تبلیغ در معارف و سیره نبوی
مقدمه
- رسول خدا(ص) در راه تبلیغ دین خدا، دورههایی را پشت سر گذاشتند که هر کدام از این دورهها و مراحل تبلیغی ویژگیهای خاصی داشت.
- برخی معتقدند که دعوت اسلامی در عصر رسالت، چهار مرحله داشت:
- مرحله اول: دعوت پنهانی که سه تا پنج سال بود؛
- مرحله دوم: دعوت علنی که تا زمان هجرت طول کشید؛
- مرحله سوم: دفاع مسلحانه از دعوت که تا صلح حدیبیه طول کشید؛
- مرحله چهارم: جنگ با بت پرستان و مشرکانی که در راه گسترش اسلام مقاومت میکردند[۱][۲].
دعوت پنهانی
- خاتم الانبیاء(ص) پس از برانگیخته شدن به پیامبری به تبلیغ آیین الهیاش همت گماشت و در این دوره که سه سال طول کشید[۳]، هسته اولیه اسلام شکل گرفت و بیش از چهل نفر از مردم مکه و اطراف آن مسلمان شدند. در این سه سال، رسول اکرم(ص) رسالت خویش را مخفی نگه میداشتند و دعوتشان را آشکار نمیکردند. دعوت مخفیانه در ابتدا لازم بود تا مسلمانان با قریش رو در رو نشوند؛ قریشی که در شرک و بتپرستی خود متعصب بودند؛ به این دلیل، آن حضرت و کسانی نیز دعوتش را در مجالس عمومی آشکار نمیکرد و تنها بعضی از خویشاوندان و کسانی را که از پیش با آنها آشنایی و به هدایتشان امید داشت، به طور مخفیانه به اسلام دعوت میکرد تا اینکه، عدهای از مردم که بیشتر از ضعیفان قوم بودند، به او ایمان آوردند[۴]. آن حضرت در این دوره، به شدت، اصول مخفی کاری را رعایت میفرمود. مشرکان هم در ابتدا قضیه را چندان جدی نمیگرفتند و برای آن اهمیتی قائل نبودند[۵]؛ شاید گمان میکردند سخنان حضرت، فراتر از سخنان کاهنان و خداپرستانی امثال قیس بن ساعده، زید بن عمرو، امیة بن صلت و دیگران - که عبادت بتان را ترک کرده بودند - نیست[۶]؛ لذا زمانی که از کنار ایشان رد میشدند، با تمسخر میگفتند: "از آسمان با جوان بنیعبدالمطلب سخن گفته میشود"[۷]. کم کم بر تعداد مؤمنان افزوده شد تا جایی که روزی نبود که مردم مکه از خواب برخیزند و با مرد یا زن مسلمانی روبرو نشوند[۸]. این امر، نگرانیها و مخالفتهای قریش را در پی داشت[۹][۱۰].
- همان گونه که گفته شد، در دوران سه سال دعوت پنهانی، مخفی کاری، سر لوحه کار رسول خدا(ص) و مسلمانان دوران بود؛ به گونهای که از سعید بن زیاد در وصف این ایام چنین نقل شده است: " ما اسلام خود را مخفی میکردیم و نماز نمیخواندیم؛ مگر در خانههای در بسته و در شعب و بعضی برای بعضی دیگر، نگهبانی میدادیم"[۱۱]. آن حضرت در این سه سال، گاهی برای ادای فرایض دینی، همراه دیگر مسلمانان، مخفیانه به کوهها و اطراف مکه میرفتند و به طور پنهانی نماز میخواندند[۱۲]؛ اما روزی، وقتی جمعی از مسلمانان به خواندن نماز مشغول بودند، با چند تن از مشرکان روبرو شدند و در پی ناسزاگویی مشرکان به مسلمانان، کار به درگیری و زد و خورد کشیده شد و سر یکی از مشرکان در این درگیری شکست[۱۳]. پس از این درگیری، حضرت و اصحابش در خانه ارقم بن ابی ارقم در دامنه کوه صفا مخفی شدند[۱۴] و آنجا را مرکز دعوت و محل اجتماعشان قرار دادند[۱۵] تا عبادات و شعائرشان از دید مشرکان دور بماند. ایشان در آنجا یک ماه یا بیشتر ماندند[۱۶] و از آن خارج نشدند تا اینکه تعدادشان به چهل نفر رسید[۱۷]. پس این آیه نازل شد: ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾[۱۸][۱۹].
دعوت علنی
مرحله انذار و دعوت خویشاوندان
- رسول خدا(ص) دعوت علنی خود را در مرحله اول با نزول آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۲۰] با دعوت از خویشاوندان خود آغاز کردند[۲۱]. این کار، بسیار دشوار بود؛ چرا که سران قریش به آسانی حاضر نمیشدند، از بتپرستی دست بردارند و به نبوت آن حضرت اقرار کنند. پس، آن حضرت به امیرالمؤمنین(ع) علیه دستور دادند غذایی فراهم کنند و سپس بزرگان بنیهاشم و بنی عبدالمطلب را به مهمانی دعوت کردند. آن حضرت در این جلسه امر پروردگارش درباره انذار خویشان خود را اعلام کرده، به آنان فرمودند که هر که با ایشان بیعت کند، برادر، وصی و وزیر ایشان خواهد بود؛ اما جز علی(ع) کسی به این خواسته آن حضرت جواب مثبت نداد[۲۲][۲۳].
دعوت عمومی
- پس از انذار نزدیکان، پیامبر(ص) بر بالای کوه صفا ایستاد و فریاد زد: « يَا صَبَاحَاه»[۲۴] (خبر مهم)؛ پس قریشیان در اطرافشان جمع شدند و گفتند: "چه شده است؟" فرمود: "اگر به شما خبر دهم که دشمنی امشب، یا فردا صبح به شما حمله میکند، مرا تصدیق میکنید؟" گفتند: "بله"؛ فرمود: "من ترساننده شما از عذابی دردناک هستم"[۲۵]. سپس ادامه داد و فرمود: "ای مردم! رهبر و پیشرو به اهلش دروغ نمیگوید؛ قسم به خدایی که هیچ پروردگاری جز او نیست! من، رسول خدا(ص) به سوی شما، به طور خاص و به سوی تمام مردم، به طور عام هستم. به خدا قسم! شما میمیرید؛ چنانکه میخوابید؛ و پس از مرگ برانگیخته میشوید، چنانکه از خواب بیدار میشوید، و محاسبه میشوید، چنانکه عمل میکنید، و در مقابل کارهای نیک پاداش داده میشوید و در مقابل کارهای زشت، عذاب داده میشوید و بهشت و جهنم، ابدی هستند و شما اولین کسانی هستید که انذار شدهاید"[۲۶][۲۷].
- آشکار شدن اسلام در مکه و گرایش تعداد زیادی از جوانان، بردگان و زنان به اسلام، رؤسای قریش را به واکنش وادار کرد. آنان که احساس خطر میکردند، سختگیری و آزار مسلمانان پرداختند.نقل شده است، هنگامی که رسول خدا(ص) دعوت مردم به اسلام را شروع و امر الهی را آشکار کرد، قومش او را از خود طرد نکردند و به مقابله با او برنخاستند تا اینکه بتپرستی را عیب دانست [و نیاکانشان را مذمت کرد و خبر داد که آنان در آتشاند]. پس، مشرکان این کار را منکری بزرگ برای خویش برشمردند و به طور جمعی به مخالفت و دشمنی با او برخاستند[۲۸]. آشفتگی و اعتراض مردم مکه به این دلیل بود که فهمیده بودند معنای حقیقی ایمان، چیزی نیست جز نفی همه خدایان دروغین و ایمان به پروردگاری قادر و بیهمتا؛ یعنی نفی آن بزرگی که به شیوه آیین جاهلی به دست آورده بودند؛ یعنی از دست دادن تمام اختیارات جاهلی و پذیرش فرمانبرداری کامل از خدا و رسولش؛ پس با تمام توان به آزار ایشان و دیگر مسلمانان پرداختند[۲۹]. اما آن حضرت با وجود همه این مخالفتها با نرمی و مدارا به طرح دعوت و تبلیغ اسلام میپرداختند[۳۰][۳۱].
- سران کفر پس از ملاقاتهای بینتیجه با ابو طالب، عموی پیامبر(ص)، تصمیم گرفتند به هر قیمتی از نفوذ آیین ایشان جلوگیری کنند؛ پس، در مخالفت با رسول خدا(ص) هم قسم شدند و تصمیم گرفتند که فرزندان و افراد قبیله خویش را از مسلمانی برگردانند[۳۲]. آنان افراد قبایل خود را مجبور کردند که در قبیله خود جستجو کنند و هر کس را که به دین اسلام در آمده بود، بیازارند[۳۳]. قریشیان عدهای از افراد جاهل و نادان و نیز اوباش مکه را تحریک کرده بودند تا به تکذیب و آزار پیامبر(ص) بپردازند [۳۴]. خود نیز او را به شاعری، جادو گری و دیوانگی متهم ساختند[۳۵]. کاربر پیامبر(ص) و کسانی که ایمان آورده بودند، سخت شد[۳۶] و چون مشرکان نمیتوانستند مسلمانانی را که از حمایت عشیره خود برخوردار بودند، آزار دهند، به سختترین وجهی به آزار ضعفای مسلمانان پرداختند [۳۷] و انواع شکنجهها را بر آنان روا میداشتند؛ آنها برخی را کتک میزدند، گروهی را با گرسنگی میآزردند و جمعی را برهنه، روی ریگهای داغ و تفتیده مکه میخواباندند [۳۸]. قریشیان با مرگ ابوطالب به این آزارها و شکنجهها شدت بخشیدند، تا حدی که عدهای از مسلمانان مجبور شدند به حبشه هجرت کنند[۳۹][۴۰].
سفر به طائف
- رسول خدا(ص) برای رهایی از اذیتهای مشرکان و یافتن پایگاهی جدید برای تبلیغ و نیز پناهگاهی برای مسلمانان، در شوال سال دهم بعثت به تنهایی[۴۱] یا همراه زید بن حارثه[۴۲] به سوی طائف در دوازده فرسخی شرق مکه عازم شد تا قبیله ثقیف را به اسلام دعوت کند[۴۳]. ایشان پس از ورود به شهر طائف به خانه "عبد یالیل" و دو برادرش "مسعود" و "حبیب" که بزرگ و رئیس قبیلة "ثقیف" بودند، رفته، و هدف خود را از آمدن به طائف برای آنها شرح دادند و از آنها خواستند که وی را در پیشبرد هدفش یاری کنند[۴۴]؛ اما آنان حاضر نشدند آیین اسلام را بپذیرند[۴۵]. پیامبر خدا(ص) را از نزد آنها برخاست و نا امید از هدایت قوم ثقیف، قصد بازگشت به مدینه را داشتند که عدهای از اهل ثقیف، اطفال، بردگان و دیوانگان را تحریک کردند تا به پیامبر(ص) ناسزا بگویند و به سویش سنگ طائف پرتاب کنند[۴۶][۴۷].
- فرومایگان طائف نیز پیامبر(ص) را احاطه کردند و حضرت از دست آنها به باغی که برای زیر "عتبه" و "شیبه" فرزندان "ربیعه" بود، پناهنده شد. رسول خدا(ص) برای استراحت زیر درخت انگوری نشست[۴۸]. عتبه و شیبه که این حال رادیدند، دلشان به حال آن بزرگوار سوخت؛ پس، به غلام نصرانی خود، "عداس" گفتند: "خوشه انگوری از این درخت بکن و در سبد بگذار و نزد این مرد ببر و به او تعارف کن!" [۴۹] در پی گفت و گویی که بین عداس با رسول خدا(ص) صورت گرفت، عداس اسلام آورد[۵۰]. اسلام آوردن عداس تنها نتیجه سفر پیامبر اکرم(ص) به طائف بود. رسول خدا(ص) پس از ده روز از سفر طائف به مکه برگشت[۵۱] و در پناه یکی از بزرگان مکه به نام "مطعم بن عدی" به مکه وارد و پس از انجام طواف خانه خدا به سوی منزل روانه شد[۵۲][۵۳].
دعوت از قبایل
- ایشان پس از بازگشت به مکه، با سرسختی بیشتر سران قریش روبرو شد. آن حضرت در سالهای یازدهم تا چهاردهم بعثت با قبایل عربی که برای به جا آوردن مراسم حج به مکه میآمدند، ملاقات و آنان را به توحید و یکتاپرستی دعوت میکرد[۵۴]. در سال یازدهم بعثت شش نفر از قبیله خزرج به مکه وارد شدند و پس از اسلام آوردن، به مدینه بازگشتند. این گروه در سفرهای بعدی، در سالهای دوازدهم و سیزدهم بعثت، همراه جمع دیگری از اهالی مدینه به مکه آمدند و پس از دیدار با پیامبر(ص) بین آنها و پیامبر پیمان "عقبه دوم" بسته شد و آنها در آن، حمایت خود را از رسول خدا(ص) اعلام کردند[۵۵][۵۶].
هجرت به مدینه و تشکیل دولت نبوی(ص)
- رسول خدا(ص) پس از هجرت به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی، مرحلهای جدید از تبلیغ دین الهی را آغاز کردند. ایشان در اولین اقدام خود پس از ورود به مدینه دستور ساخت مسجد را صادر کردند[۵۷]؛ و از آن پس، مسجد، مرکز فعالیتها و تصمیم گیریهای مسلمانان و نیز محلی برای ترویج آموزههای متعالی دین و رشد و گسترش آیین اسلام شد[۵۸].
- از مهمترین اقدامات دیگر حضرت، بستن پیمان میان مهاجران و انصار و نیز بستن پیمان با یهودیان مدینه بود[۵۹]. رسول اکرم(ص) با این کار توانست قبایل در گیر مدینه را که را هر کدام از آنان، متحد، آداب و رسوم اجتماعی و قبیلهای خاصی داشتند، گرد هم آورد و آنان را با یکدیگر متحد سازد. این اقدام پیامبر(ص) هم مانعی برای جلوگیری از دخالتهای دشمنان پدید آورد و هم امت واحده را برای پیشبرد مقاصد آسمانی رسول خدا(ص) با ایشان همراه و همگام ساخت[۶۰]. این پیمان را میتوان از مهمترین و اساسیترین ارکان پیشرفت اسلام با توجه به اوضاع آن روز شهر مدینه و منطقه حجاز دانست. اجرای پیمان "مؤاخات"[۶۱] نیز اتحاد مسلمانان را محکمتر ساخت و باعث تقویت روحیه مهاجران شد. با فعالیتهای پیامبر(ص) در مدینه، دیری نپایید که اکثر ساکنان آن، اسلام اختیار کردند؛ به گونهای که خانهای نبود که تمام یا برخی از افراد آن مسلمان نشده باشند و تنها چند خانواده انگشت شمار بر آیین جاهلی خود باقی مانده بودند[۶۲][۶۳].
- گسترش اسلام در میان انصار و قبایل اطراف مدینه باعث شد گروهی از سران جاهطلب و بزرگان یهود به سبب حسادت به رسول خدا(ص) درصدد مخالفت و کارشکنی برآیند[۶۴]. پس بزرگان جاهطلب یهود، مخالفت خود را علنی کردند و ابتدا برای سست کردن عقاید مسلمانان، سؤالات علمی و مذهبی زیادی از رسول خدا(ص) پرسیدند و به خیال خود خواستند با این کار آن حضرت را به زانو در آورند و مسلمانان را پراکنده سازند؛ ولی خدای تعالی به کمک وحی، پیامبر گرامی اش را یاری فرمود و ایشان پاسخ سؤالاتشان را داد[۶۵][۶۶].
- مجادلههای یهود اگر چه بر شدت دشمنی یهود میافزود؛ اما عقیده مسلمانان را به پیامبرشان، محکم و مقام علمی و اطلاعات غیبی وی را بر همگان آشکار میساخت و گاه باعث میشد که برخی از یهودیان به وی ایمان بیاورند. عبداللّه بن سلام و مخیریق، از دانشمندان یهود بودند که با مذاکرات مفصل با رسول خدا(ص) ایمان آوردند[۶۷][۶۸].
- در سال دوم هجرت، در پی قدرت گرفتن نیروهای مسلمانان، آیات ۱۹۰ - ۱۹۳ سوره بقره نازل و جهاد بر مسلمانان واجب شد[۶۹]؛ با وجوب جهاد، تبلیغ در مرحلهای دیگر گام نهاد و در این مرحله رسول خدا(ص) مأمور شد با بتپرستان و مشرکانی که در راه گسترش اسلام مقاومت میکردند، به مبارزه مسلحانه برخیزد. آن حضرت نیز ضمن تثبیت مواضع و دفاع از مرزهای عقیدتی سیاسی خود در برابر دشمنان کوشید تا با از میان بردن موانع، راه را برای رشد و گسترش سریعتر اسلام هموار سازد. اندکی بعد، خاتم انبیا(ص) با کمک بازوان نیرومند نظامی خویش توانست بتپرستان و مشرکانی را که در راه گسترش اسلام در سرتاسر شبه جزیره عربستان مقاومت میکردند، مطیع خود و آنان را با آیین اسلام آشنا سازد[۷۰].
- رسول خدا(ص) پس از جنگ احد کوشید با اعزام گروههای تبلیغی به میان قبایل و مراکز جمعیت، قلبهای قبایل بیطرف را به معارف اسلام جلب کند؛ پس، مبلغان ورزیدهای که حافظ قرآن و آگاه به احکام و سخنان پیامبر(ص) بودند و میتوانستند عقاید اسلامی را با روشنترین بیان به گوش مردم دور دست برسانند، برای تبلیغ دین به مناطقی گسیل داشتند که منطقه نجد هم جزو این مناطق بود؛ اما توطئه دشمنان، در به خاک و خون کشیدن گروههای تبلیغی در مناطق رجیع[۷۱] و بئر معونه[۷۲]، رسول خدا(ص) را بر آن داشت که تا با احتیاط بیشتری عمل کند؛ پس، آن حضرت تا مدتی از اعزام مبلغ خودداری میکرد؛ اما پس از صلح حدیبیه هم مبلّغانی را برای تبلیغ با پشتوانه محکم نظامی به مناطق دور دست میفرستاد. پس از صلح حدیبیه و به ویژه پس از فتح مکه بر دامنه تبلیغات دینی رسول اکرم(ص) افزوده شد؛ به گونهای که سرتاسر شبه جزیره عربستان، عرصه تبلیغ آیین اسلام شد و ندای اسلام تمامی قبایل عرب جزیرة العرب را در برگرفت. گروههای نظامی - تبلیغی رسول خدا(ص) که به سرتاسر جزیرةالعرب گسیل میشدند، در درجه اول، وظیفه، داشتند ساکنان آن مناطق را به اسلام دعوت کنند و در صورت خودداری آنان از پذیرش اسلام با آنها بجنگند. مثلاً، عمرو بن حزم خزرجی به نجران[۷۳] و معاذ بن جبل به یمن و حضر موت فرستاده شدند[۷۴][۷۵].
اعلام جهانی دین اسلام از طریق نامه نگاری
- پیامبر اکرم(ص) به تصریح قرآن ﴿رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾[۷۶] و ﴿خَاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾[۷۷] بود و دین ایشان مخصوص جزیرة العرب نبود، بلکه برای همه مردم دنیا بود؛ به این سبب، پیامبر خاتم(ص) خاتم در فرصتی که پس از صلح حدیبیه پیش آمد، به تبلیغ اسلام در مقیاس جهانی آن پرداخت. ایشان در اواخر سال ششم هجری[۷۸] و طبق برخی اقوال در اوایل سال هفتم هجری[۷۹]، با فرستادن نامههایی به حکام و امرای کشورها و نواحی مختلف، آنان را به دین اسلام دعوت کرد و بدین ترتیب، رسالت جهانی خویش را به جهانیان اعلام کرد. ایشان در این سال نامههایی را از مدینه به سوی هرقل، امپراتوری روم شرقی[۸۰]؛ خسرو پرویز، پادشاه ایران[۸۱]؛ نجاشی، پادشاه حبشه[۸۲]؛ مقوقس، حاکم مصر[۸۳]؛ هوذة بن علی، حاکم یمامه[۸۴]؛ منذر بن ساوی، حاکم بحرین و عمان[۸۵] و حارث بن ابی ثمر، حاکم غسان[۸۶] فرستادند[۸۷].
سیره تبلیغی
پیامبر اعظم(ص) برای تبلیغ رسالت خود سختیهای زیادی کشید و با شدیدترین فشارهای روحی و جسمی روبهرو شد، به گونهای که خود فرمود: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ»؛ هیچ پیامبری مثل من آزار ندید»[۸۸]. پس از رحلت ابوطالب، وقتی مشرکان قریش بر آن شدند تا نبی اکرم(ص) را به شهادت برسانند، آن حضرت به خاطر تبلیغ رسالتش، از رؤسای قبایل میخواست تا از ایشان پاسداری کنند: «کسی از شما را مجبور نمیکنم. تنها میخواهم برای رساندن پیامهای پروردگارم، مرا از کشته شدن نگه داری کنید».[۸۹].
ایشان برای تفهیم مطالب خود، سخنش را بدون ناراحتی چند بار تکرار میکرد و حتی گاهی سلام خود را سه بار تکرار مینمود[۹۰].
پیامبران به ویژه حضرت محمد(ص) رسالت تبلیغی خود را برای رضای خدا انجام میدادند و مزد رسالتشان را از پروردگار میخواستند، چنان که در قرآن میخوانیم: ﴿وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[۹۱]. رسول اکرم(ص) هیچگاه در برابر زحمتهای خویش چیزی نخواست و این تربیت قرآنی اوست که: ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ﴾[۹۲]. در سخنی دیگر نیز فرمود: «خدا مرا برای جمعآوری مال دنیا و جاذبههای آن نفرستاد، بلکه برگزید تا پیامش را برسانم و مردم را به سوی او رهبری کنم».[۹۳].
در سیره پرافتخار تبلیغ نبوی، موارد زیادی نقل شده است که آن حضرت هرگز بر اثر تطمیع یا تهدید دشمنان راه سازش را در پیش نگرفته است. برای نمونه، زمانی که پیامبر اکرم(ص) دعوت خود را آشکار کرد و مردم را به پرستش خداوند و نفی بتها فراخواند، سران قریش به شدت خشمگین شدند. ازاین رو، نزد ابوطالب رفتند که پشتیبان رسول اکرم(ص) بود و به او گفتند یا خود جلویش را بگیر یا اینکه در برابرش میایستیم[۹۴]. هنگامی که ابوطالب سخنان سران قریش را به آگاهی محمد(ص) رساند، پیامبر فرمود: «اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند، هرگز از دعوت خود دست برنمی دارم تا اینکه آن را انتشار دهم یا در راه آن کشته شوم».[۹۵].
رسول اعظم(ص)، دعوت تبلیغی خود را به صورت پنهان و آشکار پی میگرفت و زمانی که سه سال از بعثت میگذشت، بر حجر اسماعیل ایستاد و فرمود: «ای گروه قریش و ای مردم عرب! شما را دعوت میکنم به اینکه شهادت دهید خدایی جز خدای یکتا نیست و اینکه فرستاده او هستم و من شما را دستور میدهم که بتها را دور افکنید».[۹۶].
پیامبر اکرم(ص) پس از آشکار کردن دعوت خود، در ایام حج به دنبال مردم میرفت و آنان را به اسلام دعوت میکرد. پس از مدتی نیز قبیله به قبیله به سراغ آنان میرفت[۹۷]. ایشان دعوت تبلیغی خود را استمرار بخشید و به دیگران نیز سفارش میکرد: «عهدهدار تذکر مردم باشید و مدام اندرزشان دهید که این کار برای کسانی که بنا بر دوستی خدا عمل میکنند، مایه تقویت بیشتر است»[۹۸]. پیامبر به افرادی که با معارف اسلامی آشنا بودند و قدرت تبلیغ دین را داشتند، دستور داد به هجرت تبلیغی بروند: «برخیزید و پیک رسالت در نقاط دوردست شوید و ندای توحید را به گوش جهانیان برسانید»[۹۹] رسول الله(ص) به مبلغان دینی سفارش میکرد که حال مخاطبان را رعایت کنند: «لَيِّنُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَ»؛ «با کسی که به او یاد میدهید، نرم و مدارا باشید»[۱۰۰].
حضرت در سخنی دیگر میفرماید: «عَلَيْكَ بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى كُلِّ خَيْرٍ»؛ «بر تو باد که به جوانان توجه کنی؛ زیرا آنها به هر خیر و صلاحی زودتر میگرایند»[۱۰۱].[۱۰۲].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ محمد سعید رمضان البوطی، فقه السیره، ص ۶۷.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۰.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۱۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۲، ص ۳۱۸؛ احمد بن ابییعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۴ و ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۲۶۲.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۵۶ و انساب الاشراف، ص ۱۱۶.
- ↑ انساب الاشراف، ص ۱۱۵ و الطبقات الکبری، ص ۱۵۶.
- ↑ هاشم معروف الحسنی،سیرة المصطفی نظرة جدیده، ص ۱۲۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ص۱۵۶؛ انساب الاشراف، ص ۱۱۵ و تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۴.
- ↑ السیرة النبویه، ص ۲۹۴.
- ↑ انساب الاشراف، ص۱۲۳.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۰-۶۰۱.
- ↑ انساب الاشراف، ص۱۱۶.
- ↑ انساب الاشراف، ص۱۱۶؛ السیرة النبویه، ص ۲۶۳؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۳، ص ۳۷ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۱۸.
- ↑ انساب الاشراف، ص ۱۱۶؛ السیرة النبویه، ص ۲۶۳ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۱۸.
- ↑ ابوالفرج شافعی حلبی، السیرة الحلبیه، ج ۱، ص ۴۰۳.
- ↑ السیرة الحلبیه، ص ۴۰۲ - ۴۰۳؛ انساب الاشراف، ج ۹، ص ۴۰۶ و ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص ۱۹۳.
- ↑ السیرة الحلبیه، ص ۴۰۳؛ البدایه و النهایه، ج ۳، ص ۳۱ و شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس، ج ۱، ۲۹۳.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج ۱، ص ۱۹۷؛ السیرة الحلبیه، ج ۱، ص ۴۷۲؛ تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۹، ص ۹۱ و ابن اثیر، الکامل، ج ۲، ص ۸۵.
- ↑ «از این روی آنچه فرمان مییابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم» سوره حجر، آیه ۹۴–۹۵.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۱-۶۰۲.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۱۹ - ۳۲۱ و ابن اسحاق، کتاب السیر و المغازی، ص ۱۴۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۲۱ - ۳۲۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۲، ص ۱۷۹ - ۱۸۰؛ الکامل، ج ۲، ص ۶۲ ۶۳ و البدایه و النهایه، ج ۳، ص ۳۹ – ۴۰.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۲-۶۰۳.
- ↑ اعراب، در زمان بیان خبر بسیار مهم برای دیگران، از این واژه استفاده میکردند.
- ↑ الطبقات الکبری، ص ۱۵۶؛ دلائل النبوه، ص ۱۸۱؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۲۱؛ الکامل، ج ۲، ص ۶۰ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۱۹.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۴۶ – ۴۷.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۲۲؛ ماوردی، اعلام النبوه، ص ۲۳۷ و الکامل، ج ۲، ص ۶۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۵۶؛ انساب الاشراف، ص ۱۱۶؛ تاریخ الطبری، ص ۳۲۸؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۴ و السیرة النبویه، ص ۲۶۴ – ۲۶۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ص ۳۲۳.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۳-۶۰۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ص۳۲۸ و السیرة النبویه، ص ۲۶۸ - ۲۶۹.
- ↑ السیرة النبویه، ص ۲۶۸ - ۲۶۹.
- ↑ السیرة النبویه، ص۲۸۹.
- ↑ همان، تاریخ الطبری، ص ۳۳۲؛ الکامل، ص ۷۸؛ مقدسی، البدء والتاریخ، ج ۴، ص ۱۴۸ و المنتظم، ج ۲، ص ۳۷۸.
- ↑ السیرة النبویه، ص ۲۶۸ - ۲۶۹؛ الطبقات الکبری، ص ۱۵۹؛ البدایه و النهایه، ص ۴۷ و تاریخ الطبری، ص ۳۲۸.
- ↑ السیرة النبویه، ص ۳۱۷ و الکامل، ص ۶۶.
- ↑ الکامل، ص ۶۶ و ابوالربیع حمیری کلاعی، الإکتفاء، ج ۱، ص ۱۹۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۶۵؛ دلائل النبوه، ج ۲، ص ۳۵۰ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۴۴.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۳-۶۰۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۴۴؛ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۱۹ و الاکتفاء، ج ۱، ص ۲۴۶.
- ↑ دلائل النبوه، مقدمه، ص ۶۶؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۳۷ و الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۶۵.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۳۷؛ دلائل النبوه، مقدمه، ص ۶۶ و الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۶۵.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۱۹؛ تاریخ الطبری، ص ۳۴۴؛ السیرة الحلبیه، ج ۱، ص ۴۹۸ - ۴۹۹ و دلائل النبوه، مقدمه، ص ۶۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ص ۳۴۴ - ۳۴۵؛ السیرة النبویة، ص ۴۱۹ و دلائل النبوه، مقدمه، ص ۶۶ - ۶۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ص ۳۴۵؛ دلائل النبوه، مقدمه، ص ۶۷؛ الطبقات الکبری، ص ۱۶۵ و السیرة النبویه، ص ۴۲۰.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۴-۶۰۵.
- ↑ السیرة النبویه، ص ۴۲۰؛ دلائل النبوه، مقدمه، ص ۶۷ و تاریخ الطبری، ص ۳۴۵.
- ↑ عبدالرحمن سهیلی، الروض الانف، ج ۴، ص ۳۵؛ تاریخ الطبری، ص ۳۴۶ و السیرة النبویه، ص ۴۲۱.
- ↑ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج ۱، ص ۱۵۶؛ تاریخ الطبری، ص ۳۴۶ و السیرة النبویه، ص ۴۲۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ص ۱۶۵؛ امتاع الأسماع، ج ۸، ص ۳۰۵ و دلائل النبوه، مقدمه، ص ۶۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۶۵؛ عیون الأثر، ج ۱، ص ۱۵۷ و المنتظم، ج ۳، ص ۱۳.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۵-۶۰۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۵۱؛ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۲۵، الطبقات الکبری، ص ۱۶۹ و الاکتفاء، ج ۱، ص ۲۵۶.
- ↑ السیرة النبویه، ص ۴۴۱ ۴۳۱ و الطبقات الکبری، ص ۱۷۱ - ۱۷۲.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۶.
- ↑ عیون الأثر ، ج ۱، ص ۲۲۴؛ السیرة النبویة، ج ۱، ص ۴۹۶ و الطبقات الکبری، ص ۱۸۴- ۱۸۵.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۷.
- ↑ السیرة النبویة، ج ۱، ص ۵۰۱ - ۵۰۴ و عیون الأثر، ج ۱، ص ۲۲۷ – ۲۲۹.
- ↑ السیرة النبویة، ج ۱، ص ۵۰۱ - ۵۰۴ و عیون الأثر، ج ۱، ص ۲۲۷ – ۲۲۹.
- ↑ السیرة النبویة، ج ۱، ص ۵۰۴ – ۵۰۶؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۸۳ - ۱۸۴؛ عیون الأثر، ج ۱، ص ۲۳۰ - ۲۳۳ و الروض الأنف، ج ۴، ص ۲۴۴ - ۲۴۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۳۷؛ الاکتفاء، ج ۱، ص ۲۶۳ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۵۹.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۷.
- ↑ السیرة النبویه، ص ۵۱۳ و الاکتفاء، ج ۱، ص ۳۰۲.
- ↑ السیرة النبویه، ص ۵۱۳؛امتاع الاسماع، ج ۱۴، ص ۳۶۷ و عیون الاثر، ج۱، ص۲۳۷.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۷-۶۰۸.
- ↑ قاضی عیاض اندلسی، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج۱، ص۷۱۸؛ الاکتفاء ج ۱، ص ۳۰۲؛ امتاع الأسماع، ج ۱، ص ۶۵ - ۶۶ و السیرة النبویة، ج ۱، ص ۵۱۶.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۸.
- ↑ دلائل النبوه،، ج ۲، ص ۵۸۱ -؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۲، ص ۵۵۱ و علی بن ابراهیم قمی، تفسیرالقمی، ج۱، ص۷۱-۷۲.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۲ - ۴۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج ۱، ص ۳۵۴ – ۳۶۲؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۱۶۹ - ۱۸۳ و انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۷۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۴۵ - ۵۵۰؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص ۳۳ - ۳۴ و السیرة النبویه، ج ۲، ص ۱۸۳ - ۱۸۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۵۹۴؛ الکامل، ج ۲، ص ۲۹۳ و تاریخ خلیفه، ص ۴۶.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص ۴۸؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۲ و انساب الاشراف، ج ۱، ص ۵۲۹.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۸-۶۰۹.
- ↑ سوره انبیاء، آیه ۱۰۷.
- ↑ سوره احزاب، آیه ۴۰.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص ۳۵؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۴۴؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۹۸ و السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۰۶.
- ↑ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۱۱، ص ۳۴۴؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۹۸؛ احمد بن محمد قسطلانی، المواهب اللدینه، ج ۱، ص ۵۵۵ و مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص ۲۲۵.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۶۱؛ البدء و التاریخ، ص ۲۲۹، الطبقات الکبری، ص ۱۸۹؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۴۶ – ۶۴۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۱۴۴؛ عیون الأثر، ج ۲، ص ۳۲۸ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۵۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۹۸؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج ۱، ص ۷۶؛ سبل الهدی و الرشاد، ج ۱۱، ص ۳۴۴؛ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۱۸۸ و اسدالغابه، ج ۱، ص ۷۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۴۹ - ۴۴۸؛ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۱۸۸ و اسدالغابه، ج ۱، ص ۷۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۰۷؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۲۸۸؛ عیون الأثر، ج ۲، ص ۳۲۴ و امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۳۰۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۳۰۲؛ الاصابه، ج ۶، ص ۱۷۰ و الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۰۸۶.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص ۴۹؛ البدء و التاریخ، ص ۲۳۸ و احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص ۱۳۸.
- ↑ تاجالدین، علی محمد و حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۰۹-۶۱۰.
- ↑ مناقب، ج۳، ص۲۴۷.
- ↑ «لَا أُكْرِهُ أَحَدًا مِنْكُمْ إِنَّمَا أُرِیدُ أَنْ تَمْنَعُونِی مِمَّا يُرَادُ بِي مِنَ الْقَتْلِ حَتَّى أُبَلِّغَ رِسَالاتِ رَبِّي»؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۹۴.
- ↑ ابن کثیر، شمائل الرسول، شرح و تحقیق: مصطفی عبدالواحد، ص۷۰.
- ↑ «و من از شما برای این (پیامبری) پاداشی نمیخواهم، پاداش من جز با پروردگار جهانیان نیست» سوره شعراء، آیه ۱۰۹.
- ↑ «بگو: من از شما پاداشی بر این (رسالت) نمیخواهم و چیزی بر خود نمیبندم» سوره ص، آیه ۸۶.
- ↑ «إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَبْعَثِنيَ لِجَمْعِ الدُّنْيَا وَ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ إِنَّمَا بَعَثَنِي لِأَبْلُغَ عَنْهُ وَ أَدُلَّ عَلَيْهِ»؛ تاریخ یعقوبی، احمد بن یعقوب، ج۲، ص۲۴.
- ↑ سیره تبلیغی پیامبر اعظم(ص)، ص۹۳.
- ↑ «لَوْ وُضِعَتِ الشَّمْسُ فِي يَمِينِي وَ الْقَمَرُ فِي شِمَالِي مَا تَرَكْتُ هَذَا الْقَوْلَ حَتَّى أُنْفِذَهُ أَوْ أُقْتَلَ دُونَهُ»؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۷۸.
- ↑ «يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ يَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ أَدْعُوكُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ آمُرُكُمْ بِخَلْعِ الْأَنْدَادِ وَ الْأَصْنَامِ»؛ سیدهاشم رسولی محلاتی، تاریخ اسلام (از پیدایش عرب تا پایان خلافت عثمان)، ج۱، ص۸۱.
- ↑ رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام تا سال چهلم هجری، ص۴۸ و ۴۹.
- ↑ محمد محمدی ریشهری، تبلیغ در قرآن و حدیث، ص۲۰۴.
- ↑ فروغ ابدیت، ج۲، ص۲۱۰.
- ↑ میزان الحکمه، ج۸، ص۳۹۷۶.
- ↑ نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، نامه ۳۱، ص۹۱۲.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، رسول مهربانی ص ۱۰۸.