عبدالرحمن بن ملجم مرادی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

«عبدالرحمن بن ملجم مرادی» از قبیله مراد است. وی اگر چه او در زمره یاران و شیعیان حضرت علی (ع) بود اما به خاطر کج‌فهمی از اسلام و عدم شناخت صحیح از ولی الله الاعظم امیرالمؤمنین (ع) سرانجام در زمره مخالفان آن حضرت قرار گرفت و در نهایت رذالت و پستی در قتل مظهر عدل و داد و رکن هدایت مولای متقیان علی (ع) کمر همت بست و دست خود را به خون آن امام به حق رنگین کرد و با عنوان اشقی الأولین و الآخرین به هلاکت رسید. بنابراین آوردن نام و شرح حال او در ردیف اصحاب امیرالمؤمنین (ع) بس مشکل و نا به جاست، اما از آنجا که او ابتدا یکی از شیعیان و سپاهیان حضرت علی (ع) در صفین بود لذا شرح حالش را در این جا می‌آوریم تا خوانندگان ضمن عبرت از سوء عاقبت چنین افرادی، با سوابق او نیز آشنا شوند.[۱]

چگونگی بیعت ابن ملجم با حضرت علی (ع)

ابو طفیل[۲] و اصبغ بن نباته نقل می‌کنند: وقتی مردم مدینه پس از قتل عثمان با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کردند حضرت در نامه‌ای به حبیب بن منتجب حاکم یکی از مناطق یمن ضمن دعوت از او خواست تا از مردم برای آن حضرت بیعت بگیرد و ده نفر از افراد ممتاز و برجسته و مورد اعتماد را نزد امام (ع) بفرستد تا با آن حضرت باشند. حبیب بن منتجب با ملاحظه آن نامه بسیار شادمان شد و مردم نیز با کمال رغبت به دست حبیب با امیرمؤمنان (ع) بیعت کردند. حبیب ده نفر را انتخاب کرد که ابن ملجم یکی از آنها بود او وقتی به مدینه رسید از میان جمع برخاست و ضمن تبریک به خلافت به علی (ع)، سخنانی بس جالب و شیوا بیان کرد و چنین گفت: "سلام بر تو ای امام عادل، ای ماه تمام، ای شیر شجاعت میدان نبرد، درود خدا بر تو که تو را از تمام مردم افضل قرار داد، درود و صلوات خدا بر تو و بر آل تو... ای علی، شهادت می‌دهم که تو به حق و صدق امیرالمؤمنینی، و همانا تو وصی رسول خدا (ص) و خلیفه بعد از او و وارث علم او هستی. ای علی، خدا لعنت کند کسی که حقت را انکار و مقامت را باور نکند، تو صبح کردی در حالی که امیر و معتمد اسلام و دیانتی، هرآینه عدالت تو جهان را پر کرده و باران پی در پی و ابرهای رحمت و رأفتت بر همگان برکت آورده است"

امیرالمؤمنین (ع) پس از سخنان به حق و گویای ابن ملجم، با نگاهی خاص به صورت او به جمع گروه هم توجهی کرد و همه را به خود نزدیک کرد و در کنار خود نشاند. بعد نامه حبیب بن منتجب را به امام (ع) دادند، حضرت نامه را ملاحظه فرمود و بسیار مسرور شد و دستور داد به هر کدام از آنها هدیه‌ای از لباس و... دادند. باز ابن ملجم برخاست و چند بیت شعر خواند و گفت: "یا علی، هر جا می‌خواهی ما را بفرست و خواهی دید که ما با تمام قوا و مردان شجاع و باهوش در اجرای فرمانت هستیم".

امیرالمؤمنین (ع) کلام و خطابه او را نیکو شمرد و پرسید: "اسم تو چیست؟" گفت: اسم من عبدالرحمان است. فرمود: "پسر کیستی؟" گفت: پسر ملجم. فرمود: "آیا از طایفه مرادی هستی؟" پاسخ داد: آری. حضرت فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ». امیرالمؤمنین (ع) پس از این گفت و گو مرتب دست بر دست می‌زد و کلمه استرجاع را تکرار می‌نمود و باز پرسید: "راستی تو از طایفه مرادی هستی؟" گفت: آری.

در ادامه حدیث آمده است: این هیئت همگی از جمله ابن ملجم با حضرت بیعت کردند و رفتند، لکن حضرت برای بار دوم و سوم ابن ملجم را احضار کرد و از او خواست به بیعت خود بماند و عهدشکنی نکند و او هم پذیرفت! ولی امام (ع) بعد از این بیعت همواره از یک خبر غیبی پرده برمی‌داشت و او را قاتل خود می‌خواند، ابن ملجم وقتی از این موضوع آگاهی یافت، عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین، اگر چنین شناختی از من دارید، مرا بکشید تا چنین واقعه‌ای پیش نیاید. امام (ع) در پاسخ او به یک حکم الهی اسلامی توجه داد و فرمود: "هرگز جایز نیست قتل کسی که هنوز آسیبی به من نرسانده است"[۳][۴]

طرح قتل امیرالمؤمنین (ع) به دست ابن ملجم

همانگونه که مولا امیرمؤمنان (ع) خبر آن را داده بود عاقبت ابن ملجم پس از داستان غمبار جنگ خوارج به این تصمیم رسید که حضرت علی (ع) را به قتل برساند و به فرموده پیامبر اسلام در زمره اشقی الاولین و الآخرین قرار گیرد. و دلیل این تصمیم نابخردانه و طرح قتل امام المتقین (ع) توسط او بین مؤرخان اختلاف است و در این باره چند قول است:

قول اوّل: این است که ابن ملجم در جنگ نهروان در رکاب امیرالمؤمنین (ع) جنگید و پس از فتح و پیروزی به کوفه آمد و عرضه داشت: یا علی، آیا به من اجازه می‌دهید به مصر سفر کنم و خبر فتح و پیروزی شما بر خوارج را به اهل مصر بدهم؟ حضرت فرمود: "برای چه می‌خواهی این خبر را به مصر برسانی؟" گفت: برای ثواب و پاداش از خداوند و خوشحالی علاقه‌مندان و ناراحتی دشمنان شما. حضرت به او اجازه داد ولی وقتی در شهر کوفه آماده می‌شد که به مصر برود و خبر فتح و پیروزی بر خوارج را به مردم آنجا اعلام کند، در محله بنی تمیم با قطام، زنی که بسیار زیبا و از باقیمانده خوارج بود برخورد کرد و از همان جا که قرار شد مهر او را کشتن امام (ع) قرار دهد! سرنوشت فکری ابن ملجم عوض شد و به عشق چهره زیبای قطام حاضر شد امیرالمؤمنین (ع) را به قتل برساند[۵].

قول دوم: از سخنِ بعضی مؤرخان و صاحب‌نظران استفاده می‌شود که ابن ملجم در پایان جنگ صفین در زمره مخالفان حضرت درآمد و به خوارج ملحق شد، اما در جنگ نهروان حضور نداشت ولی در صدد قتل امیرالمؤمنین (ع) برآمد[۶].

قول سوم: که به نظر می‌رسد از دو قول قبل معتبر‌تر باشد این است که او در جنگ نهروان با خوارج بود، و چون نُه نفر در جنگ نهروان از خوارج سالم ماندند و کشته نشدند، یکی از آنها ابن ملجم بود و او به مکه فرار کرد و طرح قتل امیرالمؤمنین (ع) را با دو نفر دیگر از خوارج پی‌ریزی کرد[۷].

و هر کدام از این سه قول باشد، ابن ملجم این انسان پست سیرت و مطرود رحمت حق و به فرموده رسول خدا (ص): اشقی الاولین و الآخرین کار خود را کرد و در شب نوزده ماه مبارک رمضان فرق مبارک مولای متقیان امیرالمؤمنین علی (ع) را در حال نماز صبح در مسجد کوفه با شمشیر زهر آلود شکافت و آنچه نباید بشود شد، و حضرت علی (ع) در شب ۲۱ همان سال روح بلندش به ملکوت اعلا پیوست و همان‌طوری که منادی حق در بین زمین و آسمان ندا داد: «تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْكَانُ الْهُدَى... قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى، قُتِلَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى، قَتَلَهُ أَشْقَى الْأَشْقِيَاءِ...»[۸][۹]

مقدمه

پس از اینکه عثمان کشته شد و مردم مسلمان با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند، آن حضرت مردی را به نام حبیب بن منتجب ـ که فرماندار و والی در اطراف یمن بود ـ بر ریاستش ابقا کرد و در نامه‌ای به او چنین نوشت:

به نام خداوند بخشاینده مهربان از بنده خدا امیرالمؤمنین؛ علی بن ابی طالب(ع)، به حبیب بن منتجبدرود بر تو! اما بعد به درستی که من ستایش می‌کنم خداوندی را که معبودی جز او نیست و صلوات می‌فرستم بر محمد، بنده و فرستاده او.

و بعد، من تو را ولایت دادم بر آنچه ولایت داشتی از قبل؛ پس در کار خود بمان. من تو را به عدل در میان رعیت و احسان به اهل مملکتت توصیه می‌کنم و بدان هر کس بر ده نفر از مسلمانان ریاست بیابد و در میان آنها عدالت را پیشه خود نسازد، خداوند روز قیامت او را در حالی محشور می‌کند که دو دست او به گردنش بسته باشد. تنها عدالت‌خواهی او در خانه دنیا، دست‌هایش را باز می‌کند. پس هر زمان این نامه من به تو رسید برای مردم آنجا بخوان و برای من از کسانی که در حضور تو هستند از مسلمانان بیعت بگیر. پس هر زمان مردم همچون بیعت رضوان بیعت کردند، در کار خود بمان و ده نفر از عاقلان، فصیحان و معتمدان آنان را بفرست؛ آنان که بیشتر یاری می‌کنند، از صاحبان فهم و شجاعت، خدا را می‌شناسند و به دین خود و به آنچه به نفع و ضرر آنهاست، آگاه هستند و بهترین رأی و نظر را در مسائل (اجتماعی و سیاسی) دارند بر تو و آنها درود باد.[۱۰]

حضرت امیر(ع) نامه را مُهر زد و با یک مرد عرب فرستاد. چون نامه به حبیب رسید، آن را بوسید و روی چشم و سرش گذاشت و بعد از قرائت آن در جمع، بالای منبر رفت. پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت: ای مردم! بدانید که عثمان راه خود را رفت و بعد از او مردم با بنده صالح خدا و پیشوای خیرخواه، برادر رسول خدا(ص) و جانشین او بیعت کرده‌اند و او سزاوارتر به خلافت است و او برادر و پسر عموی رسول خدا]](ص) و برطرف‌ کننده اندوه از صورت اوست و همسر دختر و وصی و پدر دو نواده اوست؛ او امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) است. پس درباره بیعت او و وارد شدن در اطاعتش چه می‌گویید؟!

صدای ضجه و گریه مردم بلند شد و گفتند: ما شنیدیم و اطاعت کردیم و دوستی و کرامت خدا و رسولش و برادر رسول خدا(ص) را پذیرفتیم. وی از مردم برای حضرت بیعت گرفت و بعد از بیعت مردم گفت: من می‌خواهم ده تن از سران و شجاعان شما را به جانب حضرت روانه کنم. آنها پذیرفتند. در ابتدا صد نفر را انتخاب کرد و از آن‎ها هفتاد تن، از هفتاد تن، سی نفر و از سی تن، ده نفر انتخاب کرد که از جمله آن‎ها عبدالرحمان بن ملجم مرادی بود. آن‎ها بلادرنگ حرکت کردند و به جانب امیرالمؤمنین(ع) آمدند. بعد از اینکه به حضور حضرت رسیدند و پس از سلام، خلافت را به آن حضرت تهنیت گفتند. حضرت جواب سلام آن‎ها را داد و خوش آمد گفت. در میان آن جمع ابن ملجم حرکت کرد و در برابر امیرالمؤمنین ایستاد و گفت: سلام بر تو ای امام عادل، بدر کامل، شیر بزرگوار، قهرمان دلاور، سواره بخشنده و کسی که خداوند او را بر بقیه مردم فضیلت داد. صلوات و درود خدا بر تو و بر خاندان بزرگوارت. شهادت می‌دهم که تو به حق و حقیقت امیرالمؤمنین هستی و تو وصی رسول خدا(ص)، خلیفه او و وارث علم او می‌باشی. خداوند لعنت کند کسی را که حق و مقام تو را منکر شود! تو امیر و سرور مردم هستی. عدل تو بین مردم شهرت دارد و به طور مکرر فضل تو و ابرهای مهربانیت، در حال ریزش است. امیر، ما را فرستاده است و ما به سبب آمدن خوشحال شدیم پس مبارک باد بر تو خلافت در میان مردم![۱۱]

گفتگوی امام و ابن ملجم

حضرت امیرالمؤمنین(ع) به جانب ابن ملجم خیره شد و پس از آن به گروه اعزامی نظر کرده، آنها را مقرب داشت. گروه پس از اینکه نشستند، نامه‎ای را به حضرت دادند. حضرت مُهر آن را شکست و از آنجا که نامه سرّی بود، کسی از مضمون آن آگاه نشد. بعد حضرت دستور داد به هر نفر از آنها حُلّه‎ای یمنی و عبایی عَدَنی بخشیدند و فرمان داد مورد احترام قرار بگیرند. هنگامی که حرکت کردند ابن ملجم در مقابل حضرت ایستاد و اشعاری را انشاد کرد: تو گواه پاک، صاحب خیر و نیکی و فرزند شیران طراز اول می‎باشی. ای وضی محمد! خدا تنها تو را گرامی داشته و در کتاب فرستاده خود به تو فضل عنایت کرده و به تو زهرا، دختر محمد، حوریه دختر نبی مرسل را اعطا کرده است[۱۲].

بعد گفت: ای امیرالمؤمنین! به هر جا می‌خواهی، ما را بفرست تا آنچه باعث شادی توست از ما ببینی. به خدا قسم در میان ما نیست مگر شجاع دلاور و قاطع زیرک و دلیر بی‌باک، ما این را از پدران و اجداد خود به ارث بردیم و برای اولاد صالح خود به یادگار خواهیم گذاشت.

حضرت امیرالمؤمنین گفتار او را تحسین نمود و فرمود: اسمت چیست؟ گفت: عبدالرحمان. فرمود: فرزند چه کسی هستی؟ گفت: فرزند ملجم مرادی. فرمود: آیا تو مرادی هستی؟! گفت: آری ای امیرالمؤمنین! حضرت فرمود: «﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» حضرت امیر مکرر به او نگاه می‌کرد و یک دست خود را به دیگری می‌زد و کلمه استرجاع را بر زبان جاری می‌نمود. بعد فرمود: وای بر تو! آیا تو از قبیله بنی مرادی؟ گفت: آری.

در این جا حضرت این اشعار را خواند:

أَنَا أَنْصَحُكَ مِنِّي بِالْوَدَادِ{{{2}}}
أُرِيدُ حَيَاتَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي{{{2}}}
من تو را به دوستی نصیحت می‌کنم، به این آشکارا و حال آنکه می‌‌دانم تو از دشمنان من باشی. من قصد زنده ماندن او را دارم و او قصد قتل مرا؛ عذر خواه تو دوستت از قبیله مراد است.

اصبغ بن نباته واقعه را این گونه تعریف می‌کند:

چون گروه یمنی بر امیرالمؤمنین وارد شدند، با آن حضرت بیعت کردند. ابن ملجم هم بیعت کرد و بعد از بیعت، حرکت کرد که برود. حضرت او را صدا زد و از او عهد و پیمان گرفت که بیعت خود را نگسلد. او پذیرفت و سپس حرکت کرد. از نو حضرت برای سومین بار درخواست بیعت و استحکام آن را نمود. ابن ملجم که از این واقعه تعجب کرده بود، گفت: ندیدم با دیگران این گونه عمل کنی حضرت فرمود: برو اما نمی‌بینم که تو بر آن چه بیعت کردی وفا کنی. ابن ملجم گفت: از زمانی که اسم مرا شنیدی، از حضورم ناراحت شدی؛ در حالی که به خدا قسم من ماندن با تو و جهاد برای تو را دوست دارم و قلب من، دوستدار توست و به تحقیق من دوستداران تو را نیز دوست میدارم و با دشمنان تو دشمن میباشم. حضرت تبسم کرد و فرمود: ای برادر مرادی! اگر از چیزی سؤال کنم، صادقانه جواب می‌دهی؟ بلی ای امیرالمؤمنین! حضرت فرمود: آیا تو دای‌ه‎ای یهودی داشته‌ای که هرگاه گریه می‌‌کردی، تو را کتک می‌زد و به صورتت سیلی می‌نواخت و می‌‌گفت: ساکت شو؛ زیرا تو از کسی که ناقه صالح را پی کرد، شقی‌تر هستی و بهزودی در بزرگی، جنایت عظیمی را مرتکب خواهی شد که خداوند به خاطر آن، بر تو غضب کند و سرنوشت تو آتش جهنم باشد؟ گفت: این بوده و لکن به خدا قسم ای امیرالمؤمنین تو در نزد من از هر کسی محبوب‎تری. حضرت امیر(ع) فرمود: به خدا سوگند نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده است و به تحقیق، حق گفتم و به راستی سخن راندم و تو قسم به خدا قاتل من خواهی بود و به زودی این را با این رنگین خواهی کرد - یعنی صورت و محاسنم را با شکافتن فرق سرم که حضرت به آنها با دست خود اشاره کرد - و به تحقیق هنگام (کار خلاف)، نزدیک شده و زمان آن فرا رسیده است.

ابن ملجم گفت: به خدا قسم ای امیرالمؤمنین تو نزد من از تمام آنچه خورشید بر آن طلوع کرده است، محبوبتری. و لکن اگر این را (که من قاتل تو خواهم بود) از من میشناسی، مرا به مکان دوری بفرست که جایگاه من از شما فاصله داشته باشد. حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو همراه یارانت باش تا به شما اجازه بازگشت بدهم. سپس حضرت دستور داد در میان بنی تمیم فرود آیند و پس از سه روز توقف، فرمان داد به یمن بازگردند. هنگامی که قصد مراجعت داشتند، ابن ملجم سخت بیمار شد و دوستانش او را ترک گفته، به یمن رفتند و چون خوب شد، نزد امیرالمؤمنین آمد و شبانه روز از حضرت جدا نمی‌شد. حضرت خواسته‌های او را بر آورده میساخت و او را گرامی داشته، به منزل خود دعوت میکرد و در همان حال می‌فرمود: تو قاتل و کشنده من هستی و این شعر را بارها می‌خواند:

أُرِيدُ حِبَاءَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي{{{2}}}

ابن ملجم می‌‌گفت: ای امیرالمؤمنین! اگر می‎دانی من قاتل شما هستم، مرا بکش. حضرت می‌فرمود: برای من جایز و حلال نیست که مردی را قبل از این که نسبت به من کاری انجام دهد، بکشم و یا (برابر نقل دیگر) می‌فرمود: هرگاه! من تو را بکشم چه کسی مرا خواهد کشت؟

شیعیان و پیروان علی(ع) از این واقعه آگاه شدند. مالک اشتر، حارث بن اعور همدانی و دیگران حرکت کردند و شمشیرهای خود را برهنه نموده، گفتند: ای امیرالمؤمنین! این سگی که بارها او را این گونه مخاطب ساختی، کیست؟! در حالی که تو امام ما، ولی ما و پسر عموی پیامبر ما هستی، دستور کشتن او را به ما بده حضرت به آن‎ها فرمود: شمشیر‌های خود را غلاف کنید! خداوند شما را مبارک گرداند و عصای وحدت امت را نشکنید. آیا مرا این گونه می‌شناسید که کسی را بکشم که در حق من کاری انجام نداده است؟!

بعد از اینکه حضرت امیرالمؤمنین(ع) به منزل خود بازگشت، شیعیان جمع شده و آنچه را شنیده بودند به هم خبر دادند و گفتند: امیرالمؤمنین در آخر شب به مسجد می‌رود و شما سخنان حضرت را به مرد مرادی شنیدید و او جز حق چیزی نمی‌گوید و شما عدل و شفقت را دیده‎اید و می‌ترسیم که این مرد مرادی او را ترور کند. از این روی به فکر چاره افتادند و تصمیم گرفتند که قرعه بزنند و برابر آن، هر شب قبیله‌ای را برای حفاظت تعیین نمایند. قرعه در شب اول و دوم و سوم به نام اهل کناس افتاد. به این جهت آنها شمشیرهای خود را شب با خود حمل کردند و به شبستان مسجد جامع رفتند. همین که علی(ع) از مسجد جامع خارج شد و با این حالت آنها را دید، فرمود: چه می‌کنید؟! آنها ماجرا را به اطلاع حضرت رساندند. حضرت در حق آنها دعا کرد و خندید و فرمود: آمده‌اید که مرا از اهل آسمان، یا از اهل زمین حفظ کنید؟! گفتند: از اهل زمین. فرمود: چیزی در آسمان نیست، مگر این که همان در زمین است و چیزی در زمین نیست، مگر این که همان در آسمان است پس این آیه را تلاوت فرمود: ﴿قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا[۱۳].

بعد حضرت دستور داد به منازل خود برگردند و این داستان تکرار نشود[۱۴].

این گذشت تا این که ابن ملجم همراه گروهش در مکه تصمیم گرفت امیرالمؤمنین(ع) را به شهادت برساند[۱۵].

بررسی واردین به کوفه

امام صادق(ع) می‌فرماید: حضرت علی(ع) دستور داد اسامی کسانی را که وارد کوفه می‌شوند، بنویسند و به آن حضرت بدهند. گروهی از مردم اسامی واردشدگان را در کاغذی نوشته، به آن حضرت دادند. حضرت امیر(ع) آن اسامی را خواند و همین که به نام ابن ملجم رسید، انگشت خود را روی اسم او گذاشت و بعد فرمود: خداوند تو را بکشد![۱۶] و چون به آن حضرت گفته شد اگر میدانی او تو را خواهد کشت، پس چرا او را نمی‌کشی؟! فرمود: خداوند بنده‌ای را عذاب نمی‌کند تا این که او مرتکب گناه شود[۱۷].

حضرت امیر(ع) بعد از ضربت خوردن، درباره ابن ملجم توصیه می‌کرد که با او بدرفتاری نکنند و به امام حسن(ع) فرمود: ای فرزندم! یک ضربه در مقابل یک ضربه است و مبادا گناهی کنی و از آن تجاوز نمایی[۱۸].

از آنچه از امام صادق(ع) نقل شد، به خوبی استفاده می‌شود حضرت آنجا که برای مصالحی لازم بود اسم‌های افرادی را که به کوفه داخل می‌شدند، کنترل می‌کرده است که شاید منتظر ورود ابن ملجم بوده و یا جهت دیگری داشته و یا به سبب کنترل افراد مخالف و ضد انقلاب و جاسوسان معاویه بوده است و حضرت خود تمام اسامی را مطالعه می‌کردند[۱۹].

منابع

پانویس

  1. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۳۷-۸۳۸.
  2. متن روایت از قول اصبغ بن نباته است و روایتی که از ابوطفیل آمده به اختصار و با کمی تفاوت است.
  3. «إِنَّهُ لَا يَحِلُّ ذَلِكَ أَنْ أَقْتُلَ رَجُلًا قَبْلَ أَنْ يَفْعَلَ بِي شَيْئاً»؛ منهاج البراعة، خوئی، ج۵، ص۱۲۷.
  4. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۳۸-۸۴۰.
  5. منهاج البراعة، خوئی، ج۵، ص۱۳۰.
  6. ر. ک: درس‌هایی از نهج البلاغه، ج۳، ص۹۷.
  7. در بعضی از کتاب‌های معتبر تاریخ آمده که پس از واقعه نهروان که شکست سختی به خوارج وارد شد و همه کشته شدند جز نُه نفر، از جمله آن نُه نفر ابن ملجم مرادی بود، او به همراه برک بن عبدالله تمیمی و عمرو بن بکر تمیمی در سال چهل هجری در مکه با هم جمع شدند و سوگند یاد کردند برای خونخواهی کشتگان نهروان و نجات مسلمانان سه نفر را بکشند: یکی، علی (ع) و دیگری، معاویه و سومی، عمرو عاص. آری، آن‌قدر علی (ع) مظلوم است که در نقشه این توطئه‌گران آن حضرت، در ردیف معاویه و عمروعاص به عنوان عوامل بدبختی مسلمانان آورده می‌شود! این سه نفر در کعبه قسم یاد کردند که در شب نوزده رمضان چهل هجری عبدالرحمان بن ملجم در کوفه علی (ع) را بکشد و برک بن عبدالله در شام معاویه و عمرو بن بکر در مصر، عمرو عاص را، این سه نفر حرکت کردند و برک به شام رفت ولی موفق به کشتن معاویه نشد و پای او را مجروح کرد و عمرو بن بکر به مصر رفت و شب نوزده رمضان عمرو عاص بیمار بود و مسجد نیامد و رئیس شرطه شهر به جای او آمد و او کشته شد، و تنها ابن ملجم موفق شد توطئه‌ای که ریخته بود لباس عمل بپوشاند و شب نوزده رمضان چهل هجری علی (ع) را در محراب عبادت به تحریک قطام دختر زیبای شهر و کمک اشعث بن قیس و... به ضربت شمشیر زهرآلود به شهادت رسانید و لعنت ابدی برای خود خرید.
  8. ر. ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۳۲؛ ج۴، ص۱۱۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۲۳.
  9. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۴۰-۸۴۲.
  10. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى حَبِيبِ بْنِ الْمُنْتَجَبِ سَلَامٌ عَلَيْكَ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أَحْمَدُ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أُصَلِّي عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِهِ وَ رَسُولِهِ وَ بَعْدُ فَإِنِّي وَلَّيْتُكَ مَا كُنْتَ عَلَيْهِ لِمَنْ كَانَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْسِكْ عَلَى عَمَلِكَ وَ إِنِّي أُوصِيكَ بِالْعَدْلِ فِي رَعِيَّتِكَ وَ الْإِحْسَانِ إِلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِكَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ مَنْ وُلِّيَ عَلَى رِقَابِ عَشَرَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَعْدِلْ بَيْنَهُمْ حَشَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَدَاهُ مَغْلُولَتَانِ إِلَى عُنُقِهِ لَا يَفُكُّهَا إِلَّا عَدْلُهُ فِي دَارِ الدُّنْيَا فَإِذَا وَرَدَ عَلَيْكَ كِتَابِي هَذَا فَاقْرَأْهُ عَلَى مَنْ قِبَلَكَ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ وَ خُذْ لِيَ الْبَيْعَةَ عَلَى مَنْ حَضَرَكَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَإِذَا بَايَعَ الْقَوْمُ مِثْلَ بَيْعَةِ الرِّضْوَانِ فَامْكُثْ فِي عَمَلِكَ وَ أَنْفِذْ إِلَيَّ مِنْهُمْ عَشَرَةً يَكُونُونَ مِنْ عُقَلَائِهِمْ وَ فُصَحَائِهِمْ وَ ثِقَاتِهِمْ مِمَّنْ يَكُونُ أَشَدَّهُمْ عَوْناً مِنْ أَهْلِ الْفَهْمِ وَ الشَّجَاعَةِ عَارِفِينَ بِاللَّهِ عَالِمِينَ بِأَدْيَانِهِمْ وَ مَا لَهُمْ وَ مَا عَلَيْهِمْ وَ أَجْوَدَهُمْ رَأْياً وَ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ»؛ بحارالأنوار، ج۴۲، ص۲۵۹ - ۲۶۳؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۵۵ - ۳۶۰.
  11. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص ۲۱۵ - ۲۱۷.
  12. شعر وی چنین بود:
    أَنْتَ الْمُهَيْمِنُ وَ الْمُهَذَّبُ ذُو النَّدَى{{{2}}}
    اللَّهُ خَصَّكَ يَا وَصِيَّ مُحَمَّدٍ{{{2}}}
    وَ حَبَاكَ بِالزَّهْرَاءِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ{{{2}}}
  13. بگو هیچ‌گاه جز آنچه خداوند برای ما مقرّر داشته است به ما نمی‌رسد سوره توبه، آیه ۵۱.
  14. کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۵۶ - ۳۶۰؛ بحارالأنوار، ج۴۲، ص۲۶۰ - ۲۶۳.
  15. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۲۱۷ - ۲۲۲.
  16. «قَاتَلَكَ اللَّهُ قَاتَلَكَ اللَّهُ»!
  17. «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا يُعَذِّبُ الْعَبْدَ حَتَّى تَقَعَ مِنْهُ الْمَعْصِيَةُ»؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، (چهار جلدی) ج۲، ص۳۷۴.
  18. «يَا بُنَيَّ، ضَرْبَةً مَكَانَ ضَرْبَةٍ، و لَاتَأْثَمْ»؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۶۲.
  19. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۲۲۲-۲۲۳.