حکمیت در نهج البلاغه
مقدمه
در پی وقوع جنگ صفین و به ویژه اوج آن در لیلة الهریر و یوم الهریر که مالک اشتر به مقر فرماندهی لشکریان طغیانگر شام رسیده و پیروزی سپاه امام علی (ع) و شکست معاویه قطعی شده بود، عمرو بن عاص با طرح حیله بر نیزه کردن قرآنها و دعوت از سپاه عراق برای حَکَم قرار دادن قرآن میان خود، گروهی از خواص و اشراف قبایل کوفه به سرکردگی اشعث بن قیس کندی را که تداوم خلافت مولای متقیان (ع) را مانع تأمین منافع خویش میدانستند بر آن داشت تا از این پیشنهاد استقبال کنند. شماری از قاریان بیبصیرت حاضر در سپاه عراق نیز هنگامی که قرآنها را بر فراز نیزهها دیدند و دعوت شامیان به قرآن را شنیدند و استقبال برخی اشراف خود را مشاهده کردند، امام علی (ع) را به توقف جنگ و اعلام آتشبس و مذاکره با شامیان بر مبنای داوری قرآن کریم واداشتن.
پس از مذاکراتی که به میدانداری اشعث بن قیس با معاویه صورت گرفت، عمرو بن عاص به نمایندگی شامیان به اردوی عراقیان آمد تا قراردادی میان دو طرف منعقد شود که ضمن پیشگیری از ریختن خونهای بیشتر مسلمانان، برای حل مشکل عراق و شام تدبیری اندیشیده شود و همگان به آن پایبند باشند. قرار بر این شد که هر طرف حَکَمی (داوری) معرفی کند تا درباره آینده رهبری امت اسلامی و خلافت چارهای بیابند.
با اندکی تأمل در این ماجرا میتوان تاحدودی به عمق ستم بزرگی که بر مولای متقیان (ع) روا داشته شد، پی برد. تا پیش از این، آن حضرت عنوان خلیفه مشروع عالم اسلام را داشت که مردم، خود، به اصرار وی را به پذیرش خلافت واداشته بودند و او برای مقابله با حاک معزول و یاغی شام که حاضر نبود بهگونهای مسالمتآمیز فرمانروایی شام را ترک کند به این خطه لشکر کشیده بود. اما اینک بسیاری از لشکریانش در پی توطئه یاغیان شام آن حضرت را که در آستانه پیروزی کامل بود به کنار آمدن با طغیانگر شام واداشتند و قرار بر این گذاردند که داوران درباره خلافت مسلمانان تصمیمگیری کنند و آناناند که باید تعیین کنند خلیفه اسلام امام (ع) بماند یا معاویه باشد یا شخص ثالث. شامیان، عمرو بن عاص را به عنوان حَکَم خویش معرفی کردند. امام علی (ع) خواست عبدالله بن عباس را که توان مقابله با نیرنگهای عمرو بن عاص را داشت و از تدبیر کافی برخوردار بود برگزیند، اما اشعث بن قیس و همفکران او و قاریان که عموماً یمنی بودند و به مخالفت با نظر آن حضرت برخاستند و گستاخانه گفتند که او عموزاده توست و جانب تو را میگیرد. ما کسی را میخواهیم که دیدگاه او نسبت به تو و معاویه یکسان باشد! از این گذشته، این گروه مخالف آن بودند هر دو حکم از عربهای مصری باشند و به صراحت اعلام داشتند که باید حَکم ما یمنی باشد و چنانچه رأی و نظری به ضرر ما بدهد بهتر از آن است که حکمی مصری داشته باشیم که به سود ما حُکم کند! امام علی (ع) در پاسخ این ایراد، مالک اشتر را که یمنی بود معرفی کرد، اما آنان انتخاب مالک را نیز برنتابیدند و گفتند که او آتش این جنگ را برپا کرده است، ما به جز ابوموسی اشعری به کسی دیگر رضایت نخواهیم داد. امام (ع) فرمود: ابوموسی مورد رضایت من نیست. او از من جدا شد و مردم را بر ضد من شورانید و گریخت. آنان گفتند: "ما غیر از ابوموسی کس دیگری را نمیخواهیم، زیرا او ما را از آنچه در آن افتادهایم برحذر میداشت." امام علی (ع) پس از آن که دید سخن او را نمیبپذیرند و ابوموسی را بر وی تحمیل میکنند، فرمود: "شگفتا! از من فرمان نمیبرید و از معاویه اطاعت میکنند." سپس فرمود: "هر چه میخواهید بکنید. خدایا من از کار آنها بیزاری میجویم."ابوموسی اشعری پس از گریختن از امام علی (ع) به ناحیهای در شام به نام "عُرض" رفته بود. نافرمانانان عراقی او را به لشکرگاه امام علی (ع) آوردند. سپس عهدنامهای میان دو طرف نشوته شد که در آن آمده بود، طرفین دست از نزاع میکشند و همه در امان خواهند بود. ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص در محلی میان عراق و شام و با فاصلهای برابر از آن دو به مشورت خواهند نشست. آنان کتاب خدا را راهنمای خویش قرار میدهند و تعهد میکنند که در حُکم خود از قرآن تجاوز نکنند و به هرچه در قرآن است داوری کنند. اگر در این خصوص چیزی در قرآن نیافتند به سنت پیغمبر خدا (ص) رجوع و بدان عمل کنند. داوران از علی (ع) و معاویه پیمان الهی میگیرند که به هرچه حکم کردند، راضی باشند. آنها نمیتوانند حکم را نقض کنند و بشکنند و تا ماه رمضان همان سال فرصت بحث و مشورت دارند. گروهی از یاران امام علی (ع) و شماری از پیروان معاویه به عنوان شاهد، این عهدنامه را امضا کردند.
امیرالمؤمنین (ع) چهارصد نفر را با ابوموسی روانه کرد و شریح بن هانی را به نگهبانی آنها گماشت و عبدالله بن عباس را برای امامت نماز و تصدی کارهایشان گسیل فرمود. معاویه هم عمرو بن عاص را با چهارصد نفر اعزام داشت. داوران در ناحیهای بهنام دومة الجندل فرود آمدند. پیش از آغاز مذاکرات، مغیرة بن شعبه در این حال به یاری معاویه شتافته بود، به قصد دیدار حکمین روانه دومة الجندل شد. وی چنان که گویی فقط قصد دیدار ابوموسی را دارد بر او وارد شد و گفت: "درباره کسانی که از این ماجرا کناره گرفته و خونریزی را خوش نداشتهاند، چه نظری داری؟" ابوموسی گفت: "آنان بهترین مردماناند که پشتشان از کشیدن بار ریختن خون خود و دیگران آسوده است و شکمهایشان نیز از خوردن مال مردم انباشته نیست." مغیره سپس نزد عمرو بن عاص آمد و همان سؤال را پرسید. عمرو گفت: "آنان بدترین مردماناند. حقی را معروف نشمرده و به یاریاش قیام نکردهاند و باطلی را هم ناروا نشمردهاند." مغیره نزد معاویه بازآمد و گفت: "ابوموسی رفیق خود را خلع میکند و حکومت را از آن کسی میداند که در این ماجرا شرکت نکرده باشد. دل او به عبدالله بن عمر بن خطاب مایل است. اما عمرو بن عاص رفیق توست که تو او را بهتر میشناسی. مردم گمان میکنند که او خلافت را برای خود میخواهد، ولی نظر او جز این نیست که تو را به این امر شایستهتر از خود میداند.
در آغاز مذاکرات، ابوموسی به عمروعاص پیشنهاد کرد که صلاح امت در انتخاب کسی است که مردم صالح نیز به او رضایت دارند و در هیچ طرف قصه وارد نشده است و چنین کسی عبدالله بن عمر بن خطاب است. عمرو بن عاص هنگامی که دید ابوموسی در مورد کنار گذاشتن امام علی (ع) در هیچ تعصبی ندارد و دل به نسل دوم صحابه رسول خدا (ص) برای خلافت دارد. قصد آن کرد که به معاویه خیانت کند و اوضاع را به نفع فرزند خود عبدالله که به فقه و حدیث معروف بود رقم زند. لذا به ابوموسی گفت: "اگر تو بر آن هستی که از عبدالله بن عمر پیروی کنی، چرا از پسر من که خود به فضل و صلاح او آگاهی داری، پیروی نمیکنی؟" ابوموسی گفت: "پسر تو فردی درست است، اما تو او را به این فتنه (صفین) کشاندهای." عمرو بن عاص هم در برابر اصرار ابوموسی برای معرفی عبدالله بن عمر بن خطاب موضع مخالف گرفت و صاحب منصب خلافت را کسی دانست که قاطعیت و گشادهدستی داشته باشد، حال آن که عبدالله بن عمر چنین شایستگی را ندارد. عمرو بن عاص از هنگام حضور در دومة الجندل میکوشید ابوموسی را در سخن گفتن مقدم بدارد و بدو میگفت: "تو بیش از من با رسول خدا (ص) مصاحبت داشتهای و از نظر سنی هم از من بزرگتری. پس نخست تو سخن بگو و من پس از تو سخن خواهم گفت." بدین ترتیب عمرو بن عاص ابوموسی را عادت میداد تا در هر چیزی مقدم بر او باشد. پس از چند دوره مذاکره، حَکمها بر کسی توافق نکردند. عمرو بن عاص خلافت را برای معاویه میخواست و ابوموسی مخالفت میکرد. سپس باری پس خود خواست و باز ابوموسی مخالف بود. از سوی دیگر ابوموسی در کنارگذاردن امیرمؤمنان (ع) و به خلافت رساندن عبدالله بن عمر اصرار داشت که عمرو بن عاص با خلافت پسر عمر مخالفت میکرد، تا این که عمروعاص گفت: "ای ابوموسی! رأی و نظر آخر تو چیست؟" ابوموسی گفت: "رأی من آن است که هر دو مرد یعنی علی (ع) و معاویه را خلع کنیم و سپس کار تعیین خلیفه را به شورایی از مسلمانان واگذاریم که هر کس را خواستند برگزینند." عمرو بن عاص به او گفت: "رأی درست همین نظر توست." آنگاه تصمیم گرفتند در میان جمع نظر خویش را اعلام کنند سپس هر دو حکم در حالی که مردم گرد آمده بودند، در جمع آنان حاضر شدند. ابتدا ابوموسی در سخنانی خدا را ستایش کرد و گفت: "رأی من و عمرو بن عاص بر یک جهت قرار گرفته است که امیدوارم با اجرای آن خداوند کار این امت را به صلاح رساند." عمر بن عاص هم گفته او را تصدیق کرد و گفت: "ای ابوموسی! پس تو ابتدا سخن بگو." ابوموسی پیش رفت تا سخن گوید، ابنعباس به او گفت: "وای بر تو! من یقین دارم که او قصد فریب تو را دارد. اگر هر دو بر یک امر توافق کردهاید، بگذار او پیش از تو درباره آن سخن گوید و تو پس از او صحبت کن، چرا که عمرو مرد حیلهگری است و من مطمئن نیستم که او بدانچه میان خود توافق کردهاید، وفا کند و میدانم وقتی تو در میان مردم به پا خیزی و سخن بگویی با تو مخالفت خواهد کرد." ابوموسی گفت ما توافق کردهایم (جای نگرانی نیست). از اینرو پیش افتاد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: "ای مردم! ما در کار این امت نگریستیم و به این نتیجه رسیدیم که هیچ چیز کارسازتر از آن نیست که کار امت به اختلاف نکشد. بنابراین رأی من و عمرو بن عاص بر آن شد که علی (ع) و معاویه را خلع کنیم و تعیین خلیفه را به شورایی از مسلمانان بسپاریم که هر کس را خوش دارند برگزینند. اینک من علی (ع) و معاویه را خلع کردم. شما خود کار خویش را به دست گیرید و هر کس را که شایسته میدانید به ولایت بر خود برگزینید." سپس به کناری رفت و نشست. آنگاه عمرو بن عاص در جای ابوموسی ایستاد و پس از سپاس و ستایش خدا گفت: "این مرد (ابوموسی) همان گونه که شنیدید مولای خود را خلع کرد. من هم مولای او را همان گونه که وی خلع کرد، خلع میکنم و مولای خویش معاویه را به خلافت میگمارم. او عامل عثمان، دوستدار او، خونخواه وی و شایستهترین کس به مقام خلافت است".
ابوموسی که اینک متوجه فریب عمرو بن عاص شده بود خطاب به او گفت: "رستگار نشوی که حیله کردی و گناه مرتکب شدی. حال تو همچون حال سگی است که اگر آن را دنبال کنند یا رهایش کنند، پارس میکند."[۱] عمرو بن عاص هم در پاسخ به او گفت: "مَثَل تو هم همانند الاغ است که بر او بار کتاب باشد."[۲]. در این حال که خدعه عمرو بن عاص آشکار شد، مجلس به هم خورد. شریح بن هانی از اصحاب امام علی (ع) برخاست و با تازیانه بر سر عمرو بن عاص کوبید. پسر عمرو هم به شریح حمله کرد و او را تازیانه زد و مردم میان آنها را گرفتند.
ابن عباس گفت: "خدا روی ابوموسی را زشت کند. من او را از حیله عمرو برحذر داشتم ولی او توجه نکرد." ابوموسی هم گفت: "راست است، ابن عباس مرا از حیله این فاسق برحذر داشت، ولی من به او اطمینان پیدا کرده بودم و فکر نمیکردم جز از روی خیرخواهی برای من چیزی بگوید".
سعید بن قیس همدانی به حکمها گفت: "اگر شما بر درستکاری اجتماع کرده بودید چیزی به ما نمیافزودید تا چه رسد که بر گمراهی اتفاق کردهاید. رأی شما برای ما الزامآور نیست و امروز به همان وضع هستیم که پیش از این بودیم و جنگ با متمردان را ادامه خواهیم داد".
پس از خیانت حکمها، ابوموسی به مکه رفت و آنجا مقیم شد و عمروبن عاص و شامیان نزد معاویه رفتند و به او با عنوان خلافت سلام دادند. ابنعباس و شریح بن هانی و یاران امیرمؤمنان (ع) نیز از دومة الجندل به کوفه بازگشتند و امام علی را در جریان امر قرار دادند.
امام علی (ع) پس از اطلاع از خیانت حکمین، نتیجه حکمیت را نپذیرفت و تصمیم گرفت معاویه طغیانگر را برای همیشه سرکوب کند. لذا در جمع مردم به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی از جمله فرمود: "من درباره داوری دو حَکم فرمان خود فرمان خود را ابلاغ کردم... اگر اطاعت میکردید، به این روز نمیافتادید... ای مردم! این دو تن را که برای حکمیت برگزیدید، حکم خدا را زیر پا گذاشتند و از هوای نفس خود رأی دادند. در نتیجه آنچه را قرآن از بین رده و در گور کرده بود، زنده کردند و آنچه را قرآن زنده کرده است، در گور کردند. هر کدام به راه خود رفتند و بدون سنت شرعی حکم کردند. در حکم خود به ما خیانت کردند و به راه رشد و صواب نرفتند. خداوند و پیغمبر (ص) و مؤمنان شایسته از کار آنها بیزارند. پس شما مردم مهیای جهاد باشید و آماده حرکت شوید." با کارشکنی خائنانی چو اشعث بن قیس، تدبیر امام علی (ع) برای یکسره کردن کار طاغیان شام عملی نشد[۳].
بنا به نقل قول بکالی از یاران امام علی (ع) آن حضرت در واپسین روزهای زندگی خود، درصدد تجهیز و اعزام سپاهی برای رفتن به شام برآمد و این سپاه را سازمان داد، اما پیش از حرکت، امام علی (ع) ضربت خورد و به شهادت رسید و سپاه نیز از هم پاشید»[۴].
منابع
پانویس
- ↑ اشاره به آیه ۱۷۶ سوره اعراف: ﴿ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ﴾.
- ↑ اشاره به آیه ۵ سوره جمعه: ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا ﴾.
- ↑ «إِنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ، أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلَّا يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ، فَتَاهَا عَنْهُ وَ تَرَكَا الْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ، وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ وَ الصَّمْدِ لِلْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا»؛ نهج البلاغه، خ ١٢٧.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰۱ ـ ۳۰۶.