بحث:بنی ثقیف در قرآن

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۴ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۱۵ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث بنی ثقیف است. "بنی ثقیف" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل بنی ثقیف (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

ثقیف

ثقیف از قبایل مهمّ اطراف مکه است که در عصر پیامبر(ص) عموما در طائف و پیرامون آن می‌‌زیست.[۱].

نسب و خاستگاه ثقیف

ثقیف به معنای زیرک و چالاک، لقب قَسیّ بن مُنبِّه جدّ ثقفیان بود.[۲] گزارش‌ها درباره تبار و نسب ثقیف همسانی ندارند و جدای از اتفاق نظر همه نسب‌شناسان در خصوص انتساب این قبیله به قسی بن منبه، در سایر جهات اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد که می‌‌توان مهم‌ترین آنها را در سه دیدگاه جمع‌بندی کرد؛

فرزندان ابورغال

نسب‌شناسان پیشین، ثقیف(قسی و فرزندانش) را از بندگان یا فرزندان شخصی به نام ابورِغال دانسته‌اند که از نجات‌یافتگان قوم ثمود بود.[۳] روایاتی منسوب به پیامبر(ص) و علی(ع) نیز این دیدگاه را تقویت می‌‌کنند.[۴] هجو ثقفیان به سبب انتساب به ثمود، آنان را بر آن داشت تا با تاکید بر نسب عدنانی، خود را از ثمود مبرّا بدانند.[۵]

بیشتر منابع تاریخی، ثقیف را از زیر مجموعه‌های هوازن و مُضَری و به تعبیر دقیق‌تر قیسی یعنی از فرزندان قیس عیلان بن مُضَر می‌‌دانند و نسب آنان را چنین برمی‌شمرند: قَسیّ بن مُنَبِّه بن بکر بن هَوازن بن منصور بن عِکْرِمَة بن خَصَفة بن قیس عیلان بن مُضَر بن نزار بن مَعْد بن عَدْنان[۶].

فرزنذان ایاد بن نزار

برخی دیگر ثقیف را به إیاد، دیگر فرزند نزار، منسوب می‌‌دانند. برپایه این نظر باید قسیّ بن منبه بن نبیت بن منصور بن یَقدُم بن افصی بن دُعمی بن ایاد را سلسله نسب ایادی این قبیله دانست.[۷] این گروه بر این عقیده‌اند که ثقفیان قیسی نیستند؛ ولی چون بر اثر رخدادهای دوران خود مجبور شدند به قیسیان پناه آورده، خود را به عضویت در مجموعه آنان درآورند، برای خود نسب قیسی ساخته و خود را از زیر مجموعه‌های "هوازن" خواندند.[۸] امام حسن(ع) در مشاجره‌ای که با مروان بن حکم و مغیرة بن شعبه ثقفی دارد با تصریح به این امر، ثقفیان را بیگانه از قیس می‌‌داند.[۹] بر اساس هر یک از این دو نظر ثقفیان از عرب عدنانی محسوب می‌‌شوند.

تأثیر درگیری‌های سیاسی

دیدگاه سوم بر پایه اخباری شکل گرفته که ثقیف را از نسل قوم ثمود معرفی می‌‌کند. در این اخبار تأکید شده که ثقیف، یعنی قسیّ و فرزندانش، بندگان یا فرزندان شخصی بنام ابورِغال، از نجات یافتگان ثمود بودند.[۱۰] نقل روایاتی از پیامبر(ص) و علی(ع) نیز این نظر را تقویت می‌‌کند. در این روایات ثقیف از بقایای ثمود معرفی شده‌اند؛[۱۱] همچنین علی(ع) ثقفیان کوفه را با واژه‌هایی چون باقیمانده ثمود، بی‌نام و نسب و برده خطاب می‌‌کند.[۱۲] برخی نیز در اشعار و گفتار خود با منتسب کردن آنان به ابورغال و ثمود در پی هجو آنان برآمده‌اند، [۱۳] از این رو ثقفیان نیز همواره در تلاش بودند تا در اشعار خود با تأکید بر نسب ایادی، خود را از انتساب به ثمود مبرّا کنند.[۱۴] بعدها در زمان حجّاج بن یوسف ثقفی حاکم اموی کوفه، وی نیز انتساب ثقیف را به ثمود ردّ کرد؛ ولی سخنانش با مخالفت حسن بصری روبه رو شد.[۱۵] این در حالی است که برخی از محققان انتساب ثقیف به ثمود را ناصحیح و اخبار وارده در این خصوص را جعلی و آن را در نتیجه بغض و کینه مردم از ظلم‌های حجّاج بن یوسف ثقفی می‌‌دانند.[۱۶] افزون بر اختلاف نظرهایی که درباره نسب ثقیف وجود دارد در مورد شخصیت ابورغال و قسی و نیز نحوه حضور ثقیف در طائف گزارش‌هایی متعدد و متفاوت وجود دارند. به موجب پاره ای از گزارش‌ها ابورغال حاکم طائف یا غلام و فرستاده حضرت صالح(ع) بود که بر اثر ظلم و ستم بر مردم آنجا کشته شد و قبرش به دستور حضرت صالح(ع) سنگسار شد.[۱۷]

ازدواج و فرزندان قسی

در خصوص قسی نیز آمده که وی به سبب مشارکت در قتل مسئول جمع‌آوری صدقات حاکم یمن به سوی طائف متواری شد و در ملاقات با ابوعامر بن ظَرْب عدوانی،[۱۸] حاکم طائف و بزرگ قبیله عدوان، با زیرکی‌ای که از خود بروز داد و نیز مهارتش در پرورش انگور، "ثقیف" لقب یافت [۱۹] و پس از ازدواج با دختران ابوعامر در این شهر ساکن شد.[۲۰]

قسی از زینب دختر عامر بن ظرب، سه پسر به نام‌های جُشم، عوف و دارس داشت. بلاذری[۲۱] از سلامه به عنوان دیگر فرزند قسی از زینب یاد کرده است. از جشم تنها یک پسر به نام حُطیط؛ و از عوف دو پسر به نام غِیره و سعد باقی ماندند. فرزندان دارس از عموزادگان خود جدا شدند و همگی به شَنوءه از زیر مجموعه‌های اَزد، از بزرگ‌ترین قبایل عرب جنوبی، پیوستند.[۲۲] نیز قسی از امیمه، دیگر دختر عامر بن ظرب، یک پسر به نام ناضره داشت.[۲۳] از میان فرزندان قسی، نسل او در فرزندان جشم و عوف ماندگارتر شد و دو شاخه بنی‌مالک از زیر مجموعه‌های بنوحطیط بن جشم و بنی‌عوف با دو زیر شاخه بنوسعد و بنوغیره[۲۴] در رویدادهای این عصر اثر نهادند.[۲۵]

همسرگزینی بنی‌قسی از قبائل

اینان که نخست از لحاظ جمعیت و نیز پشتوانه قبیلگی دچار ضعف بودند، کوشیدند تا با برقراری پیوندهای سببی با دیگر تیره‌ها و قبایل ساکن در مکه و پیرامون آن همچون قریش و هوازن، به استوارسازی جایگاه خود در میان قبایل منطقه بپردازند. بر این اساس، عوف همسرانی از قبیله بنی‌هُذیل و تیره هوازنی بنی‌نصر بن معاویه برگزید. فرزندش سعد با زنی از خزاعه[۲۶] و عمرو بن سعد با زنی از ثماله ازد[۲۷] ازدواج کردند.

این شیوه در نسل‌های پسین ثقیف ادامه یافت. ازدواج مردانی از بنی‌عوف همچون ابوالصلت بن ربیعه با رقیّه دختر عبد شمس بن عبد مناف.[۲۸] مسعود بن عامر بن معتب با سُبیعه دیگر دختر عبد شمس[۲۹] و ابومُرّه ثقفی با میمونه دختر ابوسفیان بن حرب[۳۰] از آن جمله است.[۳۱]

حصارکشی طائف

بعدها در پی غلبه فرزندان عامر بن صعصعه ـ که از طرف مادر عدوانی بودند ـ بر قبیله عدوان، طائف مقر تابستانی بنی عامر شد. پس از آن ثقفیان از بنی عامر خواستند تا اداره و سکنای طائف را به آنها بسپارند و هر ساله از نصف محصولات و میوه‌های آن بهره مند شوند و پس از چندی به بهانه حفاظت شهر از حملات دشمنان به دور آن حصار کشیدند. از این پس این شهر که تا آن زمان "وَجّ" خوانده می‌‌شد به طائف مشهور گردید.[۳۲] در پی آن ثقفیان مصمم شدند تا از ورود بنی عامر به شهر و پرداخت نصف محصولات به آنها خودداری کنند. نبرد بنی عامر برای تسخیر شهر نتیجه‌ای نداشت [۳۳] و بدین ترتیب طائف در ۱۲ فرسخی (تقریبا ۷۰ کیلو متری) مکه [۳۴] به عنوان مسکن ثقیف شناخته شد که به سبب داشتن حصارهای محکم جایگاهی امن برای فراریان گردید.[۳۵]

برخی حصارکشی گرداگرد شهر را به دوران ریاست مسعود بن معتب ثقفی[۳۶] در میانه سده ششم ق. م. نسبت می‌دهند. از گزارشی مربوط به حمله اصحاب فیل در ۵۷۰م. در معرفی ساکنان طائف که نامی از عدوانی‌ها و بنی‌عامر در آن نیست،[۳۷] می‌توان تسلط ثقیف در طائف را پیش از آن سال دانست.[۳۸].[۳۹].[۴۰].

تیره‌ها و قبایل رقیب و همپیمان

ثقیف به دو گروه احلاف و بنی مالک قسمت می‌‌شدند که در جنگ‌ها با فرمانده و پرچمی مجزا در کنار هم شرکت می‌‌کردند. شاخه احلاف قدرت و نیز جمعیت بیشتری داشت و خود را از بنی مالک برتر می‌‌دانست. این امر زمینه کینه و دشمنی دو گروه را نسبت به هم فراهم آورد و سبب نزاع و جنگ آنان با یکدیگر و اتحاد با قبایل دیگر شد.[۴۱] همراهی و همپیمانی بنی مالک با بنی یربوع، از زیرشاخه‌های تیره بنی نصر هوازن، هنگام جنگ شاخه احلاف ثقیف با بنی نصر نمونه‌ای از کینه ورزی شاخه‌های ثقیف با یکدیگر بود. احلاف پس از آگاهی از همراهی بنی مالک با بنی یربوع با آنان جنگیده، ضمن شکست دادن بنی مالک، بسیاری از آنان را از طائف بیرون راندند.[۴۲] درگیری بین این دو شاخه مدت‌ها ادامه داشت تا آنکه با وساطت مسعود بن مُعَتَّب از بزرگان اوس به ظاهر خاتمه یافت؛[۴۳] اما به نظر می‌‌رسد که حتی در دوره اسلامی نیز گاه این کینه‌ها خود را در رخدادهایی آشکار می‌‌کرد که از آن میان می‌‌توان به کشته شدن شماری از بنی مالک به دست مغیرة بن شعبه از احلاف اشاره کرد. مغیرة هنگامی که همراه نمایندگان بنی مالک از مصر بازمی‌گشت با کشتن این گروه و تصاحب اموال آنان به مدینه گریخت و نزد پیامبر(ص) اسلام آورد و چون خواست بخشی از این اموال را به آن حضرت هدیه دهد پیامبر(ص) آن را نپذیرفت.[۴۴] تیره‌هایی چون بنو عوف بن ثقیف، بنو جهم بن ثقیف با زیر مجموعه‌هایی چون بنوغیره، بنوسعد و بنوعلاج از احلاف بودند و تیره‌ای چون بنوجشم با زیر مجموعه‌هایی چون بنوحطیط و بنوغاضره از شاخه‌های بنو مالک بودند.[۴۵]

در محیط و نظام قبیلگی شبه جزیره عربستان ثقیف نیز همچون دیگر قبایل برای حفظ امنیت و بقای خود با تیره‌ها و قبایل مختلف همپیمان بودند. از بنی زهرة بن کلاب،[۴۶] بنی عقیل،[۴۷] بنی سلیم [۴۸] و حتی در مقطعی از قریش [۴۹] به عنوان متحدان ثقیف یاد شده است که در این میان همپیمانی و همراهی ثقیف با تیره بنی امیه قریش از اهمیت بیشتری برخوردار است. این امر در دوره اسلامی به ویژه در زمان حکومت بنی امیه بر سرزمین‌های اسلامی نمود بیشتری یافت. گفتار پیامبر(ص) در خصوص همپیمانی انصار و بنی هاشم و نیز ثقیف و بنی امیه [۵۰] به خوبی بیان‌گر وسعت ارتباط ثقفیان و امویان است.[۵۱].

اقتصاد ثقیف

خوشی آب و هوا و وجود زمین‌های مرغوب کشاورزی زمینه مناسبی فراهم کرد تا ثقفیان اقتصاد خود را عمدتاً بر کشاورزی و باغداری بنا نهند. انگور، کشمش، موز، خرما و عسل از مهم ترین محصولات کشاورزی طائف محسوب می‌‌شدند که مازاد آن را به مکه می‌‌فروختند و بدین شکل طائف تأمین کننده میوه مصرفی مکه گردید،[۵۲] ضمن آنکه شراب مرغوب طائف، می‌‌توانست این شهر را به یکی از مراکز عمده تهیه شراب مبدل کند. از شراب ثقیف و اهمیت اقتصادی آن برای مردم طائف همین بس که نمایندگان ثقیف در نخستین حضور خود در مدینه نظر پیامبر(ص) را درباره آن جویا شدند و خود را بدان نیازمند دانستند [۵۳] که می‌‌تواند بیانگر نقش شراب در معادلات اقتصادی طائف باشد. پس از آن نیز بارها در منابع تاریخی از شراب ثقیف یاد شده است.[۵۴]

ثقیف در تجارت نیز فعّال بودند. گزارش‌هایی از حضور تجّار آنان در ایران و در دربار ساسانی [۵۵] بیانگر این واقعیت‌اند که آنان در کنار قریش به تجارت با کشورهای همسایه خود توجه داشتند ضمن آنکه در هر سال یک روز خود بازاری برپا می‌‌کردند [۵۶] و مردم از سایر مناطق شبه جزیره در این بازار حضور می‌‌یافتند. اینان همچنین در کنار کشاورزی و تجارت صاحب حرفه و صنعت نیز بودند؛ نجّاری و آهنگری را که نزد عرب زشت بود از حرفه‌های مردم این شهر می‌‌دانند.[۵۷] دباغی پوست مشهورترین حرفه و صنعت طائف بود.[۵۸] رشد اقتصادی و انباشت ثروت نزد ثقیف آنان را بر آن داشت تا ثروت خود را در معامله اقتصادی شایع در آن روزگار یعنی ربا سرمایه گذاری کنند. رباخواران ثقیف بعدها در توجیه عمل خود ادّعا می‌‌کردند که ربا همانند بیع است و از این رو آن را مباح می‌‌دانستند. برخی مفسّران آیه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۵۹] را ناظر به بطلان همین اعتقاد می‌‌دانند.[۶۰] در این آیه خداوند رباخواران را همانند کسانی معرفی می‌‌کند که شیطان بر اثر تماس، عقل آنان را زایل کرده، داد و ستد را عملی حلال و ربا را حرام می‌‌شمردند. به نقل از سدّی آیه ﴿وَمَا آتَيْتُمْ مِنْ رِبًا لِيَرْبُوَ فِي أَمْوَالِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُو عِنْدَ اللَّهِ وَمَا آتَيْتُمْ مِنْ زَكَاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ[۶۱] نیز درباره رباخواری ثقفیان نازل شده است.[۶۲] خداوند در این آیه می‌‌گوید که ربا موجب فزونی اموال نیست و در مقابل، آن زکاتی که در راه تقرّب به خدا داده می‌‌شود مایه افزایش مال است[۶۳].

نبردهای جاهلی ثقیف

در مقایسه با بسیاری از قبایل شبه جزیره، منابع تاریخی برای ثقیف نبردهای جاهلی کمتری را ذکر کرده‌اند. شاید بتوان این امر را در اقتصاد قوی آنان جست و جو کرد که باید آن را از گزند جنگ دور نگه می‌‌داشتند و نیز در حصار مطمئن دور طائف * که طمع دیگران را برای دستیابی به ثقیف و ثروتشان می‌‌کاست.

از نبرد ثقیف با بنی عامر بن صعصعه برای ممانعت از ورود عامریان به طائف،[۶۴] حضور در فِجار چهارم (یوم شَمْظه) در کنار هوازن و بنی سلیم و در برابر قریش و کنانه،[۶۵] نبرد ثقیف طائف با ثقیف یمن،[۶۶]جنگ با خالد بن هوذه از تیره بنی ربیعة بن عامر بن صعصعه که به یوم وجّ مشهور است،[۶۷] نبرد با بنی عامر بن ربیعه بن عامر بن صعصعه[۶۸] و نیز جنگ با بنی نصر بن معاویة بن بکر بن هوازن [۶۹] به عنوان نمونه‌هایی از نبرد جاهلی ثقیف باید یاد کرد.

در همین راستا از ابومحجِن،[۷۰] اوس بن حذیفه، همام بن اعقل و ضبیس بن ابی عمرو[۷۱] به عنوان شجاعان ثقیف نام برده‌اند. شمشیرها و زره‌های "مشرفیه" ثقیف از شهرت خاصی برخوردار بودند.[۷۲] آنان همچنین برای دفاع از شهر، در مقاطعی تلاش می‌‌کردند تا خود را به منجنیق مجهّز کنند[۷۳].[۷۴].

جایگاه ثقیف در جامعه عرب جزیره

موقعیّت ممتاز طائف در زمینه کشاورزی و تجارت و نیز وجود امنیت برای ساکنان شهر در سایه حصار محکم طائف، اهمیت اجتماعی و اقتصادی ثقیف را ارتقا داد و بر جایگاه و شأن ساکنان طائف نزد عرب به ویژه نزد همسایگان قریشی آنان افزود. شاید همین شرایط ویژه بود که قریش را بر آن داشت تا برای خود جای پایی در طائف مهیا کرده، صاحب آب و باغ و زمین شوند، از این رو با تهدید ثقیف حضور آنان را در حرم به شرکت خود با آنان در وادی وَجّ مشروط کردند که منطقه ای حاصل‌خیز و متعلق به ثقیف بود. ثقفیان نیز برای دوری از جنگ و ستیز با قریش به شرط آنان گردن نهاده، با آنان پیمان بستند.[۷۵] حضور ثقیف را در جمع قبایلی که به همراه قریش از حُمسی‌ها و دارای امتیازات ویژه و اعمال خاصی بودند می‌‌توان متأثر از همین پیمان قریش و ثقیف دانست. وجود شتر یا آبی با نام ذوالهِرَم برای عبدالمطلب در طائف،[۷۶] باغی متعلق به عباس بن عبدالمطلب که از محصولات آن کشمش تهیه می‌‌شد و برای سقایت حجگزاران استفاده می‌‌شد،[۷۷] وجود اموال فراوان مکّیان در طائف، ازدواج هاشم، جدّ پیامبراکرم(ص) با زنی از ثقیف[۷۸] و نیز ابومُرّة بن عروه ثقفی با میمونه دختر ابوسفیان [۷۹] و ابوالصلت با رقیّه دختر عبدشمس بن عبد مناف[۸۰] نمونه‌هایی از این تعامل‌اند. این ازدواج‌ها تا بدانجا پیش رفتند که ثقیف را از فرزندان قریش می‌‌دانستند و برخی بزرگان ثقیف نیز این امر را باور داشتند.[۸۱] ازدواج علی(ع) با ام سعید دختر عروة بن مسعود،[۸۲] امام حسین(ع) با لیلی دختر ابومُرَّة بن عُرْوه و مادر علی اکبر [۸۳] و نیز ازدواج امام حسن(ع) با زنی از ثقیف؛[۸۴] نمونه‌هایی دیگر از این ارتباط‌ها در دوره اسلامی اند؛ اما در دیگر سوی این ارتباط اهل طائف خود را همپای قریش دانسته، هر گونه برتری قریش را بر خود انکار می‌‌کردند.[۸۵] این رقابت حتی به امور اعتقادی ثقیف و ساختن بتخانه‌ای همانند کعبه برای بت خود نیز کشیده شده بود. که نزد همه مردمان عرب مورد احترام و پرستش بود.[۸۶] شاید بر اثر همین رقابت‌ها بود که وقتی سپاه ابرهه برای تخریب کعبه به طائف رسید بزرگان شهر با تقدیم هدایای بسیار و اظهار بندگی در برابر ابرهه فردی به نام ابورِغال را برای راهنمایی سپاه به سوی مکّه فرستادند که او نیز در مغمسّ، یک منزلی مکه، مُرد و قبر او سنگسار شد.[۸۷] بعدها نیز در فتح مکه این سنگسار به دستور پیامبر(ص) ادامه یافت و به سنّت بدل شد.[۸۸]

ثقیف همانند قریش با همسایگان قدرتمند خود نیز در ارتباط بودند؛ حضور غیلان بن سلمه شاعر ثقفی در دربار ساسانی،[۸۹] تحصیل حارث بن کلده طبیب مشهور عرب در ایران و ارتباط او با خسرو پرویز،[۹۰] فرار کنانة بن عبدیالیل به بیزانس پس از اسلام آوردن نمایندگان طائف در مدینه [۹۱] و حضور نمایندگان ثقیف در دربار حاکم مصر در سال‌های آغازین هجرت [۹۲] بیانگر ارتباط طائف با حکومت‌های ساسانی، مصر و بیزانس‌اند. آنان همچنین با دولت حیره (در عراق کنونی) در تعامل بودند.[۹۳] موقعیت ممتاز ثقفیان نزد مکیان تا بدانجا بود که در پی بعثت پیامبر(ص) برخی از مشرکان با انگیزه بهانه جویی در برابر آن حضرت(ص)، پیامبری را در شأن و منزلت یکی از مردان ثقیف یا قریش، غیر از حضرت رسول(ص) می‌‌دانستند. خداوند با نزول آیه ﴿وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ[۹۴] به این امر اشاره می‌‌کند. بسیاری از مفسران ذیل این آیه مراد از ﴿الْقَرْيَتَيْنِ را طائف و مکه دانسته‌اند، ضمن آنکه در معرفی مرد ثقفی که از نظر مشرکان شأنیت پیامبری داشت اختلاف دارند؛ در تفاسیر از کنانة بن عمرو بن عمیر، حبیب بن عمرو بن عمیر و عروة بن مسعود یاد شده است.[۹۵].[۹۶].

اعتقادات، آداب و رسوم ثقیف

ثقفی‌ها نیز همانند بسیاری از مردم شبه جزیره بت پرست بودند و برای خود بت خاصی به نام "لات" و به نقلی "ربّه"[۹۷] داشتند و ظاهراً پرستش آن از نَبَطیان (قوم غیر عرب ساکن در عراق)[۹۸] به ثقیف رسیده بود.[۹۹] برخی نیز "ربه" را نام بتخانه لات می‌‌دانند.[۱۰۰] این بت صخره‌ای منقوش بود که به اعتقاد اهل طائف همانند کعبه برای آن خزانه، قربانگاه و خانه ای ساخته بودند که با پرده پوشانده شده بود و اطراف آن را حرم و منطقه‌ای امن می‌‌دانستند و این امر را مایه مباهات خود می‌‌شمردند؛[۱۰۱] همچنین همانند قریش که برای عُزّی زیارت و قربانی می‌‌کردند برای لات چنین اعمالی داشتند و حج می‌‌گزاردند.[۱۰۲] مسئولیت پرده‌داری این بتخانه و نگهداری از لات بر عهده خاندان ابی العاص [۱۰۳] از شاخه بنی مالک یا به نقلی خاندان عتاب بن مالک از شاخه احلاف بود.[۱۰۴] هرگاه مسافری از ثقیف به شهر خود باز می‌‌گشت ابتدا به شکرانه سلامت خود به زیارت لات می‌‌رفت.[۱۰۵] لات کنار منات و عُزّی مورد ستایش همه عرب بود [۱۰۶] و آنان را دختران خدا می‌‌شمردند. خداوند نیز در آیات ﴿أَفَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأُخْرَى أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الأُنثَى تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى[۱۰۷] این اعتقاد را باطل و آن را عقیده‌ای ستمکارانه و نابرابر می‌‌داند[۱۰۸]. آنان همچنین براساس اعتقاد به لات فرزندان خود را "زید اللات"، "تیم اللات"، "عائذ اللات"، "شیع اللات" و "شکم اللات" می‌‌نامیدند [۱۰۹] تلبیه خاص ثقفیان در زمان حجّ لبيك اللهم إنّ ثقيفا قد أتوك وأخلفوا المال وقد رجوك بود.[۱۱۰]

برخی نیز بر این باورند که در طائف افزون بر بتخانه لات، بتخانه‌ای نیز برای عُزّی وجود داشته است.[۱۱۱] برخی از تیره‌های ثقیف اولین مردمان عرب بودند که از عبور شهاب سنگ‌ها دچار وحشت می‌‌شدند و آن را نشانه رخداد مهمّی می‌‌دانستند.[۱۱۲] تعدد ازدواج در میان ثقیف بسیار شایع بود. از غیلان بن سلمه، مسعود بن معتّب، عروة بن مسعود، مسعود بن عمرو بن عمیر، سفیان بن عبداللّه و مسعود بن عامر به عنوان مردانی که ۱۰ همسر داشتند نام برده‌اند.[۱۱۳] آنان همچنین در کنار بنی کنانه، خزاعه، بنی مدلج و... از حُمسی‌ها بودند و خود را از دیگران برتر و در انجام مناسک حج از دیگران متعصب‌تر می‌‌پنداشتند، از این رو احکامی ویژه و عاداتی متفاوت از دیگران داشتند که ترک وقوف در عرفات، از این احکام بود.[۱۱۴] خداوند با نزول آیه ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۱۱۵] از کسانی که در عرفات وقوف نمی‌کردند خواست که همانند سایر حاجیان عمل کنند[۱۱۶] همچنین ثقیف به پیروی از قریش همانند برخی از اعراب جاهلی معتقد بودند که استفاده قسمتی از زراعت خود و نیز گوشت برخی از حیوانات بر آنان حرام است. آیه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ[۱۱۷] ناظر به همین اعتقاد است. خداوند در این آیه با ردّ این خرافات، مردم را به استفاده درست و حلال از نعمت‌های الهی توصیه می‌‌کند[۱۱۸]. در کنار این بت پرستان ثقفی افرادی نیز بودند که به دین مسیحیت معتقد بوده، به اعمال خود می‌‌پرداختند. عدّاس غلام نینوایی شیبة بن ربیعه [۱۱۹] و نیز أزرق غلام رومی [۱۲۰] از آن جمله‌اند.

بلاذری آورده که یهودیانی که از یمن و یثرب طرد شده بودند در طائف ساکن شدند و ضمن اشتغال به تجارت به اهل طائف جزیه می‌‌پرداختند.[۱۲۱] ثقفیان به شعر نیز اهمیت زیادی می‌‌دادند و در شعر و شاعری توانمند بودند، تا آنجا که پس از شاعران یثرب و عبدالقیس در رتبه سوم قرار داشتند.[۱۲۲] برخی از مفسران نیز مراد از شعراء در آیه ﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ[۱۲۳] را شاعران ثقیف و از آن جمله امیة بن ابی الصلت می‌‌دانند.[۱۲۴] خداوند در این آیه پیروان شعرای دروغ پرداز را جمعی از گمراهان می‌‌داند[۱۲۵]. امیه بن ابی الصلت و نمیر بن ابی نمیر [۱۲۶] را بزرگ‌ترین شاعران ثقفی دانسته‌اند. امیة از چنان مقامی در قبیله خود برخوردار بود که او را لایق نبوت می‌‌دانستند؛[۱۲۷] مقامی که ثقفیان برای حبیب بن عمرو بن عمیر نیز قائل بودند.[۱۲۸] فصاحت زبان و وجود کاتبان حاذق را از دیگر ویژگی‌های ثقیف می‌‌دانند.[۱۲۹] وجود برخی لغات رایج نزد ثقیف در قرآن همچون "طائف" در آیه ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ[۱۳۰] و نیز ﴿تَعْدِلُوا در آیه ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا[۱۳۱] مورد توجه محققان قرار گرفته است.[۱۳۲].[۱۳۳].

ثقیف و ظهور اسلام

از عکس‌العمل ثقفیان در برابر ظهور اسلام و نبوت پیامبر اکرم(ص) تا سال دهم بعثت اطلاع چندانی در دست نیست؛ ولی از گستردگی ارتباطات ثقیف و قریش و اعتبار و منزلت ثقیف نزد عرب که به نوع عکس‌العمل آنان در برابر پیامبر(ص) نیز اهمیت می‌‌داد می‌‌توان دریافت که آنان نیز همسو با قریش در برابر پیامبر(ص) قرار گرفتند.

این امر در سال دهم بعثت و پس از آنکه پیامبر(ص) با رحلت ابوطالب، بزرگ ترین حامی اجتماعی خود، با فشارهای شدید قریش مواجه شد به وضوح خود را نشان داد. در این سال زمانی که پیامبر(ص) با هدف دعوت ثقفیان طی ۱۰ روز اقامت در شهر با اَشراف و مردم طائف و از آن جمله با سه تن از بزرگان ثقیف به نام‌های عبدیالیل، مسعود و حبیب از فرزندان عمرو بن عمیر ملاقات کرد با برخورد تند و توهین آمیز اشراف ثقیف رو به رو شد. سفها و کودکان شهر با سنگباران پیامبر(ص) آن حضرت را از شهر خود بیرون کردند.[۱۳۴] برخی مفسران نزول آیه ﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ[۱۳۵] را در زمان بازگشت پیامبر(ص) از طائف می‌‌دانند و آن زمانی بود که آن حضرت قصد داشت تا به سبب رفتار تند و زشت ثقیف آنان را نفرین کند؛ ولی خداوند او را به صبر فرا خواند[۱۳۶]. با هجرت پیامبر(ص) به مدینه و پیروزی‌های متعدد مسلمانان بر مشرکان قریش و متحدانشان، برخی از ثقفیان که همگی از شاخه احلاف بودند به اسلام گرویدند. برای نخستین بار از اسلام مغیرة بن شعبه از بنی معتب بن مالک در سال پنجم هجری [۱۳۷] و حضور ابوحذیفه،[۱۳۸] یعلی بن مره،[۱۳۹] جابر بن شیبان[۱۴۰] و عمرو بن شبیل[۱۴۱] از بنی عتاب بن مالک در سال ششم هجری در جمع مسلمانان و بیعت کنندگان رضوان یاد شده است.

در مقابل مسلمانان انگشت شمار ثقیف، دیگر مردمان این قبیله به رهبری بزرگان خود حضور خود را در کنار قریش و در رویارویی با مسلمانان به صورت جدّی تری دنبال کردند. همدلی و همکاری ثقیف و قریش در برابر مسلمانان چنان جدی بود که برخی از مفسران در تفسیر آیه ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ[۱۴۲] که خداوند کفار را یاوران و مدافعان یکدیگر می‌‌داند مراد از کفار را کافران قریش و ثقیف می‌‌دانند.[۱۴۳] برخی مفسران نیز ذیل همین آیه به حدیثی از پیامبر(ص) اشاره می‌‌کنند که آن حضرت در آن، ثقیف و قریش را دوستان هم در دنیا و آخرت معرفی می‌‌کند.[۱۴۴] به اسارت درآوردن دو تن از اصحاب پیامبر(ص) در همان سال‌های ابتدایی هجرت،[۱۴۵] مرثیه سرایی شاعر ثقیف (امیة بن ابی الصلت) در رثای کشتگان بدر،[۱۴۶] حضور بیش از ۱۰۰ تن از آنان در جنگ احد (سال ۳ هجری[۱۴۷] نقش فعالانه در سپاه احزاب [۱۴۸] و همراهی با نیروهای اعزامی قریش برای مقابله با پیامبر(ص) در حدیبیه [۱۴۹]

از جمله دشمنی‌های ثقیف با آن حضرت‌اند. ملاقات عروة بن مسعود ثقفی به نمایندگی از قریش با پیامبر در حدیبیه و سخنان تند و توهین آمیز وی با آن حضرت [۱۵۰] گویای شدت عمل ثقیف در برابر پیامبر(ص) است. برخی، از اعزام نیروهایی به فرماندهی عمر بن خطاب به سوی وادی تُربَه در نزدیکی مکه در سال هفتم هجری و متواری شدن ثقیف و هوازن گزارش داده‌اند.[۱۵۱] مهم‌ترین و بزرگ‌ترین تقابل ثقیف با مسلمانان را می‌‌توان رویارویی ثقیف با سپاه اسلام در فاصله کوتاه از فتح مکه در نبرد حنین در سال هشتم هجری و سپس مقاومت آنان در غزوه طائف در برابر محاصره کنندگان مسلمان شهر طائف دانست. بر اساس گزارش‌های موجود در منابع تاریخی از آنجا که در آغاز حرکت سپاه مسلمانان از مدینه کسی از مقصد پیامبر(ص) برای فتح مکه آگاهی نداشت، هم در سپاه مسلمانان و هم در میان اهل طائف این تصور ایجاد شده بود که پیامبر(ص) به قصد سرکوب ثقیف تدارک جنگ کرده است.[۱۵۲] بر همین اساس ثقیف به همراه متحد دیرین خود، هوازن، با جمع‌آوری نیروهای خود آماده رویارویی با سپاه مدینه شدند و پیامبر(ص) نیز با آگاهی از این اقدام ثقیف و هوازن، به همراه نیروهای خود به سوی آنان حرکت کردند. احلاف ثقیف به فرماندهی قارب بن اسود بن مسعود و بنی مالک نیز به فرماندهی ذوالخمار سبیع بن حارث به همراه متحدان هوازنی خود در آغاز نبرد با استفاده از حربه غافلگیری و با به‌کارگیری تمامی توان خود ضربات سختی را بر سپاه ۱۲۰۰۰ نفری مسلمانان وارد کردند.[۱۵۳]

بنا بر نظر قتاده و ضحاک خداوند قبل از این نبرد و زمانی که بسیاری از اعراب مسلمان بیابان‌گرد در سال ششم هجری از همراهی پیامبر(ص) برای انجام عمره سر باز زدند در آیه ﴿قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا[۱۵۴] از ثقیف به عنوان قومی نیرومند یاد کرد [۱۵۵] و اعراب متخلف از حضور در حدیبیه را تهدید کرد که باید روزی خود را آماده مقابله با چنین قوم نیرومندی کنند تا شاید بدین شکل اشتباه خود را جبران کنند. ترس و وحشت مسلمانان و فرار آنان از صحنه نبرد حنین، پیامبر و اصحاب وفادار او را دچار خطر کرد؛ اما در سایه مدد الهی برخی از بنی هاشم استقامت ورزیدند و در پی آن مسلمانان فراری به صحنه نبرد بازگشتند و ثقیف شکست سنگینی خورد.[۱۵۶] خداوند از غزوه حنین در آیه ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ[۱۵۷] یاد می‌‌کند و بر این امر تأکید دارد که در این غزوه و بسیاری از جاهای دیگر به مدد آنان آمد و در ادامه، غرور مسلمانان از زیادی نفرات را عامل شکست ابتدایی آنان معرفی می‌‌کند. فرار نیروهای احلاف با بر جای گذاشتن تنها دو کشته و نیز هوازنی‌ها از معرکه حنین تمامی فشار جنگ را بر گروه بنی مالک ثقیف وارد آورد و آمار کشته‌های آنان به ۷۰ [۱۵۸] یا ۱۰۰ تن رسید که ذوالخِمار از آنان بود.[۱۵۹] ثقفیان پس از شکست در حنین به طائف بازگشتند و در پناه حصار شهر به تجهیز نظامی خود پرداختند و با جمع‌آوری خواربار و آذوقه، شهر را برای مواجهه با محاصره یک ساله آماده کردند.[۱۶۰] پیامبر(ص) ابوسفیان را به سوی طائف اعزام کرد؛ امّا فرار ابوسفیان از برابر ثقفیان،[۱۶۱] پیامبر(ص) را بر آن داشت که با اعزام خالد بن ولید با گروهی از نیروها به عنوان مقدمه سپاه و سپس حرکت خود و باقی سپاهیان کار را بر ثقیف تمام کند.[۱۶۲] محاصره شهر و حملات مسلمانان به سوی دیوارهای شهر با منجنیق و ارابه، راه به جایی نبرد و فقط بر شمار کشتگان مسلمانان افزود [۱۶۳] و زمانی که آتش زدن درختان خرما و انگور ثقیف[۱۶۴] نیز در روحیه آنان اثر نگذاشت، مسلمانان پس از محاصره ای طولانی که مدت آن را ۱۵ تا ۴۰ روز گفته‌اند به مکه بازگشتند.[۱۶۵] حضور برخی از افراد در سپاه مسلمانان برای محاصره طائف به طمع دستیابی به برخی زنان زیباروی ثقیف[۱۶۶] و نیز درخواست برخی زنان مسلمان از پیامبر برای سهم بردن از زیور آلات زنان ثقیف[۱۶۷] انگیزه دینی را نزد برخی مسلمانان کمرنگ کرده بود.

اسلام ثقیف

پس از غزوه طائف مالک بن عوف نصری فرمانده کل مشرکان در نبرد حنین که پس از شکست به طائف گریخته بود، نزد پیامبر(ص) رفت و مسلمان شد. آن حضرت نیز به مالک مأموریت داد تا با مشرکان باقیمانده در طائف و اطراف آن بجنگد. از این پس درگیری‌های مالک با ثقفی‌ها ادامه زندگی را بر آنان دشوار کرد [۱۶۸] و به تدریج زمینه‌های تسلیم شدن طائف را در برابر پیامبر فراهم ساخت.

اسلام آوردن عروة بن مسعود از بزرگان احلاف ثقیف در مدینه و سپس بازگشت او به طائف و کشته شدنش به دست مردی از طائف موجب تزلزل روحیه ثقفیان شد. در نتیجه قتل عروه، فرزند او ابوملیح و قارب بن اسود برادرزاده عروه، که خود از بزرگان احلاف بود، در اعتراض به قتل عروه به مدینه آمدند و مسلمان شدند.[۱۶۹] ادامه این روند پس از چند ماه مقاومت و تحمل فشارها، ثقیف را بر آن داشت که از موضع خصمانه خود دست کشیده، راهی برای برونرفت از این اوضاع بحرانی بیابد، از این رو ابتدا از عبد یالیل بن عمرو بن عمیر خواستند که به نمایندگی از آنان نزد پیامبر(ص) برود؛ ولی او از ترس گرفتار شدن به سرنوشت عروه این امر را به همراهی مردان دیگری از ثقیف مشروط کرد، از این رو دو تن از احلاف به نام‌های حکم بن عمرو و شرحبیل بن غیلان و سه تن از بنی مالک به نام‌های عثمان بن ابی العاص، اوس بن عوف و نُمیر بن خَرْشه به نمایندگی از ثقیف با عبد یالیل همراه شدند.[۱۷۰] ابن سعد دو تن از فرزندان عبدیالیل به نام‌های کنانه و ربیعه را نیز بر این گروه ۶ نفره افزوده، به همراهی ۷۰ تن دیگر از قبیله ثقیف اشاره می‌‌کند.[۱۷۱] برخی نیز شمار نمایندگان ثقیف را کمی بیش از ۱۰ نفر می‌‌دانند.[۱۷۲] گروه نمایندگی ثقیف ضمن ملاقات با مغیرة بن شعبه ثقفی در نزدیکی مدینه و آگاهی از اوضاع مدینه پس از دریافت اجازه از سوی پیامبر در رمضان سال نهم وارد مدینه شدند و در نخستین دیدار با آن حضرت، به رغم توصیه مغیره، به شیوه مشرکان به پیامبر سلام کردند [۱۷۳] و با آن حضرت به گفت و گو نشستند. به پیشنهاد مغیره و با اجازه پیامبر(ص) نمایندگان ثقیف در خانه مغیره ساکن شدند، ضمن آنکه به دستور پیامبر(ص) سایبانی نیز در مسجد برای آنان ساخته شد تا در زیر آن شاهد نماز و قرائت قرآن مسلمانان مدینه باشند.[۱۷۴]

برخی بر این باورند که مغیره که خود از احلاف بوده فقط احلاف را به خانه خود دعوت کرده و نمایندگان بنی مالک زیر سایبان مسجد اقامت داشته‌اند.[۱۷۵] می‌‌توان این گزینش مغیره را متأثر از حادثه قتل ۱۰ نفر از بنی مالک به دست او و نگرانی او از کینه و انتقام نمایندگان بنی مالک دانست. از میان این چند تن عثمان بن ابی العاص که از همه کوچک‌تر بود گاه مخفیانه و به دور از چشم دیگر نمایندگان ثقیف با حضرت ملاقات می‌‌کرد و با احکام و عقاید اسلامی آشنا می‌‌شد. او حتی زودتر از دیگر همراهان خود اسلام آورد.[۱۷۶] با گذشت چند روز از اقامت هیئت طائف در مدینه، گفت و گوهای جدی‌تر آنان با پیامبر(ص) آغاز شد. عبدیالیل نظر پیامبر را در خصوص مهم‌ترین امور ثقیف که خود را محتاج و وابسته به آنها می‌‌دانستند یعنی شراب، زنا و ربا جویا شد و سپس از دیدگاه پیامبر(ص) در خصوص لات آگاهی یافت.[۱۷۷] با آگاهی نمایندگان از مواضع پیامبر(ص) پس از مشورت با یکدیگر، همگی جز کنانه فرزند عبدیالیل [۱۷۸] اسلام آوردند.[۱۷۹] سپس به دستور پیامبر(ص) و به خط خالد بن سعید پیمان نامه ای برای آنان نگاشته شد که طبق آن زمین‌ها و اموال ثقیف به رسمیت شناخته شد و مسلمانان از تعدّی به درختان و حیوانات وادی وجّ که در بیرون حصارهای طائف قرار داشت منع و خاطیان به تازیانه تهدید شدند.[۱۸۰] ابن سعد، امام حسن و امام حسین(ع)را از شاهدان پیمان نامه می‌‌شمرد و مدعی است که پیامبر(ص) پیمان نامه را به نمیر بن خرشه تحویل داد.[۱۸۱] این در حالی است که مقریزی نگارش پیمان‌نامه را پس از شکسته شدن بت ثقیف می‌‌داند.[۱۸۲] نمایندگان ثقیف حتی پس از قبول اسلام و نوشته شدن نامه پیامبر(ص) توسط خالد، آخرین تلاش‌های خود را برای تأخیر تخریب بتخانه لات به کار گرفتند؛ ولی پیامبر(ص) به خواسته آنان توجهی نکرد، از این رو از پیامبر(ص) خواستند تا آنان را از شکستن بت و تخریب بتخانه معاف و دیگران را مأمور این کار کند. پیامبر(ص) با این پیشنهاد موافقت و ابوسفیان و مغیرة بن شعبه ثقفی را مأمور این کار کرد.[۱۸۳] معافیت از زکات و جهاد از دیگر خواسته‌های هیئت ثقیف بود که پیامبر(ص) هیچ یک را نپذیرفت. اینان همچنین رکوع و سجود نماز را خلاف شأن و شخصیت خود دانسته، از این رو نماز را نمی‌پذیرفتند؛ اما پیامبر با شدت با این امر مخالفت کرد.[۱۸۴] بسیاری از مفسران به نقل از مقاتل و ابن جریح آیه ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لَا يَرْكَعُونَ[۱۸۵] را در شأن این افراد و در پاسخ به این درخواستشان می‌‌دانند[۱۸۶] که با توجه به مکّی بودن سوره مرسلات این گفتار مفسران را باید تطبیق آیه بر درخواست ثقیف دانست.

شاید بر اثر همین توقّعات و انتظارات متعدد ثقیف در خصوص جواز زنا، ربا و شراب و پرستش بت لات بود که پیامبر نمایندگان طائف را تهدید کرد که در صورت اسلام نیاوردنشان باید خود و قبیله خود را آماده مرگ به دست مردی از یاران پیامبر(ص) کنند. اصحاب رسول اللّه(ص) با شنیدن این گفتار هر یک در آرزوی آن بودند که پیامبر از آنان نام ببرد؛ ولی آن حضرت دست علی(ع) را گرفت و او را همان مردی دانست که گردن ثقیف را خواهد زد.[۱۸۷] همین تردیدها و توقّعاتِ هیئت ثقیف، مفسّران را نیز بر آن داشت تا آیاتی را بر آنان تطبیق دهند؛ به نقل از ابن عباس آیه ﴿وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا[۱۸۸] در پاسخ به خواسته‌های ناصواب ثقیف نازل شد[۱۸۹] همچنین برخی، آیات ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلا[۱۹۰] را نیز در شأن این افراد دانسته‌اند.[۱۹۱] خداوند در این آیات از پیامبر می‌‌خواهد که به خواسته‌های آنان بی توجهّی و فقط بر خدا توکل کند. در روایتی دیگر به نقل از ابن عباس، ضحاک و جُوَیْبِر آیه ﴿وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا[۱۹۲] در پاسخ به خواسته‌هایشان نازل شد.[۱۹۳] بر اساس این روایت خداوند گوش نسپردن به خواسته‌های ثقیف را از سوی پیامبر نتیجه فضل و رحمت خود می‌‌داند. مکّی بودن سوره اسراء و نیز نزول سوره‌های احزاب و نساء در سال‌های میانی هجرت دلیلی روشن بر عدم نزول این آیات در شأن ثقیف و صرفا تطبیق آیات از سوی مفسران بر نمایندگان ثقیف است.

در زمان بازگشت نمایندگان ثقیف، پیامبر(ص) عثمان بن ابی العاص را به عنوان امام جماعت و نیز والی و کارگزار خود در طائف منصوب کرد.[۱۹۴] این انتخاب از سوی پیامبر(ص) و پذیرش آن از سوی احلاف با توجه به اینکه عثمان از شاخه بنی مالک بود شایسته توجه است. مدائنی نیز از شخصی به نام سالف بن عثمان از تیره بنی کعب بن عوف در جمع نمایندگان ثقیف یاد می‌‌کند که پیامبر او را مأمور جمع‌آوری زکات ثقیف کرد.[۱۹۵] این در حالی است که برخی مالک بن عوف هوازنی را مأمور زکات ثقیف می‌‌دانند.[۱۹۶] هیئت نمایندگی ثقیف قبل از ورود به طائف به پیشنهاد عبدیالیل بر آن شدند تا برای آگاهی از واکنش اهل طائف و نیز ایجاد آمادگی در آنها برای قبول شرایط پیامبر(ص) ابتدا از اظهار اسلام خود و نیز بیان توافق با پیامبر(ص) خودداری کنند، از این رو با حالتی مغموم و ظاهری شکست خورده وارد شهر شدند و با بدگویی از پیامبر و ترساندن مردم از قدرت آن حضرت و نیز بیان اینکه زنا و شراب و ربا را منع کرده و خواهان شکستن لات است که با واکنش تند اهل طائف مواجه نشوند، پس نمایندگان نیز از مردم خود خواستند تا آماده جنگ شوند و آذوقه دو سال خود را جمع‌آوری کنند؛ اما با گذشت اندک زمانی ثقفیان تسلیم خواسته‌های پیامبر شدند و از نمایندگان خود خواستند تا با رسول خدا(ص) پیمان ببندند. اینجا بود که نمایندگان ثقیف مردم را از پیمان نامه خود و نیز صداقت پیامبر آگاه کردند.[۱۹۷] چند روز پس از بازگشت این هیئت به طائف، ابوسفیان بن حرب و مغیرة بن شعبه ثقفی که از سوی پیامبر مأمور شکستن بت و تخریب بتخانه لات شده بودند به طائف رفتند. برخی نیز از خالدبن ولید به همراه آنان نام برده‌اند.[۱۹۸] در نزدیکی طائف ابوسفیان از واکنش ثقیف بیمناک شد و از مغیره خواست تا این مأموریت را تنها انجام دهد. با ورود مغیره به طائف و آگاهی مردم از مأموریت او مردانی از خاندان وی که در منابع از اسلامشان ذکری به میان نیامده جهت حفظ جانش او را تا بتخانه همراهی کردند. مردان و زنان طائف با ظاهری پریشان و آشفته برای دیدن صحنه ویران‌سازی بتخانه از منازل خود خارج شدند. آنان آرزو داشتند که بت آنها مغیره را نابود سازد. مغیره هم برای سنجش عقل این جماعت پس از اولین ضربه به بت، خود را بر زمین انداخت و به دست و پا زدن پرداخت. ثقیف با دیدن این صحنه فریاد شادی برآوردند و به تمجید از بت خود پرداختند؛ اما مغیره پس از چند لحظه بر جای خود نشست و آنان را نکوهش و سپس بت و بتخانه را با همراهی همان مردم نابود کرد. بعدها در همین مکان مسجدی برای ثقیف بنا نهاده شد.[۱۹۹] ثقفیان از این پس اسلام آوردند؛ ولی همچنان دوری جستن از اعمالی که تا بدان روز به آن عادت کرده بودند برایشان دشوار بود. برخی از آنان نیز همچنان در پی گرفتن سودهای ربوی خود بودند. اختلاف تیره بنی عمرو بن عمیر ثقیف با تیره بنی مغیره از بنی مخزوم و دادخواهی آنان از عتّاب بن اسید حاکم مکه بر همین اساس بود. عتّاب در نامه‌ای به پیامبر موضوع را با آن حضرت در میان گذاشت. برخی از مفسران برآن‌اند که آیات ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ[۲۰۰] در همین زمان نازل شد و پیامبر نیز این آیات را در پاسخ عتّاب نوشت و به او دستور داد که در صورت اصرار ثقیف بر ادامه رباخواری با آنان بجنگد.[۲۰۱] در این آیات خداوند از مؤمنان می‌‌خواهد که از مطالبه ربایی که نزد دیگران دارند بپرهیزند و در صورت ادامه رباخواری، خود را برای جنگ با خدا و رسولش مهیا کنند و بدانند که چنانچه توبه کنند، اصل سرمایه‌هایشان برایشان خواهد ماند. همچنین برخی از مفسران در ادامه همین آیات و ذیل آیه ﴿وَإِنْ كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ[۲۰۲] آورده‌اند که در پی حکم خداوند مبنی بر دریافت اصل سرمایه بدون سود ربوی آن، ثقیف برای دریافت اصل مال خود نزد بنی مغیره رفتند؛ ولی آنان حتی قادر به پرداخت آن هم نبودند و از ثقیف فرصت خواستند.[۲۰۳] پس این آیه نازل شد که در آن خداوند از طلبکار خواسته که تا زمان توانایی بدهکار به او فرصت دهد. برخی از مفسران نیز آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[۲۰۴] را در خصوص این ربا خواری ثقیف می‌‌دانند.[۲۰۵] خداوند در این آیه مؤمنان را از خوردن ربا منع می‌‌کند [۲۰۶].

ثقیف پس از پیامبر(ص)

با رحلت پیامبر و آغاز جریان ارتدادِ قبایل تازه مسلمان، ثقیف نیز خواهان بازگشت به آیین پیشین و دست کشیدن از اسلام بودند؛ اما با تدبیر عثمان بن ابی العاص، حاکم و کارگزار پیامبر در طائف، از این اقدام دست کشیدند. عثمان از اهل طائف خواست که حال که آنان از آخرین ایمان آورندگان به پیامبر(ص) بودند از نخستین مرتدان نباشند.[۲۰۷] این پیشنهاد را اهل طائف پذیرفتند و در انتظار حوادث بر دین خود ماندند.

ثقفیان که برخی از آنان در مخالفت با خلافت علی(ع) پس از رسول خدا(ص) با قریشیان همراه شدند،[۲۰۸] در دوره خلفای نخستین از نیروهای فعّال حکومت در اداره شهرها و نیز جنگ‌ها و فتوحات بودند. نقش مؤثر آنان در فتوحات ایران و به ویژه در منطقه عراق، و نیز فتوحات ارمنستان حائز اهمیت بود. از ابومحجن مالک بن حبیب ثقفی[۲۰۹] و ابوعبیدة بن مسعود [۲۱۰] در جنگ‌های با ساسانیان و نیز از عثمان بن ابی العاص [۲۱۱] به عنوان فرمانده فاتح ارمنستان در دوره عمر و حاکم عمان و بحرین در دوره عمر و عثمان[۲۱۲] همچنین از سعد بن مسعود فرمانده سپاه علی(ع) در جنگ‌ها [۲۱۳]و حاکم مدائن در دوره آن حضرت [۲۱۴] و فرزندش امام حسن(ع)،[۲۱۵] و سائب بن اقرع از شاخه بنی مالک حاکم مدائن و سپس اصفهان در دوره عمر [۲۱۶] و عثمان تا سال ۳۵ قمری [۲۱۷] می‌‌توان به عنوان نمونه‌هایی از این حضور مؤثر ثقفیان در دوره خلفای نخستین یاد کرد. آنان همچنین در جنگ جمل در جمع سپاهیان جمل رودرروی علی(ع) قرار گرفتند.[۲۱۸]

در میان والیان و فرماندهان ثقفی نقش مغیرة بن شعبه در دوره خلفا و سپس معاویه (عصر اول اموی) از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. مغیره بن شعبه برای تثبیت حکومت ابوبکر بسیار کوشید.[۲۱۹] وی در فتوحات ایران ساسانی نیز شرکت جست [۲۲۰] و بعدها از سوی عمر حاکم بصره [۲۲۱] و کوفه [۲۲۲] و بحرین [۲۲۳] شد. مغیره نخستین کسی است که عمر را با نام امیرالمؤمنین خواند.[۲۲۴] وی در سال ۲۲ قمری و آن گاه که بر کوفه حکم می‌‌راند آذربایجان را نیز فتح کرد.[۲۲۵] مغیره در دوره عثمان از حکومت کوفه عزل [۲۲۶] و مدتی بعد والی ارمنستان و آذربایجان شد.[۲۲۷] در دوره علی(ع) از همراهی با آن حضرت دوری جست [۲۲۸] و پس از آن به بهانه خونخواهی عثمان به تحریک مردم پرداخت.[۲۲۹] مغیره پس از ورود به دربار معاویه تلاش فراوانی برای تقویت حکومت امویان کرد و بدین شکل نقش آفرینی ثقفیان در دوره حکومت شاخه سفیانی بنی امیه نیز آغاز شد. مشاوره دادن به معاویه در جذب زیاد بن ابیه،[۲۳۰] از موالی ثقیف و از کارگزاران علی(ع) [۲۳۱] و نیز نصب و عزل برخی از والیان [۲۳۲] و همچنین پیشنهاد جانشینی یزید [۲۳۳] از اقدامات مغیره بود. وی همچنین در جنگ امام حسن(ع) و معاویه نماینده حکومت بنی امیه برای گفت و گوی صلح با امام گردید.[۲۳۴] پس از آن نیز از سوی معاویه به حکومت کوفه گمارده شد و به مدت ۹ سال و تا پایان عمر بر آنجا حکومت راند [۲۳۵] و در این دوران از هیچ اقدامی در جهت تخریب شخصیت امام علی(ع) نزد کوفیان فروگذاری نکرد.[۲۳۶]

حضور زیاد بن ابیه در جمع والیان معاویه و کشتار و سختگیری وی نسبت به شیعیان علی(ع) [۲۳۷] و نیز حکومت فرزندش عبیدالله در کوفه و به شهادت رساندن مسلم بن عقیل و سپس اعزام سپاه کوفه ـ که در میان آنان مردانی از ثقیف نیز حضور داشتند [۲۳۸] ـ با هدف سرکوب قیام امام حسین(ع) در سال ۶۱ قمری گواه همراهی این قبیله با سفیانیان اموی است. ثقفیان در انتقال سرهای شهدای کربلا مسئولیت انتقال ۱۲ سر را نیز بر عهده گرفتند.[۲۳۹]

با آغاز دوران حکومت شاخه مروانی امویان، دو شخصیت ثقفی یعنی مختار بن ابی عبیده ثقفی و حجاج بن یوسف ثقفی بیش از دیگر مردان این قبیله اثرگذار بودند. گرچه از فعالیت‌های مختار در دوران حکومت علی(ع) و فرزندش امام حسن(ع) گزارش دقیقی در دست نیست؛ اما میزبانی او از مسلم بن عقیل نماینده امام حسین(ع) در کوفه [۲۴۰] شایسته توجه است. وی که پس از آن به دستور عبیدالله زندانی شد، پس از آزادی به عبداللّه بن زبیر در مکه پیوست [۲۴۱] و سپس با بازگشت به کوفه و جمع‌آوری نیرو به سال ۶۶ قمری بر این شهر مسلط شد و با هدف انتقام از قاتلان شهدای کربلا قیام کرد.[۲۴۲] درباره گرایش اعتقادی مختار و ماهیت قیام او گزارش‌ها [۲۴۳] و نیز آرای متفاوتی وجود دارد.[۲۴۴]

با آغاز حکومت عبدالملک بن مروان که دومین حاکم از شاخه مروانی بنی امیه بود حَجّاج بن یوسف ثقفی ظهور کرد. وی در سال ۷۲ قمری و در سن ۳۰ سالگی از سوی عبدالملک مأمور سرکوب قیام عبداللّه بن زبیر در مکه شد. حجاج پس از محاصره مکه و به منجنیق بستن کعبه و تخریب آن، عبداللّه را سرکوب کرد و در پی آن حاکم مکه و مدینه شد.[۲۴۵] سپس در سال ۷۵ قمری حکومت عراق [۲۴۶] و در سال ۷۸ قمری حکومت مناطق وسیعی چون خراسان و سیستان نیز به او سپرده شد.[۲۴۷]

فتوحات اولیه ماوراءالنهر به دست قتیبة بن مسلم باهلی [۲۴۸] و سند و هند به دست محمد بن قاسم ثقفی نیز با هدایت او صورت گرفت.[۲۴۹] حجاج سرانجام در سال ۹۵ قمری و در سن ۵۳ سالگی[۲۵۰] در حالی مُرد که به نظر بسیاری از مورخان ده‌ها هزار نفر در زندان‌های او محبوس و بیش از این تعداد نیز در پی اقدامات او کشته شده بودند.[۲۵۱] در سخنانی که از پیامبر(ص)، علی(ع) و نیز امام حسن(ع) نقل شده ثقیف مذمّت شده‌اند. براساس همین روایات، ثقیف مورد بغض پیامبر(ص) بودند.[۲۵۲] درباره روایات پیامبر این احتمال وجود دارد که مربوط به دوره قبل از ایمان آوردن ثقیف باشد. حضرت علی(ع) نیز وجود عروة بن مسعود در میان ثقیف را مانع لعن آنها از جانب خود دانسته است.[۲۵۳] حضرت امام حسن(ع) هم آنان را فاقد هر گونه جایگاهی در جاهلیت و اسلام می‌‌داند.[۲۵۴]این سخنان می‌‌تواند خود به نوعی بیانگر شخصیت ثقفیان و نقش خصمانه آنان در حکومت‌های امام علی(ع) و امام حسن(ع) باشد.[۲۵۵].

منابع

پیوند به بیرون

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «بنی ثقیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۹.
  2. الصحاح، ج ۴، ص ۱۳۳۴، «ثقف»؛ الاغانی، ج ۴، ص ۳۰۰.
  3. انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰؛ الاغانی، ج۴، ص۴۶۳-۴۶۵.
  4. الاغانی، ج۴، ص۴۶۵-۴۶۶؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج۶، ص۲۰۵۰؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۳۰.
  5. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۰؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۳-۳۴؛ الاغانی، ج۴، ص۴۶۳.
  6. جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۶؛ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۳۱۰۷؛ الانساب، ج ۱، ص ۵۰۸ - ۵۰۹.
  7. الاغانی، ج ۴، ص ۲۹۸؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۵.
  8. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۵؛ معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۷۹.
  9. الاحتجاج، ج ۱، ص ۴۱۸؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۹۵.
  10. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۵؛ الاغانی، ج ۴، ص ۲۹۸.
  11. الاغانی، ج ۱، ص ۴۴۷؛ الجرح و التعدیل، ج ۳، ص ۴۷۶؛ الاصابه، ج ۷، ص ۱۷۶.
  12. الخرائج والجرائح، ج ۱، ص ۲۳۰؛ الاغانی، ج ۱، ص ۴۴۵.
  13. الاغانی، ج ۴، ص ۳۰۲؛ الفتوح، ج ۶، ص ۳۲۹؛ معجم البلدان، ج ۳، ص ۵۳؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۸.
  14. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۸؛ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۳۰.
  15. الاغانی، ج ۴، ص ۲۹۸ - ۲۹۹؛ تاریخ دمشق، ج ۱۲، ص ۱۶۴ - ۱۶۵.
  16. المفصل، ج ۱، ص ۳۲۶، ۳۲۸.
  17. الاغانی، ج ۴، ص ۲۹۹؛ معجم البلدان، ج ۳، ص ۵۳؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۶.
  18. المفصل، ج ۵، ص ۵۳۰.
  19. معجم ما استعجم، ج۱، ص۶۶.
  20. الاغانی، ج ۴، ص ۳۰۰؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۹ - ۱۰.
  21. انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱.
  22. جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶.
  23. انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱.
  24. جمهرة انساب العرب، ص۴۶۸.
  25. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «ثقیف»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۵، ج۵، ص:۵۶۶-۵۶۸.
  26. انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱-۳۴۲.
  27. الطبقات، ج۱، ص۶۱.
  28. جمهرة انساب العرب، ص۲۶۹.
  29. المنمق، ص۱۷۵؛ جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.
  30. تاریخ خلیفه، ص۱۷۹؛ جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷؛ مقاتل الطالبیین، ص۸۶.
  31. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «ثقیف»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۵، ج۵، ص:۵۶۶-۵۶۸.
  32. البلدان، ص ۷۹؛ فتوح البلدان، ج ۱، ص ۶۶؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۰ - ۱۱.
  33. معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۱؛ الکامل، ج ۱، ص ۶۸۴.
  34. معجم البلدان، ج ۴، ص ۹.
  35. البلدان، ص ۷۹.
  36. معجم البلدان، ج۴، ص۹.
  37. تفسیر ابن ابی حاتم، ج۱۰، ص۳۴۶۴.
  38. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۷، ص۸۵.
  39. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «بنی ثقیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۹.
  40. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «ثقیف»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۵، ج۵، ص:۵۶۶-۵۶۸.
  41. الکامل، ج ۱، ص ۶۸۵ - ۶۸۶؛ معجم قبائل العرب، ج ۱، ص ۸؛ معجم ما استعجم، ج ۴، ص ۱۳۰۲، المعارف، ص ۹۱.
  42. الکامل، ج ۱، ص ۶۸۵ - ۶۸۶؛ معجم قبائل العرب، ج ۱، ص ۸؛ معجم ما استعجم، ج ۴، ص ۱۳۰۲.
  43. الکامل، ج ۱، ص ۶۸۶.
  44. الطبقات، ج ۴، ص ۲۸۵ - ۲۸۶؛ تاریخ دمشق، ج ۶۰، ص ۲۲؛ الاعلام، ج ۷، ص ۲۲۷.
  45. جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۶ - ۲۶۸؛ الکامل، ج ۱، ص ۶۸۵.
  46. الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۶۱۲؛ الطبقات، ج ۵، ص ۲۵۴؛ تاریخ خلیفه، ص ۱۴۱.
  47. تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۴۴۱؛ نیل الاوطار، ج ۸، ص ۱۴۶؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۴۳۳.
  48. معجم ما استعجم، ج ۳، ص ۹۶۱.
  49. المنمق، ص ۲۳۳؛ فتح الباری، ج ۴، ص ۳۸۷.
  50. الاغانی، ج ۴، ص ۳۰۳.
  51. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «بنی ثقیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۹.
  52. المفصل، ج ۴، ص ۱۵۲؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۰.
  53. تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۵۰۳؛ امتاع الاسماع، ج ۲، ص ۸۷؛ المغازی، ج ۳، ص ۹۶۷.
  54. المصنف، ج ۵، ص ۴۹۰؛ سنن النسائی، ج ۳، ص ۲۳۸؛ المعجم الاوسط، ج ۹، ص ۳۱ - ۳۲.
  55. الاصابه، ج ۵، ص ۲۵۳.
  56. تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص ۳۷۰.
  57. المفصل، ج ۴، ص ۱۵۲.
  58. المفصل، ج ۱۴، ص ۲۳۴.
  59. «آنان که ربا می‌خورند جز به گونه کسی که شیطان او را با برخورد، آشفته سر کرده باشد (به انجام کارها) بر نمی‌خیزند؛ این (آشفته سری) از آن روست که آنان می‌گویند خرید و فروش هم مانند رباست در حالی که خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است پس کسانی که اندرزی از پروردگارشان به آنان برسد و (از رباخواری) باز ایستند ، آنچه گذشته، از آن آنهاست و کارشان با خداوند است و کسانی که (بدین کار) باز گردند دمساز آتشند و در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۷۵.
  60. تفسیر ماوردی، ج ۱، ص ۳۴۸.
  61. «و هر آنچه ربا بدهید تا (بهره شما را) در دارایی‌های مردم بیفزاید نزد خدا نمی‌افزاید و آنچه زکات بدهید که خشنودی خداوند را بخواهید؛ چنین کسان دو چندان (پاداش) دارند» سوره روم، آیه ۳۹.
  62. الکشاف، ج ۳، ص ۲۲۳؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۴، ص ۳۷؛ المحرر الوجیز، ج ۴، ص ۳۳۹.
  63. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «بنی ثقیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۹.
  64. الکامل، ج ۱، ص ۶۸۵؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۱.
  65. الکامل، ج ۱، ص ۵۹۳؛ المنمق، ص ۱۷۲ - ۱۷۳؛ معجم ما استعجم، ج ۳، ص ۹۶۱.
  66. الکامل، ج ۱، ص ۶۸۵؛ المعارف ۹۱.
  67. معجم قبائل العرب، ج ۱، ص ۱۴۹.
  68. معجم قبائل العرب، ج ۱، ص ۱۴۹.
  69. الکامل، ج ۱، ص ۶۸۵؛ معجم ما استعجم، ج ۴، ص ۱۳۰۲؛ معجم قبائل العرب، ج ۱، ص ۸.
  70. جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۸؛ الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۷۶۴.
  71. الاشتقاق، ج ۱، ص ۳۰۳ - ۳۰۴.
  72. الاستیعاب، ج ۴. ص ۱۷۴۶؛ المفصل، ج ۵، ص ۴۲۳، ۴۳۱.
  73. المنتظم، ج ۳، ص ۳۴۲؛ المغازی، ج ۳، ص ۹۲۴؛ الطبقات، ج ۱، ص ۳۱۲.
  74. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «بنی ثقیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۹.
  75. المنمق، ص ۲۳۲ - ۲۳۳؛ فتح الباری، ج ۴، ص ۳۸۷.
  76. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۷۴؛ الطبقات، ج ۱، ص ۷۱؛ المنمق، ص ۹۴؛ نهایة الارب، ج ۳، ص ۱۲۹.
  77. فتوح البلدان، ج ۱، ص ۶۶.
  78. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۸۷.
  79. جمهرة انساب العرب ۲۶۷؛ مقاتل الطالبیین، ص ۵۲.
  80. جمهرة انساب العرب، ۲۶۹.
  81. السیرة النبویه، ج ۳، ص ۷۷۸؛ المنتظم، ج ۶، ص ۲۳۸.
  82. الارشاد، ج ۱، ص ۳۵۴؛ تاج الموالید، ص ۱۹؛ مناقب، ج ۳، ص ۸۹.
  83. شرح الاخبار، ج ۳، ص ۱۵۴؛ ینابیع الموده، ج ۳، ص ۱۵۲.
  84. المعارف، ص ۲۱۲.
  85. انساب الاشراف، ج ۴، ص ۱۹۲.
  86. الاصنام، ص ۶۹؛ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۷؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۱۸.
  87. السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۷ - ۴۸؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۶۱؛ التمهید، ج ۱۳، ص ۱۴۷.
  88. الاغانی، ج ۴، ص ۲۹۸ - ۲۹۹؛ الاعلام، ج ۵، ص ۱۹۸.
  89. جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۸؛ الاصابه، ج ۵، ص ۳۳۱؛ الطبقات، ج ۵، ص ۵۰۶.
  90. تاریخ دمشق، ج ۱۹، ص ۱۷۳؛ معجم المؤلفین، ج ۳، ص ۱۷۶؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۸۳.
  91. الاصابه، ج ۵، ص ۴۹۶؛ الاعلام، ج ۵، ص ۲۳۴؛ فتح الباری، ج ۶، ص ۲۲۴.
  92. الطبقات، ج ۴، ص ۲۸۵؛ تاریخ دمشق، ج ۶۰، ص ۲۲.
  93. الاعلام، ج ۵، ص ۲۳۴؛ المفصل، ج ۹، ص ۷۶۵.
  94. «و گفتند: چرا این قرآن بر مردی سترگ از این دو شهر (مکّه و طائف) فرو فرستاده نشد؟» سوره زخرف، آیه ۳۱.
  95. جامع البیان، ج ۲۵، ص ۸۳ - ۸۵؛ تفسیر عبدالرزاق، ج ۳، ص ۱۹۶؛ تفسیر مجاهد، ج ۲، ص ۵۸۱؛ تفسیر ثوری، ص ۲۷۰.
  96. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «بنی ثقیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۹.
  97. الاصنام، ص ۶۹؛ الفائق، ج ۲، ص ۱۲.
  98. ر. ک: معجم البلدان، ج ۴، ص ۹۷.
  99. تاریخ العرب، ص ۳۷۶.
  100. معجم قبائل العرب، ج ۱، ص ۱۵۱؛ النهایه، ج ۲، ص ۱۸۰؛ لسان العرب، ج ۱، ص ۴۰۰، «ربب».
  101. المحبر، ص ۳۱۵؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۴.
  102. الاصنام، ص ۲۷.
  103. المحبر، ص ۳۱۵؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۴.
  104. المغازی، ج ۳، ص ۹۷۲؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۴.
  105. المغازی، ج ۳، ص ۹۶۹؛ تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۶۷۱؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۵۰۴.
  106. معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۶۱.
  107. «آیا بت‌های «لات» و «عزّی» را (شایسته پرستش) دیده‌اید؟ و آن سومین بت دیگر «منات» را؟ آیا برای شما پسر و برای او دختر است؟ آنگاه این بخش کردنی ستمگرانه است» سوره نجم، آیه ۱۹-۲۲.
  108. مجمع البیان، ج ۹، ص ۲۹۴؛ جامع البیان، ج ۲۷، ص ۷۷.
  109. الاصنام، ص ۱۶؛ معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۷۲، ر. ک: تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۲۴۸.
  110. تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ۲۵۵.
  111. جامع البیان، ج ۲۰، ص ۷۸؛ مقدمة فتح الباری ۱۵۲.
  112. فتح الباری، ج ۸، ص ۵۱۵؛ المصنف، ج ۸، ص ۴۳۶؛ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۱۳۴.
  113. المحبر، ص ۳۵۷.
  114. السیرة النبویه، ج ۱، ص ۱۲۸؛ المنمق، ص ۱۲۷ - ۱۲۸؛ العجاب، ج ۱، ص ۴۵۷.
  115. «سپس از همان‌جا که مردم رهسپار می‌شوند رهسپار شوید و از خداوند آمرزش بخواهید، به راستی خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره بقره، آیه ۱۹۹.
  116. تفسیر ابن ابی حاتم، ج ۲، ص ۳۵۴؛ مجمع البیان، ج ۲، ص ۴۸؛ معانی القرآن، ج ۱، ص ۱۳۸ - ۱۳۹.
  117. «ای مردم از آنچه در زمین حلال و پاک است بخورید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید که او برای شما دشمنی آشکار است» سوره بقره، آیه ۱۶۸.
  118. التفسیر الکبیر، ج ۵، ص ۲؛ التبیان، ج ۲، ص ۷۲؛ اسباب النزول، ج ۲۹؛ زادالمسیر، ج ۱، ص ۱۵۴.
  119. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۶؛ الاصابه، ج ۴، ص ۳۸۵؛ فتح الباری، ج ۸، ص ۵۵۳.
  120. المفصل، ج ۶، ص ۶۰۷.
  121. فتوح البلدان، ج ۱، ص ۶۶.
  122. الاستیعاب، ج ۱، ص ۳۴۵؛ اسد الغابه، ج ۱، ص ۴۸۳.
  123. «و از شاعران، گمراهان پیروی می‌کنند» سوره شعراء، آیه ۲۲۴.
  124. الکشاف، ج ۳، ص ۱۳۳؛ تفسیر ابی السعود، ج ۶، ص ۲۷۰.
  125. مجمع البیان، ج ۷، ص ۳۵۹.
  126. الاشتقاق، ج ۱، ص ۳۰۳ - ۳۰۴.
  127. الاصابه، ج ۱، ص ۳۸۵؛ تاریخ دمشق، ج ۹، ص ۲۵۵.
  128. تفسیر قرطبی، ج۱۶، ص۸۳.؛ التبیان، ج ۹، ص۱۹۵.
  129. تاریخ بغداد، ج ۷، ص ۴۶۰؛ تدوین القرآن، ص ۲۶۹؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۱، ص ۷۶۵.
  130. «بی‌گمان پرهیزگاران چون دمدمه‌ای از شیطان به ایشان رسد (از خداوند) یاد می‌کنند و ناگاه دیده‌ور می‌شوند» سوره اعراف، آیه ۲۰۱.
  131. «و اگر می‌هراسید که در مورد یتیمان دادگری نکنید (با آنان ازدواج نکنید و) از زنانی که می‌پسندید، دو دو، و سه سه، و چهار چهار همسر گیرید و اگر بیم دارید که داد نورزید یک زن را و یا کنیز خود را (به همسری گزینید)؛ این کار به آنکه ستم نورزید نزدیک‌تر است» سوره نساء، آیه ۳.
  132. الاتقان، ج ۱، ص ۳۹۱.
  133. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «بنی ثقیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۹.
  134. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۶؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۲۸۵.
  135. «پس برای (رسیدن) فرمان پروردگارت شکیبایی پیشه کن و چون «همراه ماهی» (یونس) مباش آنگاه که بانگ برداشت در حالی که اندوهگین بود» سوره قلم، آیه ۴۸.
  136. التفسیر الکبیر، ج ۳۰، ص ۹۹؛ الکشاف، ج ۴، ص ۱۴۸؛ تفسیر بیضاوی، ج ۵، ص ۳۷۶.
  137. الاعلام، ج ۷، ص ۲۷۷؛ الطبقات، ج ۴، ص ۲۸۵؛ تاریخ دمشق، ج ۶۰، ص ۲۲.
  138. اسدالغابه، ج ۵، ص ۱۷۱؛ الاصابه، ج ۷، ص ۷۴.
  139. الطبقات، ج ۶، ص ۴۰؛ اسدالغابه، ج ۵، ص ۱۲۹؛ تهذیب الکمال، ج ۳۲، ص ۳۹۸.
  140. الاصابه، ج ۱، ص ۵۴۳؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۲۵۴.
  141. الاصابه، ج ۴، ص ۵۳۴.
  142. «و کافران (نیز) دوستان یکدیگرند و اگر آن (دستور) را انجام ندهید در زمین، آشوب و تباهی بزرگی رخ خواهد داد» سوره انفال، آیه ۷۳.
  143. تفسیر سمرقندی، ج ۲، ص ۳۵.
  144. فتح القدیر، ج ۲، ص ۳۳۰.
  145. السنن الکبری، ج ۶، ص ۳۲۰؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۴۳۰؛ نیل الاوطار، ج ۸، ص ۱۴۶.
  146. الاصابه، ج ۱، ص ۳۸۴؛ تاریخ دمشق، ج ۶۱، ص ۳۳۰؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۵۵۰.
  147. المغازی، ج ۱، ص ۲۰۳.
  148. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۴۳.
  149. امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۲۷۹.
  150. السیرة النبویه، ج ۳، ص ۷۷۸.
  151. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۷۹.
  152. المغازی، ج ۲، ص ۸۰۲؛ امتاع الاسماع، ج ۲، ص ۸ - ۹.
  153. المغازی، ج ۳، ص ۸۹۲، ۸۹۷؛ المحبّر، ص ۱۱۵.
  154. «به جهادگریزان از تازی‌های بادیه‌نشین بگو: به زودی به سوی قومی سخت جنگجو فرا خوانده خواهید شد که با آنان کارزار کنید (تا کشته شوند) یا اسلام آورند آنگاه، اگر فرمان برید خداوند پاداشی نیکو به شما خواهد داد و اگر روی برتابید چنان که پیش‌تر روی برتافتید شما را عذابی دردناک خواهد کرد» سوره فتح، آیه ۱۶.
  155. جامع البیان، ج ۲۶، ص ۱۰۸؛ الکشاف، ج ۳، ص ۵۴۵؛ مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۹۳.
  156. تفسیر ابن ابی حاتم، ج ۶، ص ۱۷۷۲ - ۱۷۷۴؛ جامع البیان، ج ۶، ص ۱۲۸ - ۱۲۹؛ الکشاف، ج ۲، ص ۱۸۲.
  157. «بی‌گمان خداوند در نبردهایی بسیار و در روز (جنگ) «حنین» شما را یاری کرده است؛ هنگامی که فزونیتان شما را به غرور واداشت اما هیچ سودی برای شما نداشت و زمین با گستردگیش بر شما تنگ شد سپس با پشت کردن (به دشمن) واپس گریختید» سوره توبه، آیه ۲۵.
  158. السیرة النبویه، ج ۴، ص ۸۹۹.
  159. المغازی، ج ۳، ص ۹۰۷؛ امتاع الاسماع، ج ۲، ص ۱۶.
  160. السیرة النبویه، ج ۴، ص ۹۱۷ ـ ۹۱۸؛ المغازی، ج ۳، ص ۹۲۴؛ الطبقات، ج ۷، ص ۱۵۱ ـ ۱۵۲.
  161. الارشاد، ج ۱، ص ۱۵۱ - ۱۵۲؛ مناقب، ج ۱، ص ۱۸۱ - ۱۸۲.
  162. المغازی، ج ۳، ص ۹۲۳؛ الطبقات، ج ۲، ص ۱۵۰.
  163. فتوح البلدان، ج ۱، ص ۶۵؛ السنن الکبری، ج ۹، ص ۸۴؛ المغازی، ج ۳، ص ۹۲۷.
  164. امتاع الاسماع، ج ۲، ص ۲۳؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۶۴؛ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۹۲۱.
  165. المغازی، ج ۳، ص ۹۳۶ - ۹۳۷؛ الطبقات، ج ۲، ص ۱۵۲؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۶۴؛ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۹۲۰.
  166. السیرة النبویه، ج ۴، ص ۹۲۲؛ المغازی، ج ۳، ص ۹۳۳ - ۹۳۷؛ مسند ابن راهویه، ج ۴، ص ۶۳.
  167. الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۸۳۲؛ امتاع الاسماع، ج ۲، ص ۲۵؛ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۹۲۲.
  168. الثقات، ج ۲، ص ۷۹؛ المغازی، ج ۳، ص ۹۵۵؛ الطبقات، ج ۱، ص ۳۱۳.
  169. الاصابه، ج ۵، ص ۳۰۶.
  170. المغازی، ج ۳، ص ۹۶۲ - ۹۶۳؛ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۹۶۵ـ ۹۶۶.
  171. الطبقات، ج ۱، ص ۳۱۳.
  172. تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۵۰۱؛ فتح الباری، ج ۷، ص ۲۸۴.
  173. المغازی، ج ۳، ص ۹۶۴؛ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۹۶۶؛ الطبقات، ج ۱، ص ۳۱۳.
  174. الاحاد و المثانی، ج ۳، ص ۱۸۷ - ۱۸۸؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۵۰۲؛ المغازی، ج ۳، ص ۹۶۵.
  175. المصنف، ج ۲، ص ۳۸۵؛ سنن ابی داود، ج ۱، ص ۳۱۴؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۵۰۹.
  176. المغازی، ج ۳، ص ۹۶۶؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۵۰۲.
  177. المغازی، ج ۳، ص ۹۶۷؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص۵۰۲ - ۵۰۳؛ امتاع الاسماع، ج۲، ص۸۶ - ۸۷.
  178. فتح الباری، ج ۶، ص ۲۲۴؛ الاصابه، ج ۵، ص ۴۹۶؛ الاعلام، ج ۵، ص ۲۳۴.
  179. المغازی، ج ۳، ص ۹۶۷؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص۵۰۲ - ۵۰۳؛ امتاع الاسماع، ج۲، ص۸۶ - ۸۷.
  180. المغازی، ج ۳، ص ۹۷۳؛ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۹۶۹.
  181. الطبقات، ج ۱، ص ۲۸۵.
  182. امتاع الاسماع، ج ۲، ص ۸۷.
  183. المغازی، ج ۳، ص ۹۶۸؛ سبل الهدی، ج ۶، ص ۲۲۶.
  184. المغازی، ج ۳، ص ۹۶۸؛ السیره النبویه، ج ۴، ص ۹۶۷؛ مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۶۳۶.
  185. «و چون به آنان می‌گویند نماز بگزارید، نمی‌گزارند» سوره مرسلات، آیه ۴۸.
  186. کشف الاسرار، ج ۱۰، ص ۳۴۲؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۹، ص ۱۶۸؛ مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۲۳۶.
  187. الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۱۱۰؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۱۲۳؛ العمده، ص ۱۹۷.
  188. «و نزدیک بود که تو را از آنچه ما به تو وحی کردیم (به ترفند) باز دارند تا جز آن را بر ما بربندی و آنگاه تو را بی‌گمان دوست می‌گرفتند» سوره اسراء، آیه ۷۳.
  189. الکشاف، ج ۲، ص ۴۶۰؛ جامع البیان، ج ۱۵، ص ۱۶۳؛ اسباب النزول، ۱۹۶.
  190. «ای پیامبر! از خداوند پروا کن و از کافران و منافقان فرمانبرداری مکن، بی‌گمان خداوند دانایی فرزانه است و از آنچه از سوی پروردگارت به تو وحی می‌شود پیروی کن که خداوند از آنچه انجام می‌دهید آگاه است. و بر خداوند توکّل کن و خداوند (تو را) کارساز، بس» سوره احزاب، آیه ۱-۳.
  191. مجمع البیان، ج ۸، ص ۱۱۶ - ۱۱۷؛ تفسیر قرطبی، ج ۱، ص ۱۱۵.
  192. «و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر تو نبود گروهی از ایشان به بیراه کردن تو کوشیده بودند حال آنکه جز خودشان را بیراه نمی‌کنند و به تو هیچ زیانی نمی‌رسانند و خداوند کتاب و فرزانگی بر تو فرو فرستاد و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی و بخشش خداوند بر تو سترگ است» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
  193. مجمع البیان، ج ۳، ص ۱۸۸؛ تفسیر ابی السعود، ج ۲، ص ۲۳۱.
  194. المحبّر، ص ۱۲۷؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۵۰۴؛ المغازی، ج ۳، ص ۹۶۸.
  195. اسد الغابه، ج ۲، ص ۲۴۵.
  196. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۵۳۰؛ تاریخ خلیفه، ص ۴۹.
  197. المغازی، ج ۳، ص ۹۶۹ - ۹۷۰؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۵۰۴ - ۵۰۵.
  198. تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۵۰۵؛ اسد الغابه، ج ۱، ص ۲۱۸.
  199. المغازی، ج ۳، ص ۹۷۱ - ۹۷۲؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۵۰۶؛ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۹۶۸؛ الاصنام، ص ۱۶.
  200. «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و اگر مؤمنید آنچه از ربا که باز مانده است رها کنید و اگر (رها) نکردید پس، از پیکاری از سوی خداوند و فرستاده وی (با خویش) آگاه باشید و اگر توبه کنید سرمایه‌هایتان از آن شماست، نه ستم می‌ورزید و نه بر شما ستم می‌رود» سوره بقره، آیه ۲۷۸-۲۷۹.
  201. التفسیر الکبیر، ج ۷، ص ۱۰۶؛ الکشاف، ج ۱، ص ۴۰۱؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج ۲، ص ۵۴۸.
  202. «و اگر تنگدست باشد، مهلتی باید تا گشایشی یابد و اگر بدانید صدقه دادن برای شما بهتر است» سوره بقره، آیه ۲۸۰.
  203. تفسیر ثعلبی، ج ۲، ص ۲۸۶؛ زادالمسیر، ج ۱، ص ۲۸۸؛ بحرالمحیط، ج ۲، ص ۳۴۵.
  204. «ای مؤمنان! ربا را که (سودی) بسیار در بسیار است مخورید و از خداوند پروا کنید باشد که رستگار گردید» سوره آل عمران، آیه ۱۳۰.
  205. جامع البیان، ج ۴، ص ۱۱۹؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۷۱؛ تفسیر ثوری، ص ۸۰.
  206. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «بنی ثقیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۹.
  207. الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۰۳۵ - ۱۰۳۶؛ الاصابه، ج ۴، ص ۳۷۳.
  208. الامامة والسیاسه، ج ۱، ص ۲۱.
  209. اخبار الطوال، ص ۱۲۱؛ اسدالغابه، ج ۵، ص ۲۹۰؛ جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۸ - ۲۶۹.
  210. الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۷۰۹؛ البدایة والنهایه، ج ۷، ص ۱۸؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۱۶۰.
  211. الاستیعاب، ج ۲، ص ۷۲۵؛ الکامل، ج ۲، ص ۵۳۳.
  212. الاصابه، ج ۴، ص ۳۷۴؛ الطبقات، ج ۵، ص ۵۰۹ - ۵۱۰؛ اخبار الطوال، ص ۱۳۳.
  213. اخبارالطوال، ص ۱۴۶؛ الاصابه، ج ۳، ص ۷۰؛ انساب الاشراف، ج۲، ص ۲۹۶.
  214. انساب الاشراف، ج ۲، ص ۱۵۸؛ اخبارالطوال، ص ۲۰۵؛ امتاع الاسماع، ج ۱۲، ص ۲۵۰.
  215. الفتوح، ج ۴، ص ۲۸۸؛ البدایة والنهایه، ج ۸، ص ۱۶.
  216. ذکر اخبار اصبهان، ج ۱، ص ۷۵؛ تاریخ ابن خلدون ج ۲، ص ۱۵۰؛ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۲۲۴.
  217. تاریخ طبری، ج ۳، ص ۳۷۱، ۴۴۶؛ الفتنة و وقعة الجمل، ص ۸۶.
  218. اخبار الطوال، ص ۱۴۷.
  219. الامامة والسیاسه، ج ۱، ص ۲۱.
  220. فتوح البلدان، ج ۲، ص ۳۱۵، ۳۷۴؛ الثقات، ج ۲، ص ۲۰۶؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۲۸۵.
  221. الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۰۲۷؛ اسدالغابه، ج ۴، ص ۴۰۷؛ تاریخ ابن خیاط، ص ۸۷.
  222. الاستیعاب، ج ۲، ص ۶۰۹؛ امتاع الاسماع، ج ۶، ص ۱۶۲.
  223. الاصابه، ج ۶، ص ۱۵۷ ـ ۱۵۸.
  224. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۵۲۸؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۶۷۷.
  225. فتوح البلدان، ج ۲ ص ۴۰۰؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۱۲۹.
  226. الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۴۴۶؛ الاصابه، ج ۶، ص ۱۵۷؛ انساب الاشراف، ج ۵، ص ۵۱۶.
  227. الفتوح، ج ۲، ص ۳۴۶.
  228. الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۴۴۶.
  229. انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۲۳.
  230. الغارات، ج ۲، ص ۹۲۹.
  231. انساب الاشراف، ج ۳ ص ۴۷.
  232. الکامل، ج ۳، ص ۴۱۳؛ اسدالغابه، ج ۴، ص ۴۷۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۵.
  233. الامامة والسیاسه، ج ۱، ص ۱۴۲.
  234. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۱۵.
  235. المعارف، ص ۲۱۱؛ الغارات، ج ۲، ص ۷۷۷؛ انساب الاشراف، ج ۵، ص ۲۴۳.
  236. انساب الاشراف، ج ۵، ص ۲۴۳؛ شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۶۹.
  237. الاصابه، ج ۲، ص ۶۴۰؛ اخبار الطوال، ص ۲۱۹؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۳۵۷.
  238. اخبارالطوال، ص ۲۵۹.
  239. اخبارالطوال، ص ۲۵۹.
  240. انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۷؛ اخبارالطوال، ص ۲۳۱.
  241. الامامة والسیاسه، ج ۲، ص ۱۹؛ انساب الاشراف، ج ۶، ص ۳۷۷ - ۳۷۸.
  242. الاصابه، ج ۵، ص ۲۲؛ البدایة والنهایه، ج ۸، ص ۲۸۹؛ البدء والتاریخ، ج ۵، ص ۸۵.
  243. الامامة والسیاسه، ج ۲، ص ۲۰؛ انساب الاشراف، ج ۶، ص ۳۸۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۳۷۰.
  244. معجم رجال الحدیث، ج ۱۹، ص ۱۰۲ - ۱۱۰.
  245. البلدان، ص ۲۶۱؛ تاریخ ابن خیاط، ص ۲۰۶ - ۲۰۷؛ اسدالغابه، ج ۳، ص ۱۴۰؛ انساب الاشراف، ج ۷، ص ۱۱۶ـ ۱۱۸.
  246. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۲۶۵؛ الطبقات، ج ۷، ص ۱۵۱.
  247. تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۵۹.
  248. البدء والتاریخ، ج ۶، ص ۳۸؛ الاخبار الطوال، ص ۲۸۰؛ انساب الاشراف، ج ۱۳، ص ۲۳۳.
  249. جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۸؛ تاریخ طبری، ج ۴، ص ۴۴۲؛ فتوح البلدان، ص ۱۶۸.
  250. البلدان، ص ۲۶۱؛ الثقات، ج ۲، ص ۳۱۸؛ البدء والتاریخ، ج ۶، ص ۴۰.
  251. البدء والتاریخ، ج ۶، ص ۴۰؛ البلدان، ص ۲۶۳.
  252. المعجم الکبیر، ج ۱، ص ۲۳۱؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۴۲۰؛ شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۳۰۲؛ الخصال، ص ۲۲۸.
  253. شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۳۰۲.
  254. الاحتجاج، ج ۱، ص ۴۱۸.
  255. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «بنی ثقیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۹.