حضرت خضر علیه السلام

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از حضرت خضر)

مقدمه

نام یکی از انسان‌های صالح و برگزیده خدا که در قرآن از او یاد شده و حضرت موسی (ع) حکمت‌هایی از او آموخته است و داستان همسفری موسی با او و حوادثی که در این مسافرت پیش آمد، در قرآن بیان شده است ﴿فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا قَالَ لا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا وَأَمَّا الْغُلامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا [۱]. برخی او را پیامبر دانسته‌اند.

این "عبد صالح" به خاطر نوشیدن آبِ "چشمه حیات"، عمر ابدی یافته است. از ویژگی‌های او این بوده که هر جا قدم می‌گذاشت، آن زمین سرسبز می‌شد و به همین سبب او را خضر (سبز) گفته‌اند. نام اصلی او "تالیا بن ملکان" بوده است.

"آب حیات" در ادبیات و قصّه‌های ما در ارتباط با خضر مطرح است که از چشمه آن نوشیده است[۲].

حضرت خضر

در حدیثی از رسول خدا(ص) چنین می‌خوانیم: یک روز موسی در میان بنی‌اسرائیل مشغول خطابه بود، کسی از او پرسید در روی زمین چه کسی از همه اعلم است؟ موسی گفت کسی عالم‌تر از خود سراغ ندارم، در این هنگام به موسی وحی شد که ما بنده‌ای داریم در «مجمع البحرین» که از تو دانشمندتر است، در اینجا موسی از خدا تقاضا کرد که به دیدار این مرد عالم نائل گردد، و خدا راه وصول به این هدف را به او نشان داد. در حقیقت این هشداری بود به موسی که با تمام علم و دانشش هرگز خود را برترین شخص نداند[۳].

موسی به سراغ گمشدۀ مهمی می‌رفت و در به در دنبال آن می‌گشت، عزم خود را جزم و تصمیم خویش را راسخ کرده بود که تا مقصود خود را پیدا نکند از پای ننشیند. گمشده‌ای که موسی مأمور یافتن آن بود در سرنوشتش بسیار اثر داشت و فصل تازه‌ای در زندگانی او می‌گشود. آری او به دنبال مرد عالم و دانشمندی می‌گشت که می‌توانست حجاب‌ها و پرده‌هایی را از جلو چشم موسی کنار زند، حقایق تازه‌ای را به او نشان دهد، و درهای علوم و دانش‌هایی را به رویش بگشاید. و به زودی خواهیم دید که او برای پیدا کردن محل این عالم بزرگ نشانه‌ای در دست داشت و به دنبال آن نشانه در حرکت بود. قرآن در این زمینه می‌گوید: «بخاطر بیاور هنگامی که موسی به دوست و همراه خود گفت من دست از جستجو بر نمی‌دارم تا به «مجمع البحرین» برسم هر چند مدتی طولانی به راه خود ادامه دهم»[۴]. منظور از دوست و همراه موسی «یوشع بن نون» مرد رشید و شجاع و باایمان بنی‌اسرائیل است.

در اینکه «مجمع البحرین» که به معنی محل پیوند دو دریا است، اشاره به کدام دو دریا اسب گفتگو است، و روی هم رفته سه عقیده معروف در اینجا وجود دارد. آنچه نزدیک‌تر به نظر می‌رسد این است که منظور محل اتصال خلیج «عقبه» با خلیج «سوئز» است (می‌دانیم دریای احمر در شمال، دو پیشرفتگی یکی به سوی شمال شرقی، و دیگری به سوی شمال غربی دارد که اولی خلیج عقبه را تشکیل می‌دهد، و دومی خلیج سوئز را و این دو خلیج در قسمت جنوبی به هم می‌پیوندند، و به دریای احمر متصل می‌شوند. این احتمال که نزدیک‌ترین فاصله را به محل زندگی موسی دارد (از شام تا خلیج عقبه راه زیادی نیست) نزدیک‌تر به نظر می‌رسد،؛ چراکه از قرآن نیز اجمالاً استفاده می‌شود موسی راه زیادی را طی نکرد هر چند آماده بود برای رسیدن به این مقصود به همه جا سفر کند.

هنگامی که موسی و یار همسفرش به جای اول، یعنی در کنار صخره و نزدیک «مجمع البحرین» بازگشتند «ناگهان بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که او را مشمول رحمت خود ساخته، و علم و دانش قابل ملاحظه‌ای تعلیمش کرده بودیم»[۵]. در این هنگام موسی با نهایت ادب و به صورت سؤال به آن مرد عالم چنین «گفت: آیا من اجازه دارم از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده، و مایۀ رشد و صلاح است به من بیاموزی؟»[۶]. ولی با کمال تعجب آن مرد عالم به موسی «گفت تو هرگز توانایی نداری با من شکیبایی کنی»[۷]. و بلافاصله دلیل آن را بیان کرد و گفت: «تو چگونه می‌توانی در برابر چیزی که از رموزش آگاه نیستی شکیبا باشی؟»[۸]. همانگونه که بعداً خواهیم دید، این مرد عالم به ابوابی از علوم احاطه داشته که مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پدیده‌ها بوده، در حالی که موسی نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهی چندانی داشت. و در چنین مواردی بسیار می‌شود که چهره ظاهر حوادث با آنچه در باطن و درون آنها است متفاوت است، چه بسا ظاهر آن بسیار زننده و یا ابلهانه است، در حالی که در باطن بسیار مقدس، حساب شده و منطقی است.

در چنین موردی آن کس که ظاهر را می‌بیند عنان صبر و اختیار را از کف می‌دهد، و به اعتراض و گاهی به پرخاش بر می‌خیزد. ولی استادی که از اسرار درون آگاه است و چهرۀ باطن را می‌نگرد با خونسردی به کار خویش ادامه می‌دهد، و به اعتراض و فریاد او گوش نمی‌دهد، بلکه در انتظار فرصت مناسبی است که حقیقت امر را بازگو کند، اما شاگرد همچنان بی‌تابی می‌کند، ولی به هنگامی که اسرار برای او فاش شد کاملاً آرام می‌گیرد. موسی از شنیدن این سخن شاید نگران شد و از این بیم داشت که فیض محضر این عالم بزرگ از او قطع شود؛ لذا به او تعهد سپرد که در برابر همۀ رویدادها صبر کند و «گفت: به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت و قول می‌دهم که در هیچ کاری با تو مخالفت نکنم»[۹]. باز موسی در این عبارت نهایت ادب خود را آشکار می‌سازد، تکیه بر خواست خدا می‌کند، به آن مرد عالم نمی‌گوید من صابرم بلکه می‌گوید انشاءالله مرا صابر خواهی یافت. ولی از آنجا که شکیبایی در برابر حوادث ظاهراً زننده‌ای که انسان از اسرارش آگاه نیست کار آسانی نمی‌باشد بار دیگر آن مرد عالم از موسی تعهد گرفت و به او اخطار کرد: و «گفت پس اگر می‌خواهی به دنبال من بیایی سکوت محض باش، از هیچ چیز سؤال مکن تا خودم به موقع آن را برای تو بازگو کنم!»[۱۰]. موسی این تعهد مجدد را سپرد و در معیت این استاد به راه افتاد.

آری «موسی به اتفاق این مرد عالم الهی به راه افتاد تا اینکه سوار بر کشتی شدند»[۱۱]. هنگامی که آن دو بر کشتی سوار شدند «آن مرد عالم کشتی را سوراخ کرد!»[۱۲]. از آنجا که موسی از یکسو پیامبر بزرگ الهی بود و باید حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهی از منکر کند، و از سوی دیگر وجدان انسانی او اجازه نمی‌داد در برابر چنین کار خلافی سکوت اختیار کند تعهدی را که با خضر داشت به دست فراموشی سپرد، و زیان به اعتراض گشود و «گفت آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی؟ راستی چه کار بدی انجام دادی!»[۱۳].

و به راستی ظاهر این کار شگفت‌آور و بسیار بد بود، چه کاری از این خطرناک‌تر می‌تواند باشد که یک کشتی را با داشتن سرنشین‌های متعدد سوراخ کنند؟!. در بعضی از روایات می‌خوانیم که اهل کشتی به زودی متوجه خطر شدند و شکاف موجود را موقتاً با وسیله‌ای پر کردند ولی دیگر آن کشتی یک کشتی سالم نبود. در این هنگام مرد عالم الهی با متانت خاص خود نظری به موسی افکند و «گفت نگفتم تو هرگز نمی‌توانی با من شکیبایی کنی؟!»[۱۴]. موسی از عجله و شتابزدگی خود که طبعاً به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد در مقام عذرخواهی برآمده رو به استاد کرد و چنین «گفت مرا در برابر فراموش کاری که داشتم مؤاخذه مکن و بر من بخاطر این کار سخت مگیر»[۱۵]. یعنی اشتباهی بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگواری خود صرف نظر فرما.

سفر دریایی آنها تمام شد از کشتی پیاده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به نوجوانی رسیدند ولی آن مرد عالم بی‌مقدمه اقدام به قتل آن نوجوان کرد!»[۱۶]. در اینجا بار دیگر موسی از کوره در رفت، منظرۀ وحشتناک کشتن یک نوجوان بی‌گناه، آن هم بدون هیچ مجوز، چیزی نبود که موسی بتواند در مقابل آن سکوت کند. آتش خشم در دلش بر افروخته شد، و گویی غباری از اندوه و نارضایی چشمان او را پوشانید، آنچنان که بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، اعتراضی شدیدتر و رساتر از اعتراض نخست،؛ چراکه حادثه وحشتناک‌تر از حادثه اوّل بود و «گفت آیا انسان بیگناه و پاکی را بی‌آنکه قتلی کرده باشد کشتی؟!. به راستی کار زشتی انجام دادی»[۱۷].[۱۸]

باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردی مخصوص به خود جملۀ سابق را تکرار کرد و گفت: «به تو گفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی»[۱۹]. موسی(ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجهی توأم با شرمساری،؛ چراکه دو بار پیمان خود را - هر چند از روی فراموشی - شکسته بود، و کم‌کم احساس می‌کرد که گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهای او برای موسی در آغاز غیر قابل تحمل است؛ لذا بار دیگر زبان به عذرخواهی گشود و چنین گفت: این بار نیز از من صرف نظر کن، و فراموشی مرا نادیده بگیر، امّا «اگر بعد از این از تو تقاضای توضیحی در کارهایت کردم (و بر تو ایراد گرفتم) دیگر با من مصاحبت نکن؛ چراکه تو از ناحیه من دیگر معذور خواهی بود»[۲۰]. این جمله حکایت از نهایت انصاف و دورنگری موسی می‌کند. و نشان می‌دهد که او در برابر یک واقعیت، هر چند تلخ، تسلیم بود، و یا به تعبیر دیگر بعد از سه بار آزمایش برای او روشن می‌شد که مأموریت این دو مرد بزرگ از هم جدا است، و به اصطلاح آبشان در یک جوی نمی‌رود!

بعد از این گفتگو و تعهد مجدد «موسی با استاد به راه افتاد، تا به قریه‌ای رسیدند و از اهالی آن قریه غذا خواستند، ولی آنها از میهمان کردن این دو مسافر خودداری کردند»[۲۱]. بدون شک موسی و خضر از کسانی نبودند که بخواهند سر بار مردم آن دیار شوند، ولی معلوم می‌شود زاد و توشه و خرج سفر خود را در اثناء راه از دست داده یا تمام کرده بودند و به همین دلیل مایل بودند میهمان اهالی آن محل باشند (این احتمال نیز وجود دارد که مرد عالم عمداً چنین پیشنهادی به آنها کرد تا درس جدیدی به موسی بیاموزد)[۲۲]. به هر حال در اینکه این شهر کدام شهر و در کجا بوده است؟ در میان مفسران گفتگو است: از ابن عباس نقل شده که منظور «انطاکیه» است. بعضی دیگر گفته‌اند منظور ایله است که امروز به نام بندر ایالات معروف است و در کنار دریای احمر نزدیک خلیج عقبه واقع شده است. بعضی دیگر معتقدند که منظور شهر «ناصره» است که در شمال فلسطین قرار دارد و محل تولد حضرت مسیح(ع) بوده است. مرحوم «طبرسی» در اینجا حدیثی از امام صادق(ع) نقل می‌کند که تأییدی است بر احتمال اخیر. و با توجه به آنچه در معنی «مجمع البحرین» گفتیم که منظور محل پیوند «خلیج عقبه» و «خلیج سوئز» است، روشن می‌شود که شهر «ناصره» و بندر «ایله» به این منطقه نزدیک‌تر است تا انطاکیه.

و در هر صورت از آنچه بر سر موسی و استادش در این قریه آمد می‌فهمیم که اهالی آن خسیس و دون همت بوده‌اند؛ لذا در روایتی از پیامبر(ص) می‌خوانیم که دربارۀ آنها فرمود: «آنها مردم لئیم و پستی بودند». سپس قرآن اضافه می‌کند: «با این حال آنها در آن آبادی دیواری یافتند که می‌خواست فرو ریزد، آن مرد عالم دست به کار شد تا آن را بر پا دارد»[۲۳] و مانع ویرانیش شود. موسی که قاعدتاً در آن موقع خسته و کوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس می‌کرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل بی‌رویۀ اهل آبادی سخت جریحه‌دار شده، و از سوی دیگر مشاهده کرد که خضر در برابر این بی‌حرمتی به تعمیر دیواری که در حال سقوط است پرداخته مثل اینکه می‌خواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، و فکر می‌کرد حداقل خوب بود استاد، این کار را در برابر اجرتی انجام می‌داد تا وسیلۀ غذایی فراهم گردد. لذا تعهد خود را بار دیگر به کلی فراموش کرد، زیان به اعتراض گشود اما اعتراضی ملایم‌تر و خفیف‌تر از گذشته، و «گفت می‌خواستی در مقابل این کار مزدی بگیری!»[۲۴]. در واقع موسی فکر می‌کرد این عمل دور از عدالت است که انسان در برابر مردمی که این قدر فرومایه باشند این چنین فداکاری کند، و یا به تعبیر دیگر نیکی خوبست اما در جای خود. درست است که در برابر بدی، نیکی کردن، راه و رسم مردان خدا بوده است، اما در آنجایی که سبب تشویق بدکار به کارهای خلاف نشود.

اینجا بود که آن مرد عالم، آخرین سخن را به موسی گفت؛ زیرا از مجموع حوادث گذشته یقین کرد که موسی، تاب تحمل در برابر اعمال او ندارد «فرمود: اینک وقت جدایی من و تو است! اما به زودی راز آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی برای تو بازگو می‌کنم»[۲۵].[۲۶]

موسی و خضر

باید بدانید که ما داستان مزبور را طبق نقل مشهور میان مفسران و تاریخ نگاران نقل می‌کنیم وگرنه درباره داستان مزبور اختلافاتی در تواریخ و گفتار مفسران دیده می‌شود؛ از آن جمله گفته‌اند:

١. موسی (که نام او در این داستان ذکر شده است) موسی بن عمران نبوده است، بلکه موسی بن میشا بن یوسف بوده که یکی از پیغمبران بنی‌اسرائیل و قبل از موسی بن عمران بوده است و دلیلی هم که برای گفتار خود ذکر کرده‌اند، آن است که گفته‌اند: موسی بن عمران پیغمبر اولوالعزم بوده و بایستی دانشمندترین افراد زمان خود باشد و با این وصف چگونه مأمور شد تا از فرد دیگری دانش فرا گیرد و برای تعلیم دانش نزد او برود؟ پاسخی که به این گفتار داده شده آن است که در قرآن کریم نام موسی(ع) در آیات بسیاری ذکر شده است که بیش از یک صد و سی مورد است و در همه جا مقصود از موسی همان موسی بن عمران است و اگر در این داستان منظور شخص دیگری بود، لازم بود قرینه‌ای دنبال آن ذکر شود که موجب اشتباه نگردد و وقتی قرینه‌ای در کلام ذکر نشده، معلوم می‌شود که مقصود همان کلیم خدا موسی بن عمران(ع) است. اما این که چگونه مأمور شد با آن مقامی که داشت، از شخص دیگری دانش فراگیرد، پاسخش را سید مرتضی - اعلی الله مقامه - این گونه فرموده که آن عالِمی که موسی مأمور شد از او علم فراگیرد، از پیغمبران دانشمند بوده است و مانعی ندارد که خداوند تعالی به آن پیغمبر چیزهایی یاد داده باشد که به موسی یاد نداده و موسی را مأمور کند تا نزد او برود و از او دانش بیاموزد، و اشکال فوق درجایی صحیح است که پیغمبری از پیغمبران الهی برای به دست آوردن علمی نیازمند به یکی از رعیت‌های خود باشد، اما اگر به غیر رعیت خود نیازمند بود جایز است و یاد گرفتن وی از آن عالم، مانند تعلیم وی از فرشته‌ای است که وحی بر او نازل می‌نمود و این دلیل نمی‌شود که آن عالم در همه علوم برتر از موسی(ع) بوده است؛ زیرا احتمال دارد که موسی در سایر علوم از او برتر بوده باشد. در روایات آمده است، علت آن‌که موسی مأمور شد تا از آن عالم، دانش یاد بگیرد آن بود که روزی میان بنی‌اسرائیل خطبه می‌خواند. کسی از آن حضرت پرسید: آیا کسی را دانشمندتر از خود سراغ داری؟ موسی پاسخ داد: نه. در این وقت به او وحی شد که بنده ما خضر از تو دانشمندتر است[۲۷]. در برخی از روایات شیعه است که موسی پیش خود این فکر را کرد و با خود گفت: خداوند کسی را دانشمند‌تر از من خلق نکرده، در آن وقت خدای تعالی به جبرئیل فرمود: موسی را دریاب که (با این فکر) خود را هلاک کرد و به او بگو: در مجمع البحرین مردی است که دانشمند‌تر از توست، به نزد او برو و از او علم بیاموز[۲۸]. اهل عرفان نیز موسی را دارای علم ظاهر و خضر را دارای علم باطن و از اولیا دانسته و گفته‌اند: آن حضرت مأمور شد تا از وی علم باطن بیاموزد و اینان برای خضر اهمیت زیادی قائل‌اند و در اشعار خود نام آن حضرت را بسیار ذکر کرده و او را مظهر عشق و پیر طریقت و دارای عمر جاویدان می‌دانند.

٢. درباره آن شخصی که موسی(ع) مأمور شد از وی کسب دانش کند، اختلاف است که او چه کسی بوده است و چون در قرآن کریم نام آن شخص ذکر نشده، سخن در این باره بسیار گفته‌اند. البته مشهور همان است که گفته‌اند: آن شخص خضر بوده است. همچنین اختلاف دیگری درباره خضر کرده‌اند که آیا وی همان الیاس پیغمبر یا یسع بوده که نامش در قرآن مذکور است یا شخص دیگری بوده و اساساً پیغمبر بوده یا نه؟ سپس درباره نسب او نیز اقوال مختلفی نقل شده و طبق روایتی که صدوق از امام صادق(ع) نقل کرده، آن حضرت فرمود: خضر از پیغمبران مرسل بود که خداوند او را به سوی قوم خود مبعوث فرمود و او مردم را به توحید خداوند و اقرار به پیغمبران و کتاب‌هایی که بر آنها نازل شده بود دعوت کرد و معجزه‌اش آن بود که بر هیچ چوب خشک یا زمین بی‌علفی نمی‌نشست، جز آنکه چون برمی خاست سر سبز می‌گردید و به همین سبب او را خضر گفتند و نامش تالیا بوده او فرزند ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح بوده است. در پاره‌ای از روایات آمده که وی امیر لشکر اسکندر بوده و در جلوی لشکر او بود و از آب حیات آشامید، از این رو عمر طولانی یافت و هنوز هم زنده است[۲۹]. در حدیثی از حضرت رضا(ع) نقل شده است که خضر از آب حیات آشامید و تا دمیدن صور زنده است. در روایات دیگری که محدثان شیعه (رضوان الله علیهم) نقل کرده‌اند، پس از رحلت رسول خدا(ص) برای تسلیت خاندان آن حضرت به طور ناشناس به خانه آن حضرت آمد و بارها نزد رسول خدا و امیرمؤمنان آمد و سؤالاتی از آن دو بزرگوار کرد و هنگام شهادت امیرمؤمنان(ع) نیز به کوفه آمد و کلماتی گفت و نزد سایر ائمه اطهار نیز می‌رفته و در زمان غیبت حضرت بقیة اللّه نیز نزد آن بزرگوار می‌رود و با آن حضرت انس گرفته، او را از وحشت تنهایی می‌رهاند و هر سال در حج حاضر می‌شود و مناسک حج را انجام می‌دهد[۳۰]. چنان که نقل شده در جاهای زیادی هم افراد عادی او را دیده‌اند و داستان‌ها از او نقل کرده‌اند که اگر کسی در صدد جمع‌آوری همه احادیث و داستان‌هایی که راجع به خضر نقل شده است باشد می‌تواند کتابی در این باره بنویسد که فهرستی از آن را محدث قمی در سفینة البحار نقل کرده و ما به همین اندازه اکتفا می‌کنیم.

٣. درباره مجمع البحرین، جایگاهی که موسی و خضر هم‌دیگر را ملاقات کردند نیز اختلاف است. همچنین اختلافات دیگری درباره برخی از موضوعات داستان نقل شده که ان‌شاء‌اللّه ضمن داستان بدان اشاره خواهیم کرد.[۳۱]

اصل داستان

باری چنان که در روایات مشهور نقل کرده‌اند، موسی(ع) فکر می‌کرد کسی میان بندگان خدا دانشمندتر از او نیست یا چنان که بعضی گفته‌اند، در محفلی این مطلب را اظهار کرد، و مأمور شد تا به دنبال خضر برود و از او دانش بیاموزد. بیضاوی صاحب تفسیر معروف نقل می‌کند که موسی به خدا عرض کرد: کدام یک از بندگانت نزد تو محبوب‌تر است؟ وحی شد: آن‌که مرا یاد کند و فراموشم نکند. موسی عرض کرد: کدام یک از بندگانت در قضاوت برتر از دیگران است؟ خداوند فرمود: آن کس که به حق قضاوت کند و از هوای نفس پیروی نکند؟ موسی عرض کرد: کدام یک از بندگانت دانشمندتر است؟ فرمود: آن کس که علم دیگران را به علم خود بیفزاید، شاید در این میان به سخنی برخورد که او را به هدایت راهنما گردد یا از هلاکت بازدارد. موسی عرض کرد: چگونه او را بیابم؟ بدو وحی شد: یک ماهی در زنبیل بگذار و حرکت کن و در هر جا که ماهی را گم کردی، خضر آن جاست. موسی(ع) آماده سفر شد و زنبیلی با خود برداشت و ماهی نمک سود یا پخته‌ای در آن نهاد و یوشع بن نون وصی خود را نیز همراه برداشت تا در سفر ملازم وی باشد[۳۲]. به او سفارش کرد که هر کجا ماهی مفقود شد او را باخبر کند. آن دو هم چنان آمدند تا به مجمع البحرین[۳۳] رسیدند. خستگی راه سبب شد که موسی و یوشع ساعتی استراحت کنند و به همین منظور به سنگی که در آنجا بود تکیه زدند و موسی در آن حال به خواب رفت. به گفته برخی در این وقت بارانی ببارید و به بدن ماهی خورد و آن ماهی زنده شد و خود را به دریا انداخت، ولی بعضی گفته‌اند که یوشع برخاست و از آبی که در آنجا وجود داشت و چشمه حیات و آب زندگانی بود، وضو گرفت و مقداری از آب وضوی او بر بدن ماهی ریخت و همین سبب زنده شدن ماهی و رفتن او در دریا شد. قول دیگر آن است که بدون هیچ یک از این مقدمات از روی اعجاز ماهی زنده شد و خود را به دریا انداخت، ولی یوشع فراموش کرد داستان را به موسی بگوید تا وقتی که از آنجا گذشتند و مقداری راه رفتند. در این وقت موسی(ع) که خسته و گرسنه شده بود به یوشع فرمود: «غذایمان را بیاور که از این سفر خسته شده و به تعب افتاده‌ایم»[۳۴].

این جا بود که یوشع به یاد ماهی و ماجرایی که دیده بود افتاد و به موسی گفت: «به یاد داری آن هنگامی را که به سنگ تکیه زده بودیم، در همان جا ماهی زنده شد و به دریا افتاد و من فراموش کردم ماجرا را به تو خبر دهم. سبب این فراموشی هم شیطان بود»[۳۵]. موسی که منتظر شنیدن همین سخن بود، از آن راه طولانی بازگشت و در خود احساس کام‌یابی نمود و فرمود: ما جویای همان نقطه هستیم و به دنبال این گفتار به آنجا بازگشتند و خضر را که مرد لاغر اندامی بود و آثار نبوت در چهره‌اش مشاهده می‌شد دیدار کردند. موسی پیش رفته بر وی سلام کرد و بدو گفت: آیا رخصت می‌دهی تا از تو پیروی کنم و آن‌چه را که خدا به تو تعلیم کرده به من یاد دهی؟ در روایتی آمده که موسی بدو گفت: من مأمور شده‌ام که به نزد تو بیایم و از تو دانش فراگیرم. خضر گفت: تو به کاری مأمور شده‌ای که من طاقت آن را ندارم و من به کاری گمارده شده‌ام که تو تاب آن را نداری و تو هرگز نمی‌توانی با من صبر کنی؛ زیرا کارهایی از من مشاهده خواهی کرد که از باطن آن آگاهی نداری و تحمل نتوانی کرد. موسی گفت: ان‌شاء‌اللّه مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری نافرمانی تو را نخواهم کرد. خضر گفت: پس اگر همراه من آمدی باید هر چه دیدی از من نپرسی تا خود برای تو بیان دارم. موسی پذیرفت و همراه خضر به راه افتاد[۳۶] تا به یک کشتی رسیدند و از آن افرادی که در کشتی بودند خواستند تا آن دو را نیز با خود سوار کنند. آنان که آثار نبوت را در چهره‌شان مشاهده کردند، با تقاضایشان موافقت نموده و بدون اجرت آنان را بر کشتی سوار کردند. هنگامی که کشتی در کناری لنگر انداخت، موسی با تعجب دید خضر برخاست و کشتی را سوراخ کرد و چنان کرد که کشتی در خطر غرق شدن قرار گرفت. این کار به قدری در نظر موسی بزرگ آمد که پیمان خود را فراموش کرد و سخت برآشفت و بر خلاف وعده‌ای که داده بود رو به خضر کرد و گفت: این چه کاری بود کردی. مگر می‌خواهی مردم کشتی را غرق کنی؟ راستی که کار بزرگ و خطرناکی انجام دادی!

خضر با آرامی رو به او کرد و پیمانی را که بسته بود به یادش انداخت و گفت: مگر من به تو نگفتم که تو هرگز با من تاب شکیبایی نداری؟ موسی به یاد پیمان خود افتاد و زبان به عذرخواهی گشود و گفت: مرا به فراموشیم مؤاخذه نکن و کار را بر من سخت مگیر و از مصاحبت خویش محرومم مدار. خضر دیگر سخنی نگفت و از کشتی بیرون آمدند و به راه افتادند. هم چنان که می‌رفتند به پسری خوش سیما برخوردند که با هم‌سالان خود مشغول بازی بود. موسی ناگهان دید خضر آن کودک را گرفت و به کناری برده او را کشت. این منظره برای موسی بسیار ناگوار آمد و بدون توجه به عهد و پیمانی که بسته بود زبان به اعتراض گشود و گفت: «چرا انسان بی‌گناهی را بدون جرم می‌کشی، به راستی که کار ناپسندی کردی؟»[۳۷]. خضر با همان آرامی موسی را مخاطب ساخته و گفت: «نگفتم که تو طاقت همراهی مرا نداری؟»[۳۸] موسی که با این جمله متوجه شتاب خود گردید و به یاد پیمان افتاد، به صورت عذرخواهی اظهار داشت: «اگر از این پس چیزی را از تو پرسیدم با من مصاحبت نکن و راه عذر را بر من خواهی بست»[۳۹]. این ماجرا هم گذشت و دوباره به راه افتادند و چندان راه رفتند که گرسنه و خسته شدند. در این وقت به دهکده‌ای رسیدند[۴۰] و برای رفع گرسنگی از مردم آن دهکده غذایی خواستند، ولی مردم آنجا از پذیرایی آن دو بزرگوار خودداری کردند و بخل ورزیدند و موسی و خضر ناچار شدند با شکم گرسنه از آن دهکده بیرون روند. در خارج دهکده دیواری را دیدند که در حال ویرانی بود، موسی ناگهان دید که خضر ایستاد و دست به کار مرمت دیوار گردید و آن را به پاداشت. در این جا بود که موسی بی‌تاب شد و نتوانست خودداری کند و برای سومین بار پیمان خود را فراموش کرد و زبان به ایراد گشود و گفت: «تو که می‌خواستی چنین کاری بکنی خوب بود مزدی برای کار خود می‌گرفتی که بدان رفع گرسنگی کنیم».

خضر که دید موسی دیگر تاب همراهی و مشاهده کارهای او را ندارد، رو بدو کرد و گفت: اکنون وقت جدایی من و توست و اینک رمز و راز کارهایی را که تاب دیدنش را نداشتی به تو خواهم گفت[۴۱]. آن‌گاه حکمت کارهای خویش را این‌گونه بیان کرد: اما آن کشتی را که دیدی سوراخ کردم، به آن سبب بود که کشتی مزبور متعلق به عده‌ای از مسکینان بود که در دریا کار می‌کردند و با درآمد آن زندگی خود را اداره می‌کردند، ولی آن کشتی سر راه پادشاهی بود که کشتی‌های سالم و بی‌عیب را به زور می‌گرفت و تصاحب می‌کرد. من خواستم آن کشتی را معیوب سازم تا چون پادشاه آن را ببیند، از تصاحب آن چشم بپوشد و وسیله در آمد یک عده مسکین به دست آن ستم‌کار نیفتد. اما آن پسر خوش سیما را که دیدی به قتل رساندم، بدان سبب بود که وی اگر چه ظاهری زیبا داشت، ولی در باطن کافر و بی‌ایمان بود، اما پدر و مادرش مردمان با ایمانی بودند و بیم آن بود که این فرزند پدر و مادر خود را به کفر و طغیان وادارد و علاقه و محبت آنها به او منجر به کفر و انحرافشان گردد. من مأمور شدم آن پسر را بکشم تا خدای تعالی به جای او فرزند پاک و مهربانی به آن دو عنایت کند. اما آن دیوار را که دیدی برپا داشتم، متعلق به دو کودک یتیم بود که پدری صالح داشته‌اند و در زیر آن گنجی از آن دو نهفته بود. من از طریق وحی مأمور شدم آن دیوار را بر پا دارم تا آن دو کودک به سن رشد برسند و گنج خود را بیرون آورند و از آن بهره‌مند گردند[۴۲]. و این رحمتی بود از جانب پروردگار متعال که به خاطر خوبی پدرشان شامل حال آن دو کودک گردید و من این کارها را از روی خواسته دل و اراده خود انجام ندادم، بلکه فرمان الهی و وحی پروردگار متعال مرا مأمور به آنها کرد و این بود حکمت و تأویل آن‌چه تحمل صبر و شکیبایی آن را نداشتی و سپس از یک دیگر جدا شدند[۴۳].[۴۴]

سفارش خضر به موسی

صدوقی از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمود: هنگامی که موسی(ع) خواست از خضر جدا شود رو به آن حضرت کرد و گفت: به من وصیتی کن. از جمله وصیت‌هایی که خضر به موسی کرد آن بود که از لجاجت و از این که بدون هدف به کاری دست زنی یا این که بی‌علت بخندی بپرهیز و خطای خود را در نظر بیاور و از گفتن خطاهای مردم بپرهیز[۴۵]. در حدیث دیگری که صدوق از امام سجاد(ع) روایت کرده آن حضرت فرمود: آخرین وصیتی که خضر به موسی کرد آن بود که بدو گفت: هیچ کس را به گناهش سرزنش نکن و بدان که محبوب‌ترین چیزها در نزد خدا سه چیز است: میانه‌روی در هنگام دارایی، گذشت در وقت قدرت، و مدارا کردن با بندگان خدا، و هیچ کس نیست که در دنیا با دیگری مدارا کند، جز اینکه خدای عزوجل در قیامت با او مدارا کند. اساس فرزانگی ترس از خدای تبارک و تعالی است[۴۶].[۴۷]

پرسش مستقیم

پرسش‌های وابسته

  1. امام مهدی‏ چه مناطقی را به تصرف در می‌آورد؟ (پرسش)
  2. در حکومت امام مهدی که همه مؤمن هستند چه ضرورتی دارد دولت قدرتمند وجود داشته باشد؟ (پرسش)
  3. ضرورت نصب الهی آخرین حاکم جهانی از دیدگاه امامیه چیست؟ (پرسش)
  4. برخورد امام مهدی با کارگزاران حکومتی چگونه است؟ (پرسش)
  5. امام مهدی‏ با کدام دین بر عالم حکومت می‌‏کند؟ (پرسش)
  6. مردم اعم از کودک و نوجوان و جوان (مرد و زن) در حکومت امام مهدی چه نقشی بر عهده دارند؟ (پرسش)
  7. تشکیل حکومت جهانی توسط امام مهدی چه آثاری دارد؟ (پرسش)
  8. اساس حکومت امام مهدی بر چه پایه‌ای استوار است و قدرت امام از چه عواملی نشئت می‌گیرد؟ (پرسش)
  9. اگر دولت امام مهدی کریمه است چرا منافقان در آن دولت ذلیل می‌‏شوند؟ زیرا دولت امام علی منافقان جایگاه یافتند و دورویی نمودند؟ (پرسش)
  10. نقش علما در حکومت امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  11. موضع افراد در برابر حکومت امام مهدی چگونه خواهد بود؟ (پرسش)
  12. موضع امام مهدی در برابر مسائل و نهادهای گوناگون بین‌المللی چیست؟ (پرسش)
  13. حکومت امام مهدی چگونه با سخن حضرت سلیمان: "رَب اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا ینْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی..." جمع می‌شود؟ (پرسش)
  14. چرا پیشوایان معصوم با آن قدرتی که خداوند به آنها داده بود حکومت واحد جهانی تشکیل ندادند؟ (پرسش)
  15. چه کسانی صلاحیت مدیریت جهان را دارند؟ (پرسش)
  16. روش‌های تربیتی امام مهدی چیستند؟ (پرسش)
  17. نتایج تربیت اسلامی در دولت امام مهدی چیستند؟ (پرسش)
  18. مراد از خونخواهی امام حسین توسط امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  19. توزیع رایگان اموال میان مردم در حکومت امام مهدی به چه معناست؟ (پرسش)
  20. گردش ایام در دوران امام مهدی چگونه است؟ (پرسش)
  21. دین جهانی غالب در زمان امامت امام مهدی چه دینی خواهد بود؟ (پرسش)
  22. وضعیت بازرگانی در حکومت امام مهدی چگونه است؟ (پرسش)
  23. شیوه حکم کردن و داوری امام مهدی چگونه است؟ (پرسش)
  24. امام مهدی چه کشورها و شهرهایی را به تصرف خود در می‌آورد؟ (پرسش)
  25. در قرآن آمده که در آخر الزمان حضرت عیسی ظهور خواهد کرد و همه باید از او پیروی کنند آیا مسلمانان نیز باید از او پیروی کنند؟ (پرسش)
  26. از آنجاکه حکومت امام مهدی بر اساس قرآن و اسلام است، آیا می‌توان گفت سیاست و دیانت از هم جدا نیستند؟ (پرسش)
  27. در زمان ظهور امام مهدی حاکم اسلامی از کدام گروه مسلمین خواهد بود؟ (پرسش)
  28. چگونه امام مهدی می‌تواند حکومت واحدی تشکیل دهد و همه مکاتب و ادیان را گردهم آورد؟ (پرسش)
  29. سیمای دوران ظهور و دوران حکومت امام مهدی چگونه است؟ (پرسش)
  30. اصلاحات و قضاوت‌های امام مهدی به چه چیز تعبیر شده است؟ (پرسش)
  31. خداوند متعال چه عنایتی به جهت پیروزی امام مهدی هنگام ظهور انجام خواهد داد؟ (پرسش)
  32. بهره مردم دوره ظهور از اجتهاد چگونه و به چه میزان خواهد بود؟ (پرسش)
  33. در روایات آمده هرکس دعای عهد را چهل صباح بخواند در زمان ظهور حضرت زنده خواهد شد. این زنده شدن چه کیفیتی دارد؟ (پرسش)
  34. آیا منظور از زنده شدن در زمان ظهور، رجعت است یا پیش از رجعت این موضوع محقق خواهد شد؟ (پرسش)
  35. با توجه به جمله «مؤتزرا کفنی شاهرا سیفی» در دعای عهد آیا هنگامی که از قبر بیرون می‏‌آییم کفن پوشیده‌ایم یا لباس؟ (پرسش)
  36. منظور از فراز «شاهرا سیفی» در دعای عهد چیست؟ (پرسش)
  37. معنای این جمله از پیامبر که در خطبه غدیر درباره امام مهدی فرمود ألا انه الغراف من بحر العمیق چیست؟ (پرسش)
  38. آیا با تکمیل عقول و تهذیب نفوس بدون نیاز به امام معصوم به احکام واقعی دسترسی پیدا می‏‌کنند؟ (پرسش)
  39. درباره حکومت جهانی امام مهدی توضیح دهید (پرسش)
  40. حکومت امام مهدی چگونه جهانی می‌شود؟ (پرسش)
  41. علل به وجود آمدن وحشت در دل دشمنان هنگام ظهور امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  42. نخستین برنامه امام مهدی پس از ظهور چیست؟ (پرسش)
  43. امام مهدی نخستین پرچم مبارزه را به کجا می‌فرستد؟ (پرسش)
  44. امام مهدی پس از فتح عراق به جنگ با چه کسانی می‌رود؟ (پرسش)
  45. موضوع نخستین دادگاهی که امام مهدی پس از ظهور تشکیل می‌دهد چیست؟ (پرسش)
  46. نخستین سپاه امام مهدی به کجا می‌رود؟‌ (پرسش)
  47. آیا حکومت امام مهدی‏ نژادی است؟ (پرسش)
  48. رمز حمله سپاه امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  49. منظور از امت معدوده چیست؟ (پرسش)
  50. چه واکنشی‌هایی نسبت به تشکیل حکومت امام مهدی وجود دارد؟ (پرسش)
  51. آیا نوع حکومت امام مهدی همانند سایر حکومت‏‌ها است؟ (پرسش)
  52. آیا انقلاب مهدی الزاماً به حکومت واحد جهانی می‌انجامد؟ (پرسش)
  53. آیا در حکومت امام مهدی‏ تمام مردم اصلاح خواهند شد؟ (پرسش)
  54. با توجه به پیشرفت اعجاب‌‏آور تسلیحات نظامی چگونه ممکن است امام مهدی با شمشیر بر دشمنان غلبه کند؟ (پرسش)
  55. چگونه یک فرد می‏تواند سرنوشت بشریت را تغییر دهد؟ (پرسش)
  56. امام با چه زبانی با مردم زمان ظهور صحبت خواهد کرد؟ (پرسش)
  57. در روز موعود به چه روشی تغییر صورت می‏گیرد؟ (پرسش)
  58. آیا یک فرد می‌تواند سرنوشت بشریت را تغییر دهد؟ (پرسش)
  59. آیا حکومت امام مهدی جهانی است؟ (پرسش)
  60. آیا اجرای انقلاب جهانی به وسیله یک فرد (امام مهدی) ممکن است؟ (پرسش)
  61. آیا انقلاب مهدی الزاما به حکومت واحد جهانی می‌‏انجامد؟ (پرسش)
  62. تصویر کلی و اوضاع عمومی جهان در عصر دولت مهدی چگونه است؟ (پرسش)
  63. کارگزاران دولت و فرماندهان لشکری و کشوری امام مهدی چه کسانی هستند؟ (پرسش)
  64. آیا مهدی در زمان حکومتش از امکانات جنگی و ارتباطی روز استفاده می‌‏کند؟ (پرسش)
  65. حکمت مشارکت حضرت مسیح‏ در تشکیل حکومت جهانی چیست؟ (پرسش)
  66. منجی و رهبر در حکومت عدل توحیدی جهانی کیست؟ (پرسش)
  67. حضرت مهدی از ستمگرانی که از دنیا رفته‌اند چگونه انتقام می‌گیرد؟ (پرسش)
  68. اگر حکومت امام مهدی حکومت عدل جهانی است پس چرا به شهادت می‌‏رسد؟ (پرسش)
  69. حکمت مشارکت حضرت مسیح در حکومت عدل جهانی چیست؟ (پرسش)
  70. امام مهدی با چه طوایفی به نبرد می‌پردازد؟ (پرسش)
  71. امام مهدی چگونه فرقه بتریه را نابود می‌کند؟ (پرسش)
  72. در زمان امام مهدی مجتهدان اجتهاد می‌کنند یا نه؟ (پرسش)
  73. با وجودی که حضرت عیسی‏ پیامبر است چرا ریاست حکومت جهانی برای امام مهدی‏ است؟ (پرسش)
  74. چه ارتباطی میان جامعه مهدوی و مدینه فاضله وجود دارد؟ (پرسش)
  75. آیا پیامبران در حکومت امام مهدی نقشی دارند؟ (پرسش)
  76. سرنوشت اقلیت‌های دینی در حکومت حضرت مهدی چگونه است؟ (پرسش)
    1. سرنوشت یهود و نصارا در حکومت حضرت مهدی چگونه است؟ (پرسش)
  77. چه رابطه‌ای میان حکومت جهانی اسلام و غیبت امام مهدی است؟ (پرسش)
  78. مقبولیت عمومی حکومت امام مهدی به چه معناست؟ (پرسش)
  79. امام مهدی چگونه شهر ارمینیه را به تصرف خود در می‌آورد؟ (پرسش)
  80. چرا بحث از حکومت امام مهدی جنبه کلامی پیدا می‌کند؟ (پرسش)
  81. چرا حکومت جهانی امام مهدی همه ملت‌ها و اقوام را در بر می‌گیرد؟ (پرسش)
  82. مبانی جامعه‌شناختی و دولت‌شناختی حکومت امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  83. ویژگی‌های زندگی اجتماعی در حکومت امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  84. از منظر فلسفه تاریخ چه ضرورتی بر تشکیل حکومت امام مهدی می‌باشد؟ (پرسش)
  85. مشخصات کلی حکومت امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  86. وضعیت سیاسی در زمان حکومت امام مهدی چگونه است؟ (پرسش)
  87. وضعیت اجتماعی در زمان حکومت امام مهدی چگونه است؟ (پرسش)
  88. وضعیت اقتصادی در زمان حکومت امام مهدی چگونه است؟ (پرسش)
  89. مبانی انسان شناختی حکومت امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  90. وضعیت پیشرفت‌های‏‌ قضایی در عصر حکومت امام مهدی چگونه خواهد بود؟ (پرسش)
  91. وضعیت ادیان و اقلیت‌های دینی در حکومت امام مهدی چگونه خواهد بود؟ (پرسش)
  92. ظهور و شکل‌گیری حکومت امام مهدی نیازمند چه شرایطی است؟ (پرسش)
  93. چرا حکومت امام مهدی باید بر شریعت الهی مبتنی باشد؟ (پرسش)
  94. آیا دولت امام مهدی آخرین دولت است؟ (پرسش)
  95. تفاوت ظهور و خروج و قیام چیست؟ (پرسش)
  96. محدوده حکومت و سلطنت امام مهدی کجاست؟ (پرسش)
  97. آیا امام مهدی می‌تواند بدون خونریزی و جنگ به حکومت برسد؟ (پرسش)
  98. امام مهدی ممالک متفاوت را چگونه فتح می‌کند؟ (پرسش)
  99. کیفیت رویارویی سپاه امام مهدی با بنی امیه چگونه است؟ (پرسش)
  100. امام مهدی پس از ظهور چه اصلاحاتی در مدینه انجام می‌دهند؟ (پرسش)
  101. موانع اهداف امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  102. آیا در حکومت امام مهدی تشریفات و اسراف برچیده می‌شود؟ (پرسش)
  103. آیا مردم در زمان حکومت حضرت مهدی از زندگی خشنود و راضی‌اند؟ (پرسش) (پرسش)
  104. آیا امام مهدی با اجبار اسلام را در جهان پیاده می‌کنند؟ (پرسش)
  105. چرا عده‌ای آن حضرت و دینش را انکار می‌کنند؟ (پرسش)


منابع

پانویس

  1. «و بنده‌ای از بندگان ما (خضر) را یافتند که به او از نزد خود بخشایشی داده و او را از پیش خویش دانشی آموخته بودیم موسی به او گفت: آیا از تو پیروی کنم به شرط آنکه از آن راهدانی که تو را آموخته‌اند به من بیاموزی؟ گفت: بی‌گمان تو هرگز همراه من شکیبایی نمی‌توانی کرد. و چگونه در چیزی که به آن آگاهی فراگیر نداری شکیب می‌کنی؟ گفت: اگر خداوند بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت و از هیچ فرمان تو سرنمی‌پیچم. گفت: اگر از من پیروی داری چیزی از من مپرس تا خود از آن برای تو سخن سر کنم. پس راه افتادند، تا هنگامی که سوار کشتی شدند آن را سوراخ کرد؛ (موسی) گفت: آیا آن را سوراخ کردی که سرنشینان را غرق کنی، بی‌گمان کاری شگفت کردی! گفت: آیا نگفتم که تو هرگز با من شکیبایی نمی‌توانی کرد؟ (موسی) گفت: مرا برای آنچه از یاد بردم بازخواست مکن و کار مرا بر من سخت مگیر! پس راه افتادند تا هنگامی که پسربچه‌ای دیدند و او را کشت؛ (موسی) گفت: آیا انسانی بی‌گناه را بی‌آنکه کسی را کشته باشد کشتی؟ به راستی کاری ناپسند کردی! گفت: آیا به تو نگفتم که تو هرگز با من شکیبایی نمی‌توانی کرد؟ گفت: اگر از این پس از تو چیزی پرسیدم همراهیم مکن که از سوی من معذوری. باز راه افتادند تا هنگامی که به مردم شهری رسیدند از مردمش خوراک خواستند، اما آنان از پذیرایی ایشان خودداری کردند؛ سپس دیواری در آن (شهر) یافتند که می‌خواست فرو افتد، (خضر) آن را استوار کرد، (موسی) گفت: اگر می‌خواستی برای آن مزدی دریافت می‌داشتی. گفت: اینک (هنگام) جدایی میان من و توست؛ اکنون تو را از معنی آنچه نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی آگاه خواهم کرد: امّا آن کشتی از آن مستمندانی بود که (با آن) در دریا کار می‌کردند؛ بر آن شدم به آن آسیب رسانم چون در پی آن پادشاهی بود که هر کشتی (بی‌آسیب) را به زور می‌گرفت. امّا آن نوجوان، پدر و مادرش مؤمن بودند؛ ترسیدیم که آنان را به سرکشی و کفر وادارد. پس، خواستیم که پروردگارشان برای آنان فرزندی (دیگر) پاک‌جان‌تر و مهربان‌تر از او، جایگزین کند. و امّا آن دیوار، از آن دو نوجوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن گنجی از آن آن دو و پدرشان مردی شایسته بود، بنابراین پروردگارت از سر بخشایش خویش اراده فرمود که آنان به برومندی خود برسند و گنجشان را بیرون کشند و من آن کارها را از پیش خویش نکردم، این بود معنی آنچه بر آن شکیبایی نتوانستی کرد. و از تو درباره ذو القرنین می‌پرسند بگو: برایتان از او خبری را خواهم خواند. ما به او روی زمین توانمندی بخشیدیم و سررشته هر کار را به او دادیم» سوره کهف، آیه ۶۵-۸۴.
  2. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۹۷.
  3. ولی در اینجا این سؤال پیش می‌آید که آیا نباید پیامبر اولوالعزم و صاحب رسالت دانشمندترین فرد زمان خودش باشد؟ در پاسخ می‌گوییم: باید دانشمند‌ترین آنها نسبت به قلمرو مأموریتش، یعنی نظام، تشریع باشد، و موسی چنین بود، اما قلمرو مأموریت دوست عالمش قلمرو جداگانه‌ای بود که ارتباطی به عالم تشریع نداشت، و به تعبیر دیگر آن مرد عالم از اسراری آگاه بود که دعوت نبوت بر آن متکی نبود. اتفاقاً در حدیثی که از امام صادق(ع) نقل شده با صراحت می‌خوانیم که موسی از خضر آگاه‌تر بود یعنی در علم شرع و شاید نیافتن پاسخ برای این سؤال، و همچنین سؤال مربوط به نسیان، سبب شده است که بعضی این موسی را موسی بن عمران ندانند، و بر شخص دیگری منطبق سازند، اما با حل این مشکل جایی برای آن سخن باقی نخواهد ماند. از حدیثی که از امام علی بن موسی الرضا(ع) نقل شده نیز این نکته استفاده می‌شود که قلمرو مأموریت این دو بزرگوار با یکدیگر متفاوت بوده و هر کدام در کار خود از دیگری آگاه‌تر بود.
  4. ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا «و (یاد کن) آنگاه را که موسی به شاگرد خود گفت: پا از رفتن باز نکشم تا به جای به هم پیوستن دو دریا برسم یا آنکه روزگاری دراز راه بپیمایم» سوره کهف، آیه ۶۰.
  5. ﴿فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا «و بنده‌ای از بندگان ما (خضر) را یافتند که به او از نزد خود بخشایشی داده و او را از پیش خویش دانشی آموخته بودیم» سوره کهف، آیه ۶۵.
  6. ﴿قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا «موسی به او گفت: آیا از تو پیروی کنم به شرط آنکه از آن راهدانی که تو را آموخته‌اند به من بیاموزی؟» سوره کهف، آیه ۶۶.
  7. ﴿قَالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا «گفت: بی‌گمان تو هرگز همراه من شکیبایی نمی‌توانی کرد» سوره کهف، آیه ۶۷.
  8. ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا «و چگونه در چیزی که به آن آگاهی فراگیر نداری شکیب می‌کنی؟» سوره کهف، آیه ۶۸.
  9. ﴿قَالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا «گفت: اگر خداوند بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت و از هیچ فرمان تو سرنمی‌پیچم» سوره کهف، آیه ۶۹.
  10. ﴿قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا «گفت: اگر از من پیروی داری چیزی از من مپرس تا خود از آن برای تو سخن سر کنم» سوره کهف، آیه ۷۰.
  11. ﴿فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا «پس راه افتادند، تا هنگامی که سوار کشتی شدند آن را سوراخ کرد؛ (موسی) گفت: آیا آن را سوراخ کردی که سرنشینان را غرق کنی، بی‌گمان کاری شگفت کردی!» سوره کهف، آیه ۷۱.
  12. ﴿فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا «پس راه افتادند، تا هنگامی که سوار کشتی شدند آن را سوراخ کرد؛ (موسی) گفت: آیا آن را سوراخ کردی که سرنشینان را غرق کنی، بی‌گمان کاری شگفت کردی!» سوره کهف، آیه ۷۱.
  13. ﴿فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا «پس راه افتادند، تا هنگامی که سوار کشتی شدند آن را سوراخ کرد؛ (موسی) گفت: آیا آن را سوراخ کردی که سرنشینان را غرق کنی، بی‌گمان کاری شگفت کردی!» سوره کهف، آیه ۷۱.
  14. ﴿قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا «گفت: آیا نگفتم که تو هرگز با من شکیبایی نمی‌توانی کرد؟» سوره کهف، آیه ۷۲.
  15. ﴿قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا «(موسی) گفت: مرا برای آنچه از یاد بردم بازخواست مکن و کار مرا بر من سخت مگیر!» سوره کهف، آیه ۷۳.
  16. ﴿فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا «پس راه افتادند تا هنگامی که پسربچه‌ای دیدند و او را کشت؛ (موسی) گفت: آیا انسانی بی‌گناه را بی‌آنکه کسی را کشته باشد کشتی؟ به راستی کاری ناپسند کردی!» سوره کهف، آیه ۷۴.
  17. ﴿فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا «پس راه افتادند تا هنگامی که پسربچه‌ای دیدند و او را کشت؛ (موسی) گفت: آیا انسانی بی‌گناه را بی‌آنکه کسی را کشته باشد کشتی؟ به راستی کاری ناپسند کردی!» سوره کهف، آیه ۷۴.
  18. در اینکه نوجوانی را که آن مرد عالم در اینجا به قتل رسانید به سرحد بلوغ رسیده بود یا نه، گفتگو است، بعضی تعبیر به (انسان پاک و بی‌گناه) را دلیل بر آن گرفته‌اند که بالغ نبوده است. و بعضی تعبیر «بی‌آنکه قتلی کرده باشد» را دلیل بر این گرفته‌اند که او بالغ بود؛ زیرا تنها قصاص در حتی بالغ جایز است، ولی روی هم رفته نمی‌توان به طور قطع در این زمینه قضاوت کرد.
  19. ﴿قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا «گفت: آیا به تو نگفتم که تو هرگز با من شکیبایی نمی‌توانی کرد؟» سوره کهف، آیه ۷۵.
  20. ﴿قَالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْرًا «گفت: اگر از این پس از تو چیزی پرسیدم همراهیم مکن که از سوی من معذوری» سوره کهف، آیه ۷۶.
  21. ﴿فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا «باز راه افتادند تا هنگامی که به مردم شهری رسیدند از مردمش خوراک خواستند، اما آنان از پذیرایی ایشان خودداری کردند؛ سپس دیواری در آن (شهر) یافتند که می‌خواست فرو افتد، (خضر) آن را استوار کرد، (موسی) گفت: اگر می‌خواستی برای آن مزدی دریافت می‌داشتی» سوره کهف، آیه ۷۷.
  22. یادآوری این نکته نیز لازم است که «قریه» در لسان قرآن مفهوم عامی دارد و هر گونه شهر و آبادی را شامل می‌شود، اما در اینجا مخصوصاً منظور شهر است؛ زیرا در ادامه، قرآن از آن تعبیر به «المدینه - شهر» می‌کند.
  23. ﴿فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا «باز راه افتادند تا هنگامی که به مردم شهری رسیدند از مردمش خوراک خواستند، اما آنان از پذیرایی ایشان خودداری کردند؛ سپس دیواری در آن (شهر) یافتند که می‌خواست فرو افتد، (خضر) آن را استوار کرد، (موسی) گفت: اگر می‌خواستی برای آن مزدی دریافت می‌داشتی» سوره کهف، آیه ۷۷.
  24. ﴿فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا «باز راه افتادند تا هنگامی که به مردم شهری رسیدند از مردمش خوراک خواستند، اما آنان از پذیرایی ایشان خودداری کردند؛ سپس دیواری در آن (شهر) یافتند که می‌خواست فرو افتد، (خضر) آن را استوار کرد، (موسی) گفت: اگر می‌خواستی برای آن مزدی دریافت می‌داشتی» سوره کهف، آیه ۷۷.
  25. ﴿قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا «گفت: اینک (هنگام) جدایی میان من و توست؛ اکنون تو را از معنی آنچه نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی آگاه خواهم کرد:» سوره کهف، آیه ۷۸.
  26. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۳۱۵-۳۲۴.
  27. نجار، قصص الانبیاء، ص۲۹۵.
  28. تفسیر قمی، ص۳۹۸- ۴۰۱.
  29. اکمال الدین، ص۲۱۹.
  30. کامل التواریخ، ص۱۶۰.
  31. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۴۷۲.
  32. قرآن کریم ملازم موسی را با عنوان «فتی» ذکر کرده و نامی از وی نبرده است. «فتی» در لغت به معنای جوان و کنایه از بنده و خدمت‌کار است. گویند وجه آن‌که خداوند او را فتای موسی خوانده آن بود که وی خدمت‌کاری موسی(ع) را در این سفر به عهده داشت.
  33. اختلاف است که مجمع البحرین که در فارسی به معنای محل تلاقی دو دریاست، در این داستان کجا بوده است؟ بعضی گفته‌اند که محل تلاقی اقیانوس هند و دریای سرخ در باب المندب بوده و برخی عقیده دارند که محل تلاقی اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه نزدیکی تنگه جبل الطارق بوده است و قول دوم را بعضی ترجیح داده‌اند، واللّه أعلم.
  34. ﴿فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا * قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا «و چون (از آنجا) گذشتند، (موسی) به شاگرد خود گفت: چاشتمان را بیاور که به راستی از این سفر خویش خستگی دیده‌ایم * گفت: آیا دیدی (چه بر سرمان آمد) آنگاه که بر آن تخته سنگ جای گرفتیم؟ من آن ماهی را از یاد بردم و جز شیطان کسی یادکرد آن را از یاد من نبرد و شگفتا راه خود را در دریا در پیش گرفت و رفت» سوره کهف، آیه ۶۲-۶۳.
  35. ﴿فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا * قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا «و چون (از آنجا) گذشتند، (موسی) به شاگرد خود گفت: چاشتمان را بیاور که به راستی از این سفر خویش خستگی دیده‌ایم * گفت: آیا دیدی (چه بر سرمان آمد) آنگاه که بر آن تخته سنگ جای گرفتیم؟ من آن ماهی را از یاد بردم و جز شیطان کسی یادکرد آن را از یاد من نبرد و شگفتا راه خود را در دریا در پیش گرفت و رفت» سوره کهف، آیه ۶۲-۶۳.
  36. در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که یوشع بن نون در این سفر همراه موسی و خضر بود، ولی ظاهر آیات قرآنی - که در همه جا ضمیر را به صورت تثنیه آورده - آن است که موسی(ع) یوشع بن نون را همراه خود نبرد و معلوم نیست آیا یوشع بازگشت یا همان جا ماند.
  37. ﴿فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا «پس راه افتادند تا هنگامی که پسربچه‌ای دیدند و او را کشت؛ (موسی) گفت: آیا انسانی بی‌گناه را بی‌آنکه کسی را کشته باشد کشتی؟ به راستی کاری ناپسند کردی!» سوره کهف، آیه ۷۴.
  38. ﴿قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا «گفت: آیا به تو نگفتم که تو هرگز با من شکیبایی نمی‌توانی کرد؟» سوره کهف، آیه ۷۵.
  39. ﴿قَالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْرًا «گفت: اگر از این پس از تو چیزی پرسیدم همراهیم مکن که از سوی من معذوری» سوره کهف، آیه ۷۶.
  40. بیشتر مفسران گفته‌اند دهکده مزبور «انطاکیه» (یکی از شهرهای قدیم سوریه) بوده است و بیضاوی در تفسیر خود نقل کرده که آن دهکده «ابله» بصره، یا «باجروان» ارمینیه بوده است.
  41. از رسول خدا(ص) نقل شده که فرمود: خدا رحمت کند برادرم موسی را که اگر صبر می‌کرد، چیزهای عجیبی می‌دید.
  42. در تفسیر مجمع البیان، از امام صادق(ع) روایت شده که خداوند به جای آن پسر مقتول دختری به آن دو عنایت کرد که هفتاد پیغمبر بنی‌اسرائیل از نسل او پدید آمدند. در روایات بسیاری که از شیعه و سنی نقل شده با مختصر اختلافی که در آنهاست، چنین است که گنج مزبور لوحی از طلا بود که در آن چند جمله حکمت‌آمیز نوشته بود و مطابق روایت صدوق در معانی الاخبار کلمات مزبور این‌گونه بود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَجِبْتُ لِمَنْ يَعْلَمُ أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ كَيْفَ يَفْرَحُ عَجِبْتُ لِمَنْ يُؤْمِنُ بِالْقَدَرِ كَيْفَ يَحْزَنُ عَجِبْتُ لِمَنْ يَذْكُرُ النَّارَ كَيْفَ يَضْحَكُ عَجِبْتُ لِمَنْ يَرَى الدُّنْيَا وَ تَصَرُّفَ أَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ كَيْفَ يَطْمَئِنُّ إِلَيْهَا»؛ یعنی: به نام خدای بخشاینده مهربان، معبودی جز خدا نیست و محمد رسول خداست. تعجب می‌کنم از کسی که می‌داند مرگ حق است، چگونه فرحناک می‌شود؟ تعجب دارم از کسی که ایمان به قدر دارد، چگونه محزون می‌گردد؟ و تعجب می‌کنم از کسی که آتش دوزخ را به یاد می‌آورد، چگونه می‌خندد؟ و تعجب دارم از کسی که دنیا و زیرو رو شدن و تحولات آن را می‌بیند، چگونه بدان دل‌بستگی و اطمینان پیدا می‌کند.
  43. مجمع البیان، ج۶، ص۴۸۱.
  44. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۴۷۵.
  45. امالی، ص۱۹۴.
  46. خصال، ج۱، ص۵۴ و ۵۵.
  47. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۴۷۹.