امام کاظم در معارف و سیره رضوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۳۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
امام کاظم (ع)
حرم امام کاظم و امام جواد علیهما السلام در کاظمین
نقشامام هفتم شیعیان
نامموسی بن جعفر
کنیهابوالحسن • ابوابراهیم • ابوعلی
زادروز۷ صفر، سال ۱۲۸ ق
زادگاهابواء، مدینه
مدت امامت۳۵ سال (۱۴۸-۱۸۳ ق)
شهادت۲۵ رجب، ۱۸۳ ق
مدفنکاظمین، عراق
محل زندگیمدینه
لقب(ها)کاظم • عبدالصالح • باب الحوائج
پدرامام جعفر علیه السلام
مادرحمیده بریریه
فرزند(ان)امام رضا (علیه السلام)فاطمه معصومه (س) • شاهچراغ
طول عمر۵۵ سال
این مدخل از زیرشاخه‌های بحث اهل بیت پیامبر خاتم است. "امام کاظم" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل امام کاظم (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

امام هفتم شیعیان امامیه و معصوم نهم و پدر حضرت رضا(ع). نام حضرت، موسی و کنیه‌های متعددی چون ابوالحسن اول، ابوالحسن ماضی، ابوابراهیم و ابوعلی به او داده شده است. القاب حضرت نیز زیاد است و برخی از مشهورترین آنها عبارت است از کاظم، عبد صالح، نفس زکیه، زین المجتهدین، باب قضاء الحوائج، وفی، صابر، امین و زاهر. معانی متعددی برای مشهورترین لقب حضرت، یعنی «کاظم»، در منابع آمده است. گفته شده که وی از این‌رو بدین لقب مشتهر شد که در مواجهه ستمگران زمانه‌اش خشم خود را فرو می‌خورد. برخی دیگر نیز گفته‌اند او را بدین لقب خوانده‌اند؛ زیرا خشم خویش را بر دیگران فرو می‌خورد و آنچه از ایشان می‌دانست، آشکار نمی‌کرد[۱]. پدر آن حضرت، امام صادق(ع) و مادرش حمیده مصفاة دختر صاعد بربری یا به روایتی دیگر اندلسی است. از امام صادق(ع) نقل شده که حمیده از همه ناپاکی‌ها پاک است و چون طلای ناب است و همیشه فرشته‌ها او را نگهداری کرده‌اند تا به دست من رسیده است و این به جهت عنایتی است که خداوند به من و حجت پس از من داشته است[۲]. از برخی روایت‌ها به دست می‌آید که مادر حضرت کنیزی از مردم بربر بوده که به اشاره امام باقر(ع) خریداری شده و به عقد امام صادق(ع) در آمده است[۳]. مکان تولد امام کاظم(ع) را ابواء، جایی میان مکه و مدینه که در آن مزار آمنه مادر رسول خدا(ص) نیز هست، دانسته‌اند و گفته‌اند حضرت در هفتم صفر سال ۱۲۸ق یا ۱۲۹ق در آن مکان به دنیا آمد[۴]. از منهال قصاب منقول است که چون امام صادق(ع) به مدینه مراجعت کرد، سه روز اهل مدینه را ولیمه داد[۵]. امام صادق(ع) این فرزند را از همه فرزندانش بیشتر دوست داشت؛ به گونه‌ای که از وی نقل شده دوست داشتم که جز موسی فرزند دیگری نداشتم تا هیچ‌یک شریک او در دوست‌داشتنش نباشند[۶]. درباره چهره ظاهری حضرت گفته شده که چهره‌ای درخشان داشت و میان‌بالا و سبزه‌رو بود و ریشی پر داشت[۷]. امام رضا(ع) می‌فرماید که نگین انگشتری موسی بن جعفر(ع) عبارت «حَسْبِيَ اللَّهُ» بود[۸].

امام کاظم(ع) بیست سال و به روایتی نوزده‌سال از عمر مبارک خود را با پدر به سر برد و پس از وی امامت شیعیان را بر عهده گرفت و سی‌وپنج سال در این مقام بود. حکایاتی از کودکی امام در منابع دیده می‌شود که حاکی از دانش و هوش خاص وی از همان سال‌های ابتدایی است. برخی از مباحثات امام کاظم(ع) با ابوحنیفه از زمره مشهورترین این حکایات است. از امام رضا(ع) نقل شده که روزی ابوحنیفه از نزد امام صادق(ع) خارج شد و در راه با موسی بن جعفر(ع) برخورد کرد و از او پرسید که گناه از چه کسی صادر می‌شود؟ حضرت به وی فرمود از سه حالت خارج نیست؛ یا باید گفت از خداوند سر می‌زند، که هرگز چنین نیست و به هیچ‌روی شایسته نیست شخص کریم، بنده‌اش را به جهت کاری که نکرده، عذاب کند و یا از خدا و بنده هر دو با هم سر می‌زند، و این نیز سزاوار نیست که شریکی که قوی‌تر است به شریک ضعیف ظلم کند و یا این که از بنده سر می‌زند که همین‌گونه نیز هست، اگر خدا عقابش کند، پس به خاطر گناه اوست و اگر از او در گذرد، از روی جود و کرم او خواهد بود[۹]. منابع از برخی از مباحثات دیگر امام کاظم(ع) با ابوحنیفه در کودکی حکایت کرده‌اند[۱۰].

امام صادق(ع) به جهت شرایط خفقان‌آور دوران خلافت منصور دوانیقی، جز به خواص اصحاب و کسانی که از تقیه‌شان مطمئن بود؛ صراحتاً از امامت موسی بن جعفر(ع) سخن نگفت. حضرت حتی برای حفظ جان وصیّ خود ناگزیر شد در وصیت نامه‌اش، پنج نفر را به وصایت خود برگزیند که نام منصور دوانیقی نیز در شمار آن بود. نقل شده که منصور می‌خواست وصیّ امام را بکشد و جویای نامش بود و چون وصیت امام صادق(ع) را دید شگفت‌زده شد؛ زیرا حضرت به جای یک وصی، پنج‌نفر را معرفی کرده بود که علاوه بر نام دوتن از فرزندان امام، نام منصور نیز در آن دیده می‌شد[۱۱].

اینکه امام برای حفظ جان وصی خود به چنین اقدامی دست زده به هیچ روی منافی با تصریح آن حضرت درباره فرزندش موسی بن جعفر(ع) نیست؛ زیرا بزرگانی از شیعه به نصوص امام صادق(ع) در این باب گواهی داده‌اند که شیخ مفید برخی از آنان را نام برده است. از جمله آنان می‌توان به مفضل بن عمر جعفی، معاذ بن کثیر، عبد الرحمان بن حجاج، فیض بن مختار، یعقوب سراج، سلیمان بن خالد و صفوان جَمّال اشاره کرد[۱۲]. روایت‌هایی که در این باب موجود است حکایت از آن دارد که امام صادق(ع) از زمان کودکی امام کاظم(ع)، با برخی شیعیان درباره امامت وی سخن می‌گفته است[۱۳]. با این همه پس از امام صادق(ع) اختلاف عجیبی در میان شیعیان پدید آمد که به تعبیر برخی، شیعیان پس از شهادت حضرت، به یمین و شمال رفتند و پراکنده شدند[۱۴]. نوبختی می‌گوید پس از رحلت امام صادق(ع) در بحث جانشینی وی شش‌فرقه پدید آمد. فرقه نخست ناووسیه بودند که به این اعتقاد داشتند که امام صادق(ع) از دنیا نرفته و همان مهدی موعود و منجی آخرالزمان است. فرقه دوم که قوی‌تر از همه بودند و حتی تا عصر کنونی نیز پیروانی دارد، اسماعیلیه بودند که وصایت را پس از امام صادق(ع) متعلق به اسماعیل فرزند ارشد حضرت می‌دانستند و بر زنده‌بودن اسماعیل علی‌رغم مرگ وی در زمان حیات امام صادق(ع) اصرار می‌ورزیدند. فرقه سوم معتقد به وصایت و امامت محمد پسر اسماعیل فرزند امام صادق(ع) بودند. فرقه چهارم محمد فرزند امام صادق(ع) مشهور به دیباج را امام بعد وی می‌دانستند. فرقه پنجم امامت پس از امام صادق(ع) را متعلق به فرزندش عبدالله مشهور به افطح می‌دانستند و به فطحیه شهرت یافتند و فرقه ششم به امامت حضرت موسی بن جعفر(ع) باور داشتند[۱۵]. بیشترین اختلاف پس از امام صادق(ع) در بحث امامت درباره فرزند بزرگ حضرت یعنی اسماعیل پدید آمد. اسماعیل چنان‌که در تواریخ ذکر شده در زمان حیات پدرش از دنیا رفت و حضرت صادق(ع) اصرار بسیار داشت که همگان رحلت او را باور کنند، از این‌رو بر مرگ وی گواهان بسیاری گرفت تا در ادامه برای امامت موسی بن جعفر(ع) مدعی‌ای پیدا نشود[۱۶]. دوران امامت امام کاظم(ع) با دو ران خلافت چهار خلیفه عباسی یعنی منصور دوانیقی، مهدی، هادی و هارون‌الرشید همزمان بود[۱۷]. پس از شهادت امام صادق(ع) در عصر منصور دوانیقی و تحیّر وی در کیستی وصیّ حضرت، منصور متعرّض امام کاظم(ع) نشد و چنان‌که برخی منابع گفته‌اند او متعرّض موسی بن جعفر(ع) نشد تا از دنیا رفت[۱۸]. منصور دوست داشت که امام کاظم(ع) را به خود نزدیک کند و از مشروعیت و محبوبیت وی بهره گیرد؛ اما امام که از وی و اعمالش خشنود نبود در مقابل این درخواست، مقاومت می‌نمود. در برخی روایت‌ها آمده که منصور در یکی از اعیاد غیراسلامی از حضرت خواست که به جای وی بنشیند و هدایای مردم را دریافت کند. امام نخست ابا کرد و چون در ادامه اصرار او را دید، پذیرفت. حضرت بر کرسی نشست و امیران و حاکمان هدایا و تحفه‌هایی را نزد وی آوردند. از آخرین کسانی که نزد وی آمد، پیرمردی کهنسال بود که اظهار فقر نمود و گفت من چیزی برای تحفه‌دادن ندارم و تنها ابیاتی را که جدّم در رثای جدّ تو حسین بن علی(ع) گفته است آورده‌ام. پس از اینکه آن پیرمرد ابیات خود را خواند امام فرمود هدیه‌ات را پذیرفتم. بنشین که خداوند تو را خیر دهد. پس از دیدار امام با همه مهمانان، به منصور دوانیقی اعلام کرد که با این هدایا چه می‌کنی؟ منصور نیز همه آنها را به امام بخشید. حضرت نیز همه آن هدایا را به آن پیرمرد داد و فرمود این اموال را بردار که هدیه من به توست[۱۹].

در زمان خلافت مهدی عباسی، به جهت شهرت و محبوبیت امام، توجه بیشتری از ناحیه اهل قدرت به وی معطوف شد، به گونه‌ای که مهدی عباسی دستور بازداشت حضرت و حکم قتل او را صادر کرد. منابع متعددی نوشته‌اند که شبانگاه خلیفه در خواب، امیرالمؤمنین علی(ع) را دید که او را به جهت آزار موسی بن جعفر‌(ع) توبیخ و سرزنش می‌کند. خلیفه چون از خواب برخاست، امام کاظم(ع) را احضار کرد و ضمن دلجویی از وی، امام را آزاد کرد و دیگر متعرّض او نشد[۲۰]. از دیگر مواجهات امام با مهدی عباسی می‌توان به موردی اشاره کرد که در آن موسی بن جعفر(ع) درباره فدک سخن گفت. مروی است که روزی خلیفه به دادرسی مظلومان نشسته بود و هرکس با وی از ظلمی که بر او رفته بود سخن می‌گفت و داد خود را می‌ستاند. امام کاظم(ع) در این موقعیت بر او وارد شاد و خواست که خلیفه آنچه را به زور از فاطمه و خاندانش(ع) ستانده شده بازپس دهد. حضرت به تفصیل داستان هدیه فدک به فاطمه(س) و حوادث پیرامون آن را در زمان ابوبکر تشریح کرد و آن را حقّ فرزندان وی دانست. مهدی از امام خواست که حدود فدک را مشخص کند تا به وی پس داده شود اما چون دید که آنچه باید پس بدهد، منطقه وسیعی را دربر می‌گیرد، از این کار منصرف شد[۲۱]. مهدی عباسی نیز چون دیگر خلفا به مرجعیت علمی و معنوی ائمه آگاه بود و از این‌رو در مواضع دشواری به امام کاظم(ع) مراجعه می‌کرد. نقل شده وقتی مهدی عباسی قصد تجدید بنای مسجدالحرام را نمود، خانه‌ای در زاویه‌ای از مسجد باقی ماند که صاحبانش از فروش آن امتناع می‌ورزیدند. از فقهای عصر در این باب پرسش کردند و همه گفتند نباید مال غصبی را جزء مسجدالحرام نمود. خلیفه برای حل‌کردن این معضل متوسل به امام کاظم(ع) شد و حضرت طی نامه‌ای کوتاه فرمود اگر مردم آنجا سکونت داشته‌اند و کعبه پس از آن در آنجا پدید آمده، خلق اولی به تصرف ملک خود هستند، اما اگر کعبه پیش از آن بوده و مردم آمده و آنجا سکونت کرده‌اند، کعبه سزاوارتر است. پس از این خلیفه مالی به صاحبان خانه داد و آنان را راضی کرد[۲۲]. در یک سالی که موسی بن مهدی مشهور به هادی عباسی خلیفه بود، روابط وی با امام کاظم(ع) به هیچ‌روی نیکو نبود و او که از قیام برخی از علویان مانند حسین بن علی مشهور به شهید فخ بسیار عصبانی بود، موسی بن جعفر(ع) را خطری بزرگ برای خود می‌دانست. او حتی پیگیر به قتل رساندن امام بود که البته موفق به این کار نشد. گفته شده که موسی بن جعفر‌(ع) به جهت رفتار و گفتار نامناسب وی او را نفرین کرد و او پس از مدتی کوتاه از دنیا رفت[۲۳]. امام کاظم(ع) با آنکه مانند پدر و جدّ خود طریق تقیه پیش گرفته بود و اعتقادی به قیام اظهار نمی‌کرد و در ماجرای قیام شهید فخ نیز نه آمر بود و نه عامل؛ با این همه شهید فخ را مردی مؤمن و صاحب فضیلت و قیام‌کننده به امر به معروف و نهی از منکر معرفی فرمود[۲۴].

حضرت موسی بن جعفر(ع) قریب پانزده‌سال با هارون‌الرشید معاصر بود. هارون خلیفه‌ای محتاط و بی‌رحم بود و به محض احساس خطر، در زندانی‌کردن و کشتن مخالفانش تردید نمی‌کرد. در ابتدای خلافت او با امام کاظم(ع) دشمنی آشکاری اظهار نمی‌کرد. حتی برخی اخبار حکایت از آن دارد که او در ابتدای کار خود در حق امام به جهت خویشاوندی و مقام معنوی حضرت رفتارهای متواضعانه‌ای انجام می‌داد و وی را گرامی می‌داشت. یکی از این اخبار به نقل از مأمون فرزند هارون‌الرشید در موسم حج نقل شده است که نشان از آگاهی هارون به جایگاه امام کاظم(ع) دارد[۲۵]. امام دیدار هارون را خوش نداشت و او را به جهت دنیادوستی، دوست نمی‌داشت و صراحتاً می‌فرمود که اگر از جدّم رسول خدا(ص) نشنیده بودم که اطاعت از سلطان به جهت تقیه واجب است؛ هرگز او را ملاقات نمی‌کردم. در ملاقات‌های نخست، هارون‌الرشید مقدار قابل‌توجهی هدیه به حضرت می‌داد که امام آن را به مصرف نیازمندان می‌رساند[۲۶]. هارون‌الرشید پس از مدتی از ناحیه امام موسی بن جعفر(ع) احساس خطر کرد و موقعیت وی را مانند خلیفه‌ای غیررسمی در کنار خود دید[۲۷]. برخی اخبار این احساس خطر را منسوب به بدگویی برخی از خاندان برامکه و به ویژه یحیی بن خالد برمکی دانسته‌اند[۲۸]. هر چند سعایت برخی اطرافیان هارون‌الرشید از جمله یعقوب بن داود که مذهب زیدی داشته[۲۹] در تشدید آزار و تعقیب امام نقش عمده‌ای داشته، اما با توجه به رابطه برامکه با حضرت موسی بن جعفر(ع) و آن‌چه در این باب در منابع دیگر آمده است، نمی‌توان نقش برمکیان و از جمله یحیی را در زندانی کردن و شهادت حضرت جدی دانست. در خبری ذکر شده که هارون‌الرشید قصد کشتن امام کاظم(ع) را داشت و پس از آنکه چندین نفر از چنین کاری ابا نمودند، حضرت را به فضل بن یحیی برمکی سپرد و فضل، نه تنها امام را به قتل برساند، بلکه او را به بهترین صورتی میزبانی کرد. وقتی اخبار این رفتار محترمانه به هارون‌الرشید رسید او را تنبیه سختی کرد[۳۰]. یحیی به جهت جایگاه خطیری که در دستگاه عباسیان داشته، تقیه می‌کرده و در فرصت‌های مناسب می‌کوشیده که خلیفه را مجاب به رفتار صلح‌آمیز با امام کاظم(ع) بنماید. روایت‌ها حکایت از آن دارد که یحیی از هارون‌الرشید درخواست آزادی امام و انصراف از قتل وی را داشته است[۳۱]. برخی اخبار نشان از آن دارد که امام کاظم(ع) پیش از شهادت، نگران یحیی و خاندانش بوده و او را از خطر هارون زنهار می‌داده است[۳۲]. حضرت موسی بن جعفر(ع) دوبار در زمان هارون‌الرشید زندانی شد که بار دوم از سال ۱۷۹ق تا پایان عمر حضرت یعنی سال ۱۸۳ق یا به نقلی دیگر سال ۱۸۶ق طول کشید.[۳۳] بدگویی نزد هارون از ناحیه برخی از اطرافیان امام از جمله محمد بن اسماعیل بن جعفر را علت بدبینی خلیفه به حضرت دانسته‌اند و گفته‌اند که محمد بن اسماعیل که برادرزاده امام کاظم(ع) بود و خود و پدرش را رقیب وی می‌دانست، نزد هارون از این سخن گفت که با وجود موسی بن جعفر(ع) در واقع دو خلیفه بر زمین حکم‌رانی می‌کند. او راز‌های امام را که مأمور به پوشاندنش شده بود، نزد هارون بیان کرد و بدین وسیله نزد هارون منزلتی یافت و مبلغ قابل‌توجهی دریافت کرد. منقول است که وی روزی نزد امام آمد و از او درخواست نصیحت و وصیتی کرد. حضرت به او فرمود که تو را بدین سفارش می‌کنم که در باره جان من از خدا پروا کنی و پس از آن به وی مبلغ قابل‌توجهی کمک کرد؛ اما با این وجود او نزد هارون رفت و سعایت امام را نزد او کرد[۳۴]. آنچه از منابع به دست می‌آید این است که امام کاظم(ع) در مکان‌های متعدد و نزد اشخاص مختلفی زندانی بوده است. آنچه از زندانی‌شدن حضرت به دست می‌آید این است که هنگام دستگیری، امام در مدینه کنار قبر رسول خدا(ص) مشغول عبادت بوده است و چون او را دستگیر کردند، از پیامبر(ص) دادخواهی کرد و به او شکایت برد. پس از دستگیری نیز به بصره نزد عیسی بن جعفر بن منصور فرستاده شد. امام یک‌سال در حبس او بود و پس از این عیسی بن جعفر نامه‌ای به هارون نوشت و از او خواست تکلیف حضرت را روشن کند و او را به جایی دیگر منتقل کند. او در نامه خود به هارون متذکر شد که موسی بن جعفر(ع) هماره مشغول عبادت است و حتی در حقّ هارون نفرین هم نمی‌کند. هارون کسی را فرستاد تا امام را به بغداد بیاورد و او نیز در بغداد حضرت را به دست فضل بن ربیع داد تا وی را به قتل برساند؛ اما فضل از این کار اجتناب کرد. پس از این امام نزد فضل بن یحیی فرستاده شد و او امام را گرامی داشت و با او چون میهمانان برخورد کرد. هارون که از این اکرام و اعزاز مطلع شد، فضل بن یحیی را صد تازیانه زد و او را لعن کرد و از همگان خواست تا او را لعن کنند. تدبیر خاندان برمکی از جمله یحیی بن خالد در نجات جان امام قرین توفیق نشد و هارون‌الرشید، امام را به عنوان زندانی به سندی بن شاهک سپرد و او حضرت را زهر خوراند و به شهادت رساند. سندی که نمی‌خواست به عنوان قاتل امام شناخته شود جماعت کثیری را جمع کرد و حضرت را بدیشان نشان داد و از آنان خواست که سلامتی وی را تأیید کنند. حضرت نیز توطئه آنان را درهم شکست و به آن جماعت اطلاع داد که علی‌رغم مرتب‌بودن اوضاع ظاهری به من در خرما زهر خورانده‌اند و به زودی بدنم تغییر رنگ می‌دهد و می‌میرم[۳۵]. درباره کیفیت شهادت حضرت اقوال دیگری نیز در منابع ملاحظه می‌شود. برخی گفته‌اند موسی بن جعفر(ع) را به حدی در فرشی فشار دادند که حضرت از دنیا رفت[۳۶]. بعضی نیز نوشته‌اند که به دستور هارون‌الرشید در حلق وی سرب داغ ریختند[۳۷]. از برخی روایت‌های مروی از امام رضا(ع) به دست می‌آید که قاتل امام کاظم(ع) یحیی بن خالد بوده است و سقوط آنان نتیجه دشمنی‌شان با وی بوده است[۳۸] که چنان‌که گفته شد با برخی روایت‌ها و منابع دیگر همخوانی ندارد. امام کاظم(ع) هنگام دستگیری نگران وصیّ خود امام رضا(ع) بود و از فرزند خود خواست که شب‌ها را در منزل امّ‌احمد مادر احمد بن موسی(ع) به سر برد. چهارسال در زمان زندانی‌بودن امام کاظم(ع) اوضاع به همین منوال بود تا اینکه شب شهادت پدر، امام رضا(ع) به منزل امّ‌احمد نیامد و همگان از این امر نگران شدند و چون صبح شد حضرت، امّ‌احمد را از مرگ پدر خبر داد و میراث امامت را که نزد وی بود از او طلب کرد[۳۹]. در روایت‌ها ذکر شده که شخصی از امام رضا(ع) درباره نحوه اطلاع وی از مرگ پدر پرسش کرد و حضرت به او فرمود که همین که امامی از دنیا برود، امام پس از وی به الهام الهی بداند که او رحلت کرده است؛ مانند آنچه برای پدرم پیش آمد[۴۰]. امام رضا(ع) با آنکه در آن زمان در مدینه بود و پدرش در بغداد، به اذن و قدرت الهی در همان شب شهادت، به بغداد رفت و پدر را غسل داد[۴۱].

موسی بن جعفر(ع) را در مقابر قریش به خاک سپردند و چون جماعتی واقفی که باور به زنده‌بودن حضرت داشتند پدید آمده بودند، سندی بن شاهک امام را بیرون آورد و بر پل بغداد قرار داد و فریاد زد این موسی بن جعفر است که رافضیان مدعی‌اند نمی‌میرد[۴۲]. میل به زنده خواندن امام نه تنها پس از شهادت امام صادق(ع) که پس از شهادت امام کاظم(ع) نیز در میان برخی جماعات پدیدار شد و جماعت واقفیه اظهار داشتند که امام موسی بن جعفر(ع) از دنیا نرفته و زنده است. در روایت‌های نقل شده که امام رضا(ع) پس از شهادت پدرش درباره زنده بودن وی مورد پرسش قرار می‌گرفته و حضرت سوگند یاد می‌کرده که پدرش از دنیا رفته است[۴۳]. در روایتی نقل شده که شخصی از امام رضا(ع) درباره اعتقاد جماعتی به زنده بودن امام کاظم(ع) سخن گفت و حضرت به او فرمود این جماعت کاذب و ملعون‌اند و اگر موسی بن جعفر عنها(ع) بود میرانش تقسیم نمی‌شد و زنانش شوهر نمی‌کردند و او طعم مرگ را چشید چنان‌که جدش علی بن ابی‌طالب[۴۴]. امام رضا(ع) شیعیان را به زیارت قبر پدرش تشویق می‌کرد و فضیلت زیارت وی را مانند فضیلت زیارت رسول خدا(ص)، امیر المؤمنین(ع) و امام حسین(ع) می‌دانست و می‌فرمود بهشت بر زائر موسی بن جعفر(ع) که عارف به حق وی باشد واجب است[۴۵]. از امام رضا(ع) درباره کیفیت زیارت امام کاظم(ع) پرسش شده که حضرت آداب زیارت آن امام و دیگر ائمه(ع) را تعلیم داده است[۴۶].

امام موسی بن جعفر(ع) در میان هم‌عصران خود به عبادت و سخاوت شهرت داشت[۴۷]. در ایام زندان، حضرت دائماً به روزه و نماز و ذکر و قرائت قرآن مشغول بود. در همین ایام برخی از جاسوسان هارون‌الرشید از امام شنیده بودند که او در دعای خود می‌گفت که خدایا از تو فراغت برای عبادت خواسته بودم و تو چنان کردی. تو را شکرگزارم. امام در سجاده خود می‌فرمود هر چه معصیت از بنده زشت است، عفو و گذشت تو زیباست[۴۸]. او را خوش‌صداترین قاریان قرآن‌کریم دانسته‌اند و گفته‌اند که چون قرآن می‌خواند مستمعان اندیشناک و گریان می‌شدند[۴۹]. موسی بن جعفر(ع) بخشنده‌ترین مردم روزگار خود بود و کیسه‌های زر اهدایی‌اش مشهور بود. او شبانه برای فقیران مدینه غذا و پول می‌برد[۵۰]. او حتی به دشمنان خود و خاندان خویش نیز یاری می‌رساند و بدین وسیله آنان را به خود جلب می‌کرد. نقل شده که مردی او و جدش امیرالمؤمنین(ع) را دشنام داد. اطرافیان امام خواستند آن شخص را تعذیب کنند. امام اجازه چنین کاری نداد و به جای آن چندین روز بعد به مزرعه او رفت و سیصددینار به وی هدیه داد. آن مرد از کردار و گفتار خود عذر خواست و در شمار یاران حضرت درآمد[۵۱]. در عصر امامت موسی بن جعفر(ع) اختناق اعصار پیش ادامه و شدت یافت و علاوه بر امام، شیعیان و خویشان وی نیز مورد آزار قرار گرفتند[۵۲]. امام کاظم(ع) مانند پدران خویش در مواجهه با جباران زمانه طریق تقیه را پیش گرفت و به یاران خود نیز توصیه می‌کرد عقاید خود را آشکار نکنند. در زمان حضرت برخی از یاران وی به دستگاه خلافت نزدیک بودند. امام از آنان می‌خواست بی‌آنکه موجب حساسیت قدرتمداران شوند مدافع حقوق برادران دینی خود باشند. یکی از این افراد علی بن یقطین بود که به هارون بسیار نزدیک بود. علی بن یقطین از امام خواست که اجازه دهد تا از وزارت هارون استعفا دهد و حضرت این اجازه را به او نداد و به وی فرمود جایگاه تو می‌تواند دفع برخی فتنه‌ها کند و برخی ناراحتی‌ها را رفع کند. امام کفاره خدمت او نزد سلطان ستمگر را نیکی با برادران دینی دانست و به وی فرمود تو ضمانت کن که هریک از دوستان ما را دیدی، حرمت نمایی و و نیازش را برآورده کنی، من نیز ضمانت می‌کنم که زندان و شمشیر و فقر تو را تهدید نکند[۵۳]. این توصیه خاص کسانی بود که در دستگاه قدرت نفوذ می‌کردند و می‌توانستند به شیعیان خدمت نمایند؛ وگرنه امام دیگر اصحابش را از نزدیکی به خلیفه و کارگزارانش برحذر می‌داشت. ماجرای صفوان جمال از شمار این جهت‌گیری‌هاست. حضرت به او که شترهایش را برای سفر حج به هارون کرایه می‌داد، تذکر داد که این کار تو نیکو نیست. صفوان به امام گفت که فقط برای سفر حج آن هم از طریق کارگزارانم چنین می‌کنم و تماسی با ایشان ندارم. امام به او فرمود مگر تو کرایه خود را از آنان نمی‌ستانی و برای اینکه بتوانی مال خود را دریافت کنی، خواهان بقایشان نیستی. هرکس که خواهان بقای آنان باشد از آنان است و هرکس از ایشان باشد، از شمار اهل دوزخ است. پس از این صفوان، شتران خود را فروخت و از همکاری با هارون دست کشید و موجبات عصبانیت او را فراهم آورد[۵۴]. درباره دانش امام کاظم(ع) حتی دشمنان نیز زبان به تحسین گشوده‌اند. هارون‌الرشید به مأمون گفت که موسی بن جعفر(ع) وارث دانش پیامبران است و اگر دانش صحیح می‌خواهی نزد اوست[۵۵]. حضرت در مناظرات متعددی دانش خود را به نمایش گذاشت و حقّانیت خود را ثابت کرد. او نه تنها با علمای مسلمان، بلکه با علمای ادیان دیگر نیز مباحثه می‌کرد و با اشرافی که به کتب ایشان داشت آنان را به حقیقت امور واقف می‌کرد. ابن شهر آشوب گزارش مفصلی از این مناظرات و مباحثات آورده است[۵۶].[۵۷]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۲۳.
  2. الکافی، ج۱، ص۴۷۶؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۸۶.
  3. الکافی، ج۱، ص۴۷۶؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۲۳.
  4. المحاسن، ج۲، ص۴۱۸.
  5. کشف الغمة، ج۲، ص۲۰۷؛ إثبات الهداة، ج۴، ص۲۲۸.
  6. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۲۳؛ بحار الأنوار، ج۴۸، ص۱۱.
  7. الأمالی، صدوق، ص۴۵۸.
  8. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۲۴.
  9. عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۳۸.
  10. الاحتجاج، ج۲، ص۳۸۷- ۳۸۸؛ إثبات الوصیة، ص۱۹۱- ۱۹۲؛ الفصول المختارة، ص۷۲.
  11. دلائل الإمامة، ص۲۲۶؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۸۰؛ الکافی، ج۱، ص۳۱۰؛ إعلام الوری، ص۲۹۸-۲۹۹.
  12. الإرشاد، ج۲، ص۲۱۷.
  13. الإرشاد، ج۲، ص۲۱۶-۲۱۷؛ کشف الغمة، ج۲، ص۲۲۰-۲۲۱.
  14. عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۱.
  15. فرق الشیعة، ص۶۶-۷۹.
  16. الإرشاد، ج۲، ص۲۰۹-۲۱۰.
  17. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۲۳؛ إعلام الوری، ص۲۹۵.
  18. عیون المعجزات، ص۹۷.
  19. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۱۸.
  20. تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۲؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۱۷۷؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۰۰؛ مدینة المعاجز، ج۶، ص۴۲۶.
  21. الکافی، ج۱، ص۵۴۳؛ المقنعة، ص۲۸۸-۲۸۹؛ تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۴۸-۱۴۹؛ فقه القران. ج۱، ص۲۴۸.
  22. کتاب الوافی، ج۱۸، ص۱۰۶۳-۱۰۶۴؛ مکاتیب الأئمة(ع)، ج۴، ص۴۱۴-۴۱۵.
  23. عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۷۹؛ مهج الدعوات، ص۲۱۸-۲۱۹.
  24. مقاتل الطالبیین، ص۳۸۰.
  25. عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۸۸-۸۹.
  26. عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۷۶-۷۸.
  27. عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۷۳.
  28. عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۶۹-۷۰.
  29. عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۷۳.
  30. الإرشاد، ج۲، ص۲۳۸-۲۴۲؛ کتاب الغییة، طوسی، ص۲۸-۳۱.
  31. کتاب الغیبة، طوسی، ص۲۴؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۹۰.
  32. کتاب الغیبة، طوسی، ص۲۵؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۹۰.
  33. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۲۴؛ إقبال بالأعمال، ج۳، ص۲۷۶.
  34. مسائل علی بن جعفر، ص۱۹-۲۰؛ الکافی، ج۱، ص۴۸۵؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۲۶.
  35. الأمالی، صدوق، ص۱۴۹؛ عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۹۷؛ مقاتل الطالبیین، ص۴۱۶؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۲۷-۳۲۸.
  36. مقاتل الطالبیین، ص۴۱۷.
  37. تاریخ گزیده، ص۲۰۴.
  38. الکافی، ج۲، ص.۲۲۴
  39. الکافی، ج۱، ص۳۸۱؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۷۱.
  40. بصائر الدرجات، ج۱، ص۳۶۶؛ الکافی، ج۱، ص۳۸۱.
  41. الکافی، ج۱، ص۳۸۴-۳۸۵.
  42. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۲۸.
  43. الکافی، ج۱، ص۳۸۰.
  44. عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۱۶؛ إعلام الوری، ص۳۲۴.
  45. الکافی، ج۴، ص۵۸۳-۵۸۴؛ جامع الأخبار، شعیری، ج۲۸-۲۹؛ تهذیب الأحکام، ج۶، ص۸۱-۸۲.
  46. عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۷۱؛ کامل الزیارات، ص۳۱۵.
  47. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۱۴؛ تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۲۹.
  48. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۱۸.
  49. إعلام الوری، ص۳۰۹.
  50. الإرشاد، ج۲، ص۲۳۴-۲۳۵؛ کشف الغمة، ج۲، ص۲۲۸-۲۲۹.
  51. دلائل الإمامة، ص۳۱۰-۳۱۱.
  52. جلاء العیون، ص۹۱۹-۹۲۱.
  53. ریاض الأبرار، ج۲، ص۲۹۹-۳۰۰؛ مکاتیب الأئمة(ع)، ج۴، ص۴۷۰
  54. اختیار معرفة الرجال، ص۴۴۱؛ وسائل الشیعة، ج۱۷، ص۱۸۲
  55. الأمالی، صدوق، ص۳۷۶.
  56. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۱۰-۳۱۷.
  57. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام موسی بن جعفر»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۸۷-۴۹۷.