قیس بن سعد بن عباده در رجال و تراجم
مقدمه
قیس فرزند سعد بن عباده بن دلیم خزرجی، کنیهاش ابوالفضل و به قولی ابو عبدالله یا ابو عبدالملک از بزرگان اصحاب پیامبر(ص)[۱] و از شیعیان راستین امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی(ع) بود[۲]. او از نظر جسمی مردی کشیده قامت و از همگان بلندتر و دارای موهای بلند و صاف بود؛ اما محاسن در صورت نداشت و بعضی از انصار به مزاح به او میگفتند: دوست داریم با ثروت و اموالمان برای قیس محاسن (ریش) خریداری کنیم. در عین حال مردی خوش سیما و زیبا منظر بود. وی از نظر خصایص معنوی و روحی، مردی زاهد و شب زندهدار، دلیر، شجاع، کارآمد و بخشنده بود. او در نطق و سخنوری، ناطقی توانمند و سخنگویی مقتدر و در عقل و خردورزی نمونه روزگار و در شعر و شاعری قریحهای عالی داشت. در مجموع قیس دارای صفات ارزنده انسانی و دارای جمال و کمال تام و تمام بود.
پدرش سعد، از بزرگان اصحاب و سالار و بزرگ خزرجیان بود و در بزرگواری او همین بس موقعی که با خلافت حضرت علی(ع) پس از رحلت پیامبر(ص) مخالفت شد، انصار در این فکر بودند که قیس را به عنوان جانشین پیامبر(ص) منصوب نمایند که عمر بن خطاب و دیگران پیشی گرفتند و ابوبکر را به خلافت رساندند[۳]
شرافت و بزرگواری قیس
قیس این صحابی با وفای پیامبر اسلام(ص) و شیعه راستین امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن مجتبی(ع) همواره چه در دوران جاهلیت و چه در اسلام ریاست و سروری داشت و بزرگواری و شرافت در خاندان آنان، یک خصلت موروثی و دایمی بود، پدر و اجداد او همه پیشوا و رییس قبیله بودند و پدرش سعد اگر کسی را در پناه خود جای میداد، همه قبایل همجوار، پناه دادن او را محترم میشمردند و به پناهنده او متعرض نمیشدند و این به خاطر آقایی و سیادت فوقالعاده و بزرگمنشی او بود. قیس و پدرش در دوران جاهلیت و هم در اسلام سفرهای گسترده و عمومی داشتند و همگان از خوان نعمت و بخشندگی آنان بهره میبردند و اطعام میشدند[۴].
او این شرافت و بزرگی را در عصر درخشان اسلام حفظ کرد و در زمان پیامبر خدا(ص) به منزله رئیس پلیس آن حضرت بود که وظایف و مأموریتهای شهری را انجام میداد و عهدهدار اجرای دستورهای داخلی و تأمین نظم و امنیت در شهر مدینه بود. و در برخی جنگها پرچم انصار را به دوش میکشید و در رکاب پیامبر(ص) حرکت میکرد و گاهی رسول خدا(ص) او را برای جمعآوری زکات و مالیات به اطراف میفرستاد، و او از کسانی بود که همگان به اندیشه و رأی و نظریههای صایبش احترام میگذاشتند[۵].
قیس این حدیث معروف را نقل کرده که: "اگر علم و دانش در ستاره ثریا باشد جمعی از مردم فارس به آن میرسند"[۶].[۷]
ایمان و وفاداری قیس به امیرمؤمنان(ع)
بیشک قیس یکی از استوانههای دین و ارکان مذهب تشیع بود؛ زیرا این مرد با همه فضایل و مناقب - که به شمهای از آن اشاره شد - پس از رحلت رسول خدا(ص) مراتب خدمتگزاری خود به پیامبر اکرم(ص) را با ملازمت امیرمؤمنان و ایثار و فداکاری در راه آن حضرت تحکیم بخشید و با ایمان راسخ و اعتقاد خللناپذیر به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) از مرزهای عقیده خود، پاسداری نمود و در این راه لحظهای سست نشد و از قافلۀ حامیان امامت عقب نماند و بدینسان منشأ خدمات بسیاری برای تثبیت مبانی دولت کریمۀ امیرمؤمنان گردید، و پس از شهادت آن حضرت در دوران امام حسن(ع) که بسیاری از بزرگان او را رها کرده و تنهایش گذاشتند، قیس با صراحت بیان و سخنان به حق، در هر محفل و مجلسی از مقام آن حضرت دفاع کرد و فریب وعدههای معاویه را نخورد و از تهدیدهای او خوفی به دل راه نداد.
شیخ طوسی در رجال خود مینویسد: قیس از اصحاب رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) از جمله کسانی بود که با ابوبکر بیعت نکرد[۸].
برقی در اواخر کتاب رجال خود، قیس بن سعد را جزو دوازده نفری شمرده[۹] که با خلافت ابوبکر آشکارا مخالفت کردهاند. برقی اعتراض و مخالفت صریح این دوازده نفر که مقابل ابوبکر سخن گفتند را نقل کرده و مینویسد: قیس بن سعد بن عباده در میان این دوازده نفر نیز برخاست و گفت: ای جماعت قریشی تبار، بزرگان شما خوب میدانند که اهل بیت پیامبرتان به جانشینی و خلافت، شایستهتر و سزاوارترند، اگر در انتخاب خلیفه، سابقه را ملاک قرار میدهید، بدانید که آنان - اهل بیت - پیشتازان ایمان و گرایش اسلامی بودهاند، و اگر سرسپردگی مطلق و انقیاد کامل در برابر مقام والای رسالت، ملاک برتری و معیار شایستگی است، آنان بیشتر از هر کس مطیع و منقاد فرمان رسول گرامی اسلام(ص) بودهاند، و تو ای ابابکر، بدان که خداوند، جانشینی رسول و فرستادۀ خود را خاص علی قرار داده است و تو خود به خوبی از این موضوع آگاهی و با گوش خود حکم پیامبر(ص) و سخن ایشان را درباره علی، شنیدهای! حال ای قریشیان، آیا عهد پیامبرتان را نادیده میگیرید؟ و به تعهد خود پشت پا میزنید؟ آیا میخواهید با این معصیت آشکار، اسباب خسران دنیا و آخرت خویش را فراهم آورید[۱۰]. آری، او خطر را به جان خرید و دست از ولایت مولایش حضرت علی(ع) برنداشت.
شیخ مفید نیز در رسالۀ تحقیقی خود در خصوص لفظ "مولا" مینویسد: قیس بن سعد بن عباده انصاری؛ سید انصار و بزرگ اصحاب مدنی پیامبر اکرم(ص)، در هنگام عزیمت به صفین اشعاری سروده که حکایت از ایمان و اعتقاد او به ولایت حضرت امیر(ع) دارد[۱۱].[۱۲]
مأموریت به حکومت مصر و دستورالعمل امام(ع)
پس از آنکه عثمان به خاطر بدعتها و ستمهایش به دست مسلمانان به قتل رسید و مردم و اصحاب و تابعین، امیرمؤمنان علی(ع) را به خلافت برگزیدند، حضرت علی(ع)، قیس بن سعد بن عباده انصاری را به حکومت مصر برگزید[۱۳]. این مأموریت به سال ۳۶ هجری در ماه صفر بود، درست همان زمانی که علی(ع) برای حرکت به بصره برای دفع فتنه سپاه جمل آماده میشد[۱۴].
هنگام اعزام قیس به مصر، امام(ع)، چنین فرمود:ای قیس، به سوی مصر حرکت کن که تو را به ولایت آنجا مأمور کردم، اینک به خارج مدینه نزد یاران و نزدیکانت برو و افراد مورد اعتماد و کسانی را که دوست میداری همراهت باشند، با خود ببر تا هنگام ورود به مصر با لشکر و جمعیتی وارد شوی زیرا چنین حرکتی برای دشمنانت ترسناکتر و برای دوستانت عزتآفرینتر است. به خواست خداوند هرگاه وارد مصر شدی، به نیکان نیکی کن و به افراد مشکوک و مظنون که قصد آشوبگری دارند، سختگیر باش و با عموم مردم هم مهربان باش، زیرا نرمی و مدارا فرخنده و مبارک است.[۱۵]
قیس در جواب امام(ع) عرض کرد: "یا امیرالمؤمنین، خداوند شما را رحمت کند، آنچه فرمودی، فهمیدم؛ اما لشکر و نیروها را من ترجیح میدهم در خدمت شما بمانند که به هنگام نیاز در دسترس شما باشند و آماده نبرد شوند و من خود به همراه افراد خانوادهام به مصر میروم، اما آنچه در مورد خوشرفتاری با مردم و مدارا با خلایق سفارش فرمودی، آویزه گوش قرار میدهم و از خداوند هم در این باره یاری میجویم"[۱۶].
بیعت مصریان با قیس بن سعد بن عباده انصاری
پس از توصیههای امام(ع)، قیس به همراه هفت نفر از افراد خانوادهاش و با نامهای از امیرالمؤمنین(ع) به سوی مصر حرکت کرد و در اول ماه ربیع الاول (سال ۳۶ هجری) وارد مصر شد و در اجتماع مردم بالای منبر رفت و ابتدا دستور داد نامه امیرمؤمنان(ع) به مردم مصر را قرائت کردند، سپس خطبهای ایراد نمود و پس از حمد و ثنای الهی گفت: "سپاس خداوند را که حق را دگر باره زنده ساخت و باطل را از بین برد و ستمگران را سرکوب نمود. ای مردم، ما با بهترین فرد بعد از رسول خدا(ص) بیعت نمودیم، اکنون شما نیز به پاخیزید و بر کتاب خدا و سنت و روش رسول گرامی او بیعت کنید، بنابراین اگر ما به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل نکنیم بیعتی بر گردن شما نخواهیم داشت".
بعد از سخنان قیس، مردم همگی برخاستند و با او بیعت نمودند و بزرگان و اشراف مصر همراه اهالی آنجا در مقابل قیس سر تعظیم فرود آوردند و فرمان او را گردن نهادند، و امور مردم مصر بدینسان رو به راه شد و قیس نیز نمایندگان خود را به اطراف و شهرها اعزام نمود جز دهکدهای به نام خربتا که مردم آنجا نسبت به کشتن عثمان اعتراض داشتند و بیعت با امیرالمؤمنین(ع) را مشکل دانستند؛ به سایر مناطق نماینده اعزام کرد. اما قیس با درایت و زیرکی اهالی خربتا را هم آرام کرد که دست به طغیان نزنند و بدین ترتیب دوران شکوهمند حکومت او در مصر آغاز شد و همه ولایات مصر با امامت آن حضرت بیعت کردند و هیچ کس با قیس به جنگ و ستیز دست نزد.
زمانی که حضرت امیر(ع) برای سرکوب ناکثان و پیمانشکنان به سوی بصره حرکت نمود، قیس در مصر به سر میبرد و سرگرم ادارۀ امور این منطقه بود، از این رو، وی در جنگ جمل حضور نیافت [۱۷].
اما به فضیلت پاسداری از حریم دولت کریمه امیرمؤمنان(ع) نایل شد و شعری که متضمن تبریک پیروزی امیرمؤمنان(ع) بر سپاه جمل بود در خدمت آن امام سرود و به ولایت آن حضرت تصریح کرد[۱۸].[۱۹]
دستپاچگی معاویه و نامههایی برای قیس و پاسخ آن
معاویه پس از آنکه از پیروزی سپاه امیرالمؤمنین(ع) بر نیروهای جمل آگاه شد، به شدت بیمناک گردید و خود را در مقابل دو جبهۀ خطرناک دید: جبهه عراق به رهبری علی(ع) و جبهه مصر به فرماندهی و سپهسالاری قیس بن سعد. معاویه به خوبی از اقتدار نظامی و سیاسی متحدالمآل این دو سپاه آگاه بود، او بر این مسئله وقوف داشت که هماهنگی این دو جبهه به راحتی میتواند توان دفاعی او را تحلیل برده و مقاومت او را در هم بشکند، از این رو تمام همت خود را به کار گرفت تا بلکه به هر ترتیب ممکن، میان این دو جبهه بزرگ، شکافی پدید آورد و به هر قیمتی شده با خرید و فریب قیس، نیروهای علی(ع) را از مدیریت و فرماندهی خردمندانۀ قیس محروم و او را از علی(ع) جدا نماید؛ لذا قبل از آنکه حضرت علی(ع) از کوفه به جانب صفین حرکت کند، معاویه نامهای برای قیس نوشت. در این نامه از قیس خواسته شده بود دست از حمایت علی(ع) بردارد تا در عوض اگر معاویه بر علی(ع) پیروز شد، حکومت کوفه و بصره و حجاز را به او و خاندانش واگذارد. البته در این نامه قیس و علی(ع) متهم به قتل عثمان شده بودند.
اما پاسخ قیس به معاویه به نحوی بود که او را تحریک نکند و با گذشت زمان شاید پایه نظامی خود را در مصر محکم کند و بتواند با سپاه امیرالمؤمنین(ع) در عراق کار معاویه را یکسره نماید، لذا برای او چنین نوشت: اما بعد، نامهات به دستم رسید و آنچه را دربارۀ عثمان نوشته بودی، فهمیدم؛ اما من هرگز در ماجرای قتل خلیفه، دخالتی نداشتم و اما اینکه نوشته بودی، سالار من کسی است که مردم را علیه عثمان شورانیده و تحریک کرده است تا او را کشتند، این همکاری است که من هرگز از آن اطلاعی ندارم و اما این که تذکر داده بودی، خویشاوندان من در ریختن خون عثمان دخالت داشتهاند، به جان خودم سوگند، که خاندان و خویشاوندان من از همه مردم برای اصلاح کار او، کوشاتر بودند؛ و اما آنچه از من خواستهای که با تو بر خونخواهی عثمان، بیعت کنم و در عوض چیزهایی بر من عرضه داشتی، پیشنهاد تو را فهمیدم، اما این هم موضوعی نیست که بتوان به سرعت دربارۀ آن تصمیم گرفت، این موضوع نیاز به تأمل و اندیشه دارد و باید فکر کنم، و به هر حال من اینک با تو کاری ندارم و از جانب من کاری که ناخوشایندت باشد، سر نخواهد زد تا به خواست خداوند متعال تو بیندیشی و ما هم بیندیشیم[۲۰].
نامه دوم معاویه و پاسخ قیس: ابراهیم ثقفی میگوید: همین که معاویه نامه قیس را خواند از این که قیس در نامهاش گاه به او نزدیک شده و گاه از او فاصله گرفته، در شگفت شد و احساس ایمنی نکرد و احتمال داد خدعهای در کار باشد، لذا فوراً نامه دیگری برای قیس نوشت و در آن نامه قیس را تهدید کرد و او را به داشتن نیروهای جنگجوی دلاور ترساند و در عین حال وعدههای پیشین را تکرار نمود.
قیس چون نامه دوم معاویه را خواند، دانست که معاویه طول دادن و امروز و فردا کردن او را نخواهد پذیرفت، لذا آنچه در دل داشت برای معاویه آشکار ساخت و به او چنین پاسخ داد: اما بعد، ای معاویه، شگفتا که مرا مردی سست اندیشه پنداشتهای و به فریب دادن من چشم طمع دوختهای که بخواهی مرا به راهی که خود میخواهی برانی. ای معاویه، آیا تو طمع داری که من از دایره اطاعت و پیروی مردی که از همه مردم به حکومت سزاوارتر و از همگان به حق گویاتر و از هر کس به رسول خدا(ص) نزدیکتر است. بیرون آیم و به اطاعت تو درآیم که از همگان برای حکومت دورتر و دروغگوتر و گمراهتر و فاصلهات از هر کس به رسول خدا(ص) بیشتر است. وانگهی، اطراف تو را مردمانی گمراهکننده گرفتهاند که هر یک بتی از بتهای شیطان هستند. و اما اینکه گفتهای: مصر را پر از پیاده و سواره خواهی کرد و مرا با این تهدید ترساندهای، در صورتی این کار برای تو ممکن است که من تو را به خود واگذارم و کاری به تو نداشته باشم، به خدا سوگند، اگر به این مقدار تو را به حال خود واگذارم، که حفظ جانت مهمترین هدف تو باشد، سخن تو راست خواهد بود[۲۱].
سومین نامه معاویه و پاسخ قیس: وقتی معاویه نامه قیس را ملاحظه کرد از قیس ناامید شد و دانست نه او تطمیع میشود و نه از تهدید میترسد، نامهای تند و با الفاظ خشن نوشت و او را یهود خطاب کرد و گفت: اگر تو را بیابم بعد از کشتنت تو را قطعه قطعه و مُثله میکنم! قیس فوراً در جواب او به اختصار چنین نوشت: همانا تو بتی از بتهای مکهای، از روی اکراه و ترس مسلمان شدی و با اختیار و رغبت دست از اسلام برداشتی و... [۲۲].[۲۳]
معاویه و نامه ساختگی
معاویه چون موفق به جذب قیس نشد و از سویی مردم شام هم از قدرت او در کنار علی(ع) سخت بیمناک بودند، لذا معاویه دست به حیله زد و برای موفقیت خود به دروغ بین مردم شام شایع کرد گفت که قیس با ما هم عقیده شده و دست از حمایت و اطاعت علی برداشته است و نامهای جعلی را که خود از زبان قیس نوشته بود، برای مردم شام خواند و او را نادم و خونخواه عثمان معرفی کرد. این خبر به زودی در تمام شامات منتشر شد و حتی به عراق هم رسید و عدهای سادهلوح هم آن را تصدیق کردند و باورشان آمد که قیس در خفا با معاویه پیمان دوستی بسته و از امیرالمؤمنین علی(ع) بریده است[۲۴].[۲۵]
فراخوانی قیس به کوفه
موقعی که معاویه نامه جعلی خود را از جانب قیس برای مردم شام خواند، سرِ زبانها افتاد که قیس بن سعد با معاویه کنار آمده است. مأموران مخفی علی(ع) در شام فوراً این خبر را برای حضرت گزارش کردند اما این خبر برای امام(ع) بسیار ناباورانه مینمود. چه آنکه آن حضرت از روحیه تسلیمناپذیری قیس به خوبی آگاه بود و دیانت و کاردانی و روحیه حماسی او را همواره تحسین مینمود، ولی در برابر این شایعه که قیس تسلیم معاویه شده و از علی(ع) فاصله گرفته، باید چارهای اندیشد و اضطراب و دودلی از یارانش که نگران بودند برطرف سازد، لذا به نقل عدهای از مورخان، امیرالمؤمنین(ع) در پی انتشار این خبر که قیس با معاویه صلح کرده، فرزندان خود حسن و حسین و محمد و نیز عبدالله بن جعفر برادرزاده خود را فراخواند و موضوع را با آنان در میان نهاد و از آنان نظر خواست.
عبدالله بن جعفر خواستار عزل قیس گردید و چنین دلیل آورد: مشکوک را کنار بگذار و غیر مشکوک را جانشین آن ساز. و ادامه داد: ای امیرمؤمنان، شما قیس را کنار بگذار اگر این شایعات راست باشد و او با معاویه صلح کرده باشد، باز هم او از تو جدا نخواهد شد. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "آری، آنان یعنی انصار، چنین هستند".
در همین زمان، نامهای از سوی قیس به امام(ع) رسید که از محتوای آن بوی مخالفت میآمد، و همین نامه سبب شد که عبدالله بن جعفر در موضع خود بیشتر پافشاری کند و برکناری قیس را جدیتر بگیرد.
امام(ع) در پی اصرار عبدالله و با توجه به شایعات بر مخالفت قیس با او و کنار آمدن با معاویه، حکم برکناری قیس را صادر و او را به کوفه فراخواند، و محمد بن ابوبکر[۲۶] را برای تصدی حکومت مصر روانۀ آن دیار کرد[۲۷]. این فراخوانی در همان سال ۳۶ هجری بعد از جنگ جمل بود[۲۸].
البته امیرالمؤمنین(ع) به خوبی میدانست که عزل قیس سبب رنجش خاطر او و یا دلیلی بر عدم اعتماد حضرت به او نخواهد بود.
قیس پس از ورود محمد بن ابوبکر به مصر، زمام امور را به وی سپرد و حاضر نشد حتی یک روز با محمد که از بستگان سببی او بود[۲۹]، در مصر بماند لذا حرکت کرد، اما به کوفه نیامد و ابتدا وارد مدینه منوره شد. ولی پس از تهدید شدن به قتل از سوی عدهای از طرفداران معاویه، همراه سهل بن حنیف مدینه را ترک کرد و به کوفه آمد و به محضر امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شد و گزارش کار خود و همه رویدادها و اتفاقاتی که در زمان کوتاه تصدی امارت مصر با آن مواجه شده بود از جمله نامههای معاویه و پاسخ خود را به سمع امیرالمؤمنین(ع) رساند و حضرت سخن او را تصدیق نمود[۳۰] و او را مورد تکریم و احترام قرار داد، و بر همه ثابت شد که کنار آمدن قیس با معاویه شایعهپراکنیهای معاویه و اطرافیانش بوده است، و لذا قیس هم پس از آن همواره در خدمت امیرمؤمنان باقی ماند و در نبرد صفین شرکت کرد.[۳۱]
پرچم مخصوص پیامبر(ص) در دستان قیس
امیرالمؤمنین(ع) در جنگ صفین پرچم پیامبر خدا(ص) را با خود حمل میکرد تا حقانیت سپاه خود و باطل بودن سپاه معاویه را به همگان نشان دهد، اما بایستی پرچم پیامبر(ص) را به دست کسی بدهد که لیاقت و شخصیت او برازنده این مقام و منصب باشد، و از نظر ظاهری و جنگ و دلاوری توان حفظ و حراست از آن را نیز داشته باشد، در این میان قیس بن سعد که هم دارای شخصیت خانوادگی و هم از گروه انصار و هم دارای قدی بلند و رشید و از نظر شجاعت و دلاوری جزو افراد نمونه بود را انتخاب کرد و پرچم پیامبر(ص) را به دست او داد.[۳۲].
روایت منذر بن جارود در شناخت هیبت و صولت قیس جالب است، او میگوید: من در زاویه (مکانی نزدیک بصره[۳۳]) سپاهیان و جنگجویان علی(ع) را مینگریستم، ناگهان سواری دیدم که بر اسب سرخگون و در حالی که جامه سفید به تن داشت و کلاهی سفید و عمامه زرد بر سر، تیر و کمان بر دوش و شمشیری بر کمر بسته بود، سوار بر مرکب و پاهایش به زمین کشیده و در میان هزاران نفر سپاهی دیده میشد و پرچمی زرد رنگ در دست او بود، پرسیدم: این یکهتاز با این جلال و جمال کیست؟ گفتند: او قیس بن سعد بن عباده از انصار رسول خدا(ص) و از طایفه قحطانیهاست.[۳۴]
دلاوریهای قیس در جنگ صفین
در آن هنگام که اوضاع جنگ صفین بر معاویه سخت و دشوار شد و خود را در شرف شکست قطعی دید، چهار نفر از فرماندهان لشکر خود چون شد عمروعاص، بسر بن ارطات، عبیدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ولید را فرا خواند و به آنان گفت: مردانی چند از یاران علی مرا اندوهگین و نگران کردهاند، چون: سعید بن قیس همدانی میان قوم خود، مالک اشتر در بین قبیله اشتر، هاشم مرقال، عدی بن حاتم، قیس بن سعد بن عباده در میان انصار، باید شر آنان را از سر قریش کوتاه کنیم و آنها را به قتل رسانیم و با پیشنهاد معاویه، آنها در این باره برنامه ریختند و برای قتل یاران امام(ع) که معاویه نام برد، هماهنگی کردند و قرار شد چند روزی به ترتیب فرماندهی سپاه را یکی داشته باشد و به میدان نبرد برود و هر روز یکی از سرداران دلیر سپاه علی(ع) را برای مبارزه فرا خوانند و با او رو به رو شوند.
صبح روز اول، معاویه خود با نیروهایش به جنگ سعید بن قیس و همراهانش از قبیله همدان رفت و کاری از پیش نبرد و بدون نتیجه برگشت. فردای آن روز، عمروعاص و نیروهای تحت امرش، آهنگ هاشم مرقال و یارانش کرد، او نیز موفق نشد هاشم را به قتل برساند و دست خالی به اردوگاه شامیان بازگشت، روز سوم بسر بن ارطات سردار بیرحم و خونریز سپاه شام به همراه سواران خود به میدان آمد و با قیس بن سعد که همراه دلیران انصار بود، رویاروی شد و جنگ سختی بین آن دو به وقوع پیوست، قیس با هیبتی مردانه که گویی کسی در مقابل او نیست در مقابل بسر بن ارطات حمله میکرد.
[[بسر بن ارطات]] رجز خواند و به سوی قیس حمله نمود، ولی رشادتهای کمنظیر قیس این سردار دلاور سپاه علی(ع) دشمن را از دستیابی به هدف ناکام گذاشت و آنان را مجبور ساخت تا پس از تحمل تلفات و خسارتهای فراوانی، پا به فرار بگذارند تا این روز نیز به یکی از روزهای غرورآفرین سپاه علی(ع) در جنگ صفین رقم بخورد.
و روزهای بعد، روز چهارم عبیدالله پسر عمر با تمام نیرو به جنگ مالک اشتر آمد و او هم شکست خورد و بازگشت، روز پنجم عبدالرحمان بن خالد به مصاف عدی بن حاتم آمد او نیز با شکست و رسوایی بازگشت و بدین ترتیب معاویه با نقشهای که طرح کرده بود که سران یاران علی(ع) را از پای درآورد، به توفیق نینجامید[۳۵].[۳۶]
تمجید امام(ع) از قیس و خشم معاویه
در جنگ صفین روزی معاویه از حملات و ضربات انصار به تنگ آمده بود، و سخنان بیهوده دربارۀ آنان میگفت و آنها را متهم میکرد که بعد از پیامبر(ص) از راه راست روی گردانده و به علی(ع) پیوستهاند. وقتی سخنان معاویه به گوش قیس رسید، خطاب به انصار که در رکاب امیرمؤمنان بودند، چنین گفت: همانا معاویه سخنانی گفته که خبرش به شما رسید و صاحب شما نعمان و مسلمه هم پاسخ او را دادهاند، به خدا قسم، اگر امروز بر معاویه خشم کنید معلوم میشود که دیروز هم (قبل از اسلام آوردن او) با او خشم داشته و دشمن بودهاید، و اگر خون او را امروز بریزید، معلوم میشود که در زمان شرک و کفرش خون او را میریختید، بزرگترین گناه شما در نظر معاویه این است که شما به یاری دین خدا برخاستهاید، امروز طوری بکوشید که فعالیت دیروز را فراموش کنید و فردا طوری جدّیت نمایید که کوشش امروز را از یاد ببرید. امروز شما زیر پرچمی میجنگید که در طرف راست آن جبرئیل و در طرف چپش میکائیل است، اما مقابل شما معاویه است که در زیر پرچم ابوجهل و احزاب میجنگد....
سپس قیس در این مورد اشعاری سرود که معاویه را سخت خشمگین کرد.
معاویه وقتی سخنِ قیس را شنید، سخت عصبانی شد و عمروعاص را خواست که با مشورت او به انصار فحش و ناسزا بگوید؛ اما عمرو او را منع کرد و گفت: مگر عیب بدنی به آنها بزنی وگرنه به حسب و نسب آنها کاری نمیتوانی بکنی[۳۷].
علامه امینی مینویسد: پس از این رویدادها، امیرمؤمنان علی(ع)، قیس را نزد خود طلبید و او را تمجید کرد و سمت آقایی انصار را به او داد[۳۸]. آری، او به حق آقا و بزرگ انصار بود که در جنگ صفین، چنین مردانه جنگید و از ولایت امام و مولایش امیرالمؤمنین(ع) دفاع کرد.[۳۹]
نقش سازنده قیس در نهروان
حضور قیس بن سعد و دیگر اصحاب بزرگ رسول خدا(ص) در جمع یاران امیرالمؤمنین(ع) و برای جنگ با نهروانیان حجتی قاطع و دلیلی واضح بر حقانیت حضرت علی(ع) و بطلان راه نهروانیان و دیگر معارضان حضرت بود. لذا امیرمؤمنان(ع) برای آنکه حجت را بر خوارج نهروان تمام کند، افرادی مثل ابن عباس، قیس بن سعد و سعد بن مسعود انصاری را به نزد آن مردمان ظاهر الصلاح و نادان فرستاد تا شاید سخنان ایشان در دل تاریک و افکار باطلشان اثر بگذارد و دست از خونریزی و آدمکشی بردارند.
به فرمان امام(ع)، قیس نزد خوارج رفت و به آنان گفت: ای بندگان خدا، خواستۀ ما از شما این است که به جانب ما بیایید، و در داخل همان چیزی شوید که از آن بیرون رفتهاید و برگردید به طرف ما تا با دشمن خود و شما بجنگیم، شما کاری بس بزرگ و خطرناک انتخاب کردهاید، زیرا شما ما را مشرک دانستهاید و علیه ما گواهی به شرک میدهید، در حالی که شرک ظلم بزرگی است و خون مسلمانان را میریزید و آنان را مشرک به شمار میآورید!
یکی از آنها گفت: حق برای ما روشن شده و از شما پیروی نخواهیم کرد، مگر این که شخصیتی هم چون عمر بن خطاب را برای ما بیاورید.
قیس گفت: ما در بین خود، غیر از صاحب خود علی(ع) کس دیگری را نمیشناسیم، آیا شما در بین خود کسی را میشناسید؟ سپس در ادامه گفت: شما را در پیشگاه خودتان به خدا قسم میدهم که از خواستههای نفسانی دست بردارید، زیرا من فتنه و آشوبی را میبینم که بر شما غلبه یافته و دچار آن گشتهاید[۴۰].
اما سخنان او و دیگر بزرگان اصحاب، و حتی امیرمؤمنان(ع) در آنان اثری نداشت. و آنان هم چنان بر طبل جنگ میکوبیدند و سرانجام جنگ را آغاز کردند، اما در کمتر از یک روز همگی جز نُه نفر از پای درآمدند و هلاک شدند و برای همیشه چشم فتنه کور شد[۴۱]. و همانگونه که حضرت در خطبهای فرمود: من چشم فتنه را بعد از آنکه فتنه در همه جا گسترده و به آخرین درجه شدت رسیده بود، کور کردم در حالی که غیر از من کسی جرئت نمیکرد وارد این معرکه گردد. تا آخر خطبه[۴۲].[۴۳]
قیس در مقام استانداری آذربایجان
بیشک قیس بن سعد از کارگزاران و استانداران امیرالمؤمنین(ع) در آذربایجان بوده است و حضرت موقعی که اشعث بن قیس (کارگزار عثمان در آذربایجان) را عزل کرد قیس را به جای او منصوب نمود.
اما این که قیس قبل از جنگ صفین به حکومت آذربایجان گمارده شد یا بعد از جنگ نهروان؟ بین مورخان در این باره اختلاف است، اما از داستان فراخوانی قیس از مصر به کوفه و راهی شدن او به صفین که در صفحات قبل آمد، معلوم میشود که او بعد از جنگ نهروان حاکم بر آذربایجان شده است نه قبل از جنگ صفین و الله العالم.
یعقوبی، نقل میکند: موقعی که قیس در آذربایجان بود، حضرت نامهای به او نوشت و او را در گرفتن مالیات به عدالت و انصاف توصیه کرد و در نیکی به نیروهای نظامی دعوت نمود و از او خواست که مسایل اسلامی را به مردم بیاموزد و خود او را از پیروی هوای نفس برحذر داشت و دستور دارد که از مردم فاصله نگیرد و مستقیماً با آنها در ارتباط باشد و برای اجرای حق تلاش کند [۴۴].[۴۵]
بیعت قیس با امام حسن مجتبی(ع)
قیس بعد از شهادت امیرمؤمنان(ع) نخستین کسی بود که با امام حسن مجتبی(ع) بیعت کرد و و در این راه همچون گذشته پربار و درخشان از هیچ تلاشی برای تقویت دولت فرزند امیرمؤمنان(ع) حسن مجتبی(ع) دریغ نورزید، چرا که قیس رایحۀ نبوت و شمیم امامت علوی را از وجود مبارک امام حسن(ع) استشمام مینمود، لذا معاویه همواره از او بیمناک بود و تدابیر زیادی را برای جلب توجه و نظر او به کار بست و با اینکه عبیدالله بن عباس پسر عموی حضرت را فریفت اما هرگز نتوانست نسبت به فریب قیس راه به جایی ببرد و کمترین انعطاف و نرمشی از او ببیند و با همین حسرت به گور رفت.[۴۶]
فرماندهی قیس در سپاه امام مجتبی(ع)
امام حسن مجتبی(ع) موقعی که از حرکت سپاه معاویه به جانب عراق آگاهی یافت، مردم را برای جنگ با معاویه بسیج نمود تا در لشکرگاه کوفه گرد آمدند. امام(ع) مغیرة بن نوفل را به جانشینی خود بر کوفه گماشت و او را فرمان داد تا مردم را برای پیوستن به اردوگاه سپاه گسیل دارد و خود حضرت پس از آنکه لشکری گران با ساز و برگی بسیار مطلوب آماده شد با سربازان حرکت کرد و در دیر عبدالرحمان فرود آمد. آن گاه عبیدالله بن عباس پسر عموی خود را با دوازده هزار نیروی کارآزموده و قاریان قرآن گسیل داشت و به او دستور داد که حرکت کند و با سپاهیان همراهش، نرمخو و گشادهرو باشد؛ زیرا آنان باقیماندگان افراد مورد اعتماد امیرالمؤمنین علی(ع) هستند.
عبیدالله بن عباس حرکت کرد و به جانب مسکن برای روبهرویی با معاویه پیش رفت و امام حسن مجتبی(ع) هم حرکت کرد در نزدیکی پل ساباط فرود آمد و در آنجا برای مردم خطبه خواند و در سخنرانی خود حقایقی را برای مردم بازگو کرد.
از آن سو، معاویه تا قریه حلوبیه نزدیک مسکن پیش آمد و با لشکر عبیدالله بن عباس رو به رو شد و فردای آن روز گروهی از سواران خود را به جنگ عبیدالله فرستاد، اما عبیدالله با همراهان خود بیرون آمده و آنان را سرکوب و به عقب راندند، چون شب فرا رسید، معاویه به عبیدالله پیغام فرستاد و به دروغ گفت که: حسن بن علی برای صلح و پایان جنگ به من پیام فرستاده و حکومت را به من واگذار خواهد کرد و اگر تو هم به اطاعت من درآیی از فرماندهان من خواهی بود، وانگهی یک میلیون درهم نیز به تو میپردازم نیمی از آن را هم اکنون و نیمی دیگر را هنگامی که وارد کوفه شدم، پرداخت خواهم کرد. عبیدالله به فریب مال دنیا شبانه حرکت کرد و به لشکرگاه معاویه وارد شد و معاویه هم به آنچه وعده داده بود، وفا کرد. چون سپیده دمید مردم منتظر بودند عبیدالله برای نماز حاضر شود ولی او نیامد و چون هوا روشن شد به جست و جوی او پرداختند و او را نیافتند، دانستند که او سپاه را ترک کرده است به ناچار قیس بن سعد با آنان نماز گزارد و پس از ادای نماز برای مردم خطبه خواند و آنان را به پایداری در برابر دشمن تشویق کرد و در تقبیح عبیدالله بن عباس سخن گفت، و سپس مردم را برای جنگ با سپاه معاویه فرا خواند و از منبر پایین آمد و فرماندهی و امارت سپاه را رسماً به عهده گرفت و با مردم به سوی دشمن حرکت کرد[۴۷].[۴۸]
عدم موفقیت معاویه در تطمیع قیس
پس از آنکه عبیدالله بن عباس به سپاه معاویه ملحق شد که در عنوان قبل یادآور شدیم، بُسر بن ارطات از سران ستمکار لشکر معاویه به نزد سپاه امام حسن مجتبی(ع) آمد و خبر پیوستن عبیدالله بن عباس به معاویه را داد و به دروغ گفت: امام حسن نیز صلح را پذیرفته و شما باید تسلیم شوید، اما قیس که میدانست این سخن دروغ است و هرگز امام حسن مجتبی به این سادگی تن به سازش و صلح با معاویه نمیدهد، خطاب به یاران خود گفت: یا بدون حضور امام(ع) بجنگید یا به گمراهی بیعت کنید.
اما نیروهای حاضر در رکاب قیس باکمال شجاعت و صداقت اعلام کردند که تا پای جان با نیروهای معاویه پیکار خواهیم کرد و تن به ذلت بیعت با دشمن نخواهیم داد. لذا همگی دست به دست هم دادند و به سپاهیان شام حمله نمودند و شکستی سخت بر آنها وارد کرده و آنان را تا قرارگاههای خود عقب راندند. معاویه که چنین دید، نامهای به قیس نوشت و او را به سوی خود فراخواند و به او نویدهای بزرگ و وعدههای بیحساب داد و سعی بسیار نمود که به هر قیمت و بهایی قیس را به خود متمایل کند، اما قیس در پاسخ چنین نوشت: به خدا سوگند، هرگز با من ملاقات نخواهی کرد، مگر اینکه میان من و تو نیزه خواهد بود. اشاره به این که فقط با زور میتوانی با من ملاقات کنی و من تسلیم تو نخواهم شد.
معاویه چون از قیس ناامید شد، نامهای فحشآمیز برایش نوشت و او را یهودی و فرزند یهودی خطاب کرد. قیس هم شخصیتی نبود که با این بادها متزلزل شود، لذا پاسخ دندانشکنی به او داد و تا آخرین مرحله ممکن در پای امام زمان خود ایستادگی کرد و تا زمانی که امام حسن(ع) مجبور به صلح با معاویه نشد، قیس از تلاش و کوشش دست برنداشت[۴۹].[۵۰]
بیعت اجباری قیس با معاویه
پس از آنکه امام حسن مجتبی(ع) دانست بسیاری از یارانش پراکنده و برخی به معاویه پیوستهاند و دیگر تاب مقاومت در برابر نیروهای به هم پیوسته معاویه را ندارد و از طرفی بیم نابودی شیعیان میرود، به ناچار حاضر شد با شرایطی که جان شیعیان را حفظ و حقوق همگان محفوظ بماند؛ پایان جنگ را به نفع هر دو گروه اعلام کرد و قرارداد صلح را امضا نمود. که شرح پیمان صلح امام(ع) با معاویه فصل طولانی و بسیار مهم عصر خلافت امام مجتبی(ع) است به اختصار باید اذعان نمود که تمام بندهای آن به نفع شیعیان و امام(ع) تنظیم بافت و تنها جنگ پایان یابد و معاویه حکومت کند، و البته شرح و تفصیل صلحنامه در این اثر نمیگنجد، و مجال بیشتری میطلبد. پس از آنکه جنگ خاتمه یافت، قیس بن سعد با دلی پر خون و قلبی شکسته با همراهان خود به کوفه بازگشت و چارهای جز صبر و تحمل نداشت و امام حسن(ع) - که در اثر ضربه شمشیر ابن بشیر اسدی استخوان پشت او شکسته بود - به مدائن منتقل شد و آنجا نزد سعد بن مسعود ثقفی که حاکم آنجا از جانب امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) بود، بستری و معالجه شد و سپس به کوفه بازگشت. و معاویه هم بلافاصله آهنگ کوفه کرد و در نخیله فرود آمد و مردم را جمع کرد و خطبهای خواند و در این خطبه گفت: "هیچ امتی پس از پیامبرش به اختلاف نمیافتند، مگر اینکه اهل باطل بر اهل حق پیروز میشوند!" سپس متوجه اشتباه خود شد و گفت: غیر از اینکه امت چنین و چنان کند.
ابو اسحاق سبیعی میگوید: معاویه در همین خطبه که در نخیله ایراد کرد، تمام شرطهایی که با حسن بن علی(ع) به امضا رسانده بود، باطل اعلام کرد و گفت: همه آن شرطها زیر دو پای من است و من به آن وفا نخواهم کرد. آن گاه هدف از لشکرکشی خود را تنها فرمانروایی بر مردم دانست و آن را هدیهای الهی تلقی کرد[۵۱].
معاویه در مدت اقامتش در کوفه موفق شد با تهدید و ارعاب و یا تطمیع از اشخاصی بیعت بگیرد، از جمله به سراغ قیس فرستاد که او را برای بیعت حاضر کنند، اما قیس گفت: من سوگند خوردهام که با او ملاقات نکنم مگر این که میان من و او نیزه یا شمشیر باشد. معاویه فرمان داد نیزه و شمشیری آوردند و در میان نهادند تا قیس به سوگند خود عمل کرده باشد[۵۲]. و معاویه بدین ترتیب با زور از او بیعت گرفت.[۵۳]
مجلس معاویه و دفاع قیس از علی(ع)
در ملاقاتی که قیس در واپسین سالهای عمرش با معاویه داشت، معاویه به قصد اعتراض به امیرمؤمنان علی(ع) گفت: خدا رحمت کند ابوالحسن را، که همواره خندان و اهل مزاح و فکاهی بود.قیس در پاسخ گفت: آری، رسول خدا هم با یاران خود مزاح میکرد و بر آنان لبخند میزد ولی تو را چنین میبینم که با این سخن منظور دیگری داری و با این گفته بر علی(ع) عیب میگیری، به خدا سوگند، با همه گشادهرویی و شوخطبعی از شیر هم هیبتش بیشتر بود و آن هییت تقوا بود، نه آنچه را که افراد ناتوان شام از تو بیم و هیبت دارند. ای معاویه، این خوی بلند و آراسته علی(ع) همچنان تا این زمان به صورت میراثی نفیس به دوستداران و شیعیان او منتقل شده است، و همان گونه که خشونت و ستم و تندخویی در گروه دیگر باقی است و هرکس اندک آشنایی با اخلاق و سجایای مردم داشته باشد این موضوع را میفهمد و باز میشناسد[۵۴]. آری، قیس با این موضعگیری به حق، اجازه نداد معاویه از مولا و مقتدایش امیرالمؤمنین(ع) کمترین انتقادی داشته باشد.[۵۵]
وفات قیس
قیس در سال ۵۹ یا ۶۰ هجری در اواخر حکومت معاویه در مدینه منوره با عشق و ایمان به ولایت امیرمؤمنان علی(ع) و اولاد مطهرش وفات یافت. ابن ابی الحدید میگوید: قیس مردی شجاع و باتجربه بود، او طرفدار امیرالمؤمنین(ع) و فرزندان آن حضرت بود و با ابوبکر بیعت نکرد و بر همین عقیده باقی ماند تا در سال شصت هجری از دنیا رفت[۵۶].[۵۷]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ اسدالغابه، ج۴، ص۲۱۵.
- ↑ رجال طوسی، ص۲۶، ش۱ و ص۵۴، ش۱ و ص۶۹، ش۱.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۲۸-۱۱۲۹.
- ↑ رجال کشی، ص۱۱۰، ح۱۷۷.
- ↑ ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۲۱۵.
- ↑ «لَوْ كَانَ الْعِلْمُ مُتَعَلِّقًا بِالثُّرَيَّا لَنَالَهُ نَاسٌ مِنْ فَارِسَ»؛ اسدالغابه، ج۴، ص۲۱۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۲۹-۱۱۳۰.
- ↑ رجال طوسی، ص۲۶، ش۱ و ص۵۴، ش۱.
- ↑ در کتاب احتجاج طبرسی دوازده صحابی پیامبر(ص) که با خلافت ابوبکر آشکارا مخالفت کردند، نام برده و سخنان آنان را نقل کرده از جمله: سلمان فارسی، خالد بن سعید، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، عمار یاسر و... که در شرح حال آنان توضیح دادهایم، اما در احتجاج نامی از قیس نیامده است.
- ↑ رجال برقی، فصل منکرین بر ابیبکر؛ و ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص۹۳.
- ↑ الفصول المختاره، ص۲۳۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۳۰-۱۱۳۲.
- ↑ . ر.ک: شرح ابن ابیالحدید، ج۶، ص۵۷؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۴؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۵۲.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۷۱.
- ↑ «سِرْ إِلَى مِصْرَ فَقَدْ وَلَّيْتُكَهَا وَ اخْرُجْ إِلَى رَحْلِكَ فَاجْمَعْ فِيهِ مِنْ ثِقَاتِكَ وَ مَنْ أَحْبَبْتَ أَنْ يَصْحَبَكَ حَتَّى تَأْتِيَهَا وَ مَعَكَ جُنْدٌ فَإِنَّ ذَلِكَ أَرْهَبُ لِعَدُوِّكَ وَ أَعَزُّ لِوَلِيِّكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدِمْتَهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَأَحْسِنْ إِلَى الْمُحْسِنِ وَ اشْتَدَّ عَلَى الْمُرِيبِ وَ ارْفُقْ بِالْخَاصَّةِ وَ الْعَامَّةِ فَإِنَّ الرِّفْقَ يُمْنٌ»
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۳۲-۱۱۳۳.
- ↑ ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۵۴۷ - ۵۵۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۵۴؛ شرح ابن ابیالحدید، ج۶، ص۵۷.
- ↑ خصایص الائمه، تألیف سید رضی، ص۴۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۳۳-۱۱۳۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۵۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۵۵؛ شرح ابن ابیالحدید، ج۶، ص۶۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۵۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۵۵؛ شرح ابن ابیالحدید، ج۶، ص۶۰.
- ↑ أما بعد، فإنما أنت وثن من أوثان مكة دخلت في الإسلام كارها، و خرجت منه طائعا...؛ ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۷؛ الغدیر، ج۲، ص۹۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۳۴-۱۱۳۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۵۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۵۵؛ شرح ابن ابیالحدید، ج۶، ص۶۱.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۳۷.
- ↑ محمد بن ابوبکر برادر مادری عبدالله بن جعفر است، چون مادر هر دو، اسماء بنت عمیس است که ابتدا همسر جعفر بن ابیطالب بود و به حبشه هجرت کرد و عبدالله را در حبشه به دنیا آورد و پس از شهادت جعفر در جنگ موته، به همسری ابوبکر درآمد و محمد بن ابوبکر را به دنیا آورد و پس از مرگ ابوبکر، اسماء به همسری امیرالمؤمنین(ع) درآمد و دو فرزند به نام عون و یحیی آورد.
- ↑ ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۵۵۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۵۵؛ شرح ابن ابیالحدید، ج۶، ص۶۲.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۷۲.
- ↑ خویشاوندی قیس با محمد بن ابوبکر از این جهت است که همسر قیس، خواهر ابوبکر به نام «قریبه» بود و محمد هم فرزند ابوبکر بود، پس قیس شوهر عمه محمد بن ابوبکر بوده است.
- ↑ ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۵۵۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۵۶؛ شرح ابن ابیالحدید، ج۵، ص۶۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۳۷-۱۱۳۹.
- ↑ ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۲۱۶؛ الغدیر، ج۴، ص۲۱۶ و ج۲، ص۷۸.
- ↑ سپاه امیرالمؤمنین(ع) به جانب صفین از آن محل عبور میکرده است.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۳۹-۱۱۴۰.
- ↑ ر.ک: وقعة صفین، ص۴۲۶ - ۴۳۱؛ شرح ابن ابیالحدید، ج۸، ص۶۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۴۰-۱۱۴۲.
- ↑ ر.ک: رقعة صفین، ص۴۴۵ - ۴۵۰؛ شرح ابن ابیالحدید، ج۸، ص۸۵ - ۸۸.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۸۳.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۴۲-۱۱۴۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۸۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۰۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۸۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۰۴.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا وَ اشْتَدَّ كَلَبُهَا...»؛ نهج البلاغه، خطبه ۹۳.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۴۳-۱۱۴۵.
- ↑ ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۲؛ الغدیر، ج۲۲، ص۷۱.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۴۵-۱۱۴۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۴۶.
- ↑ ر.ک: الغدیر، ج۲۲، ص۴۰ – ۴۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۴۶-۱۱۴۷.
- ↑ شرح ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۴۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۴۷-۱۱۴۸.
- ↑ شرح ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۴۷؛ در این باره نقل دیگری نیز وارد شده ر.ک: شرح ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۴۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶.
- ↑ شرح ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۴۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۴۹-۱۱۵۰.
- ↑ شرح ابن ابیالحدید، ج۱، ص۲۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۵۰.
- ↑ ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۲۱۶؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۰۲؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۷۹؛ ر.ک: الاصابه، ج۵، ص۴۷۵؛ تهذیب التهذیب، ج۶، ص۵۳۲؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۶۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۵۱.