ولایت در عرفان اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۰ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۳:۰۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث ولایت است. "ولایت" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل ولایت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

تعریف ولایت در عرفان

  • یکی از اسماءالله، اسم مبارک ولی است که فرمود: ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا...[۳]. در حوزه عرفان، ولایت کمالی است ازلی و ابدی که سرآغاز همه کمالات است. ولایت یعنی "تصرف در خَلق به وسیله حق بنابر آنچه به آن امر شده‌اند، از حیث باطن و الهام به غیر وحی". اولیا در خَلق به وسیله حق تصرف می‌‌کنند نه با نفس خودشان، چون فنا در حق شده‌اند و به وسیله حق باقی مانده‌اند؛ یعنی از حیث هوهو، حق شده‌اند و از حیثِ تعیّن و تشخّص غیر او هستند. جناب سید حیدر در تعریف ولایت می‌نویسد: ولایت عبارت است از قیام عبد برای خدا و تبدیل اخلاقش به اخلاق الهی و محقّق شدن اوصافش به اوصاف باری تعالی[۴].
  • وی برای توضیح بیشتر، به روایات گوناگونی استناد می‌‌کند، از جمله در روایتی است که رسول خدا(ص)فرمود: "بر خُلق و خوی الهی متخلّق شوید"[۵]. طبق این حدیث، ولیّ الله به درجه‌ای می‌رسد که علمش علم خدا و قدرتش قدرت خدا و عملش عمل خدایی می‌گردد. همان‌طور که در حدیث قدسی آمده است: "هرگز بنده به وسیله نوافل به من نزدیک نمی‌‌شود مگر آن‌که دوستش دارم. پس هنگامی‌ که دوستش داشتم، گوش و چشم و زبان و دست و پایش می‌شوم. به‌طوری که به وسیله من می‌شنود، می‌بیند، سخن می‌گوید و راه می‌‌رود"[۶].
  • همچنین وارد شده است: "کسی که به سوی من یک وجب قدم بردارد، به اندازه یک ذراع به او نزدیک می‌شوم و کسی که به سوی من یک ذراع بیاید، به اندازه فاصله دو دست به او نزدیک می‌شوم و کسی که به اندازه فاصله دو دست به من نزدیک شود، من به سوی او شتاب می‌گیرم"[۷].
  • از نظر قیصری، شارح فصوص الحکم نیز، "ولایت" از "ولیّ" گرفته شده و به معنای قرب و نزدیکی است. * قرب دو قسم دارد:
  1. نزدیکی و قرب هویت الهیه به اشیا...؛
  2. قرب و نزدیکی بنده به حق تعالی در کمالات و اخلاق.

اقسام ولایت در عرفان

  • ولایت در ساحت عرفان، بر اساس تقسیم‌بندی‌های مختلف، اقسامی‌ دارد که به برخی از آنها اشاره می‌‌شود:

ولایت از حیث اقسام اولیا

ولایت عامه و ولایت خاصه

  • این قسم در واقع، تقسیمی‌ از ولایت بشریه است که به معنای لغوی "ولیّ" یعنی قرب و نزدیکی، بازمی‌‌گردد.
  • در آرای عرفا، ولایت عامه سه معنا دارد:
  1. ولایت عامه یعنی تولّی و تصدی بعضی از مردم به بعضی دیگر، از همین رو که گروهی از مردم می‌توانند مصالح گروه دیگر را تأمین‌کنند. این تسخیر طرفینی است؛ برای مثال: هم شاه در تسخیر رُعایاست و هم رعایا مسخّر شاه هستند[۱۴].
  2. ولایت عامه به معنای ولایت عُموم مؤمنین صالح برحسب مراتبشان ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا...[۱۵]. از آنجا که قرب امری اضافی است و دو طرف دارد، وقتی خداوند ولیّ مؤمنان باشد، آنان نیز اولیای خداوند خواهند بود[۱۶].
  3. ولایت عامه به معنای ولایت مطلقه، که در این معنا، بنده فقط به خدا نزدیک می‌‌شود بی‌اینکه در او فانی گردد و ولایت خاصه در مقابل این معنا از ولایت آورده می‌‌شود. از نظر عرفا ولایت خاصه زمانی رخ می‌نماید که بنده مؤمن به اندازه‌ای به خدا نزدیک شود که در او فانی گشته و جهت امکانی‌اش به وجود حقانی مبدل گردد و چیزی از جهت امکانی و خَلقی‌اش باقی نماند[۱۷].

ولایت مطلقه و مقیّده

مبنای ولایت در عرفان

مقام ختم ولایت

  1. ولایت او خاص باشد
  2. با ظهور او، ولایت ختم شود و هیچ ولیّ‌ای به مقام و منزلت او هرگز ظاهر نگردد[۵۱].

جستارهای وابسته

منبع‌شناسی جامع ولایت

منابع

پانویس

  1. جلابی هجویری، کشف المحجوب، ص۲۶۵.
  2. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۶-۳۲.
  3. «خداوند سرور مؤمنان است»... سوره بقره، آیه ۲۵۷.
  4. سید حیدر آملی، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص۳۸۲.
  5. قال(ص): «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ». بحار الأنوار، ج۵۸، ص۱۲۹.
  6. الحدیث القدسی: «لَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ، ِّ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ لِسَانَهُ وَ يَدَهُ وَ رِجْلَهُ، فَبی يَسمَعُ وَ بِى يَبصرُ وَ بِى يَنطِقُ وَ بِى يَبطِشُ»: اصول کافی، ج۲، ص۳۵۲.
  7. «من تقرب الی شبرا تقربت إلیه ذرعا و من تقرب إلی ذرعا تقربت إلیه باعا و من تقرب إلی باعا مشیت إلیه هرولة». سید حیدر آملی، جامع الاسرار، ص۳۸۲.
  8. قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۹- ۱۰.
  9. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۳۲-۳۴.
  10. ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ج۱۴، ص۵۱۴.
  11. ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ج۱۴، ص۵۰۷-۵۱۱.
  12. ر.ک: امام خمی‌نی، مصباح الهدایه، ص۷۷؛ ر.ک: محمدحسین طباطبائی، رسائل توحیدی، ص۲۱۹.
  13. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۳۴-۳۵.
  14. ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ج۱۴، ص۵۱۲.
  15. «خداوند سرور مؤمنان است»... سوره بقره، آیه ۲۵۷.
  16. محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۱.
  17. محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۳؛ ر.ک: محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، ص۱۰.
  18. اصل سفر عبارت است از حرکت از موقف و موطن متوجّهاتِ الی المقصد. سفر معنوی که اهل‌الله برای رسیدن به موطن اصلی و مقرّ معنوی و اهل شهود از برای درکِ مراتب الهی و سیر فی الله آن را به قدم معرفت و شهود می‌پیمایند و به سر منزل وجوب می‌رسند، منحصر در چهار سفر است: سفر اوّل، سفر از خَلق به حق است. سالک در این سفر، باید حُجُب اِمکانیه را اعم از حُجُب ظلمانیه و حُجُب روحانیه و نورانیه، که بین خود و مقصد اصلی است از بین ببرد تا به مقام وحدت صرفه برسد. سالک بعد از فنای در وجود حق و اِنغمار در وحدت، وجودش وجود حقانی می‌گردد و حالت محو در واحدیت وجود به او دست می‌دهد و از کثرت به کلّی غافل می‌‌شود. بعد از آن‌که عنایت الهی شامل حال او شد، به مقام صحو بعد محو می‌رسد و سفر اوّل او تمام می‌‌شود. سفر دوم، سفر از حق به حق است. از این سفر به سفر من الحق إلی الحق بالحق تعبیر کرده‌اند. چون وجود سالک به واسطه محو در توحید، وجود حقانی شده است و جهات خَلقی او در مقابل جهات حقی محو و نابود گردیده است و به مقام ولایت نائل آمده است. در این سفر، سالک از مرتبه ذات شروع به سیر در اسما و صفات حق می‌‌نماید و علم به أسما و خواص أسما پیدا می‌‌کند و به مظاهر اسما یعنی اَعیان ثابته واقف می‌‌شود و به مستدعیات آنها پی می‌برد و به اسرار قضا و قدر واقف می‌‌شود، ولایت او ولایت تامه الهیه می‌گردد. ذات و صفات و افعال خود را فانی در حق و افعال و صفات حق می‌‌نماید؛ به چشم حق می‌بیند و به سمع حق می‌‌شنود. به عبارت دیگر، سالک بعد از طیّ منازل نفس و قلب و روح و سِر، فانی در ذات حق می‌‌شود و فنا در ذات و نیل به مقام سرّ، انتهای سفر اوّل و ابتدای سفر دوم است، خفای فنا در الوهیت و خفای فنا در فنا که به "فناء عن الفنائَین" تعبیر شده است. با این ترتیب، دایره ولایت چنین سالکی تمام شده و سفر دوم او به پایان رسیده است و فنایش قطع شده است و به حال محو رسیده، لذا شروع به سفر سوم می‌‌نماید. سفر سوم، سفر عن الحق الی الخلق بالحق است. سالک در این موقف در مراتب افعال است، چون سالک بعد از تنزل و رجوع از مقام ذات به کثرت، اوّلین سِیر او در کثرت أسمایی و صفاتی است و بعد از سِیر در اسما، مشغول سِیر در افعال و مظاهر خارجی اسما می‌گردد. این سفر با سفر اوّل متقابل است، چون در سفر اوّل سالک از کثرت به وحدت رجوع می‌‌کند و کثرات مراتبی داشتند، هرچه از عالم مادّه دورتر می‌شد، به وحدت نزدیک‌تر می‌شد، ولی در سفر حق به خَلق و هم‌چنین در سفر حق به حق، متوجه به کثرت می‌‌شود. با این فرق که مقام وحدت را از دست نمی‌‌دهد و حافظ بین مراتب می‌‌شود. بنابراین، سالک در سیر أسما و صفات و أعیان ثابته، هم رجوع به کثرت نموده است، چون قبل از سِیر، منغمر در وحدت بود و بعد از سِیر در اَعیان، سیر در افعال می‌نماید. کثرت افعال تمام‌تر از کثرت اسماست. محوِ سالک در مقام سِیر در افعال، زائل می‌‌شود و به مقام صحو و هوشیاری و بیداری تام می‌رسد و به بقای حق باقی است و سِیر در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت می‌‌نماید. سالک تا وقتی که شروع در سفر چهارم ننموده باشد، تابع نبیّ مطلق است. سفر چهارم، سفر از خَلق به خَلق بالحق است. سالک در این سِیر، خلایق و آثار و لوازم آن را شهود می‌نماید و به تفصیل به منافع و مضارّ اجتماع بشری و احوال خلایق پی می‌‌برد و به رجوع خلایق به حق و کیفیت آن، علم تفصیلی حاصل می‌‌نماید. خلق را به مقام جمع دعوت می‌‌نماید. چنین شخصی صلاحیت از برای تشکیل مدینه فاضله استوار بر حق و حقیقت دارد و شأن اوست که در جمی‌ع شئون اجتماع بشری مداخله نماید. (برای اطلاع بیشتر ر.ک: ملّاصدرا، اسفار اربعه: سید حیدر آملی، جامع الاسرار؛ بوعلی سینا، اشارات و تنبیهات و یحیی کبیر، مبانی عرفانی، ص۷۵ – ۷۷).
  19. محمد داوود قیصری، شرح فصول الحکم، الفصل الثانی عشر من المقدمة و فص عزیره، ص۱۴۶–۱۴۸؛ ر.ک: حاشیه امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۴۶؛ و ر.ک: امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص۴۵ به بعد.
  20. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۳۵-۳۸.
  21. محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۱۰.
  22. محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۱۴۷؛ حاشیه امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۶۶.
  23. ابوالعلاء عفیفی، تعلیقات بر فصوص الحکم، ص۶۲.
  24. محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم؛ به نقل از: حواشی می‌رزا ابوالحسن جلوه، ص۲۵۵.
  25. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۳۸-۳۹.
  26. «و او سرور ستوده است» سوره شوری، آیه ۲۸.
  27. قیصری، شرح فصوص الحکم، تعلیقات محمدرضا قمشه‌ای بر فصوص الحکم، ذیل فص شیئی، پاورقی ص۴۴۴.
  28. بحارالانوار، ج۵۸، ص۳۸.
  29. بحارالانوار، ج۳، ص۳۳۶.
  30. قیصری، شرح فصوص الحکم؛ تعلیقات محمدرضا قمشه‌ای بر فصوص الحکم، ذیل فص شیئی، پاورقی ص۴۴۴.
  31. برای اطلاع بیشتر، ر.ک: محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمه، مرحلة اولی، فصل دوم و سوم:
  32. قیصری، شرح فصوص الحکم (مقدمه قیصری) ص۱۲۷؛ ر.ک: حواشی امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۶۶.
  33. «سخن پاک به سوی او بالا می‌رود و کردار نیکو آن را فرا می‌برد» سوره فاطر، آیه ۱۰.
  34. قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه استاد سید جلال الدین آشتیانی، ص۴۴.
  35. یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۴۳۴.
  36. بوعلی سینا، اشارات و تنبیهات، با شرح خواجه نصیر طوسی، نمط نهم، فصل اوّل.
  37. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۴۹-۵۱.
  38. ترمذی، ختم الاولیاء، ص۴۸۷.
  39. قیصری، شرح فصوص الحکم، (مقدمه قیصری)، ص۱۲۷.
  40. سیدعلیرضا صدرحسینی، شرح مقدمه بر فصوص، ص۲۲۹ – ۲۳۱.
  41. قیصری، شرح فصوص الحکم، تحقیق حسن حسن‌زاده آملی، ص۱۶۶.
  42. بحارالانوار، ج۲۶، ص۱۶.
  43. محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، ص۷.
  44. ««کلمه اوست» که آن را به (دامان) مریم افکند» سوره نساء، آیه ۱۷۱.
  45. فرغانی، مشارق الدراری، ص۸۷.
  46. بحارالانوار، ج۱۰۲، ص۱۳۲.
  47. محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، ص۷-۸؛ ر.ک: قیصری، شرح فصوص الحکم، فص شیئیه، پاورقی ص۴۴۸.
  48. فرغانی، مشارق الدراری، ص۸۰.
  49. سید حیدر آملی، جامع الاسرار، ص۸۰۵.
  50. ابن‌عربی، فتوحات مکیه، ج۱، ص۱۸۵.
  51. ابن‌عربی، فتوحات مکیه، ج۱، ص۱۸۵.
  52. محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، ص۳.
  53. فرغانی، مشارق الدّراری، ص۸۳.
  54. برای اطلاع بیشتر ر.ک: صدرالدین قونوی، فکوک، فصّ هارونی، مطبوع در حواشی منازل السائرین، ص۲۸۸؛ فَرغانی، مشارق الدّراری، ص۸۷؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، ص۱۲۷.
  55. محیی‌الدّین عربی، معروف به شیخ اکبر و شاگردش صدرالدّین قونوی، معروف به شیخ کبیر است؛ (به نقل از: استاد سیدجلال‌الدین آشتیانی، مقدمه بر شرح فصوص الحکم قیصری).
  56. سیدحیدر آملی، المقدمات من نش النصوص، ص۴۱۱.
  57. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ص۲۹۰.
  58. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ص۲۹۰.
  59. ترمذی، ختم‌الاولیا، ص۴۲۰- ۴۲۱.
  60. شهید مطهری درباره اصالت خانوادگی ابن‌عربی می‌گوید: "محیی‌الدّین مردی عربی [و] نژادش از اولاد حاتم طایی و اهل اندلس بود"؛ ر.ک: انسان کامل، ص۱۶.
  61. قیصری، شرح فصوص الحکم، پاورقی ص۶۳۴.
  62. ابن‌عربی، فتوحات المکیه، ج۲، ص۵۰.
  63. قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۱۱۱.
  64. ابن‌عربی، فتوحات المکیه، ج۱، ص۳۱۹.
  65. قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۴۶۴.
  66. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۵۱-۵۹.