کمیل بن زیاد نخعی در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۱ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۲۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

کمیل بن زیاد نخعی، از مردم یمن و قبیله نخع، از یاران خاص و رازدار امیرالمؤمنین(ع) است. امیرالمؤمنین(ع) اسرار خود را به کمیل می‌گفته و او نیز تحمل شنیدن و به خاطر سپردن آنها را داشته است. ابن کثیر شامی، کمیل را «مردی شجاع و سلحشور و زاهدی عابد» دانسته است[۱]، و ذهبی می‌گوید: «مردی شریف و مطاع و شیعه موثق و عابد و قلیل الحدیث بود»[۲]. شیخ طوسی در رجال خود کمیل را از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) شمرده است[۳]. کمیل، در پیشاپیش مردم کوفه، به مدینه آمد و علیه عثمان قیام کرد. عثمان او را با چند نفر دیگر، از جمله مالک اشتر، به شام تبعید کرد. او بعدها به کوفه بازگشت و در جنگ صفین ملتزم رکاب امیرالمؤمنین(ع) بود[۴]. او در قیام محمد بن اشعث حجاج بن یوسف ثقفی نیز شرکت داشت و یکی از علل دستگیری و قتل او توسط حجاج نیز همین بود.

کمیل را یکی از هشت عابد مشهور کوفه شمرده‌اند. سید ابن طاووس در کشف المحجه از رسائل کلینی نقل می‌کند که امیرالمؤمنین(ع) به عبیدالله بن ابی رافع فرمود: «ده نفر از افراد مورد وثوق مرا بر من وارد کن» که یکی از آنان کمیل بود. در خبر است که آن حضرت او و دو نفر دیگر را «چراغ‌های قبیله «نخع» خواند[۵]. شیخ طوسی نوشته است: روایت شده که کمیل، امیرالمؤمنین(ع) را دید که در شب نیمه شعبان دعای مشهور را در حال سجده می‌خواند[۶]. سید ابن طاووس در اقبال می‌گوید: در روایتی آمده است که کمیل گفت: «با امیرالمؤمنین(ع) در مسجد بصره نشسته بودم که شخصی از آن حضرت پرسید: معنی آیه ﴿فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ[۷] چیست؟ حضرت فرمود: آن شب که هر کاری به گونه‌ای استوار پایان می‌یابد، شب نیمه شعبان است، تا آنجا که فرمود: هیچ بنده‌ای نیست که آن شب را احیا بدارد و این دعا را بخواند مگر اینکه دعایش به اجابت برسد. وقتی حضرت از مسجد خارج شد، شبانه او را دنبال کردم. امیرالمؤمنین(ع) که متوجه شد، فرمود: برای چه می‌آیی؟ عرض کردم: برای نوشتن دعای خضر که خواندید. فرمود: بنشین؛ وقتی آن را حفظ کردی و در هر شب جمعه، یا در هر ماه، یا در هر سال، یا در طول عمرت بخوان که از مخاطرات مصون می‌مانی و پیروز خواهی بود و روزی می‌یابی، و آمرزیده می‌شوی. ای کمیل، به خاطر صحبت طولانی که با ما داری آن‌چه را که خواستی به تو هبه می‌کنیم»[۸].

دعای کمیل از دعاهای معتبر است که به قول محقق شوشتری، عامه و خاصه آن را روایت کرده‌اند[۹]. کمتر دعایی است که راوی آن را از خود امام شنیده و نگاشته باشد، کمیل بن زیاد این دعا را از امیرالمؤمنین(ع) می‌شنود و آن را می‌نویسد. این خود به تنهایی، امتیازی بزرگ برای کمیل است. شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان می‌نویسد: دعای کمیل بن زیاد از ادعیه معروف است، و علامه مجلسی فرموده که از بهترین دعاها است و آن دعای خضر(ع) است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) آن را تعلیم کمیل - که از خواص اصحاب آن حضرت است - فرموده. در شب‌های نیمه شعبان و در هر شب جمعه خوانده می‌شود و برای کفایت از شر اعدا و فتح باب رزق و آمرزش گناهان نافع است. و شیخ طوسی و سید ابن طاووس آن را نقل نموده‌اند، و من آن را از مصباح المتهجد نقل می‌کنم.

از جمله امتیازات کمیل بن زیاد، سخنان گرانقدر و مشهور حضرت به او است که سید رضی در نهج البلاغه آورده است. کمیل خود می‌گوید: با امیرالمؤمنین از مسجد کوفه بیرون می‌آمدیم. چون به صحرا رسیدیم، حضرت نفسی طولانی کشید و سپس فرمود: ای کمیل، این دل‌ها به منزله ظرف‌ها هستند، بهترین آنها ظرفی است که گنجایش داشته باشد، پس از من بشنو آن‌چه را به تو می‌گویم.»..[۱۰]. کمیل از طرف امیرالمؤمنین(ع) به حکومت شهر «هیت» رسید که در ساحل فرات بود.

در سال ۳۹ قمری که معاویه لشکر غارت‌گر خود را در شهرهای سواحل فرات به گردش درآورده بود و آن نقاط را غارت می‌کردند. کمیل شهر هیت را رها کرد و به «قرقیسا» از قلمرو معاویه که قصد حمله به هیت را داشتند، رفت. در همان موقع لشکر معاویه از هیت گذشتند و نواحی آنجا را غارت کردند. وقتی خبر به امیرالمؤمنین رسید، در نامه‌ای کمیل را سرزنش کرد که چرا قلمرو خود را رها کرده تا لشکر معاویه سالم از آنجا بگذرد. سید رضی این نامه را در نهج البلاغه آورده و در صدر آن می‌نویسد: از نامه‌های آن حضرت به کمیل بن زیاد نخعی است که کارگزار او در هیت بود. امام بر او خرده گرفته که چرا گذاشت لشکر معاویه برای غارت مسلمانان از قلمرو او بگذرند و او نباشد که از حمله آنها جلوگیری کند[۱۱]. اما بعد رها کردن آن‌چه را آدمی به عهده دارد و به عهده گرفتن کاری که باید دیگری عهده‌دار آن شود، ناتوانی آشکار و کار بیهوده‌ای است. عمل تو در حمله به مردم قرقیسا و رها کردن قلمروی که تو را بر آن گماشته‌ایم، و کسی نبود تا مانع هجوم دشمن شود و از ورود آنها جلوگیری کند، کاری نابجا است. در واقع تو پلی شده‌ای که دشمنانت و هر کس خواست، از آن بگذرند و به دوستانت حمله برند...[۱۲].

ابن اثیر ضمن بیان وقایع سال ۳۹ قمری می‌نویسد: معاویه، سفیان بن عوف غامدی را با شش هزار نفر به قلمرو علی(ع) گسیل داشت و دستور داد که به شهر هیت برود و از آنجا به انبار و مداین بیاید و قتل و غارت کند. سفیان به هیت آمد و کسی از مدافعان شهر را در آن ندید. از آنجا به انبار رفت. پادگان آنجا پانصد نفر مدافع داشت که پراکنده شده و فقط دویست نفر باقی مانده بودند (طبری می‌گوید صد نفر بودند) علت پراکنده شدن آنها این بود که کمیل بن زیاد والی آنجا اطلاع یافت مردمی از شهر قرقیسا قصد دارند به هیت حمله برند. او بدون اجازه علی(ع) به جلوگیری آنها رفته بود. افراد سفیان وارد هیت شدند در حالی که کمیل غایب بود. خبر آن باعث خشم علی(ع) شد و در نامه‌ای کمیل را سرزنش کرد[۱۳].

این سخن به نقل ابن اثیر از حادثه‌ای که پس از آن ماجرا اتفاق افتاده روشن‌تر می‌شود. ابن اثیر تحت عنوان «هجوم شامیان به مردم جزیره» می‌نویسد: در این سال (۳۹ق) معاویه، عبدالرحمان بن قباث بن اشیم را به شهرهای جزیره فرستاد تا آنجا را تاراج کند. شبیب بن عامر، حکمران امیرالمؤمنین(ع) در جزیره، موضوع را از نصیبین به کمیل، والی هیت، خبر داد. کمیل با شش هزار رزمنده به سوی شامیان رفت. در برخورد با عبدالرحمان معلوم شد معن بن یزید سلمی به کمک او آمده است. کمیل با آنها جنگید و آنها را شکست داد. بسیاری از سپاهیان شام را کشت و بقیه رو به فرار نهادند. کمیل فرمان داد که فراریان را دنبال نکنند و به مجروحان آزار نرسانند. از سپاه کمیل فقط دو نفر کشته شد! کمیل پیروزی خود را در نامه‌ای به امیرالمؤمنین(ع) خبر داد. حضرت هم در جواب، کار او را تحسین کرد و خشنودی خود را ابراز داشت، چون قبلاً از رها کردن هیت و رفتن به قرقیسا بر او خشم گرفته بود. شبیب بن عامر، والی نصیبن، که به مدد کمیل آمده بود، وقتی رسید دید که کمیل سپاه شام را تار و مار کرده است و او را بر آن پیروزی تبریک گفت[۱۴].

در نقلی در سفینة البحار از زبان کمیل چنین می‌خوانیم: در یکی از شب‌ها در حالی که یک چهارم از شب گذشته بود، علی(ع) از مسجد کوفه بیرون آمد و به سمت خانه‌اش روانه شد. در راه از جلو خانه‌ای گذشت و شنید که مردی این آیه را تلاوت می‌کند: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ[۱۵]، آهنگ او خوش و دلنواز و محزون بود و دل آرامی را مجذوب می‌کرد. کمیل از شنیدن آن آهنگ خوش پایش سستی گرفت و به حال آن مرد غبطه خورد. امیرالمؤمنین(ع) که، متوجه حال کمیل بود، فرمود: «ای کمیل، فریفته صدای این مرد مشو که از اهل دوزخ است، و بعد از این تو را از آن آگاه خواهم ساخت».

کمیل از اینکه آن حضرت از باطن آن مرد خبر داد، دچار شگفتی شد، چون او را نمی‌دید و با آن‌که بدان گونه قرآن می‌خواند، او را از اهل دوزخ می‌دانست. مدتی گذشت و جنگ صفین روی داد و پایان یافت. خوارج به وجود آمدند و جنگ نهروان را به راه انداختند. پس از پایان جنگ، کمیل با حضرت در میان کشتگان می‌گشت و حضرت با نوک شمشیر سرها را جابه‌جا می‌کند و در آن میان سری را به کمیل نشان داد و این آیه را خواند ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ... کمیل دریافت که این مرد همان کسی بود که در آن شب با آن حال خاص قرآن می‌خواند. در حال به زمین افتاد و قدم‌های حضرت را بوسید و از خدا برای خود طلب آمرزش کرد[۱۶]. شیخ مفید در الارشاد می‌نویسد: چون حجاج بن یوسف ثقفی به حکومت عراق رسید در صدد دستگیری کمیل بر آمد. کمیل گریخت. حجاج دستور داد عطای اقوام او را از بیت المال قطع کنند. وقتی کمیل این خبر را شنید گفت: «من پیری کهنسالم و عمر خود را کرده‌ام، سزاوار نیست اقوام خود را از حقوق خود محروم کنم». از این رو خود را آشکار ساخت و به نزد حجاج آمد. حجاج که او را دید گفت: «ای کمیل، من در پی تو بودم تا به کیفرت رسانم». کمیل گفت: «برای من دندان تیز مکن که چیزی از عمر من باقی نمانده است. هر کاری می‌خواهی بکن که به زودی بازگشت من و تو به سوی خدا است. امیرالمؤمنین(ع) به من خبر داد که تو قاتل من هستی» حجاج گفت: «پس در این صورت تو خود را به کشتن داده‌ای» کمیل گفت: «آری، اگر سرنوشت من به دست تو رقم خورده باشد!» حجاج گفت: «تو در شمار قاتلان عثمان هستی. گردنش را بزنید». و گردنش را زدند.

این خبری است که راویان عامه از موثقان خود نقل کرده‌اند، و خاصه (شیعیان) در این نقل با آنها شریک هستند، و مضمون آن از باب معجزات و براهین روشن است[۱۷]. در ذیل تاریخ الطبری می‌خوانیم که اعمش گفته است: حجاج به عریان گفت: می‌دانی کمیل چه کرده است؟ آیا او با عبدالرحمان بن محمد بن اشعث در «دیر الجماجم» علیه ما قیام نکرده است؟ گفت: آری او هم بوده است. همین باعث شد که حجاج در جست‌وجوی او بر آمد تا او را کشت[۱۸].[۱۹]

منابع

پانویس

  1. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۹، ص۴۶.
  2. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۸، ص۶۰۰.
  3. طوسی، رجال الطوسی، ص۶۹ و ۵۶.
  4. ری شهری، محمد و همکاران، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۱۲، ص۲۷۳.
  5. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۸، ص۶۰۱؛ سید ابن طاووس، کشف المحجه، ص۱۷۳.
  6. شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص۷۷۴.
  7. «در آن (شب)، هر کار استواری را (که اجمال دارد) جدا می‌کنند (و تفصیل می‌دهند)» سوره دخان، آیه ۴.
  8. سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۷۰۶.
  9. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۸، ص۶۰۳.
  10. نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷.
  11. نهج البلاغه، نامه ۶۱.
  12. نهج البلاغه، نامه ۶۱.
  13. اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۸۹.
  14. اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۹۰.
  15. «آیا (آن کافر ناسپاس بهتر است یا) کسی که هر دم از شب در سجده و ایستاده با فروتنی به نیایش می‌پردازد از جهان واپسین می‌هراسد و به بخشایش پروردگارش امید می‌برد؟ بگو: آیا آنان که می‌دانند با آنها که نمی‌دانند برابرند؟ تنها خردمندان پند می‌پذیرند» سوره زمر، آیه ۹.
  16. محدث قمی، عباس، سفینة البحار، ذیل لفظ کمیل.
  17. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۲۷.
  18. تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۸، ص۶۰۰.
  19. دوانی، علی، مقاله «اصحاب امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۵۵۶.