حرکت امام حسین به سوی کوفه در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

پیمان کوفیان حجت را بر امام تمام کرد

در حدیثی می‌خوانیم امام(ع) به عبدالله بن زبیر چنین فرمود: «أَتَتْنِي بَيْعَةُ أَرْبَعِينَ أَلْفاً يَحْلِفُونَ لِي بِالطَّلَاقِ وَ الْعِتَاقِ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ»؛ «بیعت چهل هزار تن از مردم کوفه که در وفاداری به طلاق و عتاق سوگند خورده‌اند[۱] به دستم رسیده است». عبدالله ابن زبیر عرض کرد: «آیا می‌خواهی به سراغ مردمی بروی که پدرت را کشته و برادرت را از نزدشان بیرون کردند؟»[۲].

این روایت نشان می‌دهد که مردم عراق از ظلم و ستم بنی‌امیه به ستوه آمده بودند، و هتک مقدسات الهی و ارزش‌های اسلامی به وسیله این بازماندگان عصر شرک و جاهلیت همه را به ماهیت این جنایتکاران خائن آشنا ساخت و تردیدی برای مردم در کفر آنها باقی نگذارد. لذا آنها به دنبال رهبری می‌گشتند که در سایه او قیام کنند، چه رهبری بهتر از امام حسین(ع). سیل نامه‌های کوفیان و بیعت آنان با امام(ع) حجت را بر حضرت تمام کرد، هر چند این افراد بی‌وفا این بار هم عهد و پیمان خود را شکستند و سرانجام امام(ع) را تنها گذاردند[۳].

حرکت امام حسین به‌سوی عراق

مسلم بن عقیل، به شهادت رسید و امام(ع) پس از دریافت نامه مسلم آماده سفر به عراق گردید. ابن زبیر از هدف امام(ع) آگاه شد و به او گفت: «اگر مرا در آنجا پیروانی چون پیروان تو بود از آن عدول نمی‌کردم» و چون ترسید متهمش کند گفت: «اما اگر در حجاز بمانی و در همین‌جا به‌دنبال این کار باشی با تو مخالفت نخواهد شد. ان‌شاءالله» و چون از نزد امام(ع) بیرون رفت آن حضرت فرمود: «او به خوبی می‌داند که با بودن من بهره‌ای از حاکمیت نمی‌برد و مردم با من برابرش نمی‌کنند؛ لذا دوست دارد که من از اینجا بروم تا زمینه برای او مهیا گردد»[۴].

روز ترویه ـ هشتم ذیحجه ـ نیز ما بین حجر و باب کعبه روبرو شدند و ابن زبیر به امام(ع) گفت: «اگر بخواهی بمانی و حاکمیت را در اختیار بگیری حمایت و یاری و همراهی‌ات می‌نمائیم و با تو بیعت می‌کنیم» حسین(ع) به او فرمود: «پدرم مرا خبر داد که در آنجا ـ مکه ـ قوچی است که حرمتش را از بین می‌برد و من دوست ندارم آن قوچ باشم!» ابن زبیر گفت: «پس اگر خواستی بمان و حکومت را به من بسپار که مطاع گردی و نافرمانی نبینی» فرمود: این را نمی‌خواهم. بعد گفتارشان را پوشاندند[۵] و در روایتی گوید: «ابن زبیر با حسین رازی گفت و حسین رو به ما کرد و گفت: ابن زبیر می‌گوید: «در این مسجد بمان تا مردم را برای تو گرد هم آورم» سپس گفت: «به خدا سوگند! اگر یک وجب بیرون آن کشته شوم، نزد من محبوب‌تر است از اینکه داخل آن کشته شوم! به خدا سوگند! اگر در سوراخ جنبیده‌ای از این جنبندگان هم باشم مرا بیرون می‌آورند تا خواسته خود را درباره‌ام به انجام رسانند! به خدا سوگند! هر آینه بر من تعدی کنند، همان‌گونه که یهود در روز شنبه تعدی کردند!»[۶]. در تاریخ ابن عساکر و ابن کثیر گوید: «اگر در فلان‌جا و فلان‌جا کشته شوم نزد من محبوب‌تر است از آنکه به‌وسیله من حرمت حرم شکسته شود»[۷].

حسین(ع) پس از آن، طواف خانه به جای آورد و سعی صفا و مروه نمود و بخشی از مویش را کوتاه کرد و از احرام به درآمد و آن را «عمره» گردانید[۸].[۹]

فقط جان بر کفان با ما همراه شوند!

هنگامی که امام(ع) تصمیم گرفت (از مکه) رهسپار عراق شود، برخاست و خطبه‌ای به این مضمون ایراد فرمود: «حمد و سپاس از آنِ خداست، آنچه او بخواهد (همان شود)، و هیچ توان و قوتی جز به کمک او نیست، و درود خداوند بر فرستاده‌اش (حضرت محمد(ص)). (آگاه باشید!) قلّاده مرگ بر گردن آدمیزاده، همانند گردنبندی است بر گردن دختران جوان (مرگ همیشه همراه آدمی است). اشتیاق من به دیدار گذشتگانم (پدر و مادرم و جد و برادرم) همانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف است! برای من شهادت گاهی برگزیده شده که به یقین به آن خواهم رسید و گویا می‌بینم گرگان درنده بیابان- بین نواویس و کربلا- بند بند تنم را پاره پاره کرده و گویی از من شکم‌های تهی و مشک‌های خالی خود را پر می‌کنند. از آن روز که (روز عاشورا) قلم تقدیر الهی بر آن رقم خورده است، گریزی نیست! خشنودی خداوند خشنودی ما اهل بیت است. (آنچه را که خداوند بدان خشنود است ما اهل بیت نیز به همان خشنودیم). ما در برابر بلا و آزمایش الهی شکیباییم و او پاداش عظیم صابران را به ما خواهد داد. هرگز پاره تن رسول خدا(ص) از وی جدا نمی‌شود و در حظیرة القدس (درجات عالی بهشت) به او ملحق خواهد شد، و چشمان رسول خدا(ص) به ذریه‌اش روشن می‌شود و وعده‌اش توسط آنان وفا خواهد شد. هر کس آماده است خون خود را در راه ما نثار کند و خود را آماده لقای خداوند سازد، با ما رهسپار شود،؛ چراکه من- به خواست خداوند- فردا صبح حرکت خواهم کرد»[۱۰].

این خطبه کوتاه، از پر معنی‌ترین خطبه‌های امام(ع) است که نشان می‌دهد: اوّلاً ـ امام(ع) از آینده این سفر پر خطر ـ سفر به عراق ـ به خوبی آگاه بود ولی چون رضای خدا را در آن می‌دانست به آن اقدام فرمود. به تعبیر دیگر، آن را یک آزمون بزرگ الهی می‌دید که در کوتاه مدت و دراز مدت آثار مهمی برای جهان اسلام در بر خواهد داشت، و سبب رسوایی خطرناک‌ترین دشمنان اسلام و سرنگونی آنان خواهد شد، و درسی پر از عبرت و حماسه و عزت و افتخار برای آیندگان بجا خواهد گذارد. ثانیاً ـ هیچ کس از همراهان خود را که در این مسیر گام نهاده بودند از آینده آن بی‌خبر نگذاشت و اغفال نکرد تا فقط پاکبازان عاشق شهادت در راه خدا با او حرکت کنند، همان کسانی که باید نامشان در دفتر روزگار به عنوان بهترین شهیدان راه حق رقم خورد[۱۱].

گفتگوی امام(ع) با ابن عباس

در تاریخ طبری و غیر آن گوید: هنگامی‌که حسین آماده خروج شد ابن عباس نزد او آمد و ضمن گفتارش به وی گفت: «در این سرزمین بمان چون تو سرور اهل حجازی و به مردم عراق بنویس که اگر ـ چونان که پنداشته‌اند ـ خواستار تو هستند، ابتدا فرماندار و دشمنشان را بیرون کنند، سپس به سوی آنها برو،و اگر چاره‌ای جز رفتن نداری، به سوی «یمن» برو که آنجا را دژها و دره‌ها باشد و سرزمینی وسیع است و شیعیان پدرت در آنجایند و تو از دسترس این قوم بدور. آنگاه برای مردم نامه می‌نویسی و داعیانت را به اطراف می‌فرستی و من امیدوارم با این اقدام بدانچه دوست داری دست یابی.» حسین(ع) به او گفت: «پسر عمو! به خدا سوگند می‌دانم که تو خیرخواه و مهربانی، ولی من تصمیم خود را گرفته و راه را انتخاب کرده‌ام» ابن عباس گفت: «پس اگر رفتنی هستی، این زنان و فرزندانت را با خود مبر، من بیم آن دارم که تو کشته شوی، همان‌گونه که عثمان کشته شد و زنان و فرزندانش او را نظاره می‌کردند».

در اخبار الطوال گوید: حسین گفت: «پسر عمو! این نهضت را نهضت نمی‌دانم مگر با خاندان و فرزندان[۱۲] و در روایتی گوید: حسین گفت: «اگر در فلان‌جا و فلان‌جا کشته شوم نزد من محبوب‌تر است از اینکه در مکه کشته شوم و حرمت آن به‌وسیله من شکسته شود» و ابن عباس به گریه افتاد[۱۳]. و در روایتی است که گفت: «آن بود که آرامم کرد»[۱۴].[۱۵]

نامۀ امام(ع) به بنی هاشم

در کتاب کامل الزیاره گوید: «حسین بن علی(ع) از مکه به محمد بن علی نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ... از حسین بن علی به محمد بن علی و اطرافیان او از بنی هاشم. اما بعد، هرکس به من ملحق شود به شهادت می‌رسد و هرکس بر جای ماند پیروزی را نیابد. والسلام»[۱۶]. ابن عساکر گوید: حسین نماینده‌ای به مدینه فرستاد و عده‌ای از نوادگان عبدالمطلب به او پیوستند... و محمد بن حنفیه نیز به‌دنبال آنها به مکه آمد[۱۷].[۱۸]

گفتگوی امام(ع) با برادرش محمد بن حنفیه

سید بن طاووس با سند خویش از امام صادق(ع) نقل می‌کند: «محمد بن حنفیه (برادر امام حسین(ع)) در شبی که فردایش امام(ع) از مکه رهسپار عراق بود، به محضر امام(ع) شرفیاب شد و عرض کرد: ای برادر! تو بی‌وفایی کوفیان را نسبت به پدر و برادرت، شناخته‌ای، من نگرانم که با تو نیز چنین کنند. اگر در مکه بمانی، تو عزیزترین و محترم‌ترین شخص خواهی بود. امام فرمود: «يَا أَخِي قَدْ خِفْتُ أَنْ يَغْتَالَنِي يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فِي الْحَرَمِ فَأَكُونَ الَّذِي يُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا الْبَيْتِ»؛ «برادر! من بیم از آن دارم که یزید، خونم را در حرم (امن خدا) بریزد و بدین سبب حرمت این خانه شکسته شود».

محمد بن حنفیه عرض کرد: «اگر از این جهت نگرانی، به سمت یمن یا به سرزمین‌های ناشناخته دیگر کوچ کن که تو در آنجا محفوظ‌تری و کسی به تو دست نخواهد یافت». امام(ع) پاسخ داد: «أَنْظُرُ فِيمَا قُلْتَ»؛ «در این باره می‌اندیشم». ولی دیدند که امام(ع) سحرگاهان آماده کوچ کردن (به سوی عراق) است؛ چون خبر به محمد بن حنفیه رسید. نزدیک آمد و مهار ناقه امام(ع) را به دست گرفت و عرض کرد: ای برادر! آیا نفرمودی که در این باره می‌اندیشم؟

امام(ع) فرمود: آری. عرض کرد: پس چه شده است با این شتاب رهسپاری؟ فرمود: «أَتَانِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ فَقَالَ يَا حُسَيْنُ(ع) اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا»؛ «هنگامی که از تو جدا شدم، پیامبر خدا(ص) را در خواب دیدم، به من فرمود: ای حسین! رهسپار (عراق) شو، خداوند می‌خواهد تو را کشته ببیند!». محمد بن حنفیه گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۹]. با این حال چرا این زنان را با خود می‌بری؟! امام(ع) فرمود: «قَدْ قَالَ لِي: إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا»؛ «رسول خدا(ص) به من فرمود: خداوند می‌خواهد که آنان را اسیر ببیند!!». امام(ع) پس از این گفتگو با برادرش خداحافظی کرد و رفت![۲۰].

دستوری که پیغمبر اکرم(ص) در عالم رؤیا به فرزند دلبندش امام حسین(ع) داد، پرده از روی حقیقت مهمی برداشت و آن این که گاه درهم شکستن دشمن سبب پیروزی و رسیدن به اهداف مقدس می‌شود و گاه شهادت و اسارت، و این بار نوبت شهادت و اسارت بود!

بی‌شک، خواست خدا بدون حکمت نیست، حکمت بالغه الهی ایجاب می‌کرد که با شهادت امام و یارانش و اسارت همسر و خواهر و دخترانش از یک سو، پرده از چهره ننگین حاکمان ظالم و بی‌ایمان بنی‌امیه برداشته شود و جهان اسلام بر ضد آنها بشورند و از سوی دیگر، امام حسین(ع) و یارانش جایگاهی در تاریخ جهان پیدا کنند که اسوه و قدوه ملت‌های مظلوم گردند و درس آزادگی را از مکتب آنها فراگیرند و از سوی سوم، امام(ع) به مقامی رسد که بزرگ‌ترین شفیع روز جزا گردد![۲۱].

حرکت امام از مکه و ممانعت عاملان حکومت

امام(ع) روز سه‌شنبه هشتم ذی‌حجه از مکه بیرون رفت[۲۲]. فرستادگان حاکم مکه «عمرو بن سعید» راه را بر او بستند و کار به مشاجره و درگیری با تازیانه‌ها رسید. حسین و یارانش از بازگشت امتناع کردند و به راه خود ادامه دادند و مخالفان ندا دادند: «ای حسین! از خدا نمی‌ترسی؟ از جماعت خارج می‌شوی و بین این امت تفرقه می‌افکنی!» و حسین این فرموده خدای عزوجل را تلاوت کرد: لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ[۲۳].[۲۴].[۲۵]

گفتگوی امام(ع) با عبدالله بن جعفر

عبدالله بن جعفر نامه‌ای را به همراه دو فرزندش عون و محمد برای امام فرستاد و نوشت: «اما بعد، از تو می‌خواهم که به‌خاطر خدا با دیدن نامه‌ام منصرف گردی؛ زیرا من از راهی که برگزیده‌ای بر جان تو و درماندگی اهل بیتت بیمناکم، و اگر تو در این دوران کشته شوی نور زمین خاموش گردد؛ زیرا تو بیرق هدایت جویانی. پس در حرکت شتاب مکن که من به دنبال نامه‌ام هستم. والسلام». و بعد نزد «عمرو بن سعید» رفت و از او خواست تا برای حسین امان‌نامه بنویسد و او را به نیکی و جایزه نوید دهد و خود وی را با نامه به‌سوی او فرستد. و او چنین نوشت: «اما بعد، من از خدا می‌خواهم که تو را از آنچه نابودت می‌کند منصرف سازد و بدانچه مایه رشدت گردد هدایت فرماید. به من خبر رسیده که به سوی عراق می‌روی. من تو را از ستیز و دودستگی به پناه خدا می‌سپارم. من بر تو بیمناکم که این راه راه هلاک تو باشد. اکنون عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید ـ برادر حاکم ـ را به سوی تو فرستادم. با آن دو به نزد من بیا که پیش من در امانی و از صله و جایزه و نیکی و حسن همجواری برخوردار...». عبدالله و یحیی نامه را بردند و به امام(ع) رسیدند. یحیی نامه را برای آن حضرت قرائت کرد و با او به بحث و گفتگو پرداختند. امام(ع) نیز ضمن گفتگو یکی از عذرهای خود را چنین بیان داشت که: «من رویایی دیدم که رسول خدا(ص) در آن بود و در متن آن مأموریتی یافتم که انجامش خواهم داد، به ضررم باشد یا به سودم!» گفتند: «آن رؤیا چیست؟ فرمود: «آن را برای هیچکس بیان نکرده‌ام و هرگز بیانش نمی‌کنم تا پروردگارم را ملاقات نمایم»[۲۶].

امام(ع) در پاسخ «عمرو بن سعید» نیز نوشت: «اما بعد، به یقین کسی که به سوی خدای عزوجل دعوت می‌کند و می‌گوید که من از مسلمانانم، چنین کسی یقیناً با خدا و رسول او دشمنی و ستیز نکرده است. تو (مرا) به امان و نیکی و جایزه دعوت کردی، در حالی‌که بهترین امان، أمان خداست و خداوند هرگز کسی را که در دنیا از او نترسیده در آخرت امان نخواهد داد. پس خوف خدا را در دنیا از او درخواست می‌کنیم تا أمان او را در آخرت به‌دست آوریم. حال اگر با این نامه قصد صله و جایزه و نیکی به من را کرده‌ای پاداش نیکی خواهی داشت»[۲۷].[۲۸]

نامۀ عمره دخت عبدالرحمان

در تاریخ ابن عساکر گوید: عمره دخت عبدالرحمان نیز برای حسین نامه نوشت و هدف و اقدامش را گران و دست نیافتنی دانست و از او خواست تا مطیع حکومت و همراه جماعت باشد و به او خبر داد که فقط به‌سوی قربانگاهش رانده می‌شود و می‌گفت: «گواهی می‌دهم که عایشه به من گفت که از رسول خدا(ص) شنیده است که می‌فرمود: «حسین در سرزمین بابل کشته می‌شود» امام(ع) با خواندن نامه‌اش فرمود: «پس ناچارم که به قربانگاهم بروم!» و رفت[۲۹].[۳۰]

گفتگوی امام(ع) با عبدالله بن عمر

و نیز گوید: عبدالله بن عمر در املاک خود بود که به او خبر رسید حسین بن علی به‌سوی عراق می‌رود. به فاصله سه روز راه خود را به او رسانید و از رفتن به عراق نهی‌اش کرد. حسین نپذیرفت و ابن عمر با او معانقه کرد و گفت: «تو را به خدا می‌سپارم، تو را که کشته می‌شوی!»[۳۱].

در فتوح ابن اعثم، مقتل خوارزمی، مثیر الأحزان و دیگر کتب گویند: ابن عمر هنگامی‌که شنید حسین به عراق می‌رود خود را به او رسانید و پیشنهاد کرد تا اطاعت کند و تسلیم گردد. حسین به او گفت: «ای عبدالله! آیا ندانستی از پستی دنیا در نزد خداست که سر یحیی بن زکریا به بدکاره‌ای از بدکاران بنی اسرائیل هدیه می‌شود؟! ـ تا آنجا که فرمود: ـ و خداوند در کیفرشان تعجیل نفرمود، بلکه بعد از آن کیفرشان داد، کیفر عزیز مقتدر! سپس فرمود: ای ابا عبدالرحمان! از خدا بترس و یاری‌ام را رها مکن»[۳۲].[۳۳]

توجه امام(ع) به‌سوی عراق و خطبه آن حضرت

در مثیر الأحزان پس از ذکر گفتگوهای پیشین گوید: امام(ع) برای خطابه برخاست و فرمود: «سپاس خدای راست و آنچه خدا خواست و هیچ قوتی جز به ارادتش نیاراست. مرگ برای فرزندان آدم چنان است که گردن‌آویز بر گردن دخترکان. وه که چه شوری برای دیدار پیشینیانم دارم، شوری که یعقوب به دیدار یوسف داشت. برای من قربانگاهی انتخاب شده که به آن می‌رسم. گویا می‌بینم که اعضای بدنم را گرگان بیابان، بین نواویس و کربلا، پاره‌پاره کرده و شکم‌های گرسنه و انبان‌های تهی خویش را از آن پر می‌کنند. آری، از آنچه با قلم تقدیر ثبت شده گزیری نیست، خشنودی خدا خشنودی ما اهل بیت است. بر بلایش شکیبایی می‌کنیم و او پاداش صابرانمان دهد. پاره‌های تن رسول خدا هرگز از او جدا نگردند و در حظیرة القدس با او باشند. دیدگانش بدان‌ها روشن گردد و وعده‌اش را بدان‌ها تمامت بخشد. (اکنون) هرکس برای جانبازی در راه ما آماده است و خویشتن را برای دیدار خدا مهیا ساخته، با ما بیاید که من صبحگاهان حرکت خواهم کرد - ان‌شاءالله»[۳۴].[۳۵]

دستورات خلیفه یزید

خبر حرکت امام(ع) به یزید رسید و او به ابن زیاد نوشت: «به من خبر رسیده که حسین به سوی کوفه حرکت کرده است. او از همه دوران‌ها به دوران تو و از همه سرزمین‌ها به سرزمین تو گرفتار آمده و تو نیز، از بین همه کارگزاران، مبتلای او شده‌ای و در این درگیری یا آزاد می‌شوی و یا به بردگی بازمی‌گردی، همان گونه که بردگان برده می‌شوند!»[۳۶] و در روایتی گوید: عمرو بن سعید نیز نامه‌ای همانند این نامه برای ابن زیاد فرستاد[۳۷].[۳۸]

امام(ع) و فرزدق

امام(ع) به راه خود ادامه داد تا به «صفاح»[۳۹] رسید و فرزدق شاعر با او روبرو شد و عرض کرد: «پدر و مادرم فدای تو ای زادۀ رسول خدا! چه شده که این‌گونه شتابان از حج دور می‌شوی؟» امام فرمود: «اگر شتاب نمی‌کردم گرفتار شده بودم!» سپس از فرزدق احوال مردم (کوفه) را پرسید و فرزدق گفت: «دل‌های آنها با تو و شمشیرهایشان با بنی امیه است و قضاء و حکم نهایی از آسمان فرود آید.» امام(ع) به او فرمود: «راست گفتی، هرچه هست از آن خداست و خدا هر چه را بخواهد انجام می‌دهد. پروردگار ما هر روز در کاری است. اگر قضای الهی بدانچه محبوب ماست نازل شد، خدای را بر نعمت‌هایش سپاس می‌گوییم و او خود یاری‌دهنده بر انجام شکر است، و اگر قضاالهی) مانع این خواسته شد، کسی که نیتش حق و جان مایه‌اش تقوی است، تجاوز نکرده است» سپس مرکبش را براند و با فرزدق خداحافظی کرد[۴۰]

و نیز فرمود: «ای فرزدق! اینان گروهی هستند که پیروی شیطان را پذیرفتند و اطاعت خدای رحمان را رها کردند و در زمین فساد را آشکار ساختند و حدود الهی را از بین بردند و باده‌ها نوشیدند و دارایی‌های فقیران و بیچارگان را ویژه خود ساختند و من از هر کس به یاری دین خداوند و سربلندی آیینش و جهاد در راهش سزاوارترم، تا آیین خداوند پیروز باشد»[۴۱]. فرزدق با شنیدن این سخن برگشت و رفت.

این سخن به خوبی نشان می‌دهد که امام(ع) روی حمایت و وفاداری مردم کوفه به هیچ وجه حساب نمی‌کرد، بلکه رفتن به سوی سرزمینی که شهادت او در آن، موج عظیمی را در جهان اسلام بیندازد، و پایه‌های قدرت ظالمان فرومایه را متزلزل کند وظیفه خود می‌دانست، و الا سزاوار بود با شنیدن سخن فرزدق و با جوابی که خود به او داد، مسیر خویش را تغییر داده به مکه بازگردد، یا راه دیگری را در پیش گیرد.

و به تعبیر دیگر، امام(ع) مبارزه با کسانی که اطاعت شیطان را بر اطاعت خدا مقدم شمرده، و حدود الهی را تعطیل، و فسق و فجور را آشکار ساخته، و حقوق مستضعفان را پایمال کرده بودند، وظیفه اصلی خود می‌دانست؛ به هر قیمتی که تمام شود و هر بهایی که لازم است برای آن بپردازد![۴۲].

امام(ع) و عبدالله بن مطیع

امام(ع) در یکی از آبشخورهای مسیر با «عبدالله بن مطیع عدوی»[۴۳] روبرو شد و عبدالله به او گفت: «پدر و مادرم فدای تو ای زادۀ رسول خدا! برای چه به اینجا آمده‌ای؟» حسین(ع) او را از ماجرای خود آگاه ساخت و عبدالله گفت: «یابن رسول الله! تو را به حرمت اسلام متذکر می‌شوم که هتک حرمت نگردد! تو را به خدا سوگند می‌دهم که حرمت رسول خدا را نشکنی! تو را به خدا سوگند می‌دهم که حرمت عرب را نشکنی! زیرا، به خدا سوگند اگر آنچه را که در دست بنی امیه است طلب کنی یقیناً تو را می‌کشند، و اگر تو را کشتند، پس از تو هرگز از کسی پروا نمی‌کنند، و به خدا سوگند آنگاه این حرمت اسلام است که هتک و شکسته می‌شود، و نیز، حرمت قریش و حرمت عرب است. پس، مکن و به کوفه مرو و متعرض بنی امیه مشو!» و امام(ع) نپذیرفت و به حرکت ادامه داد[۴۴].

و در روایتی گوید: حسین(ع) این آیه را تلاوت کرد: لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا[۴۵] و با او خداحافظی کرد و برفت[۴۶].[۴۷]

کسی که می‌پنداشت سلاح بر حسین کارگر نیست

برخلاف کسانی که پندارشان را یادآور شدیم، عبدالله بن عمرو بن عاص که خود از گروه خلافت و از صحابه رسول خدا بود به مردم می‌گفت که از امام حسین(ع) پیروی کنند. فرزدق پس از بیان دیدارش با امام حسین(ع) گوید: «پس از آن براه افتادم تا به محدوده حرم رسیدم و خیمه‌ای زیبا و افراشته دیدم و نزدیک آن رفتم و دانستم که از آن عبدالله بن عمرو بن عاص است. او از من پرسید و من دیدار با حسین را به او گزارش دادم و او گفت: «وای بر تو! چرا پیروی‌اش نکردی! به خدا سوگند که او مالک و پیروز می‌گردد و سلاح در او و یارانش اثر نگذارد!» فرزدق گوید: «به خدا سوگند بر آن شدم تا به او - حسین(ع) - بپیوندم و سخن عبدالله بر دلم نشست، سپس به یاد انبیاء و کشته‌شدنشان افتادم و این یادآوری مرا از پیوستن بدان‌ها بازداشت...»[۴۸].[۴۹]

امام(ع) و زهیر بن قین

امام(ع) به راه خود ادامه داد تا به «زرود» رسید و در آنجا با «زهیر بن قین» ـ که گرایش عثمانی داشت ـ [۵۰] روبرو گردید. راوی که از همراهان زهیر بوده گوید: از مکه در مسیر حسین بیرون آمدیم و به هیچ‌روی نمی‌خواستیم با او در یک منزل فرود آییم، به‌گونه‌ای که هرگاه حسین حرکت می‌کرد زهیر توقف می‌نمود، و چون می‌ایستاد به راه می‌افتاد تا آنگاه که چاره‌ای جز توقف همزمان نیافتیم.

حسین در کناری جای گرفت و ما در گوشه‌ای فرود آمدیم. در حال خوردن غذا بودیم که ناگهان فرستاده حسین آمد و سلام کرد و گفت: «ای زهیر بن قین! ابا عبدالله حسین بن علی مرا فرستاده تا تو نزد او بیايی!» گوید: خشک و مبهوت شدیم چنان‌که هرکه هرچه در دست داشت بیافکند، گويی پرنده بر سرمان جای گرفته بود. همسر زهیر به او گفت: پسر رسول خدا تو را می‌طلبد و تو نزد او نمی‌روی؟ سبحان الله! ای کاش می‌رفتی و سخنش را می‌شنیدی! زهیر نزد حسین رفت و دیری نپائید که با چهره‌ای فرحناک و بشاش بازگشت و دستور داد خیمه و اثاث‌اش را به کاروان حسین منتقل کنند. سپس به همسرش گفت: تو آزادی. به خانواده‌ات بپیوند که من دوست ندارم از سوی من چیزی جز نیکی به تو برسد. بعد به یارانش گفت: هریک از شما که دوست دارد با من بیاید وگرنه، این آخرین دیدار است. در روایتی دیگر گوید گفت: هریک از شما که شهادت را دوست دارد برخیزد و هرکس ناخوش دارد برود[۵۱]. من اکنون برای شما داستانی را بیان می‌کنم: در بلنجر جنگیدیم و خداوند پیروزمان گردانید و غنایمی به دست آوردیم. سلمان باهلی به ما گفت: آیا از پیروزی خدا داده و غنایم به دست آمده خشنودید؟ گفتیم: آری، گفت: هرگاه جوانان آل محمد را دریافتید - و در روایتی: هرگاه سید جوانان آل محمد را دریافتید[۵۲]- آنگاه از نبرد در کنار آنها و غنایمی که به‌دست می‌آورید بسی خشنودتر باشید! و من اکنون شما را به خدا می‌سپارم[۵۳]. همسرش به او گفت: خدا خیرت دهد، از تو خواهش می‌کنم در قیامت نزد جد حسین مرا یاد کنی[۵۴].

دریافت خبر کشته شدن مسلم و هانی

هنگامی‌که امام(ع) به «ثعلبیة»[۵۵] رسید دو مرد اسدی به او خبر دادند که یکی از افراد قبیله آنها می‌گوید از کوفه بیرون نیامده مگر آنکه کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را دیده و کشیده شدن جنازه‌شان در بازارها را مشاهده کرده است!

امام(ع) گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ رحمت خدا بر آنان باد. و این جمله را چندین بار تکرار کرد. آن دو مرد اسدی گفتند: «تو را به خدا سوگند می‌دهیم که خود و اهل بیتت را دریابی و از همین‌جا بازگردی که تو در کوفه نه یاوری داری و نه شیعه‌ای، بلکه بیم آن داریم که کوفیان برعلیه تو باشند» در این هنگام فرزندان عقیل برخاستند و گفتند: «نه به خدا، مقاومت می‌کنیم تا خونمان را بستانیم یا آنچه را که برادرمان چشیده بچشیم!» حسین به آن دو مرد اسدی نگریست و گفت: «پس از اینان هیچ خیری در زندگی نباشد» گویند: دانستیم که بر ادامه راه مصمم است؛ لذا گفتیم: خدا خیرت عطا کند و او گفت: رحمت خدا بر شما باد[۵۶].[۵۷]

فرستادگان ابن اشعث و ابن سعد

در تاریخ الاسلام ذهبی گوید: عمر سعد مردی را سوار بر شتر به‌سوی حسین فرستاد تا خبر کشته شدن مسلم بن عقیل را به او برساند. در اخبار الطوال گوید: هنگامی‌که حسین به «زباله» رسید فرستاده محمد بن اشعث و عمر بن سعد با امام روبرو شدند و نامۀ محمد و عمر را تسلیم او کردند.

نامه‌ای که مسلم از هریک از آن دو خواسته بود تا برای امام بنویسند و واقعه کوفه و یاری نکردن و پیمان شکستن اهل آن را برای امام شرح دهند. حسین(ع) با خواندن آن نامه درستی خبر پیشین را قطعی دانست[۵۸].

در تاریخ طبری گوید: محمد بن اشعث «ایاس بن عثل طائی» را فرستاد و به او گفت: «حسین را ببین و این نامه را به او برسان» و خواسته مسلم را در آن نوشته بود. ایاس در زباله با حسین روبرو و نامه را تحویل داد و حسین گفت: «هرچه مقدر شده نازل گردد. ما عمل به وظیفه خویش می‌کنیم و فساد امت‌مان را در محضر خدا می‌بینیم»[۵۹].[۶۰]

امام(ع) همراهانش را از شهادت مسلم و هانی آگاه می‌کند

طبری و دیگران گویند: حسین بر هیچ آبشخوری نمی‌گذشت مگر آنکه مردم آنجا با او همراه می‌شدند تا آنگاه که به منزلگاه «زباله» رسید و خبر شهادت «عبدالله بن یقطر» به‌دست ابن زیاد را دریافت کرد - امام(ع) او را به نزد کوفیان فرستاده بود - در این هنگام نوشته زیر را بیرون آورد و برای مردم قرائت کرد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اما بعد، اکنون خبر ناگواری به ما رسید. خبر کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر. و معلوم شد که شیعیان ما یاریمان نکردند پس، هرکس از شما که دوستدار بازگشت است بازگردد که از سوی ما بر عهده‌اش عهد و پیمانی نیست» و مردم ناگهان از گرد او پراکنده شدند و به چپ و راست رفتند و حسین(ع) ماند و یارانش که از مدینه با او آمده بودند! او این کار را برای آن انجام داد که می‌دانست بادیه‌نشینان بر این باورند که او وارد سرزمینی می‌شود و حاکم می‌گردد و مردم آنجا پیروی‌اش می‌کنند؛ لذا دوست نداشت این گروه با او همراه شوند مگر آنکه بدانند به کجا می‌روند، و خوب می‌دانست که اگر موضوع برای آنها روشن گردد کسی با او همراه نمی‌شود مگر آنکه یار و فداکار او باشد[۶۱].

مردی از بنی عکرمه

راوی گوید: سحر که فرا رسید به جوانانش فرمود تا آب بردارند و بیشتر بردارند. سپس حرکت کرد تا در دل «عقبه»[۶۲] فرود آمد. در اینجا مردی از «بنی عکرمه» به دیدار او آمد و پرسید: به کجا می‌روی؟ حسین(ع) ماجرا را بیان کرد و او گفت: «من به خدا سوگندت می‌دهم که بازگردی. به خدا سوگند، نمی‌روی مگر به رویارويی نیزه‌ها و تیزی شمشیرها. چون این کسانی که برای تو پیام فرستاده‌اند اگر چنان بودند که زحمت جنگیدن را از تو کفایت کرده و زمینه را برایت فراهم آورده بودند و آنگاه به سوی آنان می‌رفتی کاری شایسته بود؛ اما با چنان شرایطی که یادآور شدی من به صلاح تو نمی‌دانم که چنین اقدامی کنی» امام(ع) به او فرمود: «ای بندۀ خدا! آنچه گفتی بر من پوشیده نیست. راه معقول نیز همان است که پیشنهاد کردی، ولی خداوند در کار خود مغلوب نگردد»[۶۳]. در اخبار الطول گوید: «این مرد حسین(ع) را از آمادگی ابن زیاد و تجهیز سپاه بین قادسیه و عذیب خبر داد و گفت آنها در کمین تو و مترصد رسیدنت هستند و نیز گفت: به کسانی که برای تو نامه نوشته‌اند اعتماد مکن. چون این گروه اولین کسانی هستند که جنگ با تو را آغاز می‌کنند...»[۶۴].

و در روایتی گوید: حسین(ع) پس از آن گفت: «به خدا سوگند رهایم نکنند تا آنگاه که این دل را از درونم برون کشند، و چون چنان کنند خداوند کسی را بر آنان مسلط کند که خوار و زبونشان گرداند بدان‌سان که پست‌ترین فرقه‌ها در بین امت‌ها باشند!»[۶۵].[۶۶]

بیم‌دهنده‌ای دیگر

در تاریخ ابن عساکر و ابن کثیر، راوی گوید: در دل صحرا خیمه‌هایی افراشته دیدم و گفتم: از آن کیست؟ گفتند: از حسین است. گوید: نزدیک شدم و بزرگمردی را دیدم که تلاوت قرآن می‌کرد و سیل اشک بر گونه‌ها و محاسنش روان بود. گفتم: یابن رسول الله! چه چیز شما را به این سرزمین و بیابان غیر مسکونی کشانده است؟ فرمود: «این نامه‌های مردم کوفه است که برای من فرستاده‌اند و یقین دارم که آنها کشنده من هستند، و چون چنان کنند هیچ حرمتی را برای خدا رها نکنند مگر آن را بشکنند و خداوند کسی را بر آنها مسلط گرداند که ذلیل و خوارشان کند به‌گونه‌ای که از نوار بهداشتی زنان هم پست‌تر گردند!»[۶۷]. از مقارنه برخی روایات با برخی دیگر آشکار می‌شود که امام(ع) در گفتگوی خود با سه نفر در سه مکان، یادآور شده که آنها به‌زودی او را می‌کشند و خداوند خوارشان می‌سازد و زیر سلطه (ناکسان) قرارشان می‌دهد. و این سخنان را با صراحت بیان و تکرار می‌فرماید.

امام علی بن الحسین(ع) گوید: «با حسین(ع) برون رفتیم و او در هیچ منزلی فرود نیامد و از هیچ مکانی حرکت نکرد مگر آنکه از یحیی بن زکریا سخن گفت و کشته‌شدنش را یادآور شد و یک روز گفت: «از پستی دنیا نزد خداست که سر یحیی بن زکریا به بدکاره‌ای از بدکاران بنی اسرائیل هدیه می‌شود!»[۶۸].[۶۹]

برخورد امام(ع) با حر

امام(ع) به حرکت خود ادامه داد تا در «شراف»[۷۰] فرود آمد و هنگام سحر به جوانانش فرمود آب بردارند و بیشتر بردارند. حسین(ع) از شراف گذشت و روز که به نیمه رسید ناگهان مردی از یارانش ندای تکبیر سر داد. امام به او فرمود: «برای چه تکبیر گفتی؟» گفت: «نخلستان‌ها را دیدم!» دو نفر از بنی اسد گفتند: در این سرزمین هرگز نخلی وجود ندارد! حسین(ع) فرمود: پس چیست؟ گفتند: به گمان ما پیشتازان سپاه دشمن‌اند. فرمود: من نیز چنین می‌بینم و به آن دو گفت: «آیا در اینجا پناهگاه بلندی هست که بدان پناه ببریم و آن را پشت سر خود قرار دهیم و با این سپاه از یکسوی روبرو شویم؟» گفتند: آری، این «ذو حسم» در کنار شماست. از سمت چپ به‌سوی آن می‌روی و اگر پیش از سپاه بدانجا برسی همان است که می‌خواهی. امام(ع) به سوی آنجا روان شد و به اندک زمانی سپاه دشمن هویدا شدند و در ردیف آنها قرار گرفتند. ولی حسین(ع) بر ایشان پیشی گرفت و به کوه رسید و فرود آمد.

سپاهیان که هزار نفر بودند با فرمانده‌شان حر بن یزید در اثنای ظهر آمدند و فراروی حسین و یارانش صف کشیدند. حسین(ع) به یاران و جوانانش فرمود: «این گروه را آب دهید و از آب سیرابشان کنید! و مرکب‌هایشان را نیز آب بچشانید!» آنان نیز آبشان دادند تا سیراب شدند. سپس سینی‌ها و ظروف و طشت‌ها را پر آب می‌کردند و پیش اسبی می‌نهادند و چون سه بار یا چهار بار یا پنج بار می‌مکید از پیش او برمی‌داشتند و فراروی اسب دیگر می‌گذاشتند تا همه اسب‌ها آب خوردند. علی بن طعان محاربی گوید: من آخرین نفر از سپاه حر بودم که رسیدم. حسین(ع) که شدت تشنگی من و اسبم را دید گفت: «راویه، یعنی مرکبت را بخوابان» راویه در زبان من به معنای مشک آب بود (لذا چیزی نفهمیدم) دوباره گفت: «برادرزاده! مرکب را بخوابان» او را خوابانیدم. گفت: بنوش. من تا شروع به نوشیدن می‌کردم آب از مشک فرو می‌ریخت. حسین گفت: لبۀ مشک را لوله کن. گوید: من سرگردان شدم و نمی‌دانستم چه کنم که حسین برخاست و آن را لوله کرد و من نوشیدم و مرکبم را نیز نوشانیدم[۷۱].

مؤلف گوید: آیا پژوهشگر نهضت امام(ع) علتی برای این اقدام شگفت‌آور نمی‌یابد؟ اینکه امام(ع) هزار سوار را با مرکب‌های آنها سیراب کند و پیش از آن به یاران و جوانانش بفرماید تا آب بردارند و بیشتر بردارند؟! آیا ممکن نیست که امام حسین(ع) در این مورد خاص از جدش رسول خدا(ص) خبرهایی شنیده باشد، خبرهایی که پیامبر(ص) از علام الغیوب دریافت کرده بود؟ طبری و دیگران گویند: حر به دستور حصین بن نمیر با هزار سوار از قادسیه آمده بود. چون عبیدالله بن زیاد با شنیدن خبر حرکت حسین(ع) دستور داد تا حصین بن نمیر که فرمانده نظمیه‌اش بود حرکت کند و در قادسیه اردو بزند و فاصله «قطقطانه» تا «خفان» را دیده‌بان بگذارد. و حصین حر را برای مقابله با حسین فرستاد. حر پیوسته در کنار حسین بود تا وقت نماز ظهر فرارسید و حسین مؤذنش را فرمود اذان بگوید و او اذان گفت و حسین فراروی آنها قرار گرفت و حمد و ثنای خدا به‌جای آورد و گفت: «ای مردم! این عذر من نزد خدا و نزد شماست. من به‌سوی شما نیامدم تا آنگاه که نامه‌هایتان به من رسید و فرستادگانتان نزد من آمدند و یک‌صدا گفتند: «به سوی ما بیا که ما را امامی نیست، شاید خداوند به‌وسیله تو ما را بر مسیر هدایت مجتمع گرداند» حال اگر بر همان که بودید هستید، من آمده‌ام. اکنون اگر عهد و پیمانی که مایه اطمینانم گردد به من بسپارید وارد شهر شما می‌شوم و اگر چنین نکردید و ورودم را نپسندیدید، از شما روی گردانده و بدانجا که آغاز کردم بازمی‌گردم».

راوی گوید: مردم سکوت کردند و به مؤذن گفتند: اقامه بگو و او اقامه گفت و حسین به حر گفت: «آیا می‌خواهی با همراهانت نماز بگزاری؟» گفت: «نه، بلکه شما نماز می‌گزارید و ما به نماز شما اقتدا می‌کنیم» و حسین با آنها نماز گزارد.

سپس وارد خیمه خود شد و یارانش نزد او جمع شدند و حر نیز به جایگاهش رفت و وارد خیمه خود شد و گروهی از یارانش نزد او رفتند و سپاهیانش نیز بازگشتند و در صف‌های پیشین خود جای گرفتند و هریک از آنها عنان مرکب خود را گرفت و در سایه‌اش نشست تا عصر فرا رسید و حسین دستور داد تا برای حرکت آماده شوند و بعد بیرون آمد و به منادی‌اش فرمود تا برای نماز عصر اذان و اقامه بگوید و پیش رفت و با آن جماعت نماز گزارد و سلام داد و رو به سوی آنها کرد و حمد و ثنای خدا به جای آورد و گفت: «اما بعد، ای مردم! شما اگر بپرهیزید و حق را برای اهلش (به رسمیت) بشناسید، خدا را خشنودتر می‌کند، و ما اهل البیت برای ولایت و رهبری بر شما از این مدعیانی که به ناروا با ستم و تجاوز بر شما حکومت می‌کنند بسی سزاوارتریم. حال اگر ما را نمی‌پسندید و حق ما را (به رسمیت) نمی‌شناسید و نظر شما برخلاف آن چیزی است که در نامه‌هایتان نوشتید و به فرستادگانتان گفتید، از شما منصرف گردم!».

حر گفت: «به خدا سوگند ما از این نامه‌ها که می‌گویی بی‌خبریم!». حسین گفت: «ای عقبة بن سمعان![۷۲] آن دو خورجین را که حاوی نامه‌های آنهاست بیرون بیاور» و او خورجین‌های انباشته از نامه‌ها را بیرون آورد و فراروی آنها پخش کرد.

حر گفت: «ما از آن کسانی نیستیم که به تو نامه نوشتند، بلکه مأموریم تا هرگاه تو را دیدیم از تو جدا نگردیم تا نزد عبیدالله بن زیاد ببریم» حسین گفت: «مرگ به تو نزدیک‌تر از آن است» سپس به یارانش فرمود: «برخیزید و سوار شوید» آنها سوار شدند و ایستادند تا زنانشان نیز سوار شوند، آنگاه به یارانش فرمود: «بازمی‌گردیم!» و چون خواستند تا بازگردند، سپاهیان حر مانع شدند و حسین به حر گفت: «مادرت به عزایت بنشیند، چه می‌خواهی؟» حر گفت: «به خدا سوگند اگر دیگری، جز تو، این سخن را به من گفته بود و حال کنونی تو را داشت، پاسخش را، در به عزا نشستن مادرش، به عینه می‌دادم، هر که بود، بود. ولی به خدا سوگند! من حق ندارم نام مادرت را جز به بهترین وجه ممکن بر زبان آورم!» حسین به او گفت: «پس چه می‌خواهی؟» حر گفت: «به خدا سوگند می‌خواهم تو را نزد عبیدالله بن زیاد ببرم» حسین گفت: «به خدا سوگند از تو پیروی نمی‌کنم» حر گفت: «من هم به خدا سوگند رهایت نمی‌کنم» و این سخنان را سه بار تکرار کردند و چون گفت‌وگو بسیار شد، حر به او گفت: «من مأمور جنگ با تو نیستم فقط مأمورم از تو جدا نشوم تا به کوفه‌ات ببرم، حال اگر نمی‌پذیری، راهی را برگزین که نه به کوفه‌ات ببرد و نه به مدینه‌ات بازگرداند، راهی جدای از خواسته من و تو، تا من به ابن زیاد نامه بنویسم و تو به یزید بن معاویه، اگر خواستی، یا به عبیدالله بن زیاد، اگر مایل بودی، شاید خدا با این کار مرا عافیت بخشد و به چیزی از کار تو مبتلا نگردم» و راه سومی را نشان داد و گفت: از این طرف برو، و از راه «عذیب» و «قادسیه» به سمت چپ روی آورد. حسین با یاران خود می‌رفت و حر او را همراهی می‌کرد.

و چون به «بیضه» رسیدند، حسین(ع) یاران خود و یاران حر را مخاطب قرار داد و حمد و ثنای خدا به‌جای آورد و گفت: «ای مردم! رسول خدا(ص) فرمود: «هرکس حاکم ستمگری را ببیند که حرام‌های خدا را حلال، پیمان خدا را شکسته، با سنت رسول خدا(ص) مخالفت و با بندگان خدا به گناه و تجاوز رفتار می‌کند، و (این شخص) با هیچ فعل و قولی به مخالفتش برنخیزد، بر خداست که وی را به جایگاه او وارد نماید! آگاه باشید که این جماعت ملازم طاعت شیطان، و تارک طاعت رحمان شدند. فساد را آشکار، حدود را تعطیل، بیت المال را مصادره، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کردند؛ و من برای مخالفت (با اینان) سزاوارترینم، به‌ویژه که نامه‌های شما به من رسید و فرستادگانتان با بیعتتان به نزد من آمدند که نه تسلیمم کنید و نه تنهایم گذارید. حال اگر بر بیعت خویش استوار بمانید به رشد خود می‌رسید، که من حسین پسر علی و پسر فاطمه دخت رسول خدا(ص) هستم. جانم با جان شما، و خانواده‌ام با خانواده شما برابر است، و شما می‌توانید از من الگو بگیرید. اما اگر چنین نکردید و پیمانتان را شکستید و بیعتم را از دوشتان برداشتید، به جانم سوگند این کار شما تازگی ندارد، که آن را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم نیز انجام دادید؛ براستی فریب خورده کسی است که فریب شما را بخورد! پس سود خود از دست دادید و بهرۀ خود تباه ساختید. آری، هرکس نقض پیمان کند تنها بر زیان خود نقض می‌کند، و خداوند بزودی از شما بی‌نیازم گرداند. «وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ»».

و نیز، در «ذی حسم» خطبه خواند و حمد و ثنای خدا به‌جای آورد و گفت: «آنچه را که بر ما نازل شده به‌خوبی می‌بینید، براستی که دنیا وارونه و بدمنظر و زشت گردیده است؛ معروفش دگرگون و در هم شکسته و بی‌مقدار گشته و ته‌مانده‌اش زیستنی نکبت‌زای همچون زیستگاه خشکیده بی‌بروبار! آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌گردد؟! حقا که مؤمن باید آرزوی لقاء الله کند! و من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز ملالت نمی‌بینم».

بناگاه «زهیر بن قین» برخاست و رو به یاران امام(ع) کرد و گفت: «شما سخن می‌گوئید یا من بگویم؟» گفتند: نه تو بگو. زهیر حمد و ثنای خدا به‌جای آورد و گفت: «خدایت هدایت کند یابن رسول الله! سخنان شما را شنیدیم. به خدا سوگند اگر دنیا برای ما جاودانه بود و ما در آن پاینده، و جدایی از آن تنها در یاری و همراهی‌ات بود، ما قیام و اقدام با تو را بر زیستن در آن ترجیح می‌دادیم» امام(ع) برای او دعا کرد و پاسخ نیکی به او داد.

در این هنگام حر در کنار امام(ع) قرار گرفت و گفت: «ای حسین! خدای را به یاد آر و خود را به کشتن مده که من می‌بینم اگر بجنگی با تو می‌جنگند و اگر به جنگ کشیده شدی یقیناً کشته می‌شوی!» حسین(ع) به او گفت: «مرا از مرگ می‌ترسانی؟! آیا با کشتن من به هدف خود می‌رسید؟! نمی‌دانم به تو چه بگویم! ولی همان را می‌گویم که آن مرد اوسی - هنگامی‌که قصد یاری رسول خدا(ص) را داشت - به پسر عمویش گفت؛ آنگاه که از او پرسید: کجا می‌روی تو کشته می‌شوی؟! گفت: می‌روم، که مرگ بر جوانمرد ننگ نیست. هرگاه نیت حق کند و مؤمنانه بجنگد و در راه مردان صالح جانبازی کند و از نابود شدۀ فریب‌کار ذلت‌پذیر جدا گردد.

حر با شنیدن این سخنان از آن حضرت جدا شد و با یاران خود از یک طرف و حسین از طرف دیگر به راه ادامه دادند تا به «عذیب الهجانات» رسیدند و متوجه شدند که چهار سوار از سمت کوفه به‌سوی آنها می‌آیند و اسب هلال بن نافع را یدک می‌کشند و راهنمای آنها «طرماح بن عدی» بر مرکب خود نشسته و می‌گوید: ای مرکب من! از راندنم میندیش و بکوش که پیش از طلوع فجر به بهترین سواران و برترین مسافران برسی تا به زیور کریم کریمان مفتخر گردی آن بزرگوار آزادۀ سینه گشاده که خدا برای بهترین کارش آورده و در آنجا برای همیشه جاودانش می‌دارد.

راوی گوید: هنگامی‌که نزد حسین(ع) رسیدند این ابیات را برای او خواندند و او گفت: «من امیدوارم که آنچه خدا برای ما خواسته، خیر باشد، کشته شویم یا پیروز گردیم». در اینجا حر بن یزید به‌سوی آنها رفت و به حسین(ع) گفت: «این تازه واردان اهل کوفه‌اند و از کسانی نیستند که با تو آمده‌اند؛ لذا من بازداشتشان می‌کنم یا بازشان می‌گردانم» امام(ع) به او فرمود: «من بدانچه از خود حمایت می‌کنم از آنها نیز حمایت می‌کنم. اینها یاران و مددکاران من‌اند و تو با من عهد کردی که تا رسیدن نامه ابن زیاد، به هیچ‌روی مزاحم من نشوی» حر گفت: «آری، ولی با تو نمی‌آیند».

فرمود: «اینان یاران من‌اند و به منزله کسانی هستند که با من آمدند، حال اگر به تمامیت پیمانی که بین ماست وفاداری، بدان عمل می‌کنی وگرنه با تو مبارزه می‌کنم». حر (که چنین دید) آنها را رها کرد. آنگاه امام(ع) بدان‌ها گفت: «از حال مردم کوفه بگویید» مجمع بن عبدالله عائدی که یکی از آن چهار نفر بود گفت: «اما اشراف مردم که رشوه‌هاشان انبوه، توبره‌هاشان انباشته، دوستی‌شان جلب و خیرخواهی‌شان ناب و کانالیزه می‌گردد؛ پس آنها دشمن یکپارچه تو هستند. اما سایر مردم، دلشان به‌سوی تو می‌کشد ولی شمشیرشان فردا بر تو فرود آید!»

حسین(ع) فرمود: «به من بگوئید آیا از فرستاده من به کوفه خبری دارید؟». گفتند: چه کس بود؟ فرمود: «قیس بن مسهر صیداوی» گفتند: آری، حصین بن نمیر او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد و او دستورش داد تا تو و پدرت را لعن کند، ولی او بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعن کرد و مردم را به یاری تو فراخواند و از آمدنت باخبرشان ساخت و ابن زیاد فرمان داد تا از بلندای قصر به زیرش افکنند. ناگهان چشم حسین(ع) گریان شد و اشکش فروریخت و این آیه را تلاوت کرد: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا[۷۳] و گفت: «خدایا! بهشت را فرودگاه ما بگردان و ما و آنها را در قرارگاه رحمتت و پاداش‌های ذخیره‌ات گرد هم آور».

سپس «طرماح بن عدی» نزدیک حسین(ع) شد و به او گفت: «به خدا سوگند من چنان می‌بینم که کسی با تو همراه نیست، و اگر تنها همین سپاهی که مراقب توست با تو بجنگد کفایت می‌کند، حال آنکه من یک روز پیش از خروجم از کوفه، در بیرون شهر، جماعت انبوه و به هم فشرده‌ای را دیدم که همانند آن تا به حال دیده نشده بود و چون پرسیدم گفتند: اینها آماده شده‌اند تا به‌سوی حسین بروند. اکنون به خدایت سوگند می‌دهم اگر می‌توانی یک گام هم به‌سوی آنها برمدار، و اگر می‌خواهی وارد شهری شوی و در پناه خدا تصمیم جدیدی بگیری با من بیا تا تو را به منطقه سوق الجیشی سرزمین خودمان به نام «أجأ» ببرم که به خدا سوگند ما در آنجا از پادشاهان «غسان» و «حمیر» و «نعمان بن منذر» و از هر ستمگری دیگر در امان بودیم، و به خدا سوگند هرگز ذلیل و خوار نشدیم. من با تو می‌آیم تا در آنجا فرودت آوردم و سپس به دنبال مردان «أجأ» و «سلمی» از قبیله «طی» بفرستیم که به خدا سوگند، در کمتر از ده روز، سواره و پیاده قبیله «طی» همگی به‌سوی تو می‌آیند. آنگاه هرچه خواستی نزد ما بمان، و اگر حادثه‌ای نگرانت کرد من تعهد می‌کنم که بیست هزار رزمنده طائی فرارؤیت شمشیر بزنند. آری، به خدا سوگند تا آنگاه که یک دیده‌بان آنها باقی است، به شما دسترسی نخواهد بود» امام(ع) به او فرمود: «خداوند به تو و قومت جزای خیر دهد. بین ما و این قوم قراری است که نمی‌توانیم آن را ندیده بگیریم و نمی‌دانیم سرانجام آن به کجا می‌کشد».

حسین(ع) به حرکت ادامه داد تا به «قصر بنی مقاتل» رسیدند و فرود آمدند و در آنجا خیمه‌ای افراشته دیدند. پرسید: این خیمه از کیست؟ گفتند: از «عبیدالله بن حر جعفی» است. فرمود: نزد منش بخوانید. و به دنبال او فرستاد و فرستاده به او گفت: حسین بن علی تو را می‌طلبد. عبیدالله بن حر گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ: به خدا سوگند من تنها بدان خاطر از کوفه بیرون زدم که خوش نداشتم حسین که وارد می‌شود در آنجا باشم! به خدا سوگند نمی‌خواهم او را ببینم و مرا ببیند! فرستاده بازگشت و ماجرا را بازگفت. حسین(ع) خود پاپوش به‌پا کرد و بر خاست و به‌سوی او آمد و وارد شد و سلام کرد و نشست و او را دعوت به قیام و همراهی با خویش نمود. عبیدالله سخنان خود را تکرار کرد. امام(ع) به او فرمود: «اگر ما را یاری نمی‌کنی از خدا بترس و با دشمنان ما مباش که به خدا سوگند هرکس فریاد ما را بشنود و یاری‌مان نکند هلاک می‌گردد» عبیدالله گفت: «اما این کار هرگز نخواهد شد و حسین(ع) از نزد او برخاست و به جایگاه خویش بازآمد. مؤلف گوید: شاید پژوهشگر قیام حسین(ع) در بررسی ابتدایی خویش، در این موضع‌گیری امام(ع) با موضع دیگرش در ایستگاه «زباله» نوعی تناقض ببیند، که امام(ع) در آنجا اطرافیان خود را پراکنده ساخت و در اینجا در پی همراهی «عبیدالله بن حر» برآمد و پیش از آن «زهیر بن قین» را جذب کرد و از غیر آن دو نیز برخی را تنها و برخی را گروهی به یاری خویش‌طلبید! ولی اگر خطابه‌های امام و سخنان او را که در جایگاه‌های مختلف با مخاطبان گوناگون ایراد شده مورد توجه و دقت قرار دهد، درمی‌یابد که امام(ع) به دنبال یارانی است که زیر لوای او گردهم آیند و برای «امر به معروف و نهی از منکر» با او بیعت کنند و بیعت با پیشوایان کفر و ضلالت همچون «یزید» را انکار نمایند. امام(ع) برای اهداف بلند خود، یارانی اینگونه می‌جست، یاران و انصاری که در برابر فریب دنیا مقاوم و استوار باشند و با حاکمیت بیداد درگیر شوند تا در این راه کشته گردند![۷۴].

آب‌برداری مجدد

طبری و دیگران از قول «عقبة بن سمعان» گویند: حسین(ع) در انتهای شب دستور داد آب بردارند و سپس فرمان حرکت داد. گوید: هنگامی‌که از «قصر بنی مقاتل» دور شدیم و مدتی به راه ادامه دادیم، حسین(ع) لحظه‌ای به خواب رفت و بیدار شد و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»» و این جمله را دو یا سه بار تکرار کرد. گوید: در این حال پسرش «علی بن الحسین» سواره نزد او رفت و گفت: «پدر جان: فدایت گردم، چه شد که حمد خدا گفتی و استرجاع کردی؟» فرمود: «پسرم! من لحظه‌ای به خواب رفتم و سواری بر من ظاهر شد و گفت: «این قوم می‌روند و مرگ آنها را دنبال می‌کند» و من دانستم که این جان‌های ماست که مرگشان را به ما می‌نمایند» علی بن الحسین گفت: «پدر جان! خدایت هیچ‌گونه بدی ننماید مگر ما بر حق نیستیم؟» فرمود: «چرا، سوگند به آنکه بندگان به‌سوی او بازمی‌گردند، ما بر حقیم» گفت: «پدر جان! پس ما را چه باک که بر حق می‌میریم» امام(ع) فرمود: «خدایت پاداش خیر دهد؛ بهترین پاداشی که یک فرزند شایسته از پدر خود می‌گیرد»[۷۵].[۷۶]

منابع

پانویس

  1. منظور از سوگند به طلاق و عتاق این بوده که اگر سوگند خود را بشکنند همسران آنها خود به خود مطلقه شوند و تمام غلامان آنها آزاد گردند. جمعی از فقهای عامه عقیده داشتند که این گونه سوگند صحیح و مؤثر است.
  2. تاریخ ابن عساکر، ص۱۹۴، ح۲۴۹ (شرح حال امام حسین(ع)).
  3. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۴۱.
  4. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۶.
  5. تاریخ طبری، ج۶، ص۳۱۷؛ انساب الأشراف، ص۱۶۴.
  6. تاریخ طبری، ج۶، ص۳۱۷؛ تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۶. جمله: «بر من تعدی کنند»... در طبقات ابن سعد، حدیث ۲۷۸، تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۶۴ و تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۶، آمده است.
  7. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۴۸؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۶.
  8. ارشاد مفید، ص۲۰۱؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۶.
  9. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۰.
  10. «أَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ ما شاءَ اللَّهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ، خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ، وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ، وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ، بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأَنَّ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً، وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لَحْمَةٌ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ، وَ يُنَجَّزُ لَهُمْ وَعْدُهُ، مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ، فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی». ملهوف (لهوف)، ص۱۲۶؛ بحارالانوار، ج۴۶، ص۳۶۶ و ۳۶۷.
  11. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۴۱.
  12. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۶ - ۲۱۷؛ تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۶؛ اخبار الطوال، ص۲۴۴.
  13. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۴۲ - ۶۴۴؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۵؛ ذخائر العقبی، ص۱۵۱؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۱۹.
  14. معجم طبرانی، حدیث ۹۳؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۹۲.
  15. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۱.
  16. کامل الزیاره، ص۷۵، باب ۷۵. در لهوف از کلینی روایت کند که: این نامه را هنگامی برای آنها نوشت که از مکه بیرون رفته بود. و عبارت آن چنین است: «هریک از شما که به من ملحق شود به شهادت می‌رسد و هرکس بر جای ماند به پیروزی نرسد». لهوف، ص۲۵؛ مثیر الأحزان، ص۲۷.
  17. تاریخ ابن عساکر، شرح حال امام حسین(ع)؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۲، ص۳۴۳.
  18. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۲.
  19. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  20. ملهوف (لهوف)، ص۱۲۷- ۱۲۸؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۶۴.
  21. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۴۳؛ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۳.
  22. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۱.
  23. «کردار من از آن من و کردار شما، از آن شما شما از آنچه من انجام می‌دهم بیزارید و من (نیز) از آنچه شما انجام می‌دهید بیزارم» سوره یونس، آیه ۴۱.
  24. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۷ - ۲۱۸؛ تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۷؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۶؛ انساب الأشراف، ص۱۶۴.
  25. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۳.
  26. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۹ - ۲۲۰؛ تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۷؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۷ و فشرده آن در، ص۱۶۳؛ ارشاد مفید، ص۲۰۲؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۲، ص۳۴۳.
  27. تاریخ طبری و ابن اثیر و ابن کثیر، دنبالۀ خبر پیشین.
  28. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۴؛ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۴۵.
  29. تاریخ ابن عساکر، پس از حدیث ۶۵۳. در تقریب التهذیب (ج ۲، ص۶۰۷) گوید: عمره بنت عبدالرحمن احادیث بسیاری از عایشه روایت کرده و ثقه است. او پیش از سال یکصد هجری وفات کرد.
  30. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۵.
  31. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۴۵ و ۶۴۶؛ همو، تهذیب، ج۴، ص۳۲۹، که فشرده آن را آوردیم؛ انساب الأشراف، حدیث ۲۱، ص۱۶۳.
  32. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۴۲ - ۴۳؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۹۲ - ۱۹۳؛ مثیر الاحزان، ص۲۹ لهوف، ص۱۳.
  33. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۶.
  34. مثیر الأحزان، ص۲۹؛ لهوف، ص۲۳.
  35. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۶.
  36. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۵۷؛ تهذیب آن، ج۴، ص۳۳۲؛ معجم طبرانی، حدیث ۸۰؛ انساب الاشراف، شرح حال امام حسین(ع)، حدیث ۱۸۰، ص۱۶۰؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۲، ص۳۴۴؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۵.
  37. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۵۳ و تهذیب آن، ج۴، ص۳۲۶ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۵؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۲، ص۳۴۳.
  38. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۷.
  39. صفاح منطقه‌ای بین حنین و نشانه‌های حرم است.
  40. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۸؛ تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۶؛ ارشاد مفید، ص۲۰۱؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۷؛ انساب الاشراف، ص۱۶۵ - ۱۶۶.
  41. «يَا فَرَزْدَقُ إِنَّ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ، وَ تَرَكُوا طَاعَةَ الرَّحْمَانِ، وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ، وَ أَبْطَلُوا الْحُدُودَ، وَ شَرِبُوا الْخُمُورَ، وَ اسْتَأْثَرُوا فِي أَمْوَالِ الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينَ، وَ أَنَا أَوْلَى مَنْ قَامَ بِنُصْرَةِ دِينِ اللهِ وَ إِعْزَازِ شَرْعِهِ وَ الْجِهَادِ فِي سَبِيلِهِ؛ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيَا»؛ تذکرة الخواص، ص۲۱۷- ۲۱۸؛ اعیان الشیعة، ج۱، ص۵۹۴.
  42. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۸؛ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۴۷.
  43. در تقریب التهذیب، ج۱، ص۴۵، گوید: عبدالله بن مطیع بن اسود عدوی مدنی یک بار پیامبر(ص) را دیده است و در واقعه «حره» فرمانده قریش بود. ابن زبیر او را حاکم کوفه گردانید و سپس همراه وی در سال ۷۳ کشته شد. حدیث او را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند.
  44. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۴؛ ارشاد مفید، ص۲۰۳؛ انساب الأشراف، ص۱۵۵.
  45. «هیچ‌گاه جز آنچه خداوند برای ما مقرّر داشته است به ما نمی‌رسد» سوره توبه، آیه ۵۱.
  46. اخبار الطوال دینوری، ص۲۴۶.
  47. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۷۹.
  48. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۸ - ۲۱۹.
  49. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۸۰.
  50. انساب الأشراف، ص۱۶۷ - ۱۶۸؛ تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۷، گوید: زهیر از هواداران عثمان بود.
  51. اخبار الطوال، ص۲۴۶ - ۲۴۷؛ انساب الاشراف، ص۱۶۸.
  52. تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۷.
  53. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۴ - ۲۲۵. سلیمان مذکور در روایت سلیمان بن ربیعه باهلی است که عثمان او را برای جنگ «آران» آذربایجان فرستاد و او با صلح و جنگ آن نواحی را گرفت و در پشت رود بلنجر کشته شد. شرح‌حال او در اسد الغابه، ج۲، ص۲۲۵، آمده است. و نیز مراجعه کنید: فتوح البلدان، ص۲۴۰ - ۲۴۱.
  54. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۸۰.
  55. ثعلبیه از منزلگاهای مسیر حاجیان عراق به سوی مکه است.
  56. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۵؛ تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۷؛ اخبار الطوال، ص۲۴۷؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۸.
  57. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۸۲.
  58. تاریخ الاسلام ذهبی، ج۲، ص۲۷۰ و ۳۴۴؛ اخبار الطوال دینوری، ص۲۴۸.
  59. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۱.
  60. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۸۳.
  61. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۸۳.
  62. عقبه نیز یکی از منزلگاه‌های بین راه بود.
  63. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۶؛ انساب الأشراف، ص۱۶۸؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۸ – ۱۷۱؛ تاریخ ابن اثیر، ج۳، ص۱۷ - ۱۸.
  64. اخبار الطوال، ص۲۴۸.
  65. ارشاد مفید، ص۲۰۶. این سخن حسین(ع) را دیگران نیز یادآور شده‌اند ولی محل بیانش را ذکر نکرده‌اند. مانند طبری در ج۶، ص۲۲۳؛ ابن اثیر، ج۳، ص۱۶؛ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۹. و در عبارت این دو آمده است: «بدان‌سان که پست‌تر از نوار بهداشتی زنان باشند» و نیز در طبقات ابن سعد، حدیث ۲۶۸.
  66. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۸۴.
  67. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۶۵؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۲، ص۳۴۵؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۹.
  68. ارشاد مفید، ص۲۳۶؛ اعلام الوری، ص۲۱۸.
  69. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۸۵.
  70. فاصله «شراف» تا «واقصه» دو میل است و در آنجا سه چاه بزرگ است.
  71. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۷؛ تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۹ – ۲۱؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۷۲ – ۱۷۴؛ اخبار الطوال دینوری، ص۲۴۸ – ۲۵۳؛ انساب الأشراف، ص۱۶۹ – ۱۷۶؛ ارشاد مفید، ص۲۰۵ – ۲۱۰؛ اعلام الوری، ص۲۲۹ - ۲۳۱. ما عبارت کتاب طبری را برگزیدیم و فشرده‌اش را آوردیم.
  72. در انساب الاشراف، ص۲۰۵، شرح‌حال امام حسین(ع) گوید: عقبة بن سمعان، خادم رباب مادر سکینه دختر حسین(ع) است.
  73. «برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
  74. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۸۶.
  75. مصادر این بخش همچنان همان مصادر پیشین است که در ابتدای فصل: «روبرو شدن امام(ع) با حر» آوردیم: تاریخ طبری، ابن اثیر، ابن کثیر و...
  76. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۹۵.