خوارج در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۹ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۲۳ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

جهاد‌ امیرالمؤمنین با خوارج

یکی از گروه‌هایی که امیرالمؤمنین(ع) با آنان جنگید خوارج بودند. این گروه از سپاه امیرالمؤمنین(ع) منشعب شدند و با شعار «لاحکم الا لله» به مبارزه با حضرت پرداختند. آنان در منطقه حروراء اولین تجمع خود را برگزار کردند و به همین جهت حروریه خوانده می‌شوند[۱]. امیرالمؤمنین در آغاز با آنان با مسالمت برخورد کرد و به پرسش‌ها و شبهه‌های آنان پاسخ داد[۲]. جمعی دست از عقیده خود برداشتند و گروهی بر عقیده باطل خود اصرار ورزیدند. از آنان به عنوان مارقین نیز یاد شده است.

این جنگ «جنگ نهروان» هم نامیده شده؛ چون نبرد در منطقه نهروان[۳] بوده است. جنگ با این گروه از جهت توجیه افکار عمومی بسیار سخت بود؛ چراکه اینان انسان‌هایی عابدپیشه و متنسک بودند. سخنان رسول خدا(ص) که در گذشته درباره این جمع فرموده بود، تا حدودی افراد باورمند به امیرالمؤمنین(ع) را با حضرت همراه کرد. رسول خدا(ص) آن‌گاه که خوارج را توصیف می‌کرد فرمود: آنان از دین خارج می‌شوند مانند خارج‌شدن تیر از کمان[۴].

بدیهی است که جمعی از اصحاب حضرت، اگرچه با خوارج نبودند، در نبرد بر ضد آنان نیز حضور نداشتند و جمعی نیز دچار شک و تردید شدند؛ به همین جهت سال‌های پایانی حکومت امیرالمؤمنین(ع) با مشکلات متعددی همراه بود. خوارج هر از چند گاه به مخالفت با حکومت حضرت می‌پرداختند[۵]. از طرف دیگر معاویه هم جنایتکارانی را برای قتل و غارت به مناطق تحت نفوذ امیرالمؤمنین(ع) می‌فرستاد که کتاب الغارات ثقفی دراین‌باره است[۶].

مدارای امام علی(ع) با خوارج

امام علی(ع) کسی نبود که در پی سلطنت و حاکمیت مطلق باشد و مردم از ترس و وحشت او نفس‌های خویش را در سینه حبس کنند. او می‌خواست امنیت جامعه را تأمین کند، مردم را آموزش دهد و به راه راست هدایت فرماید و مطابق حکم الهی بر ایشان حکومت کند. مولا هرگز نمی‌خواست مردم از او بترسند، بلکه در صدد بود تا آنان را خداترس بارآورد. چنان‌که فقط و فقط به قانون الهی و احکام شرع عمل کنند و جان و دین خویش را از هرگونه آفتی مصون دارند. مبنای سیاست علی(ع) در برخورد با خوارج و دیگران چنین بود.

روایت کرده‌اند که مردی از خوارج خدمت امام رسید و گفت: یا امیرالمؤمنین! فلانی تو را ناسزا می‌گوید. حضرت فرمود: همان‌گونه که او مرا ناسزا گفت، تو نیز او را ناسزا بگو. گفت: او تو را تهدید می‌کند. فرمود: کسی که مرا نکشته، نمی‌کشم. آن‌گاه فرمود: آنان سه حق بر گردن ما دارند: هرگاه بخواهند در مساجد یاد خدا کنند، آنان را از ورود به آنجا منع نکنیم؛ تا زمانی که دست آنان در دست ما است، سهم آنان را از فیء بپردازیم؛ و با آنان نجنگیم تا اینکه آنان با ما بجنگند[۷].[۸]

تحرکات خوارج

هنگامی که نتیجه حکمیت و ماجرای ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص به علی(ع) رسید، حضرت نامه‌ای به ابن الکواء، عبدالله بن وهب راسبی، یزید بن حصین و همراهان آنان فرستاد و از آنان دعوت کرد تا برای جنگ با معاویه به او بپیوندند. خوارج درخواست علی(ع) را رد کردند و از او خواستند که به کفر خویش اقرار کند تا آن‌گاه درباره مسائل فیمابین بیندیشند. در اینجا بود که علی(ع) از خوارج ناامید شد. گفته‌اند علی(ع) تصمیم گرفت که آنان را به حال خود رها کند و با همراهان خویش به جنگ شامیان برود. زمانی که علی(ع) آماده حرکت به سوی شام شد، به او خبر رسید که خوارج علیه مردم شوریده‌اند. آنان عبدالله بن خباب بن ارت، یکی از صحابه رسول خدا(ص) را کشته و شکم زن باردارش را دریده بودند و سه زن دیگر را از قبیله طی و نیز بانوی دیگری به نام ام‌سنان صیداوی را به قتل رسانده بودند. چون این اخبار به علی(ع) رسید، حارث بن مرة عبدی را نزد خوارج فرستاد تا درباره این اخبار تحقیق کند و به او گزارش دهد. چون حارث به خوارج رسید و در این‌باره از آنان سؤال کرد، او را گرفتند و کشتند. خبر قتل حارث در اردوگاه نخیله به علی(ع) رسید و به این ترتیب حضرت دستور حرکت به سوی اردوگاه خوارج را صادر فرمود.

چون علی(ع) به خوارج نزدیک شد، از آنان خواست قاتلان برادرانش را به او تسلیم کنند. اما آنان گفتند: ما همه قاتل ایشان هستیم و همه ما خون آنان را حلال می‌دانیم. سپس قیس بن سعد بن عباده با آنان سخن گفت، اما به او پاسخ مثبت ندادند[۹].

شیوه امام علی(ع) در برخورد با خوارج نمونه بارزی از حکمت، درایت، دوراندیشی، تدبیر و ملایمت انسانی و دینی بود. موضعگیری قاطعانه آن حضرت تجسم کامل تعهد و التزام به حدود الهی و سیاست ربانی در هدایت بندگان و اداره کشور است. امام علی(ع) موضع خویش را در قبال خوارج پس از ماجرای حکمیت این‌گونه بیان فرمود: «... پس گروهی از آنان از ما جدا شدند و تا هنگامی که ما را به حال خود رها کنند، آنان را به حال خودشان وامی‌گذاریم»[۱۰]. آن حضرت موضع خویش را با تفصیل بیشتری چنین بیان فرمود: «اگر سکوت کنند، آنان را به حال خودشان وامی‌گذاریم و اگر دهان به سخن گشایند با آنان احتجاج می‌کنیم و اگر بر ما خروج کنند، با آنان می‌جنگیم. و آن‌گاه که شنید مردی خارجی می‌گفت: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌»، امام فرمود: «این، واژه حقی است که از آن باطل اراده می‌شود».

امام پس از جنگ نهروان نیز سیاست خود را در قبال خوارج تغییر نداد. ابوخلیفه طایی می‌گوید: «آن‌گاه که از نهروان بازمی‌گشتیم، پیش از آن‌که به مداین برسیم، ابو عیزار طایی را دیدیم. او به عدی بن حاتم گفت: اباطریف، آیا با غنیمت و به سلامت بازگشتید یا ستم‌گر و گناه‌کار؟! عدی گفت: با غنیمت و به سلامت می‌آییم، نه ستم‌گر و گناه‌کار. و او گفت: بدین ترتیب حکم از آن توست. اسود بن یزید و اسود بن قیس مرادی که همراه عدی بن حاتم بودند، به ابو عیزار گفتند: سخن شری بود که بر زبان آوردی. گویی تو نیز همانند خوارج می‌اندیشی. آن‌گاه او را گرفتند و نزد علی(ع) آورده، گفتند: این مرد همانند خوارج می‌اندیشد و به عدی چنین و چنان گفته است. علی(ع) گفت: با او چه کنیم؟ گفتند: او را بکش. علی گفت: آیا کسی را بکشم که بر من خروج نکرده است؟ گفتند: او را حبس کن. علی(ع) گفت: جرمی مرتکب نشده تا او را به اتهام آن حبس کنم! او را رها کنید»[۱۱].

این جریان گویای ثبات عقیده و موضع امام علی بن ابی‌طالب(ع) در قبال خوارج است. آن حضرت به هیچ وجه حاضر نبود از اصول ارزشی خویش دست بردارد و از مسیر اعتدال گام بیرون نهد و کسی را به ناحق مجازات کند یا فردی را به ناروا بستاید یا پاداش دهد.

امام علی(ع) تلاش‌های فراوانی کرد تا شاید بتواند خوارج را بر پذیرش حق قانع سازد و آنان را از ایجاد اختلاف و تفرقه در صفوف مسلمانان بازدارد. او خطبه‌های فراوانی ایراد کرد[۱۲] و شماری از این خطبه‌ها در کتاب نهج البلاغه آمده است[۱۳]. علاوه بر این، بارها این گروه کج‌اندیش را از راهی که در پیش گرفتند، بازداشت. با هر زبانی آنان را اندرز داد و پیامدهای ناگوار این اقدام را بر ایشان تبیین کرد؛ اما نه تنها از این اندیشه بازنگشتند، بلکه شماری از زنان مسلمان را کشتند یا به اسارت گرفتند و اقدامات ناشایستی از این قبیل مرتکب شدند[۱۴].

آنان در راه‌ها، جلوی مردم را می‌گرفتند و اموال، چارپایان و سلاح‌های آنان را به یغما می‌بردند. برای عملی کردن مقاصد خود وارد روستاها می‌شدند و همچنان به این اقدامات خویش ادامه می‌دادند تا به نهروان رسیدند. زمانی که علی(ع) به آنان رسید، چندین روز خویشتنداری کرد و آنان را به راه حق فراخواند و با ایشان احتجاج کرد؛ اما خوارج پاسخ ندادند و خود را برای قتل او آماده کردند. علی(ع) مردم را بسیج کرد و به قصد نبرد با خوارج بیرون آمد. حضرت دوباره آنان را به پذیرش حق دعوت کرد؛ اما نپذیرفتند و جنگ را شروع کردند. علی(ع) ناچار با آنان جنگید و تقریباً تمام آنها را کشت[۱۵].

برخی هم‌اندیشان خوارج نیز از اقدامات ناروای آنان ناخشنود بودند. وقتی خوارج به نهروان رسیدند، گروهی به جنگ و کشتار مردم روی آوردند. دیگران می‌گفتند: با این کارها چرا از علی(ع) جدا شدیم[۱۶]. شاید به دلیل همین بینش بود که وقتی علی(ع) آنان را موعظه کرد و با آنها احتجاج فرمود و راه حق را فراروی آنان نمایان ساخت، شمار فراوانی از ایشان بازگشتند. به هر حال امام علی(ع) به مردم خبر داد که حدیث «مارقین» بر این قوم منطبق است. حضرت پس از بیان حدیث، فرمود: «به خدا سوگند، امیدوارم که آنان، همین مردم باشند. آنان خون‌های محترم را به زمین ریخته‌اند و مردمان را آماج قتل و غارت قرار داده‌اند و همه این اعمال را به نام خدا مرتکب شده‌اند»[۱۷].[۱۸]

خوارج و امنیت سفیر یهودی

شگفت‌انگیز است که خوارج، حارث بن مره عبدی، سفیر مسلمان علی(ع) را که برای مذاکره نزد آنان رفته بود، کشتند؛ اما سفیر یهودی آن حضرت را به حضور پذیرفتند و با او مذاکره کردند. علی(ع) با شناختی که از این قوم داشت، سفیر دوم خود را از میان یهودیان عراق انتخاب کرد.

امام به سفیر جدید پیغام داد که خوارج، قاتلان برادر وی را تحویل دهند و در مقابل، او نیز خوارج را به حال خود واخواهد گذاشت تا اینکه از جنگ با معاویه خلاص شود. آنها پیغام دادند که ما همگی قاتلان یاران تو هستیم، و در قتلشان شریک هستیم[۱۹]، و همه ما خون آنان را حلال می‌دانیم. به نظر می‌رسد امام علی(ع) چندین سفیر نزد خوارج فرستاده است. در منابع تاریخی از براء بن عازب، که سه روز در میان خوارج ماند و آنان را به حق دعوت کرد، صعصعة بن صوحان و عبدالله بن عباس که مأموریت داشتند با این قوم احتجاج کنند و آنان را به پذیرش حق قانع سازند، به نام سفرای امام یاد شده است[۲۰].[۲۱]

مواضع ضد و نقیض خوارج

مورخان درباره رفتارها و مواضع شگفت‌انگیز مارقین حکایت‌ها نقل کرده‌اند. یکی از این مورخان، ابن قتیبه دینوری نویسنده کتابِ الامامة والسیاسه است. او در گزارشی تاریخی چنین می‌گوید: خوارج در مسیر خود به سوی نهروان، مردی را دیدند که همسرش را بر الاغی سوار کرده بود و به سوی مقصد خویش می‌رفت. آنان (خوارج) از فرات گذشتند تا به او رسیدند. از وی پرسیدند: تو کیستی؟ من مردی باایمان هستم. نظرت درباره علی بن ابی‌طالب چیست؟ نظرم این است که وی امیرمؤمنان و نخستین کسی است که به خدا و پیامبرش ایمان آورد. نام تو چیست؟ عبدالله بن خباب بن ارت، صحابی رسول خدا(ص).

حدیثی از پدرت برای ما بگو که آن را از رسول خدا(ص) شنیده است. شاید خداوند بهره‌ای به ما برساند. بلی، پدرم از رسول خدا(ص) برایم روایت کرد که آن حضرت فرمود: پس از من فتنه‌ای به پا خواهد شد که در این فتنه قلب‌های مردان همچون بدن‌ها خواهد مرد. شب را با ایمان آغاز می‌کنند و آن را با کفر به پایان می‌برند. منظور ما همین حدیث بود که از تو پرسیدیم. به خدای سوگند، چنان تو را بکشیم که هرگز کسی را بدان صورت نکشته‌ایم. او را گرفتند و دستانش را بستند. آن‌گاه او و همسرش را، که در آستانه وضع حمل بود، به زیر درخت خرمایی بردند. خرمایی از درخت افتاد. یکی از خوارج آن را برداشت و در دهان انداخت. دیگری به او گفت: بدون پرداخت بهای خرما، آن را می‌خوری؟ آن مرد خرما را از دهانش بیرون انداخت. آن‌گاه کسی از خوارج شمشیرش را کشید و خوکی را کشت. این خوک مال اهل ذمه بود. یکی از خوارج گفت: این کار یکی از مصادیق فساد در روی زمین است. آن مرد با صاحب خوک دیدار کرد و رضایتش را جلب نمود. وقتی عبدالله بن خباب این اعمال آنان را دید، گفت: اگر در آن‌چه از شما دیدم راستگو باشید، مرا از شما باکی نیست به خدای سوگند که من در حال ایمان کار ناشایستی در اسلام مرتکب نشده‌ام. او و همسرش را کنار رودخانه بردند و عبدالله را همچون گوسفند سر بریدند و خونش را در آب ریختند. آن‌گاه سراغ زنش رفتند. همسر عبدالله گفت: من زن هستم. آیا از خدا نمی‌ترسید؟ خوارج، شکم او را دریدند و سه زن دیگر از جمله ام‌سنان، یکی از زنان صحابی رسول خدا(ص)، را نیز کشتند.

این خبر به علی(ع) رسید. ایشان حارث بن صره را به سفارت نزد خوارج فرستاد تا درباره قتل عبدالله و زنان مسلمان تحقیق کند و حقیقت ماجرا را برایش گزارش کند. وقتی حارث به خوارج رسید، به او حمله بردند و وی را به قتل رساندند.

مردم به فریاد آمدند: ای امیرمؤمنان! آیا این قوم را رها می‌کنی تا پس از ما، در فرزندان و اموال ما دست دراز کنند؟ ما را به سوی آنان حرکت ده و آن‌گاه که از کار اینها فراغت یافتیم، ما را به سوی دشمنان شامی حرکت ده[۲۲]. البته مورخان درباره چگونگی دستگیری و قتل ابن خباب، اختلاف نظر دارند. علاوه بر نظر مشهور که پیش از این آوردیم، در برخی از متون تاریخی اشاره شده است که عبدالله بن خباب از فتنه پیش‌آمده در میان مسلمانان کناره‌گیری کرد و در خانه خویش در یک دهکده عزلت گزید. اما خوارج سراغ وی رفتند و او را دستگیر کرده، به قتل رساندند[۲۳].

از نظر ما این روایت نادرست است؛ چراکه با اندک تأملی می‌توان دریافت که روایت فوق در صدد القای این شبهه است که مردم در حقانیت علی(ع) شبهه داشتند و در آن فتنه، حق و باطل بر ایشان روشن نبود؛ چندان که فردی همچون عبدالله بن خباب نیز ترجیح داد خویشتن را از این فتنه به دور دارد و هیچ یک از دو طرف را تأیید نکند و به این ترتیب در چنین وضعیتی خوارج نیز حق داشته‌اند در تشخیص حق و باطل و اتخاذ موضع درست اشتباه کنند. بنابراین علی(ع) در کشتار آنان متهم است!

در روایت دیگری در خصوص چگونگی قتل عبدالله بن خباب تصریح شده است که وی در دهکده «بدار» در حوالی بصره، در حالی که همراه همسر، فرزند و کنیزش برای ملاقات علی(ع) عازم کوفه بود، به دست نیروهای خوارج دستگیر شد[۲۴]. روایت چهارم گویای آن است که علی(ع) او را در مقام عامل خویش به منطقه اعزام کرد و خوارج او را شناسایی کردند و به قتل رساندند[۲۵] و روایت دیگری بیان‌گر آن است که امام علی(ع) او را به سفارت نزد خوارج فرستاد و آنان، او را کشتند و امام به آنان پیغام داد که قاتل عبدالله را تحویل دهند. خوارج پیغام فرستادند چگونه می‌توانیم قاتل او را تحویل دهیم در حالی که همه ما قاتل او هستیم[۲۶]؟

در عین حال ابن شهرآشوب تصریح کرده که عبدالله کارگزار امام علی(ع) در منطقه نهروان بود[۲۷]. مسعودی نیز او را عامل حضرت در مداین معرفی کرده است[۲۸]. به نظر می‌رسد که مسعودی از یک مرحله پیش‌تر سخن می‌گوید؛ زیرا پیش از این، عبدالله مدتی کارگزار امام در مداین بود و بعد کارگزار حضرت در نهروان شد. احتمال می‌دهیم که دوره کارگزاری عبدالله در نهروان ناتمام ماند. به ویژه با توجه به نظر شیخ طوسی که گفته است: امام علی(ع) عبدالله را در مقام عامل خود در منطقه نهروان فرستاد و خوارج او را کشتند[۲۹].[۳۰]

احتجاجات علی(ع) و بازگشت خوارج

امام علی(ع) و یاران او احتجاجات فراوانی با خوارج داشتند. این احتجاجات نتایج مثبت فراوانی بر جای گذاشت. چنان‌که هزاران نفر از آنان توبه کردند و به راه حق بازگشتند. طبق برخی متون تاریخی شمار کسانی که از خوارج جدا شدند، به بیست هزار نفر می‌رسد. می‌گویند به سبب احتجاج عبدالله بن عباس با خوارج، بیست هزار نفر بازگشتند و چهارهزار نفر باقی ماندند که همگی در نهروان کشته شدند[۳۱]. بنا به گزارش ابن اعثم، ابن شهر آشوب و اربلی «هشت‌هزار نفر از علی(ع) امان خواستند و چهارهزار نفر برای جنگ با آن حضرت باقی ماندند»[۳۲] و مطابق برخی نقل‌ها «دوهزار نفر امان خواستند»[۳۳]. ابووائل گفته است: ما چهارهزار نفر بودیم که خارج شدیم. علی به سوی ما آمد و آن‌قدر با ما سخن گفت که دو هزار نفر بازگشتند[۳۴].

شاید دلیل اختلاف ارقام، این باشد که برخی راویان از یک مرحله یا حادثه سخن می‌گویند و دیگران از مرحله یا واقعه دیگر. دو هزار نفر کسانی بودند که در پی احتجاج عبدالله بن عباس بازگشتند. بنا به نقل ابن عساکر در تاریخ دمشق، بر اثر احتجاجات علی(ع) و یاران او «ثلث خوارج بازگشتند، ثلث دیگر آنان منصرف شدند و باقیمانده (ثلث سوم) بر گمراهی خویش پای فشردند»[۳۵].

مطابق نقل برخی متون تاریخی احتجاجات ابن عباس در حروراء مؤثر واقع نشد و خوارج درخواست کردند که علی، خود، با آنان سخن گوید. آن‌گاه که علی(ع) با آنان سخن گفت، ابن الکواء و ده تن از یاران او بازگشتند[۳۶] و دیگران بر گمراهی خویش ماندند. آنان، عبدالله بن وهب راسبی را امیر خویش کردند و در نهروان اردو زدند.

به این ترتیب علی(ع) به سوی خوارج حرکت کرد و در دو فرسخی آنان دستور توقف داد و با آنان مکاتبه کرد و کسانی را به نزدشان فرستاد؛ اما هیچ یک از خوارج بازنگشتند، تا آن‌گاه که عبدالله بن عباس را فرستاد. ابن عباس با آنان سخن گفت. علی(ع) پشت سر او بود و سخنان آنان را می‌شنید. امام پیش رفت. خوارج با او سخن گفتند و آن‌چه را بر او ایراد گرفته بودند، دوباره یادآور شدند و حضرت علی(ع) به آنان پاسخ داد. در نتیجه این مذاکره هشت هزار نفر از او امان خواستند. امام فرمان داد که در آن زمان از او کناره گیرند. سپس با باقیمانده خوارج جنگید و همه آنان را که چهارهزار نفر بودند، از پای درآورد[۳۷].

ذکر این نکته ضروری است که احتجاجات ابن عباس، به قدری کوبنده و متقن بود که موجب تنبه حداقل دو هزار نفر از نیروهای خوارج شد. بنابراین سخن کسانی که می‌خواهند تلاش‌های وی را بی‌رنگ جلوه دهند، نادرست است. آورده‌اند: پس از احتجاج عبدالله بن عباس با خوارج، عبدالله بن الکواء با دو هزار نفر بازگشت و دیگران باقی ماندند و عبدالله راسبی را بر خویش امیر کردند و آنان از آن زمان، راسبیه نامیده شدند[۳۸].

می‌دانیم که علی(ع) بارها خوارج را مخاطب قرار داد و برایشان سخنرانی کرد و با سخنان شیرین آنان را به حق و حقیقت فراخواند. این بدان معنا است که تجمع خوارج در نهروان اولین یا آخرین نوبت از سلسله شورش‌های این مردم علیه امام نبود. در اینجا یک فقره از خطبه مولا را در نهروان می‌آوریم. که فرمود: «نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ عُنْصُرُ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ الْحِكْمَةِ نَحْنُ أُفُقُ الْحِجَازِ بِنَا يَلْحَقُ الْبَطِي‌ءُ وَ إِلَيْنَا يَرْجِعُ التَّائِبُ»[۳۹].[۴۰]

یکی از احتجاجات، احتجاج ابن عباس با خوارج است:

۱. هنگامی که دوازده هزار تن از سپاهیان علی (ع) از آن حضرت جدا شدند و به حروراء رفتند، امام پسر عم خود ابن عباس را به سوی آنها فرستاد تا با آنها گفتگو کند. آنها به ابن عباس گفتند: خود علی پیش ما بیاید تا سخن او را بشنویم که در این صورت ممکن است شبهه‌هایی که داریم برطرف شود. ابن عباس، نزد امام برگشت و پیشنهاد خوارج را مطرح ساخت. امام که از هر فرصتی برای هدایت آنان استفاده می‌کرد با جمعی از یاران خود به طرف آنها رفت. ابن کواء که رهبر خوارج بود با جمعی از دوستانش جلو آمد. امام فرمود: ای ابن کواء سخن بسیار است از یاران خود پیش من بفرست تا با او سخن بگوییم. ابن کواء: آیا از شمشیر تو در امانم؟ امام: آری.

ابن کواء با ده نفر پیش آمد و امام ضمن صحبت درباره جنگ با معاویه و حیله قرآن به نیزه کردن او و داستان حکمین فرمود: آیا به شما نگفتم که اهل شام بدین وسیله شما را فریب می‌دهند، جنگ آنها را در هم کوبیده است، بگذارید کارشان را تمام کنیم ولی شما قبول نکردید؟ آیا این طور نبود که من می‌خواستم پسر عموی خود ابن عباس را حکم قرار دهم و گفتم که او فریب نمی‌خورد، ولی شما داوری جز ابوموسی را قبول نکردید و من به ناچار پیشنهاد شما را اجابت کردم؟ اگر در آن هنگام جز شما کسان دیگری را کمک و یاور می‌داشتم، هرگز در برابرتان تسلیم نمی‌شدم. در حضور شما با حکمین شرط کردم که مطابق قرآن از اول تا آخر آن و مطابق سنت رسول الله (ص) داوری کنند و اگر چنین نکردند داوری آنها را نخواهیم پذیرفت، آیا این طور نبود؟ ابن کواء: درست است، همه اینها واقع شد، ولی اکنون چرا به جنگ معاویه نمی‌روی؟ امام: منتظرم مدتی که میان ما و آنها تعیین شده به سر آید. ابن کواء: آیا تو در این امر، قاطع هستی؟ امام: آری و جز این، راه دیگری ندارم.

در این هنگام، ابن کواء با ده تن از یارانش به سپاه امام پیوستند ولی دیگران شعار «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه‌» سر دارند و عبدالله بن وهب و حرقوص بن زهیر را امیر خود کردند و در نهروان اردو زدند[۴۱].

۲. احتجاج دیگر آن حضرت این است که امام (ع) همراه با ابن عباس به سوی خوارج رفت و به ابن عباس فرمود: از آنها بپرس که چه چیزی باعث نارضایی شما از امیرالمؤمنین (ع) شده است؟ ابن عباس پیش آنها رفت و گفت: چه چیزی باعث نارضایی شما از امیرالمؤمنین (ع) شده است؟ خوارج: نارضایی ما به سبب چیزهایی است که اگر علی (ع) در این جا حاضر بود او را تکفیر می‌کردیم. علی (ع) که پشت سر ابن عباس بود، سخن آنها را شنید جلو آمد و فرمود: ای مردم، من علی بن ابی طالب هستم، اینک ایرادهایی که بر من دارید بگویید.

خوارج: یکی از ایرادهای ما این است که نزد تو در بصره جنگیدیم. وقتی که خدا تو را بر آنها پیروز کرد آنچه در لشکرگاه آنها بود بر ما حلال کردی، ولی ما را از زن‌ها و بچه‌هایشان منع نمودی، اگر مال آنها بر ما حلال بود چطور زن‌هایشان حلال نبود؟

امام: ای مردم، اهل بصره با ما جنگیدند و جنگ را آنها شروع کردند، وقتی شما پیروز شدید اموال آنها را قسمت کردید، ولی من شما را از زن‌ها و بچه‌های آنها منع کردم؛ زیرا که زن‌ها با ما جنگ نکرده بودند و بچه‌ها بر اساس فطرت، زاییده شده بودند و نقض پیمان نکرده بودند و آنها گناهی نداشتند. من خود دیده‌ام که پیامبر بر مشرکان منت می‌گذاشت، پس تعجب نکنید که من بر مسلمانان منت گذاشتم و زن‌ها و بچه‌هایشان را اسیر نکردم.

خوارج: ایراد دیگر ما این است که تو در جنگ صفین از جلوی اسم خود، «امیرالمؤمنین» را محو کردی، حال که تو امیر ما نبودی پس ما هم از تو اطاعت نمی‌کنیم.

امام: ای مردم من به مصالحه رسول خدا با سهیل بن عمرو اقتدا کردم (اشاره به داستان صلح حدیبیه و محو کردن کلمه «رسول الله» از جلوی اسم پیامبر در قرارداد صلح).

خوارج: ایراد دیگر ما این است که تو، به حکمین گفتی که به کتاب خدا نظر کنید، و اگر مرا افضل از معاویه یافتید پس مرا در خلافت تثبیت کنید. یا علی، اگر تو در حقانیت خود شک داشتی پس ما بیشتر شک می‌کنیم.

امام: من انصاف را رعایت کردم. اگر می‌گفتم حتماً به نفع من حکم کنید و معاویه را رها سازید، راضی نمی‌شدند و قبول نمی‌کردند، همان گونه که اگر پیامبر خدا به نصارای نجران که پیش او آمده بودند می‌گفت: مباهله کنیم و لعنت خدا را با شما قرار بدهیم، آنها راضی نمی‌شدند. پیامبر انصاف را رعایت نمود و طبق فرمان خداوند گفت: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ[۴۲] من نیز چنین کردم.

خوارج: ایراد دیگر ما این است که تو درباره حقی که مال تو بود تن به حکمیت دادی. امام: پیامبر خدا هم درباره بنی قریظه، سعد بن معاذ را حکم و داور قرار داد و اگر می‌خواست این کار را نمی‌کرد و من هم به پیامبر اقتدا نمودم. پس از این گفتگوها، امام فرمود: آیا مطلب دیگری هم دارید؟

آنها همه ساکت شدند و گروه‌هایی از آنان از هر طرف، فریاد برآوردند: التوبه، التوبه، یا امیرالمؤمنین، پس از آن، حدود هشت هزار تن از آنان به امام پیوستند و چهار هزار تن دیگر به جنگ با امام مصمم شدند[۴۳].[۴۴]

واپسین سخن علی(ع) با خوارج

هنگامی که دو سپاه در نهروان، برای جنگ روبه‌روی هم صف کشیدند، امیرالمؤمنین علی(ع) پیش رفت و بین دو سپاه ایستاد و گفت: «هان گروهی که آنان را لجاجت برانگیخته، و هوای نفسْ از حق بازداشته است و در نتیجه به خطا افتادند! من به شما اندرز و بیم می‌دهم که در گمراهی خود پافشاری نکنید و بدون هیچ دلیل و برهانی از سوی خداوند، کشته نشوید. مگر من شما را از حکمیت نهی نکردم و از آن برحذر نداشتم؟ مگر به شما نگفتم که طرح موضوع حکمیت از سوی آنان مکر و فریب است؟ اما شما با من مخالفت کردید و از درایت و دوراندیشی فاصله گرفتید و مرا عصیان نمودید، تا اینکه مجبور شدم حکم تعیین کنم. اما با دو داور شرط کردم و از آنان پیمان گرفتم و آنان را فرمان دادم که باید آن‌چه را قرآن زنده کرده است، زنده کنند و آن‌چه را قرآن از میان برداشته، از میان بردارند. آنان با فرمان من مخالفت کردند و به هوای نفس خویش عمل نمودند و ما بر همان حال نخست هستیم. پس به کجا می‌روید و شما را به کجا می‌برند؟»

مطابق این نقل، سخنگوی خوارج از علی(ع) خواست که او نیز همانند آنان توبه کند. علی(ع) فرمود: خدا شما را نابود کند، آیا پس از ایمان به خدا و جهاد در راه خدا و هجرت با رسول خدا(ص) به کفر اقرار کنم؟ در این صورت گمراه خواهم بود و از هدایت‌شدگان نخواهم بود.... سپس بر آنان حمله کرد و آنها را شکست داد[۴۵].

یکی از صفات امام علی بن ابی‌طالب(ع) این بود که همواره، همچون مقتدای خود، آغازگر جنگ با دشمنان نبود. موضع او در برابر خوارج نیز پیرو همین سیاست بود. حضرت به یاران خویش فرمود: «دست نگه دارید تا خوارج جنگ را آغاز کنند»[۴۶]. این سیاست امام معروف و شناخته‌شده بود و شیعیان نیز به او تأسی می‌کردند[۴۷]. مهلب بن ابی‌صفره به فرزندانش سفارش می‌کرد که «شما جنگ با خوارج را آغاز نکنید تا اینکه آنان جنگ را شروع کنند و بر شما بشورند؛ زیرا هرگاه آنان علیه شما شورش کنند، شما بر آنان پیروز خواهید شد»[۴۸].

شگفت‌انگیزتر اینکه خوارج با آن‌که در ارتکاب جنایت و خشونت بی‌پروا بودند، گاه آشکارا از آموزه‌های علی(ع) پیروی می‌کردند. هنگامی که ابو حمزه خارجی با مخالفان خود روبه‌رو شد، به یارانش گفت: «دست نگه دارید و با آنان نجنگید تا اینکه آنان جنگ را آغاز کنند. آن‌گاه آنان را بازدارید و با آنها نجنگید...»[۴۹]. ابوحمزه خارجی نیز در جنگ با مخالفان خود در قدید از امیرالمؤمنین علی(ع) تقلید کرد و به پیروانش اجازه نداد که فراریان را تعقیب کنند و زخمی‌ها را بکشند. وقتی از او خواستند که اجازه دهد فراری‌ها را تعقیب کنند و زخمی‌ها را بکشند، گفت: «من مخالف سیره اسلاف خویش عمل نخواهم کرد»[۵۰]؛ در حالی که اسلاف وی خلاف این عمل می‌کردند. سیره آنان در این باره چنان روشن است که نیازی به توضیح ندارد.

امام علی(ع) با احدی نجنگید، مگر اینکه ابتدا محبت را بر او تمام کرد. ابوحمزه خارجی نیز وقتی با ابن عطیه برخورد کرد، از همین روش استفاده کرد. او به یاران خود گفت: «پیش از آن‌که آنان را آزمایش کنید، با آنها نجنگید. فریاد برآوردند و گفتند: مردم شام! نظر شما درباره قرآن و عمل بنده چیست»[۵۱]؟

از آن‌چه درباره تأثیر شگرف سیره علوی بر جامعه و از جمله مخالفان حضرت گذشت، درمی‌یابیم که تا چه اندازه آموزه‌های دینی و اخلاقی مولا، در منصب حاکم و زمامدار دینی، بر نسل‌ها تأثیر گذاشته است[۵۲].

تردید خوارج

خوارج در صحت موضع خود در قبال علی(ع) بسیار تردید داشتند. آنان بارها در جاهای مختلف از این امر پرده برداشته‌اند؛ از جمله، ابن ملجم از شبیب برای قتل علی(ع) یاری خواست. شبیب به او گفت: «وای بر تو، اگر کس دیگری جز علی بود، بر من آسان بود. ما رنج‌هایی را که او در راه اسلام تحمل کرد و نیز سابقه او را می‌دانیم.»..[۵۳].

علی(ع) نیز از شک خوارج در صحت مواضع خود خبر داده است. آن‌گاه که شنید مردی خارجی شب‌زنده‌داری می‌کند و قرآن می‌خواند، فرمود: «خواب در یقین، از نماز در شک بهتر است»[۵۴].

فروة بن نوفل اشجعی از جنگ با علی(ع) در نهروان منصرف شد؛ زیرا حقیقت امر بر او مشتبه بود. او می‌گفت: «به خدا سوگند، نمی‌دانم به چه دلیل با علی می‌جنگیم، جز اینکه از جنگ روی بگردانم تا اینکه برایم روشن شود که با او بجنگم یا از او پیروی کنم»[۵۵].

فرقه خازمیه (پیروان خازم بن علی خارجی) درباره علی(ع) توقف کرده، از آن حضرت برائت نمی‌جویند؛ در صورتی که برائت خویش از دیگران را به صراحت بر زبان رانده‌اند[۵۶]. این در حالی است که ظهور خوارج به دلیل مخالفت با آن حضرت بود.

خوارج چهارهزار نفر بودند. رهبری آنان را عبدالله بن وهب راسبی بر عهده داشت. هنگامی که علی(ع) در نهروان فرود آمد، بسیاری از آنان پراکنده شدند، و از ۱۸۰۰ یا ۱۵۰۰ نفر باقیمانده، همگی کشته شدند مگر شماری اندک. علت پراکنده شدن خوارج از اطراف عبدالله بن وهب راسبی، این بود که وقتی در محاصره قرار گرفتند، با هم منازعه کردند. جمعی گفتند: بشتابید به سوی خوشی در بهشت. عبدالله بن وهب گفت: و شاید به سوی آتش. یکی از جدایی‌طلبان گفت: شگفتا که ما در کنار مردی می‌جنگیم که در کار خود شک دارد[۵۷]. در گزارش دیگری آمده است که وقتی عبدالله بن وهب راسبی شنید مردی می‌گوید «بشارت باد شما را به خوشی در بهشت»، گفت: «نمی‌دانم به سوی بهشت می‌رویم یا به سوی آتش جهنم»[۵۸].

ابن طقطقی می‌گوید: «گروهی از خوارج پیش از آغاز جنگ رفتند. آنان می‌گفتند: به خدا سوگند، نمی‌دانیم به چه دلیل با علی می‌جنگیم. در ناحیه‌ای می‌نشینیم و نظاره می‌کنیم که کار به کجا می‌انجامد»[۵۹].

یکی از دلایلی که نشان می‌دهد خوارج درباره جنگ با علی(ع) شک داشتند، جمله‌ای است که هنگام به خلافت رسیدن معاویه بر زبان آوردند. آنان می‌گفتند: «اینک وضعیتی به وجود آمده که شکی در آن نداریم». صخر بن عروه خارجی می‌گفت: «من جنگ با علی بن ابی‌طالب را به سبب سابقه و قرابت او با پیامبر خوش نداشتم؛ اما الان جز خروج، چاره‌ای ندارم»[۶۰].

آن دسته از خوارج که در نهروان از یاران خود جدا شدند، چنین عذر آوردند که آنان را در جنگ با علی، حجتی نیست[۶۱]. بنا بر این، حقد و کینه سبب اقدام خوارج برای جنگ با علی(ع) بود، نه اعتقاد و پذیرش عقلانی. آنان در انتخاب این گزینه نادرست تحت تأثیر هوای نفس قرار گرفتند[۶۲].

توصیه امام علی(ع) درباره خوارج

با اینکه امیرالمؤمنین(ع) با خوارج جنگید و به یاران خویش فرمان داد هرکس را که به شعار خوارج فراخوانَد، بکشند، جنگ با خوارج را پس از خویش ممنوع کرد و فرمود: «خوارج را پس از من نکشید. چه، کسی که در طلب حق اشتباه کند، همانند کسی نباشد که باطل را بجوید و بدان دست یازد»[۶۳].

امام حسن(ع) نیز این نکته را به معاویه گوشزد کرد. عمر بن عبدالعزیز هم در گفت‌وگو با یکی از خوارج به همین مطلب استناد کرد. امیرالمؤمنین(ع) در متون دیگری هدف خویش را از نهی جنگ با خوارج توضیح داده است. هنگامی که حضرت شنید مردی به خوارج ناسزا می‌گوید، فرمود: خوارج را ناسزا نگویید. اگر با امامی عادل یا جماعت مسلمانان مخالفت کردند، با آنان بجنگید که شما را در این اقدام پاداش است، و اگر با امامی ستم‌گر مخالفت کردند، با آنان نجنگید که آنان را در این اقدام گفتاری هست»[۶۴]. در جای دیگر فرمود: «هرگاه بر ضد امام هدایت خروج کردند، آنان را ناسزا گویید، و اگر بر امام ضلالت خروج کردند، آنان را ناسزا نگویید که آنان را در این اقدام، گفتاری هست»[۶۵].[۶۶]

اهداف امام علی(ع) از جنگ با خوارج

امام علی(ع)، زمانی به جنگ خوارج رفت که آنان در زمین به تباهی پرداختند، راه‌ها را ناامن کردند، بی‌گناهان را کشتند و جنگ را شروع کردند. البته امام پیش از جنگ، با آنان مذاکره و مناظره و احتجاج کرد، و آن‌گاه که از بازگشت آنان ناامید شد، راه‌حل نهایی را در جنگ دید. اهداف امام از این جنگ، عبارتند از:

  1. دفع تباهی خوارج در زمین، و بازداشت آنان از ارتکاب جنایات، و گسترش صلح و امنیت در میان امت اسلامی.
  2. اعلان انحراف خوارج از راه راست و دوری آنان از حق و حقیقت، و اصرارشان بر باطل، به منظور ایمن‌سازی مردم از تبلیغات اغواگرانه خوارج.
  3. ضرورت حفظ حکومت الهی و نظام مقدس عدل‌گستر و دفاع از آن در مقابل تهدیدات خوارج.
  4. ضرورت مجازات پیمان‌شکنان و بیعت‌شکنان به منظور حفظ مصالح مردمی و رواج صلح و امنیت، و برقراری نظم در سراسر کشور[۶۷].

جنگ با خوارج، دفاع از نظام اموی

امام علی(ع) می‌دانست که جنگ با خوارج به مثابه دفاع از نظام اموی و تحکیم بنیان این سلطنت ستم‌پیشه خواهد بود. بنا بر این، چرا می‌بایست بهترین نیروهای مؤمن و مخلص در جنگی کشته شوند که نتیجه‌ای جز تحکیم قدرت ستم‌گران و جباران اموی ندارد. از سوی دیگر، خوارج پس از امام علی(ع) با امویان خواهند جنگید که خطرشان برای اسلام و امت مسلمان از این فرقه نادان بسی بیش‌تر است. بنا بر این، در چنین حالتی جنگ با خوارج به معنای حمایت از حکومت اموی است. این کار به مصلحت اسلام و امت مسلمان نبود. امیرالمؤمنین(ع) در خطبه‌ای خطر امویان را چنین بیان فرمود: «همانا ترسناک‌ترین فتنه‌ها در دیده من، فتنه فرزندان امیه است که فتنه‌ای است سردرگم و تار حکومتِ آن بر همگان و آزارش دامن‌گیر. آن‌که فتنه را نیک بیند و شناسد، آزار آن بدو رسد، و آن‌که آن را نبیند، از بلای آن رهد. به خدای سوگند، پس از من فرزندان امیه را برای خود اربابان بدی خواهید یافت: چون ماده‌شتر بدخویی که با دست به زمین کوبد و به پا لگد زند و به دهان گاز گیرد و دوشیدن شیرش را نپذیرد. پیوسته با شما چنین کنند تا از شما کسی را به جای نگذارند؛ جز آن‌که به آنان سودی رساند یا زیانی به ایشان بازنگرداند. و بلای آنان چندان ماند که یاری خواستن شما از ایشان، چون یاری خواستن بنده باشد از خداوندگاری که او را پرورده یا همراهی آن‌که همراهی او را پذیرفته. بلای آنان بر سرتان آید با چهره‌ای زشت و ترس‌آور، و ظلمتی با تاریکی عصر جاهلیت برابر. نه نور هدایتی در آن آشکار، و نه نشانی در آن پدیدار»[۶۸].

هنگامی که از امیرالمؤمنین(ع) خواستند که به جنگ خوارج روند، در ترغیب و تشویق مردم برای جنگ با اهالی شام چنین فرمود: «به جنگ قومی روید که با شما می‌جنگند تا جباران ستم‌پیشه، پادشاه نباشند و بندگان خداوندگار را به بردگی گیرند»[۶۹].

آن حضرت به همین مناسبت فرمود: «با گناه‌کاران گمراه بجنگید، با قاسطین، کسانی که نه قاری قرآنند و نه فقیه در دین، و نه عالم به تأویل، و نه سزاوار این امر (امامت) به واسطه سبقت در اسلام. به خدای سوگند، اگر بر شما مسلط شوند، همانند کسرا و هرقل با شما رفتار خواهند کرد»[۷۰].

امام علی(ع) این سخن را زمانی بیان فرمود که فتنه خوارج را به مردم شناساند. به تعبیر آن حضرت، امواج سیاهی‌های این فتنه بالا گرفته بود و هاری‌اش سخت شده بود و فقط او بود که توانست چشم این فتنه را از حدقه بیرون آورد. بنابراین، خوارج به رغم شدت انحرافات و جنایات هولناکی که مرتکب شدند، از امویان به حق سزاوارترند[۷۱]؛ چنان‌که امام علی(ع) پس از فراغت از غائله نهروان فرمود: «کسی پس از من با خوارج نخواهد جنگید، مگر کسانی که خوارج از آنان به حق سزاوارترند». آنان چنان در عقاید مسلمانان تصرف کردند که خواسته‌های شیطانی‌شان ایجاب می‌کرد. امویان جبر را با عنوان قدر وارد عقاید مسلمانان ساختند و در این باره غلو کردند و آن را توحید ناب خواندند. این امر موجب عدم احساس مسئولیت انسان‌ها در قبال اعمال زشت خویش و عدم پایبندی به دیانت شد. چنان‌که دانشمندان اهل کتاب و شاگردانشان که به حکومت و حاکمان اموی نزدیک بودند، همانند کعب الاحبار، و عبدالله بن عمرو بن عاص، بسیاری از عقاید فاسد و زشت اهل کتاب را وارد دین کردند. اعتقاد به تجسم خداوند که موجب سلب تفکر و بصیرت دینی مردم و آشوب عقلی گردید، از آن جمله است. علاوه بر این، حاکمان اموی به منظور دور ساختن هر چه بیش‌تر علی(ع) و فرزندانش از مقام خلافت، به غلو فاحش درباره خلفای سه‌گانه پرداختند؛ چنان‌که اعتقاد به امامت و خلافت آن سه نفر را جزء دین، بلکه از مهم‌ترین ارکان آن، قرار دادند. اما بنا به دلایلی که در پی می‌آید، دعوت خوارج چنین خطری نداشت:

الف) خوارج عموماً از اعراب بیابانگرد و خشن بودند و اندیشه و فرهنگ آنان در آن حد نبود که بتوانند با شبهات و انحرافات خویش خطری برای دین به وجود آورند.

ب) دعوت خوارج مخالف فطرت انسانی بود، و فقط عده‌ای ساده‌لوح، مدتی تحت تأثیر شعارهای آنان قرار گرفتند؛ اما در مقابل دعوت به فطرت و عقل سلیم مقاومت نمی‌کردند و از عقاید خارجی‌گری رویگردان می‌شدند. این مطلب هنگامی روشن خواهد شد که در کنار خشونت آنان در برخورد با دیگران، طبیعت تعالیم دینی آنها مطمح نظر قرار گیرد. برای نمونه، به عقاید یکی از فرقه‌های مشهور آنان اشاره می‌کنیم: ازارقه، به رهبری نافع بن ازرق بزرگ‌ترین و مهم‌ترین فرقه خوارج بود؛ زیرا ده نفر از امرای خارجی همراه نافع بودند؛ در حالی که در فرقه‌های دیگر، یا یک نفر از امرای خوارج حضور داشت یا هیچ کس[۷۲]. فرقه‌های خوارج از نظر شمار پیروان، به پای این فرقه نمی‌رسیدند و هرگز از نظر شوکت همتای آن نبودند[۷۳]. این فرقه مدتی بر اهواز فارس و کرمان مستولی شد و خراج این مناطق را گرفت[۷۴].

از جمله عقاید ازارقه این است که جز پیروان خویش، همه را کافر می‌دانند، و مؤمنان ازرقی حق ندارند به دعوت دیگران به نماز، پاسخ دهند و از ذبح دیگران بخورند و با آنان ازدواج کنند. نه خارجی از دیگران ارث می‌برد و نه دیگران از خارجی. دیگران از نظر این فرقه همانند کفار عرب و بت‌پرستان هستند و از آنان جز اسلام یا قتل پذیرفته نیست و سرزمینشان دار حرب است، و قتل زنان و کودکانشان حلال. غدر با مخالفان جایز است. همچنان که با قاعدان از جنگ نیز می‌توان غدر کرد[۷۵].

قطری بن فجائه، خوارجی را که از کرمان و فارس نزد او آمده بودند، همراه صالح بن مخراق و سعد الطلائع به جنگ عبدالعزیز، برادر مهلب، فرستاد. آنان عبدالعزیز را شکست دادند و زنان را به اسارت بردند و اسرای بی‌شماری گرفتند و دست آنان را بستند و در درون غاری جای دادند. آن‌گاه درِ غار را بستند تا همه در آنجا مردند[۷۶]. فرزندان و خانواده قطری بن فجائه در خانه جرموز مازنی بودند و او از آنان پذیرایی می‌کرد. جرموز از قطری بن فجائه درخواست کرد که اجازه دهد فرزندانش را نزد او فرستد تا آنها را کمک کند. قطری جواب داد: اگر فرزندانش را نزد او فرستد، گردنشان را خواهد زد و سرهایشان را برای او خواهد فرستاد. جرموز از این گفته قطری شگفت‌زده شد؛ زیرا او فرزندان و خانواده قطری را در خانه خود داشت و از آنان پذیرایی می‌کرد، اما قطری می‌خواست فرزندان وی را گردن زند و سرشان را برای او بفرستد. قطری گفت: آن‌چه تو برای خانواده‌ام انجام دادی، مطابق تعالیم مذهبی‌ات بود، و آن‌چه من با فرزندانت انجام می‌دهم، مطابق تعالیم مذهب خودم است[۷۷].

ج) خوارج تا حدودی دنیاخواه بودند، اما خواسته‌های آنان غالباً به مسائل پست و ناچیز محدود می‌شد و خواسته‌های بزرگی نداشتند؛ مگر رؤسای آنان که هدفشان از جنگ با علی(ع)، سلطنت و فرمانروایی بود[۷۸].

مقایسه بنی‌امیه و خوارج

امویان حق و حقیقت را می‌شناختند و از روی استکبار، ستم‌گری و برتری‌جویی با آن می‌جنگیدند. آنان باطل را می‌خواستند، که در سلطنت نمود یافته بود. البته خوارج در جنگ با امام علی(ع) در پی دنیا نیز بودند، ولی فریب خوردند و گمان بردند که پیروز خواهند شد، و آن‌گاه که خواستند مواضع خود را با متون دینی تطبیق دهند، به سبب خشونت، جهالت و اطاعت از هوای نفس، امر بر آنان مشتبه شد و دچار باطل شدند. همانان زمانی که به جنگ امویان روی آوردند، هیچ‌گونه شک و شبهه‌ای نداشتند و از روی اعتقاد به فساد امویان و وجوب جنگ با آنان در این مسیر گام برداشتند؛ هرچند در این مرحله نیز اندکی در پی دنیا و نیل به حطام ناچیز آن بودند.

در مقایسه خوارج با بنی امیه، ذکر این نکته مفید است که اصلاح‌طلب برتر است از آن‌که خواهان تباهی است، و آن‌که حق‌طلب است اما اشتباه می‌کند و گرفتار باطل و تردید می‌شود، برتر است از آن‌که با علم و برنامه و با اصرار خواهان باطل است و با تمام توان می‌کوشند تا نور خدا را خاموش، و باطل را محکم سازد.

امیرالمؤمنین(ع) پس از نهروان، در این باره چنین سفارش می‌کند: «پس از من با خوارج نجنگید. چه، کسی که خواهان حق است و اشتباه می‌کند، همانند کسی نیست که در پی باطل است و بدان دست می‌یابد»[۷۹]. امام حسن مجتبی(ع) نیز وقتی معاویه از او خواست تا فرماندهی سپاه او را در جنگ با خوارج بر عهده گیرد، بر همین مطلب تأکید فرمود و طاغوت اموی را ساکت کرد[۸۰].

عمر بن عبدالعزیز در مناظره با خوارج گفت: «می دانم که شما فرزندان و خانواده‌های خود را ترک نکرده‌اید و خود را در معرض قتل و قتال قرار نداده‌اید، مگر به این دلیل که خود را بر جاده صواب می‌دانید؛ اما شما اشتباه کردید و گمراه شدید، و حق را ترک گفتید»[۸۱].

وقتی به امیرالمؤمنین(ع) خبر رسید که مردم معتقدند ابتدا باید با خوارج جنگید، فرمود: جنگ با مردم شام برای ما مهم‌تر است؛ زیرا آنان با شما می‌جنگند تا پادشاهان جبار و ستم‌گر باشند و بندگان خدا را برده خویش سازند...[۸۲].

ابن ابی‌الحدید، نهی امام علی(ع) از جنگ با خوارج را به گونه‌ای دیگر تفسیر کرده است. او می‌گوید: بی تردید مردم دین‌دار و اهل حق از خوارج برائت جسته‌اند؛ زیرا آنان از علی جدا شدند و از او برائت جستند و عقاید دیگری که داشتند - از جمله اعتقاد به خلود فاسق در جهنم، و عقیده به خروج بر ضد اُمرای جور - دانشمندان ما نیز بدان عقیده دارند. بنابراین، چیزی باقی نمی‌ماند که مقتضی برائت‌جویی از خوارج شود مگر برائت آنان از علی. [اما] معاویه آشکارا و در منابر، در نمازهای جمعه و اعیاد، در مدینه و مکه و دیگر شهرهای اسلامی او [علی(ع)] را لعنت می‌کرد. او نیز با خوارج در این مسئله که مورد پسند دیگران نیست، شریک است؛ اما امتیاز خوارج، اظهار دیانت و التزام به قوانین شریعت و تلاش در عبادت و انکار منکرات بود. آنان سزاوارتر بودند که بر ضد معاویه یاری شوند، تا معاویه برضد آنان. بدین ترتیب، فرموده امیرالمؤمنین روشن می‌شود که گفت: پس از من با خوارج نجنگید...[۸۳].

درباره سخن ابن ابی‌الحدید ذکر چند نکته مفید است:

  1. او نهی امیرالمؤمنین از جنگ با خوارج را مختص زمان معاویه می‌داند؛ در حالی که فرمایش امام اعم از این دوره است. ابن ابی‌الحدید بلافاصله پس از این سخن، به استعانت عبدالله بن زبیر از خوارج برای جنگ با یزید بن معاویه استشهاد کرده است.
  2. ابن ابی الحدید خوارج را اهل دین و عبادت، و ملتزم به قوانین شریعت می‌داند؛ حال آن‌که واقعیت چنین نبود. رسول اکرم(ص) خبر داد که آنان از دین خارج خواهند شد، چنان‌که تیر از کمان خارج می‌شود. از سوی دیگر، مخالفت آشکار آنان با شریعت موجب شد که علی(ع) با آنان بجنگد.
  3. عقیده به خلود فاسق در جهنم، از جمله عقاید معتزله است، و دیگر فرقه‌های اسلامی بدان اعتقاد ندارند. شیعه با استناد به ادله محکم و براهین قاطع، بطلان این عقیده را ثابت کرده است.
  4. ابن ابی‌الحدید عقاید خوارج را مطابق عقاید سایر فرقه‌های مسلمان می‌داند؛ در حالی که وجدان بیدار، هیچ یک از اعتقادات مفتضحانه آنان را نمی‌پذیرد. موافقت یک نفر در برخی عقاید، نه به معنای موافقت با دیگران است و نه به معنای پذیرش همه عقاید آنان[۸۴].

دیدگاه خوارج در مورد مرتکبان گناهان کبیره

خوارج معتقد بودند که مرتکب گناه کبیره، کافر است. امام (ع) درباره این انحراف به آنان فرمود: «فَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلَّا أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَ ضَلَلْتُ فَلِمَ تُضَلِّلُونَ عَامَّةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (ص) بِضَلَالِي وَ تَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي وَ تُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِي سُيُوفُكُمْ عَلَى عَوَاتِقِكُمْ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْءِ وَ السُّقْمِ وَ تَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ وَ قَتَلَ الْقَاتِلَ وَ وَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ وَ قَطَعَ [يَدَ] السَّارِقَ وَ جَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الْمُحْصَنِ ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْ‌ءِ وَ نَكَحَا الْمُسْلِمَاتِ فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِذُنُوبِهِمْ وَ أَقَامَ حَقَّ اللَّهِ فِيهِمْ وَ لَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ...».

اگر در این پندار خود اصرار دارید که من خطا کرده و گمراه شده‌ام پس چرا به گمراهی من، همه امت محمد (ص) را گمراه می‌دانید و به خطای من، آنها را مورد مؤاخذه قرار می‌دهید و به گناهان من آنها را تکفیر می‌کنید؟ شما شمشیرهای خود را به دوش گرفته‌اید و از آن در جای سالم و ناسالم استفاده می‌کنید و گناهکار و بی‌گناه را درهم می‌آمیزید، در حالی که می‌دانید پیامبر (ص) زناکار همسردار را سنگسار می‌کرد اما پس از آن بر جنازه وی نماز می‌خواند و ارث او را به خانواده‌اش می‌داد. دست دزد را می‌برید و زناکار بدون همسر را تازیانه می‌زد ولی سهم آنها را از غنائم می‌داد و آنها با زنان مسلمان ازدواج می‌کرند. بنابر این، پیامبر (ص) آنها را به سبب گناهانشان کیفر می‌داد و حق خدا را درباره آنها اجرا می‌کرد اما در عین حال، سهم آنها را از اسلام منع نمی‌نمود و نام‌های آنان را از دفتر مسلمانان خارج نمی‌ساخت»[۸۵].[۸۶]

جنگ شیعه با خوارج پس از علی(ع)

به رغم توصیه امیرالمؤمنین(ع) درباره خوارج و نهی شیعیان از جنگ با آنان، از سخنان مهلّب برمی‌آید که شیعیان در جنگ با خوارج شرکت داشتند، بلکه ستون فقرات سپاه مهلب را تشکیل می‌دادند. او می‌گفت: با خوارج بجنگید، بر آن‌چه علی بن ابی‌طالب با آنان جنگید. شاید علت حضور شیعیان در این جنگ آن بود که امویان مردم عراق را به جنگ با خوارج وادار کردند. معاویه به اهالی کوفه ابلاغ کرد که هیچ یک در امان نیستند مگر اینکه جلوی تحرکات خوارج بر ضد او را بگیرند[۸۷].

هنگامی که مغیرة بن شعبه سه هزار جنگجو را برای نبرد تجهیز کرد، بیش‌ترشان را از شیعیان علی(ع) برگزید. آنان بزرگان و سواران شیعه بودند و فرماندهی آنان را معقل بن قیس، از فرماندهان معروف سپاه علی(ع) بر عهده داشت. عبدالله بن عامر نیز سه هزار نفر از شیعیان بصره را که اکثر آنان از قبیله ربیعه بودند، فراهم کرد[۸۸]. حجاج بن یوسف ثقفی نیز مردم عراق را شکنجه کرد و شمار زیادی را کشت تا آنان را وادار سازد که با خوارج بجنگند[۸۹]. نتیجه اقدامات خشونت‌آمیز حجاج این بود که مردم از ترس فرار کردند و از اهالی سواد درخواست کمک نمودند. همچنین مردم برای جنگ با مهلب ازدحام کردند[۹۰]؛ به گونه‌ای که تنها در یکی از جنگ‌های امویان علیه خوارج، هفتاد نفر از قاریان عراقی، از جمله شماری از یاران علی(ع)، با عبدالرحمان بن مخنف کشته شدند[۹۱]. با این حال، ائمه معصوم(ع) شیعیان خود را از درگیری با خوارج برحذر می‌داشتند. چنان‌که وقتی ابن عبدالله در جنگ با خوارج سیستان کشته شد، امام صادق(ع) او را از خود راند و بر او جفا کرد[۹۲]. امام صادق(ع) می‌خواست به مردم بفهماند که اقدام ابن عبدالله بیان‌گر دیدگاه ائمه و پیروانشان نیست، و با وجود دشمن خطرناک‌تری همچون حکومت ستم‌گر اموی، انگیزه‌ای برای گشودن جبهه دیگری با خوارج وجود ندارد[۹۳].

منابع

پانویس

  1. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج‌۴، ص‌۵۴۵؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۳، ص‌۱۹.
  2. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۶، ص‌۴۴۲.
  3. نهروان منطقه‌ای وسیع بین بغداد و واسط و دارای روستاهای زیادی است (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۲۵).
  4. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج‌۱، ص‌۱۲۴: «إِنَّهُمْ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ».
  5. ابن‌اثیر جزری (عزالدین)، الکامل، ج۳، ص۳۷۲.
  6. ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۵۶
  7. متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۲۸۷ و ۳۰۸.
  8. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۴۲.
  9. ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۲۱۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۹۸؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۷۷؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۰، ص۲۲ و ج۳۳، ص۵۷۱؛ محمودی، محمدباقر، نهج السعاده، ج۵، ص۲۴۵.
  10. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۵۲؛ تستری، محمدتقی، بهج الصباغه، ج۷، ص۱۵۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۳۴ – ۳۳۵.
  11. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ص۳۶۵ - ۳۶۶.
  12. زرندی حنفی، جمال الدین محمد، نظم درر السمطین، ص۱۱۷.
  13. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه‌های ۱۱۷، ۱۱۸، ۱۲۱ و ۱۲۳.
  14. ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه، ص۹۴.
  15. جواهر الاخبار والآثار، ج۲، ص۳۷۱.
  16. ر.ک: متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۲۷۱.
  17. صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج۱۰، ص۱۴۸؛ متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۲۸۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۳۶؛ جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، ج۱، ص۲۷۶.
  18. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۴۳.
  19. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۵.
  20. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۷۷.
  21. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۴۶.
  22. ر.ک: دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۴۶ – ۱۴۷؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۸۸.
  23. متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۲۷.
  24. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۶، ص۲۳۰.
  25. شیخ طوسی، المبسوط، ج۷، ص۲۷۰.
  26. مزی، ابو الحجاج، تهذیب الکمال، ج۱۴، ص۴۴۷.
  27. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۱۸۸.
  28. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۴.
  29. شیخ طوسی، المبسوط، ج۷، ص۲۷۰.
  30. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۴۶.
  31. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۶، ص۲۴۱.
  32. ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۲۵؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۱۸۹؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص ۳۶۵ - ۳۶۷.
  33. ر.ک: نسائی، احمد بن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین، ص۱۴۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۹.
  34. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۹.
  35. ابن عساکر، ترجمة الامام علی بن ابی‌طالب(ع)، من تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۱۵۲.
  36. ر.ک: اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۶۴ – ۲۶۵.
  37. ر.ک: اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۶۵ – ۲۶۷.
  38. مقدسی، طاهر بن مطهر، البدء والتاریخ، ج۵، ص۱۳۶ ـ ۱۳۷.
  39. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۸۳.
  40. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۵۵.
  41. بحار الانوار، ج۲۳، ص۳۹۵؛ و نیز با اندکی تفاوت در شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۷۴؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج۷، ص۳۰۶.
  42. «آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
  43. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷.
  44. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۳۷.
  45. زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، ص۳۲۵ – ۳۲۷؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۴، ص۶۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۴۵۸؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۰؛ دینوری، ابو حنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۰۷ – ۲۰۸.
  46. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۱؛ شبلنجی حنفی، نور الابصار، ص۱۰۲؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۱ – ۲۷۲.
  47. جاحظ، عمرو بن بحر، البرهان والعرجان، ص۳۳۳.
  48. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۹۶.
  49. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۱۲.
  50. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۱۲.
  51. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۲۳.
  52. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۵۷.
  53. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۲، ص۵۶ - ۵۷؛ طبری، محب الدین، ذخائر العقبی، ص۱۱۴؛ خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۲۷۶.
  54. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۰۵؛ تستری، محمدتقی، بهج الصباغه، ج۷، ص۱۶۶.
  55. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۶؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۴، ص۶۲.
  56. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۱۳۱.
  57. حموی، یاقوت، معجم الادباء، ج۵، ص۲۶۴؛ الاحیمر، محمدعلی، التبیین المفید فی شرح عقیدة التوحید، ص۸۴.
  58. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۲ - ۲۷۳؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۷۱.
  59. ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه، ص۹۵.
  60. مبرد، ابو العباس، الکامل فی الآدب، ج۳، ص۲۷۶.
  61. دینوری، ابو حنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۱۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۶.
  62. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۷۷.
  63. نهج البلاغه، خطبه ۵۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۹۸؛ احمد امین، فجر الاسلام، ص۲۶۳.
  64. ر.ک: متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۳۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۱۴۵؛ حسینی الخطیب، سید عبدالزهراء، مصادر نهج البلاغه، ج۲، ص۴۰؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۱؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۶۰؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار (چاپ قدیم)، ج۸، ص۵۸۱.
  65. متقی هندی، علاءالدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۳۱۰.
  66. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۷۹.
  67. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۸۰.
  68. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار (چاپ قدیم)، ج۸، ص۵۵۸؛ ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص١۰.
  69. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۱.
  70. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۳۹.
  71. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۱۴۴؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۶۰.
  72. ر.ک: ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۵۴.
  73. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص۸۳؛ شهرستانی، محمد بن عبد الکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۱۱۸ - ۱۱۹.
  74. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۱۱۹؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۵۴؛ بغدادی، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، ص۸۵؛ افندی، بدران عبدالقادر تهذیب تاریخ دمشق، ج۴، ص۱۴۷.
  75. ر.ک: شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۱۲۱ - ۱۲۲؛ ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ص۹۵؛ افندی بدران، عبدالقادر، تهذیب تاریخ دمشق، ج۴، ص۱۴۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۳۶ - ۱۳۸؛ احمدامین، فجر الاسلام، ص۲۶۰؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۲۲۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۶۸؛ طعیمه، صابر عبدالرحمان، الاباضیه، عقیدةً و مذهباً، ص۲۸ - ۲۹؛ عامر النجار، الخوارج، عقیدةً و فکراً و فلسفةً، ص۷۰ – ۷۲.
  76. مبرد، ابو العباس، الکامل فی الادب، ج۳، ص۳۵۵؛ نایف محمود، اسماعیل، الخوارج فی العصر الاموی، ص۱۵۴.
  77. جاحظ، عمرو بن بحر، البرهان والعرجان، ص۶۷.
  78. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۸۰.
  79. نهج البلاغه، خطبه ۶۰.
  80. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۱۸.
  81. سعیدی، عمر، العیون والحدائق، ص۴۴؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۱۶۲؛ احمد امین، فجر الاسلام، ص۲۶۳؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۹۱؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۲، ص۴۰۱.
  82. ابن خلدون، عبدالرحمان تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۱۸۰؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۴، ص۵۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۱؛ ر.ک: دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۴۵؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۴؛ علوی، محمد بن عقیل، النصایح الکافیه، ص۲۶؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ص۹۱.
  83. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۳۱.
  84. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۸۵.
  85. بحار الانوار، ج۲۳، ص۳۹۷؛ و نیز با اندکی تفاوت در احتجاج طبرسی، ص۱۸۷؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۲۲.
  86. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۴۰.
  87. ر.ک: مبرد، ابو العباس، الکامل فی الادب، ج۳، ص۲۴۰؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۲۱۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۹۸ و ج، ۱۶، ص۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۹؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الرسل والملوک، ج۴، ص۱۴۷ – ۱۴۸.
  88. ابن خلدون، عبدالرحمان، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۱۴۳؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۴، ص۱۴۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۳۰ – ۴۳۱.
  89. ر.ک: مبرد، ابو العباس، الکامل فی الادب، ج۳، ص۳۶۶؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۲۷ - ۱۲۹.
  90. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۲۷ - ۱۲۹.
  91. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۸۸.
  92. نجاشی، ابو العباس، رجال النجاشی، ص۱۱۱؛ مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۱، ص۲۶۲؛ تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۳، ص۱۰۸؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۳۳۴ - ۳۳۶.
  93. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۲۸۸.