تقسیم بیت المال در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۲ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۵۶ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

شیوه تقسیم بیت المال

تقسیم بیت المال در دوران حکومت امیرالمؤمنین(ع) یکی از موارد مسئله‌ساز و مهم شهر کوفه بوده است. شیوه تقسیم عادلانه حضرت، گروهی را ناراحت کرده و برخی را بهانه ساز شد تا به معاویه ملحق شوند.

نکته مهمی که باید به آن توجه کرد این است که شهر کوفه تنها در دوران حکومت علی(ع) مرکز خلافت بوده و در آغاز خلافت بنی عباس نیز شهر «حیره» در نزدیک کوفه تا پیش از ساخته شدن بغداد، مقر حکومت بنی عباس بوده است؛ اما در عین حال همیشه کوفه از نظر تاریخی شهری مهم و در خور توجه بوده که همه خلفا میباید در معادلات سیاسی خود به آن توجه کنند و به جهت روحیه طغیانگر مردم آن، همیشه تحت کنترل شدید باشد. به ویژه در دوران خلافت بنی امیه[۱].

عوامل مهم در تقسیم بیت المال

پنج موضوعی که نشانه شیوه تقسیم بیت المال توسط علی(ع) است، عبارتند از: شناخت رؤسای اسباع یا امرای هفت‌گانه کوفه، عرفای کوفه، موالی و ایرانیان ساکن کوفه، بحث عطا و رزق و تقسیم هدایا.

رؤسای اسباع

کوفه را سعد بن ابی وقاص در سال هفدهم هجری به شهر تبدیل کرد و مقر سپاه اسلام گردید. حدود پنج سال طول کشید تا ساختمان‌ها در آنجا ساخته شد و حالت یک شهر پیدا کرد[۲].

آنچه باعث گردید که مسلمانان در این منطقه مستقر شوند، نزدیکی آن به مناطق جنگی بود؛ زیرا میان عراق و حجاز و ایران که منطقه جنگی بود، فاصله زیادی وجود داشت. البته به نظر می‌رسد که مشکل خانواده‌ها نیز در این نقشه بی‌تأثیر نبوده است؛ زیرا بسیاری از اعضای خانواده‌ها در مدینه بی‌سرپرست مانده بودند، نفقه نداشتند و شاید از زنده یا مرده بودن شوهر خود نیز بی‌اطلاع بودند. خلیفه توصیه می‌کرد که برابر دستور شرع، این دسته از مجاهدان نباید بیش از چهار ماه رابطه شان با همسرانشان قطع باشد و برابر دستور العملی که خلیفه دوم برای فرماندهان سپاه فرستاد به آنان دستور داد که «یا نفقه همسرانتان را بفرستید یا آنان را طلاق دهید»[۳].

شهر کوفه بر اساس سازمان نظامی سپاه اسلام به هفت دسته تقسیم شد و در هر منطقه، قبایلی مستقر شدند. به هر یک از این دسته‌ها «سبع» گفته می‌‌شد که عبارتند از:

  1. کنانه و هم پیمانان آنها و جدیله؛ اینها اساس را در کوفه تشکیل می‌دادند و بیشترین جمعیت را داشتند. از زمان سعد تا دوران اموی آنان به اهل عالیه (مردم بالا محله) معروف و دارای جمعیت زیاد بودند که به مرور ضعیف شدند.
  2. قضاعه، بجیله، غسان، خثعم، کنده، حضرموت و أزد.
  3. مذحج، حمیر، همدان، این گروه نقش مهمی در حوادث کوفه داشتند و دارای موضع‌گیری‌های روشن و برجسته بودند.
  4. تمیم و رباب.
  5. بنی اسد محارب، نمر از بنی بکر و تغلب، بیشتر این‌ها از تبار ربیعه بودند.
  6. ایاد، فرزندان عبد قیس، اهل هجر و حمراء، دو قبیله اول باقی مانده قبایل پیشین بودند. این دسته نقش فرهنگی مهمی در کوفه و بصره داشتند.
  7. مَلمَلَه که مشخص‌ترین آنها طیّ بودند[۴].

هر یک از این هفت گروه، یک فرمانده داشت که از آنان به «رؤسای اسباع» یا «أمراء الأسباع» و یا «أمراء الأجناد» یاد شده است. براقی نویسنده تاریخ کوفه بر این باور است که علی(ع) سازماندهی این تشکیلات را به هم زد و آنان را به شرح ذیل به هفت گروه تقسیم کرد:

  1. همدان، حمیر و حمراء (ایرانیان، سرخ رو)؛
  2. مذحج، أشعر، طیّ که پرچمدار سپاه بودند؛
  3. قیس، عبس، ذبیان و عبد قیس؛
  4. کنده، حضرموت، قضاعه و مهره؛
  5. أزد، بجیله، خثعم و أنصار؛
  6. بکر، تغلب و بقیه ربیعه؛
  7. قریش، کنانه، أسد، تمیم. ضبه و رباب[۵].

با این سازماندهی که امیرالمؤمنین(ع) انجام داد رؤسای آنان نیز تغییر کرد. از گزارشی که بلاذری از قول ابو مخنف نقل کرده این سازماندهی تأیید می‌شود. بلاذری بر این باور است که مردم کوفه برابر این سازماندهی در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت کردند. وی می‌نویسد: هنگامی که حسن(ع) و عمار، اهل کوفه را برای یاری علی(ع) دعوت کردند، ده هزار نفر و به قولی دوازده هزار نفر در این کمک شرکت کردند. مردم کوفه در خلافت عثمان و علی هفت دسته بودند تا این که زیاد بن ابی سفیان آنان را به چهار دسته تقسیم نمود. هفت دسته و فرماندهان آنان به نقل بلاذری در دوران علی(ع) به ترتیب ذیل بودند:

  1. حمیر و همدان که بر آنان سعید بن قیس همدانی بود. گفته شده وی در کوفه ماند و مسئول اینها دیگری بوده است....
  2. مذحج و اشعریون؛ فرمانده آنها زیاد بن نضر حارثی بود. جز این که عدی بن حاتم به تنهایی بر قبیله طیّ، فرماندهی می‌کرد.
  3. قیس عیلان و عبد القیس فرماندهی سعد بن مسعود، عموی مختار بن ابی عبید ثقفی.
  4. کنده، حضرموت، قضاعه و مهره، به فرماندهی حجر بن عدی کندی[۶]. ظاهراً بر خلاف این نقل، در اوائل اشعث بن قیس کندی فرمانده این جمعیت بوده و حتی در جنگ صفین این مسئولیت را بر عهده داشته؛ از این رو در قضیه حکمیت نقش تخریبی داشت. حجر حاضر نشده بود مسئولیت قبیله کنده را به جای اشعث بپذیرد[۷]. البته اشعث در جنگ جمل نبوده است.
  5. أزد، بجیله، خثعم و انصار، به فرماندهی مخنف بن سلیم ازدی.
  6. بکر بن وائل، تغلب و سائر ربیعه جز عبدالقیس به فرماندهی وعله بن محدوح ذهلی.
  7. قریش، کنانه، أسد، تمیم، ضبّه، رباب و مزینه به فرماندهی معقل بن قیس ریاحی[۸].

اهمیت این تقسیم و فرماندهان سپاه به حدی است که امیرالمؤمنین(ع) پس از بیعت مردم با ایشان، نامه‌ای برای آنان ارسال می‌کند[۹].

نامه حضرت به امیران سپاه

در نهج البلاغه آمده است: از نامه‌های حضرت به امیران لشکر هنگامی که به خلافت رسید: «اما بعد، آنان که پیش از شما بودند تباه گردیدند؛ چون حق مردم را ندادند تا آن را به رشوت خریدند و به راه باطلشان بردند و آنان پیرو آن گردیدند. این سخن اشاره‌ای به مخالفت مردم با عثمان دارد.[۱۰].

تعبیر " أُمَرَاءِ اَلْأَجْنَادِ در تاریخ به دو دسته اطلاق شده:

  1. گروهی که در شام بودند: در زمان خلیفه دوم پنج سپاه در پنج مکان مستقر شدند: فلسطین، اردن، دمشق، حمص و قنسرین. هر یک از این دسته‌ها جند نامیده می‌شدند. ابن اثیر می‌نویسد: «هر یک از این پنج منطقه سپاه نامیده می‌شوند: یعنی در این مکان‌ها مسلمانان جنگجو سکونت داشتند»[۱۱].
  2. گروهی که در منطقه شرق به جنگ مشغول و در کوفه مستقر بودند که به هفت سپاه تقسیم شدند. حضرت ممکن است نامه را برای هر دو گروه نوشته باشد گرچه به نظر می‌رسد تشکیلات شام در دوران عثمان تغییر کرده باشد و در اواخر خلافت عثمان فتوحات در محدوده نیروهای کوفه و بصره بوده؛ زیرا حاکم مصر گرفتار مشکلات داخلی شده بود و برکناری وی، یکی از خواسته‌های مخالفان عثمان بود.

فرماندهان رؤسای هفت‌گانه کوفه در هنگام نبرد، مسئولیت نیروهای خود را بر عهده می‌گرفتند و در هنگام آرامش در کوفه مستقر می‌شدند و به دیگر امور زیر دستان خود رسیدگی می‌کردند. آنان دستورات خود را از طریق عرفا اعمال میکردند. از گزارش‌هایی که از تقسیم بیت المال توسط امیر المؤمنین(ع) نقل شده استفاده می‌شود که آن حضرت در بسیاری از موارد، اموال را به رؤسای هفت‌گانه می‌داده و آنان با همکاری عرفا به تقسیم مال می‌پرداختند. برخی از این گزارش‌ها را مرور می‌کنیم:

۱. عاصم بن کلیب از پدرش نقل می‌کند که علی(ع) آنچه در بیت المال بود به هفت قسمت تقسیم کرد. آنگاه نانی پیدا کرد. آن را هفت تکه کرد. سپس فرماندهان لشکر (امراء الأسباع) را خواند و با قرعه میان آنها تقسیم نمود[۱۲].

۲. ابن ابی الحدید این جریان را مفصل‌تر نقل کرده است. عاصم بن کلیب جرمی از قول پدرش نقل می‌کند که گفت در حضور علی(ع) بودم. از ناحیه جبل (همدان، قم، اصفهان) برای او مالی رسیده بود. او برخاست و ما هم با او برخاستیم و مردم آمده و ازدحام کردند. علی(ع) مقداری پاره‌های ریسمان را به دست خویش گره زد و آنها را به هم گره زد، سپس برگرد اموال کشید و فرمود: به هیچ کس اجازه نمی‌دهم که از این ریسمان بگذرد. مردم همه پشت ریسمان نشستند. علی(ع) خود داخل محدوده ریسمان کشیده شده رفت و فرمود: کجا هستند رئیسان بخش‌های هفت‌گانه؟[۱۳]

در آن روزگار، کوفه هفت بخش بود. آنان آمدند و شروع به جابه‌جا کردن جوال‌ها کردند به گونه‌ای که به هفت بخش مساوی تقسیم شد. همراه کالاها گرده نانی را یافت و فرمود: آن را به هفت قسمت تقسیم کنید و هر بخش آن را روی یکی از قسمت‌های اموال بنهید. آن گاه این بیت را خواند:

هَذَا جَنَايَ وَ خِيَارُهُ فِيهِإِذْ كُلُّ جَانٍ يَدُهُ إِلَى فِيهِ
این برچیده من است و گزینه‌اش در آن است و حال آنکه دست هرکس که چیزی میچیند، به سوی دهان اوست.

سپس قرعه زد و اموال را به رئیسان بخش‌های هفتگانه داد.«اكْسِرُوهُ سَبْعَ كِسَرٍ وَ ضَعُوا عَلَى كُلِّ جُزْءٍ كِسْرَةً ثُمَّ قَالَ: هَذَا جَنَايَ وَ خِيَارُهُ فِيهِ إِذْ كُلُّ جَانٍ يَدُهُ إِلَى فِيهِ ثُمَّ أَفْرَغَ عَلَيْهَا وَ دَفَعَهَا إِلَى رُءُوسِ الْأَسْبَاعِ»؛ رؤسا، هر یک افراد خود را فراخواندند و جوال‌های سهم خود را بردند[۱۴].

۳. گزارشی که ابن عساکر از جریان نقل کرده، بیان می‌کند که مال از اصفهان آمده بود و پس از تقسیم اموال، نان را نیز هفت قسمت کرد و می‌افزاید: آنگاه فرماندهان گروه‌ها را خواست و میان آنان قرعه زد تا ببیند به کدام یک اول بدهد[۱۵]؛ در این نقل به جای «أمراء الأسباع»، «أمراء الأشیاع» آمده که تعبیر دقیقی به نظر نمی‌رسد. گرچه مطلب را می‌رساند.

تعبیر اشیاع در گزارشی که ابو نعیم درباره یکی دیگر از تقسیم‌های بیت المال نقل کرده آمده است. علی بن ربیعه والبی نقل می‌کند که: ابن نباح (مؤذن حضرت) نزد امیر المؤمنین(ع) آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! بیت المال از سیم و زر پُر شده است. حضرت فرمود: الله اکبر، بر ابن نباح تکیه کرده، خود را به بیت المال رساند و فرمود:

هَذَا جَنَايَ وَ خِيَارُهُ فِيهِإِذْ كُلُّ جَانٍ يَدُهُ إِلَى فِيهِ

‌ای فرزند نباح! اشیاع کوفه را نزد من بیاور، سپس در میان مردم ندا داده شد و آنچه در بیت المال مسلمانان بود تقسیم کرد و می‌فرمود: «ای زرد (طلا) و ای سفید (نقره) غیر مرا فریب دهید»«يَا صَفْرَاءُ وَ يَا بَيْضَاءُ غُرِّي غَيْرِي»

همه آنها را تقسیم کرد حتی یک درهم یا دینار نیز باقی نماند. سپس دستور داد بیت المال را تمیز کردند و در آن دو رکعت نماز خواند[۱۶]. او از آن جهت بیت المال را مسجد قرار می‌داد که امیدوار بود روز قیامت به نفع وی گواهی دهد[۱۷]. برابر نقلی، حضرت پس از این که دو رکعت نماز می‌خواند، دنیا را سه طلاقه کرده و پس از سلام نماز می‌فرمود: «ای دنیا متعرض من مشو و مرا تشویق منما و فریب مده؛ زیرا تو را سه طلاقه کردم که برای من در آن بازگشتی نیست»[۱۸].

بنابراین، می‌‌توان گفت رؤوس الأسباع، أُمَرَاءِ الْأَجْنَادِ، أمراء الاشياع همه تعبیر واحدی از فرماندهان و مسئولان هفت‌گانه بخش‌های کوفه است.

در وقعه صفین دو نامه است که حضرت آن را به امرای اجناد نوشته است: یک نامه را ابوثروان نوشته که ما آن را در شرح حال ابوثروان کاتب حضرت نقل کردیم. ابن ابی الحدید در آغاز این نامه می‌نویسد: حضرت سپاهش را به هفت بخش تقسیم کرده بود و بر هر بخشی امیری گمارده بود[۱۹]. نامه دوم آن است که در نهج البلاغه (شماره ۵۰) نقل شده. حضرت آن را به امرای سپاه و مرزبانان خود نوشته است؛ اما منقری می‌نویسد: حضرت این نامه را به فرماندهان لشکرها نوشت، آنگاه که می‌خواست به سوی شام حرکت کند[۲۰]. به نظر می‌رسد این فرماندهان همان رئیسان هفت‌گانه باشند که در جنگ‌ها نیز فرماندهی گروهی را بر عهده داشتند. در این نامه، پنهان کاری را تنها در امور جنگی روا دانسته و بر مساوی بودن افراد در حق، تأکید می‌کند. از آنجا که این نامه در نهج البلاغه آمده و تفاوت چندانی با نقل وقعه صفین ندارد، از نقل آن خودداری می‌کنیم.

تقسیم مردم کوفه به هفت بخش ادامه داشت تا این که زیاد بن ابیه آنها را به ارباع؛ یعنی چهار بخش تقسیم کرد. ارباع کوفه به پانزده منهج تقسیم شد.

منهج رُبع اول که در شمال مسجد جامع واقع بود و شامل محلات سلیم، ثقیف، همدان، بجیله، تیم لات و تغلب می‌شد.

منهج رُبع دوم که در جنوب قبله بود: محله‌های بنی اسد، نخع، کنده و أزد.

منهج رُبع سوم که موقعیت آن شرق مسجد جامع، محله‌های انصار، مزینه، تمیم، محارب، اسد و عامر بود.

منهج رُبع چهارم: غرب مسجد جامع، محله‌های بجیله غطفان، بجیله قیس، جدیله، جهینه و جز آن از گروهی از عشایر[۲۱].

این قبایل ساکن در این محلات، به چهار رُبع مشهور شدند. رُبع اهل مدینه، رُبع تمیم و همدان، رُبع ربیعه و کنده، رُبع اسد و مذحج که فرماندهان آن برابر انتخاب زیاد بن ابیه به ترتیب عبارت بودند از: عمرو بن حریث، خالد بن عرفطه، قیس بن ولید و ابو برده بن ابو موسی اشعری که علیه حجر بن عدی گواهی دادند[۲۲].

تقسیم ارباع در کوفه ادامه داشت به گونه‌ای که مسلم بن عقیل فرستاده امام حسین(ع) در سازماندهی نیروهای خود از این تقسیم‌بندی کلی استفاده کرد و نیروهای خود را به این ترتیب سازماندهی نمود: مسلم بن عوسجه اسدی رئیس رُبع مذحج و اسد؛ [[عبیدالله بن عمر بن عزیر کندی رئیس رُبع کنده و ربیعه؛ عباس بن جعده جدلی رئیس ربع اهل مدینه و ابو ثمامه صائدی رئیس ربع تمیم و همدان[۲۳].

سپاه عمر بن سعد در کربلا نیز از نظام چهار دسته‌ای و ارباع پیروی می‌کرد. عبدالله بن زهیر بن سلیم ازدی رئیس رُبع اهل مدینه، عبدالرحمان بن ابی سبره حنفی رئیس رُبع مذحج و اسد، قیس بن اشعت رئیس ربُع ربیعه و کنده و حر بن یزید ریاحی رئیس رُبع تمیم و همدان بودند[۲۴]. همین سازماندهی بوده که فردی مانند حر مسئولیت مقابله با حسین(ع) را می‌پذیرد و سپس به آن حضرت ملحق می‌شود و دیگر رؤسای ارباع علیه امام حسین(ع) در جنگ شرکت می‌کنند[۲۵].

عرفا

عرفا جمع عریف است و عریف مسئول امور قبیله یا ریاست بر کارهای گروهی از مردم است. امیر از طریق وی با کارهای آنان آشنا می‌شود و در واقع وی پاسخگوی امیر است. فعیل به معنای فاعل است و عرافه، کاری است که وی در نظارت بر افراد تحت نظرش انجام می‌دهد[۲۶]. عریف رئیس قوم و آقای آنان می‌باشد. عریف نامیده شده؛ چون به ریاست قوم شناخته شده یا چون آشنا به سیاست و اداره قوم است و یا به معنای نصیب است که سمت وی پایین‌تر از رئیس می‌باشد[۲۷].

جرجی زیدان، عریف را یکی از درجات نیروی نظامی پیش از اسلام معرفی کرده است و بر این باور است که هر قبیله‌ای امیری داشت و اگر خود به جنگ نمی‌رفت، شخصی را که «منکب) نامیده می‌شد به عنوان فرمانده انتخاب می‌کرد و عریف زیر نظر منکب بود و معمولاً شمار عریفان به پنج تن می‌رسید. در آغاز اسلام نیز همین روش ادامه داشت و عریف زیر نظر امیر و فرمانده بود و هر عریفی بر ده تن از سپاهی نظارت می‌کرد و شماره عریف تا صد فزونی یافت[۲۸].

با گزارشی که طبری از سازماندهی سپاه سعد بن ابی وقاص دارد، این گزارش تأیید می‌شود: «سعد... فرماندهان سپاه و اجناد را برگزید و عرفا را تعیین نمود و بر هر ده نفر، یک عریف تعیین کرد. همان‌گونه که عرافه‌ها در زمان پیامبر(ص) بود و این سازماندهی ادامه داشت تا زمانی که عطا را بر اساس آن تعیین کرد»[۲۹].

در این گزارش، عرافه در دوران رسول خدا(ص) تأیید شده است. از گزارشی که درباره سخن سرزنش آمیز پیامبر درباره عرفا نقل شده استفاده می‌شود که عریف به معنای شغل و مسئولیت در جامعه اسلامی است. نقل شده مردی که «عریف آب» بود و در نظر داشت این شغل پس از وی به پسرش منتقل شود؛ از این رو فرزندش را نزد حضرت فرستاد و به او توصیه کرد از رسول خدا(ص) بخواهد که وی پس از پدرش عریف آب باشد. رسول خدا(ص) در پاسخ به درخواست وی فرمود: «عرافت و پذیرش مسئولیت حق است و مردم ناچار از داشتن عریفان هستند؛ ولی عرفا در آتش می‌باشند»[۳۰]؛

این حدیث مورد توجه حدیث شناسان قرار گرفته است و به شرح آن پرداخته‌اند؛ زیرا از یک سو عرافت را لازم شمرده و از سوی دیگر جایگاه آنها را آتش معرفی کرده است. ابن اثیر در شرح آن می‌نویسد: «عرافه، حق است؛ یعنی در آن برای مردم مصلحت می‌باشد و باعث رفق در کارها و احوال آنها می‌شود و سخن حضرت «عرفا در آتشند» برحذر داشتن از پذیرش ریاست است؛ زیرا در آن فتنه است. پس هرگاه به وظیفه خود عمل نکند گناهکار است و سزاوار عقوبت»[۳۱].

مناوی در کتاب فیض القدیر در شرح بخش پایانی حدیث چنین می‌نویسد: «عرفا در آتشند؛ یعنی به گونه‌ای عمل می‌کنند که آنها را به آتش می‌کشاند یا مراد کسانی می‌باشند که عدالت را رعایت نکرده‌اند و به آن جهت به صورت عام یاد کرده است؛ زیرا غالب به منزله کل فرض شده و منظور حضرت بر حذر داشتن از ریاست و فرمانروایی بر مردم است؛ زیرا در آن فتنه زیاد است و کمتر عریفی از این خطر در امان میماند.»..[۳۲]. اهمیت مسئولیت این شغل‌ها باعث شده که افرادی از آن، باز داشته شوند در عین این که اصل آن را نمی‌توان منکر شد.

مرحوم شیخ طوسی در کتاب «قسمه الفیء و الغنائم» مبسوط، فصل اقسام جنگجویان، تعیین رتبه بندی ارتش و تعیین عرفا را مستحب می‌داند و به آیه قرآن استناد می‌کند: «و مستحب است برای رهبر مسلمانان که سپاه را قبیله، قبیله؛ طایفه، طایفه و حزب، حزب قرار دهد و بر هر قومی عریفی بگمارد؛ زیرا خداوند می‌فرماید: ﴿وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا[۳۳] و پیامبر(ص) در سال جنگ خیبر عریف تعیین نمود و بر هر ده نفر یک عریف قرار داد»[۳۴]؛

بنابراین، تشکیلات عرفا در دوران پیامبر(ص) و در آغاز جنگ‌های سعد بن ابی وقاص، تعیین یک عریف برای ده تن بود؛ ولی هنگامی که سعد در سال ۱۷ هجری شهر کوفه را بنیان‌گذاری کرد و مردم آن شهر را به هفت بخش و شبع تقسیم نمود و سازماندهی عرفا را به گونه‌ای دیگر پی ریزی کرد. در این سازماندهی جدید، ملاک، شمار افراد تحت سرپرستی هر عریف بود که باید مجموع دریافتی جنگجویان، همسران آنها و فرزندانشان به صد هزار درهم می‌رسید[۳۵]؛ بنابراین، افراد زیر نظر هر عریفی یکسان نبود؛ زیرا خلیفه دوم در پرداخت بیت المال ملاک‌هایی را مورد توجه قرار می‌داد. از افراد ویژه، زنان و نزدیکان رسول خدا(ص) که بگذاریم، از پنج هزار درهم برای شرکت کنندگان بدر، پرداخت‌ها آغاز می‌‌شد تا سه هزار درهم برای امیران پیش از قادسیه که اهل «ایام» نامیده می‌شدند و شرکت کنندگان در قادسیه که سهمشان دو هزار درهم بود و اهل تلاش آنها ۲۵۰۰ درهم، و پس از آنکه ۱۰۰۰ درهم دریافت مینمودند تا مردم هجر که دویست درهم سهم داشتند. به همسران شرکت کنندگان در جنگ بدر ۵۰۰ درهم و تا حدیبیه ۴۰۰ و از حدیبیه تا قادسیه ۳۰۰ درهم و از قادسیه به بعد ۲۰۰ درهم داده میشد. برای بچه‌ها نیز ۱۰۰ درهم در نظر گرفته بود. ما در بحث بیت المال در دوران عمر برخی از این آمارها را نقل کردیم؛ اما شرکت کنندگان پس از قادسیه و یرموک که ردیف اول محسوب می‌شدند، هزار درهم میگرفتند. ردیف دوم یا مثنی ۵۰۰ درهم و سوم ۳۰۰ درهم دریافت می‌کردند و به افراد پس از آن ۲۵۰ درهم داده میشد[۳۶]. بر اساس آنچه گذشت، طبری سه گروه از عرافت‌های کوفه را بر شمرده و بر همین پایه، بقیه را مورد توجه قرار داده است:

  1. عرافه ویژه قادسیه که مردان آن ۲۵۰۰ درهم سهم داشتند ۴۳ مرد، ۴۳ زن و پنجاه بچه بودند که به صدهزار درهم می‌رسید.
  2. عرافه امیران پیش از قادسیه ۲۰ نفر بودند که هر نفر سه هزار درهم دریافت میکرد و ۲۰ زن و نانخوران آنها که مجموع به صد هزار درهم می‌رسید.
  3. عرافه ردیف اول ۶۰ مرد، ۶۰ زن و چهل نانخوار بودند که مردان آنها ۱۵۰۰ درهم دریافت می‌کردند و مجموعه آنها به صد هزار درهم می‌رسید.

همانند آن درباره مردم بصره اجرا می‌شد. عطا به امرای هفتگانه و پرچم داران داده می‌‌شد و آنان از طریق عرفا و نقبا و امنا آن را در درب خانه به افراد می‌دادند[۳۷].

امیرالمؤمنین(ع) هنگامی که به حکومت می‌رسد، همه این تقسیمات را به هم میزند و تمام این طوایف و قبایل و مردان جنگجو و زنان آنها را سهم یکسانی می‌دهد، حتی یک ایرانی آزاد را مانند یک جنگجو و مجاهد جنگ بدر سهم می‌دهد. بدیهی است که روش عادلانه علی(ع) منافع بسیاری را به خطر میانداخت.

قاضی نعمان مصری می‌نویسد: علی، که می‌خواست اموال را تقسیم کند، امراء اسباع (هفتگانه)، عرفا و جنگجویان را خواست و فرمود: این مال شما است. آن را به مسجدهای خود ببرید و در میان خود تقسیم کنید[۳۸]. و این نشان می‌دهد که حضرت گاهی مجبور بوده افزون بر فرماندهان هفتگانه، عریفان و حتی مردم را نیز برای تقسیم دعوت کند.

ابوعبید می‌نویسد: روش علی(ع) این بود که جزیه را از هر صاحب صنعتی از صنعت وی می‌گرفت از صاحب سوزن، سوزن؛ از سازنده جوالدوز، جوالدوز و از دارنده ریسمان، ریسمان، آنگاه عرفا را می‌خواست و طلا و نقره را به آنها می‌داد و تقسیم میکردند، سپس می‌فرمود: اینها را نیز بگیرید و تقسیم کنید! پاسخ می‌دادند: ما به آن نیازی نداریم. می‌فرمود: «گزیده‌های آن را گرفتید و بدهای آن را نزد من قرار دادید. باید آن را نیز ببرید»[۳۹]

یا نوشته‌اند: برای امیرالمؤمنین(ع) عسل و انجیر از منطقه همدان و حلوان آمده بود. به عرفا دستور داد که یتیمان شهر کوفه را بیاورند. به آنها اجازه داد که سرهای مشک‌های عسل را بلیسند. در حالی که او عسل‌ها را قدح قدح تقسیم می‌کرد سؤال شد: چرا بچه یتیم‌ها باید این کار را بکنند و به بچه‌های دیگر اجازه داده نشود؟ فرمود: امام و رهبر مسلمانان پدر یتیمان است و به خاطر پدرانشان اجازه استفاده از سر مشک‌ها را به آنها دادم[۴۰]. حکم گوید: علی(ع) را دیدم که عسل برای او آمده بود. یتیمان را خواست و فرمود: «ته ماندهای عسل را بخورید و بلیسید»[۴۱].

حکم گوید: در آن موقع آرزو کردم کاش من یتیم بودم. همه آنها را تقسیم کرد تا این که یک مشک باقی ماند. دستور داد آن را به صورت شربت به اهل مسجد بدهند، سپس فرمود: «برای ما چیزهایی می‌آورند. وقتی زیاد دیدیم آنها را، پس تقسیم می‌کنیم آنها را در حالی که به پایان برسد. به درستی که من، کم و زیاد را میان شما تقسیم می‌کنم»[۴۲].

این در حالی است که پس از آمدن به کوفه، وارد بیت المال شد. دختری از حسن یا حسین(ع) چیزی از بیت المال برداشت، حضرت آن را از دست وی گرفت. گفتیم: ای امیرمؤمنان! برای وی در این اموال حقی است حضرت فرمود: «هر گاه پدرش حقش را گرفت، آنچه می‌خواهد به وی بدهد»[۴۳].

یا هنگامی که قنبر بیت المال را پُر از هدیه‌های مردم می‌کند و حضرت باخبر می‌شود، می‌فرماید: «عرفا را نزد من بیاورید»[۴۴] و همه آنها را تقسیم می‌نماید[۴۵].

اما حضرت به سبب روشن شدن موضوع و مساواتی که قائل بود، مجبور به توضیح برای نیروهای تحت نظارت عرفا بود؛ از این رو در نامه‌ای به جنگجویان توضیح می‌دهد که همه در دریافت سهم بیت المال مساوی هستند؛ چه سیاه و چه سرخ.

منقری می‌نویسد: امیرالمؤمنین(ع) در نامه‌ای که به سپاهیانش نوشت، آنها را با خبر کرد از آنچه به نفع آنان و از آنچه به ضررشان می‌باشد.

«از بنده خدا علی امیر مؤمنان(ع).

اما بعد، همانا خداوند همه شما را از سیاه و سرختان، در حقوق، یکسان قرار داده و شما و فرمانروا را به منزله پدر و فرزند یک دیگر نهاده که فرمانروا چون پدر است و شما مانند فرزند او هستید که حتی جلوگیری خود او تکلیف پیگرد و لطمه زدن به دشمن او را از فرزندانش ساقط نمی‌کند. بر شما نیز آنچه شنیدید و اطاعت کردید و اجرا نمودید واجب است.

و حق شما بر فرمانروا آن است که با شما انصاف ورزد و عدالت را در میان شما بر قرار سازد و از بیت المال شما نگهداری نماید. پس اگر با شما چنین کند فرمانبرداری از او در آنچه برابر حق است و یاری دادن به او در روشی که دارد و دفاع از حکومت الهی بر شما واجب است؛ زیرا شما نیروی باز دارنده‌ای از جانب خدا در زمین هستید، پس یاران او و یاراندین او باشید و در زمین از پس اصلاح آن فساد نکنید؛ زیرا خداوند فساد کنندگان را دوست ندارد[۴۶].

در این نامه بر حقوق برابر همه جنگجویان تصریح شده است. سیاه و سرخ ممکن است کنایه از عرب و عجم باشد و یا چون حکم عرب مشخص بوده، سیاه همان سیاهان مسلمان آزاده باشند و سرخ نیز عجم‌ها و ایرانیانی که در عراق ساکن بودند. حق در سخن حضرت، معنای عامی دارد: هم حقوق اجتماعی و قضایی را در بر میگیرد و هم دریافت سهم از بیت المال را.

نکته‌ای که تاکنون روشن شده این است که همه ساکنان کوفه از بیت المال سهم می‌بردند و تمام آنها جنگجو و مجاهد بودند، در نتیجه پرداخت سهم از بیت المال به آنان به این معنا بوده که هرگاه حاکم اسلامی به آنها نیاز دارد باید برای جنگ آماده باشند و هرگونه کوتاهی در این زمینه، سرپیچی از وظیفه شرعی و جزو گناهان کبیره شمرده می‌شود و تحت دو عنوان یاد شده است:

  1. فرار از زحف؛ یعنی فرار از جنگ و نبرد؛ یعنی کسانی که توان شرکت در جهاد را داشتند و تن به آن نمی‌دادند، مشمول این عنوان می‌شدند و مرتکب کبیره[۴۷].
  2. تعرب بعد الهجره؛ یعنی اعرابی شدن، پس از هجرت به منطقه اسلامی. همان گونه که در بحث غنائم اشاره شد، اعراب از غنائم سهم نمی‌بردند و برابر آنچه امام تعیین می‌کرد به آنان سهم می‌دادند. برای شرکت در فتوحات بسیاری، افراد قبایل به مدینه و سپس به کوفه و بصره که مرکز فرماندهی سپاه اسلام بود هجرت کردند. اگر افرادی جهاد را ترک کرده و به منطقه خود و بادیه می‌رفتند، گفته می‌شد: لَا تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ و چنین فردی که سپاه اسلام به وی نیازمند بود، مورد نفرت مسلمانان قرار می‌گرفت[۴۸]. بر همین پایه، هنگامی که جریر بن عبدالله بجلی کوفه را ترک کرد و به منطقه قرقیسا رفته و تعرب را برگزید، علی(ع) به خانه او را ویران کرد[۴۹].

به نظر می‌رسد که در آغاز خلافت امیرالمؤمنین(ع)، بیت المال به گونه مستقیم میان افراد تقسیم می‌شده یا سازماندهی آن قوی نبوده است؛ زیرا اتفاق میافتاد که افراد مکرر مراجعه می‌کردند؛ از این رو مسور بن مخرمه به حضرت پیشنهاد می‌کند که نام‌های دریافت کنندگان نگاشته شود.

البته ممکن است نگارش اسامی دریافت کنندگان از طریق عرفا انجام می‌گرفته؛ زیرا آنان باید گزارشی از عملکرد خود به خلیفه می‌دادند و چون زنان و بچه‌ها نیز سهمی داشتند، باید نام آنها ثبت می‌شد. عرفا در واقع واسطه میان حاکم و مردم بودند؛ امنیت شهر بر عهده آنها بود؛ متخلفان از جنگ از طریق آنها شناسایی می‌شدند و نقش مهمی بر عهده داشتند. دستورات خلیفه و حاکم از طریق عرفا به مردم می‌رسید. نوشته‌اند: امیرالمؤمنین(ع) عرفای کوفه را جمع کرد؛ آن گاه نزد آنها رفت و فرمود: این گونه عمل کنید! ولی آنان گفتند: ما چنین کاری را انجام نمی‌دهیم. حضرت فرمود: «آگاه باشید به خدا سوگند بر شما یهود و مجوس گمارده خواهند شد. آن گاه بهره نخواهید برد. راوی گوید: همان گونه که فرمود، اتفاق افتاد»[۵۰].

این نشان می‌دهد که گاهی عرفا از انجام دستورات سرپیچی می‌کردند؛ زیرا می‌دانستند علی(ع) برای به نتیجه رساندن فرمانش از زور استفاده نمی‌کند؛ اما عرفای نافرمان کوفه بعدها بیشترین فرمانبری را از عبیدالله بن زیاد داشتند. هنگامی که وی برای سرکوب قیام مسلم به کوفه آمد از طریق عرفا توانست مردم را از اطراف مسلم پراکنده کند. او عرفا را تطمیع کرد و به آنها سکه زر داد و هم آنان را از هر اقدام مخالفی برحذر داشت و تهدید کرد هر عریفی را که سرپیچی کند، بر درب خانه‌اش به دار می‌زند و افراد عرافه وی را از عطا و حقوق محروم می‌نماید[۵۱]. همان‌گونه که عبیدالله در اعزام ارباع کوفه به کربلا موفق بود، در همراهی عرفا با خود نیز توفیق داشت[۵۲].

موالی و ایرانیان

موالی جمع مولا است و مولا هم به معنای آقا و سرور می‌آید که در حدیث غدیر خم آمده: «هر کس من مولای او هستم، پس این علی مولا و سرور اوست». و هم به معنای غلام است؛ مانند ابو رافع مولا و غلام رسول خدا(ص). کاربرد آن هنگامی است که شخصی غلام و برده‌ای را آزاد کرده باشد.

و از آنجا که تقسیم‌بندی جنگجویان همان‌گونه که گذشت بر پایه قبایل بوده و غیر عرب‌ها که عموماً اسیر و سپس آزاد می‌شدند انتساب خود را به یکی از قبایل عربی قرار می‌دادند؛ مانند ابو رافع که به او و فرزندش گفته می‌شود مولا بنی هاشم.

بنابراین، همه مسلمانان غیر عرب از نظر مورخان جزو موالی هستند و به دو دسته تقسیم می‌شوند:

  1. اسرای جنگجویی که پس از اسارت، مسلمان و سپس توسط مسلمانی آزاد می‌شدند. ولاء اینها برای کسانی است که آنها را آزاد کرده‌اند؛ زیرا شماری از آنان زن و فرزند نداشتند و یا اگر دارای زن و فرزند بودند، نیاز به پیوند با قبیله‌ای عربی داشتند که با آن شناخته می‌شدند. این را «ولاء عتق» می‌‌گفتند؛ مانند ابورافع که گذشت.
  2. گروه دوم کسانی بودند که هیچ گاه برده نبودند و مسلمان شدند. اینان با یکی از قبایل عربی پیمان ولاء می‌بستند که از آنان حمایت کند[۵۳]؛ مانند حمراء دیلم.

با نگاهی به اصحاب امام سجاد(ع) در رجال شیخ طوسی، نمونه‌های فراوانی دیده می‌شوند که درباره آنها «مولا» به کار رفته است و اسم فرد یا قبیله‌ای که شخص با آن ولاء دارد یاد شده؛ مانند: ابراهیم بن أبی حفصه مولا بنی عجل، اسحاق بن یسار مدنی مولا قیس بن مخرمه، أبان بن تغلب بن رباح ابوسعید بکری حریری، مولی[۵۴]، حبیب بن حان بن ابی أشرس اسدی مولاهم[۵۵]؛ یعنی وی غیر عرب است که با قبیله بنی اسد پیوند ولاء دارد. سعید بن جبیر ابو محمد مولا بنی والیه. اصل وی از کوفه است که وارد مکه شده و تابعی است[۵۶]. سالم بن أبی جعد، اشجعی مولاهم، کوفی. سالم مولا عمرو بن عبدالله[۵۷]، عبدالله مستورد مدنی هاشمی، مولا علی بن الحسین(ع) است[۵۸]. اینها اندکی از یاران امام سجاد(ع) بودند که کاربرد واژه مولا نشان می‌دهد آنها غیر عرب هستند. گاهی اسم شخص و قبیله‌ای که با وی پیوند دارد یاد شده است. از موردی که غلامی آزاد شده تعبیر به ولاء عتق شده است و فقهای شیعه در بحث ارث سه نوع ولاء یاد کرده‌اند:

  1. ولاء عتق: مولا بنده‌ای را آزاد می‌کند و به سبب این آزادی در صورتی که بنده خویشاوند نسبی یا همسر نداشته باشد از وی ارث می‌برد.
  2. ولاء ضامن جریره: یعنی انسانی با کسی قرار می‌گذارد که در زندگی کمک به انسان دیگری بنماید و ضامن جنایات او باشد؛ یعنی اگر دیه‌ای بدهکار شد بپردازد و از وی ارث ببرد در صورتی که وارث نسبی یا سببی یا ولاء عتق نداشته باشد و اهل سنت به این «ولاء موالاه» گویند.
  3. ولاء امامت: و آن این است که امام و رهبر مسلمانان وارث کسی است که هیچ گونه وارثی ندارد[۵۹].

در بسیاری از موارد که مولا به کار می‌رود منظور ولاء عتق نیست، بلکه پیمان با قبیله می‌باشد. در شهر کوفه شماری از ایرانیان مسلمان بودند و گروهی مسلمان از غیر ایرانیان که عرب نبودند. مهم‌ترین گروه ایرانیان مسلمان «حمراء دیلم» نامیده می‌شدند. برابر آنچه گذشت اینها جزو سبع (یک هفتم) ششم و در برگیرنده فرزندان عبدالقیس و اهل هجر بودند و برابر تقسیم‌بندی و سهم بندی عمر، اهل هجر کمترین سهم را داشتند؛ یعنی ۲۰۰ درهم[۶۰] می‌گرفتند. اینها در حکومت علی(ع) با کسانی که در گذشته ۵۰۰۰ درهم یا کمتر می‌گرفتند سهم یکسانی دریافت می‌کردند. برابر دستورالعملی که عمر بن خطاب خلیفه دوم برای فرماندهان سپاه فرستاد، حمراء و ایرانیانی که آزاد میشوند به قبیله‌ای ملحق می‌شدند که آنها را آزاد کرده یا با آن پیمان بسته‌اند و به ظاهر سهم آنان را نیز عرب‌های مسلمان دریافت می‌کردند. وی به فرماندهان خود نوشت: «کسانی را که از ایرانیان آزاد کردید و مسلمان شدند به مولاهایشان آنها را ملحق نمایید. به نفع آنهاست آنچه به نفع مولاهای آنان می‌باشد و به ضرر آنهاست آنچه به ضرر مولاهای آنان است. و اگر خواستند که یک قبیله باشند آنان را در عطا برابر قرار ده»[۶۱].

ظاهرِ تقسیم‌بندی سعد از اسباع کوفه نشان می‌دهد که وی آنان را گروه جداگانه‌ای قرار داده است که ۲۰۰ درهم دریافت می‌کردند.

ابو مسعود گوید: عرب، عجم را حمراء؛ سرخ رو نامیده است. از گزارشی که بلاذری نقل کرده استفاده می‌شود که گروهی از سپاه ایران که تحت فرمان رستم بودند، به سپاه اسلام ملحق و مسلمان شدند. وی می‌نویسد: با رستم در روز قادسیه چهار هزار نفر بود که سپاه شاهنشاه نامیده می‌شد. آنان امان خواستند تا به هر جا که بخواهند بروند و با هرکس که خواستند هم پیمان شوند و به آنان عطا داده شود. درخواست‌های آنان پذیرفته شد. آنان با زهره بن حویه سعدی از بنی تمیم هم پیمان شدند و برای آنان ۱۰۰۰ درهم در نظر گرفته شد. فرمانده آنان مردی به نام دیلم بود؛ از این رو اینان به «حمراء دیلم» مشهور شدند[۶۲].

درباره اینان نقل دیگری یاد شده. گفته‌اند: اینان در منطقه قزوین در محدوده دیلم (گیلان) ایمان آورده، شماری از آنها به کوفه و گروهی به بصره رفته‌اند[۶۳].

یاقوت حموی در معجم البلدان بر این باور است که گروهی از آنان که به کوفه رفتند با زهره بن حویه پیمان بستند[۶۴].

اگر بپذیریم که تسلیم شدن چهار هزار نفر از سپاه رستم، پذیرفتنی است نمی‌توانیم بپذیریم که آنان شرط عطا کرده باشند؛ زیرا در هنگام جنگ قادسیه هنوز دیوان عطا کامل نشده و اگر آن را مربوط به سال ۲۰ هجری بدانیم جای هیچ شبهه‌ای در این تردید باقی نمی‌ماند؛ بنابراین جریان هم پیمانی را باید مربوط به سال ۲۴ هجری، در دوران عثمان و فتح قزوین دانست[۶۵]؛ اما نمی‌توان منکر شد که گروهی از ایرانیان مسلمان شده و در جنگ، مسلمانان را یاری کرده‌اند؛ از این رو در سال ۱۷ هجری که کوفه به شهر تبدیل شد. حمراء؛ یعنی مردم عجم و ایرانیان جزو بخشی از اسباع قرار گرفتند[۶۶]. اینان در کوفه رشد کردند به گونه‌ای که هنگام قیام مختار گفته شده ۲۰ هزار نفر از سپاهیان وی از حمراء دیلم؛ یعنی فرزندان ایران بودند[۶۷]. و در سال ۸۲ در قیام ابن أشعث حدود صدهزار نفر شرکت داشتند[۶۸] و این حکایت از زیاد شدن جمعیت آنان در شهر کوفه است.

درباره موقعیت موالی و مسلمانان غیر عرب گفته‌اند: حکام، عرب را طبقه اول دانسته و موالی را طبقه دوم. همین گونه رؤسای قبایل از عرب بودند. و به این جهت، عرب جز به جنگ، سیاست و اداره جامعه نمی‌پرداخت و سایر حرفه‌ها در اختیار موالی و اهل ذمه بود. در نتیجه، نهضت صنعت و زراعت بر دوش موالی بود. و در دوران اموی میان عرب و موالی تفرقه و جدایی افتاد و عطایی به جنگجویان موالی داده نمی‌شد و بیشتر به صورت پیاده نظام از آنها استفاده می‌‌شد و مختار بود که به آنها اجازه سواری بر مرکب را داد[۶۹].

هنگامی که علی(ع) به حکومت رسید نسبت به موالیان، همان عطا را می‌داد که به عرب‌های مسلمان می‌پرداخت و مساوات میان همه مسلمانان برقرار کرد.

برقراری مساوات در تقسیم بیت المال به گونه‌ای بوده که قلعه چی مدعی است علی(ع) موالی را بر عرب برتری می‌داده[۷۰] این، اتهام ناجوانمردانه‌ای بیش نیست. آنچه علی(ع) انجام داده، احترام به مسلمانان غیر عرب بوده است؛ اما این کار خشم گروهی از عرب‌های کوفه را برافروخت که نوشته‌اند: در روزی جمعه که علی(ع) بالای منبری آجری سخنرانی می‌کرد و با او ابن صوحان بود - در حالی که موالی و ایرانیان در اطراف حضرت بودند - مردی حرکت کرد و سخنی گفت که روشن نشد. امیرالمؤمنین به شدت غضبناک شد به گونه‌ای که صورتش سرخ گردید؛ سپس ساکت شد. در این هنگام، اشعث بن قیس جمعیت را شکافت، جلو آمد و گفت: «این سرخ رویان؛ (ایرانیان) جلو روی تو بر ما غلبه کرده‌اند» و مانع آنها نمی‌شوی؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند من روشن خواهم کرد که عرب چه کاره است. آن گاه فرمود: «چه کسی معذور می‌دارد مرا از این شکم گنده‌ها؛ یکی از آنان باز می‌گردد و در بستر نرم استراحت می‌کند و یکی از آنها همچون الاغ در بستر خود غلت میزند و خاک مالی می‌کند و قومی در هوای گرم به سبب خدا فعالیت می‌کنند، آن گاه از من می‌خواهند آنها (ایرانیان) را طرد کنم تا از ستمکاران نادانان باشم. قسم به خدایی که دانه را شکافت و آدمی را آفرید از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: هر آینه آنان (ایرانیان) به خدا سوگند روزی شما را به سبب اسلام با شمشیر خواهند زد همان‌گونه که در آغاز، شما آنها را زدید»[۷۱]؛

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه با مقداری تفاوت جریان را نقل کرده که در آن نکات سودمندی است. وی می‌نویسد: اشعث آمد در حالی که علی(ع) بر منبر بود. جمعیت را شکافت، نزدیک شد و گفت: این سرخ رویان با نزدیکی به تو بر ما غلبه کرده‌اند. پای خود را به منبر کوبید به گونه‌ای که صعصعه بن صوحان گفت: ما را با اشعث چه کار! امروز امیرالمؤمنین(ع) درباره عرب سخنی خواهد گفت که همیشه یاد شود. آن گاه علی(ع) به سخن پرداخت که یاد شد؛ ولی در نقل وی بخش پایانی حدیث از پیامبر نقل نشده و جزو سخنان حضرت است.

این حدیث در منابع گوناگون نقل شده. در مجمع الزوائد پس از نقل حدیث می‌نویسد: این را بزار نقل کرده و در آن عباد بن عبدالله اسدی است. او را ابن حبان توثیق کرده است و بخاری گفته در آن نظر است و بقیه راویان آن درست می‌باشد[۷۲].

در کتاب‌های لغت نیز بخش‌هایی از این حدیث نقل شده که نشانه اهمیت حدیث و نقل آن در منابع گوناگون است. در این کتاب‌ها حمراء به مردم روم و ایران معنا شده است[۷۳]؛ ولی در محیط کوفه بیشتر ایرانیان بودند.

برخی این روایت را دلیل بر آن گرفته‌اند که روزی اسلام از طریق ایران و فارسیان به سوی جهان اسلام به ویژه کشورهای عربی گسترش خواهد یافت و آن را با انقلاب اسلامی ایران تطبیق نموده‌اند.

در سفینه البحار و غارات از مغیره ضبی آورده که علی(ع) به موالی تمایل بیشتری داشت و به آنها لطف می‌کرد و عمر از آنها بسیار دور بود[۷۴].

همو گوید: اشراف کوفه با علی(ع) خالص نبودند و هوای معاویه را داشتند و این بدان جهت بود که علی(ع) از بیت المال به هیچ کسی بیشتر از حقش نمی‌داد؛ معاویه بن ابی سفیان «شرف عطاء» را دو هزار درهم قرار داد[۷۵].

شاید همین سخن مغیره ضبی، منبع افرادی بوده که گفته‌اند علی(ع) موالی را برتری می‌داد؛ اما باید توجه کرد لطف به مردمی که طرد شده‌اند به معنای برتر دانستن آنها نیست. برخورد اشعث، حکایت از روحیه نژاد پرستی و برتر دانستن عرب‌ها بر عجم‌ها است و این چیزی بود که علی(ع) با آن مخالف بود و ملاک برتری را تقوا می‌دانست. و از تحقیر انسان‌ها چه عرب و چه عجم به شدت دوری میکرد؛ اما متأسفانه مسلمانان خود را طبقه اول و برتر از دیگر مسلمانان می‌دانستند و این به عنوان یک فرهنگ در میان مسلمانان بود به گونه‌ای که هنگامی دو زن عرب و عجم نزد علی(ع) آمدند و حضرت سهم برابر از بیت المال به آنها داد، زن عرب اعتراض کرد که مرا با زن عجم یکی قرار داده‌ای! حضرت پاسخ داد: من برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق در فیء (بیت المال) برتری نمی‌یابم[۷۶].

این عدالت علی(ع) شماری را ناراحت کرد و حتی دوستان علی(ع) را نیز وادار به سخن نمود به گونه‌ای که به حضرت پیشنهاد کردند: اشراف عرب و قریش را بر موالی و عجم مقدم بدار و کسانی را که انتظار فرار آنها به سوی معاویه می‌رود از اموال بیشتری بهره‌مند ساز. حضرت نپذیرفت و فرمود: «آیا مرا فرمان می‌دهید که یاری و حمایت را به جور و ستم بخواهم، نسبت به افرادی که بر آنها حکومت داده شده‌ام؟ به خدا سوگند! هیچ گاه دنبال این کار نمی‌روم، تا انتهای روزگار و تا هنگامی که ستاره‌ای در آسمان، قصد ستاره‌ای دیگر کند. اگر مال از آن من بود، آن را به گونه برابر تقسیم می‌کردم و حال آنکه این مال، مال خداست»[۷۷].

در کتاب تحف العقول درباره زمان این پیشنهاد می‌نویسد: هنگامی که گروهی از اصحاب حضرت در صفین، رفتار معاویه را نسبت به کسانی که به او میپیوستند دیدند که به آنها اموال زیادی می‌بخشید و مردم اصحابدنیا هستند، به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: از این اموال ببخش و اشراف را برتری ده و کسانی که از مخالفت آنها و جدایی‌شان می‌ترسی، تا هنگامی که حکومتت آن گونه که می‌خواهی ادامه یابد، آن گاه بازگرد به بهترین حالتی که از عدل در رعیت و تقسیم به گونه برابر در نظر داری، حضرت این سخنان را در پاسخ به چنین پیشنهادی فرمود. و از آنجا که سخنان حضرت در تحف العقول نسبت به آنچه نقل شد، دارای نکاتی اضافی است[۷۸]. کلام حضرت را در تحف العقول نقل خواهم کرد. ولی پیش از آن، لازم است گفت و گوی حضرت را با مردی از بنی تغلب نقل کنم: حضرت در یکی از روزهای جنگ صفین به مردی از بنی تغلب فرمود: آیا شما معاویه را برگزیدید؟ مرد تغلبی گفت: ما معاویه را بر نگزیدیم، بلکه خرمای زرد خشک و گندم سرخ و روغن سبز را برگزیدیم! یعنی ما به سبب دنیا از معاویه حمایت می‌کنیم[۷۹].

این، نشان می‌دهد که جریان تقسیم بیت المال و برتری دادن افراد در صفین با تبلیغات گسترده معاویه و حتی تطمیع سپاهیان علی(ع) به اوج خود رسیده و به گونه جدی مطرح بوده است؛ اما امیر المؤمنین(ع) رفتار غیر عادلانه را برای تحکیم حکومت خود روا نمی‌دانست و در برابر پیشنهاد یاران خود که از روی دلسوزی مطرح کردند چنین فرمود:

«آیا مرا فرمان می‌دهید که یاری و حمایت را به جور و ستم بخواهم نسبت به افرادی که بر آنها حکومت داده شده ام؟ به خدا سوگند! هیچ گاه دنبال این کار نمی‌روم تا انتهای روزگار و تا زمانی که ستاره‌ای در آسمان، قصد ستاره‌ای دیگر کند. اگر مال آنان (مسلمانان) مال خودم بود، آن را به گونه‌ای برابر و مساوی تقسیم می‌کردم و حال آنکه اموال از آن آنهاست. سپس درنگی کرد و فرمود:

هر کس مالی دارد مبادا تباه کند؛ زیرا دادن تو مال را در مصرف نادرست، تبذیر و اسراف است. و آن، نام صاحب مال را نزد مردم بالا می‌برد [و او را میستایند] و نزد خدا پست و پایین میآورد. و هیچ کس مال خود را به ناحق و نزد نا اهل به مصرف نرساند جز این که از قدردانی آنان محروم گردد و خیر آن برای دیگری باشد. پس اگر کسی با او از آنان بماند که دوستی و قدردانی نشان دهد، تنها چاپلوسی و دروغ است و از آن رو نزدیک می‌شود به رفیقش که بار دیگر عطایی مانند گذشته از او دریافت کند. و اگر پای همنشینش بلغزد و نیاز به کمک و پاداش وی گردد، او بدترین دوست و رنج آورترین همدم باشد. سر زبان مشتی فرومایگان است تا هنگامی که بر آنها نعمت بارد و نسبت به خدای خود دریغ ورزد [و اموال را در غیر راه خدا مصرف نماید]. پس چه بهره‌ای بی‌نتیجه‌تر و پست‌تر از این بهره است؟ و کدام معروفی تباه‌تر و کم بهره‌تر از این احسان است؟ هر که را مالی به دست آید باید صله رحم کند و به نیکی مهمانی نماید و برده و اسیر را بدان آزاد سازد. و به وام داران ورشکسته و در راه ماندگان، فقرا و مهاجران کمک نماید و خود را به ثواب و حقوق انسانی وادارد؛ زیرا به این خصال، شرافت دنیا را به دست آرد و به فضائل آخرت برسد اگر خدا بخواهد[۸۰].

در این سخنان زیبا حضرت از سیره خود دفاع می‌کند و پرداخت اموال را به افراد بیش از حق آنان باعث چاپلوسی افراد می‌داند که تا زمان داشتن مال با وی هستند؛ اما در روز نیازمندی به او کمک نمی‌کنند و در پایان، روش مصرف درست مال را برای افراد دارا مشخص می‌کند که هم باید صله رحم انجام داد و هم به دیگران کمک نمود و از فقرا و نیازمندان دستگیری کرد[۸۱].

عطا و رزق

درباره تقسیم اموال بیت المال در اخبار و روایات دو عنوان می‌‌بینیم که شرح آن لازم و ضروری است تا بهتر بتوانیم این گونه روایات را بفهمیم و درک کنیم.

معنای عطا

عطاء سهمیه سالیانه‌ای بود که حاکم اسلامی به مردم می‌داد. در کتاب ترتیب العین می‌نویسد: عطاء اسم برای چیزی است که پرداخت می‌شود و هنگامی که عطا از طلا و نقره باشد به آن اعطیه گویند و جمع الجمع آن اعطیات است[۸۲].

در تعریف اصطلاحی عطا گفته‌اند: «عطا مالی است که مردم هر سال یک مرتبه از دولت اسلامی دریافت می‌کنند و معروف است که عمر بن خطاب اولین کسی است که عطا را در سال ۲۰ هجری واجب کرد»[۸۳].[۸۴]

معنای رزق

جمع آن ارزاق است و به اجناسی گفته می‌شود که ماهیانه به خانواده‌ها داده می‌‌شد و عمر برای اولین بار ارزاق را برای مردم تعیین کرد: برای هر مرد مسلمان یا زن و غلام، یک مدّ گندم و دو قسط (نیم من) سرکه و دو قسط روغن قرار داد که این تقسیم تا دوران حکومت امویان باقی ماند[۸۵]. از برخی منابع استفاده می‌شود که بخشی از این اجناس از طریق جزیه تأمین میشده و از اهل ذمه میگرفته‌اند[۸۶].

گاهی از مزد و مخارج افراد به رزق تعبیر می‌شود برای نمونه نوشته‌اند علی(ع) یک تقسیم کننده داشت: «وكان يرزقه من بيت المال»[۸۷]؛ یعنی «علی(ع) مخارج وی را از بیت المال می‌پرداخت».

پیامبر(ص) فرمود: «هر کسی را که بر کاری گماردیم، پس حقوقی به او بدهیم، پس آنچه بعد از آن بگیرد، آن غلول و حرام است»[۸۸].

برابر آنچه گذشت، عطا و رزق یا ارزاق که تقسیم می‌شده، معنای گوناگونی داشته که در هنگام نقل احادیث باید به آن توجه کرد. رزق به معنای مخارج و اجرت کار برای تأمین زندگی است.

همان‌گونه که اشاره شد از دوران عمر که دیوان سپاه تشکیل شد، سالی یک بار درآمد بیت المال میان مردم تقسیم می‌شد؛ اما هنگامی که علی(ع) به خلافت رسید مالی را در بیت المال ذخیره نمی‌کرد و آنچه در بیت المال گرد می‌آمد به گونه برابر میان مردم تقسیم می‌نمود. به گونه‌ای که در منابع گوناگون نقل شده است. علی(ع) عطا را در یکی از سال‌ها سه بار از بیت المال داد و میان مردم تقسیم کرد. آن گاه مالی برای وی از اصفهان آمد و فرمود: «برای دریافت عطای چهارم بیایید؛ زیرا من ذخیره کننده شما نیستم»[۸۹].

علی(ع) در این تقسیم، مساوات را در نظر می‌گرفت و خود نیز مانند یکی از آنها سهم می‌برد[۹۰]. در این تقسیم، حتی ریسمان‌ها را به مردم داد. گروهی آن را گرفته و قومی آنها را نپذیرفته و رد کردند.

این روش همیشگی حضرت بود که اجازه نمی‌داد چیزی در بیت المال باقی بماند. نوشته‌اند: علی(ع) همه آنچه در بیت المال بود تقسیم کرد تا این که باقی نماند در آن، جز چهار هزار درهم، سپس دستور داد آن را نیز تقسیم کنند و تقسیم شد. اشکال گردید [که نیاز به ذخیره در بیت المال است]. حضرت فرمود: نه به خدا سوگند! باید تقسیم شود به گونه‌ای که گوسفندان در آن پشکل کنند[۹۱].[۹۲]

عطای دریافتی علی(ع)

درباره سهم حضرت از بیت المال نوشته‌اند که امام حسن(ع) فرمود: پدرم چیزی به جای نگذاشت جز ۸۰۰ یا ۷۰۰ درهمی که از عطای دریافتی وی اضافه آمده و آن را آماده کرده بود که خادمی برای اهل و خانواده‌اش بخرد[۹۳]. پیش از این گذشت که حضرت بیشتر از اموال شخصی خود استفاده می‌کرد. شاید پس از وقف اموالش گاهی که نیاز داشت به اندازه یک مرد مسلمان، سهمی از عطای بیت المال دریافت می‌کرده. ابن حزم می‌نویسد: علی بن ابی طالب پسر خواهرش جعده بن هبره را با درهم از عطای خود کمک کرد تا برای خودش خادمی بخرد. جعده گفت: من در حال اعتکاف بودم. حضرت به وی فرمود: چه می‌‌شد که به بازار می‌رفتی و خادم می‌خریدی[۹۴]؛ بنابراین، علی(ع) کمتر از عطای بیت المال استفاده می‌کرد. وی اموال بیت المال را تقسیم می‌کرد، سپس دستور می‌داد بیت المال را جارو می‌زدند. آن گاه در آن، نماز می‌خواند به امید این که به نفع وی در روز قیامت گواهی دهد [۹۵]. با توجه به این که حضرت بلافاصله به تقسیم اموال بیت المال می‌پرداخت[۹۶].

مقدار عطا

رقمی خاص برای مقدار عطای مردان نبود و متناسب با مقدار مال جمع شده به افراد، مال داده می‌شد. حسن بن قیس از پدرش نقل می‌کند که فرزند عمه‌ام را نزد علی(ع) آورده و گفتم: ای امیرمؤمنان برای وی عطا تعیین فرما! پاسخ داد: چهار تا؛ یعنی ۴۰۰ درهم. گفتم: کفایت نمی‌کند، ۲۰۰ درهم بیفزای، آن گونه که سهم مردم را افزودی! فرمود: این مقدار برای وی باشد و بر سهم مردم ۲۰۰ درهم افزوده بود[۹۷].

این نشان می‌دهد که سهم پیشین مردم ۴۰۰ درهم بوده که ۲۰۰ درهم بر آن افزوده شده است. به نظر می‌رسد که پسر عمه قیس، جوانی بوده که پیش از این سهم دریافت نمی‌کرده است.

بدیهی است که تقسیم اموال هنگامی صورت می‌گرفته که به همه برسد مگر این که امکان نگهداری آن نباشد. سفیان بن سعید بن عبید از پیر مردی از قبیله‌اش نقل می‌کند که برای علی(ع) انار آوردند. آن را میان مردم تقسیم نمود و به مسجد ما هفت یا هشت انار رسید[۹۸]. ابن زنجویه نام این مرد را حکم دانسته است[۹۹].

یا نقل شده که علی مردم را رزق می‌داد از شیره انگوری که در خمره‌های کوچک بود و برای وی از «عانات» میآمد[۱۰۰]. زاذان گوید. به مولای من خمره کوچکی رسید که با آن غذا می‌خوردیم و از آن می‌آشامیدیم[۱۰۱].[۱۰۲]

سوء استفاده بنی امیه از عطا

تقسیم اموال نقدی و جنسی بیت المال اهرمی بوده که خلفای بنی امیه از آن در جهت اهداف سیاسی خود بهره برند. ابن ابی الحدید می‌نویسد: معاویه در بخشنامه‌ای به کارگزاران خود نوشت: دقت کنید درباره کسی که شاهد اقامه شده که او علی و اهل بیت او را دوست دارد، پس نام او را از دیوان حذف کنید و عطا و رزق (سهم مالی او را) از بیت المال قطع نمایید[۱۰۳].

البته او دستور شدیدتری نیز صادر کرد که افزون بر مجازات مالی، فرمان داد چنین مردمی را مجازات کرده و خانه‌اش را ویران نمایند[۱۰۴].

هنگامی که حجاج بن یوسف ثقفی از دست‌گیری کمیل بن زیاد ناامید می‌شود، عطا و سهم قبیله‌اش را قطع می‌کند و کمیل به خاطر قومش خود را معرفی می‌نماید[۱۰۵].

اما امام علی(ع) با این که خوارج با وی دشمنی می‌کردند و علیه او شعار می‌دادند، سهم آنان را از بیت المال قطع نکرد و خطاب به خوارج فرمود: «شما نزد ما سه حق دارید؟ شما را از نماز در مسجد باز نمی‌داریم و تا هنگامی که دست‌های شما با دست‌های ما همراه است، مانع گرفتن نصیبتان از بیت المال نمی‌گردیم، و با شما نمی‌جنگیم تا هنگامی که شما نجنگیده‌اید»[۱۰۶].

در این سخن، حضرت خوارج را از دریافت سهم بیت المال محروم نمی‌کند. جبله بن سحیم و ابن نضله گویند: علی(ع) افرادی را نزد خوارج فرستاد و فرمود: ما با خوارج نمی‌جنگیم تا آنان بر آنچه بودند دعوت شوند که همان دریافت رزق می‌باشد و در این هنگام، آنان در امان خدا و رسول خواهند بود؛ ولی خوارج این پیشنهاد را نپدیرفته و ما را دشنام دادند[۱۰۷].

این گزارش نشان می‌دهد که علی‌(ع) تا آخرین لحظات تلاش کرده تا خوارج از سهم بیت المال محروم نشوند. گویا علی(ع) پیش بینی می‌کرد که در آینده ممکن است عطا، ابزاری برای به خدمت گرفتن افراد در دستگاه حکومت‌های فاسد باشد؛ از این رو به یاران خود چنین توصیه می‌فرمود: «عطا را بگیرید تا هنگامی که معاش روزانه باشد، پس هرگاه برای بازداشتن شما از دینتان باشد آن را به شدت دور افکنید»[۱۰۸].[۱۰۹]

عطا و رزق زنان

امیر المؤمنین(ع) به زنان نیز از بیت المال سهم می‌داد. از روایتی که در سنن بیهقی از علی بن ابی طالب نقل شده، استفاده می‌شود که حضرت، به زنان عطا و رزق می‌داده است. شاید آنها زنانی بودند که سرپرستی خود را بر عهده داشته و بیوه بودند.

نوشته‌اند: دو زن عرب و غیر عرب نزد علی(ع) آمدند. دستور داد به هر یک از آنان مقداری طعام و چهل درهم بدهند. زن غیر عرب سهم خود را گرفت. زن عرب گفت: ای امیرمؤمنان! به من مانند آنچه به او دادی می‌دهی در حالی که من عرب و او غیر عرب است؟! حضرت به او فرمود: «من در کتاب خدا نگریستم، پس در آن برتری برای فرزندان اسماعیل که عرب بودند بر فرزندان اسحاق که غیر عرب بودند نیابیدم»[۱۱۰]؛

در نقلی دیگر، یک زن عرب و دیگر از موالی آمده بودند. حضرت به گونه برابر به آنها طعام و درهم داد و مورد اعتراض زن عرب قرار گرفت که حضرت پاسخ می‌دهد: «به خدا سوگند برای فرزندان اسماعیل در این فیء و بیت المال برتری بر فرزندان بنی اسحاق نمی‌بینم»[۱۱۱].

بلاذری این دو زن را فقیر دانسته که حضرت دستور داد آنان را به بازار برده و برای هر یک کرّی از طعام که ۱۲ وسق است و سه جامه: رداء، خمار و ازار خریدند و دستور داد به هر یک از آن دو ۱۰۰ درهم از عطای حضرت بدهند. آن گاه یکی از آنها درخواست اضافه و برتری نمود که حضرت نپذیرفت[۱۱۲]. احتمالاً این واقعه با پیشین جدا باشد. ابن دأب، این زن معترض را خواهر علی(ع) ام هانی دختر ابوطالب می‌داند که امیرالمؤمنین(ع) به وی بیست درهم داد. هنگامی که از مولای عجمی خود پرسید که به تو چقدر داده و پاسخ شنید بیست درهم، به علی(ع) اعتراض کرد و همان پاسخ را شنید که یاد شد[۱۱۳].

این گونه امام علی(ع) مساوات را میان زنان و سهم بران از بیت المال در نظر می‌گرفت و تفاوتی میان خواهرش و زن غیر عرب مسلمان در نظر نمی‌گرفت.

محمد بن قیس گوید: مادرم ام الحکم برایم نقل کرد که علی(ع) او را در صد درهم از عطا قرار داد[۱۱۴]. کریمه دختر عقبه گوید: ما در کوفه شاهد بودیم که علی(ع) «ورس» را میان ما تقسیم می‌کرد[۱۱۵]. این نکته از کریمه دختر همام طائیه نیز نقل شده و فضاله بن عبدالملک گوید: این تقسیم علی(ع) را بر عدالت او حمل می‌کنیم[۱۱۶].

ورس به معنای رنگ آمده و گیاهی است که از آن، رنگ زرد می‌گیرند. علی(ع) آن را میان زنان کوفه تقسیم می‌کرده است[۱۱۷].

خارجه بن مصعب از پدرش نقل می‌کند که علی(ع) همه چیز را در میان ما تقسیم می‌کرد حتی وی عطرها را میان زنان ما تقسیم می‌فرمود[۱۱۸].

علی(ع) نه تنها این گونه به مردم می‌رسید، بلکه شبانه به کمک فقرا و بیوگان و یتیمانی می‌شتافت که احتمال می‌داد سهمی از بیت المال دریافت نکرده باشند[۱۱۹].

عطای کودکان

افزون بر مردان و زنان، کودکان نیز در دوران حکومت علی(ع) عطا دریافت می‌کردند. این سهم در دوران خلیفه دوم و دوران امیرالمؤمنین(ع) گزارش شده است. قلعه چی مدعی است که عمر برای بچه تازه متولد شده، ده درهم قرار می‌داد و تفاوتی میان عرب و موالی قائل نبود. و علی(ع) نیز برای بچه‌ها سهم قرار داد؛ اما هنگامی که خلافت به معاویه رسید به نوزاد چیزی نمی‌داد تا از شیر گرفته شود و مردم شام را بر مردم عراق برتری می‌داد و چون خلافت به عبدالملک بن مروان رسید عطای نوزادان را قطع کرد، مگر کسی را که خود می‌خواست[۱۲۰].

بلاذری در فتوح البلدان می‌نویسد: عمر برای نوزاد، وقتی که متولد می‌‌شد، ده درهم و هنگامی که بالغ می‌‌شد، فریضه قرار می‌داد[۱۲۱].

اما امام علی(ع) برای نوزادان صد درهم تعیین کرده بود. ابو جحاف از مردی از خثعم نقل می‌کند که فرزندی برای من متولد شد. او را نزد علی(ع) بردم او را در صد درهم قرار داد[۱۲۲].

وقتی از حسین بن علی(ع) پرسیده می‌شود که چه وقت سهم نوزاد واجب می‌شود؟ پاسخ می‌دهد: هنگامی که متولد شود[۱۲۳]. برابر نقلی دیگر این پرسش از حسن بن علی(ع) نقل شده است[۱۲۴].

نزد علی(ع) بچه‌ای سر راهی آوردند. حضرت وی را در صد درهم قرار داد[۱۲۵]. فضیل بن عطیه گوید: وقتی متولد شدم، پدرم این خبر را به علی(ع) داد برای من صد درهم قرار داد و عطای مرا به پدرم داد که پدرم با آن روغن و عسل خرید[۱۲۶].

به نظر می‌رسد که این سهم برای دختران خردسال هم بوده است. ام العلاء دختر أعلم برجمیه نقل کرده که پدرش او و خواهرش را نزد علی(ع) برد در حالی که کوچک بوده و برای آنها صد درهم عطا قرار داد. و علی فرمود: «نیست کودکی که غذا میخورد و دندان بر تکه نان می‌گذارد سزاوارتر به عطا و سهم بیت المال از نوزادی که پستان می‌مکد»[۱۲۷].

از آنچه گذشت به خوبی استفاده می‌شود که علی(ع) برای کودکان صد درهم قرار داده بود. علی(ع) بر آن بود که اگر نوزاد در سرزمین جنگی متولد شود، باید به وی از فیء سهم بدهند.

امام باقر(ع) از پدرش از پدرانش(ع) نقل می‌کند که علی(ع) فرمود: «هرگاه بچه‌ای در سرزمین جنگی متولد شود از آنچه خداوند به مسلمانان باز گرداند به وی داده می‌شود»[۱۲۸].

از آنجا که علی(ع) برای کودکان، سهم در نظر می‌گرفت و به یتیمان توجهی ویژه داشت تلاش می‌کرد که در شهر کوفه نیازمندی نباشد و شبانه خود به سراغ یتیمان و مستمندان احتمالی می‌رفت که ممکن بود از بیت المال چیزی دریافت نکرده باشند و به آنها آذوقه می‌رساند و یتیم نوازی می‌کرد[۱۲۹].

محرومان از عطای بیت المال

بیت المال در میان مردم تقسیم می‌شد. آنان نیز وظیفه داشتند برای جهاد آماده باشند و هر گاه نیاز باشد حرکت کنند و بر همین پایه سهمی به اعراب که گاهی در جهاد شرکت می‌کردند به عنوان سهم از غنائم داده نمی‌شد، بلکه قسمتی از غنائم برابر آنچه فرمانده تعیین کرده بود به آنها پرداخت می‌گردید؛ زیرا اعراب بیابانی به کار خود مشغول بوده و تعهدی در اعلام آمادگی برای جهاد نداشتند یا نمی‌توانستند داشته باشند. پس از این که حاکم و خلیفه، تعیین می‌‌شد مردم با وی بیعت می‌کردند و تعهد می‌کردند که برابر دستور او عمل کنند. مردم مدینه با علی(ع) بیعت کردند و افرادی؛ مانند طلحه و زبیر دست به بیعت شکنی زدند. برای جنگ با آنها حضرت مردم مدینه را بسیج کرد. در جمع مردم مدینه، چند نفری بودند که گفته می‌شود با علی(ع) بیعت نکردند و در جنگ وی را همراهی نکردند؛ مانند عبدالله بن عمر، سعد بن ابی وقاص، اسامه بن زید، حسان بن ثابت، کعب بن مالک و گروهی از بنی امیه[۱۳۰]. عبدالله بن عمر در پاسخ به دعوت ناکثین گفت: من مردی از مدینه هستم. هر کار که آنها انجام دهند من هم انجام می‌دهم نه با آنها همراه شد و نه علی را یاری کرد[۱۳۱].

از نقلی که شیخ مفید از کتاب حرب البصره ابو مخنف دارد فهمیده می‌شود که سعد، ابن عمر، محمد بن مسلمه و اسامه بن زید با حضرت بیعت کردند؛ ولی در جنگ جمل با ایشان همراه نشدند. بهانه سعد این بود که مؤمن را نمی‌کشد و همین نیز بهانه اسامه بود که در جنگ علیه مؤمن شرکت نمی‌کند[۱۳۲].

عبدالله بن عمر خواهرش حفصه را از همراهی با عایشه باز داشت[۱۳۳]. اسامه بن زید در مدینه ماند. مغیره بن شعبه با ناکثین همراه شد و چون کار آنها را بی‌سرانجام دید به طائف رفت[۱۳۴]. حسان بن ثابت و کعب بن مالک که عثمانی بودند در مدینه ماندند و حسان، قیس بن سعد بن عباده را که از مصر عزل شده بود تهدید کرد و ابن مسلمه به مصر رفت و عزلت گزید[۱۳۵].

بنی امیه و سران آنها مانند مروان و ابن عامر، ناکثین را همراهی کردند و گروهی از آنان به معاویه ملحق شدند به گونه‌ای که سهل بن حنیف استاندار مدینه جریان رفتن آنها را به شام به علی(ع) در کوفه گزارش داد. حضرت در نامه‌ای به سهل پاسخ داد. از پاسخ حضرت استفاده می‌شود که آنان از عدل علی(ع) ناراحت بودند؛ از این رو می‌فرماید بر رفتن آنان تأسف نخور زیرا؛ «به خدا سوگند! آنان از ستم فرار نکرده و به عدل پناه نبرده‌اند»[۱۳۶].

به نظر می‌رسد حضور نداشتن افرادی؛ مانند عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص در نبرد با ناکثین در روحیه برخی سپاهیان علی(ع) در نبرد جمل بی‌تأثیر نبوده است. به گونه‌ای که حارث بن حوط پرسشی را، از علی(ع) در این باره دارد و پس از دریافت پاسخ علی(ع) می‌گوید: پس من هم، مانند سعد بن مالک (ابی وقاص) و عبدالله بن عمر، گوشه‌گیری را برمی‌گزینم که علی(ع) به وی می‌فرماید: «به درستی که سعد و عبدالله بن عمر نه حق را یاری کرده‌اند و نه باطل را خوار ساختند»[۱۳۷].

یعنی آنها به وظیفه خود عمل نمی‌کنند و بی‌تفاوتی، نگرش پسندیده‌ای نیست. بر پایه این که هر دو در جنگ جمل و سپس صفین شرکت نکرده و به تعهد خویش عمل نکرده‌اند، نباید از بیت المال مسلمانان سهمی دریافت کنند. به ظاهر علت کناره‌گیری این دو موقعیتی بود که برای خویش تصور می‌کردند. سعد یکی از اعضای شورای شش نفره خلیفه دوم بود که خود به گونه‌ای مدعی خلافت بود. عبدالرحمان بن عوف دیگر عضو آن، در دوران عثمان فوت کرد. عثمان به دست مردم کشته شد. طلحه و زبیر هم با انگیزه خلافت، جنگ جمل را علیه علی(ع) به راه انداختند و در جنگ کشته شدند. عبدالله نیز فرزند خلیفه بود. برابر آنچه در رجال‌کشی آمده، امام صادق(ع) از پدرانش نقل کرده که امیرالمؤمنین در نامه‌ای به حاکم مدینه نوشت: «البته سعد و فرزند عمر را چیزی از فیء و بیت المال مده؛ اما اسامه بن زید، او را در سوگندی که خورده معذور می‌دارم»[۱۳۸].

قاضی نعمان مصری گزارشی درباره عطای عبدالله بن عمر آورده است. وی می‌نویسد: روایت شدیم که علی(ع) عطای کسانی را که در جنگ‌ها با وی نبودند قطع کرد و آنان را مانند اعراب مسلمان قرار داد که سهمی از بیت المال نمی‌بردند. عبدالله بن عمر در نامه‌ای از حضرت عطا درخواست کرد. علی(ع) در پاسخ وی نوشت: «تو در جنگ همراه با ما شک کردی، ما هم در عطای تو شک کردیم[۱۳۹].

ابن عمر پاسخ داد که به خدا سوگند من به سبب سرپیچی‌ام پشیمانم و امام حسن(ع) با حضرت سخن گفت، پس امام به او عطا داد. این گزارش نشان می‌دهد که حضرت، پس از توبه به وی عطا داده است[۱۴۰] و اشاره‌ای به بیعت نکردن وی نشده است. زمان نگارش این نامه مشخص نیست.

این که اسامه با حضرت در جنگ جمل همراه نشد به سبب گرایش او به دستگاه خلافت بوده که او را به عنوان امیر برگزیدند و به جنگ فرستادند و به وی کمک میکردند[۱۴۱]؛ اما نقلی است که وی مدعی بود با خود عهد کرده تا به جنگ هیچ مسلمانی نرود[۱۴۲]. در نامه‌ای که نقل گردید به این عذر اشاره شده است.

در منابع اهل سنت نقل شده است که اسامه بن زید، حرمله غلام خود را نزد علی(ع) فرستاد و گفت به او سلام برسان و بگو: تو اگر در گوشه دهان شیر باشی، دوست دارم که با تو وارد آن بشوم؛ ولی این امری است که آن را درست ندیدم. حرمله گوید: نزد علی(ع) آمدم و چیزی به من نداد. نزد حسن و حسین و عبدالله بن جعفر رفتم، در تجهیز راحله به من کمک کردند[۱۴۳].

این گزارش مشکوک می‌نماید؛ زیرا جنگ‌های حضرت را مورد سؤال قرار داده در حالی که در گذشته گفته شده، اسامه سوگند خورده بود که در جنگ علیه مسلمانان شرکت نکند. گزارشی در الغارات آمده که پاسخ حضرت با آنچه آمد متفاوت است. در این نقل، حضرت او را از عطا محروم می‌داند؛ چون عطا ویژه جنگجویان است؛ ولی از اموال خود در مدینه او را بهره‌مند میسازد. در الغارات آمده: اسامه بن زید برای حضرت پیام فرستاد که عطای مرا برایم بفرست! به خدا سوگند می‌دانی که اگر تو در دهان شیر بروی با تو وارد آن خواهم شد. حضرت به وی نوشت.

«به تحقیق این مال از آن کسی است که جهاد کند؛ ولی برای من مالی در شهر مدینه است هر چه میخواهی از آن بردار»[۱۴۴].

گویا دستور علی(ع) در محروم ساختن سعد و ابن عمر از بیت المال برای آنان گران بوده؛ از این رو سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر و مغیره بن شعبه همراه گروهی که از همراهی با علی(ع) در جنگ سرپیچی کرده بودند بر حضرت وارد شدند و از وی خواستند عطای آنان را بدهد. آنان در جنگ جمل و صفین شرکت نکرده بودند. علی(ع) به ایشان گفت: چه چیزی شما را از یاری من باز داشت؟ گفتند: عثمان کشته شد. و ما نمی‌دانستیم آیا خون او حلال بود یا نه؟ و البته وی بدعت‌هایی در دین پدید آورده بود، سپس شما از او خواستید که توبه کند، پس او توبه کرد، آنگاه شما (طرفدارانتان) در کشتن وی دست داشتید، پس ما نمی‌دانستیم آیا شما راه درست رفتید یا خطا؟ با این که ما از فضل تو ای امیرمؤمنان و سابقه تو و هجرتت آگاهیم .امیرالمؤمنین(ع) فرمود: {{متن حدیث|أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ فَقَالَ ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ</ref>.

سعد گفت: ای علی! شمشیری به من ده که خود، کافر را از مؤمن باز شناسد؛ چراکه می‌ترسم مؤمنی را بکشم، پس وارد آتش شوم. حضرت به آنان فرمود: آیا شما نمی‌دانستید که عثمان رهبری بود که شما به شرط شنوایی و فرمانبری با او بیعت کردید؟! اگر نیکوکار بود چرا از کمک به او خودداری کردید، و اگر تبهکار بود چرا با او نجنگیدید؟ اگر آنچه عثمان انجام داد درست بود، شما که به رهبرتان کمک نکردید ستم نمودید، و اگر بدکردار بود شما ستم کردید؛ زیرا به آنان که او را به معروف امر و از منکر باز می‌داشتند یاری نرساندید.

همچنین ستم کردید به سبب آنکه در میان ما و دشمنان چنان که خداوند به شما فرمان داد عمل ننمودید؛ زیرا خداوند فرمود: «با آن گروه که تجاوز کرده بجنگید تا به فرمان خدا باز آید». پس آنان را باز گرداند و پاسخ داد و چیزی از بیت المال به آنان نداد[۱۴۵].

از نظر امیرالمؤمنین؛ چون اینان به وظیفه خود در شرکت در جنگ و حمایت از نظام اسلامی شرکت نکردند، سزاوار دریافت سهم از بیت المال نیستند. علی(ع) سهم خوارج را از بیت المال قطع نکرد؛ زیرا آنان تا آن زمان به وظایف خود عمل کرده بودند. اینان از زیر بار مسئولیت شانه خالی کرده و عافیت‌طلبی و تقاعد را انتخاب کرده بودند[۱۴۶].

خطبه حضرت در برابر زیاده خواهان

ثقه الاسلام کلینی در کتاب شریف روضه کافی از اصبغ بن نباته نقل می‌کند که عبدالله بن عمر و فرزند ابوبکر و سعد بن ابی وقاص نزد امیر المؤمنین آمده، از وی خواستند که آنان را در تقسیم بیت المال بر دیگران برتری دهد. حضرت، بالای منبر رفته و مردم نزد وی آمدند آن گاه فرمود: «سپاس از آن خدایی است که سرچشمه سپاس و نهایت کرم است. در شرح و بیان نگنجد و به هیچ زبانی کنه وی تعبیر نشود و به نهایات و حدود هستی خود شناخته نیست، و من گواهی می‌دهم که معبودی شایسته پرستش نیست جز خدای واحد که شریکی ندارد و گواهی میدهم که که محمد فرستاده خدا و پیامبر هدایت است و زمینه و جایگاه تقوا، و فرستاده پروردگار والا. به حق آمده از نزد خدای بر حق تا با قرآن پرتوبخش و برهان تابان بیم دهد.

پس حق را با کتاب روشن آشکار ساخت و به روشی که فرستادگان در گذشته رفتند از این جهان درگذشت. اما بعد ای مردم! نباید بگویند مردانی که غرق دنیا داری شده‌اند و به داشتن زمین‌گراییده و جویبارها روان ساخته‌اند و راهوارترین مرکب‌ها را سوار شده و نرم‌ترین جامه‌ها را پوشیده و این ننگ و عار را بر خود هموار کرده‌اند - اگر خداوند غفار آنان را نیامرزد - هرگاه آنان را بازدارم از آنچه در آن فرو رفته‌اند و آنان را به وضعی که مستوجب آن هستند به پیش رانم، پس این مال و امکانات را از دست بدهند، آن گاه در مقام خواهش برآیند و بگویند: «فرزند ابوطالب به ما ستم کرده و ما را محروم ساخته و حقوق ما را نپرداخته»، پس خدا بر آنها یاری کننده است. آگاه باشید هر کس که:

  1. رو به قبله ما دارد؛
  2. و قربانی ما را میخورد؛
  3. و به پیامبر ما ایمان آورده؛
  4. و به شهادت ما (شهادتین) گواهی می‌دهد؛
  5. و در دین ما وارد شده؛

حکم قرآن و حدود اسلام را بر او جاری می‌سازیم. برای کسی بر دیگری برتری نیست جز به تقوا. آگاه باشید که برای پرهیزکاران نزد خدا برترین ثواب و نیکوترین پاداش و سرانجام است. خداوند تبارک و تعالی دنیا را ثواب برای پرهیزکاران قرار نداده است و آنچه نزد خداست بهتر است برای نیکوکاران.

بنگرید ای مردم دین خدا! در آنچه در کتاب به آن رسیده اید و نزد رسول خدا(ص) از سنت به جای گذاشته‌اید و به سبب آن برای خدا جهاد کرده‌اید. آیا به حسب است یا نسب یا به عمل به طاعت یا به پارسایی؟ و بنگرید در آنچه با رغبت در آن صبح کرده‌اید. پس به شتابید به سوی آرامگاه‌هایتان - خدایتان رحمت کند - که شما فرمان داده شده‌اید به آبادی آن: آبادانی ای که ویرانی ندارد، پاینده‌ای که نیستی ندارد. همان آرامگاه ابدی که خداوند شماها را بدان دعوت کرده و شما را به آن تشویق نموده و نزد خود ثواب و پاداش آن را مقرر داشته است. پس شما نعمت خدا - عز ذکره - را برای خود کامل سازید به وسیله تسلیم به قضای او و شکر بر نعمت‌های او. پس هر کس بدان راضی نباشد از ما نیست و رو به سوی ما ندارد. و به درستی که حاکم، به حکم خدا داوری می‌کند و از آن ترسی بر او نیست. آنان همان رستگارانند. در نسخه‌ای آمده «و هراسی نیست بر آنها و ترسی بر آنان نیست و نه آنان اندوهناک میشوند».

و حضرت فرمود: من شماها را با همان تازیانه‌ای که خاندانم را عتاب می‌کنم، عتاب نمودم. پس شما از آن باکی ندارید و شما را با همان شلاقی که با آن حدود پروردگارم را اقامه می‌کنم مینوازم، پس دست از خلاف و گنه باز نگرفتید. آیا میخواهید با شمشیرم شما را مورد حمله قرار دهم؟! آگاه باشید به درستی که من می‌‌دانم چه میخواهید و کجی شما را چه چیزی راست می‌سازد؛ ولی من صلاح شما را به فساد خود [که ستم باشد] خریدار نیستم، بلکه خداوند بر شما مردمی را چیره خواهد کرد تا انتقام مرا از شما بگیرد و شما را در موقعیتی قرار دهد که نه دنیای خوش و بهره‌مندی داشته باشید و نه آخرتی دلنشین و آسایش بخش که بدان روید. پس دور و نابود باد هر که با دوزخ سوزان است[۱۴۷].

این سخنرانی در کتاب روضه کافی نقل شده و بخش اول آن همانند سخنان امام در روزهای اول خلافتش می‌باشد که در گذشته نقل شد؛ اما فراز پایانی آن با اوایل خلافت حضرت همسو نیست و مناسب با اواخر خلافت حضرت است که دست از یاری حضرت برداشتند؛ از این رو دو احتمال درباره این خطبه وجود دارد:

  1. خطبه مربوط به اول خلافت حضرت است و به همین سبب، افرادی درخواست دریافت سهمی بیشتر از دیگران از بیت المال داشتند؛ زیرا در کوفه برخی از این افراد برای دریافت اصل سهم خود از حضرت درخواست‌هایی داشتند. و بخش پایانی خطبه، سخنی دیگر از حضرت بوده که کلینی با همین سند نقل کرده است و به جهت وحدت سند، در پایان خطبه آورده و با تعبیر «و قال» آن را جدا ساخته است.
  2. این خطبه در کوفه ایراد شده؛ زیرا برابر آنچه از وقعه صفین نقل شد، عبدالله بن عمر و سعدبن وقاص درخواست عطای بیت المال را کردند و حضرت آن را رد کرد. در این صورت، همانند اوایل خلافتسخن گفته است. شاید عبارت تفضیل در عطا، تفضّل در عطا بوده؛ یعنی درخواست کمک از بیت المال را داشتند.

البته احتمال اول با توجه به خطبه‌های روزهای اول خلافت حضرت، درست‌تر به نظر می‌رسد و شاید به همین علت جناب آقای محمودی بخش پایانی خطبه را نقل نکرده است[۱۴۸].

تقسیم هدایا

برخورد نیک و انسانی امیرالمؤمنین(ع) با غیرعرب‌ها و موالی، اثر مثبتی بر ساکنان عراق گذاشت. این باعث شد که پس از ورود علی(ع) به کوفه، مردم سواد و روستاهای اطراف کوفه جمع شده و برای عرض تهنیت به دیدار حضرتش بشتابند و به آنها اجازه ورود داده شد. جمعیت آنان زیاد بود به گونه‌ای که حضرت فرمود: من توان شنیدن سخن همه شما را ندارم و از سخنان شما چیزی دریافت نمی‌کنم، پس کار خود را به کسی که از او راضی هستید واگذارید: کسی که خیر خواه شما باشد. آنان گفتند: نرسا! آنچه وی به آن راضی شود ما نیز راضی هستیم و آنچه باعث ناراحتی وی شود ما را نیز ناراحت می‌کند. نرسا به عنوان نماینده مردم روستاهای عراق آمد و در برابر حضرت نشست. حضرت از وی درباره پادشاهان ایران پرسید و او پاسخ داد. حضرت نیز سخنانی ایراد فرمود[۱۴۹]. این دیدار نشانه توجه ایرانیان به خیرخواهی خلیفه مسلمانان بود و با این که مسلمان نبودند، حاکم خویش را دوست داشتند.

این برخوردها باعث شد که ایرانیان برابر سنت‌هایی که از گذشته داشتند، هدایایی تقدیم حاکم و رهبر مسلمانان و نزدیکان وی بنمایند. ایرانیان پرداخت هدیه در ایام نوروز و مهرگان را حق حاکم و پادشاه می‌دانستند. خواص و عوام متناسب با توان خود، هدایایی تقدیم می‌کردند؛ مانند: مشک، عنبر، لباس، تیردان، اسب، نیزه، شمشیر، طلا و نقره و چنانچه هدیه به مقدار ده هزار درهم بود آن را در دیوان ویژه ثبت می‌کردند[۱۵۰].

دیدگاه اولیه علی(ع) این بود که هدایای آنان پذیرفته نشود که مبادا نوعی باج‌خواهی و سوء استفاده تلقی شود. حضرت در نظر داشت هدایا را بابت خراج محاسبه کند یا ارزش برخی از آنچه داده‌اند را پرداخت نماید؛ اما به نظر می‌رسد این گونه برخورد با هدایای دهقانان و بزرگان روستاها و سواد عراق مورد پسند آنها واقع نشده و آنان برابر سنت خویش از دادن هدیه دست برنمی‌داشتند. آنان پادشاهان خود را با شکوه و عظمت زیادی دیده و برای آنها پیشکش‌های فراوانی تقدیم می‌کردند. به نظر می‌رسد سیره رهبر مسلمانان به شدت آنان را تحت تأثیر قرار داده و از سادگی آن تعجب می‌کردند.

داوود بن سلیمان گوید: همراه پدرم در کناسه کوفه بودم که ناگاه پیرمردی اصلع (کسی که جلو سرش مو ندارد) سوار بر استری که دلدل نامیده می‌‌شد آمد در حالی که مردم اطراف او را گرفته بودند. پرسیدم: ای پدر! این کیست؟ گفت: این شاهنشاه عرب، این علی بن ابی طالب است[۱۵۱].

علی(ع) نسبت به هدایای ایرانیان روش دیگری در نظر گرفت. گویا احساس کرد که بازگرداندن آنها یا دادن بهای آنها ناراحتی دهقانان را در پی دارد و آن، تقسیم هدایا میان مردم بود. علی(ع) بر این باور بود که این هدایا از آن جهت به وی داده می‌شود که حاکم و رهبر مسلمانان است؛ یعنی از جهت شخصیت حقوقی به هدایادست می‌یابد نه شخصیت حقیقی. در نتیجه باید به مسلمانان بازگردد. گرچه شخص وی در این موضوع نیز نقش داشته باشد. روش اول حضرت را آنگاه مشاهده می‌کنیم که امیر المؤمنین(ع) برای جنگ با معاویه از کوفه حرکت کرد. هنگامی که به شهر «انبار» رسید، دهقانان و بزرگان انبار به استقبال وی آمده و از مرکب‌های خود پیاده شدند، سپس شروع به دویدن در رکابش کردند. این روش آنان مورد اعتراض امیرالمؤمنین(ع) قرار گرفت که این سودی به حال فرمانروایان ندارد و باعث رنج شما نیز می‌شود و دیگر چنین نکنید. آنان چارپایانی با خود آورده بودند. درباره آنها نیز پرسید؟ گفتند: این چارپایان پیشکش برای توست و نیز برای تو و مسلمانان غذا آماده کرده و برای چارپایانتان علوفه بسیار فراهم آورده ایم. به نظر می‌رسد این کار نوعی وظیفه تلقی می‌شده که در حمایت از سپاه عازم به نبرد انجام می‌گرفته است. امیرالمؤمنین(ع) نسبت به این هدایا و غذا فرمود: اگر دوست دارید ما این چارپایان را بپذیریم، ما آنها را به حساب خراجتان از شما قبول می‌کنیم؛ اما خوراکی که برای ما تهیه کرده اید، ما خوش نداریم که چیزی از مال شما را جز با پرداخت بهای آن بخوریم. گفتند: ای امیرمؤمنان! ما آن را ارزیابی می‌کنیم و سپس بهایش را خواهیم گرفت. فرمود: اگر بهایش را معلوم نکنید ما به همان آذوقه‌ای که خود داریم بسنده می‌کنیم. آنان به نظر می‌رسد ناراحت شده و گفتند: ای امیر مؤمنان! ما مولایان و بزرگانی از عرب داریم آیا تو ما را از این که به ایشان هدیه دهیم و آنان را از این که چیزی از ما بپذیرند منع می‌فرمایی؟ فرمود: همه عرب‌ها دوستدار شمایند؛ اما بر هیچ یک از مسلمانان روا نیست که هدیه شما را بپذیرد. و اگر کسی از شما به زور غصب کند ما را خبر دهید[۱۵۲].

گفتند: ای امیرمؤمنان! ما خوش داریم که هدیه و بزرگداشت ما پذیرفته شود. به ایشان فرمود: آفرین بر شما! ما را بدان نیازی نیست، پس آنان را ترک کرده و به راه خود ادامه داد[۱۵۳].

ایرانیان همان‌گونه که در این برخورد اصرار داشتند، از دادن هدیه دست برنمی‌داشتند و علی(ع) هدیه‌های آنان را در بیت المال قرار داده و تقسیم می‌کرد. و روزی در سخنرانی با مردم فرمود: سوگند به خدایی که جز او [معبودی] نیست من از فیء شما جز این را برنگزیدم و شیشه‌ای از آستین پیراهن خود در آورد و فرمود: آن را مولای دهقانم به من هدیه داده است[۱۵۴].

اینک به نمونه‌هایی از این هدایا و برخورد علی(ع) با آن اشاره می‌کنیم[۱۵۵]:

هدیه به نزدیکان علی(ع)

ابوالهیاج عبدالله بن ابی سفیان گوید: دهقانی از دهقان‌های سواد عراق بردی به من داد و مانند آن را به حسن و حسین(ع) اهدا کرد. علی(ع) روز جمعه برای ایراد خطبه در مداین ایستاد. در این هنگام دو برد را بر تن حسن و حسین(ع) مشاهده کرد، مرا نزد آن دو فرستاد و گفت: این برد چیست؟ حسن گفت: دهقانی از دهقان‌های سواد عراق آن را به من و حسین هدیه داده است. علی(ع) آن را گرفته و در بیت المال قرار داد[۱۵۶].

علی(ع) بر این باور بود که مسلمانان نیازمندتر به این بردها هستند و نیاز عمومی بر نیاز فرزندانش مقدم است؛ از این رو حضرت نه تنها هدایای مردم را به بیت المال برمیگرداند، بلکه اموالی را از منزل خود به بیت المال می‌برد تا در اختیار عموم قرار گیرد. شاهد آن، داستانی است که همسر عقیل نقل کرده او گوید: بر یکی از همسران علی(ع) که از بنی‌سلیم بود وارد شدم. در خانه وی کالاهای زیادی دیدم. او را سرزنش کردم و گفتم: در خانه تو مانند این کالاهاست و امیرالمؤمنین(ع) بر روی روانداز چارپا نشسته است؟ گفت: مرا سرزنش مکن؛ زیرا ما جامه‌ای برای وی نمی‌بریم که قبول ندارد، جز آنکه آن را به بیت‌المال فرستاده و در آن قرار می‌دهد[۱۵۷]؛ یعنی او جامه‌های با ارزش را نمی‌پوشد و از سادگی استقبال می‌کند. گویا هنوز در جامعه کوفه افرادی بودند که نیاز به این گونه لباس‌ها داشتند. این سیره از رسول خدا(ص) نیز نقل شده است.

نوشته‌اند: هنگامی که پیامبر(ص) به سفر می‌رفت، آخرین دیدارش با فاطمه بود و در بازگشت، اول به دیدار فاطمه می‌آمد. پیامبر(ص) به سفر رفته بود و فاطمه از غنائمی که به علی(ع) رسیده بود، دو دستبند نقره‌ای خریده و پرده‌ای بر در منزل زده بود. پیامبر(ص) برابر روشی که داشت به دیدار فاطمه رفت. فاطمه نیز که در دست‌هایش دستبند و النگوی نقره‌ای بود و پرده‌ای آویخته به در، با شوق از پدر استقبال کرد. پیامبر(ص) همین که چشمش به آنها افتاد، خانه را به سرعت ترک کرد. فاطمه(س) به گریه افتاد و اندوهگین شد و گفت: در گذشته، پیامبر(ص) این گونه برخورد نمی‌کرد. دو النگو را از دست در آورده و همراه پرده به دو فرزند خود داد تا آنها را به رسول خدا(ص) بدهند. رسول خدا(ص) آنها را گرفته و النگوها را قطعه قطعه کرده، قطعه‌های آن را میان اصحاب صفه تقسیم کرد و پرده را که طولانی و عرضی کم داشت، برای پوشش آنان به عنوان لنگ در اختیار اصحاب صفه قرار داد...[۱۵۸].

علی(ع) که پیرو رسول خدا(ص) بود باور داشت که در جامعه افراد نیازمندی وجود دارند که به این امکانات سزاوارترند[۱۵۹].

هدایای عید

رسم ایرانیان این بود که در ایام نوروز و عید مهرگان، هدایایی به حاکمان و پادشاهان خود می‌دادند. آنان سال را به دو فصل تقسیم کرده بودند. آغاز فصل گرما نوروز و آغاز فصل سرما مهر بود. و بدین مناسبت هدایایی به بزرگان خود می‌دادند. به گونه‌ای که نوشته‌اند حاکم ارمنستان در جشن مهرگان ۲۰۰۰۰ کره اسب به رسم ارمغان به دربار هخامنشی هدیه می‌فرستاد[۱۶۰]. مسلمانان پس از فتح ایران در دوران عثمان به سال ۳۲ به این هدایا توجه کردند. احنف بن قیس قرارداد صلحی با مردم بلخ بسته بود. احنف برای گردآوری جزیه و خراج، پسر عموی خود اسید را مأمور ساخت. اسید در ضمن جمع‌آوری مالیات متوجه شد که هدایایی نیز به صورت ظروف طلا و نقره، لباس یا اشیای دیگر و یا به صورت نقد به او می‌دهند. از آنان پرسید آیا این هدایا را برابر قرارداد صلح می‌دهند؟ پاسخ دادند نه! ولی این رسم ما است که در این روز ویژه، هدایایی به حاکمان خود بدهیم. اسید چون از حقیقت امر آگاه نبود، هدایا را پذیرفت و از احنف کسب تکلیف کرد. احنف هم موضوع را به آگاهی عبدالله بن عامر والی وقت بصره و پسر دایی خلیفه رساند. والی به احنف اجازه داد هدایا را بپذیرد و دریافت آنها را حق وی دانست. احنف پاسخ داد مرا به این گونه هدیه‌ها نیازی نیست. ولی والی آن را پذیرفت. و حتی در موردی دیگر به سبب این که نماینده‌اش در خراسان در جمع‌آوری این گونه هدیه‌ها کوتاهی کرده بود او را عزل نمود[۱۶۱].

معاویه مردم را مجبور به پرداخت هدایای مهرگان و نوروز می‌کرد که درآمد وی از این محل به بیش از ده میلیون درهم می‌رسید[۱۶۲].

روایت شده که برای علی(ع) فالوده‌ای هدیه آوردند. فرمود: این برای چیست؟ گفتند: امروز نوروز است. فرمود: اگر توانستید هر روز را نوروز قرار دهید؛ یعنی به یک دیگر هدیه دهید و برای خدا با هم ارتباط برقرار کنید[۱۶۳].

رسول خدا(ص) نیز در اهمیت هدیه فرمودند: «با هم مصافحه کنید و به یک دیگر هدیه دهید؛ زیرا مصافحه، دوستی را میافزاید و هدیه کینه را از میان می‌برد»[۱۶۴].

روایت شده که برای علی بن ابی طالب(ع) در کوفه، روز نوروز هدایا و تحفه‌های زیادی آوردند؛ حضرت نپذیرفت. به وی گفتند: امروز نوروز است. فرمود: پس هر روز را برای ما نوروز قرار دهید[۱۶۵].

ابو عمر، ابن عبدالبر صاحب استیعاب و بهجة المجالس می‌نویسد: اگر این درست باشد، پیش از ورود وی به کوفه و قبل از خلافت وی می‌باشد؛ زیرا آنچه ثقات از وی نقل کرده‌اند این است که وی هدیه نوروز و مهرگان را نمی‌پذیرفت و او آنچه به عمالش هدیه داده می‌‌شد می‌گرفت و آن را در بیت المال مسلمانان قرار می‌داد[۱۶۶].

آنچه وی نوشته درست است؛ یعنی علی(ع) هدیه را برای شخص خود نمی‌گرفت؛ ولی آن را در بیت المال قرار می‌داد و میان مردم تقسیم می‌کرد. چون احساس کرد نپذیرفتن هدیه ایرانیان، باعث بی‌احترامی به آنها بوده و مردم آن را گویای بی‌توجهی حضرت می‌دانستند؛ از این رو ابو عبید در الاموال از هارون بن عنتره از پدرش نقل می‌کند: نزد علی(ع) روز نوروز یا مهرگان در رحبه؛ یعنی میدان مسجد کوفه رفتم در حالی که پیش او دهقان‌ها و هدیه‌هایی بود. گوید: قنبر آمد و دست علی(ع) را گرفت و گفت: ای امیرمؤمنان! تو مردی هستی که چیزی برای خود نگه نمی‌داری و برای خانواده تو در این اموال نصیبی است و برای تو مقدار زیادی پنهان و ذخیره کردم. فرمود: آن چیست؟ گفت: با من بیا تا ببینی. علی(ع) را وارد خانه‌ای کرد که در آن کیسه‌ای بزرگ پر از ظرف‌های طلا و نقره آبکاری با طلا بود. هنگامی که چشم حضرت به آنها افتاد، فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند. تو خواستی به منزلم آتش بزرگ وارد کنی»[۱۶۷].

آن گاه دستور داد آنها را وزن کنند و به هر عریفی حصه وی را داد سپس فرمود:این چیزی است که من چیده‌ام و گزیده آن در آن است و حال آنکه دست هر میوه‌چین به سوی دهان اوست و چیزی باقی نمی‌گزارد[۱۶۸]. مرا فریب مده و دیگری را فریب ده[۱۶۹].

نقلی دیگر با تفاوتی اندک در مصنف ابن ابی شیبه[۱۷۰] و مناقب ابن شهر آشوب[۱۷۱] آمده است. در منبع دوم جریان به نقل از زاذان گزارش شده است. ام موسی نیز جریان دیگری نقل می‌کند که ظرف طلایی از عجم‌ها رسیده بود، حضرت آن را میان مسلمانان تقسیم کرد[۱۷۲]. آن گونه که پیامبر(ص) النگوهای فاطمه را تقسیم نمود. و با حفظ ظرف‌های طلایی که نشانگر اشرافیت بود مخالفت کرد.

ابن شهر آشوب در مناقب می‌نویسد: مجوس و مردم غیر مسلمان عراق، روز نوروز جام‌های طلایی که در آن شکر بود به حضرت هدیه دادند. حضرت شکرها را در میان یاران خود تقسیم کرد و آنها را جزو جزیه ایشان حساب کرد. و دهقانی جامه‌ای که از طلا بافته شده بود برای حضرت فرستاد. عمرو بن حریث آن را از وی به چهار هزار درهم خرید که پول آن را زمان دریافت عطا بپردازد[۱۷۳].

همان گونه که روش حضرت بود، پول دریافت شده را حضرت میان مردم تقسیم می‌کرد. گرچه جامه به وی هدیه شده بود[۱۷۴].

وضع خوب اقتصادی کوفه

تقسیم عادلانه بیت المال و جلوگیری از تبعیض و سوء استفاده‌های احتمالی باعث شد که که وضع مردم کوفه در سطح مطلوبی قرار گیرد و مردم امکانات خوبی داشته باشند. برابر نقلی، حضرت هر هفته آنچه در بیت المال جمع شده بود میان مردم تقسیم می‌کرد[۱۷۵]. و چیزی ذخیره نمی‌کرد؛ از این رو امیرالمؤمنین(ع) در سخنانی که عبدالله سخبره نقل کرده درباره وضعیت اقتصادی مردم کوفه می‌فرماید: «کسی در کوفه روزگاز نمی‌گذراند جز با نعمت، و پایین‌ترین افراد کسی است که نان گندم می‌خورد و زیر سقف خانه به سر می‌برد و از بهترین آب آشامیدنی استفاده می‌کند»[۱۷۶].

مردم کوفه گرچه امکانات خوبی داشتند، آن گونه که بایسته بود از عهده وظایف خود در برابر علی(ع) برنیآمدند و باعث اندوه حضرت شدند. آنان یک روز پیش از شهادت که به دیدار علی(ع) رفتند بر فعالیت‌ها و تلاش‌های حضرت چنین گواهی دادند که علی(ع) «به خوبی فیء آنان را عرضه کرده و دست از دنیای آنها برداشته و در قضاوت‌های آنها رشوه نگرفته و از بیت المال مسلمانان به مقدار عقالی [ریسمانی که شتر را میبندند] استفاده نکرده و از مال خود نخورد جز به مقدار نیاز و قانعانه و همه گواهی دادند که دورترین مردم نزد آنها به منزله نزدیک‌ترین افراد نزد وی بوده است...»[۱۷۷].

یعنی علی(ع) تفاوتی میان طبقات اجتماعی قائل نبوده و به همه احترام می‌گذاشته است[۱۷۸].

موارد دیگر مصرف بیت المال

همانگونه که گذشت مهم‌ترین مورد هزینه کردن بیت المال، مردم بودند که بخشی از بیت المال به عنوان عطاء و رزق میان آنان تقسیم می‌گردید و سهمی به زنان و کودکان داده می‌شد. افزون بر این، هزینه‌های نظامی بود که در هنگام جنگ از سوی بیت المال تأمین می‌‌شد و اگر نیاز عمومی دیگری بود از بیت المال هزینه می‌گردید. حضرت به کارگزار خود قرظه بن کعب دستور می‌دهد که از احیای نهری که از میان رفته حمایت کرده و آن را آباد سازد؛ زیرا باعث توان اقتصادی شهروندان غیر مسلمان خواهد شد[۱۷۹]. در این جا به بررسی مواردی از مصرف بیت المال که در کلام و سیره امیرالمؤمنین(ع) آمده می‌پردازیم:

حقوق حاکم و رهبر مسلمانان

حاکم اسلامی به جهت این که مجبور است کارهای عادی خود را رها کرده و به رهبری جامعه اسلامی بپردازد، باید نیاز مالی وی از بیت المال مسلمانان تأمین شود. مدتی پس از آنکه خلیفه دوم به خلافت رسید به مسلمانان گفت: من بازرگانی بودم که خداوند خود و خانواده ام را با بازرگانی بی‌نیاز می‌داشت و مرا به این کار واداشتید. اکنون به نظر شما از این مال چقدر برای من حلال است؟ مردم، بسیار سخن گفتند و علی(ع) خاموش بود. عمر گفت: ای علی! تو چه می‌گویی؟ حضرت فرمود: «چندان که هزینه تو و خانواده ات را به گونه معمول و پسندیده کفایت کند و حق دیگری نداری»[۱۸۰].

مردم همگی گفتند:سخن درست همان است که علی گفت و عمر به میزان خوراک و نیاز خود و خانواده‌اش برمی‌داشت[۱۸۱].

این نظر علی(ع) پذیرفته شد به گونه‌ای که نوشته‌اند: هنگامی که از عمر بن خطاب سؤال شد، چقدر از این مال بر تو حلال است؟ پاسخ داد: «آنچه من و عائله ام را به گونه معمول اصلاح می‌کند، جامه‌ای برای زمستان و جامه‌ای برای تابستان و شتر سواری برای حج و عمره و چهار پایی برای رفع حوائج و جهاد»[۱۸۲].

برخی نوشته‌اند: عمر هنگامی که به خلافت رسید حقوق ابوبکر را دریافت می‌کرد؛ اما نیاز وی بیشتر شد؛ از این رو شماری از مهاجران تصمیم گرفتند به این حقوق بی‌فزایند[۱۸۳]. درباره میزان حقوق ابوبکر نوشته‌اند مخارج روزانه وی و عیالش داده میشد. به اضافه مخارج حج و عمره. مبلغ شش هزار درهم مقرری از بیت المال دریافت میکرد[۱۸۴]. و این مقدار برای خلیفه دوم کفایت نمی‌کرد.

شیخ طوسی در کتاب مبسوط گزارشی از حقوق خلیفه اول و دوم ارائه داده که در خور توجه است. وی می‌نویسد: روایت شده که صحابه برای هر روز ابوبکر دو درهم پاداش قرار دادند[۱۸۵]. و روایت شده که هر روز دو گوسفند قرار دادند: یکی در صبح و یکی در شب و هزار درهم در هر سال. هنگامی که عمر به ولایت رسید گفت: اینها برای من کافی نیست، پس مزد وی را دو برابر کردند؛ از این رو برای هر روز وی چهار گوسفند قرار دادند و در هر سال دو هزار درهم! پس از این گزارش، شیخ طوسی نتیجه میگیرد که حقوق شغل‌های اداری از بیت المال تأمین می‌شود و می‌نویسد: «بنابراین برای قاضی، قاسم، کاتب قاضی، صاحب دیوان، صاحب بیت المال و مؤذنان رواست که حقوق از بیت المال بگیرند»[۱۸۶].

این گزارش و گزارش پیشین نشان می‌دهد که عمر نسبت به حقوقی که در دوران خلیفه اول برای خلیفه بوده اعتراض داشته و درخواست اصلاح آن حقوق را برای خود داشته است. و با اصلاحی که انجام گرفت بخشی از مشکلات خلیفه بر طرف شد.

در عین حال، عمر هرگاه نیاز پیدا می‌کرد از متصدی بیت المال وام می‌گرفت و بسا در موعد خود قادر به پرداخت آن نمی‌شد و متصدی بیت المال، آن را از او مطالبه میکرد و او پرداخت آن را به هنگامی که مستمری خود را دریافت کند موکول می‌کرد[۱۸۷].

برابر این روش، دریافت قرض توسط خلیفه از بیت المال معمول بود به گونه‌ای که در دوران عثمان خلیفه سوم، سعد بن أبی وقاص حاکم کوفه از مسئول بیت المال کوفه عبدالله بن مسعود پولی قرض کرد. هنگامی که ابن مسعود برای دریافت وام داده شده نزد حاکم کوفه رفت، وی با خشونت با ابن مسعود برخورد کرد و چوبی به سوی وی پرتاب کرد و خلیفه از هر دو ناراحت شد و سعد را عزل و عبدالله را ابقا کرد[۱۸۸].

برابر آنچه گذشت، تأمین نیاز و قرض خلیفه و کارگزاران وی از بیت المال امری طبیعی و پذیرفته شده بود؛ ولی علی بن ابی طالب(ع) خلیفه مسلمانان به هیچ روی از این امکانات استفاده نمی‌کرد و هیچ حقوقی جداگانه برای خود در نظر نگرفت و تلاش می‌کرد مخارج خود را از اموال خویش در مدینه تأمین کند و چنانچه نیاز به مالی پیدا می‌کرد تنها مانند دیگر مجاهدان از بیت المال سهم می‌برد و آن را نیز در راه‌های عمومی مصرف می‌کرد.

علی(ع) نه تنها خود از بیت المال قرض نمی‌گرفت، بلکه اجازه نمی‌داد نزدیکان وی نیز از مالی، پیش از تقسیم میان مردم استفاده کنند؛ بنابراین نظر حضرت این بود که خلیفه و رهبر مسلمانان به انداره کفاف می‌تواند از بیت المال بهره ببرد؛ ولی عملاً خود به هیچ روی از بیت المال استفاده نمی‌کرد. شاکر دجیلی در کتاب بیت المال خود، پس از اشاره به روزگار عثمان و اعتراضات ابوذر که بازتاب عملکرد زشت و ظالمانه وی در توزیع ثروت بود، درباره تلاش‌های امیرالمؤمنین علی(ع) می‌نویسد: «خلیفه چهارم برای آنکه امور را به حد نصاب شرعی آن باز گرداند، همه کوشش خود را به کار بست؛ ولی این موج قوی‌تر بود و زمان با او همراه نشد»[۱۸۹].[۱۹۰]

حقوق کارگزاران

پرداخت حقوق کارگزاران از بیت المال یکی از هزینه‌های بیت المال بود. این موضوع از نظر تاریخی روشن است؛ ولی در کلام امیرالمؤمنین(ع) بر ضرورت پرداخت حقوق به چند گروه از کارگزاران تأکید شده است. ایشان می‌فرماید: «چاره‌ای از امارت و حقوق برای امیر نیست، و چاره‌ای از وجود عریف و حقوق برای وی نیست، و چاره‌ای از حساب کننده و حقوق برای وی نیست، و چاره‌ای از داشتن قاضی و حقوقی برای وی نیست. و کراهت دارد که حقوق قاضی بر عهده مردمی باشد که برای آنها قضاوت می‌کند و لکن باید از بیت المال باشد»[۱۹۱].

در این سخن، حضرت چهار گروه را به عنوان حقوق بگیر معرفی کرده است که در آن دوران نیاز ضروری به وجود آنها بوده است. بدیهی است هر کارمندی که مورد نیاز جامعه اسلامی باشد، می‌‌توان از بیت المال به وی حقوق داد. به نظر می‌رسد این حقوق افزون بر سهمی بوده که افراد از بیت المال می‌گرفتند.

والیان

به نظر می‌رسد که امارت در کلام حضرت معنای عامی داشته باشد و در برگیرنده حاکم مسلمانان بشود؛ زیرا هر جامعه‌ای به رهبر و حاکم اسلامی نیاز دارد. و این را در پاسخ به شعار خوارج که می‌‌گفتند: «لا حکم الا لله» فرمودند که آنان منکر حکومت در جامعه اسلامی بودند. در حالی که: مردم ناچار از داشتن امیر هستند؛ نیکوکار باشد یا بدکردار[۱۹۲].

در سخنی دیگر به ضرورت امارت اشاره کرده، می‌فرماید: «ولی چاره‌ای از قضاوت برای مردم نیست، و از امارت شخص نیکوکار یا بدکردار»[۱۹۳].

نیاز به حاکم هم در رأس جامعه اسلامی، روشن است و هم برای مناطق گوناگون؛ زیرا شهرهای مختلف و حتی مناطقی که جمعیت قابل توجهی دارند، به امیر و حاکم نیاز دارند. و آنها در برابر کاری که انجام می‌دهند حقوقی دریافت می‌کنند. در بسیاری از شهرها، استانداران و فرمانداران خود مسئولیت بیت المال را بر عهده داشته و باید حساب بیت المال خود را به مرکز خلافت گزارش می‌داده و اموال را بدانجا منتقل می‌کردند که در بحث دیوان استیفاء و خزانه به آن اشاره شد؛ ولی در این جا به این موضوع اشاره می‌کنیم که حضرت، نظارت کاملی بر عملکرد والیان داشت و با هر نوع سوء استفاده‌ای مبارزه می‌کرد. شماری از کارگزاران خود را به سبب این سوء استفاده مورد عتاب و بازخواست قرار داده که در شرح حال آنها در جلد اول و دوم این کتاب به آن پرداخته شده؛ مانند: منذر بن جارود کارگزار اصطخر فارس، مصقله بن هبیره کارگزار اردشیر خره، یزید بن حجیه تیمی کارگزار ری، اشعث بن قیس کارگزار آذربایجان، نعمان بن عجلان کارگزار بحرین، قعقاع بن شور کارگزار کسکر و واسط و عبدالله بن عباس کارگزار بصره.

این نظارت بر کارگزاران خراج و زکات نیز بود که مبادا به مردم ستم کنند و چنانچه آنها هدیه‌ای دریافت می‌کردند از آنها گرفته و در بیت المال قرار می‌داد؛ زیرا دریافت بیش از آنچه بر عهده افراد است، غلول و حرام می‌باشد. نوشته اند: امیرالمؤمنین(ع) مردی را بر برخی از کارها گمارد. وقتی آغاز سال رسید وی را عزل کرد. او دراهمی که پیش گرفته بود نزد حضرت آورد و گفت: ای امیرمؤمنان! این را کسانی که تحت کارگزاری من هستند به من هدیه دادند و پیش از این که مرا به کار بگماری چیزی به من هدیه ندادند و نه پس از آنکه مرا بر کنار کردی. اگر برای من است بردارم و اگر نه در اختیار شماست. حضرت فرمود:درود بر تو باد اگر آنها را نگه می‌داشتی خیانت و حرام بود و دستور داد در بیت المال قرار دهند[۱۹۴].

میزان حقوق کارگزاران مشخص نیست. در این صورت باید گفت آنها حق داشتند به مقدار نیاز خود از بیت المال بردارند. استفاده بیش از آن یا بخشش به افراد، مورد بازخواست حضرت قرار می‌گرفت؛ مانند اعتراض حضرت به منذر بن جارود که از بیت المال به اقوامش می‌بخشید[۱۹۵]. و بازخواست از مصقله که می‌فرماید: اموال عمومی را مانند گردو میان اقوامت و کسانی که از تو درخواست کمک کرده‌اند می‌بخشی[۱۹۶]. دریافت هدیه توسط کارگزاران به ویژه مأموران گردآوری خراج یا زکات، غلول و حرام است. آیا حاکم و رهبر مسلمانان می‌تواند به دیگران هدیه دهد یا نه؟ این بحثی است که در کتاب‌های فقهی شیعه مطرح شده با عنوان «جوائز سلطان» شماری از فقها دریافت چنین هدیه‌هایی را روا دانسته‌اند. و دلیل آن، دریافت هدیه‌های معاویه توسط امام حسن(ع) دانسته شده است[۱۹۷]. از علی(ع) در این زمینه روایتی نقل شده: برای سلطان و حاکم، نصیبی از حلال و حرام است. پس هرگاه چیزی به تو داد آن را بگیر؛ زیرا آنچه وی می‌دهد برای تو حلال است[۱۹۸].

در کتاب سیر کبیر محمد بن حسن شیبانی به این حدیث استناد شده است که قبول جایزه سلطان جائر، جایز است تا هنگامی که دانسته نشود که همه آن از حرام به دست آمده است. دریافت هدیه از برخی مشرکان، دلیل بر این جواز است[۱۹۹].[۲۰۰]

عریف و حاسب

عریف و عرافت به عنوان وظیفه‌ای لازم و ضروری در جامعه آن روز بوده است. یکی از تخصص‌های «قسّام» آگاهی از حساب است و فقها برای وی حقوق و مزد در نظر گرفته‌اند و حضرت به قسّام خود حقوق می‌داد[۲۰۱].[۲۰۲]

قاضی

از نظر حضرت، قاضی باید از بیت المال حقوق بگیرد؛ زیرا دریافت مزد از دو طرف دعوا ممکن است بر قضاوت قاضی تأثیر بگذارد.

امیرالمؤمنین(ع) در نامه خود به مالک اشتر راجع به قضات دو توصیه مهم دارد: یکی این که آن قدر به قاضی کمک مالی شود تا نیاز به مردم نداشته باشد. و به سبب تأمین زندگی، رشوه بگیرد. دوم این که موقعیت اجتماعی وی را به گونه‌ای قرار دهی که نزدیکانت نتوانند در او نفوذ کنند. و او را از احتمال عزل بترسانند.

سخن زبیای حضرت، پس از این که شرایط قاضی را بیان می‌کند چنین است: «سپس داوری چنین کسی را فراوان بررسی کن و آن قدر بدو ببخش که نیازش بر طرف گردد [و زندگی راحتی داشته باشد] و نیاز وی به مردمان کم افتد و در نزد خود مقام و منزلت او را چندان بالا بر که از نزدیکانت، کسی درباره وی طمع نکند تا از گزند دسیسه مردان نزد تو، ایمن ماند»[۲۰۳]؛

حضرت برای شریح قاضی حقوقی تعیین کرد. شیخ طوسی در این باره می‌نویسد: «روایت شده که علی شریح را ولایت داد و برای وی در هر سالی ۵۰۰ درهم تعیین کرد؛ اما در گذشته عمر برای وی در هر ماهی صد درهم تعیین کرده بود»[۲۰۴].

سخن شیخ طوسی در حقوق شریح قاضی در کتاب‌های گوناگون شیعه و سنی نقل شده است؛ هم پانصد درهم در طول یک سال توسط علی(ع)[۲۰۵] و هم صد درهم در هر ماه[۲۰۶] که در هر سال هزار و دویست درهم می‌شود.

یحیی بن حسین از علمای زیدی درباره حقوق قاضی می‌گوید: و ناچار باید به قاضی عطا داده و به زندگی او توسعه داد و الّا خود و عیالش از میان می‌رود و قلبش از قضاوت باز می‌ماند و از امیرالمؤمنین به ما خبر رسیده که وی ۵۰۰ درهم به شریح داد[۲۰۷].[۲۰۸]

پرداخت دیه

یکی از موارد مهمی که برای مصرف بیت المال در سیره علوی یاد شده پرداخت دیه در موارد گوناگون از بیت المال است.

دیه کشته از وحشت جنگ

در جنگ جمل که علی(ع) طلحه و زبیر را شکست داد. مردم شکسته خورده به طرف بصره میرفتند به زن حامله‌ای برخورد کردند که در مسیر راه بود. از نیروهای شکست خورده ترسید و بچه‌اش زنده متولد شد. سپس با اضطراب مرد. آن گاه مادر وی نیز درگذشت. علی(ع) و یارانش بر آن زن و بچه‌اش که در کنار جاده افتاده بودند گذشت. درباره وی پرسید، گفتند: او آبستن بوده هنگامی که جنگ و فرار سپاه را دیده ترسیده است. فرمود: بپرسید که کدام یک پیش از دیگری در گذشته است؟ گفته شد فرزند پیش از مادر مرده. حضرت شوهر زن را خواست و به پدر بچه ثلث دیه بچه را داد و ثلث آن را برای مادر بچه قرار داد و دیه زن را نیز به گونه کامل تقسیم کرد و دیه بچه و مادر را از بیت المال بصره پرداخت[۲۰۹].

برابر روایات، دیه مسلمان هیچ وقت ساقط نمی‌شود؛ از این رو آنچه مربوط به عموم افراد است از بیت المال داده می‌شود[۲۱۰].

دیه کشته در ازدحام

کسی که در هنگام از دحام جمعیت بمیرد، دیه او از بیت المال پرداخت می‌شود. در روایات به سه نمونه از ازدحام‌ها اشاره و بیان شده که دیه وی از بیت المال پرداخت می‌شود. ازدحام روز جمعه، از دحام روز عرفه، ازدحام طواف خانه خدا.

  1. امام باقر(ع) می‌فرماید: در زمان حکومت علی(ع) در کوفه، مردم روز جمعه ازدحام کردند و یک نفر زیر دست و پای مردم کشته شد. امیرمؤمنان خون بهای او را از بیت المال قرار داد[۲۱۱]. این مطلب را عبدالله بن بکیر در روایتی دیگر از امام صادق نقل کرده که حضرت دیه مردی را که در ازدحام مردم در روز جمعه درگذشت از بیت المال مسلمانان پرداخت[۲۱۲].
  2. مسمع از امام صادق(ع) نقل می‌کند که امیرمؤمنان(ع) فرمود: «کسی که در ازدحام مردم در روز جمعه بمیرد یا روز عرفه یا بالای پلی که نمی‌دانند چه کسی وی را کشته، دیه وی از بیت المال است»[۲۱۳]؛ در نقل فقیه و تهذیب، افزون بر پل و موارد دیگر چاه هم وارد شده است[۲۱۴].
  3. مردی در هنگام طواف در زمان خلیفه دوم درگذشت. عمر با مردم مشورت کرد علی(ع) فرمود: دیه او بر مسلمانان است یا فرمود در بیت المال است[۲۱۵].[۲۱۶]
دیه کشته‌ای که قاتل وی مشخص نیست

در کتاب کافی، مرحوم کلینی بابی در کتاب «دیات» در این باره آورده است که در آن، شش روایت نقل شده و همه آن درباره سیره و سخنان امیرمؤمنان(ع) است که نشان می‌دهد مسائل حکومتی از دوران حکومت علوی برای ما به یادگار مانده است. اولین روایت آن درباره مردی است که قاتل وی مشخص نیست. امام صادق(ع) می‌فرماید: امیرمؤمنان داوری کرد درباره مردی که کشته شده پیدا شد و قاتل آن دانسته نشد و فرمود: «اگر مقتول شناخته شود و خویشانی داشته باشد که خواستار خون بهای وی باشند، دیه وی را از بیت المال می‌پردازند و خون مردمسلمان هدر نمی‌رود؛ زیرا میراث وی از آن امام است، پس همین گونه دیه وی بر امام است. بر او نماز میخوانند و او را دفن می‌کنند»[۲۱۷].

حضرت در اینجا یک قاعده کلی مطرح کرده‌اند که «نباید بهای خون مسلمان هدر رود» بدیهی است چنانچه این مقتول، وارث نداشته باشد پرداخت دیه از بیت المال معنا ندارد؛ زیرا حاکم و امام، وارث بی‌وارث است؛ زیرا بیت المال در اختیار امام است. مواردی که در گذشته یاد شد مشمول این قاعده کلی است و به جهت اهمیت موضوع، موارد را جداگانه آورده ایم. و بر اساس همین سخن امیرمؤمنان(ع) است:

  1. امام صادق(ع) می‌فرماید: اگر کشته‌ای در بیابان دیده شود دیه وی از بیت المال داده می‌شود[۲۱۸].
  2. یا در روایتی دیگر می‌فرماید: اگر کسی در میان جماعتی نشسته باشد و ناگهان بمیرد یا کشته‌ای را در میان قبیله‌ای یا بر در خانه‌ای در کوچه‌ای بیابند و فامیل مقتول ادعای کشته شدن وی را نموده و خون بهای او را بخواهند، فامیل مقتول حقی بر آنان ندارند؛ ولی نباید خون او پامال شود، بلکه از بیت المال مسلمانان پرداخت می‌گردد[۲۱۹].
  3. بچه‌ای می‌خواست از بالای دیوار پایین بیاید. مردی به وی گفت: پایت را روی این چوب قرار ده. بچه نیز پایش را روی چوبی که آنجا بود گذاشت و پایش لغزید و بچه مرد. اولیای وی اقامه دعوا کردند. علی(ع) دیه نوجوان را از بیت المال پرداخت کرد[۲۲۰].
  4. کشته‌ای در خرابه‌ای پیدا شد و مردی در کنار وی با چاقوی خونین دیده شد. مرد مدعی شد که وی این شخص را نکشته، بلکه گوسفندی ذبح کرده و به جهت بول کردن به خرابه آمده. هنگامی که با آمدن و اقرار قاتل،ثابت شد وی قاتل نیست، حضرت، دیه مرد کشته شده را از بیت المال دادند[۲۲۱]. قاتل اصلی نیز عفو شد.
  5. یا در دو روایت از امام باقر(ع) نقل شده که دیوانه به شخصی حمله می‌کند. آن فرد در دفاع از خود دیوانه را می‌کشد؟ امام می‌فرماید: قصاص نمی‌شود و دیه نمی‌دهد: دیه وی بر امام است و خون وی هدر نمی‌رود[۲۲۲]. در نقلی دیگر می‌فرماید: خون بهای وی از بیت المال مسلمانان[۲۲۳] داده می‌شود. به نظر می‌رسد که دیوانه به سبب این که مسلمان بوده دیه دارد و به جهت این که عقل نداشته، تکلیفی بر او نمی‌باشد و الّا خونش هدر می‌بود[۲۲۴].
دیه کشته به وسیله جمع

در کتاب کافی، سکونی از امام صادق نقل کرده که امیرالمؤمنین فرموده‌اند: «کسی که در فتنه آسیب ببیند، دیه و قصاص ندارد»[۲۲۵].

آنگاه «هایشات» را اینگونه معنا کرده است: فزع و هراسی که در شب یا روز رخ می‌دهد و شخصی در آن حادثه زخمی یا کشته می‌شود که مشخص نیست چه کسی وی را کشته یا زخمی کرده است. در حاشیه «هیش» به فتنه معنا شده است.

آن گاه از امام صادق(ع) نقل می‌کند که در حدیث دیگر آمده که امیر مؤمنان(ع) دیه وی را از بیت المال داده است.

بر پایه همین روایت، ابن ادریس در سرائر، دیه چنین فردی را در بیت المال دانسته است[۲۲۶].

شاید نقل دوم بر پایه جریانی است که در کتاب‌های تاریخی گزارش شده است. نوشته‌اند: علی(ع) مردم را برای جنگ با اهل شام تشویق کرده و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «پیش به سوی دشمنان خدا، پیش به سوی دشمنان سنت‌ها و قرآن، پیش به سوی بازمانده احزاب و کشندگان مهاجران و انصار»[۲۲۷].

مردی از بنی فزاره به نام اربد برخاست و گفت: آیا می‌خواهی ما را بر سر برادران خویش، (مردم شام)، بتازانی که آنان را به خاطر تو بکشیم آن گونه که ما را به سوی برادرانمان، مردم بصره بردی و ایشان را کشتیم؟ هان به خدا که ما دیگر چنین عمل نکنیم.

مالک اشتر برخاست و گفت: به راستی این مرد کیست؟ مردفزاری گریخت و مردم او را تعقیب کردند و در بازار مال فروشان به وی رسیدند. و چنان با مشت و لگد و پاشنه نیام شمشیر به وی زدند که مُرد. نزد علی آمدند و به او گفتند: ای امیرمؤمنان! آن مرد کشته شد. حضرت فرمود: چه کسی او را کشته است؟ گفتند: قبیله همدان، همراه گروهی از دیگر مردم. فرمود: پرداخت خون بهای کسی که در غوغا کشته شود و قاتلش معلوم نباشد از بیت المال مسلمانان است[۲۲۸]. علاقه تیمی در شعری به این جریان اشاره کرده است.

مالک اشتر برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! آنچه دیدی گامت را سست نکند و آنچه از زبان آن تیره بخت خائن شنیدی تو را از یاوری ما به خویش نومید نسازد. و در ادامه سخنان خود، از حضرت و جنگ با شامیان حمایت کرد. امیر مؤمنان، پس از سخنان مالک اشتر این گونه از خیر خواهی وی حمایت کرد.

راه حق، راهی همگانی است، و مردم درباره حق یکسانند، و هر که در خیراندیشی و خیرخواهی برای عموم به رأی خویش اجتهاد کند، ثواب آنچه نیت کرده از آن اوست. و تکلیف خود را انجام داده است. سپس دیه مرد فزاری را از بیت المال پرداخت.[۲۲۹].[۲۳۰]

دیه خطای قاضی

ابو مریم از امام باقر(ع) نقل می‌کند که فرمود: علی امیرالمؤمنین(ع) حکم کردند که آنچه قاضی نسبت به خون یا قطع اعضا اشتباه می‌کند، دیه آن بر بیت المال مسلمانان است.[۲۳۱].[۲۳۲]

دیه خطای مسلمان

ربیع بن نعمان از مادرش نقل کرده است که زنی از بنی لیث به نام ام هارون در هنگامی که نشسته بود و گوشت قربانی را تکه تکه می‌کرد، سگی که در خانه بود به سوی این گوشت حمله کرد. زن چاقو را به سوی سگ پرت کرد. در همین هنگام بچه وی حرکت کرد و کاردی که انداخته بود در شکم بچه فرو رفت و بچه مرد. علی(ع) دیه بچه را از بیت المال پرداخت[۲۳۳].[۲۳۴]

دیه شخص بی‌عاقله

مردی از اهالی موصل را نزد حضرت آوردند که مردی را به اشتباه کشته بود. حضرت از نزدیکان وی پرسید گفت: از اهل موصلم. حضرت پس از تحقیق دریافت که خویشاوندی در کوفه ندارد. نامه‌ای به حاکم موصل نوشت و دستور دریافت دیه را از عاقله وی در مدت سه سال داد و فرمود: اگر پس از تحقیق،خویشاوندی برای وی دیده نشد او را به کوفه بازگردان و علت آن را این گونه بیان فرمودند: زیرا من ولی او هستم و از جانب وی دیه را میپردازم و خون مسلمانی را هدر نمی‌دهم[۲۳۵].[۲۳۶]

دیه شرابخوار به هنگام اجرای حدّ

از نظر فقه شیعه کسی که در هنگام اجرای حدّ شرعی بمیرد دیه ندارد. کلینی در کتاب شریف کافی بابی دارد با عنوان «کسی که دیه‌ای برای او نیست» و روایتی را نقل کرده که نشان می‌دهد کسی که در هنگام اجرای حدّ یا به جهت آن بمیرد دیه ندارد. و در روایتی که از امام علی(ع) نقل کرده اجرای حدّ در حقوق الناس؛ مانند حق قذف استثنا شده است. در روایتی صحیح امام صادق(ع) می‌فرماید: «علی(ع) همیشه می‌فرمود: کسی که ما حدی از حدود الهی بر او جاری کنیم و بر اثر اجرای حدّ آن شخص بمیرد، دیه‌ای و خون بهایی بر عهده ما نیست؛ ولی اگر حد بر او جاری کنیم در [استیفای] حقوق مردم و آن شخص بمیرد، خون بهای وی بر عهده ما (بیت المال مسلمانان) است»[۲۳۷].

حدّ در حقوق مردم؛ مانند حد قذف می‌باشد یا ممکن است مراد تعزیر نیز باشد. که شیخ طوسی گفته اگر کسی به جهت تعزیر بمیرد، دیه وی بر بیت المال است[۲۳۸].

حدّ شرابخواری از حدود الهی است که اگر کسی به جهت آن از دنیا برود دیه ندارد؛ ولی در منابع اهل سنت روایتی از حضرت نقل شده که پرداخت دیه در حد را نفی می‌کند جز در حدّ آشامیدن شراب. آنچه از امیر مؤمنان علی(ع) نقل شده گوناگون است.

  1. در صحیح بخاری و دیگر منابع چنین آمده است که حضرت علی فرمود:در نفس خود چیزی احساس نمی‌کنم هنگامی که بر کسی حد جاری می‌کنم آن گاه که وی بمیرد، جز شرابخور. که اگر بمیرد دیه او را می‌دهم و این بدان جهت است که رسول خدا(ص) آن ۸۰ ضربه شلاق را سنت قرار نداده است[۲۳۹].
  2. در مسند زید بن علی آمده: و هر کسی به هنگام اجرای حد شراب بمیرد، دیه او در بیت المال مسلمانان است؛ زیرا آن حد، چیزی است که ما در نظر گرفته و دیده‌ایم[۲۴۰].
  3. مطرف از عمیر بن سعید نخعی نقل کرده که علی(ع) فرمود:هر کسی که شراب بخورد و حد بر وی جاری کنیم، پس بمیرد، دیه او را می‌دهیم؛ زیرا حدّ وی چیزی است که ما خود ساخته‌ایم[۲۴۱].

تعبیر این که «پیامبر آن را سنت قرار نداده» یا «چیزی بوده که ما دیدیم» یا «چیزی بوده که ما خود ساخته ایم» همه حکایت از آن دارد که هشتاد ضربه شلاق در سنت پیامبر(ص) نبوده است و برابر نظر اهل سنت حدّ شرب خمر چهل شلاق بوده است. در این باره در آغاز دیدگاه قطب راوندی از فقهای شیعه را نقل کرده. آن گاه جمع‌بندی روایات اهل سنت را در این باره از کتاب موسوعه فقه علی بن ابی طالب گزارش می‌کنیم که ابهامات موضوع را روشن کرده و دیدگاه حضرت علی(ع) را برابر گزارش‌های اهل سنت و باور به هشتاد ضربه شلاق توجیه کرده است[۲۴۲].

دیدگاه قطب راوندی در حدّ شرابخواری

قدامه بن مظعون ازدی به اتهام شرابخواری نزد عمر خلیفه دوم آورده شد و علی(ع) توجیه وی در سقوط حدّ از او را ردّ کرد. پس از آن، علی(ع) به عمر گفت بر قدامه حدّ جاری کن. عمر نمی‌دانست چگونه حدّ را جاری کند. امیر المؤمنین(ع) فرمود: حدّ وی هشتاد ضربه است؛ زیرا شرابخوار هنگامی که شراب بخورد مست می‌شود و آن گاه هذیان می‌گوید و افترا می‌بندد و خداوند تعالی فرموده است: ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً[۲۴۳].

پس عمر هشتاد ضربه زد و عثمان بن عفان، حدّ شرابخواری را چهل ضربه شلاق می‌دانست. پس یکی از خویشاوندانش در دوران خلافتش شراب خورد و دو گواه عادل شهادت دادند. به امیرالمؤمنین(ع) علی اشاره کرد که او را حدّ بزند. حضرت با شلاق دو سر، چهل ضربه به وی زد[۲۴۴] که هشتاد ضربه به حساب می‌آمد.

آن گاه می‌افزاید: سخن حضرت، تشبیه حدّ شراب به حدّ قذف نیست که علی خود اجتهاد کرده باشد، بلکه به برخی از آنچه از رسول خدا(ص) شنیده بود در این باره اشاره کردند[۲۴۵]. یعنی حضرت حدّ هشتاد ضربه را از رسول خدا(ص) شنیده بودند. آنچه قطب راوندی در توجیه هشتاد ضربه آورده بر گرفته از منابع اهل سنت از جمله موطأ مالک است[۲۴۶]؛ ولی جریان قدامه بن مظعون صحابی و شرابخواری وی و ردّ توجیه عملکردش توسط حضرت، در منابع شیعه نقل شده است [۲۴۷] و این که هشتاد ضربه شلاق بر وی جاری شد و حضرت علی(ع) بر نجاشی شاعر نیز ۸۰ ضربه شلاق زد[۲۴۸].[۲۴۹]

توجیه اهل سنت در علت پرداخت دیه شرابخوار

قلعه چی در موسوعه فقه علی بن ابی طالب درباره حدّ شرابخوار می‌نویسد: «رسول خدا(ص) و پس از وی ابوبکر،انسان آزاد را کیفر می‌کرد. هنگامی که شراب می‌خورد به زدن دو چوب چهل ضربه. هنگامی که دنیا در دوران عمر بن خطاب گشوده شد و اموال مسلمانان زیاد گردید و شام و ماورای آن را گشودند و در آنجا انگور زیاد بود، شرابخواری در میان تازه مسلمان‌ها شایع بود و کیفر چهل ضربه، آنان را از شرب خمر بازنمی‌داشت. خالد بن ولید از این موضوع به عمر شکایت کرد. در منابع دیگر به جای خالد، ابوعبیده جراح یاد شده که دقیق‌تر است؛ زیرا وی فرمانده عمر بود [۲۵۰]. عمر صحابه را جمع کرد تا درباره زیاد کردن عقوبت شرابخواری با آنها مشورت کند. عبدالرحمان بن عوف گفت: من نظرم این است که آن را مانند کمترین حدّ شرعی؛ یعنی هشتاد ضربه قرار دهی. علی(ع) فرمود: آن را هشتاد ضربه قرار ده؛ زیرا هنگامی که شراب بخورد مست می‌شود، پس هذیان می‌گوید، آن گاه افترا می‌بندد. در نتیجه، اجتهاد علی بر این قرار گرفت که شرابخوار هشتاد ضربه می‌خورد. و آن حضرت فرموده است. «در کم و یا زیاد شراب، هشتاد ضربه است». یا می‌فرماید: «حدِّ خوردن نبیذ، هشتاد ضربه است» و هنگامی که نجاشی اقیس بن عمرو حارثی شاعر را به سبب شرابخواری نزد وی آوردند، به وی هشتاد ضربه زد، پس او را زندانی کرد و روز بعد بیست ضربه شلاق زد و فرمود: این بیست ضربه را زدم به سبب جسارت تو بر خدا و افطار در ماه رمضان و معروف است که نجاشی با علی(ع) در صفین بود و او را ستایش می‌کرد و هنگامی که به سبب شرابخواری بر او حد زد، علی(ع) را ترک کرده و به سوی معاویه فرار کرد.

بنابراین، علی(ع) در اواخر خلافتش نیز بر این باور بود که باید هشتاد ضربه زد؛ اما قلعه‌چی آورده است، آن گاه که عبدالله بن جعفر به دستور علی(ع) در دوران عثمان بن عفان بر ولید بن عقبه حد جاری کرد، هنگامی به چهل ضربه رسید، علی(ع) گفت: «دست بردار رسول خدا(ص) چهل ضربه زد و ابوبکر چهل ضربه و عمر آن را به هشتاد رساند و هر دو سنت است و این برای من محبوب‌تر است»[۲۵۱].

البته این سخن پایانی در منابع ما نیامده است و پذیرفتنی نیست؛ ولی قلعه چی در توجیه این که چرا علی(ع) بر ولید چهل ضربه زد می‌نویسد:

  1. این موضوع در دوران خلافت عثمان واقع شده و عثمان بر این باور بود که شرابخوار دائم الخمر، هشتاد ضربه میخورد و کسی که یک مرتبه لغزش کرده، چهل ضربه و ولید هم یک بار بیشتر شراب نخورده؛ بنابراین، علی برابر نظر خلیفه عمل کرده که باید چنین باشد.
  2. بر فرض این که چهل ضربه زده بر این باور بوده که این درست‌تر است. و در دوران حکومتش در عراق از این نظر برگشته است و بر نجاشی هشتاد ضربه شلاق زده است.
  3. می‌‌توان گفت علی(ع) در حقیقت، هشتاد ضربه شلاق زده؛ مانند پیامبر که با چوب چهل ضربه می‌زد؛ زیرا علی(ع) با شلاقی زد که دو طرف داشت و در نتیجه هشتاد ضربه می‌شود و بیهقی در سنن و عبدالرزاق از ابو جعفر امام باقر(ع) نقل کرده که علی(ع) ولید بن عقبه را به سبب شرابخواری با شلاقی که دو طرف داشت چهل ضربه زد[۲۵۲].

بر پایه آنچه گذشت، چهل شلاق در زمان خلیفه دوم بر حدّ شرابخواری افزوده شد؛ از این رو اگر به سبب اجرای حدّ از دنیا برود، باید دیه وی از بیت المال داده شود. این نظر اهل سنت است که مورد قبول فقهای شیعه نیست. در نتیجه دیه‌ای بر مرده از حدّ شرابخواری داده نمی‌شود.

تشویق قاریان قرآن

امیرمؤمنان(ع) اهتمام زیادی به قرآن داشت و برای قاریان قرآن، سهم ویژه‌ای از بیت المال قرار داد. که به صورت مقرری به آنها داده شود. و این دستور حضرت به صورت‌های گوناگون نقل شده است:

  1. در الغارات آمده که سالم بن ابی جعد گوید: علی(ع) برای کسانی که قرآن می‌خواندند دو هزار، دو هزار درهم مقرری قرار داد. و گوید: پدرم از کسانی بود که قرآن می‌خواند و برای وی مقرری تعیین شده بود [۲۵۳]. این نقل در کنز العمال[۲۵۴] نیز آمده است.
  2. در کنز العمال نقل شده که حضرت علی(ع) فرمود: هر کسی بر فطرت اسلام متولد شود، پس قرآن بخواند، برای وی در بیت المال در هر سال ۲۰۰ دینار است. اگر در دنیا بگیرد آن را حق اوست و اگر ۲۰۰ دینار را نگیرد در آخرت آن را دریافت می‌کند[۲۵۵].
  3. در خصال شیخ صدوق روایتی همانند روایت کنز العمال با اندکی تفاوت نقل شده است که به جای تولد در اسلام، ورود به اسلام مطرح شده است. حضرت علی بن ابی طالب(ع) فرمودند:هر کس وارد اسلام شود در حالی که فرمانبردار است و قرآن را به گونه ظاهر بخواند، برای وی در هر سال دویست دینار از بیت المال مسلمانان است. اگر در دنیا باز داشته شود [و به او ندهند] در روز قیامت به طور کامل [مزد و ثواب] آن را دریافت می‌کند. در هنگامی که نیازمند آنها است[۲۵۶].

از مجموع سه روایت، استفاده می‌شود که حضرت علی(ع) برای قاریان قرآن چه در جامعه اسلامی متولد شده باشد یا با رضا و خشنودی مسلمان بشوند. در سال، دویست دینار حقوق تعیین فرموده که هر دیناری ده درهم بوده که همان دو هزار درهم است که در روایت اول آمده.

همانند این روایات، از رسول خدا(ص) نقل شده است. ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل کرده که فرمود: برای حمل کننده قرآن در بیت المال مسلمانان، دویست دینار است که در هر سال در دنیا دریافت می‌کند و در غیر این صورت، در آخرت دریافت می‌کند[۲۵۷]. در تفسیر ابوالفتوح از پیامبر(ص) نقل شده که فرمودند:برای حمل کننده قرآن در بیت المال ۲۰۰ دینار در هر سال است. اگر بمیرد و قرض داشته باشد، خداوند قرض وی را از این مال می‌دهد[۲۵۸].

ظاهراً منظور این است که قرض‌های الهی وی به جهت این طلبش جبران می‌شود. و آنچه در روایات گذشته آمده بود ممکن است به همین معنا باشد. که خداوند حقوق شرعی ای که بدهکار است به سبب آشنایی با قرآن می‌بخشد[۲۵۹].

مخارج زندانیان

مخارج کسانی که برای احقاق حقوق مردم و اجرای حدود، زندانی می‌شدند، از بیت المال پرداخت می‌‌شد و از آنجا که زندان در اسلام در کمتر کیفری آمده، در مواردی که افراد گرفتار به زندان ابد می‌شدند، مخارج آنها از بیت المال پرداخت میشد. به دو نمونه از حبس موقت و ابد اشاره می‌کنیم:

انسان مفسد

عبدالملک بن عمیر گوید: علی بن ابی طالب(ع) هر گاه در قبیله یا میان قومی، مرد داعر و فاسدی می‌یافت، او را زندانی می‌کرد. اگر مال داشت، مخارج وی را از مال خودش می‌داد و اگر مالی نداشت، مخارج وی را از بیت المال مسلمانان می‌پرداخت و می‌فرمود: شرّ وی از سر مردم گرفته می‌شود و مخارج وی از بیت المال مسلمانان و مردم داده می‌شود[۲۶۰].

داعر: اسم فاعل از دعر است که به معنای فجور و فسق است. یعنی مرد خبیث، فاسق و مفسد و جمع آن دُعّار است[۲۶۱].

برای حفظ جامعه از شر افراد فاسد، باید آنها زندانی شوند. ظاهراً این زندانّ موقت است تا هنگامی که از شر و فساد وی کاسته شود[۲۶۲].

زندانیان ابد

مخارج زندانیان ابد نیز از بیت المال داده می‌شود و این مطلب درباره دزدی که برای سومین بار زندانی شده از علی(ع) نقل گردیده است.

امام صادق(ع) گوید: از پدرم شنیدم که میفرمود: در دوران حکومت علی(ع) دزدی را نزد حضرت آوردند؛ حضرت دستش را قطع کرد، سپس برای دومین بار او را به جهت دزدی آوردند؛ حضرت پایش را بر عکس قطع کرد؛ یعنی اگر (انگشت‌های)دست راستش را در دزدی اول قطع کرده بودند، در دزدی دوم (انگشت‌های) پای چپش را قطع کردند.

آن گاه برای سومین بار، وی را به سبب دزدی آوردند، پس حضرت او را به زندان ابد محکوم کرد و مخارج وی را از بیت المال مسلمانان پرداخت[۲۶۳].

و امام علی(ع) می‌فرماید: هر کسی در زندان ابد قرار گیرد. روزی وی از بیت المال است[۲۶۴].

و آن گاه می‌افزاید: «در زندان قرار نمی‌گیرد جز سه نفر: کسی که به سبب مرگ نگهداری می‌شود؛ زنی که مرتد شده، مگر این که توبه کند و دزد پس از قطع دست و پا در دزدی سوم»[۲۶۵].[۲۶۶]

ازدواج بی‌همسران

از غرایز فعال و مهم انسان غریزه جنسی است. اگر از راه مشروع اشباع نشود به راه‌های انحرافی کشیده و گرفتار فساد و فحشا می‌شود. در جامعه آن روز،ازدواج کردن بسیار ساده بود؛ اما گاهی اتفاق می‌افتاد که افراد به جهت ضعف مالی نتوانند ازدواج کنند. و دنبال کارهای خلاف بروند.

امیرالمؤمنین برای جلوگیری از این گونه انحرافات، مخارج ازدواج آنها را از بیت المال می‌داد. به نمونه‌ای اشاره می‌شود.

امام صادق(ع) فرمود: مردی را نزد امیرالمؤمنین(ع) آوردند که با آلت خود بازی کرده بود، پس آن قدر به دست وی زد که سرخ شد. آن گاه با پول بیت المال برای وی همسر گرفت.[۲۶۷].[۲۶۸]

نفقه غیر مسلمان نابینا

همان‌گونه که گذشت، مسلمانان از بیت المال سهمی ویژه داشتند به نام «عطا» که نقداً به آنها پرداخت میشد. و سهمی نیز غذا به آنها داده میشد؛ مانند: گندم، جو، خرما و روغن و مانند آن.اقلیت‌های مذهبی که به جز بچه‌ها و زن‌ها و پیرها مالیاتی به نام جزیه به حکومت اسلامی می‌دادند و امنیت آنها تأمین بود، وظیفه‌ای در جنگ و دفاع همراه با مسلمانان نداشتند. در نتیجه به گونه اصولی اقلیت‌ها سهمی از بیت المال دریافت نمی‌کردند. هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) مردنابینایی را دید که در کوچه از مردم گدایی می‌کند و کمک می‌خواهد، فرمود: این چیست؟ گفتند: ای امیرمؤمنان! این پیرمرد نصرانی است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود:او را به کار گرفتید تا هنگامی که پیر و عاجز شد، او را محروم ساختید. مخارج او را از بیت المال بپردازید[۲۶۹].

این حدیث نشان می‌دهد که حکومت اسلامی باید نیاز مالی محتاجان غیر مسلمان را تأمین کند. بدیهی است که تأمین و بیمه کردن مسلمان‌ها اولویت بیشتری دارد و اصولاً در جامعه اسلامی نباید هیچ گونه فقیری وجود داشته باشد[۲۷۰].

نیاز مؤذن

اذان گفتن جزو کارهای خیری است که مؤمنان باید به انجام آن مبادرت نمایند. چنانچه مؤذن به صورت اجاره، چیزی دریافت کند. برابر دیدگاه امیرالمؤمنین، دریافت وی سحت و حرام است؛ اما اگر به این وظیفه عمل نماید باید نیاز وی را از بیت المال بر آورده کرد. از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که فرموده‌اند:جزو مال سحت و حرام، اجرت مؤذن است؛ یعنی هر گاه قومی وی را برای گفتن اذان اجاره نمایند. و فرمود: اشکال ندارد که از بیت المالپاداش داده شود؛ اما از مردم نه[۲۷۱].

از امام صادق(ع) روایت شده که اشکال ندارد مؤذن، پاداش اذان را از بیت المال بگیرد. علامه مجلسی در توضیح این حدیث می‌نویسد:اصحاب یقین دارند به جایز بودن روزی دادن مؤذن از بیت المال، هنگامی که مصلحت اقتضا کند؛ زیرا این کار از مصالح مسلمانان است و درباره دریافت اجر بر اذان اختلاف کرده‌اند. شیخ طوسی در خلاف و گروهی به روا نبودن آن و سید مرتضی به کراهت آن باور دارند. این ظاهر معتبر و ذکری است. و شاید قوی‌ترین قول باشد[۲۷۲].

جواز ارتزاق و برآوردن نیاز مؤذن را از بیت المال صاحب جواهر به عدم خلاف نسبت داده است[۲۷۳].سخن علامه مجلسی نشان می‌دهد که برای مصالح مسلمانان می‌‌توان از بیت المال صرف کرد[۲۷۴].

نیاز خانواده شهدا

حاکم اسلامی وظیفه دارد نیازهای اولیه افراد جامعه را برآورده کند و مخارج روزانه نیازمندان را در صورت امکان از بیت المال بپردازد. تأمین مخارج باقی مانده مجاهدانشهید از این قاعده مستثنا نیست؛ اما به گونه معمول، کسانی که در جهاد شرکت می‌کردند عطا به آنها پرداخت و امکانات مالی به آنها داده میشد. هنگامی که کسی کشته و شهید می‌‌شد عطای وی قطع می‌گردید. و عرفا و نقبا وظیفه داشتند که افراد تحت نظر خود را از جهت نیاز مالی در حد خورد و خوراک تأمین کرده و نیاز آنها را در هنگام تقسیم بیت المال در نظر بگیرند. در شهر کوفه که جمعیت زیادی داشت و ساکنان آن بیشتر جنگجویان بودند و به جنگ می‌پرداختند، گاهی بر اثر غفلت عرفا و مسئولان قبایل، افرادی که سرپرست خانواده خود را از دست داده بودند دچار مشکل می‌شدند. علی(ع) با توجه به این موضوع تلاش می‌کرد به محله‌هایی که چنین افرادی ممکن است وجود داشته باشند سری بزند.

در کتاب مناقب شهر آشوب، گزارشی درباره خانواده شهیدی نقل شده و مرحوم مجلسی نیز آن را نقل کرده که به نظر می‌رسد در چنین موقعیتی رخ داده است. نوشته اند: نگاه علی(ع) به زنی افتاد که بر دوشش مشک آبی بود. مشک را از وی گرفت و به مکانی که زن در نظر داشت برد. از حال و وضعیت وی پرسید؟ زن گفت: علی بن ابی طالب همسرم را به برخی مرزها فرستاد و کشته شد و برای من بچه‌های یتیمی به جای گذاشت و نزد من چیزی از مال نیست که مخارج آنها را تأمین کنم. ضرورت مرا به کار برای مردم کشانده است. علی(ع) بازگشت و شب را با ناراحتی و بی‌قراری گذراند. چون صبح شد زنبیل را که در آن طعام بود با خود برداشت. برخی یاران حضرت گفتند: اجازه بدهید به جای شما آن را حمل کنیم. فرمود: چه کسی بار سنگین مرا روز قیامت خواهد برد؟ حضرت آمد و در منزل زن را کوبید. زن گفت: چه کسی است؟ فرمود: من آن بنده‌ای هستم که مشک را حمل کردم. در را باز کن! با من چیزی است که برای بچه‌هاست. زن گفت: خداوند از تو راضی باشد و میان من و علی بن ابی طالب داوری کند، سپس وارد منزل شد و فرمود: من دوست دارم ثواب به دست آورم، پس انتخاب کن میان این که خمیر کنی و نان بپزی یا این که بچه‌ها را مشغول و سرگرم کنی تا من نان بپزم. زن گفت: من به پخت نان واردتر و تواناترم و تو به بچه‌ها بپرداز و آنها را سرگرم کن تا از پخت نان فراغت یابم. زن گوید: آردها را خمیر کردم و علی(ع) به گوشت‌ها پرداخت و آنها را پخت و به بچه‌ها لقمه لقمه از گوشت، خرما و غیر آن می‌داد و هرگاه به بچه چیزی از اینها می‌داد می‌‌گفت: ای پسرکم علی بن ابی طالب را حلال کن از آنچه درباره تو گذشته است! پس هنگامی که زمان پخت نان رسید زن گفت: ای بنده خدا آتش تنور را بر افروز. پس حضرت مبادرت به افروختن تنور کرد و هنگامی که شعله‌های آتش بلند می‌‌شد و نسیم گرم آن به صورتش می‌خورد می‌فرمود:ای علی گرما را بچش! این سزای کسی است که حق بیوگان و یتیمان را ضایع کند[۲۷۵].

در این هنگام، علی(ع) را زنی [از همسایه ها] دید و شناخت. گفت: وای بر تو! این امیرالمؤمنین(ع) است. به سرعت زن آمده و می‌گفت: خجالت میکشم از تو ای امیرمؤمنان! حضرت فرمود: بلکه خجالت برای من است ای کنیز خدا! به خاطر این که در کار تو کوتاهی کردم[۲۷۶].

این نمونه‌ای از عدل و تواضع علی(ع) است که در حکومت‌های دنیا و حتی حاکمان عدل بی‌سابقه و بی‌نظیر است. این رفتار علی(ع) است که گفته‌اند: علی به سبب عدلش در محراب به شهادت رسید. او به عملکرد مأموران خود بسنده نمی‌کند و شخصاً به امور مردم رسیدگی می‌نماید[۲۷۷].

حیوانات گم شده

در کوفه، حیوانات گم شده در طویله‌ای نگهداری می‌شدند. تا صاحبانشان به دنبال آنها بیایند و پس از شناسایی ببرند. در این مدت، مخارج آنها از بیت المال پرداخت می‌شد؛ اما به حیوانات آن قدر علف داده می‌‌شد که لاغر نشوند و چاق هم نگردند. و این کمال عدالت علی(ع) بود که از بیت المال به قدر لازم صرف این حیوانات می‌کرد. سیره حضرت را اینگونه گزارش کرده‌اند: علی(ع) برای حیوانات گمشده طویله‌ای ساخت به گونه‌ای به آنها علوفه می‌داد که چاق نشده و لاغر نیز نگردند. مخارج علوفه آنها را از بیت المال می‌داد. تنها گردن‌های آنها را بیرون می‌گذاشت هر کسی که بر یکی از آنها گواه میآورد آن را می‌گرفت و در غیر آن صورت، حیوان را در آنجا نگه میداشت و نمی‌فروخت[۲۷۸].

و این نهایت دقت حضرت بود که از یک طرف اموال مردم تلف نشود و مردم متعرض آنها نشوند و از سوی دیگر به حیوانات به اندازه نیاز علوفه می‌داد. شاید اگر جز این بود افرادی به سوء استفاده پرداخته حیوانات خود را رها کرده و پس از چاق شدن آنها را دریافت می‌کردند[۲۷۹].

پرداخت دیه برده

برابر چند روایت که از حضرت علی(ع) نقل شده، چنانچه برده‌ای مرتکب زنای فراوان بشود در مرحله هشتم کشته می‌شود و دیه وی به صاحبش از بیت المال پرداخت می‌شود[۲۸۰]. یا اگر مرتکب قتل شود. چنانچه با آقای خود قرار داد داشته باشد و بخشی از وی آزاد شده باشد به مقداری که از وی آزاد شده، دیه‌اش به صاحبان خون داده می‌شود[۲۸۱].

حکم حضرت در کشتن برده فاسد نشان می‌دهد که تکرار خلاف باعث تشدید مجازاتجرم می‌شود. و این نکته در حد شرعی دزد نیز مورد توجه قرار گرفته است[۲۸۲].

مخارج اسیر

مخارج اسیران جنگی پیش از تقسیم آنها یا اجرای حکم دیگری درباره آنها، از بیت المال داده می‌شود. امام صادق(ع)، از پدرش نقل می‌کند که حضرت علی(ع) فرمود:غذا دادن به اسیر و نیکی به وی حق واجبی است، اگر چه فردا او را بکشی[۲۸۳].

بدیهی است اگر اسیر «شخصی» باشد؛ مانند ابن ملجم، باید اولیای خون به او کمک کنند و اگر اسیر «مسلمانان» باشد که در جنگ اسیر شده باشد از بیت المال به او کمک می‌شود. اینها بخشی از مصارف بیت المال است که بیشتر آنها مربوط به مصالح عمومی و در زمینه‌های گوناگون است[۲۸۴].

سیره عادلانه امیرالمؤمنین(ع) در مصرف بیت‌المال

برابر آنچه بیان شد، درآمدهای بیت‌المال گسترده بوده است. تنوع درآمدها مصرف‌ها‌ی متنوعی داشته است. مصارف هشتگانه زکات در قرآن آمده است و چون مورد مصرف آن مشخص بوده، چندان مورد اختلاف قرار نگرفته است. آنچه سیره امیرالمؤمنین(ع) را با دیگران متفاوت ساخته و جنبه اصلاحی دارد، دو مورد است: مورد اول تقسیم عادلانه و مساوی درآمد خراج و بیت‌المال و مورد دوم تقسیم غنایم است. درباره غنایم دو موضوع مطرح بوده است: موضوع اول دریافت غنایم از مسلمانان باغی که حضرت شیوه و سیره جدیدی را ابداع کرد که سابقه نداشت و به همین جهت این مسئله یکی دیگر از مسائل پرچالش دوران حکومت حضرت بوده است. درباره این موضوع در سیره نظامی سخن گفته‌ایم. موضوع دوم مصرف آن در موارد تعیین‌شده در قرآن و سهم ذوی‌القربی است که در زمان خلفا تخلفاتی از آن صورت گرفت که در ادامه بیان خواهد شد. اکنون به بیان سیره حضرت امیر در تقسیم عادلانه بیت‌المال می‌پردازیم که از روزهای آغازین خلافت ایشان آغاز شد و مورد مخالفت زیاده‌خواهان قرار گرفت.[۲۸۵].

تساوی در تقسیم بیت‌المال

رسول خدا(ص) درآمد بیت‌المال را بین مجاهدان به‌طور مساوی تقسیم می‌کرد[۲۸۶]. هر کس از آنان سهمی مانند دیگران از بیت‌المال داشت. این روش را ابوبکر نیز پی گرفت[۲۸۷]. در زمان عمر بن خطاب که دیوان سپاه ایجاد شد، اولین تقسیم را وی بر اساس خویشاوندی، امتیازات و سابقه افراد قرار داد[۲۸۸]. او برای خویشاوندان پیامبر(ص) امتیاز قایل شد. او از عباس بن عبدالمطلب شروع کرد و برای وی، ۲۵ یا ۱۲ هزار درهم مقرر کرد. برای اهل بدر، پنج‌هزار درهم مقرر کرد و در اهل بدر به نقلی حسن، حسین، ابوذر و سلمان را وارد کرد. برای بعد از بدریان تا صلح حدیبیه، چهارهزار درهم قرار داد و برای بعد از صلح تا زمان ردّه سه‌هزار درهم تعیین کرد[۲۸۹]. سهم همسران پیامبر(ص) نیز شش‌هزار درهم مقرر شد. برای عایشه و حفصه هر یک دوازده‌هزار درهم و برای صفیه و جویریه پنج‌هزار درهم تعیین کرد[۲۹۰]. به همین صورت خلیفه دوم برای افراد دیگر سهم‌ها‌ی متفاوتی قرار داد.

خلیفه سوم که به حکومت رسید مانند خلیفه دوم عمل کرد. البته با این تفاوت که آن‌گونه که می‌خواست به افراد از بیت‌المال می‌بخشید و به اشخاص سهم‌ها‌ی زیادی می‌داد. ابن‌ابی‌الحدید[۲۹۱]، علامه امینی[۲۹۲] و دیگران بخشی از دریافتی‌ها‌ی افراد مختلف در زمان عثمان را برشمرده‌اند[۲۹۳]. او به طلحه دوهزار دینار داد[۲۹۴] و به اقوام خود کمک می‌کرد. خمس آفریقا را به مروان داد و دلیل کمک‌ها‌ی مالی را صله ارحام می‌دانست که خداوند به آن دستور داده است[۲۹۵]. این بخشش‌های بی‌حد و حصر و تفاوت قایل‌شدن بین افراد خاص و خویشان با عموم مردم، باعث ناراحتی و نارضایتی عموم مردم گردید؛ ولی برای افرادی هم توقع ایجاد کرد و به یک فرهنگ پذیرفته‌شده تبدیل شد.

وقتی امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع) به خلافت رسید، در مدینه برای مردم سخنرانی کرد و فرمود: ای گروه مهاجر و انصار، ای گروه قریش، بدانید به خدا سوگند من چیزی از فیء شما برای خود قرار نمی‌دهم تا زمانی که نخل خرمایی در مدینه داشته باشم. آیا تصور می‌کنید که خودم و فرزندانم را از بیت‌المال باز می‌دارم و به شما می‌دهم؟ من در تقسیم بیت‌المال بین سیاه و سفید مساوات برقرار می‌کنم. عقیل بن ابی‌طالب حرکت کرد و گفت: مرا و مرد سیاه سودانی را یکی قرار می‌دهی؟ حضرت فرمود: بنشین؛ خداوند تو را رحمت کند، آیا کسی جز تو نبود که سخن بگوید؟ برتری بر آنان جز به سابقه در اسلام و تقوا نیست[۲۹۶]. اعتراض عقیل نشان می‌دهد که تقسیم بیت‌المال بر اساس امتیازات یک فرهنگ مقبول در جامعه بوده که اکنون مورد اعتراض برادر خلیفه قرار گرفته است.

حضرت بعد دستور داد آنچه در بیت‌المال وجود دارد به‌طور مساوی بین افراد تقسیم شود[۲۹۷]. خود حضرت در خطبه‌ای بیان می‌کند دیوان‌های عطا را که بر اساس امتیازات بود از بین بردم و آن‌گونه عمل کردم که رسول خدا(ص) عمل می‌کرد تا اموال در میان ثروتمندان در گردش نباشد[۲۹۸]. عاصم بن ضمره گوید: امیرالمؤمنین(ع) عطاء را به‌طور مساوی بین افراد تقسیم می‌کرد[۲۹۹]. امیرالمؤمنین(ع) در روز سوم خلافتش به عمار یاسر، ابو‌الهیثم بن تیهان و عبیدالله بن ابی‌رافع دستور داد به هر شخصی از افراد مسلمان که سهمی از بیت‌المال داشتند، سه دینار که معادل سی درهم بود بدهند و خود حضرت به مزرعه‌اش در بیرون مدینه رفت. نامبردگان فوق، طبق دستور حضرت عمل کردند و به هر شخص سی درهم دادند. این تقسیم مورد مخالفت طلحه، زبیر و مروان قرار گرفت و آنان زمزمه‌هایی از مخالفت را در مسجد آغاز کردند. مسئولان بیت‌المال حضرت نزد ایشان رفتند و موضوع را با حضرت در میان گذاشتند. معترضان در گفتگو با حضرت خواستار توجه به سابقه خود در دریافت بیت‌المال شدند[۳۰۰]. حضرت به طلحه و زبیر فرمود: شما در اسلام بیشتر سابقه دارید یا من؟ گفتند: تو. پرسید: شما بیشتر با رسول خدا(ص) خویشاوندی دارید یا من؟ گفتند: تو. پرسید سابقه جهاد شما بیشتر است یا من؟ گفتند: تو. فرمود: سهم من مانند سهم این کارگر اجیری است که برای من کار می‌کند[۳۰۱]. آنان مدعی بودند عمر، خلیفه دوم، به آنان سهم بیشتری می‌داده است. حضرت پرسید: رسول خدا(ص) چگونه سهم می‌داد؟ ساکت ماندند. پرسید: آیا پیروی از سنت پیامبر(ص) شایسته‌تر است یا سنت عمر؟ گفتند: سنت رسول خدا(ص)...[۳۰۲]. امیرالمؤمنین(ع) به شبهات آنان در این زمینه پاسخ داد؛ ولی آنان باز هم انتظار سهم بیشتری داشتند و به بهانه سفر عمره، مدینه را ترک کردند[۳۰۳]. همین روش عادلانه حضرت مخالفت‌های جدی در پی داشت و باعث گرایش دنیاطلبان به معاویه بود که اشاره خواهد شد.[۳۰۴].

مخالفت‌ها با تقسیم مساوی بیت‌المال

مخالفت با این روش حضرت به این افراد سرشناس منحصر نبود؛ بلکه دیگران نیز از این‌گونه تقسیم ناخرسند بودند یا انتظار چنین تقسیمی را درباره خود نداشتند. برخی نزدیکان و آشنایان حضرت انتظار داشتند با به‌قدرت‌رسیدن امیرالمؤمنین(ع) و دراختیار‌گرفتن بیت‌المال، به مال و نوایی برسند. به چند نمونه دیگر از مخالفت اشخاص با سیره حضرت اشاره می‌کنیم.

۱. کلینی دیدگاه حضرت در تساوی بیت‌المال و اعتراض مردی از انصار را این‌گونه نقل کرده است؛ امیرالمؤمنین(ع) سخنرانی کرد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم، به‌درستی که آدم کسی را نه بنده و نه کنیززاده است. تمام مردم آزاد هستند؛ ولی خداوند برخی را بر برخی برتری داده است؛ پس هر کس دچار بلاء شده و صبر کرده در راه خدا، به خاطر آن به خدا منت ننهد. آگاه باشید چیزی آماده شده و ما در تقسیم آن بین سیاه و سفید مساوات برقرار می‌کنیم»[۳۰۵]. مروان به طلحه و زبیر گفت: علی(ع) جز شما را در نظر نداشته است. پس به هر نفری سه دینار داد. به مردی از انصار نیز سه دینار داد. بعد غلام سیاهی آمد؛ به او نیز سه دینار داد. مرد انصاری گفت: این غلام من است که دیروز آزاد کرده‌ام. او و مرا یکسان قرار می‌دهی؟ حضرت فرمود: «إِنِّي نَظَرْتُ فِي كِتَابِ اللَّهِ فَلَمْ أَجِدْ لِوُلْدِ إِسْمَاعِيلَ عَلَى وُلْدِ إِسْحَاقَ فَضْلًا»[۳۰۶]: «من به کتاب خدا نگریستم؛ برتری‌ای برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیدم».

شیخ طوسی این خبر را در کتاب امالی آورده و مرد معترض انصاری را سهل بن حنیف، از یاران مخلص حضرت، دانسته است. وی نقل کرده علی(ع) روز بعد از بیعت وارد خزانه بیت‌المال شد. اموالی را که در آن جمع شده بود خواست و آنها را بین مردم سه‌دینار سه‌دینار تقسیم کرد. سهل بن حنیف حرکت کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین(ع) این غلام را من آزاد کرده‌ام. حضرت به او سه دینار داد مانند آنچه به سهل بن حنیف داده بود[۳۰۷].

۲. دو زن هنگام تقسیم بیت‌المال نزد امام علی(ع) آمدند؛ یکی از آنها عرب و دیگری غیرعرب بود؛ امام به هر یک از ایشان ۲۵ درهم و پیمانه‌ای بزرگ گندم داد. زن عرب گفت: ای امیرالمؤمنین(ع) من زنی از عربم و این زنی از عجم است. علی(ع) فرمود: به خدا سوگند که من در این مال عمومی (بیت‌المال) هیچ برتری‌ای برای فرزندان اسماعیل نسبت به فرزندان اسحاق نمی‌بینم[۳۰۸].

۳. اعتراض و مخالفت با سیره امیرالمؤمنین(ع) به همین‌جا ختم نمی‌شود. جمعی از کارگزاران حضرت نیز تصور می‌کردند که هرگونه بخواهند می‌توانند در بیت‌المال تصرف کنند؛ ولی به اختلاس و برداشت غیرقانونی از بیت‌المال متهم شدند و فرار کردند و به معاویه پیوستند[۳۰۹]. موضوع تقسیم عادلانه بیت‌المال آن‌قدر غیرمنتظر تلقی می‌شد که غلامی از غلامان حضرت نیز در خواست سهم بیشتری از بیت‌المال کرد که با اعتراض امام، روبرو شد. غلامی از غلامان حضرت از ایشان درخواست مالی کرد. حضرت پاسخ داد وقتی عطای من را دادند، آن را با تو تقسیم خواهم کرد. گفت: آن مقدار مال برای من کافی نیست. او به سوی معاویه فرار کرد و معاویه به او کمک نمود. غلام نامه‌ای به امیرالمؤمنین(ع) نوشت و به حضرت از مالی که به دست آورده، خبر داد. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ وی نوشت: مالی که اکنون در دست توست، قبل از تو صاحبی داشته و بعد از تو به اهل آن می‌رسد و فقط آنچه برای توست چیزی است که برای خودت آماده کرده‌ای؛ پس امید به رحمت خدا داشته باش درباره آنچه گذشته و اطمینان به رزق خدا داشته باش درباره آنچه باقیمانده است[۳۱۰]. مشابه این سخنان در نهج البلاغه آمده که مخاطب آن متفاوت است[۳۱۱].[۳۱۲].

رد پیشنهاد عدول از مساوات در تقسیم بیت‌المال

نارضایتی جمعی از یاران حضرت از تقسیم عادلانه بیت‌المال و تعقیب کارگزاران متخلفی که از بیت‌المال سوءاستفاده کرده بودند و فرار آنان و جمعی از اشراف به سوی معاویه که با استقبال وی روبرو می‌شدند و کمک مالی زیادی به آنان می‌کرد و وعده مقام به آنان می‌داد، باعث شد که جمعی از یاران امیر مؤمنان به فکریافتن چاره و راه حل بیفتند. آنان راه حل جلو‌گیری از گرایش به معاویه در شام را این دانستند که حضرت از اصلی که به آن پایبند بود و در مدینه و کوفه رسماً اعلام کرد که همه در سهم از بیت‌المال یکسان هستند، عدول کند و به اشراف و سران قبایل و افراد باسابقه، سهم بیشتری از بیت‌المال بدهد و بعد از استحکام پایه‌ها‌ی قدرتش، به روش مساوات در تقسیم بیت‌المال برگردد. حضرت به‌شدت با این پیشنهاد یاران خود مخالفت کرد. گزارش کلینی و دیگران را دراین‌باره با هم مطالعه می‌کنیم. این خبر را کلینی با یک سند و ثقفی در الغارات، شیخ مفید و شیخ طوسی با سندی دیگر با تفاوتی اندک نقل کرده‌اند. در تحف العقول و نهج البلاغه نیز این پیشنهاد و پاسخ حضرت آمده است. متن گزارش را کتاب کافی قرار می‌دهیم و برخی تفاوت‌ها و اضافات در دیگر منابع و نیز گاهی نسخه‌بدل‌ها را نیز نقل می‌کنیم:

جمعی از شیعیان و طرفداران امیرالمؤمنین(ع) وقتی جدایی مردم را از حضرت دیدند که جمع زیادی از آنان به خاطر دنیا، به جانب معاویه فرار می‌کردند، نزد حضرت آمدند[۳۱۳] و گفتند: ای امیر مؤمنان، (بهتر است) این اموال را بیرون آوری و بین رؤسا و اشراف تقسیم کنی و آنان را بر ما برتری دهی[۳۱۴] و اشراف عرب و قریش را بر موالی و عجم برتری دهی و کسانی که ترس از مخالفت آنها و فرارشان را نزد معاویه داری (برتری دهی)، چون معاویه با آنان چنین عمل می‌کند[۳۱۵]. تا زمانی که کارها برایت استحکام یافت، برگردی به برترین راهی که خداوند تو را بر آن قرار داده، از تقسیم مساوی و عادلانه در میان رعیت[۳۱۶]. حضرت در پاسخ آنان فرمود: «أَ تَأْمُرُونِّي وَيْحَكُمْ أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ مِنْ أَهْلِ الْإِسْلَامِ لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ ذَلِكَ مَا سَمَرَ السَّمِيرُ[۳۱۷] وَ مَا رَأَيْتُ فِي السَّمَاءِ نَجْماً وَ اللَّهِ لَوْ كَانَتْ أَمْوَالُهُمْ مَالِي لَسَاوَيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا هِيَ أَمْوَالُهُمْ»: «وای بر شما، آیا به من فرمان می‌دهید که یاری را با ستم، به کسانی از اهل اسلام که بر آنان ولایت داده شده‌ام، بخواهم؟ نه به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهد شد، تا زمانی که روزگار ادامه دارد و تا زمانی که در آسمان ستاره‌ای ببینم. به خدا سوگند اگر این اموال آنان، مال شخصی خودم بود، بین مردم در تقسیم آن مساوات برقرار می‌کردم، درحالی‌که این اموال از آنِ آنان است.

سپس مقدار زیادی ساکت ماند و بعد سرش را بلند کرد و فرمود: هر کس در میان شما مالی دارد، از فساد بپرهیزد. به‌درستی که دادن مال به‌ناحق تبذیر و اسراف است؛ گرچه نامِ دهنده آن را در میان مردم بلند می‌کند، در نزد خدا پایین می‌آورد و هیچ مردی مالش را در مورد ناحق و نزد غیرشایسته قرار نمی‌دهد جز اینکه خداوند او را از شکر دریافت‌کنندگان محروم می‌کند و دوستی آنان برای دیگران است. اگر همراه او جمعی باقی بماند که [او را دوست دارد و][۳۱۸] به او اظهار امتنان و تشکر کند و خیرخواهی خود را به او نشان دهد، این فقط چاپلوسی و دروغ است؛ زیرا اگر به مقدار لنگ کفشی بلغزد و نیاز به کمک آنان و جبران آنچه انجام داده نیاز پیدا کند، پس سرزنش کننده‌ترین دوست و بدترین رفیق خواهند بود[۳۱۹]. و مرد مالش را در مورد ناحق و نزد نااهل قرار ندهد، جز اینکه برای او بهره‌ای نباشد، جز ستایش انسان‌های پست و افرار نابکار تا زمانی که به آنها انعام کند و کمک نماید و سخن جاهل که چقدر بخشنده است؛ درحالی‌که وی نزد خدا بخیل است؛ پس چه بهره‌ای ناپایدارتر و خسران‌آورتر از این بهره است و کدام فایدۀ شناخته‌شده کمتر از این فایده است؟ پس هر کس مالی دارد، صله رحم انجام دهد و خوب مهمان‌داری نماید و برده و اسیر آزاد کند [و قرض‌داران را یاری نماید][۳۲۰] و مشکل درراه‌مانده‌ای را برطرف کند [و فقیران مهاجران یا مجاهدان را کمک کند و نفس خود را به صبر بر ثواب و حقوق وا دارد][۳۲۱]. به‌درستی که رسیدن به این خصلت‌ها باعث دستیابی به مکارم دنیوی و شرف اخروی است[۳۲۲] [اگر خدا بخواهد]»[۳۲۳].

امیرالمؤمنین(ع) در این سخنان نکات بسیار مهمی را بیان فرموده است:

  1. امیرالمؤمنین(ع) برای کسب قدرت یا حفظ آن حاضر نیست کار خلافی انجام دهد و به عموم مردم ستم نماید. او حاضر نیست برای به‌دست‌آوردن رأی و نظر اشراف و بزرگان قریش و عرب، اصول خود را زیر پا نهد تا پایه‌ها‌ی قدرتش مستحکم شود. حتی اگر مال شخصی وی باشد، بر مساوات در تقسیم آن اصرار دارد. این نکته‌ای است که حضرت به مالک اشتر فرمود که رضایت عموم مردم ناراحتی خواص را جبران می‌کند[۳۲۴] و به همین جهت در برابر پیشنهاد ابقای معاویه ایستاد و او را با رعایت تمام جوانب سیاسی در شام ابقا نکرد؛ گرچه بعداً باعث دردسر و مشکل برای حضرت شد[۳۲۵].
  2. حضرت واقعیت بسیار زیبایی را مطرح می‌کند که کمک به افراد از بیت‌المال قدردانی آنان را در پی ندارد؛ بلکه آنان ممکن است تا مدتی به تعریف و چاپلوسی بپردازند، اما در وقت نیاز، کمکی به تو نخواهند کرد. این واقعیت است که این‌گونه افراد خواهند گفت: مگر از مال پدرش به ما داده؟ مال بیت‌المال بوده؛ حقمان است؛ درحالی‌که چنین حقی نداشته و خود می‌داند این مال را به‌ناحق دریافت کرده است.
  3. حضرت در بخش پایانی، شیوه مصرف مال را بیان فرموده که شخصی که مالی دارد، به آزادی برده و به اسیر کمک کند، به درمانده در راه و فقرا یاری رساند و به نیروهایی کمک کند که از کمال ویژه‌ای برخوردارند و اهل هجرت یا جهاد هستند؛ یعنی فرد به ثواب الهی امید داشته باشد، نه قدردانی افراد.
  4. حضرت افراد را از توجه به مدح و ستایش دیگران بر حذر می‌دارد. طرطوشی در سراج الملوک در بابی که شرایط معتبر والی را بیان می‌کند، جایگاه کارگزاران را برای والی مانند سلاح برای جنگجو می‌داند، در نتیجه والی باید تمام تلاشش را به کار بگیرد تا شخص شایسته‌ای را به کار بگمارد. وی در ادامه به این سخنان حضرت اشاره می‌کند و با استناد به آن، خطری را که از ناحیه اظهارات چاپلوسانه و خوش‌زبانی متوجه کارگزار می‌شود، گوشزد می‌کند و یادآوری می‌کند که افراد چاپلوس کارگزار را وسیله‌ای برای رسیدن به خواسته‌ها‌ی خود قرار می‌دهند؛ در پایان نیز آنان را از این‌گونه دوستی‌ها باز می‌دارد[۳۲۶].

به هر حال این روش اصلاحی امیر مؤمنان(ع) از مهم‌ترین مسائل مالی حضرت بود که در طول تاریخ مورد توجه و تحلیل قرار گرفته است. برخی آن را دلیل بر عدالت امام علی(ع) دانسته‌اند و جمعی اعمال آن را در آغازین روزهای خلافت، ضعف در سیاست‌مداری و ملک‌داری حضرت به‌شمار آورده‌اند. طلحه و زبیر به این تساوی معترض بودند[۳۲۷] که پاسخ حضرت نقل شد.[۳۲۸].

منابع

پانویس

  1. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۰۷.
  2. تاریخ الکوفه، ص١٠١.
  3. المجموع، ج۵، ص۱۹۰.
  4. تاریخ الکوفه، ص۱۴۱-۱۴۲؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۴.
  5. تاریخ الکوفه، ص۴۳.
  6. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۵ و ۲۹۲۶.
  7. أخبار الطوال، ص۲۲۴.
  8. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۵-۲۳۶؛ شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۹۳.
  9. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۰۸ - ۶۱۱.
  10. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۷۹، ترجمه شهیدی، ص۳۵۹.
  11. "كل واحد منها كان يسمى جنداً أي المقيمين بها من المسلمين المقاتلين"؛ ابن اثیر، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج۱، ص۳۰۶؛ تاج العروس، ج۷، ص۵۲۴.
  12. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۹، ص۲۴۵۴، ح۱۴۱۳۴؛ وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۸۷؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۱۳۶. در منبع پایانی تعبیر «رؤوس الأسباع» دارد.
  13. «أین رؤوس الأسباع؟»
  14. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۹۹ و مترجم، ج۱، ص۲۱۷؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۱۳۶؛ ج۹۷، ص۶۰.
  15. "ثم دعا أمراء الأشیاع فأقرع بینهم لینظر أیهم یعطى أولا"؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲۶، ص۴۷۶؛ ترجمه الامام علی من تاریخ مدینه دمشق، ج۳، ص۲۲۷؛ الحیاه، ج۲، ص۲۳۹؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۱۱۸؛ الغدیر، ج۸، ص۲۴۰.
  16. حلیه الأولیاء، ج۱، ص۸۱.
  17. حلیه الأولیاء، ج۱، ص۸۱.
  18. «يَا دُنْيَا لَا تَتَعَرَّضِينَ لِي وَ لَا تَتَشَوَّقِينَ إِلَيَّ وَ لَا تَغُرِّينِي فَقَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ لِي عَلَيْكَ»صدوق، الأمالی، ص۲۳۳، مجلس چهل و هفت، ح۱۶.
  19. شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج۳، ص۹۳؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۱۵.
  20. وقعه صفین، ص۱۰۷؛ نهج السعاده، ج۴، ص۲۲۸.
  21. تاریخ الکوفه، ص۱۴۳.
  22. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۹.
  23. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۷۵.
  24. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۸۵؛ مجله مشکوه، ش۵۳، ص۳۰.
  25. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۱۱ - ۶۱۶.
  26. ابن اثیر، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۲۱۸؛ لسان العرب، ج۹، ص۱۵۴؛ تاج العروس، ج۲۴، ص۱۴۴.
  27. تاج العروس، ج۲۴، ص۱۴۴؛ لسان العرب، ج۹، ص۱۵۴.
  28. تاریخ تمدن اسلامی، ص۱۳۵.
  29. تاریخ طبری، ج۳، ص۸.
  30. «إن العرافة حق و لابد للناس من العرفاء و لكن العرفاء في النار»؛ سنن ابوداود، ج۲، ص۱۵-۱۶؛ بیهقی، سنن الکبری، ج۶، ص۳۶۱.
  31. ابن اثیر، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۲۱۸؛ تاج العروس، ج۲۴، ص۱۴۴؛ لسان العرب، ج۹، ص۱۵۴.
  32. فیض القدیر، ج۲، ص۴۷۶.
  33. «و شما را گروه‌ها و قبیله‌ها کردیم تا یکدیگر را باز‌شناسید» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  34. «و يستحب للامام أن يجعل العسكر قبايل و طوايف و حزباً حزباً، و يجعل على كل قوم عريفاً لقوله تعالى ﴿وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا و النبي(ص)، عرف عام خيبر على كل عشرة عريفا»؛ المبسوط فی فقه الامامیه، ج۲، ص۷۵.
  35. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۴.
  36. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۹.
  37. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۲.
  38. شرح الأخبار، ج۲، ص۳۶۳، ح۷۲۲.
  39. «أخذتم خياره و تركتم على شراره لتحملنه»؛ ابوعبید الاموال، ص۵۶.
  40. کافی، ج۱، ص۴۰۶؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۱۲۳ و ج۲۷، ص۲۴۸؛ الحیاه، ج۲، ص۲۵۲.
  41. «ذبوا و العقوا»
  42. «إنه يأتينا أشياء إذا استكثرناها، فإذا قسمناها استظلناها و إني قاسم فيكم القليل و الكثير»؛ ابن زنجویه، الأموال، ج۲، ص۵۶۱، ش۹۲۶.
  43. «إذا أخذ أبوها حقه فليعطها ما شاء»؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۳۲.
  44. «عَلَيَّ بِالْعُرَفَاءِ»
  45. بحار الأنوار، ج۴۱، ص۱۱۳.
  46. «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَكُمْ فِي الْحَقِ جَمِيعاً سَوَاءً أَسْوَدُكُمْ وَ أَحْمَرُكُمْ وَ جَعَلَكُمْ مِنَ الْوَالِي وَ جَعَلَ الْوَالِيَ مِنْكُمْ بِمَنْزِلَةِ الْوَالِدِ مِنَ الْوَلَدِ وَ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ مِنَ الْوَالِدِ الَّذِي لَا يَكْفِيهِمْ مَنْعُهُ إِيَّاهُمْ طَلَبَ عَدُوِّهِ وَ التُّهَمَةَ بِهِ مَا سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ قَضَيْتُمُ الَّذِي عَلَيْكُمْ وَ إِنَّ حَقِّكُمْ عَلَيْهِ إِنْصَافُكُم وَ التَّعْدِيلُ بَيْنَكُمْ وَ الْكَفُّ عَنْ فَيْئِكُمْ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ مَعَكُمْ وَجَبَتْ عَلَيْكُمْ طَاعَتُهُ بِمَا وَافَقَ الْحَقَّ وَ نُصْرَتُهُ عَلَى سِيرَتِهِ وَ الدَّفْعُ عَنْ سُلْطَانِ اللَّهِ فَإِنَّكُمْ وَزَعَةُ اللَّهِ فِي الْأَرْضِ قَالَ عُمَرُ الْوَزَعَةُ الَّذِينَ يَدْفَعُونَ عَنِ الظُّلْمِ فَكُونُوا لَهُ أَعْوَاناً وَ لِدِينِهِ أَنْصَاراً ﴿وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا، ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ»وقعة صفین، ص۱۲۶؛ نهج السعاده، ج۴، ص۲۴۴؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۹۵؛ پیکار صفین، ص۱۷۶.
  47. علی(ع) در روایتی گناهان کبیره را پنج چیز دانسته است: شرک، عاق پدر و مادر، خوردن ربا پس از گواهی شرعی، فرار از جنگ و تعرب پس از هجرت، (کافی، ج۲، ص۲۷۸؛ وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۲۵۹). امام صادق(ع) درباره فرار از جهاد می‌فرماید: «مردم با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند داوطلبانه و بدون اکراه، پس از او فرار کردند و او را خوار ساختند» (بحار الأنوار، ج۲۷، ص۲۱۱ و ج۷۶، ص۶ به نقل از خصال و علل الشرایع).
  48. امام رضا(ع) در علت حرمت تعرب پس از هجرت می‌فرماید: «وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ التَّعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ لِلرُّجُوعِ عَنِ الدِّينِ وَ تَرْكِ الْمُؤَازَرَةِ لِلْأَنْبِيَاءِ وَ الْحُجَجِ(ع) وَ مَا فِي ذَلِكَ مِنَ الْفَسَادِ وَ إِبْطَالِ حَقِّ كُلِّ ذِي حَقٍّ لَا لِعِلَّةِ سُكْنَى الْبَدْوِ...»؛ خداوند سکونت بادیه را پس از هجرت حرام کرده است؛ زیرا باعث بازگشت از دین است و ترک کمک کردن به پیامبران و حجت‌های خداست و در آن، فساد است و باعث از میان بردن حق هر صاحب حقی می‌شود سکونت در بیابان (وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۷۵). یعنی این شخص امام مسلمانان را تنها گذاشته به گونه‌ای که نه می‌تواند از حق دفاع کند و به جهاد بپردازد و نه در جامعه اسلامی می‌تواند حقوق مردم را ادا نماید؛ چون حامی ندارد؛ بنابراین اگر کسی امروزه در جامعه باشد و از مسائل مهم سیاسی، اجتماعی کناره‌گیری کند و رهبر جامعه اسلامی را حمایت نکند گرفتار تعرب شده؛ زیرا فلسفه‌ای که حضرت در حرمت تعرب فرمودند، این فرد بی‌تفاوت را در بر می‌گیرد. و به جهت ارتباطات وسیعی که امروز وجود دارد نمی‌توان تعرب را به «روستا نشینی» تفسیر کرد؛ چون روستاییان مانند دیگران در مسائل دفاعی و اجتماعی شرکت می‌کنند. امام رضا(ع) در فلسفه حرمت فرار از زحف یا جنگ به نکات مشابهی اشاره کرده‌اند که به حتم افراد بی‌تفاوت را دربرمی‌گیرد (ر.ک: بحار الأنوار، ج۶، ص۹۸).
  49. ر.ک: وقعه صفین، ص۶۰؛ سیمای کارگزاران، ج۱، «کارگزاران همدان».
  50. «أَمَا وَ اللَّهِ لَيُسْتَعْمَلَنَ عَلَيْكُمُ الْيَهُودُ وَ الْمَجُوسُ ثُمَّ لَا تَمْتَنِعُونَ فَكَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ»؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۲۹۶.
  51. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۷.
  52. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۱۶ - ۶۲۶.
  53. موسوعه فقه ابراهیم النخعی، ج۱، ص۴۶ به نقل از تاریخ العراق فی ظل الحکم الأموی، ص۲۵۳.
  54. رجال طوسی، ص۸۲.
  55. رجال طوسی، ص۸۷.
  56. رجال طوسی، ص۹۰.
  57. رجال طوسی، ص۹۱.
  58. رجال طوسی، ص۹۵.
  59. ابن حمزه، الوسیله، ص۳۹۷؛ معجم الفاظ فقه الجعفری، ص۴۵۲-۴۵۳.
  60. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۹.
  61. و من اعتقتم من الحمراء فأسلموا فألحقوهم بمواليهم لهم ما لهم و عليهم ما عليهم...؛ فتوح البلدان، ص۴۴۴.
  62. فتوح البلدان، ص۲۷۹؛ موسوعه فقه ابراهیم النخعی، ج۱، ص۱۴۷.
  63. فتوح البلدان، ص۲۷۹.
  64. معجم البلدان، ج۴، ص۳۴۳.
  65. ر.ک: معجم البلدان، ج۴، ص۳۴۲-۳۴۳.
  66. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۴.
  67. الأخبار الطوال، ص۲۸۸.
  68. موسوعه فقه ابراهیم نخعی، ج۱، ص۴۷.
  69. موسوعه فقه ابراهیم نخعی، ج۱، ص۶۷.
  70. موسوعه فقه ابراهیم النخعی، ج۱، ص۶۴.
  71. «من يعذرني من هؤلاء الضياطره، يقيل أحدهم يتقلب على حشاياه يتمرغ أحدهم على فراشه تمرغ الحمار (نسخه بدل‌ها از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۲۸۴، حکمت ۲۵۱؛ همین قلم، انقلاب اسلامی ایران در آیات و روایات، ص۶۹.) و يهجر قوم لذكر الله فيأمرني أن أطردهم فأكون من الظالمين الجاهلين. أما و الذي فلق الحبة و برأ النسمة، لقد سمعت محمدا(ص)، يقول: ليضربنكم – و الله - على الدين عودا كما ضربتموهم عليه بدوا»؛ سفینه البحار (۴ جلدی)، ج۴، ص۷۷۰ و چاپ سنایی، ج۲، ص۶۹۳؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۱۳۹؛ الغارات، ص۴۱ و دو جلدی، ج۲، ص۴۹۸؛ مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۴، ص۱۵۰۴، ح۸۸۴۶ به نقل از مسند بزاز، ج۴، ص۹۳ و ص۱۵۰۷، ح۸۸۴۷-۸۸۴۸ و ج۴، ص۱۵۰۴، ح۸۸۵۷ به نقل از مسند ابو یعلی، ج۱، ص۳۲۲ و الأم شافعی، ج۷، ص۱۵۴.
  72. مجمع الزوائد، ج۷، ص۳۹۲، ح۳۰۲۱؛ مسند الحارث، ج۸، ص۱۲۹، ح۱۹۸؛ کنز العمال، ج۴، ص۶۱۳، ح۱۱۷۷۲.
  73. تاج العروس، ج۱۱، ص۷۶؛ لسان العرب، ج۳، ص۳۱۸؛ ابن اثیر، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج۱، ص۴۳۸، واژه «حمر».
  74. الغارات، ص۳۴۱؛ سفینة البحار، ج۴، ص۷۷۰.
  75. الغارات، ص۲۹.
  76. الغارات، ص۴۶.
  77. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۶، صبحی صالح، ص۱۸۳؛ الغارات، ص۴۸.
  78. تحف العقول، ص۱۸۵.
  79. ما آثرناه و لكنا آثرنا القسب الأصفر و البر الأحمر و الزيت الأخضر؛ ابو حیان توحیدی، الإمتاع و المؤانسه، ج۲، ص۶۳.
  80. «أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ وَ اللَّهِ لَا أَفْعَلُ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ مَا لَاحَ فِي السَّمَاءِ نَجْمٌ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ مَالُهُمْ لِي لَوَاسَيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا هِيَ أَمْوَالُهُمْ. قَالَ: ثُمَّ أَزَمَ طَوِيلًا سَاكِتاً ثُمَّ قَالَ: «مَنْ كَانَ لَهُ مَالٌ فَإِيَّاهُ وَ الْفَسَادَ فَإِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ إِسْرَافٌ وَ هُوَ ذِكْرٌ لِصَاحِبِهِ فِي النَّاسِ وَ يَضَعُهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ لَمْ يَضَعْ رَجُلٌ مَالَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ إِلَّا حَرَمَهُ اللَّهُ شُكْرَهُمْ وَ كَانَ لِغَيْرِهِ وُدُّهُمْ فَإِنْ بَقِيَ مَعَهُمْ مَنْ يَوَدُّهُمْ وَ يُظْهِرُ لَهُمُ الشُّكْرَ فَإِنَّمَا هُوَ مَلَقٌ وَ كَذِبٌ وَ إِنَّمَا يَقْرُبُ أَنْ يَنَالَ مِنْ صَاحِبِهِ مِثْلَ الَّذِي كَانَ يَأْتِي إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ فَإِنْ زَلَّتْ بِصَاحِبِهِ النَّعْلُ فَاحْتَاجَ إِلَى مَعُونَتِهِ وَ مُكَافَأَتِهِ فَشَرُّ خَلِيلٍ وَ أَلْأَمُ خَدِينٍ وَ مَنْ صَنَعَ الْمَعْرُوفَ فِيمَا آتَاهُ اللَّهُ فَلْيَصِلْ بِهِ الْقَرَابَةَ وَ لْيُحْسِنْ فِيهِ الضِّيَافَةَ وَ لْيَفُكَّ بِهِ الْعَانِيَ وَ لْيُعِنْ بِهِ الْغَارِمَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ الْفُقَرَاءَ وَ الْمُهَاجِرِينَ وَ لْيُصَبِّرْ نَفْسَهُ عَلَى النَّوَائِبِ وَ الْخُطُوبِ فَإِنَّ الْفَوْزَ بِهَذِهِ الْخِصَالِ شَرَفُ مَكَارِمِ الدُّنْيَا وَ دَرْكُ فَضَائِلِ الْآخِرَةِ»؛ تحف العقول، ص۱۸۶-۱۸۵ و مترجم، ص۱۸۳؛ الغارات، ص۴۸؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۲۰۸ و ج۷۵، ص۹۶، نهج السعاده، ج۱۰، ص۲۸۸، ش۶۹۷ به نقل از نثر الدر آبی، با اندکی تفاوت.
  81. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۲۶ - ۶۳۷.
  82. ترتیب العین، ص۵۵۶.
  83. موسوعه فقه ابراهیم النخعی، ج۱، ص۶۶.
  84. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۳۷.
  85. موسوعه فقه ابراهیم النخعی، ج۱، ص۶۷.
  86. ابو عبید، الاموال، ص۴۹.
  87. المبسوط فی فقه الامامیه، ج۸، ص۱۳۳، ۱۳۴.
  88. «من استعملناه على عمل فرزقناه رزقا فما أخذ بعد ذلك فهو غلول»؛ سنن ابی داود، ج۳، ص۱۳۴، ح۲۹۴۳.
  89. «أغدوا إلى عطاء رابع أني لست لكم بخازن»
  90. ابو عبید، الأموال، ص۳۴۴، ش۶۷۳؛ ترجمه الامام علی من تاریخ مدینه دمشق، ج۲، ص۲۲۸؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۰؛ مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۲، ص۷۸۵، ح۴۴۳۶.
  91. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۷، ص۲۷۹۳، ش۱۶۱۴۲ به نقل از، ابن ابی الدنیا، ذم الدنیا، ص۱۴۴.
  92. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۳۷ - ۶۳۹.
  93. الجوهر الثمین فی سیر الملوک و السلاطین، ص۶۴؛ خصائص امیر المؤمنین، ص۵۴.
  94. المحلی، ج۵، ص۱۸۹؛ مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۵، ص۱۷۶۰، ح۱۰۱۹۷۸؛ المصنف عبدالرزاق، ج۴، ص۲۴۵.
  95. الجوهر الثمین، ص۶۵.
  96. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۳۹ - ۶۴۰.
  97. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۳، ص۲۴۲۰، ح۱۳۹۴۵.
  98. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۳، ص۱۱۶ ح۶۳۹۱ به نقل از المصنف ابن ابی شیبه، ج۱۲، ص۳۲۱.
  99. ابن زنجویه، الأموال، ج۲، ص۵۶، ح۹۲۳.
  100. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۲، ص۸۴۶، ح۴۸۰۵-۴۸۰۶.
  101. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۳، ص۹۴۶، ح۵۴۱۲ به نقل ابن سعد، طبقات الکبری، ج۶، ص۴۹.
  102. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۴۰ - ۶۴۱.
  103. انْظُرُوا مَنْ قَامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةُ أَنَّهُ يُحِبُّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَامْحُوهُ مِنَ الدِّيوَانِ وَ أسقِطوا عَطائَهُ وَ رِزقَهُ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۶.
  104. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۶.
  105. شیخ مفید، الإرشاد، ج۱، ص۳۲۷.
  106. سیمای کارگزاران، ج۲، ص۴۱۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۴.
  107. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۱، ص۲۱۶، ح۱۱۹۸؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۸، ص۷۳۲.
  108. «خذوا العطاء ما كان طعمه فإذا كان عن دينكم فارفضوا أشد الرفض»؛ مسند علی بن أبی طالب(ع)، ج۶، ص۲۳۹۷، ح۱۳۷۸۳؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۸، ص۶۴۴، ح۳۳۴؛ کنز العمال، ج۴، ص۵۸۹، ح۱۱۷۲۳.
  109. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۴۱ - ۶۴۲.
  110. «إني نظرت في كتاب الله تعالى فلم أر فيه فضلا لولد إسماعيل على ولد إسحاق»؛ بیهقی، سنن الکبری، ج۶، ص۳۶۹؛ کنز العمال، ج۶، ص۶۱۰، ح۱۷۰۹۵؛ مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۶، ص۲۲۸۵، ح۱۳۱۱۲ به نقل از تلخیص المتشابه خطیب بغدادی، ص۲۴۷ و صفوه التصوف مقدسی، ص۷۰؛ الغدیر، ج۸، ص۲۴۰.
  111. «إِنِّي وَ اللَّهِ لَا أَجِدُ لِبَنِي إِسْمَاعِيلَ فِي هَذَا الْفَيْءِ فَضْلًا عَلَى بَنِي إِسْحَاقَ»؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۱۳۷.
  112. أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۴۱؛ نهج السعاده، ج۱، ص۱۹۹.
  113. إختصاص، ص۱۵۱.
  114. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۲، ص۷۸۱، ح۴۴۱۳-۴۴۱۴؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۶/۷.
  115. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۶، ص۲۴۴۷، ح۱۴۱۰۱؛ تاریخ الکبیر، ج۷، ص۱۲۶، ح۵۶۷.
  116. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۶، ص۲۴۴۷، ح۴۱۰۲؛ ذخائر العقبی، ص۱۰۹.
  117. ترتیب العین، ص۸۴۸.
  118. أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۳۷.
  119. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۴۳ - ۶۴۵.
  120. موسوعه فقه ابراهیم النخعی، ج۱، ص۶۴.
  121. فتوح البلدان، ص۴۴۵.
  122. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۹، ص۲۱۸، ح۱۲۰۶۹۷ به نقل از الاموال ابو عبید، ص۲۲۶.
  123. عبد الرزاق، المصنف، ج۳، ص۵۳۳؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۳۸۸؛ فتوح البلدان، ص۴۴۶.
  124. ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۶۱۹.
  125. کنز العمال، ج۴، ص۵۸۳، ح۱۱۷۰۲؛ فتوح البلدان، ص۴۴۶.
  126. طبقات الکبری، ج۶، ص۳۰۴.
  127. «ما الصبي الذي أكل الطعام و عض على الكسرة بأحق بهذا العطاء من المولود الذي يمص الثدى»؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۶۱۹؛ ابن زنجویه، الاموال، ج۲، ص۵۳۰.
  128. «إِذَا وُلِدَ الْمَوْلُودُ فِي أَرْضِ الْحَرْبِ قُسِمَ لَهُ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ»؛ تهذیب الاحکام، ج۶، ص۴۷، ح۲۵۹؛ وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۸۷؛ قرب الاسناد، ص۱۳۸، ح۴۸۷؛ بحار الأنوار، ج۹۷، ص۵۵.
  129. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۴۵ - ۶۴۷.
  130. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۵۲؛ سیمای کارگزاران، ج۱، ص۲۹۵.
  131. نهایه الارب، ج۵، ص۱۱۶.
  132. مفید، الجمل، ص۹۵؛ طبقات الکبری، ج۳-۴، ص۳۵۳.
  133. سیمای کارگزاران، ج۲، ص۲۹۴؛ ترجمه نهایه الإرب، ج۵، ص۱۱۶ و ۱۱۷.
  134. سیمای کارگزاران، ج۳، ص۲۶۰.
  135. سیمای کارگزاران، ج۲، ص۷۰؛ الغدیر، ج۲، ص۷۳.
  136. الغدیر، ج۱، ص۱۲۸-۱۳۰؛ نهج البلاغه، نامه ۷۰، صبحی صالح، ص۴۶۱.
  137. «إِنَّ سَعْداً وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت ۲۵۴، ص۱۲۱۳ و صبحی صالح، حکمت ۲۶۳، ص۵۲۱.
  138. «لَا تُعْطِيَنَ سَعْداً وَ لَا ابْنَ عُمَرَ مِنَ الْفَيْءِ شَيْئاً فَأَمَّا أُسَامَةُ بْنُ زَيْدٍ فَإِنِّي قَدْ عَذَرْتُهُ فِي الْيَمِينِ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِ»؛ رجال کشی، ص۳۹، ح۸۱، ۸۲.
  139. «شَكَكْتَ فِي حَرْبِنَا فَشَكَكْنَا فِي عَطَائِكَ»
  140. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۹۲؛ نهج السعاده، ج۴، ص۱۲۷.
  141. قاموس الرجال، ج۱، ص۷۱۹؛ مفید، الجمل، ص۹۷.
  142. قاموس الرجال، ج۱، ص۷۱۸؛ الجمل، ص۹۶.
  143. ابن بطریق، العمده، ص۴۷۱؛ نهج السعاده، ج۴، ص۱۲۹؛ صحیح بخاری، «کتاب الفتن»، ج۸، باب ۱۰۸۸، ص۶۸۹، ح۱۹۳۰؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۸، ص۸۲؛ طبقات الکبری، ج۴-۳، ص۳۵۴.
  144. «إِنَّ هَذَا الْمَالَ لِمَنْ جَاهَدَ عَلَيْهِ وَ لَكِنْ هَذَا مَالِي بِالْمَدِينَةِ فَأَصِبْ مِنْهُ مَا شِئْتَ»؛ نهج السعاده، ج۴، ص۱۲۷؛ الغارات، ص۳۹۵ و دو جلدی، ج۲، ص۵۷۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۰۲؛ بحار الأنوار، ج۲۸، ص۱۵۳ و ج۹۷، ص۵۸.
  145. «فَرَدَّهُمْ وَ لَمْ يُعْطِهِمْ شَيْئاً»؛ وقعه صفین، ص۵۵۱؛ پیکار صفین، ص۷۶۵؛ أعیان الشیعه، ج۱، ص۵۱۷.
  146. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۴۷ - ۶۵۲.
  147. «الْحَمْدُ لِلَّهِ وَلِيِّ الْحَمْدِ وَ مُنْتَهَى الْكَرَمِ لَا تُدْرِكُهُ الصِّفَاتُ وَ لَا يُحَدُّ بِاللُّغَاتِ وَ لَا يُعْرَفُ بِالْغَايَاتِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ(ص) نَبِيُّ الْهُدَى وَ مَوْضِعُ التَّقْوَى وَ رَسُولُ الرَّبِّ الْأَعْلَى جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ لِيُنْذِرَ بِالْقُرْآنِ الْمُنِيرِ وَ الْبُرْهَانِ الْمُسْتَنِيرِ فَصَدَعَ بِالْكِتَابِ الْمُبِينِ وَ مَضَى عَلَى مَا مَضَتْ عَلَيْهِ الرُّسُلُ الْأَوَّلُونَ. أَمَّا بَعْدُ أَيُّهَا النَّاسُ فَلَا يَقُولَنَّ رِجَالٌ قَدْ كَانَتِ الدُّنْيَا غَمَرَتْهُمْ فَاتَّخَذُوا الْعَقَارَ وَ فَجَّرُوا الْأَنْهَارَ وَ رَكِبُوا أَفْرَهَ الدَّوَابِّ وَ لَبِسُوا أَلْيَنَ الثِّيَابِ فَصَارَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ عَاراً وَ شَنَاراً إِنْ لَمْ يَغْفِرْ لَهُمُ الْغَفَّارُ إِذَا مَنَعْتُهُمْ مَا كَانُوا فِيهِ يَخُوضُونَ وَ صَيَّرْتُهُمْ إِلَى مَا يَسْتَوْجِبُونَ فَيَفْقِدُونَ ذَلِكَ فَيَسْأَلُونَ وَ يَقُولُونَ ظَلَمَنَا ابْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ حَرَمَنَا وَ مَنَعَنَا حُقُوقَنَا فَاللَّهُ عَلَيْهِمُ الْمُسْتَعَانُ. مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ أَكَلَ ذَبِيحَتَنَا وَ آمَنَ بِنَبِيِّنَا وَ شَهِدَ شَهَادَتَنَا وَ دَخَلَ فِي دِينِنَا أَجْرَيْنَا عَلَيْهِ حُكْمَ الْقُرْآنِ وَ حُدُودَ الْإِسْلَامِ لَيْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى. أَلَا وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى أَفْضَلَ الثَّوَابِ وَ أَحْسَنَ الْجَزَاءِ وَ الْمَآبِ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الدُّنْيَا لِلْمُتَّقِينَ ثَوَاباً ﴿وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ. انْظُرُوا أَهْلَ دِينِ اللَّهِ فِيمَا أَصَبْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ تَرَكْتُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ جَاهَدْتُمْ بِهِ فِي ذَاتِ اللَّهِ أَ بِحَسَبٍ أَمْ بِنَسَبٍ أَمْ بِعَمَلٍ أَمْ بِطَاعَةٍ أَمْ زَهَادَةٍ وَ فِيمَا أَصْبَحْتُمْ فِيهِ رَاغِبِينَ فَسَارِعُوا إِلَى مَنَازِلِكُمْ رَحِمَكُمُ اللَّهُ الَّتِي أُمِرْتُمْ بِعِمَارَتِهَا الْعَامِرَةِ الَّتِي لَا تَخْرَبُ الْبَاقِيَةِ الَّتِي لَا تَنْفَدُ الَّتِي دَعَاكُمْ إِلَيْهَا وَ حَضَّكُمْ عَلَيْهَا وَ رَغَّبَكُمْ فِيهَا وَ جَعَلَ الثَّوَابَ عِنْدَهُ عَنْهَا فَاسْتَتِمُّوا نِعَمَ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ بِالتَّسْلِيمِ لِقَضَائِهِ وَ الشُّكْرِ عَلَى نَعْمَائِهِ فَمَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَذَا فَلَيْسَ مِنَّا وَ لَا إِلَيْنَا وَ إِنَّ الْحَاكِمَ يَحْكُمُ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ لَا خَشْيَةَ عَلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ ﴿أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ فِي نُسْخَةٍ وَ لَا وَحْشَةَ وَ أُولَئِكَ ﴿لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. وَ قَالَ وَ قَدْ عَاتَبْتُكُمْ بِدِرَّتِيَ الَّتِي أُعَاتِبُ بِهَا أَهْلِي فَلَمْ تُبَالُوا وَ ضَرَبْتُكُمْ بِسَوْطِيَ الَّذِي أُقِيمُ بِهِ حُدُودَ رَبِّي فَلَمْ تَرْعَوُوا أَ تُرِيدُونَ أَنْ أَضْرِبَكُمْ بِسَيْفِي. أَمَا إِنِّي أَعْلَمُ الَّذِي تُرِيدُونَ وَ يُقِيمُ أَوَدَكُمْ وَ لَكِنْ لَا أَشْتَرِي صَلَاحَكُمْ بِفَسَادِ نَفْسِي بَلْ يُسَلِّطُ اللَّهُ عَلَيْكُمْ قَوْماً فَيَنْتَقِمُ لِي مِنْكُمْ فَلَا دُنْيَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا وَ لَا آخِرَةَ صِرْتُمْ إِلَيْهَا فَبُعْداً وَ سُحْقاً ﴿لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ»؛ کافی، ج۸، ص۳۶۰، ح۵۵۱ و مترجم، ص۲۰۳؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۲۰۳؛ نهج السعاده، چاپ جدید، ج۱، ص۲۳۴.
  148. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۵۲ - ۶۵۶.
  149. نهج السعاده، ج۱، ص۴۶۷، ش۱۳۴.
  150. التاج فی اخلاق الملوک، ص۱۴۴-۱۴۶.
  151. مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۳، ص۸۷۱، ح۴۹۸۷ به نقل از ابونعیم، تاریخ اصفهان، ج۲، ص۵۴.
  152. «كُلُّ الْعَرَبِ لَكُمْ مَوَالٍ وَ لَيْسَ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَنْ يَقْبَلَ هَدِيَّتَكُمْ وَ إِنْ غَصَبَكُمْ أَحَدٌ فَأَعْلِمُونَا»
  153. وقعه صفین، ص۱۴۴؛ پیکار صفین، ص۱۹۹؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۲۴.
  154. حلیه الاولیاء، ج۱، ص۸۱.
  155. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۵۷ - ۶۶۰.
  156. ترجمه الامام علی بن ابی طالب من تاریخ مدینه دمشق، ج۳، ص۲۳۰؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۴۷۸.
  157. شرح الأخبار، ج۲، ص۳۶۱.
  158. بحار الأنوار، ج۴۳، ص۸۳.
  159. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۶۰ - ۶۶۱.
  160. فرهنگ معین، ج۴، ص۴۴۶۶.
  161. ابو القاسم اجتهادی، وضع مالی و مالیه مسلمین، ص۱۲۱؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۳۵۸.
  162. وضع مالی و مالیه مسلمین، ص۱۲۱.
  163. دعائم الاسلام، ج۲، ص۳۲۶: «قَالَ(ع): فَنَيْرِزُوا إِنْ قَدَرْتُمْ كُلَّ يَوْمٍ يَعْنِي تَهَادَوْا وَ تَوَاصَلُوا فِي اللَّهِ».
  164. «تَصَافَحُوا وَ تَهَادَوْا فَإِنَّ الْمُصَافَحَةَ تَزِيدُ فِي الْمَوَدَّةِ وَ الْهَدِيَّةَ تُذْهِبُ الْغِلَّ»؛ دعائم الاسلام، ج۲، ص۳۲۶.
  165. «فنیرزوا لنا إذا کل یوم»
  166. بهجة المجالس، ج۱، ص۲۸۱.
  167. «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ، لقد أردت أن تدخل بینی نارا عظیمه»
  168. این مثل از عمرو بن عدی پسر خواهر جذیمه ابرش است که همراه همسالان خود برای دایی خود قارچ (یا کمای) میچیدند. آنها هر چه می‌‌دیدند میخوردند؛ ولی عمرو آنچه چیده بود برای دایی خود میآورد و این شعر را میخواند (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۱۲۶؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۳۳) جذیمه و ابن عدی هر دو از حاکمان حیره بودند که به ترتیب به کومت رسیدند (تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۰۸-۲۰۹).
  169. «هَذَا جَنَايَ وَ خِيَارُهُ فِيهِ وَ كُلُّ جَانٍ يَدُهُ إِلَى فِيهِ لا تغرنی و غری غیری»؛ ابو عبید، الاموال، ص۳۴۵، ح۶۷۴؛ مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۶، ص۲۳۶۰، ح۱۳۵۶۶؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۱۸۱، ح۳۶۵۴۴.
  170. ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۶۲۱؛ مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۶، ص۲۳۶۶، ح۱۳۵۹۷.
  171. مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۸؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۱۱۳؛ کوفی، مناقب الامام امیرالمؤمنین، ج۲، ص۳۳.
  172. ابن حزم، المحلی، ج۹، ص۲۹؛ م؛ مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۷، ص۲۷۸۶.
  173. مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۱۱؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۱۱۸.
  174. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۶۱ - ۶۶۵.
  175. بحار الأنوار، ج۹۷، ص۶۰.
  176. «مَا أَصْبَحَ بِالْكُوفَةِ أَحَدٌ إِلَّا نَاعِماً إِنَّ أَدْنَاهُمْ مَنْزِلَةً لَيَأْكُلُ الْبُرَّ وَ يَجْلِسُ فِي الظِّلِّ وَ يَشْرَبُ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ»؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ۸، ص۱۵۷؛ مسند علی بن ابی طالب(ع)، ج۴، ص۱۹۰۵، ح۹۳۹۷-۹۴۰۱؛ مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۹۹؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۲۷؛ کنز العمال، ج۱۴، ص۱۷۲، ح۳۸۲۷۶؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۴۴۵.
  177. إختصاص، ص۱۶۰.
  178. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۶۵ - ۶۶۶.
  179. سیمای کارگزاران، ج۱، ص۱۷۸.
  180. « ما أصلحك وأصلح عيالك بالمعروف، ليس لك من هذا المال غيره»؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۱؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۲۱۰؛ نهایه الإرب، ج۴، ص۲۸۷؛ تاریخ الاسلام، «عهد الخلفاء»، ص۱۴۴.
  181. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۱.
  182. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۱۲۸؛ ابو عبید، الاموال، ص۳۴۱؛ بیهقی، سنن الکبری، ج۶، ص۳۵۳؛ کنز العمال، ج۴، ص۵۶۱؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۲۱۹؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۴۴، ص۲۷۰ و ۲۷۸.
  183. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۱.
  184. ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۲۹۱؛ کنز العمال، ج۵، ص۶۱۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۲۱.
  185. ابن قدامه، المغنی، ج۱۰، ص۹۱؛ نووی، المجموع، ج۲۰، ص۱۲۶؛ کشاف القناع، ج۶، ص۳۶۸.
  186. المبسوط فی فقه الامامیه، ج۸، ص۱۶۰.
  187. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۱؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۲۲۰؛ بیت المال، پیدایش و تحولات، ص۱۳۴.
  188. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۱۱.
  189. بیت المال، پیدایش و تحولات، ص۱۳۵.
  190. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۶۶ - ۶۶۹.
  191. «لَا بُدَّ مِنْ إِمَارَةٍ وَ رِزْقٍ لِلْأَمِيرِ وَ لَا بُدَّ مِنْ عَرِيفٍ وَ رِزْقٍ لِلْعَرِيفِ وَ لَا بُدَّ مِنْ حَاسِبٍ وَ رِزْقٍ لِلْحَاسِبِ وَ لَا بُدَّ مِنْ قَاضٍ وَ رِزْقٍ لِلْقَاضِي وَ كَرِهَ أَنْ يَكُونَ رِزْقُ الْقَاضِي عَلَى النَّاسِ الَّذِينَ يَقْضِي لَهُمْ وَ لَكِنْ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ»؛ دعائم الاسلام، ج۲، ص۵۳۸، ح۱۹۱۲.
  192. «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
  193. «ولکن لا بد للناس من القضاء و من إمره بره أو فاجره»؛ اخبار القضاه، ج۱، ص۲۱.
  194. «أحسنت لو أمسکته کان غلولا، و أمر به لبیت المال»؛ الامام یحیی بن حسین، الاحکام، ج۲، ص۵۰۱.
  195. نهج البلاغه، نامه ۷۱، صبحی صالح، ص۴۶۱.
  196. انساب الاشراف، ج۲، ص۱۶۰.
  197. محقق کرکی، الخراجیات، ص۷۹.
  198. ««للسلطان نصيب من الحلال والحرام، فإذا أعطاك شيئا فخذه فإن ما يعطيه حلال لك»»؛ شرح کتاب سیر الکبیر، ج۱، ص۹۹.
  199. شرح کتاب سیر الکبیر، ج۱، ص۹۹.
  200. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۷۰ - ۶۷۳.
  201. المبسوط فی فقه الامامیه، ج۸، ص۱۳۳.
  202. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۷۳.
  203. «ثُمَّ أَكْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ وَ افْسَحْ لَهُ فِي الْبَذْلِ مَا يُزِيحُ عِلَّتَهُ وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ وَ أَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَيْكَ مَا لَا يَطْمَعُ فِيهِ غَيْرُهُ مِنْ خَاصَّتِكَ لِيَأْمَنَ بِذَلِكَ اغْتِيَالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَكَ»؛ نهج البلاغه، نامه ۵۳؛ مدیریت و سیاست، ص۶۱.
  204. المبسوط فی فقه الامامیه، ج۸، ص۱۶۰.
  205. سرائر، ج۲، ص۱۷۸؛ الغارات، ص۷۳؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص۲۱۱؛ طبقات الکبری، ج۶، ص۱۳۸؛ سیر أعلام النبلاء، ج۴، ص۱۰۲ و ۱۰۴؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۲۳، ص۱۸.
  206. سرائر، ج۲، ص۱۷۸؛ کشاف القناع، ج۶، ص۳۶۸؛ ابن قدامه، المغنی، ج۱۰، ص۹۱.
  207. الاحکام، ج۲، ص۴۵۳.
  208. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۷۳ - ۶۷۴.
  209. کافی، ج۷، ص۱۳۸ و ۳۵۴؛ تهذیب الاحکام، ج۹، ص۳۷۶؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۰۹، ح۵۶۶۲؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۶، ص۴۲۴.
  210. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۵۷.
  211. کافی، ج۷، ص۳۵۵، ح۵؛ وسائل الشیعه، ج۱۹، ص۱۰۹.
  212. کافی، ج۷، ص۳۵۴، ح۱؛ وسائل الشیعه، ج۱۹، ص۱۰۹.
  213. «مَنْ مَاتَ فِي زِحَامِ النَّاسِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ أَوْ يَوْمَ عَرَفَةَ أَوْ عَلَى جِسْرٍ لَا يَعْلَمُونَ مَنْ قَتَلَهُ فَدِيَتُهُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ»؛ کافی، ج۷، ص۳۵۵، ح۴؛ وسائل الشیعه، ج۱۹، ص۱۱۰.
  214. من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۶۵؛ تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۲۰۱.
  215. ابن ابی شیبه، المصنف، ج۶، ص۴۱۷؛ جصاص، احکام القرآن، ج۱۲، ص۲۳۶.
  216. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۷۵ - ۶۷۶.
  217. «إِنْ كَانَ عُرِفَ وَ كَانَ لَهُ أَوْلِيَاءُ يَطْلُبُونَ دِيَتَهُ أُعْطُوا دِيَتَهُ مِنْ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ وَ لَا يَبْطُلُ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ لِأَنَّ مِيرَاثَهُ لِلْإِمَامِ(ع)فَكَذَلِكَ تَكُونُ دِيَتُهُ عَلَى الْإِمَامِ وَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ يَدْفِنُونَهُ»؛ کافی، ج۷، ص۳۵۴، ح۱؛ وسائل الشیعه، ج۱۹، ص۱۰۹؛ تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۲۰۲.
  218. کافی، ۷۶۰، ص۳۵۶؛ دعائم الاسلام، ج۲، ص۴۲۹؛ وسائل الشیعه، ج۱۹، ص۱۱۲.
  219. کافی، ج۷، ص۳۵۵؛ گزیده کافی، ج۶، ص۲۸۹.
  220. شرح الأخبار، ج۲، ص۳۲۷.
  221. کافی، ج۷، ص۲۹۰؛ تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۱۷۳؛ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۳.
  222. «وَ تَكُونُ دِيَتُهُ عَلَى الْإِمَامِ وَ لَا يَبْطُلُ دَمُهُ»؛ کافی، ج۷، ص۲۹۵.
  223. کافی، ج۷، ص۲۹۴.
  224. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۷۶ - ۶۷۸.
  225. «لَيْسَ فِي الْهَائِشَاتِ عَقْلٌ وَ لَا قِصَاصٌ»؛ کافی، ج۷، ص۳۵۵.
  226. سرائر، ج۳، ص۳۶۰؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۹۸.
  227. «سِيرُوا إِلَى أَعْدَاءِ اللَّهِ سِيرُوا إِلَى أَعْدَاءِ السُّنَنِ وَ الْقُرْآنِ سِيرُوا إِلَى بَقِيَّةِ الْأَحْزَابِ قَتَلَةِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ»
  228. «قَتِيلُ عِمِّيَّةٍ لَا يُدْرَى مَنْ قَتَلَهُ دِيَتُهُ مِنْ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ»
  229. «الطَّرِيقُ مُشْتَرَكٌ وَ النَّاسُ فِي الْحَقِّ سَوَاءٌ وَ مَنِ اجْتَهَدَ رَأْيَهُ فِي نَصِيحَةِ الْعَامَّةِ فَلَهُ مَا نَوَى وَ قَدْ قَضَى مَا عَلَيْهِ»وقعه صفین، ص۹۳؛ پیکار صفین، ص۱۳۳؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۷۴؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۳۹۸؛ نهج السعاده، ج۲، ص۹۵؛ الفتوح، ج۱-۲، ص۵۰۷؛ الأخبار الطوال، ص۱۶۴.
  230. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۷۸ - ۶۸۰.
  231. «قَضى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) أَنَّ مَا أَخْطَأَتِ الْقُضَاةُ فِي دَمٍ أَوْ قَطْعٍ، فَعَلى بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ»؛ کافی، ج۷، ص۳۵۴؛ وسائل الشیعه، ج۱۹، ص۱۱۱، باب هفتم از ابواب دعوی القتل؛ تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص٢٠٣؛ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۷، ش۳۲۳۱.
  232. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۸۰ - ۶۸۱.
  233. ابن ابی شیبه، المصنف، ج۶، ۴۲۴.
  234. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۸۱.
  235. «فَأَنَا وَلِيُّهُ وَ الْمُؤَدِّي عَنْهُ وَ لَا أُبْطِلُ دَمَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ»؛ کافی، ج۷، ص۳۶۴؛ سیمای کارگزاران، ج۱، فصل کارگزاران مداین.
  236. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۸۱.
  237. «کَانَ عَلِيٌّ(ع)يَقُولُ: مَنْ ضَرَبْنَاهُ حَدّاً مِنْ حُدُودِ اللَّهِ فَمَاتَ فَلَا دِيَةَ لَهُ عَلَيْنَا وَ مَنْ ضَرَبْنَاهُ حَدّاً فِي شَيْءٍ مِنْ حُقُوقِ النَّاسِ فَمَاتَ فَإِنَّ دِيَتَهُ عَلَيْنَا»؛ کافی، ج۷، ص۲۹۲، ح۱۰.
  238. جواهر الکلام، ج۴۱، ص۴۷۱.
  239. «ما کنت لأقیم علی أحد حدا فیموت فأجد فی نفسی شیئا إلا صاحب الخمر فإنه لو مات و دیته، و ذلک أن رسول الله لم یسنه»؛ صحیح بخاری، ج۹، ص۵۶۹، ح۱۶۲۵، «کتاب الحدود»، ب ۹۱۵؛ موسوعه فقه علی بن ابی طالب(ع)، ص۱۰۰ به نقل از صحیح مسلم «باب حد الخمر»؛ کنز العمال، ج۵، ص۴۷۷، ش۱۳۶۹۱.
  240. «و من مات فی حد الخمر فدیته فی بیت مال المسلمین، فإنه شیء رأیناه»؛ موسوعه فقه علی بن ابی طالب(ع)، ص۱۰۰.
  241. «من شرب الخمر فجلدناه فمات و دیناه لأنه شیء صنعناه»؛ ارواء الغلیل، ج۸، ص۴۹؛ فتح الباری، ج۱۲، ص۵۸؛ عون المعبود، ج۱۲، ص۱۲۵؛ دار قطنی، علل، ج۴، ص۹۴.
  242. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۸۱ - ۶۸۳.
  243. «و به کسانی که به زنان پاکدامن تهمت (زنا) می‌زنند سپس چهار گواه نمی‌آورند هشتاد تازیانه بزنید و دیگر هرگز گواهی آنان را نپذیرید و آنانند که نافرمانند» سوره نور، آیه ۴.
  244. وی عبیدالله بن عمر بود (وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۴۶۶).
  245. فقه القرآن، ج۲، ص۳۷۸.
  246. موطأ، ج۲، ص۸۴۲، «کتاب الأشربه».
  247. کافی، ج۷، ص۲۱۵؛ تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۹۳؛ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۲؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۰۲؛ وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۴۶۷.
  248. الغارات، ص۳۶۷.
  249. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۸۳ - ۶۸۴.
  250. ابن قدامه، المغنی، ج۸، ص۲۴۸، ش۷۶۰۶؛ کنز العمال، ج۵، ص۴۷۶، ح۱۳۶۷-۱۳۶۷۱.
  251. بیهقی، سنن الکبری، ج۸، ص۳۱۸؛ مسند احمد حنبل، ج۱، ص۸۶ و ۱۴۰؛ الغدیر، ج۶، ص۱۲۶-۱۲۳. علامه امینی روایات مختلف را از منابع گوناگون درباره اجرای حدّ شرب خمر آورده است.
  252. موسوعه فقه علی بن ابی طالب(ع)، ص۹۸-۱۰۰.
  253. الغارات، ص۷۸ و دو جلدی، ج۱، ص۱۳۱؛ مستدرک الوسائل، ج۴، ص۲۵۵.
  254. کنز العمال، ج۲، ص۳۳۹ و ۴۱۸۶، «فرض لمن قرأ القرآن الفین، الفین».
  255. «من ولد فی الإسلام فقرأ القرآن فله فی بیت المال فی کل سنة مائتا دینار إن أخذها فی الدنیا، و إلا أخذها فی الآخره»؛ کنز العمال، ج۲، ص۴۱۸۵.
  256. «مَنْ دَخَلَ فِي الْإِسْلَامِ طَائِعاً وَ قَرَأَ الْقُرْآنَ ظَاهِراً فَلَهُ فِي كُلِّ سَنَةٍ مِائَتَا دِينَارٍ فِي بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ إِنْ مُنِعَ فِي الدُّنْيَا أَخَذَهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَافِيَةً أَحْوَجَ مَا يَكُونُ إِلَيْهَا»؛ خصال، ص۶۰۲؛ وسائل الشیعه، ج۴، ص۸۳۹؛ بحار الأنوار، ج۸۹، ص۸۰.
  257. «و لحامل القرآن فی بیت مال المسلمین مائتا دینار، یأخذها فی کل سنة فی الدنیا و إلا أخذها فی الآخرة...»؛ أخبار اصفهان، ج۲، ص۲۴۳.
  258. «وَ لِحَامِلِ كِتَابِ اللَّهِ فِي بَيْتِ الْمَالِ كُلَّ سَنَةٍ مِائَتَا دِينَارٍ فَإِنْ مَاتَ وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ قَضَى اللَّهُ مِنْ هَذَا الْمَالِ دَيْنَهُ»؛ مستدرک الوسائل، ج۴، ص۲۵۵.
  259. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۸۷ - ۶۸۹.
  260. «یحبس عنهم شره و ینفق علیه من بیت ما لهم»؛ ابو یوسف، الخراج، ص۱۵۰.
  261. معجم لغه الفقهاء، ص۲۰۶.
  262. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۸۹.
  263. «ثُمَّ أُتِيَ بِهِ ثَالِثَةً فَخَلَّدَهُ فِي السِّجْنِ وَ أَنْفَقَ عَلَيْهِ مِنْ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ»؛ وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۴۹۳، ح۳ و ص۴۹۵، ح۱۰؛ کافی، ج۷، ص۲۲۳.
  264. «مَنْ خُلِّدَ فِي السِّجْنِ رُزِقَ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ»
  265. دعائم الاسلام، ج۲، ص۵۳۹.
  266. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۹۰ .
  267. «إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) أُتِيَ بِرَجُلٍ عَبِثَ بِذَكَرِهِ فَضَرَبَ يَدَهُ حَتَّى احْمَرَّتْ ثُمَّ زَوَّجَهُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ»؛ کافی، ج۷، ص۲۶۵؛ استبصار، ج۴، ص۲۲۶؛ تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۶۳؛ وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۲۶۷ و ج۱۸، ص۵۷۵.
  268. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۹۰ - ۶۹۱.
  269. «اسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتَّى إِذَا كَبِرَ وَ عَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ أَنْفِقُوا عَلَيْهِ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ»؛ وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۹؛ تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۳۹.
  270. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۹۱ - ۶۹۲.
  271. «مِنَ السُّحْتِ أَجْرُ الْمُؤَذِّنِ يَعْنِي إِذَا اسْتَأْجَرَهُ الْقَوْمُ يُؤَذِّنُ لَهُمْ وَ قَالَ لَا بَأْسَ أَنْ يُجْرَى عَلَيْهِ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ»؛ دعائم الاسلام، ج۲، ص۷۵، ح۲۱۰، دعائم الاسلام، ج۱، ص۱۴۷؛ مستدرک الوسائل، ج۴، ص۵۱ و ج۱۳، ص۷۰ به نقل از الجعفریات.
  272. بحار الأنوار، ج۸۱، ص۱۶۱.
  273. جواهر الکلام، ج۹، ص۷۳.
  274. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۹۲ - ۶۹۳.
  275. «ذُقْ يَا عَلِيُّ هَذَا جَزَاءُ مَنْ ضَيَّعَ الْأَرَامِلَ وَ الْيَتَامَى»
  276. «بَلْ وَا حَيَايَ مِنْكِ يَا أَمَةَ اللَّهِ فِيمَا قَصَّرْتُ فِي أَمْرِكِ»؛ مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۱۵؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۵۲.
  277. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۹۳ - ۶۹۵.
  278. «أَنَّهُ كَانَ بَنَى لِلضَّوَالِ مِرْبَداً فَكَانَ يَعْلِفُهَا لَا يُسْمِنُهَا وَ لَا يُهْزِلُهَا يَعْلِفُهَا مِنْ بَيْتِ الْمَالِ فَكَانَتْ تُشْرِفُ بِأَعْنَاقِهَا فَمَنْ أَقَامَ بَيِّنَةً عَلَى شَيْءٍ مِنْهَا أَخَذَهُ وَ إِلَّا أَقَرَّهَا عَلَى حَالِهَا لَا يَبِيعُهَا»دعائم الاسلام، ج۲، ص۴۹۷؛ مستدرک الوسائل، ج۱۷، ص۱۳۴؛ مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۱۱؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۱۱۷؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص۱۳۳.
  279. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۹۵ - ۶۹۶.
  280. کافی، ج۷، ص۲۳۵.
  281. کافی، ج۷، ص۳۰۸.
  282. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۹۶.
  283. «إِطْعَامُ الْأَسِيرِ وَ الْإِحْسَانُ إِلَيْهِ حَقٌّ وَاجِبٌ، وَ إِنْ قَتَلْتَهُ مِنَ الْغَدِ»؛ قرب الاسناد، ص۸۷، ح۲۸۹؛ وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۶۹؛ دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۷۷.
  284. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۳، ص ۶۹۶.
  285. ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۸۵.
  286. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۶۰: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يُعْطِي بِالسَّوِيَّةِ».
  287. ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۵۳؛ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل‌الرسول، ج۲۶، ص۳۴۵؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۸، ص۳۲۶.
  288. ابن‌عبدالبر، الإستیعاب، ج۳، ص‌۱۱۴۵: و هو دوّن الدواوين في العطاء، و رتّب الناس فيه على سوابقهم.
  289. ابن‌جوزی، المنتظم، ج۴، ص۱۹۴.
  290. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۳.
  291. ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص‌۱۹۹و ج۳، ص۳۵.
  292. علامه عبدالحسین امینی، الغدیر، ج۸، صص‌۲۴۱، ۲۵۷-۲۶۰، ص‌۲۶۷-۲۶۹، ۲۷۱، ۲۷۶-۲۷۹ و ۲۹۲.
  293. ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، ص‌۲۹۰.
  294. احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۰۸.
  295. احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص‌۱۳۱: و كتب لمروان بن الحكم بخمس إفريقية و أعطى أقاربه المال و تأوّل في ذلك الصلة التي أمر الله بها.
  296. شیخ مفید، الإختصاص، ص۱۵۱.
  297. شیخ مفید، الإختصاص، ص۱۵۱.
  298. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۶۰: «وَ مَحَوْتُ دَوَاوِينَ الْعَطَايَا وَ أَعْطَيْتُ كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يُعْطِي بِالسَّوِيَّةِ وَ لَمْ أَجْعَلْهَا دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ».
  299. ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات (یک‌جلدی)، ص۴۶؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۱۰۷: «أَنَّ عَلِيّاً(ع) قَسَمَ قَسْماً فَسَوَّى بَيْنَ النَّاسِ».
  300. شیخ مفید، الإختصاص، ص۱۵۱.
  301. قاضی نعمان، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج۱، ص‌۳۷۴.
  302. قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۱، ص۳۸۴.
  303. قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۱، ص۳۸۴.
  304. ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۸۶.
  305. «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ آدَمَ لَمْ يَلِدْ عَبْداً وَ لَا أَمَةً وَ إِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ أَحْرَارٌ وَ لَكِنَّ اللَّهَ خَوَّلَ بَعْضَكُمْ بَعْضاً فَمَنْ كَانَ لَهُ بَلَاءٌ فَصَبَرَ فِي الْخَيْرِ فَلَا يَمُنَّ بِهِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَلَا وَ قَدْ حَضَرَ شَيْ‌ءٌ وَ نَحْنُ مُسَوُّونَ فِيهِ بَيْنَ الْأَسْوَدِ وَ الْأَحْمَرِ».
  306. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص‌۶۹.
  307. شیخ طوسی، الأمالی، ص‌۶۸۶.
  308. ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات (یک‌جلدی)، ص۴۶؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۱۰۷؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۵۰ و ج۴۱، ص‌۱۳۷؛ محمدرضا، محمد و علی حکیمی، الحیاة، ج۵، ص۱۹۰: «إِنِّي لَا أَجِدُ لِبَنِي إِسْمَاعِيلَ فِي هَذَا الْفَيْ‌ءِ فَضْلًا عَلَى بَنِي إِسْحَاقَ».
  309. ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات (یک‌جلدی)، ص‌۴۶.
  310. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص‌۷۲؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب(ع)، ج۲، ص‌۱۱۱: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَا فِي يَدِكَ مِنَ الْمَالِ قَدْ كَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَكَ وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلِهِ بَعْدَكَ وَ إِنَّمَا لَكَ مِنْهُ مَا مَهَّدْتَ لِنَفْسِكَ... فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ اللَّهِ وَ ثِقْ لِمَنْ بَقِيَ بِرِزْقِ اللَّهِ».
  311. نهج البلاغه، ص‌۵۴۹، ح۴۲۳.
  312. ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۸۹.
  313. شیخ مفید، الأمالی، ص۱۷۵؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۹۴؛ ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۰۳.
  314. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۴، ص‌۳۱.
  315. ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات (یک‌جلدی)، ص۴۸.
  316. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۴، ص‌۳۱.
  317. در الغارات (ص۴۸)، أمالی شیخ مفید (ص۱۷۵) و أمالی شیخ طوسی (ص۱۹۴) به جای این عبارت، چنین آمده: «وَ اللَّهِ لَا أَفْعَلُ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ»: «به خدا سوگند انجام نمی‌دهم تا زمانی که خورشید طلوع می‌کند».
  318. شیخ مفید، الأمالی، ص‌۱۷۶؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص‌۱۹۵‌.
  319. «مَنْ كَانَ مِنكُمْ لَهُ مَالٌ، فَإِيَّاهُ وَ الْفَسَادَ؛ فَإِنَّ إِعْطَاءَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ إِسْرَافٌ، وَ هُوَ يَرْفَعُ ذِكْرَ صَاحِبِهِ فِي النَّاسِ، وَ يَضَعُهُ عِنْدَ اللَّهِ، وَ لَمْ يَضَعِ امْرُؤٌ مَالَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ إِلَّا حَرَمَهُ اللَّهُ شُكْرَهُمْ، وَ كَانَ لِغَيْرِهِ وُدُّهُمْ، فَإِنْ بَقِيَ مَعَهُ مِنْهُمْ بَقِيَّةٌ مِمَّنْ [يَوَدُّهُ وَ] يُظْهِرُ الشُّكْرَ لَهُ وَ يُرِيهِ النُّصْحَ، فَإِنَّمَا ذلِكَ مَلَقٌ مِنْهُ وَ كَذِبٌ، فَإِنْ زَلَّتْ بِصَاحِبِهِمُ النَّعْلُ، ثُمَّ احْتَاجَ إِلى مَعُونَتِهِمْ وَ مُكَافَأَتِهِمْ، فَأَلْأَمُ خَلِيلٍ، وَ شَرُّ خَدِينٍ». نقل نهج البلاغه، ص۱۸۳، خ‌۱۲۶ تا اینجاست. آنچه در قلاب آمده، نسخه‌بدل‌ها و اضافاتی است که منبعش در ترجمه و متن مشخص شده است.
  320. ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات (یک‌جلدی)، ص۴۹؛ شیخ مفید، الأمالی، ص‌۱۷۶؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص‌۱۹۵‌؛ ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص‌۱۸۶.
  321. ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات (یک‌جلدی)، ص۴۹؛ فاضل آبی در نثر الدرر (ج۱، ص‌۲۱۶) و تذکرة الحمدونیه ابن‌حمدون (ج۱، ص‌۱۰۰) این سخنان با تفاوت‌هایی اندک نقل شده است. و به جای «المهاجرین»، «المجاهدین» آمده است، با این عبارت: وليفكّ به العاني و الأسير و ليعط منه الغارم و ابن السبيل و الفقراء و المجاهدين و ليصبر نفسه على الحقوق و ابتغاء الثّواب.
  322. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۴، ص۳۱؛ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات (یک‌جلدی)، ص۴۹؛ شیخ مفید، الأمالی، ص۱۷۶؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص‌۱۹۵‌؛ ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص‌۱۸۶: «وَ لَمْ يَضَعِ امْرُؤٌ مَالَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ إِلَّا لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنَ الْحَظِّ فِيمَا أُتِيَ إِلَّا مَحْمَدَةُ اللِّئَامِ وَ ثَنَاءُ الْأَشْرَارِ مَا دَامَ عَلَيْهِ مُنْعِماً مُفْضِلًا وَ مَقَالَةُ الْجَاهِلِ مَا أَجْوَدَهُ وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ بَخِيلٌ فَأَيُّ حَظٍّ أَبْوَرُ وَ أَخْسَرُ مِنْ هَذَا الْحَظِّ وَ أَيُّ فَائِدَةِ مَعْرُوفٍ أَقَلُّ مِنْ هَذَا الْمَعْرُوفِ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ لَهُ مَالٌ فَلْيَصِلْ بِهِ الْقَرَابَةَ وَ لْيُحْسِنْ مِنْهُ الضِّيَافَةَ وَ لْيَفُكَّ بِهِ الْعَانِيَ وَ الْأَسِيرَ [وَ لْيُعِنْ بِهِ الْغَارِمِينَ] وَ ابْنَ السَّبِيلِ [وَ الْفُقَرَاءَ وَ الْمُهَاجِرِينَ وَ لْيُصَبِّرْ نَفْسَهُ عَلَى الثَّوَابِ وَ الْحُقُوقِ] فَإِنَّ الْفَوْزَ بِهَذِهِ الْخِصَالِ مَكَارِمُ الدُّنْيَا وَ شَرَفُ الْآخِرَةِ [إنْ شاءَ اللهُ]».
  323. ابوسعد منصور بن حسین فاضل آبی، نثر الدرر، ج۱، ص‌۲۱۶؛ ابن‌حمدون، التذکرة الحمدونیه، ج۱، ص‌۱۰۱.
  324. ابن‌شبه حرانی، تحف العقول، ص۱۲۸؛ نهج البلاغه، ص۴۲۹: «إِنَّ سَخَطَ الْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَا الْعَامَّةِ».
  325. أبوبکر محمد بن محمد ولید مالکی طرطوشی، سراج الملوک، ص۱۱۳.
  326. أبوبکر محمد بن محمد ولید مالکی طرطوشی، سراج الملوک، ص۱۱۳-۱۱۴.
  327. ابن‌عقده کوفی، فضائل أمیرالمؤمنین(ع)، ص‌۹۵؛ نهج البلاغه، ص‌۳۲۲، خ‌۲۰۵؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۲، ص‌۵۰.
  328. ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۹۲.