معاویة بن ابی سفیان در معارف و سیره حسینی
معاویه، فرزند ابوسفیان و هند جگرخوار، بنیانگذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی (ع) و مردی دارای رذایل اخلاقی بود. به صورت ظاهری هنگام فتح مکه ایمان آورد و در زمان خلافت خلیفه دوم والی شام شد. امام علی (ع) او را برکنار کرد اما برعلیه امام جنگ به راه انداخت و سرانجام با فسخ صلحنامه خود با امام حسن (ع) به حکومت رسید. او با معرفی یزید به عنوان جانشینی حوادث آینده و شهادت امام حسین (ع) را رقم زد.
مقدمه
معاویة بن ابیسفیان زمامداری خودکامه و طاغوتی جبّار بود. پدرش ابوسفیان و مادرش هند جگرخوار از سرسختترین دشمنان اسلام بودند. معاویه، خلیفهای سنگدل، حیلهگر، دروغگو و فتنهانگیز بود. از زمان عثمان، والی شام گشت و با علی (ع) جنگید و همواره علیه او توطئه مینمود. حسن بن علی (ع) نیز ناچار شد با معاویه قرارداد ترک مخاصمه امضا کند. معاویه به هیچ یک از تعهدات صلحنامه وفا نکرد. به کشتار بیگناهان و دستگیری و قتل یاران علی (ع) پرداخت و هواداران اهل بیت (ع) را سرکوب و قلع و قمع نمود و عمّال خویش را بر اموال و جانها و نوامیس مسلمین مسلّط ساخت و دیکتاتوریترین شیوههای حکومتی را در قالب تزویر و تبلیغات، اعمال میکرد و در ریشهکن ساختن دین پیامبر میکوشید. معاویه، ملعون به زبان پیامبر (ص) بود[۱].
از بدعتهای معاویه، بیعت گرفتن اجباری از مردم و شخصیتها برای ولایتعهدی فرزند شرابخوار و نالایقش "یزید" بود. قویترین گروه مخالف با آن بیعت، بنیهاشم و در رأس آنان حسین بن علی (ع) بود که مخالفت خویش را آشکارا اعلام کرد. اغلب چهرههای سرشناس یا با تهدید یا با تطمیع، پذیرفته بودند ولی امام حسین (ع) حتی در برابر معاویه که به ستایش یزید پرداخت، به بیان زشتیهای یزید اشاره کرد و از کار معاویه نکوهش نمود و رسوایش ساخت[۲]. در پاسخ نامۀ معاویه به آن حضرت، جنایات معاویه را در کشتن حجر بن عدی و یارانش و شهید کردن عمرو بن حمق و پیمانشکنی و فتنهانگیزیهایش برشمرد و حکومت معاویه را بزرگترین فتنه دانست و مبارزه با معاویه را برترین جهاد و موجب قرب به خدا بر شمرد: «وَ إِنّی وَاللّهِ ما أَعْرِفُ اَفْضَلَ مِنْ جِهادِکَ، فَإِنْ أَفْعَلْ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلى رَبِّی، وَ إِنْ لَمْ أَفْعَلْهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِدینى... وَاعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَيْسَ بِناسٍ لَكَ قَتْلَكَ بِالظِّنَّةِ، وَأَخْذَكَ بِالتُّهْمَةِ، وَإِمارَتَكَ صَبِيًّا، يَشْرَبُ الشَّرابَ، وَيَلْعَبُ بِالكِلابِ...»[۳]. همچنین اباعبدالله (ع) یک سال پیش از مرگ معاویه در یک سخنرانی عمومی در موسم حج، از معاویه به عنوان طاغوت یاد کرد و ستمهای او را برشمرد و از مردم خواست چون به شهرهای خود بازگشتند، سخنان آن حضرت را به مردم برسانند و آنان را به حقّ فراموششدۀ اهل بیت فرا خوانند، چرا که بیم زوال اسلام و از بین رفتن حق در کار است[۴].
امام حسین (ع) پیش از یزید، با پدرش معاویه و بنی امیه مخالف بود، آن هم نه نزاعی شخصی، بلکه نزاع مکتبی، وقتی از آن حضرت دربارۀ بنی امیه پرسیدند، فرمود: «إنّا و هم الخصمان اللّذان اختصما في ربّهم»[۵]. و این نزاع، پیوسته در گفتگوها و مجادلات، محسوس بود. خود معاویه هم میدانست که سید الشهدا (ع) هرگز سازش نخواهد کرد و در وصیتی که پیش از مرگ به یزید داشت، به او گفت که از مخالفت چهار نفر از قریش که مهمترین آنان حسین بن علی (ع) است بیم دارد و هشدار داد که اهل عراق، او را وادار به خروج بر ضدّ یزید میکنند و توصیه کرد که: واما الحسين... وإياك والمكاشفة له في محاربة سلّ سيف أو محاربة طعن رمح... وإياك يا بني أن تلقى الله بدمه فتكون من الهالكين[۶]. پس از مرگ معاویه در رجب سال ۶۰ هجری و هجرت امام به مکه، کوفیان نامه به آن حضرت نوشتند و ضمن سپاس خداوند بر مرگ دشمن جبار امام حسین (ع) از آن حضرت درخواست کردند به کوفه آید و محور حرکت و تجمع آنان در مبارزه بر ضدّ شامیان شود[۷].
معاویه در تحکیم سلطۀ بنی امیه بر مسلمانان و روی کار آمدن یزید و جنایتهای بعدی سهم عمده داشت. در زیارت عاشورا اشاره است به اینکه بنی امیه و پسر هند جگرخوار که به زبان خدا و رسول خدا ملعون است، روز عاشورا را روز شادمانی قرار دادند. آنگاه لعن بر آنان است: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ». و آنان با کشتن پسر پیامبر در کربلا، به نظر خودشان انتقام کشتههای خود را در بدر و احد گرفتند. و این چیزی بود که یزید در اوج قدرت پس از حادثۀ عاشورا، مستانه میخواند: لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا...[۸]. امام سجاد (ع) نیز در مجلس یزید، در رسواسازی او به کفر معاویه و ابوسفیان و جنگیدنشان با پیامبر خدا اشاره کرد و فرمود: جدّم علی (ع) در روز بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول خدا (ص) بود، اما پدر و جدّ تو، پرچمدار کفر بودند: «وَ أَبُوكَ وَ جَدُّكَ فِي أَيْدِيهِمَا رَايَاتُ الْكُفَّارِ»[۹][۱۰].
معاویة بن ابی سفیان
معاویه و دارودسته فاسد اموی با به دست گرفتن زمام حکومت، انحرافی را که در سقیفه پدید آمده بود به حد کمال رساندند؛ زیرا معاویه زمانی که دشمنی خود را با مسلمانان به صراحت بیان و به عدم رضایت آنان به حاکمیت خویش اعتراف نمود، خلافت را به سلطنتی ستمبار و خودکامه تبدیل کرد آنجا که گفت: «به خدا سوگند! من خلافت را نه به محبتی که از شما سراغ داشتم پذیرا شدم و نه به جهت خرسندی از فرمانروایی خود، بلکه با شمشیری که میانتان نهادم آن را به دست آوردم»[۱۱].
ولی معاویه و جریانی که رهبریاش را خود بر عهده داشت با مانعی جدی و از میان برنداشتنی که همان اجرای صحیح احکام اسلام توسط امام علی (ع) بود روبرو شدند. افزون بر اینکه امام (ع) هیچگاه امت را به خود واننهاد و اعتقادات اسلامی را در دل آنان جایگزین ساخت. به همین دلیل مردم به ویژه مردم عراق بدو عشق میورزیدند. آن حضرت در این راستا به حفظ رسالت و امت اسلامی علاقه شدیدی داشت و بر ادعاهای هواداران سقیفه از جمله ابو بکر که عجز و ناتوانی خود را ابراز و از اشتباهات زیادش با این جمله که: «به حاکمیت شما درآمدم ولی بهترین فرد شما نیستم»[۱۲]، پوزشطلبید، خط بطلان کشید؛ زیرا از این پوزشخواهی تا اندازهای عدم امکان اجرای کامل دین اسلام استفاده میشود؛ ولی امام علی (ع) الگویی برجسته از رهبری حکیمانهای لایق و توانا آگاه و معصوم پس از رسول خدا (ص) از خویش ارائه داد و مسلمانان نیز در انتظار رهبری چون علی بن ابی طالب (ع) به سر میبردند.
اما معاویه در جهت به تباهی کشاندن این ارزشهای اسلامی و نبرد با هواداران و دوستداران اهل بیت (ع) و نابود ساختن ارزشهایی که امام علی (ع) آنها را میان مسلمانان ایجاد کرده بود دست به کار شد تا امت عزم و ارادهاش را از دست داده و با وجدانی مرده نتواند در برابر هوا و هوس فرمانروایان مخالف دین مقدس اسلام از خود پایداری و مقاومت نشان دهد.
معاویه در نخستین گام خود، اعلان کرد که هدف اصلیاش به دست گرفتن زمام حکومت بوده، هرچند در این راه خونهای زیادی از مسلمانان بیگناه ریخته شود و گفت: به خدا سوگند! من برای اینکه شما نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج به جا آورید و زکات بپردازید با شما نجنگیدم بلکه در جهت دستیابی به حکومت با شما نبرد کردم[۱۳].[۱۴]
شیوه اسلامستیزی معاویه
در اینجا ناگزیریم طرحهای شیطانی که معاویه پایهگذاری کرد و رخدادهای بزرگی را که در کنار آنها به وجود آمد به دلیل اینکه از مهمترین علل و اسباب قیام ابا عبدالله الحسین (ع) بهشمار میآیند به نحو فشرده مورد بررسی قرار دهیم.
امام حسین (ع) خود بر وضعیت مسلمانان که از جنبههای اعتقادی و اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی رو به تباهی رفته بودند شاهد و ناظر بود این تباهی به تمام معنا بخاطر سیاستهای ناشی از تلاشهای معاویه پدید آمد که در جهت تحمیل یزید با زور به عنوان خلیفه مسلمانان به اوج خود رسیده بود و امت را از مسیر واقعی اسلام دور ساخت. به همین دلیل امام حسین (ع) پس از هلاکت معاویه انقلاب بزرگ خویش را که به بیداری انسانها و ایجاد عزم و اراده در امت انجامید، آغاز نمود. اکنون برخی از ارکان سیاستهای جاهلی اموی که معاویه در اجرای آن بسیار کوشید از نظرتان میگذرد.[۱۵]
سیاست تفرقهافکنی
معاویه سیاست خود را براساس ایجاد تفرقه میان مسلمانان بنا نهاد، ولی بر این باور بود که حکومتش جز با گسترش دادن خصومت و دشمنی میان مسلمانان پا بر جا نخواهد ماند. وی از حیله و نیرنگی برخوردار بود که با تکرار و اجرای دقیق آن، در انجامش مهارت داشت و آن را در مورد مخالفان خود در دولت اعم از مسلمان و غیرمسلمان به کار میگرفت. اساس این نیرنگ را تلاشی مستمر در ایجاد تفرقه و پراکندگی، با شبههافکنی و برانگیختن کینهتوزیها میان مخالفان تشکیل میداد که برخی از این افراد خاندان و نزدیکان وی به شمار میآمدند. یکدلی و سازگاری دو انسان بر جسته و سرشناس برای معاویه قابل تحمل نبود و رقابت طبیعی میان چنین افرادی، معاویه را در جهت ضربه زدن به آنان کمک میکرد[۱۶].
جور و ستم بر عجم
معاویه در مورد غیر عربها فوقالعاده ستم روا داشت و آنان را به خواری و ذلت کشاند و یکبار تصمیم گرفت آنها را یکجا نابود کند. به گفته تاریخنگاران: معاویه، احنف بن قیس و سمرة بن جندب را خواست و به آنان گفت: جمعیت عجمها فزونی یافته به گونهای که گذشتهها به فراموشی سپرده شده است. گویی میبینم که اینان با چنگ انداختن بر عربها، بر آنان حاکمیت خواهند یافت. از اینرو، تصمیم گرفتهام عدهای از آنان را از دم تیغ بگذرانم و عدهای را (به بیگاری کشیده و) برای رونق بازار و ساخت و ساز راهها، نگاه دارم[۱۷].[۱۸]
تعصب قبیلهای
معاویه تعصبات قبیلهای را زنده کرد و در اشعار عربی، اشکال وحشتانگیز و دردناکی از کشاکشهای گوناگونی که سلطهگران اموی با ساخته و پرداخته کردن آنها، سعی در سرگرم نمودن مردم و جلوگیری از دخالت آنان در امور سیاسی داشتند، پدیدار گشته است. بنا به نقل مورخان: معاویه در جهت کاستن از ارزش و اهمیت قبایل اوس و خزرج و از اعتبار انداختن آنان در برابر جهان عرب و اسلام، به برانگیختن کینهتوزیهای دیرینه میان آن قبایل دست زد، چنانکه تعصبات یمنیها را بر ضدّ مصریها برانگیخت و آتش فتنه و آشوب را میان آنان شعلهور ساخت تا به وحدت و یکدلی که به مصالح دولت معاویه زیانی برساند، دست نیابند[۱۹].[۲۰]
خشونت با شیعیان
شیعیان در عصر معاویه رسما مورد ستم و بیداد قرار گرفتند و به شدیدترین نوع قلعوقمع و رفتار خشونتبار، با آنان برخورد شد. امام محمّد باقر (ع) تهدیدی را که امویان بر پیروانشان روا میداشتند چنین به وصف میکشد: در هر منطقهای پیروان ما به قتل میرسیدند دست و پاهای آنان را به صرف شک و تردید در دوستی و محبّت ما میبریدند، هرکس از او به دوستی و محبّت ما یاد میشد به زندان میافتاد، یا اموالش چپاول میشد و یا خانهاش تخریب میگشت[۲۱].
معاویه کوشید تا شخصیتهای اندیشمند و آگاه شیعه را از میان بردارد و عده زیادی از آنان نظیر حجر بن عدی، رشید حجری، عمرو بن حمق و أوفی بن حصن را پای چوبه دار روانه ساخت. وی به آزار و شکنجه بزرگان شیعه اکتفا نکرد، بلکه جور و ستم خویش را متوجه زنان مسلمان نیز نمود و عدهای از آنها نظیر: زرقاء دختر عدی، سوده دختر عمّاره و امّ الخیر با رقیّه را مورد بیم و تهدید قرار داد.
معاویه با اشاره به تمام کارگزارانش از آنان خواست خانههای شیعیان را ویران نمایند و نام آنها را از دفتر پرداخت (بیت المال) محو و سهمیه پول و خرجی آنها را قطع کنند، همچنین به عمّال و مزدوران خود سفارش کرد تا گواهی شیعیان را در مسائل قضاوت و داوری و موارد دیگر نپذیرند تا برخواری و ذلّت آنان بیفزاید. بیان انحرافات و جرایمی که معاویه مرتکب شد در این اشارات گذرا نمیگنجد و به جهت تعدّد و گسترش آنها کتابی ویژه میطلبد، اینک در درجه نخست مقصود ما از این اشارات، عنوان مقدمهای در جهت بیان جنایت بزرگ وی تلقی میشود که به قیام سید الشهداء (ع) انجامید، جنایتی که در تحمیل فرزند فاسقش یزید به عنوان جانشین خود، تحقق یافت.[۲۲]
بیعت گرفتن با زور
خلافت، در دوران ابوبکر و عثمان دارای اندکی رنگ و آب اسلامی بود و این خلفا با شعار خلافت و جانشینی رسول خدا (ص) حکومت میکردند. معاویه نیز آنگاه که زمام حکومت را به دست گرفت- با اینکه به اندکی از نیرنگ و فریبکارهای او پی بردیم- هیچگاه به خود جرأت نداد رسول اکرم (ص) و رسالت آن بزرگوار را آشکارا و صریح در آغاز حکومتش به هماوردی بطلبد؛ زیرا معاویه برای تحکیم نمودن حکومت و در جهت اجرای سلطه بیشتر بر مسلمانان، از مظاهر اسلامی بهره میگرفت. از اینجاست که معاویه به حیلهگری و زیرکی فوقالعادهای توصیف شده چون بر بیهودهکاریهای خود، لباس اسلامی میپوشاند.
ولی تحمیل کردن یزید هرزه بر مسلمانان که آشکارا به فسق و فجور و عیاشی میپرداخت، گستاخی صریح نسبت به ارزشهای اسلامی و بیپروایی واضحی نسبت به عرف و آداب مسلمانان به شمار میآمد؛ زیرا مسلمانان همه به خوبی میدانستند که خلافت اسلامی، حکومت پادشاهی و سلطنتی نیست که با وراثت قابل انتقال به دیگری باشد و جز کسانی که کاملا آشنای به کتاب و سنّت بوده و بدان عمل نمایند و توان دستیابی به اهداف رسالت اسلامی و اجرای احکام آن را دارا باشند هیچکس شایستگی چنین منصبی را نخواهد داشت.
افزون بر اینکه تحمیل بیعت یزید بر مسلمانان، جنایتی بزرگ و دارای ابعادی اجتماعی و سیاسی مهمی بود که اگر قیام ابا عبدالله الحسین نواده رسول گرامی اسلام حافظ دین جدش از تباهی و نابودی، وجود نداشت اسلام و مسلمانان را از صفحه گیتی محو میکرد. برای آگاهی بر دامنه عظیم این جنایت هولناک، نخست باید بدانیم یزید کیست؟ و چه سبب شد که وی به خلافت رسید؟ و به چه دلیل بیعت او، دشمنی آشکار با اسلام و برگشت از دین و بازگشت مجدّد به جاهلیتی که اسلام با آن مبارزه کرد، تلقی میشود؟[۲۳]
دوران خلافت معاویه
دوران بیست ساله خلافت معاویه[۲۴] را میتوان از مهمترین عوامل زمینهساز ماجرای کربلا دانست. در این دوران حوادثی اتفاق افتاد که مقدمات پدید آمدن ماجرای کربلا را فراهم ساخت. در واقع، این دوران از دو زاویه به فرایند حادثه کربلا کمک کرد: از یک سو، ستمها، قتلها و غارتها، بدعتها و دینستیزیهای معاویه، شکلگیری ماجرای عاشورای سال ۶۱ هجری را برای امویان و انتقام آنان از اسلام آسان میکرد و از سوی دیگر حوادث دوران او، به ویژه زمینهسازی برای خلافت فرزند فاسدش یزید، عکسالعمل شدیدی را از سوی مسلمانان به ویژه اهل بیت رسول خدا(ص) به رهبری امام حسین(ع) به همراه داشت. این عکسالعملها با شروع خلافت یزید و اصرار او برای بیعت گرفتن از همه مسلمین و رسمیت بخشیدن به همه خلافکاریهایش شدیدتر شد؛ تا آنجا که- در پی یک سلسله حوادث- به عاشورای سال ۶۱ منتهی گردید. خلافکاریها، بدعتها و حوادث سخت و دردناک دوران معاویه فراوان است که عمده آنها به طور فشرده به شرح زیر است:
نصب منافقان در پستهای حساس
طبیعت حکومت معاویه اقتضا میکند که برای پیشبرد مقاصد نامشروع خود از افراد فاسد استفاده کند. این امر موجب میشد تا هر چه سریعتر مردم از تعالیم عادلانه و حیاتبخش اسلام فاصله گرفته و حکومت جبار وی نیز به اهداف خویش نزدیکتر گردد و صدای مخالفان را در گلو خفه سازد. حضرت امیرمؤمنان علی(ع) در یک پیشبینی شگفتآور از این واقعه خبر داد: «وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وفُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّه دُوَلًا، وعِبَادَهُ خَوَلًا، والصَّالِحِينَ حَرْباً، والْفَاسِقِينَ حِزْباً»؛ «من از این اندوهناکم که سرپرستی حکومت این امت به دست این بیخردان و نابکاران (بنیامیه) افتد. بیت المال را به غارت ببرند، آزادی بندگان خدا را سلب کنند و آنها را برده خویش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند»[۲۵]. این عبارت کوتاه و پر معنای امیرمؤمنان(ع) میرساند که حضور افراد فاسد و تبهکار در پایگاههای اصلی یک حکومت، بیانگر فساد و انحراف آن نظام و حکومت است، چنانچه حضور مردان صالح و درستکار در دستگاه حکومت، نشانه سلامت و درستی آن است. به تصریح مورخان، تقریباً در هیچ یک از سرزمینهای تحت امر اموی حتی یک فرد صالح و امین در رأس امور قرار نداشت. در واقع کارگزاران اصلی حکومت معاویه، انسانهای طماع و هوسرانی بودند که به طمع رسیدن به آمال شیطانی و اغراض مادی، تن به این کار داده بودند. ناگفته پیداست بهکارگیری افراد منحرف و مفسد که علناً تظاهر به فسق و فجور میکردند تا چه میزان میتوانست به عادیسازی منکرات در جامعه منجر شده و ارزشهای معنوی جامعه را به خطر اندازد.
دستگاه عریض و طویل حکومتی معاویه توسط افرادی اداره میشد که تمام هوش و ذکاوت خویش را جهت آباد کردن دنیای نامشروع خود به کار گرفته بودند. دنیاپرستان و هوس بازانی چون «عمرو بن عاص»، «مغیرة بن شعبه» و «زیاد بن ابیه» که از مشهورترین حیلهگران عرب محسوب میشدند[۲۶]، به طمع ریاست و مقام در دامهای فریب و نیرنگ معاویه گرفتار آمده بودند، دینشان را دادند و در مقابل، حکومت بخشی از سرزمین اسلامی را به تناسب ظرفیت و حساسیت، از آنِ خود کردند. در واقع معاویه با توجه به شناختی که از روحیات مردم هر منطقه داشت با زیرکی و شیطنت خاص، یکی از این کارگزاران توطئهپرداز خویش را بر آن سامان میگماشت و بدین ترتیب چهره جامعه دینی را به طور کلی تغییر داد و بذر فساد و تباهی و بیدینی را در اطراف و اکناف جهان اسلام پاشید. مصر را مادام العمر در اختیار «عمروعاص» یعنی عقل منفصلِ خود قرار داد؛ عراق را به ستمگری خون آشام چون «زیاد» و مدینه و حجاز را به کینهتوزی چون «مروان» سپرد[۲۷]، و جز اینها از چهرههای سفاک و خونریزی چون ضحاک بن قیس، سعید بن عاص، بسر بن ارطاة و دیگران برای سرکوب و اختناق استفاده کرد و هرگاه خطری را احساس میکرد با سرعت به تعویضی حسابشده دست میزد. هنگامی که «عبدالله» - فرزند عمروبن عاص- از طرف معاویه به حکومت کوفه منصوب شد، مغیرة بن شعبه به معاویه گفت: «کوفه را به عبدالله و مصر را به پدرش «عمروعاص» دادهای و خود را در میان دو آرواره شیر قرار دادهای!!». معاویه با شنیدن این سخن بلافاصله «عبدالله» را عزل و «مغیرة بن شعبه» را به جای وی منصوب کرد[۲۸]. در این قسمت به طور اجمال ضمن معرفی برخی از کارگزاران اصلی حکومت معاویه، گوشههایی از زندگانی ننگین و جنایت بارشان را بازگو میکنیم.[۲۹].
عمرو بن عاص (والی مصر)
«عمرو عاص» تقریباً سی و چهار سال، قبل از بعثت پیامبر اسلام(ص) متولد شد. پدرش «عاص بن وائل» از دشمنان سرسخت اسلام بود که قرآن مجید در نکوهش او میفرماید: ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾[۳۰][۳۱]. مادرش - طبق نقل مورخان- بدنامترین زن در «مکه» بود. به گونهای که وقتی که «عمرو» متولد شد، پنج نفر مدعی پدری او بودند، ولی مادرش ترجیح داد که او را فرزند «عاص» بشمرد.؛ چراکه هم شباهتش به او بیشتر بود و هم «عاص» بیشتر از دیگران به او کمک مالی میکرد. ولی ابوسفیان، همواره میگفت: من تردید ندارم که «عمرو» فرزند من است و از نطفه من منعقد شده است[۳۲].
«عمروبن عاص» در مکه از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام بود. هنگامی که جمعی از مسلمانان مکه بر اثر فشار شدید مشرکان قریش به «حبشه» مهاجرت کردند، وی از طرف بتپرستان با شخص دیگری به نام «عماره» مأموریت یافت به حبشه برود و اگر بتواند «جعفر بن ابی طالب» رئیس مهاجران را به قتل برساند و یا حکومت حبشه را بر ضد آنها بشوراند. ولی به اعتقاد بعضی از مورخان، هنگامی که پیشنهاد قتل «جعفر» را به نجاشی دادند «نجاشی» سخت برآشفت و به آنها هشدار داد. «عمرو» که چنین انتظاری نداشت، اظهار کرد: «من نمیدانستم محمد(ص) چنین مقامی دارد، هم اکنون مسلمان میشوم»، و با این گفته به ظاهر مسلمان شد[۳۳]. مرحوم «علامه امینی» در شرح حال «عمروبن عاص» میگوید: «ما هیچ تردیدی نداریم که او هرگز اسلام و ایمان را نپذیرفته بود، بلکه هنگامی که در حبشه خبرهای تازهای از پیشرفت پیامبر(ص) در حجاز به گوش او رسید و از سوی دیگر حمایت صریح «نجاشی» را نسبت به مسلمانان حبشه مشاهده کرد، به ظاهر اسلام آورد و هنگامی که به حجاز بازگشت منافقانه در میان مسلمانان میزیست»[۳۴]. سالها بدینگونه سپری شد تا هنگامی که در عهد «عمربن خطاب» تمام شامات در اختیار معاویه قرار گرفت. «عمروعاص» مأمور فتح مصر شد و پس از فتح آن منطقه، تا چهارسال از دوران عثمان والی مصر بود، ولی پس از آن بین «عمرو» و «عثمان» اختلافاتی پیش آمد و از حکومت مصر معزول شد و با خانوادهاش به «فلسطین» منتقل گشت. هنگامی که «معاویه» در شام بر ضد امیرمؤمنان(ع) شورش کرد، از «عمروعاص» دعوت به همکاری نمود، او پس از تأمل و مشورت با نزدیکانش، سرانجام دعوت معاویه را به شرط واگذاری حکومت مصر پذیرفت[۳۵] و گفت: مُعَاوِيَّ لَا أُعْطِيكَ دِينِي وَ لَمْ أَنَلْ بِذَلِكَ دُنْيَا فَانْظُرَنْ كَيْفَ تَصْنَعُ «ای معاویه! دینم را به تو نمیدهم که در مقابل آن به دنیا هم نرسم، بنگر که چه باید بکنی؟!»[۳۶].
حضرت علی(ع) طی سخنانی به همین نکته اشاره کرده، میفرماید: «إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً»؛ «او حاضر نشد با معاویه بیعت کند، مگر این که عطیه و پاداشی از او بگیرد (و حکومت مصر را برای او تضمین نماید) و در مقابل از دست دادن دینش، رشوه اندکی دریافت نماید!»[۳۷]. و نیز در نامهای به عمروعاص فرمود: «فَإِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ... فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ»؛ «تو دین خود را برای دنیای کسی (معاویه) فروختی که گمراهی وی آشکار است... هم دنیا را از دست دادی و هم آخرت را»[۳۸]. آری «عمرو» در دام فریبنده دنیاطلبی گرفتار شد، و پس از آن تمام قدرت فکری خویش را در شیطنت به کار گرفت. یکی از معروفترین نقشههای شیطانی او، داستان سرِ نیزه کردن قرآنهاست که در جنگ «صفین» هنگامی که لشکر «معاویه» در آستانه شکست قرار گرفت، او با یک نیرنگ عجیب، لشکر او را از شکست حتمی نجات داد؛ دستور داد قرآنها را بر سر نیزه کنند و بگویند ما همه پیرو قرآنیم و باید به حکمیّت قرآن، تن در دهیم و دست از جنگ بکشیم. این نیرنگ چنان در گروهی از سادهلوحان از لشکر امیرمؤمنان علی(ع) مؤثر افتاد که به طور کلی سرنوشت جنگ را تغییر داد. «معاویه» به پاس جنایات بیشمار و طراریهای این وزیر حیله گرش، مصر را مادام العمر به وی بخشید. ولی عجبا! که حکومت سراسر نیرنگ و فریب این جرثومه فساد دوام چندانی نداشت. چند صباحی نگذشته بود که با پیدا شدن آثار و نشانیهای مرگ، لرزه بر اندامش افتاد و با حسرت و پشیمانی فراوان در کام مرگ فرو رفت.
به گفته «یعقوبی» مورخ معروف، هنگامی که مرگ او فرا رسید، به فرزندش گفت: ای کاش پدرت در غزوه «ذات السلاسل» (در عصر پیامبر(ص)) مرده بود! من کارهایی انجام دادم که نمیدانم در نزد خداوند چه پاسخی برای آنها دارم. آنگاه نگاهی به اموال بیشمار خود کرد و گفت: ای کاش به جای اینها، مدفوع شتری بود، ای کاش سی سال قبل مرده بودم! دنیای معاویه را اصلاح کردم و دین خودم را بر باد دادم! دنیا را مقدم داشتم و آخرت را رها نمودم، از دیدن راه راست و سعادت نابینا شدم، تا مرگم فرا رسید. گویا میبینم که معاویه اموال مرا میبرد و با شما بدرفتاری خواهد کرد. یعقوبی میافزاید: هنگامی که «عمروعاص» مرد، معاویه اموالش را مصادره کرد، و این اولین مصادره اموالی بود که توسط معاویه نسبت به اطرافیانش انجام پذیرفت[۳۹].[۴۰].
زیاد بن ابیه (والی بصره و کوفه)
وی در آغاز از خطرسازترین و ناسازگارترین دشمنان برای معاویه به حساب میآمد. مادرش- سمیه- از جمله زنانی بود که معروف است بالای خانهاش در جاهلیت پرچم سرخی که خاص زنان بدکار بود برافراشته بود و از آنجا که کنیز حرث بود، وی را به ازدواج غلام رومیاش- عبید- در آورده بود. هنگامی که «زیاد» متولد شد به درستی مشخص نبود پدر واقعی او کیست، به همین جهت با این که به حسب ظاهر، پدرش عبید- غلامی رومی- بود، وی را «زیاد ابن ابیه» (زیاد فرزند پدرش!) مینامیدند. ولی تیزهوشی و سخنوری و بیباکی «زیاد» وی را زبانزد خاص و عام کرده بود و رفته رفته به فرد سرشناسی تبدیل شده بود تا جایی که بعدها در دوران حکومت امام امیرمؤمنان(ع) از طرف آن حضرت به حکومت سرزمین پهناور فارس منصوب شد، شاید به این منظور که جذب دستگاه معاویه نشود. ولی بارها از طرف معاویه مورد تهدید یا تطمیع قرار گرفت، اما زیاد در مقابل وی مقاومت کرد، حتی پس از صلح امام حسن(ع) با این که تمام سرزمینهای اسلامی به زیر فرمان معاویه قرار گرفت، تنها قسمت باقیمانده، فارس بود که همچنان زیر نفوذ حکومت اموی نرفت. معاویه با طرح نقشهای عجیب «مغیرة بن شعبه» - دوست دیرین زیاد- را نزد وی فرستاد تا از طریق پیشنهاد «برادر خلیفه بودن!» وی را به گردن نهادن در برابر حکومت اموی وادار نماید. نقشه معاویه کارگر افتاد. زیاد با خود اندیشید دراین صورت (برادر معاویه شدن) به یکی از قدرتمندترین مردان عرب تبدیل شده و از این پس، پدرش نه یک غلام رومیِ گمنام، که ابوسفیان رئیس قبیله قریش خواهد بود و دیگر از رنج بردگی و حقارت و غیرعرب بودن نژادش رهایی خواهد یافت[۴۱]، این بود که مغلوب این توطئه شد و به سوی دمشق رهسپار گردید.
بدین ترتیب، وی در دام هزار رنگ معاویه گرفتار آمد و یکی از کارگزاران حکومت اموی گردید و سالیان دراز تمام قدرت خود را صرف تحکیم پایههای سلطنت ننگین معاویه نمود. ابن اثیر - مورخ مشهور - مینویسد: «قضیه ملحق ساختن زیاد به ابوسفیان، اولین حکمی بود که به صورت علنی بر خلاف شریعت مقدس اسلام اعلام گردید. رسول خدا(ص) فرموده بود: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»؛ «فرزند به همسر ملحق میشود و سهم زناکار سنگ سار شدن است»[۴۲]. در واقع «زیاد» با این کار، ننگ زنازادگی خویش را میخرید. شیخ محمد عبده از «احمد عباس صالح» نقل میکند که وی پس از اظهار شگفتی از ماجرای الحاق زیاد به ابوسفیان میگوید: «شگفتآورتر آنکه شهادت به رابطه نامشروع «ابوسفیان» با «سمیه»، که زنی شوهردار بود، در یک مجلس علنی و رسمی صورت گرفت و زیاد هم از آن احساس شرمندگی نکرد؛ چراکه وی- میان امتیاز برادری با خلیفه! و رسوایی و ننگ زنازادگی- برادری را پذیرفت تا از منافع آن بهرهمند شود!»[۴۳]. این اتفاق در دنیای اسلام به شدت بازتاب منفی پیدا کرد، و شاعران زبردست عرب با سرودن اشعاری تند و هجوآمیز، از آن به عنوان ننگی بزرگ بر دامن بنیامیه یاد کردند[۴۴].
پس از این حادثه، برگ دیگری از زندگی «زیاد» ورق خورد و وی که تا دیروز دشمن سرسخت معاویه بود برای تحکیم حکومت معاویه به خونخوارترین چهره تاریخ مبدل شده بود. فردی که شنیدن نام وی، وحشت و مصیبت را برای مردم به ارمغان میآورد. ابن ابی الحدید - دانشمند مشهور معتزلی - در شرح نهج البلاغهاش مینویسد: «معاویه، حکومت کوفه و بصره را به «زیاد بن ابیه» سپرد و او شیعیان علی(ع) را از زیر هر سنگ و کلوخ بیرون میکشید و به قتل میرسانید»[۴۵]. به جرأت میتوان ادعا کرد، یکی از عواملی که موجب شد تا کوفیان با ورود «عبیدالله بن زیاد» به کوفه، با سرعتی شگفتآور از حمایت «مسلم بن عقیل» دست بکشند، همین ترس و وحشتی بود که پدر سنگدل و بیرحمش- زیاد- در دل کوفیان ایجاد کرده بود. این بود چهره واقعی یکی دیگر از زمینهسازان حادثه دلخراش کربلا.[۴۶].
مغیرة بن شعبه (والی کوفه)
«مغیره» بنا به تصریح مورخان، یکی از مشهورترین حیلهگران جهان عرب بود[۴۷] و بیشتر عمر خویش را در فسق و فجور سپری کرده است[۴۸]. ابن ابی الحدید از استادش- مداینی- نقل میکند که «مغیره» در دوران جاهلیت از زناکارترین مردم بوده است و این عمل زشت را در عهد عمر، زمانی که والی بصره بود، نیز مرتکب شد[۴۹]. وی با این که تقریباً هفت سال قبل از بعثت متولد شده بود ولی تا اندکی پیش از صلح حدیبیه (سال ششم هجری) مشرک باقی مانده بود. پس از آن نیز، بعد از آنکه به قتل و کشتار بیرحمانهای دست زده بود، به مدینه پناه آورد و جان خود را به حسب ظاهر با اسلام آوردن حفظ کرد، ولی مورد استقبال پیامبر(ص) و مسلمانان قرار نگرفت[۵۰]. «ابن ابی الحدید» در این باره مینویسد: وَ کَانَ إِسْلَامُ الْمُغَیْرَةِ مِنْ غَیْرِ اِعْتِقَادِ صَحِیحٍ وَ لَا إِنَابَةٍ وَ نِیَّةٍ جَمِیلَةٍ؛ «اسلام آوردن مغیره از روی اعتقاد صحیح و با نیت صادق نبوده است»[۵۱].
بررسی زندگی سراسر نکبتبار مغیره خود بهترین گواه است که وی هرگز طعم ایمان را نچشیده بود. در حافظه تاریخ هیچ نقطه روشنی از زندگی وی در محضر پیامبر(ص) ثبت نشده است، ولی پس از ارتحال پیامبر عظیم الشأن(ص) به سختی در تحکیم حکومت خلفا کوشید، تا جایی که در حادثه یورش به خانه حضرت زهرا(س) و به آتش کشیدن آن، حضوری چشمگیر داشت. امام حسن مجتبی(ع) در حضور معاویه و سران نابکار بنیامیه در خطابی به مغیره فرمود: «أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) حَتَّى أَدْمَيْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِي بَطْنِهَا»؛ «تو همان کسی هستی که حضرت فاطمه(س) دختر پیامبر خدا را چنان زدی که بدنش خونین شد و فرزندی را که در رحم داشت، سقط کرد»[۵۲]. وی در زمان خلافت «عمر» به عنوان والی بصره برگزیده شد، ولی پس از مدتی به جرم زنای محصنه از حکومت آنجا معزول گشت، ولی خلیفه، اجرای حدّ الهی یا حداقل تعزیر را نسبت به وی مصلحت ندانست[۵۳]، بلکه به عکس پس از مدتی او را به حکومت کوفه منصوب کرد؛ ولی این لکه ننگ از دامنش پاک نشد. «ابن ابی الحدید» در این باره مینویسد: «وَ كَانَ عَلِيٌّ(ع) بَعْدَ ذَلِكَ يَقُولُ: إِنْ ظَفِرْتُ بِالْمُغِيرَةِ لَأَتْبَعْتُهُ الْحِجَارَةَ»؛ «حضرت علی(ع) میفرمود: اگر من بر مغیره دست یابم او را سنگسار میکنم»[۵۴].
امام حسن مجتبی(ع) در خطابش به «مغیره» در حضور معاویه و جمعی دیگر فرمود: «أَنْتَ الزَّانِي قَدْ وَجَبَ عَلَیْکَ الرَّجْمُ»؛ «تو همان زناکاری هستی که مستحق سنگسار شدن میباشی»[۵۵]. در دوران معاویه، «مغیره» از جایگاه ویژهای برخوردار شد و مدتها ولایت کوفه و اطراف آن را به عهده داشت و هرگز از سبّ و لعن علی(ع) در خطبههای نماز جمعه و در حضور جمع، چشمپوشی نمیکرد. یکی از مصیبتبارترین جنایات مغیره به جوش آوردن دیک طمع معاویه نسبت به طرح ولایتعهدی یزید بوده است که اول بار توسط وی به معاویه پیشنهاد داده شد و بنا به گفته خودش: «پای معاویه را در رکابی قرار دادهام که جولانگاهش بر امت محمد(ص) بسیار طولانی است و رشته کار این امت را چنان از هم گسستم که دیگر قابل جمع کردن نیست»[۵۶]. «مغیره» در طول حکومت خویش در کوفه جنایات بیشماری را مرتکب شد و مطابق میل و تأکید معاویه از شکنجه و آزار شیعیان و هواداران امیرمؤمنان(ع) لحظهای کوتاه نیامد و در مقابل اعتراض «حُجر بن عدی»- مجاهد نستوهی که در راه دفاع از حریم ولایت به شهادت رسید- گفته بود: «ای حُجر! در سرزمینی که من والی آن هستم آشوب به پا میکنی؟! إِتَّقِ السُّلْطَانَ، إِتَّقِ غَضَبَهُ وَ سَطْوَتَهُ؛ «از سلطان بترس، از خشم و قدرت او بپرهیز»[۵۷]. ولی «حُجر» علیرغم این تهدیدها در دفاع از مکتب اهل بیت(ع) از پای ننشست و سرانجام در همین راه شربت شهادت نوشید.[۵۸].
سمرة بن جندب (جانشین زیاد در بصره)
با این که معاویه، نسبت به فرزندان پیامبر(ص)- امام حسن و امام حسین(ع)- و نیز نسبت به صدها صحابی با سابقه، کمترین توجهی نداشت، بلکه موجبات آزار و قتل آنان را فراهم میساخت، در عین حال برای آنکه گفتار و کردارش به نوعی مورد قبول عامه و پذیرش مردم قرار گیرد؛ مجبور بود برای توجیه کارهای خود به استخدام افراد دنیاپرستی تن دهد که عنوان صحابی پیامبر(ص) را با خود یدک میکشیدند، تا بتواند با دامن زدن به این تفکر که صحابی پیامبر بودن مساوی با حق گفتن و حق بودن است، خلافکاریهای خویش را توجیه نماید. در همین راستا معاویه، افرادی چون «ابوهریره» و یا حتی کسانی مثل «سمرة بن جندب» که هیچ سابقه روشنی در اسلام نداشتند تنها به بهانه درک زمان پیامبر(ص) جذب میکند و آنان را در خدمت جعل احادیث به نفع خود به کار میگیرد.
روحیه اسلامستیزی و حقناپذیری «سمره» را میتوان در داستان «حدیث لاضرار» به دست آورد. خلاصه داستان چنین است: «سمره» برای سرکشی به یک درخت خرما که متعلق به او بود، بدون اجازه وارد «بُستان» یکی از انصار میشد. مرد انصاری که با خانوادهاش آنجا زندگی میکرد از وی تقاضا کرد تا پیش از ورود به منزل اجازه بگیرد، ولی سمره نپذیرفت. نزاع آنان بالا گرفت و مرد انصاری شکایت خدمت پیامبر(ص) برد. پیامبر(ص) «سمره» را احضار فرمود و به او پیشنهاد کرد آن درخت را به چند برابر قیمتش بفروشد ولی سمره امتناع ورزید. پیامبر(ص) درختی را در بهشت به جای آن به او وعده داد، ولی سمره همچنان سماجت کرد و زیر بار نرفت. اینجا بود که پیامبر اسلام(ص) به مرد انصاری دستور داد تا درخت را از ریشه در آورد و پیش روی سمره بیفکند و فرمود: «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِي الْإِسْلَامِ»[۵۹].
«ابن ابی الحدید» به نقل از استادش «ابوجعفر» مینویسد: «سمره» با گرفتن چهارصد هزار درهم از معاویه حاضر شد این حدیث را جعل کند که آیه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ﴾[۶۰]، که در مورد حضرت علی(ع) نازل شده است؛ در شأن ابن ملجم است[۶۱]. (مشروح این روایت به زودی خواهد آمد). کوتاه سخن این که «معاویه» از وجود «سمره» در دستگاه خویش سود بسیار برد و او نیز از معاویه پاداش خوش خدمتیهایش را میگرفت و سرانجام به عنوان جانشین زیاد در بصره برگزیده شد، و این مرد تاریک دل، در بصره هزاران نفر را به جرم دینداری و عشق و ارادت به اهل بیت پیامبر(ص) به قتل رساند. طبری- مورخ معروف- نقل میکند که «محمد بن سلیم» از «ابن سیرین» پرسید: آیا «سمره» کسی را به قتل رسانده است؟
پاسخ داد: هَلْ یُحْصَی مَنْ قَتَلَ سَمُرَةُ ابْنُ جُنْدَبٍ؟ إِسْتَخْلَفَهُ زِیَادُ عَلَی الْبَصْرَةِ وَ أَتَی الْکُوفَةَ فَجَاءَ وَ قَدْ قَتَلَ ثَمَانِیَةَ آلَافٍ مِنَ النَّاسِ؛ «آیا میشود تعداد کشته شدگان به دست سمره را به شماره درآورد؟! «زیاد» او را به جانشینی خویش در بصره قرار داد و وی هشت هزار تن را به قتل رساند». طبری میافزاید: «زیاد» از سمره پرسید: آیا نترسیدی در این میان، بیگناهی را کشته باشی؟! پاسخ داد: اگر دوبرابر این تعداد را نیز میکشتم، باکی نداشتم[۶۲]. مردی به نام «ابوسوار عدوی» میگوید: «سمره» فقط از قوم من در یک سپیدهدم چهل و هفت تن از جمعآوری کنندگان قرآن را به قتل رساند[۶۳]. با این که «سمره» برای رسیدن به منافع مادی حاضر به هر جنایتی بود و سالیان درازی در دستگاه حکومت معاویه به توجیه جنایات وی و سران بنیامیه اشتغال داشت، ولی حکومتش بر بصره بیش از شش ماه دوام نیافت، هنگامی که حکم عزلش از جانب معاویه صادر شد، از روی خشم گفت: لَعَنَ اللهُ مُعَاوِیَةَ! وَ اللهِ لَوْ اَطَعْتُ اللهَ کَمَا اَطَعْتُ مُعَاوِیَةَ مَا عَذَّبَنِي اَبَداً؛ «خدا لعنت کند معاویه را! به خدا سوگند! اگر آن گونه که از معاویه اطاعت کردم، از خداوند اطاعت مینمودم هرگز مرا گرفتار عذاب نمیکرد»[۶۴].[۶۵].
بسترسازیهای فرهنگی برای پیشبرد اهداف شوم خویش
معاویه برای پیشبرد اهداف خویش و تثبیت حکومت اموی و محو تدریجی آثار اسلام، نیاز به انجام مقدمات و ایجاد بسترهای مناسب فرهنگی داشت. او میبایست فرهنگ جدیدی را از اسلام به جامعه اسلامی عرضه کند، تا در پرتو آن، امور سیاسی خود را پیش ببرد. از این رو، دست به حرکات مختلف و شگردهای گوناگونی زد که بخشی از آنها به شرح زیر است:
جلوگیری از تفسیر قرآن
محو ظاهری الفاظ قرآن در جامعه اسلامی برای معاویه ممکن نبود، ولی از آنجا که وجود قرآن با تفسیر صحیح و فهم درست آیات آن، مانع خودکامگیهای او بود، از دانشمندان امت اسلامی میخواهد از تفسیر و تأویل صحیح آن بپرهیزند. ماجرای گفتگوی معاویه با ابن عباس در این زمینه شنیدنی است: در سفری که معاویه در ایام خلافت خویش به مدینه داشت، به ابن عباس برخورد کرد، وقتی که او را دید، گفت: ای ابن عباس! ما به همه سرزمین اسلامی نامه نوشتیم که کسی حق ندارد از مناقب علی و خاندانش چیزی را نقل کند پس تو نیز زبانت را نگه دار و چیزی مگو! ابن عباس گفت: آیا ما را از خواندن قرآن نهی میکنی؟
معاویه گفت: هرگز! ابن عباس گفت: پس ما را از تفسیر و تأویل آن باز میداری؟ معاویه گفت: آری! ابن عباس: بنابراین ما فقط باید قرآن بخوانیم، ولی از مقصود آن چیزی نپرسیم! آنگاه ادامه داد: کدام یک بر ما واجبتر است، خواندن قرآن، یا عمل کردن به آن؟ معاویه: عمل به قرآن! ابن عباس: چگونه به قرآن عمل کنیم در حالی که نمیدانیم خدا چه امری را قصد کرده است (بنابراین، بدون فهم آیات نمیشود به آن عمل کرد). معاویه: اشکالی ندارد، شما تأویل و تفسیر آیات را از کسانی بپرسید که مطابق تفسیر و تأویل تو و اهل بیت تو تفسیر نمیکنند! ابن عباس: قرآن بر اهل بیت ما (رسول خدا و خاندان پاکش(ع)) نازل شده است، آنگاه تفسیر آن را از آل ابوسفیان بپرسیم؟!...
معاویه که پاسخی نداشت با نهایت گستاخی به ابن عباس گفت: قرآن بخوانید و تفسیرش کنید؛ ولی آنچه را که از آیات قرآن درباره شما (اهل بیت رسول خدا(ع)) نازل شده است را روایت نکنید؛ و غیر آن را برای مردم نقل کنید... آنگاه افزود: اگر ناچار از نقل چنین آیاتی میباشی، آن را پنهانی نقل کن که کسی آن را آشکارا از شما نشنود[۶۶]. معاویه نمیخواهد مردم از حقایق قرآن مخصوصاً آنچه مربوط به اهل بیت(ع) بود، آگاه شوند؛ وی به دنبال تفسیر قرآن و بیان مصادیق و شأن نزول آیات مطابق «تفسیر اموی» است! و حتی بیان آن را از مردی همانند ابن عباس که آشنای به تفسیر و تأویل آیات است، بر نمیتابد؛ چراکه آگاهی از حقایق قرآن، بزرگترین مانع خودکامگیهای او و حکومت اموی است و بهترین راه برای چنین هدفی، در جهل نگه داشتن مردم است؛ همانگونه که سالها مردم شام را در بیخبری از حقیقت قرآن و اسلام نگه داشت و حداکثر استفاده را از ناآگاهی آنان در پیشبرد مقاصد خویش برد.[۶۷].
ترویج مذهب جبر
معاویه برای پیشبرد اهداف خویش عقیده جبر را میان مسلمانان ترویج میکرد. نقل شده است که معاویه میگفت: «عمل و کوشش هیچ نفعی ندارد، چون همه کارها به دست خداوند است»[۶۸]. این سخن معاویه نه از روی اعتقاد، بلکه برای تحمیل خلافت خود بر مردم بود؛ چنان که از او نقل شده است که میگفت: هَذِهِ الْخِلافَةُ أَمْرٌ مِنَ اللهِ وَ قَضَاءٌ مِنْ قَضَاءِ اللهِ؛ «خلافت من یکی از فرمانهای خداست و از قضا و قدر پروردگار میباشد!»[۶۹]. در واقع ترویج این عقیده برای جلوگیری از اعتراض و قیام مردم بود. بدین معنا که آنچه امروز اتفاق میافتد، خواست خداست و مقاومت در برابر قضا و قَدَر الهی بیفایده است. معاویه با این ترفند، بذر سستی و بیاثر بودن تلاشهای معترضانه را در جامعه منتشر میساخت و آنها را وادار به پذیرش کارهای خلاف خویش میکرد.[۷۰].
تحریم ذکر فضایل علی(ع) و جعل حدیث درباره دیگران
معاویه برای جلوگیری از نفوذ معنوی اهل بیت رسول خدا(ص) - و به ویژه امیرمؤمنان علی(ع)- به مقابله با نشر فضایل آن حضرت(ع) پرداخت؛ از یک سو چنان بر شیعیان و علاقمندان آن حضرت سخت میگرفت که کسی جرأت بیان فضایل مولا(ع) را پیدا نکند، و از سوی دیگر دستور داد، برای خلفای گذشته، به ویژه عثمان به نقل (و جعل) فضایل بپردازند و برای ناقلان این فضایل جوایز فراوانی در نظر گرفت. ابن ابی الحدید معتزلی در این باره مینویسد: «معاویه به والیان شهرها نامه نوشت و طی بخش نامهای به همه آنان ابلاغ کرد که: علاقمندان عثمان و آنان که فضایل و مناقبش را نقل میکنند، از مقربان دستگاه حکومتی قرار داده و مورد اکرام و احترام ویژه قرار دهند و اگر کسی روایتی را در فضیلت وی نقل کرد، علاوه بر نام او، نام پدر و خویشاوندانش را بنویسید، تا به همه آنان جایزه و پاداش دهم! این بخش نامه اجرا شد و در نتیجه جوایز و پاداشهای فراوانی میان مردم سرازیر گردید و چند سالی به همین منوال گذشت، تا آنکه بار دیگر نوشت: «احادیث در فضایل و مناقب عثمان فراوان شد! از این پس از مردم بخواهید تا در فضایل دیگر صحابه- به ویژه آن دو خلیفه- به نقل حدیث بپردازند و در برابر هر حدیثی که در فضیلت علی(ع) نقل شده است، با نقل همان فضایل برای دیگر صحابه به مقابله با فضایل علی(ع) بپردازند!».
ابن ابی الحدید میافزاید: «معاویه چنان بر شیعیان علی(ع) سخت گرفت که اگر مردی از شیعیان امیرمؤمنان(ع) میخواست حدیثی را درباره آن حضرت و یا از آن حضرت برای افراد مورد اعتماد نقل کند، از او پیمانهای مؤکد میگرفت و او را سوگند میداد که این ماجرا را پنهان نگه دارد، سپس حدیث را برای وی میگفت. این سختگیریها و آن بذل و بخششهای معاویه جهت نشر فضایل خُلفا- به ویژه عثمان- سبب شد که احادیث دروغین فراوان شود و هر کس برای کسب متاع دنیا حدیثی در فضیلت افراد مورد نظر معاویه نقل کند»[۷۱].
این دانشمند بزرگ اهل سنت در جای دیگر از کتابش مینویسد: «بنیامیه از آشکار شدن فضایل علی(ع) جلوگیری کردند، و هر کس روایتی را دراین باره نقل میکرد، مجازات میکردند؛ تا آنجا که اگر کسی میخواست روایتی را از آن حضرت - حتی روایتی که مربوط به فضیلت وی نبود، بلکه درباره احکام دینی بود - نقل کند، جرأت نداشت، نام آن حضرت را ببرد، بلکه میگفت: «عَنْ أَبِي زَيْنَبَ» یعنی ابوزینب چنین گفته است!»[۷۲]. داستان جعل فضایل برای خلفای گذشته و حتی برای خود معاویه و بیان آن در منبرها و مکتبخانهها را مرحوم طبرسی نیز در احتجاج نقل میکند[۷۳]. ابن ابی الحدید از یکی از بزرگان علم حدیث نقل میکند که: «بیشترین احادیث جعلی و دروغین در فضایل صحابه، در عصر حاکمیت بنیامیه ساخته و ترویج شد؛ هدف حدیثسازان این بود که با کوبیدن بنیهاشم به حاکمان بنیامیه نزدیک شوند (و به مال و مقام دست یابند)»[۷۴]. دستگاه خلافت معاویه به این مقدار نیز اکتفا نکرد، بلکه به یکی از حدیثسازان، مقدار فراوانی پول داد، تا شأن نزول برخی از آیات را به نفع دشمنان امیرمؤمنان(ع) و به ضرر آن حضرت تحریف کند! معروف است معاویه مبلغ چهارصد هزار درهم به «سمرة بن جندب» (یکی از حدیثسازان) داد، تا اعلام کند که این دو آیه درباره علی(ع) نازل شده است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ﴾[۷۵][۷۶].
در حالی که این آیه مطابق سخن مفسران درباره «اخنس بن شریق» منافق نازل شده است، که در عصر رسول خدا(ص) دست به جنایاتی زد[۷۷]. وی همچنین اعلام کرد آیه ۲۰۷ سوره بقره که میفرماید: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ﴾[۷۸]. در وصف ابن ملجم (قاتل امیرمؤمنان(ع)) نازل شده است، (در حالی که این آیه درباره علی(ع) در ماجرای لیلة المبیت نازل شده بود)[۷۹]. تمام این تلاشها برای آن بود که خط فضیلت علوی مورد تردید مسلمانان قرار گیرد، و بغض و کینه جانشین آن شود تا در پناه آن، معاویه خط سیاه اموی را که از سرچشمه جاهلی سیراب میشد، ترویج کند و به اهداف دنیاطلبانه خویش برسد.[۸۰].
ترویج ناسزاگویی به علی(ع)
معاویه به پردهپوشی فضایل علی(ع) و ترویج فضایل ساختگی سایر خلفا و بعضی از صحابه اکتفا نکرد، بلکه به سبّ و ناسزاگویی آن حضرت روی آورد و آنچه را که پیش از آن، میان مردم شام سنت ساخته بود، به سایر بلاد اسلامی نیز گسترش داد و به سبّ و لعن امیرمؤمنان(ع) در محافل و مجالس و بر فراز منبرها و در خطبههای نماز جمعه فرمان داد. مرحوم علامه امینی با استناد به منابع معتبر اهل سنت مینویسد: «معاویه پیوسته اصرار داشت که روایاتی در نکوهش مقام امیرمؤمنان علی(ع) جعل کند و این کار را آن قدر ادامه داد که کودکان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پیری رسیدند. هنگامی که پایههای بغض و عداوت نسبت به اهل بیت(ع) در قلوب ناپاکان محکم شد، سنت زشت لعن و سبّ مولا علی(ع) را به دنبال نمازهای جمعه و جماعت و بر منابر، در همه جا، حتی در محل نزول وحی یعنی مدینه رواج داد[۸۱]. «جاحظ» نقل میکند که معاویه در پایان خطبه نماز، با کلماتی زشت[۸۲]، علی(ع) را مورد سبّ و لعن قرار میداد و آنگاه همین جملات را طی بخشنامهای به همه بلاد اسلامی فرستاد، تا خطبای جمعه! نیز هماهنگ با او این گونه آن حضرت را لعن نمایند[۸۳]. همچنین نقل شده است که معاویه در قنوت نماز خویش علی، حسن و حسین(ع) را لعن میکرد[۸۴]. ابن ابی الحدید معتزلی مینویسد: «به دستور معاویه خطبا در هر آبادی و بر فراز منبرها، علی(ع) را لعن میکردند و به او و خاندان پاکش ناسزا میگفتند»[۸۵].
طبری (مورخ معروف) مینویسد: «وقتی که معاویه، مغیرة بن شعبه را والی کوفه ساخت، به وی گفت: لَا تَتَحَمَّ عَنْ شَتْمِ عَلیٍّ وَ ذَمِّهِ؛ «از ناسزاگویی و مذمت نسبت به علی پرهیز نکن!»[۸۶]. اصرار معاویه بر این کار تا آنجا بود که وقتی در مراسم حج شرکت کرد و وارد مدینه شد، تصمیم داشت، بر منبر رسول خدا(ص)، علی(ع) را لعن کند. به او گفتند: «سعد بن ابی وقاص» در اینجا حضور دارد و از این کار ناخشنود خواهد شد؛ بنابراین، خوب است پیش از آن، با وی مشورت کنی. معاویه قصد خویش را با وی در میان گذاشت. سعد گفت: اگر چنین کنی، من دیگر به مسجد پیامبر نخواهم آمد. معاویه که چنین دید تا زمانی که سعد زنده بود در آنجا اقدام به لعن نکرد[۸۷]. در کتاب «صحیح مسلم» (از کتابهای معروف و معتبر اهل سنت) آمده است: معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا ابوتراب (علی(ع)) را ناسزا نمیگویی؟ سعد در پاسخ گفت: به خاطر سه جملهای که از رسول خدا(ص) در عظمت علی(ع) شنیدهام که اگر یکی از آنها در حق من بود، از داشتن شتران سرخ مو (کنایه از اموال فراوان است) برایم بهتر بود. آنگاه سعد بن ابی وقاص آنها را نقل کرد[۸۸].
معاویه کینهتوز عجیبی بود و شاید کمتر کسی در کینهتوزی به پای او میرسید تا آنجا که درخواست بزرگان اسلام و حتی برخی از بنیامیّه را جهت ترک این عمل زشت و نفرتانگیز رد میکرد و همچنان به کار خویش ادامه میداد. علامه مجلسی نقل میکند: در ملاقاتی که ابن عباس با معاویه داشت، به وی گفت: ای معاویه! تو علی را میشناسی و سابقه او را در اسلام میدانی و به فضل و مقام وی آگاهی؛ اکنون که وی از دنیا رفته است، دستور بده بر منبرهایتان به وی ناسزا نگویند. معاویه با وقاحت تمام درخواست وی را رد کرد[۸۹]. ابوعثمان جاحظ میگوید: گروهی از بنیامیه با توجه به آثار منفی این کار - به معاویه گفتند: تو به آنچه خواستی رسیدی، دیگر از لعن علی دست بردار! پاسخ داد: نه به خدا سوگند! باید آن قدر این کار ادامه یابد، تا کودکان با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پیر گردند و هیچ کس فضیلتی برای علی نگوید![۹۰]. به هر حال، با این برنامه، لعن علی(ع) و خاندان وی به صورت یک سنت درآمد و هفتاد هزار منبر در عصر امویین در سراسر کشور اسلامی نصب شد و بر فراز آنها، علی(ع) را لعن میکردند[۹۱]. این برنامه تا زمان عمربن عبدالعزیز ادامه داشت و آثار منفی آن هر روز آشکارتر میشد؛ تا آنکه وی در زمان خلافت خویش (سال ۹۹ هجری) طی بخشنامهای به همه بلاد اسلامی دستور لغو این سنت زشت را صادر کرد[۹۲].
آری؛ بنیامیه برای کتمان سابقه زشت خود و جلوگیری از نشر فضایل علی(ع) و در نتیجه گرایش مردم به «خط علوی» به سبّ و لعن آن حضرت روی آوردند. در واقع، آنان ادامه حکومت جنایتبار خویش را بر پایه چنین سنتی استوار میدیدند. این نکتهای است که «مروان بن حکم» بدان تصریح کرده است. در تاریخ میخوانیم که وقتی از «مروان حکم» سؤال شد که چرا شما علی را سبّ و لعن میکنید؟ و این کار چه نفعی برای شما دارد؟ پاسخ داد: لَا یَسْتَقِیمُ لَنَا الْأَمْرُ إِلَّا بِذَلِکَ؛ «حکومت ما جز با این کار سامان نمییابد»[۹۳]. آنان با طرح و گسترش چنین حرکت زشت و ناجوانمردانهای، آزار، کشتن و اسارت خاندان هاشمی را برای مزدوران خویش امری ساده و حتی مورد رغبت و پسندیده میساختند و در پناه آن به اهداف شوم دنیاطلبانه خویش دست مییافتند.[۹۴].
کشتن شیعیان به بهانههای گوناگون
معاویه بعد از تثبیت قدرت خویش و پس از مسموم ساختن امام مجتبی(ع) برخلاف مفاد صلحنامه[۹۵] و بر خلاف تمام اصول انسانی و دینی به کشتار وسیع شیعیان امیرالمؤمنین علی(ع) دست زد؛ تا با از میان برداشتن مخالفان، راه را برای خودکامگیهایش هموارتر سازد. ابن ابی الحدید با اشاره به این دوران مینویسد: «فشارها بر شیعیان ادامه داشت، تا آنگاه که امام حسن(ع) به شهادت رسید؛ پس از آن، سختیها و فشارها بر شیعیان افزایش یافت، به گونهای که هر شیعه، از کشته شدن و یا تبعید و آواره شدن بیمناک بود»[۹۶]. امام باقر(ع) با اشاره به فضای تاریک و وحشت بار عصر معاویه میفرماید: «وَ كَانَ عِظَمُ ذَلِكَ وَ كِبَرُهُ زَمَنَ مُعَاوِيَةَ بَعْدَ مَوْتِ الْحَسَنِ(ع) فَقُتِلَتْ شِيعَتُنَا بِكُلِّ بَلْدَةٍ وَ قُطِّعَتِ الْأَيْدِي وَ الْأَرْجُلُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ كَانَ مَنْ ذُكِرَ بِحُبِّنَا وَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْنَا سُجِنَ أَوْ نُهِبَ مَالُهُ أَوْ هُدِمَتْ دَارُهُ»؛ «بیشترین و بزرگترین فشارها بر شیعیان در عصر معاویه، پس از شهادت امام حسن(ع) بود. در آن زمان در هر شهری شیعیان ما کشته میشدند و دستها و پاهایشان با اندک گمان و بهانهای قطع میشد. شدت سختگیری به حدی بود که اگر کسی از دوستی ما یاد میکرد، زندانی میشد و اموالش مصادره میگردید و یا خانهاش ویران میگشت»[۹۷].
در این هنگام، معاویه فرمانداری کوفه را به «زیاد بن ابیه»[۹۸] سپرد؛ وی که شیعیان علی(ع) را به خوبی میشناخت، به تعقیب آنان پرداخت و بسیاری از افرادسرشناس و مؤثر از دوستان علی(ع) را به قتل رساند. شدت سختگیری و جنایت «زیاد» را ابن ابی الحدید معتزلی اینگونه ترسیم میکند: «زیاد، شیعیان علی(ع) را زیر هر سنگ و کلوخی (در هر مکانی) یافت به قتل رساند؛ آنها را دچار ترس و وحشت ساخت و دست و پای آنان را قطع کرد و چشمهای آنها را از حدقه بیرون آورد، آنان را به دار آویخت و گروهی از آنان را از سرزمین عراق آواره ساخت، تا جایی که هیچ فرد سرشناسی از شیعیان در عراق نماند»[۹۹]. جنایات «زیاد» در نامه امام حسین(ع) به معاویه نیز آمده است؛ در بخشی از نامه آن حضرت میخوانیم: «ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَی اَهْلِ الْإِسْلَامِ، یَقْتُلُهُمْ وَ یَقْطَعُ أَیْدِیَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ مِنْ خِلَافٍ، وَ یُصَلِّبُهُمْ عَلَی جُذُوعِ النَّخْلِ»؛ «آنگاه زیاد را بر مسلمانان مسلط ساختی و او نیز آنان را به قتل میرساند و دست و پای آنان را به عکس یکدیگر (به طرز وحشتناک) قطع میکند و آنان را بر دار اعدام میآویزد»[۱۰۰].[۱۰۱].
شهادت حجر بن عدی[۱۰۲]
از جنایات عظیمی که در این مدت توسط عمال معاویه انجام گرفت و بسیاری از مورخان شیعه و سنی آن را نقل کردهاند، شهادت «حُجر بن عدی» و یاران گرانقدرش بود. اینان از مردان شایسته و به زهد و تقوا و ایمان شناخته شده بودهاند و فقط به جرم پیروی از علی(ع) و ایستادگی در برابر ناسزاگوییهای «زیاد» نسبت به آن حضرت به طرز فجیعی به شهادت رسیدند، که فشرده آن چنین است: زمانی که «مغیرة بن شعبه» از سوی معاویه حاکم کوفه شد، به دستور معاویه در خطبهها و سخنرانیها نسبت به علی(ع) دشنام و ناسزا میگفت. در این میان «حُجر بن عدی» در برابر او ایستادگی میکرد و از فضایل علی(ع) میگفت، و معاویه را رسوا میساخت. «حُجر» که مردی با نفوذ و از شخصیتهای معروف کوفه بود، با بیانش توطئههای مغیره را خنثی میساخت.
جمع زیادی از مردم کوفه نیز با وی همراهی میکردند و به مخالفت با سخنان «مغیره» میپرداختند. مغیره که ترس داشت دست خویش را به خون آنان آلوده سازد، تحمل میکرد؛ ولی همیشه «حُجر» را از پیآمد سخنانش میترساند و میگفت همه حاکمان مانند من تحمل نخواهند کرد و در برابر تو شدت عمل به خرج خواهند داد. مغیره در سال ۵۱ هجری به هلاکت رسید و آنگاه معاویه «زیاد» را که والی بصره بود، با حفظ سِمَت، به ولایت کوفه منصوب کرد. «زیاد» نیز همانند دیگر والیان جور و به دستور معاویه بر فراز منابر و در سخنرانیها به سبّ و بدگویی علی(ع) میپرداخت که با مخالفت «حُجر» مواجه میشد. «حُجر بن عدی» و یارانش که تحمل این ناسزاگوییها را نداشتند، در برابر دستگاه ستمگر معاویه و «زیاد» ایستادگی کردند و از افشای حاکم شام و آل ابوسفیان خودداری نمیکردند و به تهدیدات «زیاد» ستمگر اعتنایی نداشتند.
سرانجام زیاد، آنها را دستگیر کرد و همراه با نامهای در مذمت و بدگویی از آنان به شام روانه ساخت. حجر و یارانش را در «مرج عذرا» (منطقهای در نزدیکی دمشق) نگه داشتند، تا حکم آنان از سوی معاویه صادر شود. از میان این گروه که چهارده تن بودند، هفت تن با وساطت بعضی به نزد معاویه نجات یافتند؛ ولی حُجر به همراه شش تن از یارانش که مقاومت میکردند- به جرم دینداری و محبت به علی(ع)- به طرز فجیعی به شهادت رسیدند[۱۰۳]. در کتاب کنز العمال (از کتابهای معروف اهل سنت) آمده است که حُجر به هنگام شهادت چنین وصیت کرد: لَا تُطْلِقُوا عَنِّي حَدِیداً وَ لَا تَغْسِلُوا عَنِّي دَمَاً وَ ادْفِنُونِي فِي ثِیَابِي، فَإِنِّي لَاقٍ مُعَاوِیَةَ بِالْجَادَّةِ وَ إِنِّي مُخَاصِمٌ؛ «غل و زنجیر را از دست و پایم باز نکنید و خونم را نشویید و مرا در پیراهنم دفن کنید! چراکه میخواهم به این صورت معاویه را در قیامت برای دادخواهی در پیشگاه خدا دیدار کنم»[۱۰۴].
قبر جناب حجر و یارانش امروزه در منطقه «مرج عذرا»، در نزدیکی دمشق معروف و مشهور است و زیارتگاه گروه زیادی از مسلمانان میباشد. شهادت حُجر بن عدی و یارانش چه در همان زمان و چه پس از آن، مورد اعتراض شدید مردم قرار گرفت و از آن به عنوان لکه ننگی در زندگی معاویه یاد میشد. امام حسین(ع) در نامهای به معاویه به شهادت حُجر و یارانش اشاره میکند و میفرماید: «أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرٍ، وَ أَصْحَابَهُ الْعَابِدِینَ الُمُخْبِتِینَ، اَلَّذِینَ کَانُوا یَسْتَفْظِعُونَ الْبِدَعَ، وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ، فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً، مِنْ بَعْدِ مَا أَعْطَیْتَهُمُ الْمَوَاثِیقَ الْغَلِیظَةَ، وَ الْعُهُودِ الْمُؤَکَّدَةَ، جُرْأَةً عَلَی اللهِ وَاسْتِخْفَافاً بِعَهْدِهِ»؛ «(ای معاویه!) آیا تو همان نیستی که حجر و یارانش را که عابد و در برابر خدا متواضع بودند، به قتل رساندی؟ آنان که از بدعتها بیزار بودند؛ امر به معروف و نهی از منکر میکردند؛ ولی تو آنان را از روی ستم و عداوت- پس از پیمانهای محکم (در عدم تعرض به آنان)- کشتی و این عمل را از روی نافرمانی در برابر خداوند و سبک شمردن پیمان او انجام دادی»[۱۰۵]. عایشه نیز در ملاقاتی با معاویه به وی گفت: چرا حُجر و یارانش را کشتی؟ معاویه پاسخ داد: مصلحت امت را در آن دیدم!!! عایشه گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که درباره آنان میفرمود: «سَيُقْتَلُ بِعَذْرَاءَ نَاسٌ يَغْضَبُ اللَّهُ لَهُمْ وَ أَهْلُ السَّمَاءِ»؛ «به زودی در منطقه «عذراء»، مردمانی کشته میشوند که خداوند و آسمانیان به خاطر آنان خشمگین میشوند»[۱۰۶].
از «حسن بصری» نقل شده است که میگفت: معاویه چهار عمل زشت انجام داد که هر یک از آنها به تنهایی جرم و جنایت بزرگی محسوب میشود و برای تبهکاری معاویه کافی است... یکی از آن چهار مورد، کشتن حُجر بن عدی بود. سپس دو بار گفت: «وَيْلًا لَهُ مِنْ حُجْرٍ وَ أَصْحَابِ حُجْرٍ»؛ «وای بر وی (معاویه) از ماجرای حُجر و یاران حُجر!»[۱۰۷]. ماجرای شهادت حجر به قدری مظلومانه بود که خود معاویه نیز - به ظاهر- از پیآمد اخروی آن وحشت داشت! در کامل ابن اثیر به نقل از ابن سیرین آمده است که معاویه به هنگام مرگ میگفت: یَوْمِي مِنْکَ یَا حُجْرُ طَوِیلٌ؛ «ای حُجر! روزی طولانی (برای محاکمه نزد خدا) با تو خواهم داشت»[۱۰۸].[۱۰۹].
شهادت عمرو بن حَمِق
از دیگر شخصیتهای بزرگ اسلامی که توسط معاویه به شهادت رسید، جناب «عمرو بن حَمِق خُزاعی» است. وی از اصحاب رسول گرامی خدا(ص) بود و مطابق نقل محدثان و مورخان روزی با مقداری شیر رسول خدا(ص) را سیراب کرد، آن حضرت در حق وی چنین دعا کرد: «اَللَّهُمَّ مَتِّعْهُ بِشَبَابِهِ»؛ «خدایا او را از جوانیاش بهرهمند ساز!» عمرو نیز به برکت این دعا، هشتاد سال بر او گذشت، ولی موی سپیدی در سر و رویش دیده نشد»[۱۱۰]. وی از شیعیان خاص امیرمؤمنان(ع) بود. امام کاظم(ع) هنگامی که حواریون و یاران ویژه امیرمؤمنان(ع) را بر میشمارد، از عمرو بن حمق نیز نام میبرد[۱۱۱].
امیرمؤمنان(ع) در جنگ صفین پس از اعلام آمادگی و وفاداری خالصانه عمرو، به وی فرمود: «لَيْتَ أَنَّ فِي جُنْدِي مِائَةً مِثْلَكَ»؛ «کاش در میان لشکریانم یکصد نفر همانند تو بودند»[۱۱۲]. عمرو بن حمق به سبب عشق و ارادت به علی(ع) مورد بُغض معاویه قرار داشت، تا آنکه معاویه در زمان خلافت خویش، وی را مورد تعقیب قرار داد. عمرو از شهر خویش گریخت؛ ولی معاویه با وقاحت تمام همسرش «آمنه» را به مدت دو سال در زندان دمشق حبس کرد، تا آنکه عمال معاویه عمرو را در منطقه «موصل» دستگیر کردند[۱۱۳]؛ و او را به طرز فجیعی به شهادت رساندند و سرش را برای زیاد و او نیز برای معاویه فرستاد!
مورخان نوشتهاند: نخستین سری که در اسلام شهر به شهر گردانده شد، سرِ «عمروبن حمق خُزاعی» بود! ابن سعد در طبقات به نقل از شعبی (از بزرگان تابعین) مینویسد: أَوَّلُ رَأْسٍ حُمِلَ فِی الْإِسْلَامِ رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ[۱۱۴]. به دستور معاویه سر بریده «عمرو» برای همسرش در زندان فرستاده شد. مأموران سنگدل حاکم شام، سر آن شهید را به دامن آمنه انداختند و آمنه نیز کلماتی آتشین و با حزن و اندوه در فراق شوهرش بیان کرد[۱۱۵]. امام حسین(ع) در نامهاش به معاویه به شهادت عمروبن حمق اشاره کرده و از آن بزرگمرد به عظمت یاد میکند و میفرماید: «أَوَ لَسْتَ بِقَاتِلِ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، اَلَّذِي أَخْلَقَتْ وَ أَبْلَتْ وَجْهَهُ الْعِبَادَةَ»؛ «آیا تو قاتل عمروبن حمق نیستی؛ همان مردی که کثرت عبادت چهرهاش را فرسوده کرده بود»[۱۱۶]. آری؛ معاویه با کشتن شیعیان علی(ع) به ویژه افراد بانفوذ و ایجاد ترس و وحشت میان آنان، در پی انتقام از امیرمؤمنان علی(ع) و در واقع انتقام از اسلام راستین برآمد، تا بتواند به «خط اموی» استحکام بیشتری ببخشد و راه را برای خودکامگیهایش هموارتر سازد.[۱۱۷].
تنگنای اقتصادی مخالفان
یعقوبی - مورخ مشهور- از حضرت رسول گرامی اسلام(ص) روایت کرده است، که فرمود: «إِذَا بَلَغَ بَنُو أَبِي الْعَاصِ ثَلَاثِينَ رَجُلًا جَعَلُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ دِینَهُ دَخَلاً»؛ «آنگاه که فرزندان ابوالعاص (پسر امیه) به سی تن برسند، بیت المال را در انحصار خود قرار میدهند و بندگان خدا را برده خویش، و دین خداوند را مایه فریب میسازند»[۱۱۸]. این سه اصل پایههای حکومتهای استبدادی است که حکومت بنیامیه بر اساس آن شکل گرفته است. معاویه که در سالهای اول حکومتش با سیاستی مزورانه پا به میدان نهاد و با بذل و بخششهای فراوان و تظاهر به بردباری و چشمپوشی از دشمنانش، سعی در به سازش کشاندن آنان داشت و به هر شکل میخواست همگان در برابر حکومت او سر تسلیم فرود آورند و یا حداقل سکوت کنند؛ پس از استحکام پایههای حکومتش سیمای واقعی خویش را نمایان ساخت و شدیدترین فشارهای اقتصادی را بر مردم بینوا روا داشت.
وی با این که ثروتهای عمومی و داراییهای کشور اسلام را به رایگان تقدیم موالیان و نزدیکان خویش میکرد، با وضع مقررات سنگین اقتصادی نسبت به مخالفان خویش، چنان عرصه را بر آنان تنگ کرده بود که بسیاری از مردم با فقر و فلاکت دست و پنجه نرم میکردند. او این کار را برای این انجام میداد تا احدی به فکر قیام بر ضد او نیفتد[۱۱۹]. این سیاست در دوران یزید نیز ادامه یافت تا جایی که نسبت به افرادی چون «عبدالله بن عباس» نیز اعمال میشد. عبدالله در نامهای به یزید به همین نکته اعتراض کرده، مینویسد: فَلَعَمْرِي مَا تُؤْتِینَا مِمَّا فِي یَدَیْکَ مِنْ حَقِّنَا إِلَّا الْقَلِیلَ وَ إِنَّکَ لَتَحْبِسُ عَنَّا مِنْهُ الْعَرِیضَ الطَّوِیلَ؛ «به جانم سوگند! تو از حقوق ما جز مقدار ناچیزی به ما ندادی و تمام آن را خود برداشتی!»[۱۲۰].
معاویه که برای تصاحب اموال مردم مسلمان خیز برداشته بود هر روز دستوری صادر میکرد. یک روز فرمان داد تمام اراضی مربوط به پادشاهان ساسانی که در اطراف کوفه قرار داشت، تصرف شود. در پی این فرمان، تمام آن سرزمینهای وسیع و آباد جزء اموال خصوصی او قرار گرفت. درآمد این زمینها در هر سال تا ۵ میلیون درهم میرسید. روز دیگر فرمان داد، بصره و املاک آباد اطراف آن را به این سرزمینها اضافه کنند. در مرحله سوم دستور داد: هدایایی که رعایای ایرانی در ایام نوروز و مهرگان به پادشاهان ساسانی میپرداختند، از این به بعد به دستگاه خلافت بپردازند[۱۲۱].
منطق معاویه بر این اساس بود که میگفت: زمین از آن خداست و وی خلیفه خدا! لذا هر طوری که میلش باشد عمل میکند. او میگفت: اَلْأَرْضُ لِلَّهِ وَ أَنَا خَلِیفَةُ اللهِ فَمَا آخُذُ مِنْ مَالِ اللهِ فَهُوَ لِي وَ مَا تَرَکْتُهُ کَانَ جَائِزاً لِي؛ «زمین از آن خدا است و من هم خلیفه او، پس اگر در مالی تصرف کنم، متعلق به من است و اگر تصرف نکنم باز مجاز به تصرف آنم»[۱۲۲]. بر اساس منطق معاویه ولایات و شهرها به صورت تبعیض آمیزی اداره میشد. در حالی که مردم شام- بهترین مدافعان حکومت معاویه- در امنیت و رفاه به سر برده و ارزاق عمومی به وفور و با قیمتی مناسب در اختیارشان قرار میگرفت و هر گاه و بیگاه از بذل و بخششهای بیدریغ معاویه بهرهمند بودند؛ مردم شهرهای دیگر تحت فشار سختترین تنبیهات اقتصادی قرار داشتند. خصوصاً شهر کوفه که پایگاه اصلی شیعیان و دوستداران امیرمؤمنان(ع) بود، با وضع بسیار دردناکی روبهرو بود. مغیرة بن شعبه - والی کوفه- ارزاق عمومی را از مردم کوفه دریغ میداشت. این سیاست تبعیضآمیز معاویه تا دهها سال پس از وی نیز ادامه یافت؛ تا آنجا که عمر بن عبدالعزیز- به اصطلاح عادلترین آنان!- در حالی که بر حقوق شامیان ده دینار افزوده بود بر اهل عراق هیچ نیافزود![۱۲۳]. غصب زمینهای آباد بلاد اسلامی، تنها به کوفه و بصره خلاصه نشد. بلکه پس از آن معاویه بر زمینهای یمن و شام و بین النهرین نیز دست انداخت و سرزمینهایی که در گذشته عنوان خالصه و تیول داشت، از چنگ صاحبان آنها درآورد و در تصرف خویش قرار داد. وی حتی از دو شهر مقدس مکه و مدینه نیز صرف نظر نکرد؛ هر سال مقدار زیادی خرما و گندم از این دو شهر به عنوان مالیات و خراج میگرفت و «فدک» را که متعلق به فرزندان رسول خدا(ص) بود جزء تیول مروان بن حکم قرار داد![۱۲۴].
«ابن عبد ربه» مینویسد: در دوران حکومت معاویه هیچ بودجهای از بیت المال برای شهر مقدس مدینه اختصاص نمییافت[۱۲۵]، چه این که در این شهر بزرگانی زندگی میکردند که همه از سران مخالفان حکومت اموی بودند. والیان منصوب معاویه، مردم این سامان را مجبور کردند تا با بهای ناچیزی املاک خویش را بفروشند و بسیاری از زمینهای اطراف مدینه را به اجبار به تصرف دستگاه حکومت درآوردند. به حکم معاویه، گاه مروان بن حکم و گاه نیز سعید بن عاص بر مدینه حکومت میکرد و هر دو در تضعیف اقتصادی مردم مدینه خصوصاً بزرگان قوم از هیچ کوششی دریغ نمیکردند[۱۲۶].
معاویه که مبارزه با علویان و هواخواهان مکتب علوی را وجهه نظر خویش قرارداده بود، در بخشنامهای به همه عمال خویش اعلام کرد: «اُنْظُرُوا إِلَی مَنْ قَامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةُ أَنَّهُ يُحِبُّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَامْحُوهُ مِنَ الدِّيوَانِ وَ أَسْقِطُوا عَطَاءَهُ وَ رِزْقَهُ»؛ «مواظب باشید هر که ثابت شد که از شیعیان علی(ع) و اهل بیت او است اسم او را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مزایای او را قطع نمایید»[۱۲۷]. این همه سختگیری از جانب معاویه برای آن بود که وی همواره از شیعیان احساس خطر عظیمی میکرد و لذا با قساوت تمام به اینگونه اعمال ننگین و شرارتبار دست میزد. ابن ابی الحدید، از امام باقر(ع) نقل میکند که شرایط چنان سخت شده بود که اگر کسی از دوستی ما یاد میکرد زندانی میشد و اموالش مصادره میگردید و یا خانهاش ویران میگشت[۱۲۸]. فشارها چنان زیاد و فراگیر شده بود که «شعبی» میگوید: مَا نَدْرِي مَا نَصْنَعُ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، إِنْ أَحْبَبْنَاهُ إِفْتَقَرْنَا وَ إِنْ اَبْغَضْنَاهُ کَفَرْنَا؛ «نمیدانیم با علی(ع) چه کنیم؟ اگر او را دوست بداریم، (چنان بر ما سخت میگیرند که) فقیر و نیازمند میشویم و اگر او را دشمن بداریم، کافر میشویم»[۱۲۹].[۱۳۰].
منابع
پانویس
- ↑ برای شناخت پلیدیها و جنایات معاویه، ر. ک: «الغدیر»، ج۱، ص۱۳۸ تا ۳۸۴.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۵۴.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۱۰، ص۱۶۱.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۹۸؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص۲۷۱.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۴.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۳۲.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۷۶ به نقل از مقتل خوارزمی.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۷۱.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۷۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۲.
- ↑ حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۱۳۵؛ به نقل از عقاد در کتابش «معاویة فی المیزان»، ص۶۴.
- ↑ عقد الفرید، ج۲، ص۲۶۰.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۷.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۳۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۵؛ طبقات کبری، ج۵، ص۹۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۳.
- ↑ معاویة بن ابی سفیان بن حرب بن امیه بن عبد شمس.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۲.
- ↑ از شعبی نقل شده است: إِنَّ دُهَاةَ الْعَرَبِ أَرْبَعَةٌ: مُعَاوِیَةُ وَ ابْنُ الْعَاصِ وَ الْمُغَیْرَةُ وَ زِیَادٌ؛ «زیرکان جهان عرب چهار تن بودند، معاویه، عمر و عاص، مغیره و زیاد». الذریعة، ج۱، ص۳۵۰؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۰.
- ↑ در ارتباط با معرفی مروان و فساد و گمراهیاش سابقاً بحث شد.
- ↑ تجارب الامم، ج۲، ص۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۱.
- ↑ «بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج۱، ص۱۳۳؛ تاریخ ابن عساکر، ج۴۶، ص۱۱۸؛ الغدیر، ج۲، ص۱۲۰ به بعد.
- ↑ ربیع الابرار، زمخشری، به نقل از: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۳؛ الغدیر، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ مراجعه شود به: الغدیر، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ مراجعه شود به: الامامة و السیاسة، ج۱، ص۸۲؛ الغدیر، ج۲، ص۱۴۰- ۱۴۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۶۵؛ الغدیر، ج۲، ص۱۴۳ به نقل از عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج۱، ص۱۸۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۸۴. رجوع شود به: پیام امام امیرالمؤمنین(ع)، ج۳، ص۴۶۱ به بعد.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۲. مراجعه شود به: پیام امام، ج۳، ص۴۶۱- ۴۷۶.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۳.
- ↑ چنانچه گذشت زیاد فرزند «عبید» غلام رومی «حرث» شمرده میشد. مراجعه شود به کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۴ حوادث سال ۴۴.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۴۴، حوادث سال ۴۴ و مراجعه شود به: نقش عایشه در تاریخ اسلام، قسمت سوم، ص۱۵۰ به بعد.
- ↑ شرح نهج البلاغه عبده، ذیل نامه ۴۴.
- ↑ برای آگاهی بیشتر از شرح حال زیاد مراجعه شود به: مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۷۵ به بعد؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۸؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۴۱ به بعد، (حوادث سال ۴۴ و ۴۵ هجری)؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۳ به بعد؛ تاریخ ابن عساکر، ج۱۹، ص۲۱۶- ۲۲۷؛ مروج الذهب، ج۳، ص۲۵- ۲۶ و الغدیر، ج۱۰، ص۲۱۶- ۲۲۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴؛ مراجعه شود به: الغدیر، ج۱۱، ص۳۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۶.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۷۴.
- ↑ مراجعه شود به: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۱۰، ذیل حکمت ۴۱۳.
- ↑ همان مدرک، ج۱۲، ص۲۳۹.
- ↑ مراجعه شود به: مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۵۷- ۱۵۸؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۸، ذیل حکمت ۴۱۳.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۸، ذیل حکمت ۴۱۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۸۳ و احتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۰.
- ↑ مراجعه شود به: مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۶۵- ۱۶۹؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۴۴۸؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۲۳۸؛ ج۲۰، ص۸ به بعد.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۲۳۸.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۸۳؛ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۰.
- ↑ لَقَدْ وَضَعْتُ رِجْلَ مُعَاوِیَةَ فِي غَرْزٍ بَعِیدِ الْغَایَةِ عَلَی اُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ فَتَقْتُ عَلَیْهِمْ فَتْقاً لَا یُرْتَقُ اَبَداً؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۴، حوادث سال ۵۶.
- ↑ تاریخ ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۸ به بعد.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۹.
- ↑ کافی، ج۵، ص۲۹۲، باب الضرار، حدیث ۲ و تهذیب، ج۷، ص۱۴۶، باب بیع الماء، حدیث ۶۵۱. برای آگاهی بیشتر از مدارک و محتوای این قاعده مراجعه شود به: القواعد الفقهیه تألیف آیة الله العظمی ناصر مکارم شیرازی، ج۱، ص۲۹ به بعد.
- ↑ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ذیل خطبه ۵۶؛ الغدیر، ج۱۱، ص۳۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۶، حوادث سال ۵۳، مراجعه شود به: کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۶۲- ۴۶۳، حوادث سال ۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۶.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۷۲.
- ↑ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۱۶؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۲۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۷۵.
- ↑ حیاة الصحابه، ج۳، ص۵۲۹ (به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۴۱۰).
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۹. وی همچنین در برابر مخالفت عایشه با زمامداری یزید در سال ۵۶ هجری در مدینه، به وی گفت: إِنَّ أَمْرَ یَزِیدَ قَضَاءٌ مِنَ الْقَضَاءِ، وَ لَیْسَ لِلْعِبَادِ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛ «ماجرای زمامداری یزید قضای حتمی است که بندگان در این ارتباط از خود اختیاری (در مخالفت) ندارند». (تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۶۰).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۷۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴- ۴۶ (با اختصار).
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۳. توجه دارید که کنیه معروف آن حضرت ابوالحسن است، ولی جو اختناق حکومت اموی چنان بر شیعیان سخت گرفته بود که نه تنها از بردن نام و القاب آن حضرت میترسیدند، بلکه از کنیه معروف آن حضرت نیز استفاده نمیکردند و از کنیه غیر معروف (ابوزینب) بهره میگرفتند.
- ↑ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۸۴- ۸۵. مرحوم علامه امینی در کتاب ارزشمند الغدیر احادیث ساختگی در فضایل خلفا و همچنین معاویه را به طور مشروح مورد بحث و بررسی قرار داده است. (رجوع کنید به: الغدیر، ج۷، ۸، ۹ و ۱۰).
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۶.
- ↑ «و از مردم کسی است که گفتارش درباره زندگی این جهان تو را به شگفتی وا میدارد و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد و همو کینهتوزترین دشمنان است * و چون به سرپرستی در کاری دسترسی یابد میکوشد که در زمین تبهکاری ورزد و کشت و پشت را نابود کند و خداوند تباهی را دوست نمیدارد» سوره بقره، آیه ۲۰۴-۲۰۵.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۳.
- ↑ رجوع کنید به: تفسیر فخر رازی، روح المعانی، الدر المنثور، مجمع البیان و تفسیر نمونه (ذیل تفسیر آیات فوق).
- ↑ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
- ↑ آری؛ این آیه در عظمت فداکاری امیرمؤمنان(ع) نازل شده است. مطابق نقل مفسران و مورخان شیعه و سنی این آیه مربوط به لیلة المبیت یعنی آن شب است که مشرکان مکه قصد داشتند رسول خدا(ص) را در منزلش به قتل برسانند؛ و رسول خدا(ص) به فرمان الهی بستر خود را ترک کرد و علی(ع) آن شب به جای پیامبر(ص) خوابید. صبحگاهان که مشرکان با شمشیرهای آخته بر آن خانه هجوم آوردند، علی(ع) را در آنجا یافتند و با این فداکاری، رسول خدا(ص) از دست مشرکان نجات یافت و از همان جا هجرت رسول خدا(ص) به سوی مدینه آغاز شد. بنابراین، آیه فوق درباره عظمت کار امیرمؤمنان(ع) که با وجود خطر فراوان، شجاعانه و فداکارانه آن شب را در بستر رسول خدا(ص) به سر برد، نازل شده است. (برای آگاهی از مصادر این شأن نزول، رجوع کنید به: تفسیر نمونه، ج۲، ص۴۷، تفسیر آیه ۲۰۷ سوره بقره).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۷۷.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۱۰۱- ۱۰۲.
- ↑ این کلمات را ابن ابی الحدید در شرح خود (ج ۴، ص۵۶) به نقل از جاحظ آورده است که به علت زشتی این کلمات، از نقل آن خودداری میکنیم.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۶- ۵۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲؛ بحارالانوار، ج۲۳، ص۱۶۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۸۸ (حوادث سال ۵۱ هجری) و کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۲.
- ↑ عقد الفرید، ج۴، ص۳۶۶.
- ↑ آن سه فضیلت عبارتند از:
- در جریان تبوک که علی(ع) را در مدینه به جای خود گذاشت، خطاب به وی فرمود: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نُبُوَّةَ بَعْدِي»؛ «آیا خشنود نیستی که جایگاه تو در نزد من همانند هارون نسبت به موسی باشد (با این تفاوت) جز آنکه بعد از من نبوتی نیست».
- در جنگ خیبر بعد از آنکه دیگران نتوانستند قلعه خیبر را بگشایند فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»؛ «پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست میدارند». آنگاه پرچم را به دست علی(ع) داد و فتح و پیروزی حاصل شد.
- وقتی که (در ماجرای مباهله) آیه ۶۱ سوره آل عمران ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ...﴾ نازل شد، رسول خدا(ص)، علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) را فرا خواند و فرمود: «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي»؛ «خداوندا! اینان خاندان من هستند (که مشمول این آیاتند)». (صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضایل علی بن ابی طالب، حدیث سوم، با تلخیص).
- ↑ بحارالانوار، ج۳۳، ص۲۵۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۷؛ الغدیر، ج۲، ص۱۰۲.
- ↑ ربیع الابرار زمخشری، ج۲، ص۱۸۶ (مطابق نقل الغدیر، ج۱۰، ص۲۶۶).
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۵، ص۴۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۸. (برای آگاهی بیشتر از ماجرای سنت معاویه و پیروانش در سبّ و لعن مولا(ع) رجوع کنید به: الغدیر، ج۲، ص۱۰۱ به بعد و ج۱۰، ص۲۵۷ به بعد؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۶ به بعد؛ پیام امام امیرالمؤمنین(ع)، ج۲، ص۶۵۲ و دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج۱، ص۵۹).
- ↑ رجوع کنید به: انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۲۰؛ الغدیر، ج۷، ص۱۴۷، ج۸، ص۲۶۴؛ ج۹، ص۳۹۲.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۸۰.
- ↑ در یکی از بندهای صلحنامه آمده بود: وَ أَنْ یُؤَمَنَّ شِیعَتَهُ، وَ لَا یَتَعَرَّضَ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ؛ «امنیت شیعیان علی(ع) را تضمین کند و متعرض احدی از آنان نشود». (مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۸ و ارشاد مفید، ص۳۵۵).
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۳؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۶۸.
- ↑ شرح حال «زیاد» پیش از این گذشت.
- ↑ فَقَتَلَهُمْ تَحْتَ کُلِّ حَجَرٍ وَ مَدَرٍ، وَ أَخَافَهُمْ، وَ قَطَعَ الْأَیْدِي وَ الْأَرْجُلَ، وَ سَمَلَ الْعُیُونَ وَ صَلَبَهُمْ عَلَی جُذُوعِ النَّخْلِ، وَ طَرَدَهُمْ وَ شَرَّدَهُمْ عَنِ الْعِرَاقِ؛ فَلَمْ یَبْقِ بِهَا مَعْرُوفٌ مِنْهُمْ؛ (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴). محقق ارجمند جناب شیخ باقر قرشی مینویسد: زیاد قصد کرد کوفه را از شیعیان خالی کند و شوکت آنان را در هم بشکند؛ از این رو، پنجاه هزار تن از شیعیان کوفه (و عراق) را آواره منطقه خراسان کرد، و البته همین جمعیت موجب نشر تشیع در آن منطقه و تشکیل گروههای مقاومت و مبارزه علیه امویان شد. (حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، ج۲، ص۱۷۸).
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۳؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۳.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۸۶.
- ↑ حُجر بن عدی از بزرگان صحابی رسول خدا(ص) بود. دانشمندان شیعه و سنی تعبیرات بلندی در عظمت او نقل کردهاند. درباره او نوشتهاند: وی هر چند از نظر سن و سال از دیگر صحابه رسول خدا(ص) کوچکتر بود، ولی از نظر عظمت از بزرگان صحابه بود. حاکم نیشابوری در مستدرک از او با عنوان «راهب أصحاب محمد» یاد کرده است و ابن اثیر در اسدالغابة و ابن حجر عسقلانی در الاصابه از او به عنوان «حُجر الخیر» یاد کردهاند. درباره او آمده است که وی مردی عابد بود، همیشه با وضو بود و هر گاه وضو میگرفت، نماز میخواند. ابن عبدالبر در استیعاب و ابن اثیر در اسدالغابه وی را مستجاب الدعوة دانستهاند. برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به: اسدالغابه، ج۱، ص۳۸۵- ۳۸۶؛ الاصابة، ج۱، ص۳۱۴؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۶، ص۲۳۶ به بعد؛ اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۶۹ به بعد؛ الغدیر، ج۱۱، ص۵۳ به بعد.
- ↑ رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج۴، ص۱۸۷- ۲۰۷؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۲- ۴۸۶؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۶، ص۲۳۵- ۲۴۲؛ مروج الذهب، ج۳، ص۳- ۴؛ الغدیر، ج۱۱، ص۳۷ به بعد؛ اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۶۹- ۵۸۶.
- ↑ کنز العمال، ج۱۱، ص۳۵۳، حدیث شماره ۳۱۷۲۴؛ همچنین رجوع کنید به: اسد الغابة، ج۱، ص۳۸۶؛ الاصابة، ج۱، ص۳۱۵.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۳؛ همچنین رجوع کنید به: بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۳.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۶، ص۲۴۱؛ الاصابة، ج۱، ص۳۱۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۰۸؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷.
- ↑ کامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۸۷.
- ↑ کنزالعمال، ج۱۳، ص۴۹۵؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۸، ص۲۱؛ اسدالغابة، ج۴، ص۱۰۰؛ بحارالانوار، ج۱۸، ص۱۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۳۲، ص۳۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۸۲.
- ↑ طبری مینویسد: او را در موصل دستگیر کردند و به شهادت رساندند (تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۷). ولی مطابق نقل ابن سعد در طبقات (ج ۶، ص۲۵) او را در منطقه جزیره دستگیر کردند و به شهادت رساندند.
- ↑ طبقات، ج۶، ص۲۵. ابن حجر عسقلانی نیز مینویسد: أَوَّلُ رَأْسٍ اُهْدِیَ فِی الْإِسْلَامِ، رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، بُعِثَ بِهِ زِیَادُ إِلَی مُعَاوِیَةَ. (الاصابه، ج۲، ص۵۲۳).
- ↑ رجوع کنید به: الغدیر، ج۱۱، ص۴۱- ۴۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۷؛ طبقات ابن سعد، ج۶، ص۲۵؛ الاصابة، ج۲، ص۵۳۳؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۴۹۷؛ مصنف، ابن ابی شیبة، ج۸، ص۳۵۷؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۲۰۲؛ اعیان الشیعة، ج۸، ص۳۷۶.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۳. (در بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۳ نیز، این جملات با تفاوتی نقل شده است).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۹۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۲؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۵۶.
- ↑ رجوع کنید به: عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۸؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۲۴. همچنین رجوع کنید به: عقد الفرید، ج۴، ص۳۵۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۸. مراجعه شود به نقش عایشه در تاریخ اسلام، قسمت سوم، ص۱۵۷.
- ↑ الغدیر، ج۸، ص۳۴۹. به نقل از مروج الذهب، ج۲، ص۷۹.
- ↑ عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹. برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به نقش عایشه در تاریخ اسلام، قسمت سوم.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.
- ↑ مراجعه شود به: عقدالفرید، ج۴، ص۳۵۸.
- ↑ مراجعه شود به: عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۵؛ الغدیر، ج۱۱، ص۲۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۳.
- ↑ مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۹۳.