خلفای راشدین در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۴ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۴ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

شبهه به رسمیت شناختن خلفا

وهابیان ادعا می‌کنند: رفتارهای امیرمؤمنان علی(ع) با خلفا در بیعت کردن با آنان، شرکت کردن در نمازها و اجتماعات آنان، همه نشان می‌دهد آن حضرت، دستگاه خلافت را به رسمیت شناخته و از عملکرد خلفا، راضی و خرسند بوده است. یاری رساندن و همراهی کردن امام با آنان در رفع مشکلات، پاسخ دادن به معضلات علمی و مشورت دادن به آنها در مسائل سیاسی و اجتماعی، شاهد دیگری بر این ادعا است. آثار کتبی و شفاهی آن حضرت مانند آنچه در نامه ششم نهج‌البلاغه آمده نیز گواه روشن بر این مسئله است. نام‌گذاری فرزندانش به نام خلفا یا تزویج دخترش با خلیفه دوم نیز خود دلیل دیگری بر این ادعا است. این مسائل به روشنی بیانگر خرسندی امام از دستگاه خلافت بوده و این ادعا که امام با خلفا رابطه حسنه‌ای نداشته، ادعایی خلاف واقع است[۱].

گفتنی است تحلیل نامه ششم نهج‌البلاغه قبلا به صورت جداگانه درهمین کتاب آمده است، موضوع تزویج ام‌کلثوم هم به صورت مستقل پس از این می‌آید؛ ولی درباره سایر مطالب، به نکاتی اشاره می‌شود که در جمع گویای این حقیقت است که سکوت، بیعت یا همکاری امام با خلفا هیچ‌گاه به معنی به رسمیت شناختن حاکمیت آنها نبوده است.

پاسخ

اینک نکته ها:

نکته نخست: به گواهی تاریخ، امیر مؤمنان(ع) و به تبع آن حضرت، جمعی از یارانش، از بیعت با خلیفه خودداری کردند. بلاذری - از مورخان بزرگ اهل سنت - می‌نویسد: «بَعَثَ أَبُو بَكْرٍ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِيٍّ(ع)حِينَ قَعَدَ عَنْ بَيْعَتِهِ وَ قَالَ ائْتِنِي بِهِ بِأَعْنَفِ الْعُنْفِ فَلَمَّا أَتَاهُ جَرَى بَيْنَهُمَا كَلَامٌ فَقَالَ لَهُ احْلِبْ حَلْباً لَكَ شَطْرُهُ وَ اللَّهِ مَا حِرْصُكَ عَلَى إِمَارَتِهِ الْيَوْمَ إِلَّا لِيُؤَمِّرَكَ غَداً»؛ «هنگامی‌که علی(ع) از بیعت با ابوبکر امتناع کرد، ابوبکر، عمر را نزدش فرستاد و به وی گفت: علی را با خشونت تمام نزدم بیاور! وقتی عمر، علی را نزد ابوبکر آورد، سخنانی بین آنها رد و بدل شد، علی(ع) به عمر فرمود: شتر خلافت را بدوش که از آن نصیبی نیز به تو برسد. به خدا سوگند! تو امروز برای خلافت ابوبکر حرص نمیزنی مگر برای اینکه او فردا آن را به تو بسپارد»[۲]. آن‌گاه بلاذری می‌نویسد که علی(ع) با خلیفه بیعت کرد؛ ولی از نگاه ما حقیقت این است که بیعتی صورت نگرفت؛ زیرا پس از گذشت چندین ماه از زمان بیعت، دیگر بیعت کردن معنایی نداشت. شیخ مفید می‌نویسد: و المحقّقون من أهل الإمامة يقولون: لم يبايع ساعة قطّ؛ «محققان از مذهب امامیه بر این باورند که امیر مؤمنان(ع) یک لحظه هم با خلیفه بیعت نکرد»[۳].

به فرض که چنین بیعتی صورت گرفته باشد، روشن است که چنین بیعتی از سر میل و رغبت نبوده؛ زیرا به گواهی تاریخ، این بیعت در روز نخست اتفاق نیفتاد، بلکه با تأخیر چندین ماهه، پس از یک سلسله حوادث تلخ و اسفبار به وقوع پیوست؛ یعنی زمانی امام تن به این بیعت داد که چاره‌ای جز آن برای امام باقی نمانده بود؛ زیرا با آن‌که امام کاملاً مراقب اوضاع بود و از تهدیدها و خطرات علیه اسلام به خوبی واقف بود، از آن طرف چنان نبود که بدون اتمام حجت، تن به بیعت دهد، بلکه حضرت پس از ماجرای سقیفه با جمعی از یاران نزدیکش از بیعت سرباز زد به گونه‌ای که خانه حضرت پایگاه اعتراض و اجتماع کسانی شد که به مخالفت با خلیفه به پا خاستند. بلاذری می‌نویسد: إن أبا بكر أرسل إلى علي يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر و معه فتيلة، فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطاب، أتراك محرقاً على بابي؟ قال: نعم؛ «ابوبکر به دنبال علی(ع) فرستاد تا بیعت کند ولی علی(ع) از بیعت با او امتناع کرد، پس عمر با فتیله‌ای (آتش زا) حرکت کرد و با فاطمه در مقابل در خانه روبه رو شد. فاطمه گفت: ای فرزند خطاب! آیا درصدد سوزاندان خانه من هستی؟ عمر گفت: آری»[۴]. طبری نیز با اشاره به این مطلب می‌نویسد: «أَتَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِيٍّ وَ فِيهِ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ وَ رِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَأُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَيْعَةِ»؛ «عمر بن خطاب به در خانه علی آمد، درحالی‌‌که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند، وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش می‌کشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید»[۵].

این کشمکش‌ها آن‌قدر ادامه یافت تا خانه امام، به قهر خشم دستگاه حاکمیت در آتش سوخت و به شهادت حضرت زهرا(س) منجر شد. جالب آن‌که امتناع امیرمؤمنان علی(ع) از بیعت حتی توسط فردی چون بخاری که بسیار می‌کوشد تا اوضاع پس از سقیفه را آرام جلوه دهد، نقل شده است وی در این باره از قول عمر نقل می‌کند: «أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ... فَأَبَى أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ شَيْئاً فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ وَ عَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ... و کان لعلی من الناس وجة حیاة فاطمه فلما توقیت استنکر علی وجوه الناس فالتمس مصالحة أبی‌بکر و مبایعته و لم یکن یبایع تلک الأشهر»؛ «فاطمه دختر پیامبر(ص) پیکی نزد ابوبکر فرستاد تا ارثیه پدرش را به وی واگذارد؛ ولی ابوبکر هیچ چیز به وی نداد. فاطمه از این بابت بر ابوبکر خشمگین شد و از وی دوری جست و دیگر با وی سخنی نگفت تا از دار دنیا رحلت کرد. او پس از پیامبر به مدت شش ماه زنده بود. تا آن زمان که فاطمه در قید حیات بود مردم نسبت به علی(ع) احترام نگه می‌داشتند؛ ولی پس از فاطمه(س)، مردم از علی رو برگرداندند، این بود که علی(ع) تقاضای صلح و بیعت با ابوبکر را پیشنهاد داد و تا آن مدت شش ماه بیعت نکرده بود»[۶].

این خبر و روایات مشابه نشان می‌دهد بیعت امیرمؤمنان علی(ع) نه تنها از سر رضایت و رغبت نبوده، بلکه با تأخیر شش ماهه و پس از شهادت حضرت زهرا و یورش به خانه وی از سر ناچاری و فشار بوده است. به گواهی اسناد تاریخی، پس از بیعت امیرمؤمنان(ع)، دیگر بنی هاشم و یاران حضرت نیز بیعت کردند. ابن‌اثیر در شرح حال ابان بن سعید می‌نویسد: و كان أبان أحد من تخلف عن بيعة أبي بكر لينظر ما يصنع بنو هاشم، فلما بايعوه بايع، «ابان از جمله کسانی بود که از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید تا ببیند بنی هاشم چه می‌کنند، و چون دید آنان بیعت کردند او نیز بیعت کرد»[۷].

نکته دوم: اجباری بودن بیعت امام با خلیفه آن‌قدر شایع شده بود که حتی معاویه آن را دستمایه‌ای برای سرزنش و طعن بر امام قرار داد. وی در نامه‌ای به حضرت این موضوع را به عنوان نقطه منفی در زندگی امام یادآور شد. او در آن نامه پس از یاد کرد فهرستی از مخالفت‌های امام با سه خلیفه، یادآور شد که ایشان را دست بسته وادار به بیعت با خلیفه کرده‌اند[۸]. امام در پاسخ بدون آن‌که مطالب فوق را انکار کند، به اجباری بودن بیعتش افتخار کرده می‌نویسد: و قلت: إني كنت أقاد كما يقاد الجمل المغشوش حتى أبايع و لعمر الله لقد أردت أن تذم فمدحت و أن تفضح فافتضحت؛ «تو گفته‌ای: مرا هم چون شتر افسار زده کشیدند تا بیعت کنم، به خدا سوگند! خواسته‌ای مرا مذمت کنی، ناخودآگاه مدح و ثنا کرده‌ای؛ خواسته‌ای مرا رسوا کنی، ولی ناخواسته رسوا شدی»[۹]. امام در ادامه نامه در پاسخ به این سخن معاویه که چرا مخالف خلفا بوده‌ای، بدون انکار این نسبت می‌نویسد: وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَ الْجِنَايَةُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ الْعُذْرُ إِلَيْكَ‌؛ «تو گفته‌ای که من بر همه خلفا حسادت ورزیدم و بر همه آنها شورش کرده ام، اگر آنچه گفته‌ای راست باشد به تو آسیبی نزده‌ام تا از تو پوزش بطلبم»[۱۰].

این عبارات به خوبی می‌رساند که هیچ نشانه‌ای از میل و رغبت در بیعت امام با خلفا نبوده است، بلکه دشمنانی چون معاویه، به خوبی از موضع امام نسبت به خلفا اطلاع داشتند و گاه آن را ناخواسته بروز می‌دادند. جالب آن‌که امام اساساً جریان خلافت را یک جریان استبدادی می‌داند و با به کار بردن این واژه، ناخرسندی خویش را به روشنی بیان می‌کند. آن حضرت در پاسخ به دودان اسدی در نبرد صفین که درباره جانشینی پیامبر(ص) پرسید فرمود: «أَمَّا الِاسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا الْمَقَامِ وَ نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَباً، وَ الْأَشَّدُّ بِالرَّسُولِ(ص) نَوْطاً، فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ»؛ «اما اینکه بر ما استبداد ورزیدند با آن‌که ما نسبتی برتر و پیوندی شدیدتر با پیامبر(ص) داشتیم، برای این بود که جانشینی پیامبر(ص) یک عطیه الهی بود و قومی بر آن [به ناحق]حرص ورزیدند و قومی هم [که مستحق بودند] آن را کریمانه گذاشتند و گذشتند»[۱۱]. قابل توجه آنکه واژه «استبداد» در زبان عربی هرگاه با حرف جاره «علی» به کار رود علاوه بر معنای انجام دادن کار به تنهایی، معنی ظلم و تعدی نیز به آن اشراب می‌شود. به کار بردن واژه استبداد با حرف جاره «علی»، توسط امیرمؤمنان علی(ع)، حتی در صحیح بخاری و صحیح مسلم نیز نقل شده است. برابر نقل آنها حضرت در نشستی با خلیفه اول به وی فرمود: و لكنّك استبددت علينا بالأمر و كنا نرى لنا حقاً لقرابتنا من رسول الله؛ «تو در امر خلافت بر ما استبداد ورزیدی در حالی‌‌که ما همواره بر این باور بودیم از رهگذر قرابت با پیامبر(ص)، حق [خلافت] با ماست»[۱۲].

چنان که در شورای شش نفره هم، تن دادن حضرت به بیعت به معنای رضایت و محبت نبوده است. برابر اسناد تاریخی هنگامی که عثمان انتخاب شد، امام فرمود: «این نخستین بار نیست که شما علیه ما متحد می‌شوید، پس من صبر می‌کنم که صبر پسندیده است». عبدالرحمان بن عوف گفت: «راهی را به زیان خود انتخاب نکن». اشاره به اینکه برابر حکم خلیفه دوم، مخالفت با رأی این شورا، حکم قتل را در پی خواهد داشت. آن‌گاه امیرمؤمنان علی(ع)، به بیعت اجباری تن داد و با گفتن این جمله که این نامه هم به پایان خواهد رسید، از مسجد بیرون رفت[۱۳]. پس از این ماجرا عباس به علی(ع) رسید و گفت: «ای ابالحسن! آخر تو را فریفتند تا بر خلافت عثمان رضایت دادی امام فرمود: «مرا نفریفتند، بلکه دیدم همه بر او راضی شدند، نخواستم مخالفت با مسلمانان کنم تا مبدأ فتنه‌ای میان امت پدید آید»[۱۴]. روشن است که این نوع از بیعت، در هیچ فرهنگ و ملتی نشانه رضایت و خرسندی نیست.

نکته سوم: سومین نکته‌ای که در شیوه برخورد امام با خلفا، حائز اهمیت است، این است که برای کشف حقیقت، همه اطراف این قضیه و شرایط حاکم بر آن باید به درستی، مورد ملاحظه قرار گیرد. بدیهی است تحلیل جامع و همه جانبه از یک رخداد، زمانی می‌تواند علمی و دقیق باشد که مقتضیات زمان و شرایط حاکم بر آن لحاظ گردد و میزان دخالت آن در حادثه، مورد ملاحظه قرار گیرد. نمی‌توان با نگاه جزیره‌ای و منقطع، یک حادثه را به درستی تحلیل کرد و همه زوایای آن را شناخت. اینک برای درک عملکرد امام در ارتباط با خلفا، شرائط حاکم بر آن فضا را مرور می‌کنیم: پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) شرایط دشواری بر جامعه نوپای اسلامی تحمیل شد، به گونه‌ای که امیرمؤمنان(ع) بر سر دو راهی قرار گرفتند. ایشان می‌بایست یا در مقابل آنچه در سقیفه اتفاق افتاد، می‌ایستاد یا آن وضع را به گونه‌ای تحمل می‌کرد.

امیرمؤمنان علی(ع) خود با اشاره به این حقیقت می‌فرماید: «من ردای خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم (کنار رفتم)، درحالی‌که در این اندیشه فرورفته بودم که آیا دست تنها به پاخیزم یا در این محیط پر خفقان و ظلمتی که پدید آورده‌اند، صبر کنم؟ آن‌گاه حضرت دشواری این فضای به وجود آمده را چنین توصیف می‌کند: فضایی که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وامی دارد». سپس امیرمؤمنان(ع) با اشاره به انتخاب راه سکوت و صبر، می‌افزاید: «عاقبت دیدم بردباری و صبر، به عقل و خرد نزدیک‌تر است؛ از این‌رو شکیبایی ورزیدم؛ ولی به کسی می‌ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد. با چشم خود دیدم میراثم را به غارت می‌برند»[۱۵].

وضعیتی که امیرمؤمنان(ع) در این بیان ترسیم کرده‌اند گذشته از حفظ عترت و یکپارچگی اسلام، معلول چند خطر بود که اهم آنها عبارت‌اند از:

۱. خطر مرتّدین: پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) عده‌ای از قبایل تازه مسلمان با شنیدن خبر رحلت آن حضرت سر برآوردند و پرچم مخالفت با اسلام را برافراشتند. امیرمؤمنان(ع) دراین‌باره می‌فرماید: «فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ(ص) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ(ص)»؛ «به خدا سوگند! هرگز فکر نمی‌‌کردم و به خاطرم خطور نمی‌کرد که عرب بعد از پیامبر(ص)، امر امامت و رهبری را از اهل‌بیت او بگردانند و خلافت را از من دور سازند، تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم در اطراف فلانی بود که با او بیعت کنند، [در این وضعیت] چندی دست نگه داشتم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می‌خواهند دین محمد(ص) را نابود کنند»[۱۶]. همچنین در جای دیگر با اشاره به بیعتی که در سقیفه شکل گرفت می‌فرماید: «به خدا سوگند! اگر ترس از ایجاد شکاف و اختلاف میان مسلمانان نبود و بیم آن نمی‌رفت که بار دیگر کفر و بت‌پرستی به سرزمین اسلام بازگردد و اسلام محو و نابود شود، با آنان به گونه دیگری رفتار می‌کردیم»[۱۷]. بنا بر نقل بلاذری، هنگامی‌که ارتداد عرب پیش آمد، عثمان نزد امیرمؤمنان علی(ع) رفت و گفت: «ای پسر عمو! تا هنگامی‌که تو بیعت نکنی کسی برای جنگ با مرتدین پا پیش نخواهد گذاشت. عثمان آن‌قدر این سخن را تکرار کرد تا آن حضرت حاضر شد نزد ابوبکر برود و بیعت کند. پس از آن بود که مسلمانان به جنگ مرتدین رفتند»[۱۸]

۲. خطر منافقان و بنی امیه: دومین خطری که به شدت جامعه نوپای اسلامی را تهدید میکرد منافقان بودند، همان‌ها که خداوند تا آخرین آیات نازل شده‌اش خطر آنها را گوشزد می‌کرد. آنان به تعبیر قرآن ﴿يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ[۱۹] و خبر رحلت پیامبر(ص) بهترین فرصت برای آنان به شمار می‌رفت. از این رو افرادی امثال ابوسفیان به قصد فتنه‌گری سراغ امیرمؤمنان علی(ع) آمدند و حضرت را برای قیام و انتقام تحریک کردند؛ ولی امام هوشیارانه دست ردّ به سینه آنان زد[۲۰] و با شناخت کامل نسبت به اوضاع سیاسی روز، همچنان به سکوتش ادامه داد.

۳. خطر یهود و نصاری: از جمله خطرهای احتمالی خطر یهود و نصاری بود. بیم آن می‌رفت که آنان نیز در صورت مشاهده شکاف بین مسلمانان در پی تلافی شکست خود برآیند و به مرکز اسلام حمله کنند. طبری و ابن هشام در تاریخشان آورده‌اند: لما توفّي رسول الله ارتدت العرب و اشرأبت اليهود فيه و النصرانية، و نجم النفاق؛ «هنگامی‌که پیامبر رحلت نمود بازگشت عرب به جاهلیت آغاز شد، یهود و نصاری سر برداشتند و نفاق آشکار گردید»[۲۱].

۴. خطر مدعیان نبوت: خطر دیگری که جامعه اسلامی را تهدید می‌کرد ظهور پیامبران دروغینی چون مسیلمه[۲۲]، سجاح و طلیعه بود که هر کدام در گوشه‌ای، افرادی را گرد خویش جمع کردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با تلاش مجاهدانه مسلمانان شکست خوردند.

۵. خطر کشورهای خارجی (روم و ایران): رومیان تا آن روز سه بار با مسلمانان روبه‌رو شده بودند، آنان اسلام را خطری جدی برای خود به شمار می‌آوردند؛ از این رو خطر حمله رومیان نیز از جمله تهدیدات جدی آن روزگار بوده است. روشن است با توجه به شناخت دقیق امام از چنین خطراتی، بیعت آن حضرت نشانه رضایت و خرسندی از خلفا نبوده، بلکه چنین بیعتی (اگر صورت گرفته باشد) در آن روزگار، برای حفظ اساس اسلام و مصلحت مسلمین بوده است. با توجه به این نکات است که امام می‌فرمودند: «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنْ تَفْرِيقِ كَلِمَةِ الْمُسْلِمِينَ‌، وَ سَفْكِ دِمَائِهِمْ، وَ النَّاسُ حَدِيثُو عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ، وَ الدِّينُ يَمْخَضُ مَخْضَ الْوَطْبِ يُفْسِدُهُ أَدْنَى وَهْنٍ، وَ يَعْتِكُهُ أَقَلُّ خُلْفٍ»؛ «من دیدم صبر و بردباری بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آنان است و این در حالی بود که مردم تازه مسلمان شده بودند (ثبات قدم در دین نداشتند)، دین مانند مشکی مملو از شیر بود که کوچک‌ترین حرکت آن را می‌ریخت و کمترین فرد می‌توانست آن را وارونه سازد»[۲۳].

گذشته از خطرات فوق از دیگر خطرات مهم این بود که اگر امام در چنین شرایطی دست به اقدام عملی می‌زد، روشن بود که این تعداد اندک از اهل‌بیت و یاران پاکباخته حضرت کشته می‌شدند و دیگر هیچ اثری از اسلام حقیقی باقی نمی‌ماند. امام با اشاره به همین حقیقت است که می‌فرماید: «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ‌»؛ «پس اندیشه کردم، دیدم در آن هنگام به غیر از اهل بیت، یاوری ندارم؛ از این رو راضی نشدم که آنها کشته شوند»[۲۴]. این است که امیرمؤمنان علی(ع) به عنوان نگهبان اصلی دین در چنین دوره پرخطری، فداکارانه با بیعت و سکوت خویش، اساس اسلام را حفظ نمود و با این عمل دشمنان را در دستیابی به سرزمین اسلامی و ضربه زدن به کیان مسلمانان، ناکام گذاشت.

نکته چهارم: از جمله دلائل روشن بر ناخرسندی امام نسبت به حاکمیت خلفا، انتقاداتی است که از امیرمؤمنان علی(ع) روایت شده است. آن حضرت در طول دوره حکومت آنان، همواره از نوع حکومت‌داری یا خصائص فردی آنها گاه به صورت کلی و گاه موردی، اعتراض می‌نمود. اعتراضات امام، بسیار فروان است که در اینجا تنها به بخش اندکی از آنها اشاره می‌شود. شاه کلید این اعتراضات به دو نکته منتهی می‌شود:

  1. تنها آل محمد شایسته مقام خلافت‌اند.
  2. عدم تساوی خلفا با آل محمد.

از باب نمونه امام در خطبه‌ای با بیان دو جریان سیاسی پس از پیامبر(ص) (جریان آل رسول و جریان زارعان فجور = زرعوا الفجور) می‌فرماید: «لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً»؛ «هیچ فردی از این امت با آل محمد(ص) قابل قیاس نیست، کسانی که نعمت آل محمد به دست‌شان افتاد هرگز با آل محمد(ص) مساوی نیستند»[۲۵]. ابن ابی‌الحدید مراد از «مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ» را کسانی مانند معاویه دانسته است. وی می‌نویسد: و إنما هي إشارة إلى من يغلب عليه و جحد حقه كمعاوية و غيره؛ «اشاره امیر مؤمنان در اینجا به معاویه و دیگران است که حق امام را کتمان کرده اند»[۲۶]. در اینجا ابن‌ابی‌الحدید از معاویه نام می‌برد و مصادیق دیگر را با تعبیر مبهم «غیره» بیان می‌کند، درحالی که روشن است مراد امیر مؤمنان(ع) شد بیش از این حرف‌ها است. نمونه دیگر، نکته‌ای است که در ماجرای شورای شش نفره بیان فرمود. آنجا که امام به خلیفه دوم اعتراض دارند که چرا منزلت امام را در حدّ عضویت در آن شورای شش نفره تنزل داده است می‌فرماید: «مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ بِهَذِهِ النَّظَائِرِ»؛ «کی درباره حقانیت من، نسبت به خلیفه اول، تردیدی بود که حال بخواهم با این پنج نفر مقایسه شوم»[۲۷].

امام در خطبه شقشقیه کاملاً موضع خویش را نسبت به خلفا بیان کرده و نشان می‌دهد انتقادهای امام نسبت به آنان بسیار جدی و معنی‌دار بوده است. در این خطبه نسبت به خلیفه اول چند انتقاد دارد:

  1. او که به خوبی می‌دانست من شایسته، خلافتم، چرا جامه خلافت بر تن کرد؟ «لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنْ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى»
  2. او که بارها در زمان حیاتش به مردم می‌گفت: «أَقِيلُونِي أَقِيلُونِي فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ»؛ «مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم»[۲۸]، چرا هنگام مرگش، خلیفه بعدی را تعیین کرد؟ «فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ».
  3. چرا وی با خلیفه دوم برای تصاحب منصب خلافت هم داستان شد؟ «لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا».
  4. حال که به خود حق داد خلیفه بعد از خویش را تعیین کند، چرا کسی را تعیین کرد که شایستگی لازم را نداشت؟ «فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ».

آن‌گاه امام نسبت به خلیفه دوم می‌فرماید: «وی سرشتی خشنوت بار و زمخت داشت «حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ». همین روحیه موجب می‌شد جراحت‌هایی شدید بر پیکر اسلام وارد میکرد «يَغْلُظُ كَلْمُهَا» و هرگونه ارتباط با وی غیر قابل تحمل بود «يَخْشُنُ مَسُّهَا». از انتقادهای دیگر امام به ایشان اینکه وی در رأی شتاب زده عمل می‌کرد، سپس از آن عدول کرده، ناگزیر به عذرخواهی می‌شد: «يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا». دیگر اینکه چرا امام را در شورای شش نفره، در طراز افرادی چون سعد بن ابی‌وقاص و عبدالرحمان بن عوف قرار داد و چرا اساساً تعیین خلیفه را به شورای چند نفره واگذار کرد؟ «حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ».

آن‌گاه امام چند اعتراض تند نسبت به خلیفه سوم دارد که عبارت‌اند از: اعتراض به فساد اقتصادی و رانت‌خواری‌ها در دستگاه حکومتی وی، اعتراض به اسراف‌کاری‌ها و شکم‌بارگی او و اطرافیان[۲۹]. امام دراین‌باره چنان شدت انتقادش را بالا برد که به قول ابن‌ابی‌الحدید معتزلی، کوبنده‌ترین هجو در تاریخ عربی را به کار برده است[۳۰]. اعتراض امام به خلیفه سوم تنها به این موارد خلاصه نمی‌شود، بلکه تاریخ، اعتراضات فراوانی را از امام ثبت کرده است؛ از جمله اعتراض مکرر امام نسبت به خلیفه سوم درباره نصب و عزلهای بی‌مورد[۳۱] و اینکه چرا تحت نفوذ شدید مروان است. دراین‌باره امام به خلیفه سوم خطاب کرد: «فَلَا تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ»؛ «برای مروان چونان حیوان غارت گرفته مباش که تو را هر جا خواست براند، آن هم پس از سالیانی که از عمر تو گذشته است»[۳۲]. یکی از صریح‌ترین نشانه‌های عدم رضایت امام از ریاست خلفا، اتفاقی است که در شورای شش نفره رخ داد. برابر اسناد قطعی تاریخی عبدالرحمان بن عوف بیعت با امام را مشروط به پذیرش سیره شیخین توسط امام عنوان کرد؛ ولی آن حضرت حاضر نشد حتی به قیمت به دست آوردن حکومت، هر چند به ظاهر، رضایتش را نسبت به سیره آنها اعلام کند، بلکه با صراحت و قاطعیت آن را رد کرد[۳۳] و با این عمل پیش از یک دهه، رسیدنش را به مسند خلافت به تعویق انداخت.

نکته پنجم: از دلایل روشن بر ناخرسندی امام از خلفا، این است که امیر مؤمنان علی(ع) در تمام دوران سه خلیفه در خانه نشست و هیچ پستی را از آنان نپذیرفت، نه فرماندهی جنگی، نه استانداری ولایتی، نه حتی امیر الحاج و نه چیز دیگر. با اینکه آن دوران، دوران انتشار اسلام در بلاد کفر و شرک بود و فتوحات اسلامی هر روز منطقه‌های بیشتری را در اختیار حاکمیت اسلام قرار می‌داد و به صورت طبیعی نیاز به نیروهای ورزیده و ماهر هر روز بیشتر می‌شد؛ ولی امیر مؤمنان علی(ع) این سردار بزرگ و بلامنازع جنگ‌های بدر و احد، با آن سابقه درخشان، بی‌تفاوت از آنچه در اطرافش می‌گذشت، در هیچ نبردی از جنگ‌های این دوران شرکت نکرد و هیچ موقعیت و مسئولیتی را نپذیرفت! مگر چه شده بود؟ آیا امام از پیشرفت اسلام ناخشنود بود؟ آیا از جهاد با کفار خسته شده بود؟ یا نشر اسلام در سایه شمشیر را نمی‌پسندید یا آن‌که مطلب چیز دیگر بود؟ این می‌رساند که پذیرفتن هر پست و مقامی، به معنای قبول حاکمیت و به رسمیت شناختن آنها تفسیر می‌شد؛ از این رو امام هرگز به آن تن نداد تا همچنان بر این نکته اصرار داشته باشد که حاکمیت و رهبری را حق مسلم خویش می‌داند.

نکته ششم: نکته دیگری که در این بحث می‌تواند به حل مسئله کمک کند، این است که امام در عین ناخرسندی از حاکمیت خلفا، چنان نبود که رسالت خطیر امامتش را کنار بگذارد و از راهنمایی و مساعدت حاکمیت اسلامی و نظام نوپای آن دریغ ورزد، بلکه امام چون یک پشتیبانی محکم، همواره در معضلات و سختی‌ها آنان را از حمایت خویش بهره مند می‌ساخت. این واقعیت را می‌توان از کلام امام نیز دریافت؛ یعنی آن‌گاه که مردم پس از قتل عثمان، برای بیعت به سوی امام هجوم آوردند و بر قبول خلافت از جانب حضرتش اصرار نمودند، امام با اشاره‌ای پر معنی به این حقیقت فرمودند: «وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً»؛ «اگر من وزیر باشم بهتر از آن است که امیر باشم»[۳۴]. ولی باید توجه داشت که همکاری امام با آنان به گونه‌ای نبود که در جنگی شرکت کند یا مسئولیتی را بپذیرد، بلکه نوع همکاری امام به گونه‌ای بود که هیچ یک به منظور تأیید شخص خلفا یا نوع حاکمیت آنها نبوده است، بلکه همکاری امام در موارد ذیل خلاصه می‌شد:

  1. تبیین صحیح احکام اسلام؛
  2. اصلاح فتاوای انحرافی و تصحیح تفاسیر ناروا؛
  3. دفاع از اسلام در مقابل اهل کتاب؛
  4. ارائه مشاوره در ارتباط با دشمنان خارجی؛
  5. ارائه راهکارهایی عملی در ارتباط با بهبود وضعیت قضایی و اداری مردم؛
  6. دفاع از ستمدیدگان و مظلومان[۳۵].

امیر مؤمنان علی(ع) در خطبه شقشقیه، یکی از دلایل قبول حکومت را، دفاع از مظلومان و دفع ظلم از ستمدیدگان اعلام می‌کند[۳۶]. چنان‌که ملاحظه می‌شود این نوع همکاری‌ها در واقع به حفظ کیان اسلام و مسلمانان بر می‌گردد و به معنی تأیید شخص خلفا یا جریان حاکمیت آنها نیست.

در تمام مدت ۲۵ ساله دوران سه خلیفه، حتی یک مورد را نمی‌توان یافت که امیرمؤمنان(ع) -که موثرترین فرد در همه حوادث زمان پیامبر(ص) بوده - در آن حضور یافته و نقش‌آفرینی کرده باشد. اگر آن حضرت در موردی هم حضور یافت، مسئله را به گونه‌ای تمشیت فرمود که به معنی تأیید حاکمان آن روزگار نباشد. اینها نشان می‌دهد امام از عملکرد خلفا نه تنها راضی نبود، بلکه تمام نشانه‌های رفتاری حضرت، خبر از یک انتقاد جدی از آنان داشت. حمایت‌های گاه و بی‌گاه امام از دستگاه خلافت، تنها محدود به زمانی بود که پای حفظ آبروی اسلام و کیان مسلمانان در میان بود.[۳۷]

منابع

پانویس

  1. ر.ک: شرح المقاصد، ج۲، ص۲۸۷.
  2. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۷.
  3. الفصول المختارة، ص۵۶.
  4. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۶.
  5. تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۴۴۳.
  6. صحیح‌البخاری، ج۵، ص۸۳.
  7. اسد الغابه، ج۱، ص۳۷.
  8. شرح نهج‌البلاغه، ج۱۵، ص۱۸۵ و ۱۸۶.
  9. نهج البلاغه، نامه ۲۸.
  10. نهج البلاغه، نامه ۲۸.
  11. نهج البلاغه، خطبه ۱۶۲.
  12. صحیح البخاری، ج۵، ص۸۳؛ صحیح مسلم، ج‌۵، ص۱۵۶.
  13. الکامل فی التاریخ، ج۲، ص٢٢٣.
  14. الفتوح، ج۲، ص۹۹.
  15. نهج البلاغه، خطبه سوم: «فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً»
  16. نهج البلاغه، نامه ۶۲.
  17. شرح نهج البلاغه، ج۱، ص٣٠٧.
  18. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۶.
  19. «برای شما انتظار پیشامدها را می‌کشند» سوره توبه، آیه ۹۸.
  20. ابوسفیان به علی(ع) گفت: فو الله لئن شئت لأملئتها عليه خيلاً و رجلاً فأبى علي(ع). (ر.ک: الکامل فی‌التاریخ، ج۲، ص۳۲۶).
  21. سیرة النبویه، ج۲، ص۶۶۵؛ تاریخ‌الامم و الملوک، ج‌۳، ص۲۲۵.
  22. ر.ک: صحیح البخاری، ج۵، ص۳۷؛ عبد الله بن سبا، ج۱، ص۱۸۵.
  23. شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص۳۰۸.
  24. نهج البلاغه، خطبه ۲۶.
  25. نهج البلاغه، خطبه ۲.
  26. شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۳۹.
  27. نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
  28. شرح‌المقاصد، ج۲، ص۲۸۷؛ الامامه والسیاسه، ج۱، ص۳۱.
  29. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه سوم: «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِخاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَهَ الرَّبِيعِ».
  30. شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۹۷.
  31. البدایه والنهایة، ص۱۶۹.
  32. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۶۴.
  33. مسند احمد، ج۱، ص۷۵.
  34. نهج‌البلاغه، خطبه ۹۲.
  35. ر.ک: الکامل فی‌التاریخ، ج۲، ص۳۲۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۱۳؛ الارشاد، ص۲۸۷؛ کشف الیقین، ص۶۸.
  36. نهج‌البلاغه، خطبه سوم: «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لَا يَقِرُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا».
  37. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۴۳۹-۴۵۵.