضور در مجالس دشنامگویی فرار میکردند و میکوشیدند در این گونه مجالس شرکت نکنند. روش همیشگی امویان این بود که در خطبه نماز جمعه و عید فطر و قربان، امام علی(ع) را دشنام گویند. سنت معروف در خطبه عیدین این بود که آن را پس از نماز بخوانند، و مردم نیز با به پایان رسیدن نماز پراکنده میشدند تا ناسزا به امام علی(ع) را نشنوند، از این روی معاویه فرمان داد تا خطبه را بر نماز مقدم کنند تا مردم از شنیدن خطبه نگریزند! یعقوبی میگوید: «در این سال - یعنی سال ۴۴ ه ۔ خطبه را پیش از نماز خواند؛ زیرا مردم هنگامی که نماز میگزاردند، میرفتند تا لعن علی(ع) را نشنوند، این بود که معاویه خطبه را بر نماز مقدم کرد»[۸۰]. در تاریخ به غیر این پدیده سلبی در عدم پذیرش دشنام و ناسزاگویی به امام علی(ع) از سوی امت، با پدیده دیگری که جلب توجه کند، رو به رو نمیشویم. در تاریخ این دوره، مواضع فردی بسیاری را مشاهده میکنیم که طی آنها گاه آشکارا و علنی و گاه با صدایی آرام و آهسته با بیزاری از امام علی(ع) و دشنامگویی به او مخالفت میشود.
ابوبکر بن عبدالله اصفهانی در روایتی میگوید: «بنیامیه فرزندخواندهای به نام خالد بن عبدالله داشتند که همواره علی(ع) را دشنام میداد. یک روز جمعه در خطبهای که برای مردم میخواند، گفت: به خدا سوگند اگر رسول خدا(ص) او [یعنی امام علی(ع)] را به کار میگماشت با این که میدانست او چگونه انسانی است، به خاطر این بود که دامادش بود. سعید بن مسیب که خوابش ربوده بود، چشمانش را گشود، سپس گفت: وای بر شما! این پلید چه گفت؟ قبر [[[پیامبر]]] را دیدم که شکافته شد و رسول الله(ص) میفرمود: «دروغ گفتی، ای دشمن خدا!»[۸۱]. از ابوعبدالله جدلی روایت شده است که گفت: «بر ام سلمه وارد شدم، مرا گفت: آیا در میان شما به رسول خدا دشنام داده میشود؟ گفتم: پناه بر خدا یا سبحان الله! گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: هر که علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده است»[۸۲].
عدی بن ثابت از اسماعیل بن ابراهیم روایت میکند که گفت: «من و ابراهیم بن یزید، روز جمعه، سمت درهای کِنده نشسته بودیم که مغیره بیرون آمد و خطبه خواند و خدای را سپاس گفت و سپس هرچه دلش خواست بر زبان راند. آنگاه از علی(ع) بدگویی کرد. پس ابراهیم بر ران یا زانویم زد و گفت: به من روی کن و با من سخن بگو که ما در نماز جمعه نیستیم، نمیشنوی که این چه میگوید؟»[۸۳].[۸۴]
سیاست ارعاب و کشتار مخالفان علوی
امویان نمیتوانستند به تلاش برای حذف خط علوی در افکار عمومی مسلمانان و بدگویی از آن بسنده کنند و این کار را با کشتار گسترده سران مخالفان از شیعیان و اصحاب علی و ایجاد ترس و ترور در میان آنان و به ویژه در عراق که شیعیان و دوستداران علی(ع) بسیار در آن زندگی میکردند، همراه نسازند. معاویه برای دستیابی به این هدف، عراق را به کارگزاران و والیانی میسپرد که میدانست با علی(ع) دشمناند و کینه او را در دل میپرورند؛ کسانی چون مغیرة بن شعبه، زیاد بن ابیه و سمرة بن جندب.
امویان در تحت تعقیب قرار دادن شیعیان اهل بیت(ع) و کشتن آنان و اشاعه ترس در میانشان و سرانجام سختگیری بر آنان، کار را به نهایت رساندند. ابن ابی الحدید از ابوجعفر باقر(ع) درباره انواع رنج و شکنجههایی که شیعیان از دست امویان کشیدند، سخنانی را روایت کرده است که ما بخشی از آن را میآوریم: «زان پس ما - اهل بیت – همچنان مورد قهر و ستم واقع میشویم، از حق خود دورمان میکنند و مورد خواری قرار میگیریم، محروم میشویم و به قتل میرسیم. در رعب و وحشت به سر میبریم و جان ما و جان شیعیانمان در امان نیست؛ اما دروغگویان و منکران [[[حق]] ما] به سبب دروغگویی و انکارشان موقعیتی یافتهاند که به واسطه آن مقرب درگاه حکمرانان خود و قاضیان جور و کارگزاران نابکار در هر شهری هستند،؛ چراکه آنان [دروغگویان و منکران] برای اینان روایتهای جعلی و دروغ میگویند و از قول ما سخنان و کرداری نقل میکنند که ما آنها را نگفتهایم و انجام ندادهایم و هدفشان [از نقل این روایتها و سخنان و کردار] این است که ما را منفور مردم بگردانند. بیشترین و بدترین این اعمال در زمان معاویه و پس از درگذشت حسن(ع) اتفاق افتاد. در آن زمان شیعیان ما در هر شهری و نقطهای به قتل رسیدند و هر کس به صرف اینکه مظنون [به شیعه بودن] واقع میشد، دست و پاهایش قطع میگردید و اگر معلوم میشد کسی دوستدار و علاقهمند به ماست یا زندانی میشد یا اموالش به غارت میرفت و یا خانهاش ویران میگشت. در زمان عبیدالله بن زیاد، قاتل حسین(ع)، رنج و مصیبت هر لحظه شدیدتر و بیشتر میشد. سپس حجاج آمد و همه آنها [[[دوستداران]] و شیعیان علی(ع) و اهل بیت(ع) را از دم تیغ گذراند و با کمترین سوء ظن و تهمتی ایشان را دستگیر و مجازات کرد تا جایی که اگر به کسی میگفتند «زندیق یا کافر» این را خوشتر از آن داشت که به او گفته شود «شیعه علی»[۸۵].
محمد بن حنفیه نیز گوشهای از درد و رنجهای اهل بیت(ع) در این دوره تاریک از تاریخ اسلام را روایت کرده است: ابن سعید میگوید: «مردی نزد محمد بن حنفیه آمد و گفت: حالت چگونه است؟ محمد دست خویش را تکان داد و گفت: حال شما چگونه است؟ آیا زمان آن نرسیده است که بدانید ما چه حالی داریم؟ حکایت ما در میان این امت، همچون حکایت بنی اسرائیل در میان آل فرعون است که پسرانشان را سر میبریدند و زنانشان را زنده نگاه میداشتند»[۸۶]. معاویه روزی به امام حسین(ع) گفت: «ای ابوعبدالله! دانستی که ما شیعیان پدرت را کشتیم و آنان را حنوط و کفن کردیم و بر آنان نمازگزاردیم و به خاکشان سپردیم». حسین(ع) فرمود: «سوگند به پروردگار کعبه که محکومت کردم! لیک به خدا قسم که اگر ما پیروان تو را بکشیم آنان را حنوط نمیکنیم و بر آنان نماز نمیگزاریم و به خاکشان نمیسپاریم»[۸۷]. معاویه موج کشتار و ریشهکنسازی شیعیان علی(ع) را به راه انداخت و این موج به شکلی حاد و خشن تا اواخر حکومت اموی استمرار یافت.[۸۸]
سیاست امویان در مکه و مدینه
به رغم تلاشهای فراوان بنیامیه، مکه و مدینه پایگاه مخالفان سیاسی آنان بود و معاویه و خلفای پس از او نتوانستند سختی و صلابت مخالفان را در مکه و مدینه به نرمی بدل کنند و این دو شهر را به کرنش و سکوت مطلق در برابر قدرت امویان و سبکسری و نادانی و تجاوزات آنان وادارند و این به رغم همه راهکارها و روشهایی بود که امویان برای رام کردن مکه و مدینه به کار گرفتند. از این روی، مکه و مدینه همیشه کانون دغدغه و پریشانی برای شام بودند. سرفرود آوردن این دو شهر در برابر شام و خروج آشکار امویان از احکام و آموزههای اسلامی کار آسانی نبود. معاویه و یزید کوشیدند که مکه و مدینه را از راه زور به تسلیم وادارند. واقعه حره که طی آن یزید بن معاویه، مدینه منوره را مباح اعلام کرد، معروف است و محاصره مکه مکرمه نیز در تاریخ، مشهور. اما اینگونه کارها و رفتارها در به تسلیم و کرنش واداشتن این دو مرکز اسلامی، سود چندانی را نصیب امویان نساخت؛ از این روی، امویان برای سیطره بر مکه و مدینه سیاستی چندبعدی را در پیش گرفتند که با ایجاز به نقاط اساسی این سیاست اشاره میکنیم.[۸۹]
اشاعه لهو و لعب در مکه و مدینه
امویان کوشیدند تا لهو و لعب را به این دو مرکز اسلامی راه دهند. آنان در این باره سخت تلاش کردند و برای دستیابی به هدف یاد شده، آوازخوانان و مطربان و شاعران هرزهگو را به کار گرفتند و پولهای هنگفتی را در این راه بذل و بخشش کردند و کار را به جایی رساندند که خلیفه به حج خانه خدا میرفت و آوزاخوانان، مطربان، مردان و زنان هرزه، زناکاران و سرکشان را نیز در میان دیگر همراهان خویش به حج میبرد. ولید بن عبدالملک به حج رفت و عمربن ابی ربیعه را دید. عمر با خلیفه درگوشی سخن میگفت و خلیفه قاه قاه میخندید و نمیتوانست خندهاش را نگاه دارد. هنگامی که عمر بازگشت، از او پرسیدند: به امیرالمؤمنین چه میگفتی که میخندید؟ عمر گفت: پیوسته درباره زنا سخن میگفتیم تا اینکه بازگشتیم»[۹۰]. فاطمه دختر عبدالملک بن مروان نیز به حج خانه خدا میرود و در منا در پی عمر بن ابی ربیعه میفرستد تا او را ببیند[۹۱]، سپس او را تحریک میکند و بر میانگیزد که با او مغازله کند![۹۲].
عمر بن ابی ربیعه در طواف به ام حکم امویه برمیخورد و با او مغازله میکند و در مکه نیز ام محمد دختر مروان بن حکم را میبیند که به حج آمده است. عمر با او نرد عشق میبازد و میگوید: هر که قلبی صحیح و سالم دارد، داشته باشد الیک قلب من در خیف به درد عشق گرفتار شد[۹۳]. دختران بنی امیه که به حج آمدهاند، به هنگام حج، عمر را فرا میخوانند تا با آنان شوخی و مزاح کند و با او به هرزگیهایی زشت سرگرم میشوند و عمر نیز هرزگیهایی زشت از خویش نشان میدهد که نمیخواهیم در این کتاب از آنها سخن بگوییم[۹۴].
عمر در منا با نوار نیز مغازله میکند[۹۵] و با فاطمه دختر محمد اشعث کندی نیز هم[۹۶]. او در فضاب موسم حج و مشاعر با فاطمه دیدار میکند[۹۷] و در حج با زینب دختر موسی جماحی به مغازله میپردازد[۹۸]. عمر در وادی العقیق با دخترانی از قریش قرار میگذارد و سر قرار حاضر میشود و با آنان در مجلسی سراسر هرزگی و عیاشی مینشیند[۹۹]. برای خلیفه ولید بن عبدالملک، پشت کعبه فرش میگسترند و او مینشیند و به شعر عمر بن ابی ربیعه گوش فرا میدهد و به طرب میپردازد[۱۰۰].
عمر با لبابه دختر عبدالله بن عباس، همسر ولید بن عتبة بن ابی سفیان که در حال طواف است، نرد عشق میبازد[۱۰۱] و با عایشه دختر طلحه که او نیز در حال طواف است، مغازله میکند[۱۰۲] و در حضور مردم آن قدر به دنبال او میرود تا اینکه در حالی که او بدون حجاب به رمی جمره سرگرم است، به او میرسد و شعر عاشقانهاش را برای او میخواند[۱۰۳]. در مسجدالحرام متعرض لیلی بنت حارث میشود، لیلی به او میگوید: «ای ابن ربیعه! تا به کی با بیپروایی در حرم خدا با زنان نرد عشق میبازی و از آنان ستایش میکنی، آیا از خدا نمیترسی؟ و عمر میگوید: «رهایم کن و به این شعرم گوش فرا ده: عشق من به خاندان لیلی قاتل من است و عشق در جسم و عمق جانم نمایان شده است ای ابوحارث! قلب من پرندهای است پس از فرمان خردمند مورد اعتماد فرمان ببر دل که هوشیار بود، بستگی یافت به غزالی از بنی بکر که تازه از شیر گرفته شده. با رمله بنت عبدالرحمن بن خلف خزاعی در حج عشق بازی میکند و متعرض او میشود[۱۰۴]. نیز بر سر راه زنی - پاکدامن که نامش را نگفتهاند - سبز میشود و آن زن او را نفرین میکند و خداوند او را به هلاکت میرساند[۱۰۵].[۱۰۶]
فشار اقتصادی بر مکه و مدینه
فشار مادی، روش دیگری بود که امویان برای تسلیم ساختن مکه و مدینه و تن دادن این دو شهر به طرحهای حکومت اموی در امر خلافت آن را به کار بستند. معاویه چون موضع منفی مردمان مدینه را در برابر بیعت ولایتعهدی یزید دید، حقوق آنان را از بیت المال قطع کرد. همانگونه که نرخ رسمی گندم نزد مردم مدینه با نرخ آن نزد مردم شام فرق داشت. هنگامی که یزید بن معاویه به خلافت رسید، مردم مدینه را تهدید کرد که اگر از او نافرمانی کنند، کشتاری فجیع در میان آنان به راه اندازد و شهرشان را ویران سازد. نیز آنان را به طمع انداخت که اگر به فرمان او تن دهند و او را شایسته خلافت بدانند، حقوق آنان را که پدرش قطع کرده بود، برگرداند و نرخ گندمشان را نیز با شامیان برابر کند. به روایت ابن قتیبه، یزید برای مردمان مدینه پیمان میفرستد تا آنان را ترغیب به فرمانبرداری از حکومت خویش کند که بر او نشورند: «و آنان را بر من پیمانی است که نرخ گندمشان را با نرخ گندم ما (یعنی در شام) برابر کنم. بهای هر هفت صاع گندم نزد آنان به یک درهم است، و عطای آنان را نیز که میگویند در زمان معاویه از آنان بازداشته شده است، کامل و فراوان به آنان پرداخت کنم»[۱۰۷]. فشار امویان به ویژه بر انصار به جایی رسیده بود که چون معاویه به مدینه آمد، رجال و شخصیتهای انصار، چارپایی نداشتند که سوار بر آنها به استقبال او بیایند.
«عبدالله بن محمد بن عقیل میگوید: معاویه به مدینه آمد و ابوقتاده انصاری به دیدار او رفت و معاویه گفت: ای گروه انصار! تمام مردم به دیدار من آمدند، غیر شما. ابوقتاده گفت: چارپا نداشتیم. معاویه گفت: شترهای آبکشتان کجا شد؟ ابوقتاده گفت: آنها در جنگ بدر در پی تو و پدرت پی کردیم»[۱۰۸].[۱۰۹]
نگاه امویان به انصار
امویان از انصار به روشنی خشمگین بودند. یکی از علل این خشم، موضع انصار در روزگار خلافت امام علی(ع) در برابر معاویه و جنگ صفین بود. از میان انصار کسی جز نعمان بن بشیر با معاویه همراه نبود و باقی آنان با امام علی(ع) بودند. یزید بن معاویه از کعب بن جعیل خواست تا انصار را هجو کند، او گفت: آیا مرا پس از اسلام به کفر باز میگردانی؟ آیا قومی را هجو کنم که رسول خدا(ص) را پناه دادند و یاری کردند؟ یزید گفت: اگر خودت این کار را نمیکنی، پس مرا به کسی راهنمایی کن که او چنین میکند. کعب گفت: نوجوانی از ما که پلید است و بر آیین نصرانی است و او را به اخطل رهنمون شد. یزید اخطل را فرا خواند و گفت: انصار را هجوکن. اخطل گفت: از امیرالمؤمنین (یعنی معاویه) میترسم. یزید گفت: از چیزی مترس، من هوای تو را دارم. اخطل در هجو انصار چنین سرود: «ای بنی نجار! خویهای پسندیده را واگذارید که شایسته آن نیستید، و بیلچههای خویش را بردارید شهسواران پشتهای شما را میشناسند و شما فرزند کشاورزان فرومایه هستید قریش، خویهای پسندیده و والایی را از آن خویش ساختند و پستی زیر عمامههای انصار است». هنگامی که خبر این اشعار به نعمان بن بشیر انصاری رسید، بر معاویه وارد شد و عمامهاش را از سرش برداشت و گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا پستی میبینی؟ معاویه گفت: بلکه کرم و خیر میبینم، چه شده است؟ نعمان گفت: اخطل سروده است که زیر عمامه انصار پستی است. معاویه گفت: آیا چنین گفته است؟ نعمان گفت: آری.
معاویه گفت: زبانش از آن تو[۱۱۰]. هنگامی که معاویه، اخطل را حاضر کرد تا کیفر کند، یزید دخالت کرد و معاویه آزادش کرد[۱۱۱] و نعمان بن بشیر را هم راضی نمود. هنگامی که معاویه به مدینه آمد، هیئتی از انصار به استقبال او آمدند: «معاویه با آنان به درشتی سخن کرد و گفت: با شتران آبکش خویش چه کردید؟ انصار به او پاسخ دندانشکنی دادند و گفتند: آنها را روز بدر آن هنگام که برادر، جد و دایی تو را کشتیم، فنا کردیم... سپس معاویه به شام رفت و هیچ حاجتی از آنان را برآورده نساخت»[۱۱۲]. عمرو بن عاص به معاویه گفت که لقب انصار را به صورت رسمی الغا کند و از او خواست آنان را به نسبهایشان که در روزگار جاهلیت به آن منتسب بودند، بازگرداند. مراد عمرو بن عاص – همانگونه که میتوان دریافت - این بود که موقعیتی را که عنوان «انصار» به انصار میبخشید، از آنان بگیرد. معاویه با ترس و پروا به خواسته عمرو بن عاص تن داد، لیک انصار از این توطئه آگاه شدند و در دم آن را باطل کردند.
ابوالفرج اصفهانی میگوید: «هیئتهایی از انصار بر درگاه معاویة بن ابی سفیان حاضر شدند. دربان معاویه بیرون آمد و سوی آنان رفت... آنان گفتند: برای انصار اجازه ورود بگیر. دربان بر معاویه وارد شد و برای آنان اجازه ورود خواست. عمرو بن عاص نیز نزد معاویه بود. عمرو به معاویه گفت: ای امیرالمؤمنین! این لقب چیست؟ آنان را به نسبهایشان بازگردان. معاویه گفت: من از زشتی این کار میترسم. عمرو - با همان روش سرکشانه خویش - گفت: این فقط کلمهای است که آن را بر زبان میرانی، اگر پیش رفت که آنان را نیش زدهای و از جایگاهشان کاستهای وگرنه این اسم به آنان بازخواهد گشت. معاویه به دربان گفت: بیرون رو و بگو: هر که از فرزندان عمرو بن عامر اینجاست، به درون آید. پس فرزندان عمرو بن عامر همگی به درون آمدند، مگر انصار. معاویه نگاه بدی به عمرو انداخت (و تو گویی او را میگوید: آیا به تو نگفتم؟). عمرو به معاویه گفت: جد دور آنان را صدا زدی (نسبی نزدیکتر را بیاور). معاویه به دربان گفت: بیرون رو و بگو: هرکه از اوس و خزرج اینجاست، به درون آید. دربان چنین گفت، اما کسی داخل نشد.
معاویه سپس دربان را گفت: بیرون رو و بگو: هر که از انصار اینجاست به درون آید. دربان بیرون رفت و چنین گفت: پس انصار به جلوداری نعمان بن بشیر وارد شدند، در حالی که نعمان میگفت: یا سعد لا تعد الدعاء فما لنا *** نسب نجیب به سوی الانصار نسب تخیره الاله لقومنا[۱۱۳] *** اثقل به نسباً علی الکفار[۱۱۴] ان الذین ثووا ببدر منکم *** یوم القلیب هم وقود النار[۱۱۵]. ای سعد! این گونه صدا زدن را دوباره تکرار مکن که ما را نسبی جز انصار نیست که بدان پاسخ گوییم نسبی که خداوند آن را برای قوم ما برگزید نسبی که سخت بر کفار سنگین است کسانی که روز بدر، روز چاه (نام دیگر جنگ بدر) از شما خاک شدند آناناند که هیزم جهنماند.[۱۱۶]
امویان مدینه را (خبیثه) نام مینهند
از نشانههای خشم امویان بر مدینه و مردمان آن این بود که مدینه منوره را - که رسول خدا(ص) «طیبه» نامید، «خبیثه» مینامیدند. این مطلب در مجموعهای از منابع تاریخی آمده است و در شمار اموری است که به واسطه آن مردم، امویان را سرزنش کردند. ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: «از جمله اموری که مردم به سبب آن یزید به معاویه را تکفیر میکردند، این بود که او مدینه را به رغم رسول خدا(ص) «خبیثه» نامید[۱۱۷]. ابن قتیبه از ابومعشر روایت میکند: «در یکی از بازارهای شام بودم که مردی درشتاندام مرا گفت: اهل کجایی؟ گفتم: مردی از اهالی مدینه هستم. گفت: از اهل خبیثه. گفتم: سبحان الله. رسول خدا(ص) آن را طیبه نامید و تو آن را خبیثه نام نهادی[۱۱۸]. ابن قتیبه تا پایان ماجرا را ذکر میکند.[۱۱۹]
جدایی انداختن میان مردم و زیارت مرقد رسول خدا(ص)
روی آوردن مسلمانان به زیارت مرقد رسول خدا(ص) و احترام آنان به تربت مطهری که پیکر پاک پیامبر(ص) را در خود جای داده است، خشم امویان و کارگزاران آنان را بر میانگیخت. امویان از هر راهی که میتوانستند به رسول خدا(ص) بیحرمتی میکردند و این بیحرمتیها و گستاخیها، گاه و بیگاه و به هنگام خشم و هیجان، ناخودآگاه بر زبان آنان جاری میشد. ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: «حجاج در کوفه به سخن ایستاد و از زائران قبر رسول خدا(ص) در مدینه یاد کرد و گفت: مرگ بر آنان! گرد چوبها و ریسمانهای پوسیدهای میگردند. چرا گرد قصر امیرالمؤمنین عبدالملک نمیگردند؟ آیا نمیدانند که خلیفه کسی از رسول او بهتر است»[۱۲۰].[۱۲۱]
انتقال منبر رسول خدا(ص) از مدینه به شام
از جمله برنامههای امویان برای شکستن حرمت مدینه منوره و نقل مرکزیت دینی به شام در برابر حرمین شریفین، کوشش معاویة بن ابی سفیان برای انتقال دادن منبر پیامبر(ص) به شام بود. این کار خشم مردم را برانگیخت و معاویه از آن عقب نشست. ابن اثیر درباره رخدادهای سال ۵۰ هم میگوید: «در این سال معاویه (برای انتقام گرفتن از اهل مدینه) فرمان داد تا منبر پیامبر(ص) از مدینه به شام منتقل شود. او گفت: «منبر و عصای پیامبر(ص) در مدینه نمانَد؛ زیرا آنان قاتلان عثمان هستند. او عصا راطلبید... و هنگامی که منبر را تکان داد، خورشید گرفت چندان که ستارگان دیده شدند و مردم این کار را گران شمردند و در پی این، معاویه از انتقال دادن دست شست... و شش پله بر آن افزود و از کرده خویش پوزش خواست»[۱۲۲]. سمهودی در وفاء الوفاء نقل میکند: «هنگامی که خورشید گرفت معاویه از مردم پوزشطلبید و گفت: میخواستم ببینم که زیر آن چیست و بر آن از موریانه ترسیدم»[۱۲۳].
گویا این همه کافی نبود که امویان را از تلاش برای انتقال دادن منبر رسول خدا(ص) به شام بازدارد؛ زیرا عبدالملک بن مروان و پس از او ولید نیز کوشیدند منبر را به شام منتقل کنند لیک در پی پند و اندرز مردمان از آن دست کشیدند. ابن اثیر میگوید: «هنگامی که عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، آهنگ منبر کرد، لیک قبیصة بن ذؤیب به او گفت که خدا را به یاد تو میآورم که چنین نکنی. عبدالملک آن را ترک گفت. هنگامی که پسرش ولید بر مسند خلافت تکیه زد و به حج رفت در پی انتقال منبر برآمد، لیک سعید بن مسیب برای عمر بن عبدالعزیز پیام فرستاد و گفت: به یارت بگو که با مسجد و خدا و خشم او درنیفتد. عمر با ولید سخن گفت و او این کار را رها کرد. هنگامی که سلیمان بن عبدالملک به حج رفت، عمر بن عبدالعزیز، آنچه را که از ولید سرزده بود، به آگاهی او رساند، سلیمان گفت: ما را به منبر چه کار؟ دنیا را گرفتیم و آن در دستان ماست. میخواهیم به سوی نشانهای از نشانههای اسلام که مردم آهنگ آن میکنند [این سخن راز تمامی این کوششهای امویان است] برویم و آن را نزد خود بریم، این کار به صلاح نیست»[۱۲۴].[۱۲۵]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ ابن قتیبة، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۶۳؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۱۶۱.
- ↑ سپاه امام(ع) ترکیب ناموزونی داشت که بیانگر ترکیب اجتماعی مردم کوفه بود. شیخ مفید سپاه امام(ع) را به پنج گروه تقسیم کرده است: شیعیان، خوارج، فرصتطلبان، شکّاکان، پیروان عصبیتگرای رؤسای قبایل (الإرشاد، ج۲، ص۱۰). (ج).
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۲؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۱۵۹.
- ↑ ابنقتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶۳؛ حسین، طه، اسلامیات طه حسین، علی و بنوه، ص۹۷۹.
- ↑ دانسته است که بیعت امامان(ع) به معنای تأیید شرعی حکومت آنان نیست (ج).
- ↑ «عام الجماعه» به معنای صلح و آرامش در مقابل جنگ و شورش میباشد (ج).
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۳؛ ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶. مقایسه کنید با: تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۸۷؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۱۶۳؛ ابوالفداء، اسماعیل بن علی عمادالدین صاحب حماة، المختصر فی اخبار البشر، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۱۵.
- ↑ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۸۱.
- ↑ جاحظ، رسالة الجاحظ فی بنیامیه، ص۱۲۴ چاپ شده با رساله «النزاع و التخاصم».
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۹۳ - ۳۹۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۱۸؛ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص۱۸۸؛ مسعودی، مروجالذهب، ج۳، ص۱۰؛ عصامی، عبدالملک، سمط النجوم العوالی، ج۲، ص۴۶۵.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فیالتاریخ، ج۳، ص۱۵۷؛ به طور قطع معاویه قصد آن داشته تا با کشاندن عثمان به شام زمینه جانشینی خود را پس از او فراهم کند.
- ↑ یکبار که عثمان از معاویه کمک خواست، معاویه با دو نفر دیگر به مدینه آمد و شبانه نزد عثمان رفت؛ عثمان گفت: کمک آوردهای؟ او پاسخ داد: نه، تنها با دو نفر آمدهام؛ عثمان گفت: خدا خیرت ندهد، اگر من کشته شوم به خاطر تو کشته میشوم. ر.ک: ذهبی، شمسالدین، تاریخ الاسلام، عهدالخلفاء الراشدین، ص۴۵۰ - ۴۵۱. و نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۹.
- ↑ آبی، ابوسعید، نثرالدر، ج۴، ص۶۲؛ ابن ابی طیفور، ابوالفضل احمد، بلاغات النساء، ص۱۳۹؛ ابن عبدربه، العقدالفرید، ج۶، ص۹۰.
- ↑ ر.ک: ثقفی، ابوالحسن، الغارات، ص۷۰.
- ↑ دیوان فرزدق، ج۱، ص۲۵.
- ↑ دیوان فرزدق، ج۱، ص۲۵.
- ↑ ر.ک: امین، احمد، اعیان الشیعه، ج۳، جزء دوم، ص۱۲.
- ↑ ابنقتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۲۱.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۶۱؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۲۷.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۰۰.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۹.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۳.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۴.
- ↑ کاندهلوی، حیاة الصحابه، ج۳، ص۵۲۹.
- ↑ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۵ هذه الخلافة أمر من أمر اللَّه و قضاء من قضاء اللَّه.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۵، اسود بن یزید گوید: از عایشه پرسیدم: آیا شگفتی ندارد که مردی از طلقا با اصحاب محمد(ص) درباره خلافت درگیر شدهاند؟ عایشه گفت: چه شگفتی دارد؟ این «سلطان الله» است که خداوند به برّ و فاجر میدهد؛ چنانکه فرعون چهارصد سال بر مصر فرمانروایی کرد؛ ابنمنظور، مختصرتاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۲.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴ ص۱۸۰، جاحظ، ابوعثمان عمرو، البیان و التبیین، ج۲، ص۴۹؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۲۲۰.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۲۵؛ دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۲۲۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف،ج ۴، ص۲۹۹، ش۷۹۸.
- ↑ همان، ج۱، ص۲۱۴.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۲؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۱۱، ص۱۴۷ (طبع هند) و ر.ک: سیف بن عمر، الفتنة و وقعة الجمل، ص۷۱؛ در آنجا معاویه از خلافت به ملک تعبیر میکند. حصنی نیز درباره معاویه آورده است که كان ميّالاً بفطرته إلى انتحال الملك ر.ک: سهیل زکار، منتخبات التواریخ لدمشق، ص۸۰، نقل از: عطوان، من دولة عمر الی دولة عبدالملک، ص۱۴۷؛ در جای دیگری از معاویه نقل شده که گفت: أنا اوّل الملك و آخر خليفة؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۵۵.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۶؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۳ و ۴۵.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۱۸.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۲۵۳.
- ↑ ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، ج۱، ص۱۵۷ - ۱۵۸.
- ↑ ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۴.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۴۱ – ۲۴۲.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۴۱ – ۲۴۲.
- ↑ در این باره میتوانید به منابع تاریخی معروف که این موضوع را گزارش کردهاند، مراجعه کنید، از جمله: ابن اثیر، علی، الکامل، ج۴، ص۱۱۸؛ ابن قتیبه، عبدالله، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۴؛ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۷؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۳، ص۷۰.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۸۸.
- ↑ بنگرید به: ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۴، ص۹۹.
- ↑ «بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست» سوره حجرات، آیه ۱۳.
- ↑ ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۱.
- ↑ ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۰ -۳۶۱.
- ↑ ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۰ -۳۶۱.
- ↑ ابن عبد ربه، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۳ - ۳۶۴.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۱.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۰.
- ↑ مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۳.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۰.
- ↑ ابن قتیبه دینوری، عبدالله، الامامة والسیاسیة، ص۱۹۱ - ۱۹۲.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۹.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۹.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۴.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۷.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۸.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۷.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۸.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۸.
- ↑ مبرد، ابوالعباس، الکامل، ص۳۰۵.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۶۸.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۴.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۵.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۹۹.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴.
- ↑ ابن مغازلی شافعی، ابوالحسن علی، مناقب علی بن ابی طالب، ص۱۴۱، حدیث ۱۸۶.
- ↑ ابن مغازلی شافعی، ابوالحسن علی، مناقب علی بن ابی طالب، ص۱۴۲، حدیث ۱۸۶.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص۱۳۴.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۵.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۸۶.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۳، ص۵۱۱.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص۱۳۵.
- ↑ علوی شافعی، محمد، النصائح الکافیة، ص۷۲.
- ↑ علوی شافعی، محمد، النصائح الکافیة، ص۱۹- ۲۰.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۵۶- ۵۷.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۵۸.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۲۰.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص۱۳۸.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۱.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۲۲.
- ↑ ابن حنبل، احمد، مسند، ج۶، ص۳۲۲، و شبیه این روایت در: شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۲۲؛ تاریخ دمشق، ج۲، ص۱۸۲، شرح حال امام علی بن ابی طالب؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۳۵، شرح حال امیرالمؤمنین؛ کنزالعمال، ج۱۵، ص۱۲۸، حدیث ۳۷۵؛ الخصائص هیثمی، ص۹۹، حدیث ۸۵؛ المستدرک، ج۳، ص۱۲۱، باب مناقب الامام. ر.ک به: حاشیههای شیخ محمدباقر محمودی بر انساب الاشراف در شرح حال امام علی بن ابی طالب، ج۲، ص۱۸۲-۱۸۳، و حاشیههای او بر تاریخ ابن عساکر در شرح حال امام علی بن ابی طالب، ج۲، ص۱۸۲-۱۸۳. (هیثمی نیز آن را در مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۰ و نسائی در الخصائص روایت کردهاند).
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۲۲.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص۱۴۳.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴. مجلسی در بحار الانوار (ج ۴۴، ص۶۸-۶۹) این متن را از ابن ابی الحدید روایت کرده است.
- ↑ کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات، ج۵، ص۹۵.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۸.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص۱۴۷.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۱۶۳.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۱۱۲.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۱۹۰.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۱۹۵.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۱۶۰.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۱۶۹.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۱۵۸- ۱۵۹.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۸۴.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۸۹.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۹۱ - ۹۴.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۱۵۰.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۱۱۹.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۲۰۷.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۱۹۹-۲۰۰.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۲۰۰.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۲۱۴ -۲۱۶.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۲۴۷.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۱۶۴.
- ↑ ابن قتیبه دینوری، عبدالله، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۷.
- ↑ سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفا، ص۱۸۸. یعقوبی در تاریخ، ج۲، ص۳۱۱ میگوید: «معاویه به انصار گفت: با شتران آبکش خویش چه کردید؟ گفتند: «آنها را روز بدر آن هنگام که برادر، جد و دایی تو را کشتیم، فنا کردیم. لیک ما آنچه را که رسول خدا به ما وصیت کرد، انجام میدهیم. معاویه گفت: شما را چه وصیت کرد؟ گفتند: به شکیبایی. معاویه گفت: پس شکیبایی کنید. سپس معاویه به شما رفت و حاجتی از آنان را برآورده نساخت».
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۱۶۸.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱۶، ص۳۵ - ۳۶.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۶، ص۳۶.
- ↑ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۱.
- ↑ نامیدن انصار به انصار در دو آیه قرآن کریم آمده است. در این دو آیه نام انصار با نام مهاجران قرین شده است: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾ «و خداوند از نخستین پیشآهنگان مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی از آنان پیروی کردهاند خشنود است و آنها نیز از وی خشنودند و او برای آنان بوستانهایی فراهم آورده که جویبارها در بن آنها روان است، هماره در آن جاودانند، رستگاری سترگ، این است» سوره توبه، آیه ۱۰۰؛ ﴿لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾ «خداوند بر پیامبر و مهاجران و انصاری که از او هنگام دشواری پیروی کردند- پس از آنکه نزدیک بود دل گروهی از ایشان بگردد- بخشایش آورد سپس توبه آنان را پذیرفت که او نسبت به آنها مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۱۷.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱۶، ص۴۲.
- ↑ مورخان میگویند که رشید فارسی - بردهای مسلمان - در جنگ احد به مبارزه مشرکی به نام ابن عویف رفت و چنان ضربتی به شانه او زد که زرهاش را دو نیم ساخت و به ابن عویف گفت: بگیر که من غلامی فارسی هستم. رسول خدا(ص) که رشید را میدید و سخنش را میشنید، فرمود: «چرا نگفتی من بردهای انصاریام»؟ هنگامی که ابن عویف بر زمین افتاد، برادرش همانند سگی دوید و گفت: من ابن عویف هستم. رشید بر سر او نیز که کلاه خود بر آن بود، ضربتی فرود آورد و سرش را شکافت و گفت: بگیر که من غلامی انصاریام. رسول خدا(ص) تبسم کرد و فرمود: «احسنت! ای ابوعبدالله». رسول خدا(ص) آن روز به رشید کنیهای چنین داد در حالی که او فرزندی نداشت. ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۵۴.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۱۶۹.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۲۳۸.
- ↑ ابن قتیبه دینوری، عبدالله، الامامة و السیاسة، ص۲۱۵ - ۲۱۶.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۱۷۳.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۴۲.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۱۷۳.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۳، ص۴۶۳ – ۴۶۴؛ یعقوبی میگوید: «معاویه بر آن شد تا منبر رسول خدا(ص) را حمل کند، پس منبر را زلزلهای گرفت که مردم گمان بردند آخرت دنیاست؛ از این رو، آن را رها کرد و پنج پله بر آن افزود». یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵.
- ↑ سمهودی، نورالدین علی، وفاء الوفاء، ج۱، ص۳۹۸.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۳، ص۴۶۴.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۱۷۴.