عمرو بن حمق خزاعی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۱ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۲۱ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

عمرو بن حمق بن کاهن بن حبیب از قبیله خزاعه بود و در سال پنجم هجرت، بعد از غزوه حدیبیه به مدینه هجرت کرد و مسلمان شد[۱]. اخبار بسیاری از رسول خدا (ص) حفظ کرد. از او جبیر بن نفیر و رفاعة بن شداد روایت نقل کرده‌اند[۲]. سپس در شام ساکن شد تا اینکه در زمان حکومت امیرمؤمنان (ع) به کوفه رفت[۳]. در نقل دیگری آمده است که او پس از آنکه مصر فتح شد، در مصر ساکن شد و سپس به کوفه رفت[۴].[۵]

عمرو بن حمق خزاعی و برکت دعای پیامبر (ص)

روزی عمرو با آب یا شیر پیامبر (ص) را سیراب کرد و حضرت درباره‌اش این‌گونه دعا فرمود: خدایا! او را از جوانی‌اش بهره‌مند ساز[۶]. می‌گویند، در هشتاد سالگی هم حتی یک موی سفید در چهره‌اش دیده نمی‌شد[۷].[۸]

عمرو بن حمق خزاعی در زمان خلفاء

درباره زندگی عمرو بن حمق در زمان دو خلیفه اول مطلب زیادی نقل نشده است.[۹]

نامه عمرو بن حمق خزاعی به عثمان

نقل شده، عده‌ای از استادان قرآن مثل معقل بن قیس ریاحی، عبدالله بن طفیل عامری، مالک بن حبیب تمیمی، یزید بن قیس ارحبی، حجر بن عدی کندی، عمرو بن حمق خزاعی، سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبة فزاری، زید بن حصین طائی و کعب بن عبده نهدی چنین نامه‌ای به عثمان نوشتند: سعید بن عاص، استاندار کوفه درباره بدگویی تعدادی از مردان پارسا و بافضیلت و پاکدامن زیاده‌روی کرده، تو را واداشته است تا درباره ایشان دست به اعمالی بزنی که در دین روا نیست و شهرتت را نیز لکه‌دار می‌سازد. ما درباره امت محمد (ص) خدا را به یادت می‌آوریم، زیرا چون تو خویشانت را بر گردن مردم سوار کرده‌ای از این بیمناکیم که به دست تو وضع امت اسلامی به فساد گراید. بدان که پشتیبانان تو ستمگر، و مخالفانت، ستمدیدگان هستند. و هنگامی که سمتگران از تو حمایت نمایند و ستمدیدگان با تو مخالفت کنند، دو دستگی و اختلاف عقیده به وجود می‌آید. ما خدا را علیه تو گواه می‌گیریم و همان یک شاهد کافی است. تو تا وقتی که مطیع خدا و بر راه راست اسلام باشی، فرمانده ما خواهی بود، و جز خدا پشت و پناه و نجات بخشی نخواهی یافت.

آنها هیچ یک نامشان را در ذیل نامه نوشتند و نامه را به ابو ربیعه نامی دادند تا به عثمان برساند. کعب بن عبده نیز نامه‌ای با نام و نشان خود نوشت و به دست همان ابوربیعه داد.

وقتی ابوربیعه نزد عثمان رسید، عثمان از او نام نویسندگان نامه را خواست و او از گفتن آنها خودداری کرد. عثمان خواست او را بزند و زندانی کند ولی علی (ع) وی را از آن کار باز داشت و به او فرمود: "او پیغام‌آور است و هر چه را به دستش بدهند، می‌برد". پس عثمان به سعید بن عاص نوشت که به کعب بن عبده بیست تازیانه بزند و او را به ری بفرستد. سعید هم دستورش را اجرا کرد[۱۰].[۱۱]

تبعید عمرو بن حمق خزاعی

چند تن از اشراف عراق در کوفه جمع شده و درباره عثمان سخن می‌گفتند. از جمله: مالک بن حارث اشتر، ثابت بن قیس نخعی، کمیل بن زیاد نخعی، زید بن صوحان عبدی، جندب بن زهیر غامدی، جندب بن کعب ازدی، عروة بن معد و عمرو بن حمق خزاعی. سعید بن عاص این ماجرا را برای عثمان نوشت و کار آنها را به وی خبر داد. عثمان جواب داد: آنها را به شام بفرست تا در مرزها اقامت کنند[۱۲].[۱۳]

عمرو بن حمق خزاعی و فرماندهی اهل مصر

محمد بن مسلمه گوید: هنگام شورش مصریان علیه عثمان با چند تن از قوم خویش پیش مصریان رفتم؛ سران آنها چهار نفر بودند: عبدالرحمان بن عدیس بلوی، سودان بن حمران مرادی، عمرو بن حمق خزاعی - این نام بیش از دیگران شهرت یافته بود تا آنجا که عثمان را محبوس ابن حمق می‌گفتند - و ابن نباع. پس در حالی که آنها در خیمه و مردم اطراف آنها بودند، نزدشان رفتم. پس از حق عثمان سخن گفتم و از بیعتی که به گردن داشتند و آنها را از فتنه بیم دادم و گفتم که کشتن وی مایه اختلاف می‌شود و کاری بس بزرگ است شما به این کار دست نزنید. وی از کارهایی که از آن خشم آورده‌اید دست برمی‌دارد و من این را ضمانت می‌کنم. آنها گفتند: اگر دست بر نداشت؟ گفتم: در این صورت هر چه می‌خواهید بکنید.

پس آن قوم رفتند، در حالی که خشنود بودند. من پیش عثمان آمدم و گفتم: اطراف خود را خلوت کن. وقتی اطرافش خلوت شد به او گفتم: ای عثمان، به خدا قسم که جانت در خطر است و این قوم به قصد جان تو آمده‌اند. دیدی که یارانت تو را رها کرده‌اند، بلکه دشمنت را تأیید می‌کنند. عثمان قول اصلاح داد و من نیز رفتم.... بعد از مدتی عبدالرحمان بن عدیس با سودان بن حمران و دو بار دیگرش نزد من آمدند و گفتند: ای ابوعبدالله، یادت هست که با ما سخن گفتی و ما را برگرداندی و پنداشتی که رفیق ما از کارهای ناخوشایند دست بر می‌دارد؟ گفتم: آری. آنها صفحه کوچکی را نشان دادند؛ یک لوله سربی نیز بود، می‌گفتند: شتری از شتران زکات را دیدیم که غلام عثمان بر آن بود و بار او را گرفتیم و جستجو کردیم و این نامه را در آن یافتیم. نامه چنین بود: "به نام خدای رحمان و رحیم: اما بعد؛ وقتی عبدالرحمان بن عدیس بلوی پیش تو آمد صد تازیانه به او بزن و سر و ریشش را بتراش و در حبس نگه دار تا دستور من برسد. با عمرو بن حمق نیز چنین کن. با سودان بن حمران نیز چنین کن. با عروة بن نباع لیثی نیز چنین کن"[۱۴].

عبدالرحمان بن محمد درباره ادامه محاصره خانه عثمان گوید: محمد بن ابی بکر از خانه عمرو بن حزم از روی دیوار به سوی عثمان رفت و کنانة بن بشر بن عتاب، سودان بن حمران و عمرو بن حمق نیز با وی بودند. عثمان نزد زنش نایله بود و سوره بقره را می‌خواند. محمد بن ابی بکر پیش رفت و ریش عثمان را گرفت و گفت: "ای نعثل! خدای تو را خوار کرد". عثمان گفت: "من نعثل نیستم، بلکه بنده خدایم و امیرمؤمنان".

محمد گفت: "معاویه و فلان و فلان کاری برای تو نکردند". عثمان گفت: "برادرزاده! ریشم را ول کن؛ اگر پدرت بود چیزی را که تو گرفته‌ای نمی‌گرفت". محمد گفت: "اگر دیده بود که این کارها را می‌کنی به تو اعتراض می‌کرد. کاری بیشتر از گرفتن ریشت نمی‌کنم". و به نقلی، عمرو بن حمق روی سینه عثمان نشست و در حالی که رمقی داشت، نُه ضربه به سینه وی زد و گفته بود، سه ضربه به خاطر خدا و شش ضربه به سبب کینه‌ای که از او به دل داشتم، زدم[۱۵].[۱۶]

عمرو بن حمق خزاعی و امیرالمؤمنین (ع)

عمرو یکی از هواداران محکم امیرمؤمنان (ع) می‌باشد که در تمام دوران زندگی‌اش کوچکترین انحرافی از مرام و هدف آن بزرگوار دیده نشد و از تمام جهات خود را آماده پذیرش تربیت آن حضرت می‌نمود.[۱۷]

عمرو بن حمق خزاعی و شرکت در جنگ جمل

قبل از شروع جنگ، وقتی نصایح حکیمانه امام علی (ع) در دل رهبران جمل جای نگرفت و جنگ قطعی شد؛ حضرت خطبه‌ای شورانگیز بیان و با پروردگار مناجات کرد؛ آن‌گاه به آراستن سپاه پرداخت و عمرو بن حمق را فرمانده سواران کمین که بسیار مهم بودند، قرار داد[۱۸]. دو سپاه در مقابل هم صف کشیدند و اندکی بعد، جنگ با هجوم تیراندازان سپاه جمل آغاز شد. یاران امام یورش آنان را سرکوب کردند و دوباره هر دو در جای خود ایستادند. اولین جنگجوی سپاه جمل به نام اسود بن بختری از مردم بصره به میدان آمد و از سپاه امیرمؤمنان مبارز خواست. عمرو بن حمق خزاعی، اولین مبارز سپاه امام علی (ع) بود که به میدان گام نهاد و دلاورانه سرحریف را از تن جدا ساخت. آن‌گاه جلو سپاه دشمن ایستاد و هماورد خواست و چون کسی به جنگش نرفت، اسب را برانگیخت و در مقابل سپاه به تاخت و تاز پرداخت و فضائل امام علی (ع) را بدین گونه بر شمرد:

این علی (ع) است؛ رهبر شایسته‌ای که از او خرسندیم و برادر رسول خدا در میان یاران او[۱۹]

عمرو از پارسایان نامی اسلام بود، از این رو، زاهدان کوفه همواره از او حمایت می‌کردند. پس از اندکی گروه زیادی از آنان پیرامونش گرد آمدند و او با یاری عابدان بر صف دشمن حمله برد. پیشروی او و پراکندگی دشمن هم‌چنان ادامه داشت تا اینکه شمشیرش شکست. پس نزد برادرش، ریاح بن حمق آمد. ریاح به عمرو گفت: "ای برادر، چه نیکو نبرد کردیم، اگر ان شاء الله پیروزی از آن ما باشد".

سپاه جمل سخت پایداری می‌کرد و به هر رفتاری دست میزد. امام علی (ع) که بی‌باکی دشمن را دید، خطاب به یارانش فرمود: "اینان سخن خشمگین هستند و از هیچ کرداری پرهیز ندارند؛ پس شما نیز با دلیری بجنگید تا با یاری خداوند آنان را در هم شکنید". در آن هنگام که مالک اشتر نخعی، عمار بن یاسر و عمرو بن حمق خزاعی پیشاپیش سپاه امام (ع) قرار داشتند، بر دشمن حمله بردند. جنگ با دلاوری آنان به پایان رسید و سپاه امام پیروز شد[۲۰].[۲۱]

عمرو بن حمق خزاعی و شرکت در صفین

هنگامی که امام علی (ع) قصد عزیمت به شام را داشت، مهاجران و انصاری را که با او بودند، فرا خواند و خدا را سپاس و ستایش نموده و فرمود: "اما بعد، همانا شما مردمی نیکو رأی، شکیبا، حق گو و خوب کردار و فرمان برید. ما قصد داریم که بر دشمن خویش و شما لشکر کشیم، از این رو رأی خود را به ما بگویید[۲۲].

حجر بن عدی و عمرو بن حمق بیرون آمدند و به اظهار تنفر و لعنت بر شامیان پرداختند. امام علی (ع) به ایشان پیام فرستاد: "از آنچه درباره شما گزارش می‌دهند، دست بکشید و نزد من بیایید. (چون آن دو آمدند) گفتند: ای امیرمؤمنان، آیا ما حق نداریم؟ فرمودند: "چرا". گفتند: آیا آنان بر باطل نیستند؟ فرمود: "چرا". گفتند: پس از چه رو ما را از دشنام گویی به آنان بازداشتی؟ فرمود: "بر شما روا ندانستم که نفرینگر و دشنام‌گو باشید، و فحش دهید و اظهار نفرت کنید. ولی اگر کردارهای زشت آنان را توصیف می‌کردید و می‌گفتید: رفتار آنان چنین و چنان و کردارشان چنین و چنان بوده، سخنی درست‌تر گفته و عذری رساتر آورده بودید و اگر به جای نفرین بر آنها و اظهار بیزاری خود از آنان (این گونه دعا می‌کردید) و می‌گفتید: بار خدایا! خون ما و ایشان را مریز و میان ما و آنان سازشی به سازگاری آنها برقرار فرما و آنان را از گمراهی‌شان به راه هدایت باز آر تا پاره‌ای از آنها که حق را نمی‌شناسند، بشناسندش و آنکه به گردنکشی و ستم پرداخته، از پافشاری در آن دست کشد، این مرا خوش‌تر و برای خود شما نیکوتر می‌بود".

عمرو بن حمق گفت: "راستی، ای امیرمؤمنان، به خدا من نه از آن رو تو را دوست دارم و نه به آن سبب با تو بیعت کرده‌ام که میان من و تو خویشاوندی است و یا قصد دریافت مالی دارم که تو به من دهی یا خواستار چیره‌دستی و تسلطی هستم که نامم به آن بلند آوازه شود، بلکه از آن روست که من تو را به پنج ویژگیت دوست دارم: این که تو پسر عموی پیامبر خدا و نخستین کسی هستی که به او ایمان آورده و همسر سرور بانوان امت، فاطمه دختر محمد و پدر خاندان پاکی هستی که پیامبر خدا در میان ما به جای نهاده و بزرگ‌ترین مرد مهاجران هستی که سهم عمده در جهاد، از آن توست. و روا بود من به جابه‌جا کردن کوه‌های بلند و استوار و برکشیدن آب دریاهای سرشار و انباشته مکلّف می‌شدم تا چنین (خجسته) روزیم می‌رسید که در کاری دوستانت را تقویت کنم و دشمنت را زبون سازم. راستی که من نتوانسته‌ام تمام و کمال، حق بزرگی را که تو بر گردن من داری، چنان که باید ادا کنم". امیرمؤمنان (ع) به دعا گفت: "بارالها، دل او را به نور تقوا روشن دار و وی را به راه راست برگمار" و خطاب به او گفت: "ای کاش در سپاه من صد تن چون تو می‌بودند". حجر گفت: "ای امیرمؤمنان، بنابراین تو را به خدا، سپاه خود را پاکسازی کن و از شمار آنان که با تو نیرنگ می‌بازند، بکاه"[۲۳].[۲۴]

بستن پرچم‌ها و گماشتن فرماندهان

علی (ع) و معاویه پرچم‌ها را بستند، فرماندهان را گماشتند و سپاه را آرایش جنگی دادند. علی (ع) پرچم‌های قبایل را بست و آنها را به سالاران و نامدارانشان سپرد، و ایشان را (بدین شرح) به سرداری و فرماندهی آنان گماشت: عبدالله بن عباس را به سرداری قریش و بنی اسد و کنانه، و حجر بن عدی را به سرداری کنده و حصین بن منذر را به سرداری بکریان بصره، و احنف بن قیس را به سرداری تمیمیان بصره، و عمرو بن حمق را به سرداری خزاعیان، و نعیم بن هبیره را به سرداری بکریان کوفه و جاریة بن قدامه سعدی را به سرداری (بنی) سعد و (بنی) رباب بصره، و رفاعة بن شدّاد را به سرداری بجیله، و... [۲۵].

از اشعاری که عمرو در روز صفین می‌خوانده، معلوم می‌شود که وی از نتیجه (پیروزی یا شکست) جنگ آگاه بوده است:

نگارم چون بی‌خوابی مرا دید، گفت: چه چیزی از اصحاب صفّین تو را چنین هیجان زده کرده است؟

آیا تو از زمره آن گروه که خدا هدایتشان کرده، نیستی که نه خود ستم کنند و نه به دنبال گمراهی روند؟

به او گفتم که من از سرانجام آینده‌ای که در پیش داریم حیران و اندیشناکم؛

از دگرگونی حال این قوم در کاری که در پیش داریم، نگرانم و تو آزرم نگهدار و از پرس و جوی بسیار دست بدار[۲۶].[۲۷]

حمله عمرو بن عاص و یمانیان

در هنگامه جنگ، چون عمرو بن عاص خطر را احساس کرد، معاویه به او گفت: "قبیله پدری خویش را احضار کن و به صحنه پیکار ببر که اگر کاری از دست کسی بر آید، فقط از دست آنان است". پس گروهی از یمانیان آمدند و وی به ایشان گفت: "امروز روز هنرنمایی شماست و فردا شما نامدار و صاحب مقام خواهید شد. امروز، روزی سرنوشت‌ساز است. همراه من بر این گروه هجوم آرید". گفتند: بسیار خوب، و همراه عمرو بن عاص حمله کردند و او می‌گفت:

گرامی باد گروه پاکان یمنی! بکوشید که یاران و خون‌خواهان عثمان باشید.

خبری سوگبار به من رسید که علی پسر عفّان را کشته است.

خلیفه با حجت خداوند را (کشت). پیر ما را چنان که بود به ما باز گردانید[۲۸].

پس به عمرو پاسخ داده شد:

بزرگان مذحج و همدان از اینکه دراز ریش را چنان که بود، از نو بیافرینند، و همان‌گونه که خدای رحمان او را آفریده بود، بازگردانندش، امتناع دارند[۲۹]پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۴۶.</ref>.[۳۰]

حمله عمرو بن حمق

عمرو بن حمق گفت: "کار این مرد را به من سپارید که اینان قوم منند". این بدیل گفت: "بگذار تمام ما با گروه آنان در افتیم"، ولی وی نپذیرفت و حمله کرد و می‌گفت:

وای بر لشکر تباه شده یمن که چون گله آهو به دنبال هم افتاده‌اند.

به چوپانی گمراه دل بسته‌اند و عمرو (بن عاص) آنان را به خواری و ذلّت می‌افکند.

ای کاش دست من فاقد انگشتان می‌بود و شما هم‌چنان در ساحل عمّان می‌ماندید! آن‌که شما را به نابودی کشانده مرا بر حال زارتان گریان ساخته است[۳۱].[۳۲]

سخنان عمرو بن حمق خزاعی در برابر بر نیزه کردن قرآن

هم‌چنین هنگامی که شامیان، قرآنها را بر نیزه‌ها بلند کردند، عمرو بن حمق به امیرمؤمنان (ع) گفت: "ای امیرمؤمنان، به خدا سوگند که ما (بر خلاف پیروان معاویه) از سر تعصّب بر باطل‌گرایی، دعوت تو را نپذیرفته و به یاری تو برنخاسته‌ایم؛ بلکه جز در راه خدا دعوت تو را لبیک نگفته‌ایم و جز طالب حق نیستیم. اگر دیگری ما را به غیر راهی که تو ما را خوانده‌ای، بخواند، کشمکش و لجاج زیاد می‌شود و سخنان در گوشی و بگو مگوها به درازا می‌کشد، در حالی که اینک حق به نقطه حساس خود رسیده (و جای مناقشه نیست) و ما را در برابر تو رأی و نظری نیست"[۳۳].[۳۴]

پیمان نامه داوری

بعد از ماجرای بسر بن ارطاة پیمان نامه‌ای بین امام علی (ع) و معاویه بر این اساس بسته شد: "پیمان نامه داوری؛ این پیمانی است که علی بن ابی طالب (ع) و معاویة بن ابی‌سفیان و پیروان آن دو خواسته‌اند و در آن هر دو طرف به پذیرفتن داوری کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) او رضایت داده‌اند. علی (ع) آن را بر عراقیان و شیعیان خویش، خواه حاضر و خواه غایب، نافذ و معتبر دانسته و معاویه بر یاران خود، از حاضر و غایب واجبش شمرده است. ما به داوری قرآن، در آنچه حکم کند، تن سپرده‌ایم و بر عهده گرفتیم هر فرمانی که قرآن دهد بپذیریم چرا که هیچ چیزی جز این ما را گرد هم نیاورده است و به اختلافات ما پایان نمی‌دهد. از یاران امام علی (ع) افرادی براین پیمان نامه شهادت دادند که عمرو بن حمق خزاعی یکی از ایشان است[۳۵].[۳۶]

عمرو بن حمق خزاعی و پرسش از امیرالمؤمنین (ع)

عمرو بن حمق، حجر بن عدی، حارث اعور و عبدالله بن سبا نزد امیرالمؤمنین (ع) آمدند و این ملاقات هنگامی صورت گرفت که مصر فتح شده و محمد بن ابی بکر کشته شده بود و امام علی (ع) بسیار محزون و اندوهگین شده بودند. آنها از امیرالمؤمنین (ع) پرسیدند: نظر شما درباره ابوبکر و عمر چیست؟ امام (ع) فرمودند: "مگر اکنون از همه کارها فارغ شده‌اید که فقط همین سؤال باقی مانده است. اینک مصر از دست رفته و شیعیان من در آنجا کشته شده‌اند. اما با وجود این، من درباره سؤال شما نامه‌ای خواهم نوشت و مسائل را در آنجا روشن خواهم کرد، و از شما درخواست می‌کنم که حق مرا حفظ کنید و آن را ضایع نسازید؛ آن نامه را برای شیعیان من بخوانید و همواره با حق باشید و حق را یاری کنید".[۳۷]

نامه امام علی (ع)

از بنده خدا علی، امیرمؤمنان برای مسلمانان و مؤمنانی که این کتاب(نامۀ) مرا قرائت می‌کنند. سلام بر شما باد! من ستایش می‌کنم آن خدائی را که جز او خدائی نمی‌باشد. اما بعد؛ خداوند محمد (ص) را برانگیخت و او را برای انذار جهانیان فرستاد، خداوند او را امین آیات نازله خود قرار داد و بر این امت، گواه گرفت. شما ای جماعت عرب، در آن روز بدترین دین و آئین را داشتید و در بدترین جاها زندگی می‌کردید. شما روی سنگ‌های سخت و سنگلاخ‌ها فرود می‌آمدید، و پیرامون شما را مارهای خطرناک احاطه کرده بودند. شما در میان خارهای تیز که در همه مناطق وجود داشت، زندگی می‌کردید. ای مردم عرب، شما از آب‌های کثیف و فاسد، رفع عطش می‌کردید و غذاهای خشن و درشت می‌خوردید؛ خون‌ریزی می‌کردید و فرزندان خود را می‌کشتید؛ با ارحام خود قطع رابطه می‌نمودید و اموال خود را در راه باطل صرف می‌کردید. در میان شما امنیت نبود، راه‌ها مخوف و خطرناک بودند، هر جا بتی نصب شده و مردم آن را عبادت می‌کردند؛ شما همواره به گناه آلوده بودید.

اکثر اعراب به خداوند ایمان نداشتند و مشرک بودند. خداوند متعال بر شما منت نهاد و محمد را برای شما مبعوث فرمود و او را از میان شما به عنوان رسالت فرستاد. خداوند در قرآن می‌فرماید: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۳۸] و می‌فرماید: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ[۳۹] و می‌فرماید: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۴۰] و می‌فرماید: ﴿ِ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ[۴۱]؛ این فضل خداست، آن را به هر که بخواهد عطا می‌کند و خدا دارای فضل بسیار است.

رسولی که خداوند به طرف شما فرستاد، از خودتان بود و با زبان شما سخن می‌گفت. شما نخستین کسانی بودید که ایمان آوردید؛ شما موقعیت او را می‌دانستید و چهره او را می‌شناختید؛ پیروان و قبیله او را می‌شناختید. او به شما کتاب و حکمت را تعلیم داد، واجبات و مستحبات را به شما آموخت. او به شما امر کرد تا صله ارحام به جای آورید و خون‌ریزی نکنید. او دستور داد بین خود سازش برقرار کنید و با هم اختلاف نداشته باشید و امانت‌ها را به صاحبانشان برگردانید، و به عهدها وفا نمائید، و نقض عهد نکنید. او به شما دستور داد با هم دوست باشید و به یک دیگر نیکی نمائید، و نسبت به هم بذل و بخشش داشته باشید و به یک دیگر رحم کنید. پیامبر گرامی شما را از غارت، ظلم، حسد، فحش و ناسزا و تجاوز نهی فرمودند، و از شرب خمر شما را باز داشتند. از کم فروشی و نقص در کیل و وزن منع کردند و از آیات قرآن برای شما خواندند و گفتند: زنا نکنید و از حد خود تجاوز نداشته باشید که خداوند متجاوزان را دوست نمی‌دارد.

رسول خدا به هر کار نیکی که شما را به طرف بهشت هدایت کند و یا شما را از آتش دوزخ دور کند، راهنمایی کردند و از هر کار بدی که شما را از بهشت دور گرداند و به جهنم نزدیک سازد، منع نمودند و راه بهشت و دوزخ را به مردم نشان دادند. پس از اینکه زندگی او در دنیا کامل شد، خداوند او را به طرف خود برد، در حالی که سعید و اعمالش در پیشگاه خداوند پسندیده بود. در گذشت رسول اکرم (ص) بسیار بزرگ بود، در میان نزدیکان، خویشاوندان و عامه مسلمانان این مصیبت اثر گذاشت، مصیبتی که قبل از آن مانند نداشت و بعد از آن هم نخواهد بود. بعد از آنکه پیامبر خدا جهان را وداع کردند و به جوار رحمت حق رفتند، مسلمانان در جانشینی او اختلاف کردند. به خداوند سوگند، هرگز در فکر و ذهن و عقل من نمی‌گذشت که عرب خلافت را از خاندان او بیرون بیاورد و یا آن را از من باز دارند و مرا از آن دور کنند.

ناگهان دیدم مردم به طرف ابوبکر رفته‌اند و شتابان با او بیعت کرده‌اند، من از بیعت خودداری کردم چون خود را از همگان به مقام رسول خدا شایسته‌تر می‌دانستم. من مدتی صبر کردم تا آن‌گاه که دیدم گروهی از اسلام برگشتند و از دین اسلام دست برداشتند. جماعتی بر ضد اسلام قیام کردند و در نظر داشتند دین خدا و ملت محمد و ابراهیم (ع) را از میان بردارند، در این هنگام ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان نشتابم در اسلام رخنه‌ای ایجاد و اساس آن واژگون می‌شود و مصیبتی پیش می‌آید که از موضوع غصب خلافت هم مهم‌تر خواهد بود. به مصلحت اسلام فکر کردم و دیدم اکنون مسئله مهم‌تر از موضوع خلافت پیش آمده و خلافت در اینجا چندان اهمیتی ندارد. خلافت چند روزی بیش نیست و مانند سراب و ابری است که از آسمان عبور می‌کند و زود از دیدگان محو می‌شود. برای حفظ اسلام به طرف ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم و از شریعت اسلام دفاع کردم تا آن‌گاه که باطل از میان رفت و نابود شد و کلمه خدا بار دیگر بر جامعه تسلط پیدا کرد؛ اگر چه کافران از این موضوع راضی نبودند و کراهت داشتند. ابوبکر زمام خلافت را به دست گرفت. گاهی به نرمی و گاهی تشدد با مردم رفتار کرد، او خود را به مردم نزدیک ساخت و با میانه‌روی حکومت نمود. من او را نصیحت کردم و در کارها راهنمائی نمودم و در کارهائی که مرضی خداوند بود، با او همکاری کردم. من انتظار داشتم اگر او از دنیا برود و من زنده باشم، خلافت و امامت را به من باز گرداند، من قبلا درباره خلافت با او نزاع کرده بودم، ولی حالا برای من اطمینان حاصل شده بود که او خلافت را به من تحویل می‌دهد و از این کار مأیوس نبودم. اما از آن طرف بین او و عمر خصوصیتی وجود داشت که این موضوع سبب می‌شد که او خلافت را به من ندهد، از این رو در هنگام احتضار، عمر را دعوت کرد و خلافت را به او واگذاشت. ما هم چیزی نگفتیم و سخنان او را گوش دادیم و حق را گفتیم. بعد از آن عمر سر کار آمد و به کارهای خلافت مشغول شد. او روشی نیک داشت و جامعه را به خوبی اداره می‌کرد، تا آن‌گاه که او نیز در بستر مرگ قرار گرفت. من با خود گفتم که او خلافت را از من دریغ نخواهد داشت و به دیگری واگذار نخواهد کرد. اما او مرا در میان شش نفر گذاشت که خلیفه از میان آنها انتخاب شود. آنها هیچ کدام نمی‌خواستند من به عنوان خلیفه برگزیده شوم، آنها شنیده بودند که من در هنگام وفات رسول خدا (ص) با ابوبکر احتجاج کردم و او را شایسته خلافت ندانستم. من در هنگام وفات رسول اکرم (ص) گفتم: ای گروه قرشیان، ما اهل بیت به مقام خلافت شایسته‌تریم؛ در میان شما کسی که قرآن را خوب قرائت کند و سنت را بشناسد و دین حق را به خوبی درک کند، نیست و این صفات در خاندان ما می‌باشد. قرآن و سنت و دین را خاندان رسول می‌شناسند و به آن معرفت دارند. آنها می‌ترسیدند اگر من در آن روز به خلافت برسم، بهره و نصیبی نخواهند داشت، برای همین جهت اجتماعی درست کردند و خلافت را به عثمان دادند و مرا از آن منع کردند، به امید اینکه در خلافت سهیم باشند و از آن استفاده کنند و بین خود بگردانند.

بعد از این به من گفتند: بیائید با او بیعت کنید و الا با شما جنگ خواهیم کرد؛ من هم از روی کراهت بیعت کردم و برای رضای خداوند صبر نمودم. یکی از آنها گفت: ای فرزند ابوطالب تو برای رسیدن به خلافت حریص می‌باشی. من به آنها گفتم: شما از من حریص‌تر هستید؛ از همگان دورتر می‌باشید و شایستگی خلافت را ندارید. من اگر حق خود را می‌خواهم، خدا و رسول مرا به این مقام برگزیده‌اند و من اگر آن را طلب کنم، حریص به حساب می‌آیم. اینک شما هستید که مرا از آن منع می‌کنید و بین من و خلافت فاصله می‌اندازید. آنها در این جا پاسخی نداشتند.

بار خدایا! قریشیان به من ستم می‌کنند، خودت مرا یاری کن! آنها رحم مرا قطع کردند و ظرف مرا خالی نمودند و حقم را پایمال نمودند و مقام بزرگ مرا تحقیر کردند و در نزاع و جنگیدن با من متحد شدند. آنها مقامی را که شایسته من بود از من گرفتند. آنها می‌گفتند: گاهی باید حق را گرفت و زمانی می‌بایست از آن صرف نظر کرد. من یا باید با ناراحتی و اندوه صبر کنم و یا با تأسف جان بسپارم. من پیرامون خود را نگریستم و دیدم کسی نیست به من نیکی کند و یا از من دفاع نماید و کمکی انجام دهد. در آن میان فقط خاندان من بودند که حق مرا می‌دانستند و ترسیدم اگر آنها را به یاری بطلیم، ممکن است هلاک شوند، لذا مانند کسی که خار در چشم داشته و یا نفسش در گلویش بند آمده، صبر کردم. من در آن مصیبت‌ها شکیبائی به خرج دادم، صبری که از حنظل، تلخ‌تر و از زخم کارد و شمشیر هم سوزنده‌تر بود. هنگامی که شما بر اعمال عثمان اعتراض کردید و او را مورد بازخواست قرار دادید و بعد او را کشتید و آمدید تا با من بیعت کنید، در آن هنگام من از قبول خلافت امتناع کردم و دست خود را نگه داشتم اما شما با من به نزاع برخاستید، و مرا از جای خود حرکت دادید. شما دست مرا باز کردید و من کف خود را بر هم نهادم، شما دست مرا به طرف خود کشیدید من آن را کشیدم تا از دست شما خلاص گردم. شما در آن هنگام چنان پیرامون مرا گرفتید که من احتمال دادم گروهی در این میان یک دیگر را بکشند و یا اینکه بخواهند مرا به قتل برسانند. شما گفتید: با ما بیعت کن ما امروز کسی غیر از تو را نداریم و جز تو به دیگری رضایت نمی‌دهیم؛ امروز بیعت ما را قبول کن! ما متفرق نمی‌شویم و اختلاف کلمه پیدا نمی‌کنیم. در این هنگام من با شما بیعت کردم و مردم را به بیعت خود فرا خواندم؛ هر کس از روی میل بیعت کرد، از او پذیرفتم و هر کس بیعت نکرد، او را به بیعت مجبور نکردم و به حال خود واگذاشتم. طلحه و زبیر از روی میل با من بیعت کردند. اگر آنها هم کراهت داشتند، با آنها کاری نداشتم، همان‌گونه که با دیگران کاری ندارم. اما بعد از مدتی معلوم شد آنها به طرف مکّه رفته‌اند و از آنجا با لشکری عازم بصره شده‌اند، در صورتی که همه آنها با من بیعت کرده بودند و طاعت من در گردن آنها قرار داشت. آنها بعد از آن به بصره رفتند و بر عاملان و خازنان بیت المال تاختند و اهل بصره را که با من بیعت کرده بودند و از من اطاعت می‌کردند، پراکنده ساختند و اجتماع آنها را متفرق نمودند و مردم آنجا را فاسد کردند. بعد از آن به پیروان من حمله کردند و گروهی از شیعیان مرا از روی مکر و فریب کشتند و گروهی را گردن زدند و جماعتی را با شمشیر خود پاره پاره کردند و آنان با صدق نیت به جوار رحمت حق شتافتند. به خداوند سوگند، اگر آنها یک نفر را بدون جرم از روی تعمد کشته بودند، جنگیدن با آنها برای من روا بود؛ [و این که] همه آن لشکر را از دم تیغ بگذرانم، ولی آنها جماعت زیادی از مردمان بصره را کشتند و عدد مقتولان بصره از عدد آنهایی که وارد بصره شدند زیادتر بود. خداوند اوضاع را از آنها گرفت، دور باشند آن گروهی که ستم می‌کنند! بعد از آن متوجه اهل شام شدم؛ ناگهان دیدم گروهی مردم بادیه‌نشین، از طبقات مختلف دور هم جمع شده‌اند، مردانی طمع کار و جفا پیشه و پست که از جائی خبر ندارند و از حقائق بی‌اطلاع می‌باشند و از هر طرف آمده و در آنجا جمع شده‌اند. در آن میان کسانی بودند که باید ادب می‌آموختند و تربیت می‌شدند، و جماعتی هم اصلا عقل و شعور نداشتند و باید تحت ولایت دیگران زندگی کنند و دستشان را بگیرند و راه زندگی را به آنان نشان دهند. آنها نه از مهاجر و انصار بودند و نه از تابعان نیک به شمار می‌رفتند. من به طرف آن جماعت رفتم و آنها را به اطاعت و شرکت در اجتماع مسلمانان دعوت کردم ولی آنها امتناع کردند و راه شقاق و نزاع را در پیش گرفتند و با تیرها و نیزه‌ها رو در روی مسلمانان قرار گرفتند و با آنان به جنگ پرداختند. من هم با مسلمانان قیام کردم و با آنها جنگیدم. هنگامی که سلاح در آنها کارگر افتاد و زخم شمشیرها را مشاهده کردند، قرآنها را بالای نیزه‌ها بردند و شما را به احکام قرآن دعوت کردند. من به شما گفتم آنها اهل دین و قرآن نیستند و از روی مکر و فریب قرآنها را بلند کرده و در پناه آن امنیت می‌خواهند و در نظر دارند جان خود را نجات دهند.

من به شما گفتم، دنبال حق را داشته باشید و به جنگ ادامه دهید اما شما امتناع کردید و گفتید: پیشنهاد آنها را قبول کنید، اگر آنها به حکم قرآن گردن نهادند، که در حق با ما موافقت کرده‌اند و اگر مخالفت کردند، دیگر بر ما حجتی ندارند.

من هم گفته‌های شما را قبول کردم و از آنها دست برداشتم. در آن هنگام که شما از جنگیدن امتناع کردید و سستی نمودید، قرار گذاشتید دو نفر انتخاب شود تا حکم خدا را از قرآن بیابند و داوری کنند؛ هر چه قرآن می‌گوید، زنده کنند و هر چه را قرآن قبول نمی‌کند، رد کنند. اما آنها با هم در داوری اختلاف و با قرآن مخالفت کردند. خداوند آنها را از حق دور کرد و به گمراهی کشانید؛ حکم آنها به دور انداخته شد و شایسته هم بود که به دور افکنده شود، زیرا آنان اهلیت آن حکم را نداشتند.

بعد از جریان حکمیت، گروهی از ما خود را کنار کشیدند، ما آنها را ترک کردیم، همان‌گونه که آنها از ما جدا شدند، اما آنها در زمین فساد کردند و عده‌ای را کشتند. ما به طرف آنها رفتیم و گفتیم: قاتلان را بدهید تا حکم خداوند را درباره آنها اجرا کنیم. در پاسخ گفتند: ما همه آنها را کشته‌ایم و ما خون همه آنها و شما را مباح می‌دانیم. بعد از این سواران و پیادگانشان بر ما حمله کردند، ما هم با آنها وارد جنگ شدیم و خداوند همه را به خاک هلاکت افکند و به سرنوشت ظالمان دچار شدند. سپس به شما اعلان کردم فورا به طرف دشمنان خود حرکت کنید اما شما گفتید: شمشیرهای ما کند شده و تیرهای ما تمام شده و سر نیزه‌های ما شکسته است. اکثر آنها گفتند: ما ار به طرف شهر خودمان برگردان تا بهترین وسایل خود را فراهم کنیم و بعد از بازگشت، نیرومند شویم و جبران کسانی که از ما فرار کردند و یا کشته شدند، بنماییم؛ ما اگر با قوت و نیرو به طرف دشمن برگردیم بهتر است. من شما را به طرف خانه‌هایتان برگردانیدم، ولی شما در کوفه بیش از اندازه اقامت کردید. بعد از آن دستور دادم در نخیله اجتماع کنید و از لشکرگاه بیرون نروید، شمشیرهای بران خود را از خود دور نکنید و خود را برای جهاد آماده کنید و آرامش نفس پیدا کنید و زیاد به دیدن فرزندان و زنان خود نروید. کسانی که در جنگ‌ها اهل صبر و مقاومت می‌باشند و دامن همت را به کمر می‌زنند و جد و جهد دارند، از بیداری شب‌ها و تشنگی روزها و گرسنگی شکم و خستگی بدن ناراحت نمی‌شوند و فریاد و ناله سر نمی‌دهند و عجز و لابه ندارند. گروهی که با من بودند، همه عذر می‌آوردند؛ آنهایی که به شهر رفتند، دیگر بازنگشتند، نه آنهایی که با من مانده بودند صبر و مقاومت داشتند و نه آنهایی که به منازل خود رفتند، برگشتند. من به لشکرگاه خود نگاه کردم، در آن پنجاه نفر نبود، هنگامی که دیدم کسی نیامد من هم به شهر آمدم و تا امروز در اینجا مانده‌ام. شما اکنون در انتظار چه هستید؟ مگر نمی‌بینید که دشمن اطراف شما را تصرف می‌کند و شهرها را می‌گیرد و شیعیان من در شهرها و ولایات کشته می‌شوند؟ مرزها خالی مانده‌اند و دشمن به شهرها حمله می‌کند؟ تعداد شما زیاد است، قدرت و شوکت دارید و نیرومندید پس چرا توقف کرده‌اید، شما را به خدا اندکی در این باره فکر کنید. از کجا به شما دستور می‌رسد؟ از چه ناحیه‌ای به شما این اعمال و حرکات القاء می‌شود؟ چه کسانی شما را منحرف می‌کنند و چه افرادی شما را فریب می‌دهند؟ اگر شما تصمیم بگیرید و با هم اتحاد داشته باشید کسی نمی‌تواند به شما صدمه‌ای وارد کند. گروه مخالف شما با هم متحدند و به یکدیگر پیوسته‌اند، آنها یک دیگر را نصیحت می‌کنند و خیر و صلاح خود را با هم در میان می‌گذارند، اما شما سست شده‌اید و هم دیگر را فریب می‌دهید و از یک دیگر پراکنده شده‌اید. شما چرا چنین هستید؟ اگر دستورات مرا به کار گیرید و انجام دهید، خوشبخت خواهید شد. اینک آنهایی که در خواب هستند، بیدارشان کنید و برای گرفتن حق خود متحد باشید، برای جنگ با دشمنان خود آماده شوید. اکنون حقایق روشن شده و خالص از ناخالص تمیز داده شده است. آنهایی که دیدگان بینا دارند، صبح روشن را مشاهده می‌کنند، شما اکنون با آزادشدگان و فرزندان آنها مبارزه می‌کنید و با جفاکاران و فاسقان به جهاد پرداخته‌اید. آنها از روی ناچاری مسلمان شدند و اسلام را قبول کردند. او (معاویه) از آغاز اسلام با رسول خدا (ص) مخالفت می‌کرد و با قرآن و سنت دشمن بود و با اهل بدعت و جوانان فاسد همکاری می‌کرد. کسانی که اهل فسق و گناه بودند و اسلام و اهل آن از آنان در خطر بودند، با او رفت و آمد داشتند رشوه‌خواران و دنیاپرستان، پیرامون او جمع شدند تا به مال و منال و مقامات دنیائی برسند. به من خبر رسید که فرزند نابغه با او بیعت نکرد مگر اینکه بهای آن را بدهد. او شرط کرد که یکی از مهم‌ترین مناطق حکومت خود را که خراج فراوان دارد، به او عطا کند. اما بدانید که دست این فروشنده‌ای که دین خود را فروخت، خالی خواهد ماند و خریداری که می‌خواهد به وسیله این فاسق، که اموال مسلمانان را به مکر و فریب غارت کرد، یاری بخواهد، رسوا خواهد شد. در میان آنها کسانی هستند که شراب خوردند و حد بر ایشان جاری شد و در آنجا افرادی هستند که از نظر دین و عقیده فاسدند و کارهای زشت از آنها سر می‌زند و در آن میان افرادی هستند که با گرفتن مال، مسلمان شدند. آنها رهبران مردمند و کسان دیگری هم در آنجا هستند که مانند آنها و بلکه بدترند و آنها نیز بر این جماعت، رهبری می‌کنند. این گروهی که من ذکر کردم، اگر روزی بر شما حکومت کنند، در میانتان فساد ایجاد خواهند کرد و با تکبر و خودخواهی مرتکب فسق و فجور خواهند شد و با قدرت بر شما حکومت خواهند کرد و در زمین فساد خواهند نمود. آنها دنبال هوای نفس می‌روند و حکم ظالمانه صادر و به حق عمل نخواهند کرد. با این همه شما کارها را تأخیر می‌اندازید و سستی می‌کنید و شانه از زیر بار خالی می‌کنید. شما از آنها بهترید و راه هدایت را می‌دانید. فقهاء و اهل علم، حکیمان و نجیبان، دانایان و حاملان قرآن، نماز شب خوانان و متهجدان و شب‌زنده‌داران، قاریان قرآن و آبادکنندگان مساجد در بین شما هستند. آیا شما به خشم و غضب نمی‌آئید و در این باره همت به خرج نمی‌دهید؟ گروهی از سفیهان و اشرار و افراد پست جمع شوند و در خلافت با شما منازعه کنند؟! خداوند شما را هدایت کند. اکنون هر چه می‌گویم به سخنان من گوش فرا دهید و گفتار مرا به کار گیرید، هر چه می‌گویم اطاعت نمائید.

به خداوند سوگند، اگر از من اطاعت کنید، گمراه نخواهید شد و اگر سخنان مرا گوش ندهید و به کار نگیرید، رستگار نخواهید گردید. اکنون برای جنگ خود را مهیا کنید و وسائل آن را آماده‌سازید. اکنون آتش جنگ برافروخته شده و شعله‌های آن نمایان است و ننگ آن همه جا را فرا گرفته است. فاسقان خود را آماده کرده‌اند تا بندگان خدا را عذاب کنند و نور خدا را خاموش کنند. آگاه باشید که دوستان شیطان که اهل طمع و جفا و تکبر می‌باشند، در گمراهی خود و راه باطلی که در پیش گرفته‌اند، از دوستان خدا در کار نیک شایسته‌تر نمی‌باشند. اگر آنان در ضلالت و گمراهی کوشش دارند، اولیاء خدا هم باید در کارهای نیک مانند آنان بکوشند.

آنها هم باید به یک دیگر محبت کنند و از حق همدیگر دفاع کنند و در طاعت خدا بکوشند و خیر امام خود را بخواهند. به خداوند سوگند، اگر من تنها آنها را بیابم، و زمین را پر کرده باشند، از آنها نخواهم ترسید و میدان را خالی نخواهم کرد.

من اطمینان دارم که آنها گمراهند و ما در طریق هدایتیم و با بینه و یقین در راه خود، شکیبائی دارم و مشتاق دیدار پروردگار و در انتظار ثواب خداوند هستم. ولی از این جهت متأسف و محزونم که گروهی نادان و بدکار، کارهای این ملت را در دست گرفته‌اند و بر آنها حکومت می‌کنند.

آنها مال خدا را بین خود تقسیم می‌کنند و فاسقان را پیرامون خود جمع کرده‌اند. به خداوند سوگند، اگر اینها نبودند من شما را این اندازه سرزنش و تحریض نمی‌کردم و شما را که سستی می‌کنید و از جنگیدن امتناع دارید، ترک می‌کردم. من خود به تنهائی با آنها وارد جنگ می‌شدم؛ هرگاه که برایم میسر می‌شد، با آنها به مبارزه ادامه می‌دادم. به خداوند سوگند، من در راه حق، قدم گذاشته‌ام، من شهادت را دوست دارم؛ ﴿انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ[۴۲]. سنگینی خود را بر زمین نیندازید، و خود را بر آن نچسبانید که در آن فرو می‌روید و گرفتار ذلت و خواری می‌شوید و بهره‌ای نخواهید برد؛ بلکه زیان خواهید کرد. آنهایی که اهل جنگند همواره بیدار و سحرخیزند و مراقب اوضاع و احوال هستند تا دشمن بر آنها نتازد. آنهایی که به خواب می‌روند، متوجه باشند که دشمن، بیدار است. هر کس ضعف نشان دهد، هلاک می‌شود. کسی که جهاد در راه خدا را فراموش کند، زیان می‌کند و خوار می‌شود. خداوندا! ما و آنها را در راه هدایت جمع کن، و به ما و آنها در دنیا زهد عطا فرما و آخرت را برای ما و آنها بهتر از دنیا بگردان. و السلام"[۴۳].[۴۴]

عمرو بن حمق خزاعی در هنگام شهادت امام علی (ع)

عمرو می‌گوید: هنگامی که ضربت به فرق امام علی (ع) خورده بود، آن حضرت به من فرمود: "ای عمر و من شما را ترک می‌کنم". سپس فرمود: "به مدت هفتاد سال بلا بر شما نازل می‌شود". پرسیدم: آیا بعد از بلا آسایشی خواهد بود. جوابم را نداد و من به حال آن حضرت غمگین شدم. ام کلثوم[۴۵] گریه می‌کرد. حضرت فرمود: "ای ام کلثوم، مرا آزار نده اگر آنچه را که من می‌بینم، تو نیز می‌دیدی گریه نمی‌کردی. ملائکه هفت آسمان پشت سرهم و انبیاء پشت سر ایشان ایستاده‌اند و این محمدست که دست مرا گرفته و می‌فرماید: " این دنیا را رها کن ای علی؛ آنچه که در مقابل توست بهتر از آن است که در آن قرار داری. " گفتم: پدر و مادرم به فدایت، آیا بعد از این هفتاد سال بلا و گرفتاری، آسایشی هست؟ امام (ع) فرمود: "بله ای عمرو، به درستی که بعد از بلا آسایش است: ﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ[۴۶]؛[۴۷].[۴۸]

عمرو بن حمق خزاعی و زیاد بن ابیه

وقتی زیاد والی کوفه شد، عمارة بن عقبة بن ابی معیط پیش وی آمد و گفت: "شیعیان علی، ابو تراب، به دور عمرو بن حمق جمع می‌شوند". عمرو بن حریث گفت: "چرا چیزی می‌گویی که یقین نداری و نمی‌دانی سرانجام آن چیست؟" زیاد گفت: "هر دو بی‌جا سخن گفتید؛ تو (عماره) که در این باره با من آشکارا سخن گفتی و عمر و که سخن تو را رد کرد. پیش عمرو بن حمق بروید و بگویید: این افراد چه کسانی هستند که پیش تو جمع می‌شوند؟ هر که می‌خواهد تو را ببیند یا با تو سخن گوید، در مسجد این کار را انجام دهد"[۴۹].[۵۰]

عمرو بن حمق خزاعی و جواب مغیره

حجر بن عدی کندی و عمرو بن حمق خزاعی و همراهان آن دو از شیعیان علی بن ابی طالب (ع) هرگاه می‌شنیدند که مغیره و امثال او از یاران معاویه، امام علی (ع) را روی منبر لعن می‌کنند، به پا می‌خواستند و لعن را به خودشان باز می‌گرداندند و در این باره سخن می‌گفتند. چون زیاد به کوفه آمد سخنرانی مشهور خود را ایراد کرد و خدا را در آن ستایش نکرد و بر محمد (ص) درود نفرستاد و بیم داد و تهدید کرد، و به هر کس که خواست سخن بگوید، اجازه سخن گفتن نداد و آنان را ترسانید و گفت: "دروغ بالای منبر را بلا نامیده‌اند، پس هر گاه شما را بیم یا نوید دادم پس به نوید و بیم خود وفا نکردم، شما حق اطاعت نخواهد بود".

میان زیاد و حجر بن عدی رفاقتی بود پس کسی را فرستاد و او را فراخواند و به او گفت: "ای حجر، دوستی و پیوستگی مرا با علی دیده بودی؟" گفت: "آری". زیاد گفت: "همانا خدا آن را به کینه و دشمنی تبدیل کرده است. آیا دیده بودی که با معاویه چه کینه و دشمنی داشتم؟" حجر گفت: "آری" زیاد گفت: "همانا خدا آن را به دوستی و طرفداری تبدیل کرده است، پس مبادا بدانم که علی را به نیکی و امیرمؤمنان معاویه را به بدی نام بری". سپس خبردار شد که آنها جمع می‌شوند و سخن می‌گویند و علیه او و معاویه نقشه می‌کشند و بدی‌های آن دو را یادآوری می‌کنند و مردم را تحریک می‌نمایند. پس گروهی از ایشان را دستگیر کرد و آنها کشته شدند و عمرو بن حمق خزاعی و چند نفر همراه وی به موصل گریختند و زیاد، حجر بن عدی کندی و سیزده مرد از همراهانش را گرفت و آنها را نزد معاویه فرستاد و درباره ایشان نوشت که اینان در لعن ابوتراب با جماعت مسلمانان مخالفت ورزیده‌اند و بر والیان دروغ پردازی کرده‌اند و بدین جهت از زیر فرمان بیرون رفته‌اند[۵۱].[۵۲]

عمرو بن حمق خزاعی و یاد کردن امام حسین (ع) از او

معاویه در نامه‌ای به امام حسین (ع) نوشت: درباره کارهای تو به من خبر داده‌اند؛ گمان نمی‌کنم که تو آن کارها را انجام داده باشی. تو با هر کسی که بیعت کنی مردم به او اقبال می‌کنند و آن نیز تنها به خاطر ارزش و برتری و جایگاه توست که خداوند آن را بالا برده است. تقوای الهی پیشه کن و این مردم را به داخل شدن در فتنه وادار نکن. خودت و دینت و امت محمد را در نظر آور و مواظب باش آنانی که اهل یقین نیستند تو را خوار و زبون نکنند.

پاسخ امام حسین (ع):

"نامه تو به من رسید؛ نوشته بودی: اموری را از من به تو خبر داده‌اند که از آنها بیزاری و من به نظر تو برای غیر آن امور سزاوارم؛ کارهای نیکو را نمی‌توان جز با راهنمائی و توفیق خدا انجام داد اما این که نوشته بودی اموری را از من به تو خبر داده‌اند، این‌گونه سخنان را افراد سخن‌چین و متملق و فتنه‌انگیز برای تو گفته‌اند، زیرا من تصمیمی برای جنگ با تو ندارم. ولی به خدا قسم در عین حال من از اینکه با تو مبارزه نکنم، ترسان هستم و گمان نمی‌کنم که خدا راضی باشد من از جنگیدن با تو دست بردارم و عذر مرا درباره مبارزه با تو و این گروه ملحد که حزبی ستم کیش و دوستان شیاطین می‌باشند، بپذیرد. آیا تو همان معاویه‌ای نیستی که حجر بن عدی را با آن افرادی که اهل نماز و عبادت و با ظلم و بدعت مخالف بودند و در راه خدا از هیچ‌گونه ملامتی باک نداشتند، شهید کردی!؟ تو آنان را به وسیله ظلم و دشمنی در صورتی کشتی که قسم‌های غلیظ برای ایشان خورده و امان‌های کامل به آنان داده بودی که ایشان را به خاطر حوادث قبلی که بین تو و آنان رخ داده بود و کینه‌ای که از ایشان در دل داری، اذیت نکنی!! آیا تو همان معاویه‌ای نیستی که عمرو بن حمق را شهید کردی؟ در صورتی که وی از اصحاب پیامبر خدا (ص) به شمار می‌رفت و رنگش از کثرت عبادت زرد شده بود!؟ تو این جنایت را موقعی انجام دادی که به وی امان داده بودی. تو پیمان و اطمینانی الهی به او داده بودی که اگر آنها را به یک پرنده می‌دادی از سر کوه به نزد تو فرود می‌آمد. سپس او را به نامردی شهید کردی و جرات یافته، با پیمان خدای تعالی مخالفت کردی و آن تعهد را ناچیز و نادیده گرفتی!!"[۵۳].[۵۴]

عمرو بن حمق خزاعی و نقل احادیث

ابوربیع شامی گوید: به حضرت صادق (ع) گفتم: از عمرو بن حمق حدیثی شنیده‌ام. فرمود: "برایم بگو". گفتم: روزی عمرو بن حمق به حضور امیرالمؤمنین (ع) رسیده در حالی که چهره‌اش زرد بوده است. امام علی (ع) فرمود: "این زردی چهره از چیست؟" عمرو گفت: "مشکلی دارم". امام علی (ع) به او فرموده: "ما برای شادی شما شادیم و برای غم شما غمگینیم و برای شما دعا می‌کنیم و هر وقت شما دعا می‌کنید ما آمین می‌گوئیم". عمرو گفت: "فهمیدم چه فرمودی ولی چگونه وقتی ما دعا می‌کنیم شما آمین می‌گویی؟" امام علی (ع) فرمود: "برای ما کسی که حاضر یا غایب باشد، مساوی است". امام صادق (ع) فرمود: "عمرو درست گفته؛ احوال شیعیان از ائمه پوشیده نیست و درباره مردم به هر چه نیاز داشته باشند، در اختیار آنهاست. آنها می‌دانند مردم دچار چه بلاهایی می‌شوند و بر آن صبر می‌کنند؛ اگر از خدا بخواهند که جلو آن بلا را بگیرد، می‌گیرد. ائمه (ع) به ضمائر و بلاها و مرگ‌ها آگاه هستند[۵۵].

هم‌چنین عمرو نقل می‌کند: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: "فتنه‌ای ظهور می‌کند که در این فتنه بهترین مردم از آن جان سالم به در می‌برند"[۵۶].

از قول عمرو نقل می‌کنند که او می‌گفت: در مسجدالحرام یا در مسجد مدینه پیامبر (ص) به من فرمود: "ای عمرو، آیا می‌خواهی شخصی از اهل بهشت را که غذا می‌خورد و می‌آشامد و در بازارها حرکت می‌کند و هم‌چنین شخصی جهنمی را با همین ویژگی‌ها به تو نشان دهم؟" گفتم: بله، پدر و مادرم فدای شما باد. در این هنگام علی (ع) وارد مسجد شد و سلام کرد و نشست. آن حضرت فرمود: "ای عمرو، این شخص و پیروانش نشانه بهشت هستند". سپس معاویه وارد مسجد شد و سلام کرد و نشست. پیامبر فرمود: "ای عمرو، این شخص و طرفدارانش نشانه جهنم هستند"[۵۷].

هم‌چنین عمرو می‌گوید: از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: "هنگامی که خداوند خیر کسی را بخواهد، قبل از مرگش اعمال صالح او را به یاد دیگران می‌اندازد تا اطرافیانش از او راضی شوند"[۵۸].[۵۹]

عمرو بن حمق خزاعی؛ راوی حدیث غدیر

سید بن طاووس اسامی افرادی را که حدیث غدیر از ایشان نقل شده، به طور مفصل نقل می‌کند و از عمرو بن حمق نیز نام می‌برد[۶۰].[۶۱]

عمرو بن حمق خزاعی؛ حواری امیرالمؤمنین (ع)

امام موسی بن جعفر (ع) فرمودند: "روز رستاخیز منادی ندا می‌دهد: حواریون محمد بن عبدالله (ص) که رسول خداست، کجایند؟ آنانی که پیمان خود را نشکستند و با همان پیمان درگذشتند؟ سلمان و مقداد و ابوذر برمی‌خیزند. سپس منادی ندا می‌دهد حواریون علی بن ابی طالب (ع) که وصی محمد بن عبدالله است، کجایند؟ عمرو بن حمق خزاعی و محمد بن ابی بکر و میثم بن یحیی تمار وابسته بنی اسد و اویس قرنی از جای برمی‌خیزند. سپس منادی ندا می‌دهد: حواریون حسن بن علی (ع) پسر فاطمه دختر رسول خدا (ص) کجایند؟ سفیان بن لیلای همدانی و حذیفة بن اسد غفاری برمی‌خیزند. سپس منادی ندا می‌دهد: حواریون حسین بن علی (ع) کجایند؟ همه کسانی که همراه ایشان شهید شده، از یاری ایشان خودداری نکرده‌اند، برمی‌خیزند. آن‌گاه منادی ندا می‌دهد: حواریون علی بن الحسین (ع) کجایند؟ جبیر بن معظم و یحیی بن ام طویل و ابوخالد کابلی و سعید بن مسیب برمی‌خیزند. سپس ندا داده می‌شود: حواریون محمد بن علی و جعفر بن محمد کجایند؟ عبدالله بن شریک عامری، زرارة بن اعین، برید بن معاویه عجلی، محمد بن مسلم، ابوبصیر لیث بن بختری مرادی، عبدالله بن ابی یعفور، عامر بن عبدالله بن جذاعه، حجر بن زایده و حمران بن اعین برمی‌خیزند و سپس دیگران را با ائمه دیگر ندا می‌دهند و اینان نخستین پیشگامان و نخستین مقربان و نخستین کسان از تابعی‌هایند و چشمشان روشن می‌شود[۶۲].[۶۳]

پیش‌گویی پیامبر (ص) و امام علی (ع) درباره عمرو بن حمق خزاعی

از جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصاری روایت شده که رسول خدا (ص) ما را برای جنگی فرستاد و فرمود: "شما در فلان ساعت از شب به زمینی می‌رسید که در آن زمین راهنمائی نمی‌شوید. هرگاه بدان جا رسیدید به طرف شما بروید و شما از کنار مردی دانشمند می‌گذرید، از او راهنمایی بخواهید، او شما را راهنمائی نمی‌کند تا اینکه از غذایش بخورید. او گوسفندی برای شما می‌کشد و از شما پذیرایی می‌کند. بعد با شما حرکت می‌کند و سپس شما را راهنمائی می‌کند. به او از طرف من سلام برسانید و به او خبر دهید که من در مدینه آشکار می‌شوم".

سربازان رفتند تا در همان وقت از شب به آن سرزمین رسیدند و راه را گم کردند. یکی از آنان گفت: مگر رسول خدا نفرمود به طرف شمال بروید، سپس به طرف شمال حرکت کردند تا اینکه به همان مردی که رسول خدا (ص) معرفی فرموده بود، برخوردند و از او راهنمائی خواستند. او گفت: "راه را به شما نشان نمی‌دهم مگر اینکه از غذای من بخورید". سربازان از غذای او خوردند و او هم با آنان حرکت کرد و راه را نشانشان داد. آنان فراموش کردند سلام رسول خدا (ص) را به او برسانند؛ او به آنان گفت: "پیامبر در مدینه آشکار شده؟" آنها گفتند: آری، و سلام رسول خدا (ص) را به او رساندند. او عمرو بن حمق خزاعی بن کاهن بود و به سمت رسول خدا (ص) حرکت کرد. بعد رسول خدا (ص) به او فرمود: "برگرد به همان جائی که از آنجا هجرت کردی تا زمانی که برادرم علی بن ابی طالب بیاید و کوفه را مقرّ حکومت خود قرار دهد".

عمرو بن حمق به جای خود برگشت تا زمانی که امیرالمؤمنین (ع) وارد کوفه شد، عمرو بن حمق آمد و با آن حضرت بود. روزی امیرالمؤمنین (ع) نشسته بود و عمرو بن حمق هم در برابرش نشسته بود. حضرت به او فرمود: "آیا خانه داری؟" گفت: "آری" حضرت فرمود: "آن خانه را بفروش و در محله ازد خانه بگیر، زیرا اگر من فردا از میان شما بروم، مردم در جستجوی تو بر می‌آیند و قبیله ازد تو را ضعیف می‌شمارند. پس تو از کوفه به طرف موصل بیرون می‌روی و به مردی نصرانی می‌رسی و در برابرش می‌نشینی و از او آب می‌خواهی و او تو را سیراب می‌کند و از سرگذشت تو می‌پرسد. تو او را از کار خود آگاه کن. او در پایش بیماری دارد او را به اسلام دعوت کن، زیرا که او اسلام می‌آورد. سپس دستت را به رانش بمال، مرضش خوب می‌شود و از جا حرکت کرده، از تو پیروی می‌کند؟

بعد از کنار مردی نابینا که در کنار راه نشسته، می‌گذری و از او آب می‌خواهی. او تو را سیراب می‌کند و از داستان تو می‌پرسد، او را به اسلام دعوت کن، زیرا که او مسلمان می‌شود. پس دستت را بر چشمانش بکش، او به فرمان خدا بینا می‌شود و از تو پیروی می‌کند. هر دوی آنها به همراه تو هستند و آن دو همان‌هایند که بدن تو را در زمین دفن می‌کنند. سپس سوارانی برای دستگیر کردن تو می‌آیند و در نزدیکی قلعة موصل و فلان جا به تو می‌رسند. وقتی آن سواران را دیدی، از اسب پیاده شو و داخل آن غاری برو که در آن حوالی است، زیرا فاسقان جن و انس در ریختن خون تو شریک خواهند شد".

هنگامی که امام علی (ع) شهید شد، گماشتگان معاویه عمرو بن حمق را تعقیب کردند تا وی را شهید کنند. موقعی که عمرو از کوفه به سوی موصل حرکت کرد، کلیه آن مطالبی که امام علی (ع) فرموده بود، رخ داد. وقتی نزدیک قلعه موصل رسید، به آن دو رفیق خود گفت: "بالا بروید و به سوی کوفه نگاه کنید و هر چه را که دیدید، به من خبر دهید. ایشان گفتند: سوارانی را می‌بینیم که به سوی ما می‌آیند. عمرو از اسب پیاده شد و پس از اینکه اسب خود را رها کرد، داخل آن غار شد. ناگاه افعی سیاهی او را نیش زد. وقتی که آن سواران آمدند و اسب وی را دیدند، گفتند: این اسب مال اوست و وقتی مشغول جستجوی وی شدند، جسدش را در میان غار یافتند. ولی به هر عضوی از اعضایش که دست می‌زدند، آنها از یک دیگر جدا می‌شدند. در نهایت سر مبارک وی را جدا کرده، و نزد معاویه آوردند! معاویه دستور داد تا سر مقدس او را بالای نیزه زدند. این اولین سری بود که در اسلام بر فراز نیزه بلند شد[۶۴].[۶۵]

چگونگی شهادت عمرو

عمرو بن حمق پس از دستگیری حجر بن عدی به همراه رفاعة بن شداد[۶۶] از کوفه به مدائن گریخت و از آنجا به موصل رفت و در نقطه‌ای در کوهستان پنهان شد. عامل آن منطقه از پنهان شدن دو نفر در کوهستان خبر یافت و با عده‌ای به سوی آنها رفت. عمروبن حمق بیمار شده و شکمش آب آورده بود و توان مقاومت نداشت، ولی رفاعة بن شداد که جوانی نیرومند بود بر اسب خود جست و آماده دفاع از عمرو شد، عمرو بن حمق به او گفت: دفاع از من سودی ندارد؛ خود را نجات بده. آن‌گاه رفاعه حمله برد و از میان آنها گذشت. سوارانی به تعقیب او رفتند، ولی او که تیرانداز ماهری بود، هرکس را که نزدیک می‌شد از پای در می‌آورد؛ لذا از تعقیب او منصرف شدند.

بعد از شناسایی عمرو بن حمق، معاویه با اطلاع از دستگیری او دستور داد نُه ضربت به اندازه ضرباتی که به ادعای آنان وی به عثمان زده بود به او وارد آوردند. عمرو در اثر همان ضربه اول یا دوم درگذشت[۶۷]. سپس او را گردن زدند و سر وی را بر نیزه‌ای زده و گرداندند. این اولین سری بود که در اسلام گردانده شد[۶۸].

عمرو بن حمق خزاعی و انتقام معاویه از همسر او

پس از آن‌که حجر بن عدی کشته شد و همراهانش و از جمله عمرو بن حمق فرار کردند، معاویه دستور داد تا همسر عمرو، آمنه دختر شرید را اسیر کرده، به شام بفرستند. این زن به جرم اینکه شوهرش از مخالفان معاویه بود، در شام زندانی شد و دو سال گذشت تا آن‌که همسرش عمرو کشته شد و معاویه سر او را در زندان برای همسرش فرستاد و به قاصد گفت: "سر را در دامن آمنه بیفکن و کاملاً مواظب باش تا چه می‌گوید، آن‌گاه گفته‌هایش را برای من بگو".

آمنه مدت دو سالی که در زندان به سر می‌برد از همسر خود کمترین خبری نداشت، ولی ناگهان دید چیزی در دامنش افتاد و وقتی که فهمید سر بریده‌ای است، مدتی بر خود لرزید، اما پس از آن‌که به خود آمد، به رسم زنان عرب که هنگام سختی مصیبت دست بر سر می‌گذارند و فریاد می‌کشند، او هم دست بر سر نهاد و گفت: "واحزناه لِصِغَرِهِ فِي دَارِ هَوَانٍ وَ ضِيقَ مِنْ صَيْحَةً سُلْطَانٍ نفيتموه عَنِّي طَوِيلًا واهىيتموه الي قَتِيلًا فاهلا وَ سَهْلًا مَنْ كُنْتُ لَهُ غَيْرُ قالية واناله الْيَوْمَ غَيْرِ ناسيه". سپس توسط قاصد برای معاویه این گونه پیغام فرستاد: ای معاویه! خدا فرزندانت را یتیم و خانه‌ات را خراب کند و هرگز تو را نیامرزد.

چون قاصد سخنان آمنه را برای معاویه نقل کرد، معاویه او را خواست و به او گفت: "آیا تو چنین سخنانی گفته‌ای؟"

آمنه گفت: "آری من گفته‌ام؛ نه انکار می‌کنم و نه عذر می‌طلبم. آری، بسیار نفرین کردم، اگر نفرین اثر کند، ولی خداوند در کمین گناهکاران و سرکشان است و او تو را کیفری بسزا خواهد داد".

معاویه گفت: "از شام خارج شو تا دیگر تو را در اینجا نبینم".

آمنه گفت: "آری، به همین زودی خواهم رفت که در شام روز خوشی ندیدم و خبر خوشی در این مدت به من نرسید و جز رنج و صدمه زندان نکشیدم، و از طرفی شام وطن من نیست و در آن عشیره‌ای ندارم و قرضم سنگین شد و دیدگانم درباره هیچ امری روشن نشد. مطمئن باش که از اینجا می‌روم و هرگز برنمی‌گردم و هر جا که باشم از تو به خوبی یاد نمی‌کنم".

وقتی آمنه خواست از قصر بیرون برود، معاویه با دست به او اشاره کرد که برو، آمنه گفت: "عجبا که معاویه با دست اشاره می‌کند که برو ولی زبانش را از ترس پاسخ تند من حرکت نمی‌دهد! ولی اگر من سکوت کنم فردای قیامت عمرو با زبانی که از شمشیر برنده‌تر و از افعی گزنده‌تر است با او به جدال خواهد پرداخت". آمنه از شام خارج شد و چون به شهر حمص رسید به مرض طاعون از دنیا رفت[۶۹].[۷۰]

مرقد عمرو بن حمق خزاعی

مرقد عمرو بن حمق خزاعی این یار با وفای پیامبر (ص) و امام علی (ع) در بیرون شهر موصل قرار دارد و گنبد و بارگاه مجللی دارد. برای اولین بار سعید بن حمدان، پسر عموی سیف الدوله در شعبان سال ۳۳۶ هجری گنبدی بر قبر او بنا کرد و هنگام بنای مزار وی میان شیعه و سنی فتنه و آشوبی به پا شد[۷۱].[۷۲]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۷۴.
  2. به عده‌ای از روایات نقل شده از عمرو در پایان مقاله اشاره خواهد شد.
  3. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۷۴، البته ابن عبدالبر نقل دیگری را نیز بیان کرده و آن اینکه عمرو در «حجة الوداع مسلمان» شد ولی قول درست‌تر را همان صلح حدیبیه می‌داند. نیز ر. ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۱۴.
  4. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۱۴.
  5. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۵۷.
  6. «اللَّهُمَّ مَتِّعْهُ بِشَبَابِهِ»؛
  7. الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۵۲.
  8. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۵۷-۴۵۸؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۳۲۷.
  9. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۵۸.
  10. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۷۶ – ۷۵؛ تاریخ المدینه، ابن شبه نمیری، ج۳، ص۱۱۴۳.
  11. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۵۸-۴۵۹.
  12. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۲۶.
  13. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۵۹.
  14. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۷۲-۳۷۳.
  15. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۹۳-۳۹۴.
  16. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۹۵-۴۶۰.
  17. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۶۱.
  18. مناقب آل ابیطالب، ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۳۴۰.
  19. هذا علی قائد نرضی به *** اخو رسول الله فی اصحابه من عوده النامی و من نصابه
  20. الاخبار الطوال، دینوری، ص۱۵۰؛ الفتوح، ابن اعثم، ص۴۲۵؛ مناقب آل ابیطالب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۸۱.
  21. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۶۱-۴۶۲.
  22. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۳۰.
  23. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۴۴-۱۴۶.
  24. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۶۲-۴۶۳.
  25. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۲۸۱.
  26. تقول عرسی لما أن رأت أرقی *** ماذا یهیجک من أصحاب صفینا ألست فی عصبة یهدی الإله بهم *** لایظلمون و لا بغیا یریدونا فقلت إنی علی ما کان من سدر *** أخشی عواقب أمر سوف یأتینا إدالة القوم فی أمر یراد بنا *** فاقنی حیاء و کفی ما تقولیناوقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۸۱.
  27. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۶۴.
  28. أکرم بجمع طیّب یمان *** جدّوا تکونوا أولیاء عثمان إنی أتانی خبر فأشجان *** أن علیا قتل ابن عفان خلیفة الله علی تبیان *** ردوا علینا شیخنا کما کان
  29. أبت شیوخ مذحج و همدان *** بأن نردّ نعثلا کما کان خلقا جدیدا مثل خلق الرحمن
  30. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۶۵.
  31. بؤسا لجند ضائع یمان *** مستوسقین کاتساق الضان تهوی إلی راع لها و سنان *** أقحمها عمرو إلی الهوان یا لیت کفی عدمت بنانی *** و إنکم بالشحر من عمان مثل الذی أفناکم أبکانی؛ پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۴۷.
  32. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۶۵-۴۶۶.
  33. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۶۶۳.
  34. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۶۶.
  35. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۷ - ۵۰۵. سایر افراد عبارت بودند از: حسن و حسین (ع)، عبدالله بن عباس، اشعث بن قیس و مالک بن حارث اشتر، سعید بن قیس همدانی، حصین و طفیل پسران حارث بن مطلب، ابو اسید، مالک ابن ربیعة انصاری، خباب بن ارت و ابویسر بن عمرو انصاری، رفاعة بن رافع بن مالک انصاری، عوف بن حارث بن مطلب قرشی، بریده اسلم، عقبة بن عامر جهنی، رافع بن خدیج انصاری، سهل بن حنیف، عبد الله بن جعفر هاشمی، نعمان بن عجلان انصاری، حجر بن عدی کندی، ورقاء بن مالک بن کعب همدانی، ربیعة بن شرحبیل، ابو صفرة بن یزید، حارث بن مالک همدانی، حجر بن یزید و عقبة بن حجیه. (وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۷ - ۵۰۶).
  36. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۶۶-۴۶۷.
  37. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۶۷.
  38. «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
  39. «بی‌گمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
  40. «بی‌گمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستاده‌ای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنها کتاب و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.
  41. «به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی پیشگام شوید که پهنای آن به پهنای آسمان‌ها و زمین است، برای کسانی آماده شده است که به خداوند و پیامبرانش ایمان دارند، این بخشش خداوند است که به هر کس بخواهد می‌بخشد و خداوند دارای بخشش سترگ است» سوره حدید، آیه ۲۱.
  42. «سبکبار و گرانبار رهسپار شوید و با مال و جانتان در راه خداوند جهاد کنید؛ این، اگر بدانید برای شما بهتر است» سوره توبه، آیه ۴۱.
  43. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۱۵۷-۱۶۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۰۰ - ۹۴؛ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۵-۱۷۹؛ نهج البلاغه، شریف رضی خطبه، ص۶۲؛ المسترشد، محمد بن جریر طبری، ص۴۲۷ - ۴۰۹.
  44. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۶۸-۴۷۷.
  45. منظور زینب است، زیرا ام کلثوم در عهد عثمان در گذشته بود اما او شهرت بیشتری داشته است (یوسفی غروی).
  46. «خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک می‌کند و (یا در آن) می‌نویسد و لوح محفوظ نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.
  47. تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۲۱۷؛ الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۱۷۸-۱۷۹. قطب راوندی در ادامه حدیث آورده است: ابوحمزه می‌گوید: به ابوجعفر (ع) گفتم: علی (ع) فرمود: «تا هفتاد سال بلا» و سپس فرمود: «بعد از هفتاد سال آسایش است»، در حالی که الان بیشتر از هفتاد سال گذشته و ما آسایشی نمی‌بینیم! ابوجعفر (ع) فرمود: «ای ثابت، خداوند هفتاد سال مقرر فرموده بود اما هنگامی که حسین (ع) را شهید کردند. غضب خداوند بر اهل زمین بیشتر شد، پس خداوند آن را تا ۱۴۰ سال افزایش داد».
  48. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۷۸.
  49. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۳۶.
  50. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۷۸-۴۷۹.
  51. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۲-۱۶۳.
  52. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۷۹-۴۸۰.
  53. اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۶۰ – ۲۵۲؛ الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴ - ۲۰۲. ادامه نامه آن حضرت: «آیا تو همان معاویه‌ای نیستی که مدعی شده، زیاد بن سمیه را که در بستر ثقیف متولد شده بود، به پدرت ملحق کردی؟ در صورتی که پیامبر اعظم اسلام فرمود: فرزند از آن صاحب بستر است و زناکار را باید سنگباران کرد. تو سنت پیامبر اسلام را عمدا پایمال و بدون هدایت خدائی از هوا و هوس خود پیروی کردی - سپس چنین زنازاده‌ای یعنی زیاد را بر عراق و بصره مسلط کردی تا دست و پاهای مردم را قطع کند، و چشم‌های آنان را از کاسه درآورد و ایشان را بر فراز شاخه‌های درخت خرما بدار بزند! گویا، تو از این امت نیستی و آنان هم از تو نیستند!! آیا تو همان معاویه‌ای نیستی که بار قبیله حضرمی‌ها بودی و زیاد بن سمیه برای تو نوشت: قبیله حضرمی‌ها پیرو دین حضرت علی بن ابی طالب می‌باشند و تو در جوابش نوشتی: هر کسی را که به دین علی باشد بکش و زیاد به دستور تو آنان را شهید و مثله کرد!! و حال آنکه به خدا قسم دین علی همان دینی است که تو و پدرت به وسیله شمشیر آن مسلمان شدید! به وسیله دین علی است که تو در مقام خلافت جلوس کرده‌ای؛ اگر دین علی نبود، شرافت و شخصیت تو و پدرت همان مسافرت زمستانی و تابستانی بود که از مکه به شام می‌کردید و بدین وسیله خویشتن را از گرسنگی و بی‌نوائی نجات می‌دادید!! اما اینکه نوشته بودی: من به خودم و دین حضرت محمد (ص) و امت آن بزرگوار نظری کنم و از تفرقه این امت و اینکه به وسیله من دچار فتنه شوند، بپرهیزم، من فتنه‌ای برای این امت بزرگ‌تر نمی‌بینم از اینکه تو خلیفه آنان باشی! من نظری را برای خودم و دینم و امت حضرت محمد (ص) افضل و بهتر از این نمی‌بینم که با تو جهاد کنم. اگر من با تو جهاد کنم، قربة الی الله تعالی جهاد میکنم و اگر جهاد با تو را ترک کنم باید برای این گناه از پروردگارم طلب مغفرت کنم و از او بخواهم که مرا ارشاد کند. اما اینکه نوشته بودی: اگر من منکر تو شوم، تو نیز منکر من خواهی شد؛ تو هر مکر و حیله‌ای که به نظرت می‌رسد درباره من بکن. من امیدوارم که مکر و حیله تو به من ضرری نرساند. و ضرر آن برای تو از همه بیشتر خواهد بود، زیرا تو بر اسب جهالت خویشتن سوار و بر شکستن پیمان خویشتن حریص شده‌ای! به جان خودم قسم که تو به شرطی وفا و عمل نکرده‌ای! زیرا پیمان خود را شکستی و آن افرادی را که با آنان صلح کردی، بعد از آن همه قسم‌هائی که خوردی و تعهدهائی که کردی و اطمینان‌هایی که دادی، شهید کردی! تو آنان را بدون اینکه با کسی جنگ کنند، شهید کردی، تو ایشان را بدین علت کشتی که فضائل و مناقب ما را نقل می‌کردند و حق ما را بزرگ می‌داشتند. تو آنان را برای امری شهید کردی که مبادا بمیری و آنان را نکشته باشی، یا اینکه ایشان قبلا از اینکه شهادت را درک کنند، بمیرند. ای معاویه! مواظب باش که تو قصاص خواهی شد و یقین داشته باش که حساب تو را خواهند رسید! بدان، خدای توانا نامه اعمالی ترتیب داده که هیچ گناه کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه آن را به حساب خواهد آورد. خدا این جنایات تو را فراموش نخواهد کرد. این که به مردم بدگمان می‌شوی، به دوستان خدا تهمت می‌زنی و آنها را می‌کشی، دوستان خدا را از خانه‌هاشان به دیار غربت تبعید می‌کنی مردم را مجبور می‌کنی با پسرت که کودکی است نورس و شراب‌خوار و سگ‌باز، بیعت کنند. من تو را این گونه می‌بینم که خود را دچار زیان کرده، و دین خود را از دست خواهی داد؛ با رعیت خویشتن حقه‌بازی کرده، به امانت خود خیانت می‌کنی و گوش به سخن شخص سفیه و نادان می‌دهی و افراد پرهیزکار را به خاطر این گونه تبه‌کاران می‌ترسانی!! و السلام».
  54. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۸۰-۴۸۱.
  55. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۶، ص۱۴۰-۱۴۱.
  56. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۱۵.
  57. الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۱۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۰۸.
  58. مجمع الزوائد، هیثمی، ج۷، ص۲۱۴.
  59. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۸۲-۴۸۳.
  60. الطرائف، ص۱۳۹-۱۴۱. هم‌چنین ایشان از این افراد نیز نام می‌برد: ۱- ابوبکر، ۲- عبدالله بن عثمان، ۳- عمر بن خطاب، ۴- عثمان بن عفان، ۵- علی بن ابی طالب، ۶- طلحة بن عبیدالله، ۷- زبیر بن عوام، ۸- عبدالرحمن بن عوف، ۹- سعید بن مالک، ۱۰- عباس بن عبدالمطلب، ۱۱- حسن بن علی (ع)، ۱۲- حسین بن علی (ع)، ۱۳- عبدالله بن عباس، ۱۴- عبدالله بن جعفر بن ابی طالب، ۱۵- عبدالله بن مسعود، ۱۶- عمار بن یاسر، ۱۷- أبوذر جندب بن جناده غفاری، ۱۸- سلمان فارسی، ۱۹- أسعد بن زرارة انصاری، ۲۰- خزیمة بن ثابت انصاری، ۲۱- أبو أیوب خالد بن زید انصاری، ۲۲- سهل بن حنیف انصاری، ۲۳- حذیفة بن یمان، ۲۴- عبد الله بن عمر بن خطاب، ۲۵- براء بن عمر بن عازب انصاری، ۲۶- رفاعة بن رافع، ۲۷- سمرة بن جندب، ۲۸- سلمة بن اکوع اسلمی، ۲۹- زید ثابت انصاری، ۳۰- ابولیلی انصاری، ۳۱- ابو قدامة انصاری، ۳۲- سهل بن سعد انصاری، ۳۳- عدی بن حاتم طائی، ۳۴- ثابت بن زید، ۳۵- کعب بن عجرة انصاری، ۳۶- ابو هیثم بن تیهان انصاری، ۳۷- هاشم بن عتبة بن ابی وقاص زهری، ۳۸- مقداد بن عمرو کندی، ۳۹- عمر بن ابی سلمه، ۴۰- عبدالله بن ابی عبد اسد مخزومی، ۴۱- عمران بن حصین خزاعی، ۴۲- یزید بن خصیب اسلمی، ۴۳- جبله بن بن عمرو انصاری، ۴۴- ابو هریره دوسی، ۴۵- ابو برزه نضله بن عتبه اسلمی، ۴۶- أبو سعید خدری، ۴۷- جابر بن عبدالله انصاری، ۴۸- حریز بن عبدالله، ۴۹- زید بن عبدالله، ۵۰- زید بن ارقم انصاری، ۵۱- أبو رافع، غلام رسول خدا، ۵۲- ابو عمرة ابن عمرو بن محصن انصاری، ۵۳- انس بن مالک انصاری، ۵۴- ناجیة بن عمرو خزاعی، ۵۵- ابو زینب بن عوف انصاری، ۵۶- یعلی بن مره ثقفی، ۵۷- سعید بن سعد بن عباده انصاری، ۵۸- حذیفة بن أسید، ۵۹- زید بن حارثه انصاری، ۶۰- ثابت بن ودیعه انصاری، ۶۱- مالک بن حویرت، ۶۲- جابر بن سمرة سوانی، ۶۳- عبدالله بن ثابت انصاری، ۶۴- جیش بن جنادة سلولی، ۶۵- ضمیره اسدی، ۶۶- عبد بن عازب انصاری، ۶۷- عبدالله بن ابی اوفی اسلمی، ۶۸- یزید بن شراحیل انصاری، ۶۹- عبد الله بن بشیر مازنی، ۶۹- نعمان بن عجلان انصاری، ۷۰- عبدالرحمان بن یعمر دیلمی، ۷۱- أبوحمزة خادم رسول خدا، ۷۲- ابوفضاله انصاری، ۷۳- عطیة بن بشیر مازنی، ۷۴- عامر بن لیلی غفاری، ۷۵- ابوطفیل عامر بن واثلة کنانی، ۷۶- عبدالرحمان بن عبد رب انصاری، ۷۷- حسان بن ثابت انصاری، ۷۸- سعد بن جناده عوفی، ۷۹- عامر بن عمیر نمیری، ۸۰- عبدالله بن یامیل، ۸۱- حبة بن جوین عرنی، ۸۲- عقبة بن عامر جهنی، ۸۳- ابوذؤیب شاعر، ۸۴- ابوشریح خزاعی، ۸۵- وهب بن عبدالله نسوی، ۸۶- ابوامامة صدی بن عجلان باهلی، ۸۷- اسامة بن زید بن حارث کلبی، ۸۸- وحشی بن حرب، ۸۹- قیس بن ثابت بن شماس انصاری، ۹۰- عبدالرحمان بن مدیح، ۹۱- حبیب بن بدیل بن ورقاء خزاعی، ۹۲ - فاطمه بنت رسول خدا (ص)، ۹۳ - عائشة بنت ابی بکر، ۹۴- ام سلمه، ۹۵- ام هانی بنت أبی طالب، ۹۶ - فاطمة بنت حمزة بن عبدالمطلب و ۹۷- اسماء بنت عمیس خثعمیه.
  61. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۸۳.
  62. روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۲، ص۲۸۲-۲۸۳.
  63. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۸۴-۴۸۵.
  64. رجال الکشی، کشی، ج۱، ص۵۷ - ۴۶. عمرو در سال پنجاه هجری شهید شد. بنا به نقل دیگری پس از کشته شدن حجر، زیاد حاکم کوفه، به تعقیب همکاران حجر پرداخت و ناگزیر عمرو از کوفه فرار کرد و به کوه‌های موصل پناه برد. چون خبر حضور وی به حاکم موصل، عبدالرحمان ثقفی، پسر خواهر معاویه رسید، برای دستگیری او لشکری فرستاد، و چون عمرو به بیماری استسقاء (تشنگی شدید) مبتلا شده بود، قدرت دفاع از خود را نداشت (البته در اکثر منابع نقل شده که در غار ماری عمرو را گزید و لذا او به دفاع از خود قادر نبود.) ولی رفاعة بن شداد که همراه او بود به جنگ و دفاع پرداخت. عمرو به او گفت: «دفاع از من بی‌فایده است اگر می‌توانی خود را نجات بده». رفاعه حمله کرد و لشکر را شکافت و فرار کرد و لشکریان، عمرو را دستگیر کردند و چون از نامش پرسیدند، او از معرفی خود، خودداری کرد و گفت: «کسی هستم که اگر مرا واگذارید، به نفع شماست و اگر بکشید به ضرر شما تمام خواهد شد». او را نزد عبدالرحمان، حاکم موصل بردند. او عمرو را شناخت و درباره وی به معاویه نامه نوشت و دستور خواست. معاویه پاسخ داد که او گمان می‌کند، عمرو نُه ضربه به عثمان زده است، پس همین عمل را در باره‌اش اجرا کنید، با اولین ضربه‌ای که بر او زدند او زندگی را بدرود گفت. (الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۷.) سپس سرش را بریدند و برای معاویه به شام فرستادند و این اولین سری بود که در اسلام از شهری به شهر دیگر بردند، الکامل، ابن اثیر، ج۴، ص۸۳.
  65. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۸۵-۴۸۷.
  66. درباره «رفاعة بن شداد» نک: به مبحث «قیام توابین» و «قیام مختار».
  67. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۷.
  68. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۳۲۷.
  69. بلاغات النساء، ابن طیفور، ص۶۱ – ۵۹؛ الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۱۷.
  70. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۸۸.
  71. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۱۶.
  72. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۸۹.