آتش‌زدن خانه حضرت فاطمه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۳۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

امام علی (ع) با نپذیرفتن بیعت با ابوبکر، خشم و نفرت خود را از نظام حاکم اعلان داشت تا برای همگان روشن سازد حکومتی که نخستین شخصیت پس از پیامبر گرامی (ص) از آن رویگردان شده، نمی‌تواند خلافت واقعی رسول خدا (ص) باشد. فاطمه زهرا (س) نیز همین شیوه را دنبال کرد تا به مردم اعلان دارد که دخت پیامبر بر سران حاکم خشمگین است و این حکومت را قانونی نمی‌داند.

از سویی امام علی (ع) مبارزه‌ای منفی بر ضد غاصبان حق قانونی خویش آغاز کرد و شماری از برجستگان صحابه و شخصیت‌های بزرگی از مهاجران و انصار که رسول گرامی اسلام (ص) منزلت آنان را ستوده بود و از واقعیت آگاهی داشتند، کنار امام (ع) پایدار و مقاوم ایستادند، از جمله: عباس بن عبدالمطلب، عمار یاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، مقداد بن اسود، خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین، عبادة بن صامت، حذیفة بن یمان، سهیل بن حنیف، عثمان بن حنیف، ابوایوب انصاری و جمعی دیگر که تسلیم هیاهوی دشمن نشدند و تهدیدات زمامداران حکومت و در رأس آنها عمر، بیمناکشان نساخت[۱].

یورش به خانه وحی

سلطه حاکم دریافت تا آن‌گاه که مخالفت امام علی (ع) و یارانش برای دولت اسلامی خطری داخلی شمرده می‌شود و وجود این قبایل، حکومت موجود را تهدید می‌کند، باید این کانون خطر را بر هم زند. ابوبکر و هوادارانش دانستند که اگر شتابان در پی متوقف کردن این جریان مخالف برنیایند، بر اثر بالا گرفتن موج مخالفت، خطر، حکومتشان را احاطه خواهد کرد. جلوگیری از این خطر، با مجبور ساختن علی بن ابی طالب به بیعت با ابوبکر میسر بود.

برخی تاریخ‌نگاران آورده‌اند[۲] عمر بن خطاب نزد ابوبکر آمد و بدو گفت: «می‌دانی علی با تو بیعت نکرده است. آیا قصد نداری از او بیعت بگیری؟ فلانی! تا علی با تو بیعت نکند، نباید دست به هیچ کاری بزنی! کسی را نزد او بفرست تا حضور یابد و با تو بیعت نماید». ابوبکر، قنفذ غلام خود را نزد امام (ع) فرستاد. وی به امیرالمؤمنین گفت: «خلیفه شما را خواسته است. از فرمان جانشین رسول خدا اطاعت کن!» على (ع) فرمود: «چقدر زود به پیامبر گرامی (ص) دروغ بستید!» قُنفذ بازگشت و سخن امام (ع) را به ابوبکر ابلاغ کرد. وی مدتی بلند گریست. عمر بار دوم به ابوبکر گفت: «می‌دانی که این فرد با تو بیعت نکرده است. او را فرصت مده!» ابوبکر به قنفذ گفت: «نزد على بازگرد و به او بگو: جانشین رسول خدا (ص) تو را برای بیعت با خود فرا می‌خواند». قنفذ دیگر بار نزد ایشان آمد و سفارش ابوبکر را به امام (ع) رساند. امام على (ع) این بار با صدای بلند فریاد زد: «سبحان الله! این مرد مدعی چیزی است که حق او نیست». قنفذ بازگشت و سخنان امام را به ابوبکر رساند. ابوبکر مدتی بلند گریه کرد. عمر این بار به او گفت: «خود به پا خیز تا نزد او برویم»[۳].

دفاع جانانه فاطمه زهرا (س) از علی (ع)

بدین ترتیب، ابوبکر، عمر، عثمان، خالد بن ولید، مغیرة بن شعبه، ابوعبیده جراح و سالم آزاد شده ابوحذیفه به سوی خانه علی (ع) روانه شدند. فاطمه زهرا (س) بر این باور بود که کسی بی‌اجازه وی وارد خانه‌اش نخواهد شد. وقتی این گروه به در خانه فاطمه رسیدند و در را کوبیدند و ایشان صدای آنان را شنید، فریاد زد: پدر! ای رسول خدا! پس از تو چه مصیبت‌ها و ناراحتی‌ها از پسر خطاب و پسر ابوقحافه دیدیم! ای گروه! صحنه‌ای زشت‌تر از آنچه شما انجام دادید، سراغ ندارم. پیکر مطهر رسول خدا (ص) را در برابر ما به حال خود رها کردید و بی‌آنکه با ما مشورتی انجام دهید، برای خود بیعت گرفتید و حقمان را به ما باز نمی‌گردانید.

مردم با شنیدن صدای زهرا (س) و گریه او، با چشمانی اشکبار و دل‌هایی شکسته و پر اندوه از آنجا دور شدند[۴].

دستور آتش زدن خانه زهرای مرضیه (س)

تنها عمر و جمعی در آنجا باقی ماندند. عمر هیزم خواست و با صدای بلند اعلان داشت: «[على!] سوگند به آن کس که جانم در دست اوست! از خانه بیرون بیا وگرنه آن را با ساکنانش به آتش خواهم کشید!» به عمر گفتند: «ابوحفص! فاطمه در این خانه حضور دارد». گفت: «باشد!»[۵].

فاطمه (س) پشت در ایستاد و جمعی را که پیشاپیش آنان عمر قرار داشت، خطاب کرد و فرمود: «وَيْحَكَ يَا عُمَرُ مَا هَذِهِ الْجُرْأَةُ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ تُرِيدُ أَنْ تَقْطَعَ نَسْلَهُ مِنَ الدُّنْيَا وَ تُفْنِيَهُ وَ تُطْفِئَ نُورَ اللَّهِ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ‌»: عمر! وای بر تو! بر خدا و رسولش این‌گونه گستاخی؟ می‌خواهی دودمان رسول خدا (ص) را براندازی و نورش را خاموش سازی؟ اما بدان! خداوند نور خویش را فروزان نگاه می‌دارد.

آن گروه بر سر امیرالمؤمنین (ع) که در جایگاه خود نشسته بود، ریختند و گِردش را گرفتند و لباس وی را به گردنش پیچیده، او را کشان کشان از خانه به سوی سقیفه، محل برگزاری مجلس ابوبکر، بردند. فاطمه (س) از بردن همسر خویش جلوگیری کرد و فرمود: به خدا سوگند! اجازه نمی‌دهم پسرعمویم را ظالمانه به سوی مسجد بکشانید. وای بر شما! چه زود به خدا و رسولش خیانت کردید و در حق ما اهل بیت (ع) ستم روا داشتید، با اینکه پیامبر گرامی (ص) شما را به پیروی و دوستی و محبت و اطاعت ما سفارش فرموده بود!

عمر به قنفذ فرمان داد تا زهرا (س) را بزند و قنفذ با تازیانه چنان زهرا (س) را زد که جای تازیانه مانند بازوبندی بر بازوی ایشان باقی ماند[۶].

بدین‌سان، امیرمؤمنان (ع) را از خانه بیرون آوردند و به سقیفه، محل برگزاری مجلس ابوبکر، کشاندند، امام (ع) به این سو و آن سو می‌نگریست و می‌فرمود: «ای حمزه! ای جعفر! کجایید؟ اما من که امروز حمزه و جعفر ندارم». امام (ع) را در مسیر راه از کنار قبر مطهر پسر عمویش رسول خدا (ص) عبور دادند. وقتی چشمش به مرقد پاک پیامبر افتاد، صدا زد: ﴿قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ[۷].[۸]

حضور مجدد فاطمه (س) و نجات على (ع) از دست دژخیمان

در این میانه، فاطمه زهرا (س) که دست فرزندانش حسن و حسین را گرفته بود و همه زنان بنی‌هاشم وی را همراهی می‌کردند، از راه رسید. با دیدن آن منظره، صدای ناله و فریاد آنان بلند شد. فاطمه (س) فرمود: «خلوا عن بعلي! خلوا عن ابن عمي! والله لأكشفن رأسي و لأضعن قميص ابي على رأسي و لأدعون عليكم، فما ناقة صالح بأكرم على الله مني و لا فصيلها بأكرم على الله من ولدي»؛ دست از همسرم بردارید! دست از پسرعمویم بردارید! به خدا سوگند! سرم را برهنه می‌کنم و پیراهن پدرم رسول خدا (ص) را بر سر افکنده، شما را نفرین خواهم کرد! ناقه صالح و بچه‌اش از من و فرزندانم در پیشگاه خدا عزیزتر نبودند [که خدا به خاطر آنها بر قوم صالح عذاب فرستاد][۹].

فاطمه (س) رو به سوی مرقد پاک رسول خدا (ص) نهاد و از آن عزیز یاری خواست و گفت: «پدر! ای رسول خدا! پس از تو ما از پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه‌ها کشیدیم!» با هر کلمه که زهرا بر زبان جاری می‌ساخت، دل‌ها پر از اندوه و چشم‌ها اشکبار می‌شد.

با افزایش احساسات و عواطف مردم، و فریاد اعتراض برخی از مردم، ابوبكر احساس خطر کرد و دستور داد تا على (ع) را آزاد کنند. در این لحظه فاطمه خود را به علی رساند، حسن و حسین خود را به آغوش پدر افکندند و صدیقه طاهره (س) رو به على (ع) كرد و گفت: «روحي لروحك الفداء، و نفسي لنفسك الوقاء، يا أبا الحسن‏! إن كنت في خير كنت معك و إن كنت في شر كنت معك»[۱۰]؛ روحم فدای روح تو و جانم سپر بلای تو، ای ابالحسن! در خوشی‌ها و سختی‌ها در کنار تو خواهم بود.

مرحوم کلینی پایان ماجرا را این‌گونه نقل می‌کند که: «ثُمَّ أَخَذَتْ بِيَدِهِ فَانْطَلَقَتْ‌» سپس دست علی را گرفت و با خود برد[۱۱].[۱۲]

شرح ماجرا از زبان حضرت زهرا (س)

فاطمه زهرا (س) فرمود: بر در خانه‌ام هیزم و آتش آوردند که آن را شعله‌ور سازند و ما را بسوزانند. من در آستانه در قرار داشتم. آنها را قسم دادم به خدا و به پدرم که دست از ما بردارید و به دادمان برسید. عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت. آن را بر بازویم زد، چنان‌که کبود شد. لگد محکمی بر در زد و آن را بر رویم انداخت. در حالی که حامله بودم به رو در خاک افتادم. آتش زبانه می‌کشید و چهره‌ام را داغ می‌کرد. مرا چنان سیلی زد که گوشواره از گوشم افتاد. مرا درد زایمان گرفت. محسنم را بدون جرم سقط کردم»[۱۳].

این از جمله چیزهایی بود که حضرت فاطمه (س) از پدر شنیده بود که خداوند در شب معراج به من فرمود: بر دختر تو ستم می‌رانند. او را محروم می‌کنند. حقی را که برای او قرار می‌دهی، غاصبانه از او می‌گیرند. با وجود اینکه باردار است، او را کتک می‌زنند. بی‌اجازه به حریم و خانه‌اش وارد می‌شوند. حقیر و خوار شمرده می‌شود. چیزی را نمی‌یابد که راه را بر آنها ببندد. از ضربه‌ای که بر رحم او می‌خورد، فرزندش را سقط می‌کند. خود نیز از آن ضربه وفات می‌کند.

پیامبر فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. پروردگارا، پذیرفتم و گردن نهادم که توفیق و صبر از تو ریشه می‌گیرد[۱۴]. البته سخت‌گیری و اهانت به فاطمه (س) منحصر در این واقعه نبود بلکه در مواردی دیگر هم صدمات جسمی و روحی فراوان دید. سخن امام حسن (ع) درباره آزار و صدمه زدن به مادر هم شنیدنی است آنجا که حضرت به «مغیرة بن شعبه» در پاسخ به تهمتی که بر امیرالمؤمنین بسته و حضرت را به آن نسبت داده بود، فرمود: ولی تو ای مغیرة بن شعبه، با خدا دشمنی کردی. کتاب خدا را غافلانه به دور انداختی. پیامبرش را تکذیب کردی... تو بودی که دختر رسول خدا را آن قدر زدی که از او خون جاری شد و کودکی که در رحم، داشت، سقط کرد. می‌خواستی رسول خدا را خوار کنی و از فرمانش سرپیچی و حرمت او را هتک کنی؛ زیرا رسول خدا به فاطمه (س) فرموده بود: «أنت سیدة أهل الجنة». به خدا سوگند، مغیره، جایگاهت در دوزخ است و خودت بارگران، سخنت را بر دوش خود نهاده‌ای[۱۵].[۱۶]

منابع

پانویس

  1. حکیم، سید منذر، درسنامه زندگانی و سیره حضرت زهرا، ص۱۷۲.
  2. مسلم بن قتیبه دینوری، الإمامة والسیاسة، ص۲۹-۳۰.
  3. حکیم، سید منذر، درسنامه زندگانی و سیره حضرت زهرا، ص ۱۷۳.
  4. حکیم، سید منذر، درسنامه زندگانی و سیره حضرت زهرا، ص۱۷۴.
  5. مسلم بن قتیبه دینوری، الإدارة والسیاسة، ص۲۹-۳۰.
  6. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۵، ص۳۲۰.
  7. «(برادرش) گفت: ای فرزند مادرم! این قوم مرا ناتوان شمردند و نزدیک بود مرا بکشند پس دشمنان را به سرزنش من برنیانگیز و مرا با گروه ستمبارگان مگمار!» سوره اعراف، آیه ۱۵۰.
  8. حکیم، سید منذر، درسنامه زندگانی و سیره حضرت زهرا، ص۱۷۵.
  9. طبرسی، احتجاج، ج۱، ص۲۲۲.
  10. کوکب الدری، ص۱۹۶.
  11. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۸، ص۲۳۸.
  12. حکیم، سید منذر، درسنامه زندگانی و سیره حضرت زهرا، ص۱۷۷.
  13. «فَجَمَعُوا الْحَطَبَ الْجَزْلَ عَلَى بَابِنَا وَ أَتَوْا بِالنَّارِ لِيُحْرِقُوهُ وَ يُحْرِقُونَا، فَوَقَفْتُ بِعَضَادَةِ الْبَابِ وَ نَاشَدْتُهُمْ بِاللَّهِ وَ بِأَبِي أَنْ يَكُفُّوا عَنَّا وَ يَنْصُرُونَا، فَأَخَذَ عُمَرُ السَّوْطَ مِنْ يَدِ قُنْفُذٍ- مَوْلَى أَبِي بَكْرٍ- فَضَرَبَ بِهِ عَضُدِي فَالْتَوَى السَّوْطُ عَلَى عَضُدِي حَتَّى صَارَ كَالدُّمْلُجِ، وَ رَكَلَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَرَدَّهُ عَلَيَّ وَ أَنَا حَامِلٌ فَسَقَطْتُ لِوَجْهِي وَ النَّارُ تُسْعَرُ وَ تَسْفَعُ وَجْهِي، فَضَرَبَنِي بِيَدِهِ حَتَّى انْتَثَرَ قُرْطِي مِنْ أُذُنِي، وَ جَاءَنِي الْمَخَاضُ فَأَسْقَطْتُ مُحَسِّناً قَتِيلًا بِغَيْرِ جُرْمٍ»، شیخ عباس قمی، بیت الأحزان، ص۹۷؛ علی قائمی، در مکتب فاطمه، ص۳۳۱.
  14. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲۸، ص۶۱ و ۶۲.
  15. شیخ طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۴۱۳ و ۴۱۴.
  16. اسحاقی، سید حسین، فرهنگنامه فاطمی ج۵، ص ۱۶۳۴.