حسین شهید فخ در تاریخ اسلامی
حسین بن علی شهید فخ از نوادگان امام حسن مجتبی (ع)، در زمان خلافت هادی عباسی در مدینه و ذیقعده سال ۱۶۹ به علت ستمگریهای بیش از حد حاکمان عباسی قیام کرد و جمع زیادی از علویان با او همراه شدند اما در منطقه فخ (نزدیکی مکه مکرمه) در هشتم ذیحجه همراه با یارانش به شهادت رسید.
مقدمه
یکی از قیامهایی که در کتب حدیث و تاریخ اسلام مطرح است، "قیام حسین بن علی شهید فخ" است. این قیام در زمان امام کاظم (ع) رخ داده و با قیام محمد بن عبدالله متفاوت بوده است.
آشنایی با حسین بن علی عابد
نسب
علامه مجلسی درباره نسب "شهید فخ" اینگونه نوشته است: وی "حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن" است. مادرش زینب دختر "عبدالله بن حسن"، دختر عموی پدر وی است. حسین در زمان خلافت هادی عباسی در مدینه در ذیقعده سال ۱۶۹ بعد از مرگ مهدی عباسی قیام کرد و جمع زیادی از علویان با او همراه شدند[۱]. در هشتم ذیحجه با شهادت حسین و یارانش در فخ (در شش میلی مکه) این قیام پایان یافت[۲].[۳]
بنابر این، ابوعبدالله حسین بن علی عابد فرزند حسن مثلث فرزند حسن مثنی فرزند امام حسن (ع) فرزند امام علی بن ابی طالب (ع) میباشد، که معروف به «حسین صاحب فخ» است.[۴]
پدر
پدر او علی عابد و به او علی الخیر هم گفته میشد، و به پدر و مادر حسین بن علی به سبب عبادتشان «زوج صالح» میگفتند. از یکی از موالی آل طلحه نقل شده است که او گفت: علی بن الحسن را در راه مکه دیدم به نماز ایستاده بود، ماری در جامه او وارد شد مردم فریاد زدند: مار در جامهات میباشد، ولی او همچنان متوجه نماز خود بود؛ پس آن مار بیرون آمد و رفت و علی نماز خود را قطع نکرد و حرکت ننمود و در چهره او دگرگونی پدید نیامد. هنگامی که علی عابد و دیگر بستگانش توسط منصور دوانیقی دستگیر شدند، آنان را در زندانی تاریک که آن را «مطبق» میگفتند زندانی نمودند. از موسی بن عبدالله نقل شده است که آنان در آن زندان اوقات نماز را تشخیص نمیدادند و نمیدانستند چه زمان وقت نماز داخل میشود مگر به جزوهای قرآن که علی بن حسن عابد قرائت میکرد.
وقتی فرزندان امام حسن (ع) را نزد منصور بردند، زنجیرهایی را آوردند که آنان را در آن زنجیرها کنند، و علی عابد مشغول نماز بود، در آن مبان زنجیر سنگینی بود که نزدیک هرکس میبردند از آن پرهیز میکرد و میخواست بند دیگری به او بزنند، پس علی عابد از نماز فارغ شد و گفت: برای چه جزع و ناراحتی میکنید؟ پس پای خود را جلو برد و آن بند را در پای او بستند[۵]. سلیمان بن داود و حسن بن جعفر گویند: هنگامی که با علی بن الحسن زندانی شدیم زنجیرهایی که ما را در آن بند کرده بودند گشاد بود، پس هر وقت قصد نماز و یا خواب داشتیم آنها را در میآوردیم و هنگامی که از وارد شدن نگهبانان میترسیدیم آن زنجیرها را بر خود میبستیم؛ اما علی بن الحسن چنین نمیکرد، عمویش به او گفت: چرا چنین نمیکنی؟ علی گفت: به خدا سوگند هرگز این قیود را از خود باز نکنم تا من و ابوجعفر منصور نزد خدا بایستیم و خدا از او سؤال کند که چرا مرا در بند کرده است[۶].
یحیی بن عبدالله از یکی از هشت نفر که زندانی بودند و او نجات یافته بود برای ما نقل کرد: هنگامی که ما را زندانی کردند علی بن الحسن گفت: بار خدایا! اگر این زندانی شدن، خشم تو بر ما است، بر ما سخت بگیر تا از ما راضی شوی. عبدالله بن الحسن عموی او گفت: این چه سخنی است خدای تو را رحمت کند! هنگامی که نگهبانان منصور درب زندان را گشودند همه آنان از دنیا رفته بودند و به سراغ من آمدند، چون من رمقی داشتم مرا آب داده و بیرون آوردند[۷].
موسی بن عبدالله گوید: علی بن الحسن در زندان ابوجعفر منصور در حال سجده از دنیا رفت؛ عبدالله بن الحسن گفت: فرزند برادرم را بیدار کنید گویا در سجده به خواب رفته باشد؛ او را حرکت دادند و دیدند که از دنیا رفته است[۸]. حسین بن نصر گوید: ابوجعفر منصور فرزندان امام حسن (ع) را شصت شب زندانی کرد که شب و روز و وقت نماز را نمیدانستند مگر با تسبیح علی بن الحسن، عبدالله بن الحسن نالهای کرد و گفت: ای علی! نمیبینی که ما در چه بلا و سختی هستیم، از خداوند طلب نمیکنی که ما را از این سختی و بلا نجات دهد؟ علی بن الحسن (عابد) بسیار سکوت کرد سپس گفت: ای عمو! به درستی که برای ما درجهای است که به آن نمیرسیم مگر با این بلا یا بزرگتر از آن، و ابوجعفر (منصور) در آتش جایگاهی دارد که به آن نمیرسد تا اینکه این بلا و یا بزرگتر از آن را نسبت به ما انجام دهد؛ اگر خواهی صبر کن که دیری نگذرد که بمیریم و از این اندوه و غم راحت شویم و چیزی از آن باقی نماند، و اگر خواهی خدای عزوجل را بخوانیم تا اینکه تو را از این غمها برهاند و از آن فرجامی که در آتش برای منصور است کاسته شود.
عبدالله گفت: نه بلکه صبر میکنم. پس سه روز مکث کردند تا اینکه خداوند روح آنان را قبض کرد. علی بن الحسن هفت روز مانده از ماه محرم سال ۱۴۶ در سن چهل و پنج سالگی در زندان منصور از دنیا رفت[۹].[۱۰]
مادر
زینب دختر عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع)، مادر حسین بن علی عابد است، و علی عابد (پدر حسین) داماد عمویش عبدالله بن الحسن بود. هنگامی که ابوجعفر منصور پدر زینب عبدالله و برادرش و عموها و فرزندانشان و شوهرش علی عابد را به قتل رساند. رقیه دختر موسی گوید: عمهام زینب دختر عبدالله بر آنان لباس عزا پوشید و لباس دیگری بر تن نکرد تا اینکه از دنیا رفت. زینب بر آنان شیون میکرد و میگریست تا اینکه بیهوش میگردید، و بیشتر از این جمله نمیگفت: «يَا فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، يَا عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ، الحَاکِمُ بَیْنَ عِبَادِهِ احْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ»؛ «ای آفریننده آسمانها و زمین، ای آگاه به غیب و شهود، و کسی که میان بندگانت داوری میکنی، میان ما و قوم ما به حق حکم کن و تو بهترین داوران میباشی».[۱۱]
شخصیت شهید فخ
از زید بن علی نقل شده است که او گفت: هنگامی که رسول خدا (ص) به موضع «فخ» رسید با اصحاب خود نماز میت به جا آورد، سپس فرمود: در اینجا مردی از اهل بیت من با گروهی از مؤمنان کشته میشود که کفنها و حنوط آنان از بهشت آورده شود؛ روحهای آنان بر بدنهایشان در رفتن به بهشت سبقت گیرد[۱۲]. شیخ در رجال خود حسین بن علی را از جمله اصحاب حضرت صادق (ع) ذکر کرده است، و از تعدادی از رجال خود نقل کرده است که آنان گفتهاند: سرهای کشتههایی را نزد موسی بن عیسی عباسی آوردند که در میان آن سرها سر حسین بن علی صاحب فخ بود، در آن هنگام گروهی از اولاد حسن و حسین (ع) نزد موسی بن عیسی بودند؛ از موسی بن جعفر (ع) پرسید: این سر حسین است؟ موسی بن جعفر (ع) فرمود: آری، ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾، او از دنیا رفت در حالی که به خدا سوگند مسلمانی صالح و روزهدار بود که امر به معروف و نهی از منکر میکرد و در میان اهل بیتش مانندی نداشت. پس موسی بن عیسی این سخنان را پاسخ نداد[۱۳]. محمد بن اسحاق از امام ابوجعفر محمد بن علی (ع) نقل کرده است که او فرمود: پیامبر (ص) از «فخ» عبور کرد، پس فرود آمد و یک رکعت نماز خواند و در حالی که در رکعت دوم بود گریه کرد، مردم هنگامی که دیدند پیامبر گریه میکند، گریستند؛ چون نماز آن حضرت تمام شد به مردم فرمود: چرا گریه کردید؟ گفتند: دیدیم شما گریه کردید، گریستیم.
رسول خدا (ص) فرمود: جبرئیل پس از آنکه یک رکعت نماز خواندم بر من نازل شد و گفت: ای محمد! مردی از فرزندان تو در این مکان کشته میشود؛ اجر کسی که همراه او به شهادت برسد، به اندازه اجر دو شهید خواهد بود[۱۴]. نضر بن قرواش گوید: من (شتر خود را) به جعفر بن محمد (ص) از مدینه تا مکه کرایه دادم، هنگامی که از «بطن مر» کوچ کردیم آن حضرت فرمود: ای نضر! هنگامی که به فخ رسیدیم به من اطلاع بده. به آن حضرت عرض کردم: شما موضع فخ را نمیشناسید؟ فرمود: آری ولی میترسم که خواب بر من غلبه کند. پس هنگامی که به فخ رسیدیم نزدیک محمل آن حضرت آمدم و دیدم آن حضرت در خواب است، پس سرفهای کردم و بیدار نشد، و محمل را حرکت دادم پس آن حضرت نشست، به او عرض کردم: به فخ رسیدیم.
فرمود: محمل مرا باز کن. سپس آن حضرت را از جاده بیرون بردم و شتر او را خواباندم، به من فرمود: آب بده. پس وضو گرفت و نماز گزارد و آنگاه سوار شد. به آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم دیدم شما عملی به جا آوردید، آیا این از مناسک حج است؟ فرمود: نه بلکه در این جا مردی از اهل بیت من به همراه گروهی کشته میشود که ارواحشان بر بدنهایشان به سوی بهشت سبقت گیرد[۱۵]. بخاری نسابه از حضرت جواد (ع) نقل کرده است که فرمود: پس از واقعه طف کشتاری بر ما بزرگتر از فخ نبوده است[۱۶].[۱۷]
شجاعت و کَرَم شهید فخ
ابن اثیر گوید: حسین (شهید فخ) مردی شجاع و کریم بود[۱۸]. حسن بن هذیل گوید: من باغی را برای حسین بن علی صاحب فخ به چهل هزار دینار فروختم، تمام آن پول را همان جا در باغ پخش کرد و ذرهای از آن را نزد اهل خود نبرد، و او مشت مشت از آن دینارها گرفت و به من داد و گفت: آن را برای فقرا و نیازمندان مدینه ببر. و هم او نقل کرده است که: حسین صاحب فخ به من گفت: چهار هزار درهم برای من قرض بگیر. من نزد دوست خود رفتم، دو هزار درهم به من داد و گفت: دو هزار درهم دیگر را فردا خواهم داد. پس آن دو هزار درهم را آوردم و زیر آن حصیری که حسین بن علی روی آن نماز میخواند، گذاردم. روز بعد رفتم و دو هزار درهم باقی مانده را آوردم برای اینکه آن دو هزار درهم را که روز گذشته زیر حصیر نهاده بودم بگیرم و یک جا به او بدهم؛ آن را نیافتم، به او گفتم: ای پسر رسول خدا! آن دو هزار درهم که روز گذشته زیر حصیر نهادم چه شد؟ حسین بن علی گفت: از آن پولها سؤال مکن.
اصرار کردم گفت: مردی زرد چهره از اهل مدینه به دنبال من آمد، به او گفتم: حاجتی داری؟ گفت: نه ولی دوست دارم که به تو بپیوندم. من آن دو هزار درهم را به او دادم، و گمان نمیکنم برای من در این کار اجری باشد زیرا من آن پولها را دوست نداشتم و خدای عزوجل میفرماید: ﴿لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾[۱۹][۲۰]. یحیی بن سلیمان گوید: دو جامه برای حسین بن علی صاحب فخ خریدم، یکی از آنها را به ابوحمزه که خدمتگزار او بود پوشاند و آن دیگری را خود به دوش انداخت، سپس در حالی که به سوی مسجد میرفت سائلی نزد او آمد و از او چیزی خواست، حسین بن علی به ابوحمزه گفت: لباس خود را به او بده. ابوحمزه گوید: به او گفتم: من بدون ردا بروم؟ پس حسین بن علی به من اصرار کرد تا لباس خود را به او دادم. پس آن سائل با او آمد تا اینکه حسین بن علی به منزل آمد و ردای خود را نیز به او داد و گفت: ردای ابوحمزه را بر خود پیچیده و این را به دوش بگیر. یحیی بن سلیمان گوید: من به دنبال آن سائل رفتم و آن دو پارچه را از او به دو دینار خریدم و نزد حسین بن علی آوردم. گفت: به چند خریدی؟ گفتم: به دو دینار.
پس به دنبال سائل فرستاد و او را طلب کرد. من حسین بن علی را سوگند دادم که آنها را به او بازنگرداند؛ پس چون او را قسم دادم از تصمیم خود منصرف گردید[۲۱]. هاشم بن قریش گوید: مردی نزد حسین بن علی صاحب فخ آمد و از او چیزی خواست. حسین بن علی به آن سائل گفت: چیزی نزد من نیست که به تو دهم ولی بنشین تا برادرم حسن نزد من آید، پس هنگامی که آمد و بر من سلام کرد تو برخیز و مرکب او را بگیر.
پس طولی نکشید که حسن آمد و از مرکب خود پیاده شد، و چون نابینا بود غلامش او را میآورد، حسین بن علی صاحب فخ به آن مرد اشاره کرد که برخیزد و مرکب را بگیرد، او رفت که آن مرکب را بگیرد ولی غلام حسن او را منع کرد؛ حسین بن علی به او اشاره کرد که مرکب را به او دهد. آن غلام مرکب را به آن سائل داد و آن مرد رفت.
حسن نزد برادرش حسین بن علی نشست و مشغول صحبت شد، سپس برخاست و غلام را صدا زد که مرکب را بیاورد، غلام گفت: فدایت شوم برادرت مرا امر کرد که آن را به مردی دهم و من آن را به او دادم. حسن روی به برادر کرد و گفت: فدایت شوم آن را عاریه دادی یا به او بخشیدی؟ گفت: به خدا سوگند من گمان نمیکنم کسی مانند تو عاریه دهد. حسن گفت: ای غلام! بیا تا برویم[۲۲]. حمدون فراء نقل کرده است: حسین بن علی صاحب فخ بدهکاری زیادی پیدا کرد، پس به طلبکاران خود گفت: به دنبال من تا درب قصر مهدی بیایید. پس بیرون آمد و در حالی که سوار بر شتری بود تا درب قصر مهدی رفت و به دربان گفت: به مهدی بگو پسر عموی یَنبُغِی تو بر درب قصر است. مهدی به دربان گفت: او را با شترش داخل کن. پس وارد شد و شتر را در وسط قصر خوابانید، مهدی از جای برخاست و بر او سلام کرد و با او معانقه نمود و او را در کنار خود نشانید و از اهل و خاندانش سؤال کرد، سپس به او گفت: ای پسر عم! چه چیز باعث شده است که به اینجا بیایی؟ گفت: من نیامدم مگر در شرایطی که کسی پشت سرم نبود که در همی به من دهد. گفت: چرا برای ما ننوشتی؟ گفت: خواستم تجدید عهدی کرده باشم. مهدی ابتدا کیسهای دینار را طلب کرد و کیسهای در هم و قطعه پارچهای؛ تا اینکه ده کیسه دنانیر و ده کیسه دراهم و ده قطعه پارچه شد، و آنها را به حسین بن علی داد.
او بیرون آمد و طلبکاران او آمدند، حسین بن علی آن اموال را در خانهای در بغداد نهاد و به هر یک از طلبکاران گفت: تو چه مقدار از ما طلب داری؟ او گفت: فلان مقدار، پس به او عطا کرد؛ سپس دست برد و مقداری از آن درهمها و دینارها را به او داد و گفت: این نیز بخشش ما باشد. او در همان جا بدهکاری خود را داد تا اینکه از آن به جز کمی باقی نماند. سپس به سوی کوفه رفت تا از آنجا عازم مدینه شود، در کاروانسرایی در قصر ابن هبیره فرود آمد، به صاحب آن کاروانسرا گفته شد که او مردی از اولاد رسول خدا (ص) میباشد، پس ماهی برایش پخت و نزد او آورد و گفت: ای پسر رسول خدا! من تو را نشناختم. حسین بن علی به غلامش گفت: چه مقدار از مال نزد تو مانده است؟ گفت: مقدار کمی مانده و راه هم طولانی است. گفت: آنها را به او بده. پس باقی مانده از آن مال را به او داد[۲۳].
اسماعیل بن ابراهیم واسطی گوید: مردی نزد حسین بن علی صاحب فخ آمد و از او چیزی خواست، چون نزد او چیزی نبود آن مرد را نشانید و نزد اهل خود فرستاد و برای آنان پیغام فرستاد: هرکس میخواهد لباس خود را بشوید، آن را بیرون آورد؛ پس جامههای خود را بیرون آوردند تا آنها را بشویند، هنگامی که آن لباسها جمع شدند حسین بن علی آنها را به سائل داد و گفت: این جامهها را بردار[۲۴]. حسن بن هذیل گوید: من همراه حسین بن علی صاحب فخ بودم که به بغداد آمد و ملکی را به نُه هزار دینار خرید. پس بیرون آمدیم و در بازار اسد فرود آمدیم و بر درب کاروانسرا بساطی برای ما گستردند، آنگاه مردی آمد و با او سبدی بود، او به حسین بن علی گفت: به غلام بگو این ظرف غذا را از من بگیرد. حسین بن علی به او گفت: کار تو چیست؟ آن مرد گفت: من غذای خوب درست میکنم و هرگاه شخصی از بزرگان در این قریه فرود آید به او هدیه میکنم. حسین بن علی به غلام خود گفت: این ظرف را از او بگیر؛ و به آن شخص گفت: نزد ما بیا تا ظرف خود را باز پس بگیری. حسن بن هذیل گوید: سپس مردی نزد ما آمد که لباسی نامناسب داشت و گفت: از آنچه خدا به شما داده است، به من هم بدهید. حسین بن علی به من گفت: این ظرف غذا را به او بده و به او بگو آنچه در آن است گرفته و ظرف را بازگرداند.
آنگاه روی به من کرد و گفت: هنگامی که آن سائل ظرف غذا را آورد پنجاه دینار به او بده، و وقتی صاحب آن ظرف آمد یکصد دینار به او عطا کن. حسن بن هذیل گوید: به حسین بن علی گفتم: فدایت شوم من ملک تو را فروختم تا بدهی خود را بپردازی، پس سائلی از تو چیزی خواست به او طعام دادی و به آن قانع بود ولی تو به آن راضی نشدی و امر کردی پنجاه دینار به او داده شود، و مردی برای تو غذا آورد که شاید یک دینار و یا دو دینار ارزش داشت، امر کردی به او یکصد دینار داده شود. حسین بن علی به من گفت: ای حسن! ما را پروردگاری است که حسنات و خوبیها را میشناسد، پس هرگاه آن سائل آمد یکصد دینار به او بده، و هنگامی که صاحب آن غذا آمد به او دویست دینار عطا کن؛ به آن خدایی که جانم به دست او است من بیم دارم که از من نپذیرد زیرا طلا و نقره و خاک پیش من یکسان است[۲۵].[۲۶]
علت قیام
زمانی که مهدی، خلیفه عباسی مُرد، "اسحاق بن عیسی" حاکم مدینه برای گفتن تسلیت به عراق رفت و مردی از خاندان عمر بن خطاب به نام "عبدالعزیز بن عبدالله" را جانشین خود در مدینه قرار داد[۲۷]. عبدالعزیز به علویان حمله میکرد و بر آنان سخت میگرفت و از آنان میخواست هر روز خود را معرفی کنند و آنان را به بهانه کفالت دیگری مورد مؤاخذه قرار میداد. سختگیری بیش از حد او موجب شد حسین شهید فخ همراه با یارانش برعلیه او و حکومت عباسی قیام کنند.
بیعتنامه وی با مردم چنین بود: با شما بیعت میکنم بر کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و بر اینکه از خدا اطاعت شود و معصیت الهی انجام نگیرد و شما را به رضای از آلمحمد دعوت میکنم. بنابر اینکه در میان شما به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) عمل شود و به عدالت در میان مردم رفتار شود و بیتالمال بین همه افراد مساوی تقسیم میشود و اینکه با ما قیام کنید و همراه ما با دشمن ما بجنگید[۲۸].[۲۹]
همچنین درباره علت قیام گفته شده است: سیاست مسالمتآمیز مهدی عباسی در قبال علویان با مرگ وی پایان یافت. فرزند او هادی عباسی بر علویان سخت گرفت و بیرحمی کرد. هدایا و مقرری آنان را قطع کرد؛ بر آنان جاسوس گماشت و به کارگزارانش دستور داد تحرکات ایشان را زیر نظر بگیرند و بر آنان سختگیری کنند[۳۰]. خلیفه از شورش آنها بر حکومتش وحشت داشت؛ همانگونه که سرشت و روحیه وی در تبلور سیاست خصمانه او در برابر آنان تأثیر داشت.
علویان در حجاز نابسامان شدند و به بزرگ و شیخ خود، حسین بن علی بن حسن (ع) رو کردند[۳۱] و برای رهایی از ترس و شدتی که به آن دچار بودند، او را به قیام تشویق نمودند.
در موقع حج شمار بسیاری از شیعیان عراق به مدینه آمدند و با حسین ملاقات کردند. وی وضعیت دشوار علویان را برای آنان شرح داد؛ آنان با او بیعت و وعده کردند که در موسم حج سال آینده قیام کنند و توافق کردند که شعار آنها «کسی که شتر قرمز را دید» باشد[۳۲]. پس از آن سرعت بروز حوادث، رهبران علوی را به شتاب در قیام واداشت[۳۳].
عکسالعمل امام کاظم (ع) در برابر این قیام
زمانی که حسین قیام کرد، شهر مدینه را به تصرف خود درآورد و موسی بن جعفر را برای بیعت خواست. حضرت تشریف آورد و به او فرمود: پسر عمو، به من تکلیفی مکن که پسرعمویت (محمد بن عبدالله) به عمویت امام صادق (ع) تکلیف کرد تا از من چیزی که نمیخواهم سر بزند، چنانکه از امام صادق (ع) چیزی (مطالبی) سر زد که نمیخواست (بیان کند). حسین گفت: من بر شما مطلبی عرض کردم؛ اگر خواهی در آن وارد شو و اگر دوست نداری، شما را بر آن مجبور نمیکنم. خدا یاور است. این را گفت و حضرت را ترک کرد. ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) هنگام خداحافظی به او فرمود: پسرعمو، تو کشته خواهی شد. پس با جدیت جنگ کن؛ زیرا این مردم فاسقاند؛ اظهار ایمان میکنند و در دل مشرکاند و ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾. من مصیبت شما جماعت را به حساب خدا میگذارم. آنگاه حسین قیام کرد و کارش بدانجا رسید که رسید؛ یعنی همه یارانش کشته شدند، چنانچه آن حضرت (ع) فرموده بود[۳۴]. در این حدیث امام کاظم (ع) از کشتهشدن حسین، سخن میگوید و از او میخواهد مردانه بجنگد و تلاش کند. پیشگویی حضرت تحقق پیدا کرد[۳۵].
شهادت حسین در فخ مکه
حسین بن علی بعد از آگاهی از خطر رو به افزایش در برابر علویان در سحرگاه روز سیزدهم ذی قعده ۱۶۹ ق. /پانزدهم ایار ۷۸۶ م. قیام کرد. وی بر مدینه چیره شد و مسجد نبوی را مرکز حرکت قرار داد و برخی از مردم مدینه با وی بیعت کردند؛ اما پاسخی مثبت از سوی بسیاری از آنان دریافت نکرد[۳۶]. به نظر میرسد که آنان از هجوم حکوت به علت صلابت خلیفه ترسیدند؛ همانگونه که تدابیر حسین، مانند پایگاه حرکت قرار دادن حرم امن رسول خدا (ص) و پناه بردن به آن، مردم را نارحت کرد و این مسأله با احساسات آنان، بزرگداشت مسجد رسول خدا (ص) و محترم شمردن آن هماهنگی نداشت[۳۷].
حسین یازده روز بعد از قیامش برای تصرف مکه آهنگ آنجا کرد و در دره فخ از نواحی مکه[۳۸]، اردو زد؛ اما مکیها دعوتش را بیپاسخ گذاشتند. در این وقت سپاه عباسی به منطقه رسید و در هشتم ذیحجه به ارودگاه او در فخ حمله و بر حسین و یارانش چیره شد و حسین «کشته فخ» یا «صاحب فخ» نام گرفت[۳۹].
"سلیمان بن عبدالله بن حسن" را که دستگیر کرده بودند، در مکه گردن زدند تا مدتی اجازه نمیدادند جنازههای کشتهشدگان دفن شود؛ به همین جهت درندگان و پرندگان به بدنها آسیب رساندند[۴۰].
آرزوهای شیعه ـ که امید آنها به این حرکت بود ـ از بین رفت. کسانی که نجات یافتند، در شهرهای مختلف مخفی شدند، از آن میان ادریس و یحیی فرزندان عبدالله بن حسن، بودند. ادریس به مغرب رفت و حکومت ادریسیان را بنیان گذاشت و یحیی به سرزمین دیلم در مشرق رفت[۴۱].
موسی بن جعفر (ع) وقتی در مدینه سر حسین را دید، کلمه استرجاع را بر زبان جاری کرد و فرمود: "به خدا سوگند، حسین مسلمانی شایسته بود و پیوسته روزهدار، شبزندهدار و نمازگزار و آمر به معروف و ناهی از منکر بود. در جمع خانوادهاش مانند او کسی نبود"[۴۲]. امام جواد (ع) درباره حادثه فخ و قیام امام حسین (ع) فرمود: "پس از واقعه عاشورا، کشتاری (قتل عامی) بزرگتر از واقعه فخ، برای ما آلمحمد (ص) روی نداده است"[۴۳]. این رخداد از آن جهت به واقعه کربلا تشبیه شده که در آن جمع زیادی به شهادت میرسند و بدنهای آنان روی زمین باقی میماند و اجازه دفن آنها داده نمیشود[۴۴].
شهادت حسین صاحب فخ
حماد ترکی از کسانی بود که در واقعه فخ شرکت داشتند، او - که از طرفداران عباسیان بود - گفت: حسین را به من نشان دهید؛ پس حسین بن علی را به او نشان دادند؛ تیری به سوی او پرتاب کرد و او را به قتل رساند. محمد بن سلیمان به او یکصد هزار درهم و یکصد جامه داد[۴۵]. ابن اثیر گوید: یاران حسین منهزم و پراکنده شدند و تعدادی از آنان کشته و برخی مجروح گردیدند. محمد بن سلیمان و کسانی که با او بودند به مکه بازگشتند و نمیدانستند که حسین بن علی صاحب فخ چه شده است، مردی از اهل خراسان به آنان رسید و گفت: بشارت و مژده! این سر حسین است؛ سر او را بیرون آورد و بر پیشانی او زخمی طولی بود و بر پشت سر او نیز زخمی دیگر بود[۴۶].[۴۷]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۴، ص۱۵۱-۱۵۸.
- ↑ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۳۲۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۳۲۳.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۴۵۰.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۱۹۲؛ تاریخ طبری، ج۹، ص۱۹۴.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۱۹۳.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۱۹۴.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۱۹۲.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۱۹۵.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۴۵۱.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۴۵۳.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۳۶.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۹، ص۳۰۴.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۳۶.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۳۷.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۹، ص۳۰۴.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۴۵۳.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۶، ص۹۴.
- ↑ «هرگز به نیکی دست نخواهید یافت مگر از آنچه دوست دارید (به دیگران) ببخشید و هر چیزی ببخشید بیگمان خداوند آن را میداند» سوره آل عمران، آیه ۹۲.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۳۸.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۳۸.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۳۹.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۴۰.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۴۰.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۴۱.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۴۵۵.
- ↑ ابوجعفرمحمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۱۰.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۷۸؛ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۴، ص۱۵۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۳۲۴ ـ ۳۲۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۴۸ – ۳۴۹.
- ↑ حسین به خلافت چشم دوخته و معتقد بود که عباسیان خلافت را از علویان غصب کردهاند.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۴۹.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۸۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۶۶؛ همو، اصول کافی (ترجمه سیدجواد مصطفوی)، ج۲، ص۱۸۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۳۲۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۴۹؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۱۹۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۷۵؛ مسند، عبد الله بن علی، العلویون فی الحجاز، ص۲۰۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۱۹۵؛ مسند، عبد الله بن علی، العلویون فی الحجاز، ص۲۰۲.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۶۶.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۶۶؛ مصحح: هادی قسم یاد کرد که حسین به دستور امام کاظم (ع) قیام کرده است و افزود: خدا مرا بکشد، اگر او را زنده بگذارم. امام (ع) با شنیدن تهدید هادی در حق او نفرین کرد و چندی بعد، خبر مرگ او به مدینه رسید.
- ↑ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۳۲۷.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۸۵.
- ↑ «مَضَى وَ اللَّهِ مُسْلِماً صَالِحاً صَوَّاماً قَوَّاماً آمِراً بِالْمَعْرُوفِ نَاهِياً عَنِ الْمُنْكَرِ مَا كَانَ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ مِثْلُهُ»؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۸۰؛ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۴، ص۱۵۵؛ همو، بحار الأنوار، ج۴۸، ص۱۶۵.
- ↑ «لَمْ یَکُنْ لَنَا بَعْدَ الْطَّفِّ مَصْرَعٌ أَعْظَمُ مِنْ فَخٍّ»؛ ابونصر بخاری، سر السلسلة العلوی، ص۱۴؛ ابنعنبه، عمدة الطالب، ص۱۶۴؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۸، ص۱۶۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۳۲۷.
- ↑ اعیان الشیعة، ج۹، ص۳۰۹.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۶، ص۹۲.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۴۷۱.