رفتار با دشمنان

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

رمز موفقیت و پیروزی فرستادگان الهی در تبلیغ و ترویج دین خدا، رفتار درست و خلق نیکوی آنان در برابر دشمنانشان بوده است. پیامبر اسلام (ص) نامهربانی‌ها و ستم‌های بسیاری رفتار کرد از مشرکان مکه را دید؛ اما هیچ‌گاه به انتقام نیندیشید؛ بلکه با مدارا با دشمنانش رفتار کرد. به همین دلیل است که خداوند در قرآن کریم از اخلاق آن حضرت به خلق عظیم یاد می‌کند: إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[۱].

پیامبر در مقابل دشنام، آزار و اذیت دشمنان، همیشه در پیشگاه خدا درباره آنان دعا می‌کرد و از خداوند، هدایت و سعادت آنان را می‌طلبید[۲].[۳]

بردباری در دعوت از مشرکان

از آنجا که هدف پیامبر (ص)، هدایت و رهبری مردم بود و نه دشمنی و جنگ با آنان، در این راه، بردباری بسیاری از خود نشان داد. آن حضرت در دعوت از مشرکان به مشقت‌های بسیاری دچار شد و رفتارهای بسیار ناپسندی از آنان دید؛ ولی هیچ‌گاه از دعوت و موعظه آنان دست برنداشت. پیامبر (ص) مانند طبیبی دلسوز برای طبابت روح افراد به سراغ آنان می‌رفت؛ چنانکه علی (ع) در این باره می‌فرماید: "پیامبر، طبیبی سیار برای درمان بیماران است (خود، نزد بیماران می‌رود). او مرهم‌های شفابخش را آماده و ابزار داغ کردن زخم‌ها را گداخته است و او برای شفای قلب‌های کور و گوش‌های ناشنوا و زبانهای لال، آماده و با داروی خود در پی یافتن بیماران فراموش شده و سرگردان است"[۴]؛ این، همان طبیب سیاری است که دنبال بیماردلان مکه می‌رفت و در برابر آزارهای آنان بزرگوارانه می‌فرمود: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ »[۵].[۶]

دعوت دشمن به پذیرش اسلام، پیش از جنگ

هدف اصلی پیامبر (ص) هدایت دشمنان و مشرکان بود؛ پس حتی زمانی که مقابل دشمن، صف آرایی می‌کرد، ابتدا آنان را به پذیرش اسلام فرا می‌خواند و اگر اسلام می‌آوردند، جنگ، متوقف می‌شد و به صلح می‌انجامید؛ چنانکه در جنگ طائف، مسلمانان، مدت زیادی قبیله ثقیف را محاصره کردند؛ اما پس از آنکه قوم ثقیف، هیئتی را نزد رسول خدا (ص) فرستاده، اسلام آوردند، پیامبر با آنان صلح کرد[۷] و آن حضرت هنگام بازگشت از مدینه در حق آنان چنین دعا کرد: «اللَّهُمَ اهْدِ ثَقِيفاً»[۸].

آن حضرت حتی با یهودیان - که از دشمنان سرسخت اسلام و پیامبر (ص) بودند، پیمان صلح بسته بود که اگر دشمنی نکنند، در امان خواهند بود و می‌توانند در کنار مسلمانان زندگی کنند؛ اما زمانی که یهودیان بنی قینقاع مسلمانی را کشتند[۹] و پیمان شکنی کردند، پیامبر (ص) در مقابل آنان صف‌آرایی کرد؛ با این حال، باز هم پیش از شروع جنگ، آنان را در بازارشان جمع کرد و خطاب به آنان فرمود: "ای گروه یهود، از خدا بترسید تا آن چه بر سر قریش آمد، بر سر شما نیاید؛ اسلام بیاورید تا در امان باشید. شما می‌دانید که من نبی مرسل هستم و این را در کتاب‌های خود یافته‌اید"[۱۰].

از این موضع گیری پیامبر (ص) در مقابل یهودیانی که پیمان شکنی کرده بودند، به خوبی پیداست که آن حضرت تا چه اندازه خواستار جلوگیری از جنگ و خونریزی بود. رسول خدا (ص) حتی پس از نقض عهد یهودیان حاضر شد که در صورت پذیرش اسلام، با آنان صلح کند و تا آخرین لحظه کوشید تا از جنگ جلوگیری شود[۱۱].[۱۲]

نهی از کشتن کسی که مسلمان می‌شود

از کارهای دیگر پیامبر (ص) در مواقع جنگ، نهی از کشتن کسانی بود که به سبب ترس و اجبار، اسلام را می‌پذیرفتند؛ مثلاً در یکی از جنگ‌ها "اسامة بن زید" با مردی یهودی به نام "مرداس بن نهیک" روبرو شد و وقتی شمشیرش را کشید، مرداس، شهادتین را گفت؛ اما اسامه توجهی نکرد و وی را کشت. وقتی پیامبر (ص) وی را برای این کار بازخواست کرد، اسامه گفت: "او به سبب ترس، به دروغ چنین گفت"؛ اما آن حضرت به حدی به اسامه سخت گرفت که اسامه گفت: "از این پس هیچ مردی را که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گفته و اسلام آورده است، نخواهم کشت"[۱۳]؛ پس آن حضرت به او فرمود: "حتی پس از من هم نباید چنین کنی"[۱۴].

پیغمبر بر اساس همین مدارا با آنکه از حضور دشمنان پنهانی و منافقان زیادی در مدینه -که به ظاهر اسلام آورده بودند- آگاه بود؛ ولی تا زمانی که آنها اقدامی بر ضد مسلمانان انجام نمی‌دادند، کاری با آنان نداشت و یا حتی در فتح مکه که بسیاری به سبب اجبار اسلام آوردند، همگی در امان ماندند[۱۵].[۱۶]

گذشت، پس از پیروزی

هیچ‌گاه اتفاق نیفتاد که پیامبر (ص) پس از پیروزی در صدد انتقام بر آید؛ بلکه با رحمت الهی، اخلاق پسندیده و رفتار سازنده‌اش آنها را می‌بخشید و این‌گونه سبب جذب بسیاری به اسلام می‌شد. خداوند در قرآن کریم، مدارای پیامبر را این‌گونه می‌ستاید: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ[۱۷].

بر اساس همین رأفت و مدارا بود که آن حضرت پس از فتح مکه، وقتی دشمنان دیرینه‌اش مانند ابوسفیان را دید که حتی قصد کشتنش را داشتند، به انتقام و یا حتی تأدیب و سخت گیری بر آنان نیندیشید؛ بلکه در جواب بعضی یارانش که آن روز را روز جنگ و انتقام فریاد دانسته، باعث نگرانی ابوسفیان شده بودند، آن را روز بزرگداشت کعبه دانست و به همه امان داد[۱۸] و از آنان پرسید: «مَا تَظُنُّونَ وَ مَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ ؟» آنان با شناختی که از پیامبر داشتند، گفتند: "گمان نیکی داریم. تو برادر بزرگوار و فرزند برادری بزرگوار و با گذشت هستی که هم اکنون پیروز شده ای"[۱۹]؛پیغمبر فرمود: "همان سخنی را می‌گویم که برادرم یوسف گفت؛ او گفت: "امروز بر شما نکوهشی نیست، خداوند شما را می‌آمرزد و او بخشنده‌ترین بخشندگان است"[۲۰]. بروید که شما آزادشدگان اید"[۲۱]. آن حضرت حتی زمانی که قاتل عمویش، حمزه را دید، رویش را از او برگرداند و به وی فرمود: "برو که هرگز نمی‌خواهم تو را ببینم"[۲۲].[۲۳]

بخشش کسانی که قصد کشتن او را داشتند

آن حضرت به خاطر مدارا با افرادی که می‌خواستند ایشان را بکشند، نه تنها سبب پشیمانی آنها شد؛ بلکه آنان را به اسلام جذب کرد؛ چنانکه در موارد بسیاری، مانند ماجرای "عمیر بن وهب"، از مشرکان قریش و از دشمنان سرسخت و کینه توز خود، چنین کرد. وی که از قبل، با "صفوان بن امیه" در مکه نقشه قتل پیامبر را طراحی کرده بود، به بهانه آزاد کردن پسرش به مدینه آمد؛ وی دلیل آمدنش را فقط آزادی پسرش گفته بود؛ اما آن حضرت از نیت اصلی‌اش آگاه شد و در مقابل اصرار او بر انکار حقیقت، تمام ماجرای قتل را بیان کرد. وی پس از شنیدن سخنان پیامبر، مسلمان شد و آن حضرت نیز او را مجازات نکرد؛ بلکه او را آزاد و امر فرمود تا به وی فقه و قرآن بیاموزند[۲۴].[۲۵]

مدارا با اسیران، زنان و فرزندان دشمن

آن حضرت در صورت مجبور شدن به جنگ، هیچ‌گاه کرامت و حرمت انسانی را زیر پا نمی‌گذاشت؛ بلکه با اسیران با کمال مدارا رفتار می‌کرد؛ مثلاً، با آنکه اسیران بدر از مشرکان و دشمنان سرسخت پیامبر (ص) در مکه بودند و آزارهای فراوانی بر رسول اللّه (ص) روا داشته بودند؛ اما به راحتی آنان را در قبال پرداخت فدیه آزاد کرد و فدیه کسانی را که پولی نداشتند، آموزش خواندن و نوشتن به چند نفر از مسلمانان قرار داد[۲۶]. همچنین، ایشان هرگز با زنان و کودکان نمی‌جنگید و به افرادش هم توصیه می‌فرمود که با زنان و بچه‌ها کاری نداشته باشند و آنها را نکشند[۲۷].

به دلیل همین رأفت و بخشش بود که تمام اسیران زن و کودک را در جنگ بنی مصطلق در ازای فدیه و تعدادی را هم در ازای مهریه "جویریه"[۲۸] آزاد کرد[۲۹] و این‌گونه تمام زنان بنی مصطلق آزاد شدند[۳۰].[۳۱]

پاسخ به تجاوز و پیمان‌شکنی

پیامبر (ص) در مقابل دشمنان، تساهل و مدارا داشتند و تا حد امکان می‌کوشیدند از بروز جنگ و درگیری جلوگیری شود؛ اما در مواردی که دشمن، پیمان شکنی و نقض عهدی کرد، آن حضرت به شدت با آنها رفتار می‌کرد تا جلوی تجاوز و جسارت دشمن را بگیرد. بیشتر جنگ‌های آن حضرت با یهودیان به همین دلیل بود.

از دیگر مواردی که خاتم انبیا (ص) در مقابل پیمان شکنی دشمن به شدت و با سرعت، واکنش نشان داد، ماجرای مشرکان قریش بود که سرانجام به فتح مکه انجامید؛ زیرا بر اساس صلح حدیبیه و پرهیز از تعرض به یکدیگر، هر یک از قبایل مختار بودند با پیامبر (ص) یا قریش هم‌پیمان شوند و در حمایت آنان قرار گیرند. به این ترتیب، "بنی بکر" در حمایت قریش و "خزاعه" در حمایت رسول خدا (ص) قرار گرفتند[۳۲]؛ اما به دلیل وجود کینه دیرینه دو قبیله، وقتی بنی بکر به خزاعه حمله کرد، قریش بر خلاف عهدنامه‌اش با نبی خاتم (ص) مخفیانه به بنی بکر کمک کردند و شبانه کسانی از قریش آنها را در حمله به خزاعه یاری کردند[۳۳].

پیامبر (ص) پس از آگاهی از پیمان‌شکنی قریش و نیز حمایت از خزاعه، به سرعت، آماده حرکت به سوی مکه شد تا آنان را در سرزمینشان غافلگیر کند[۳۴]؛ زیرا این‌گونه موارد، از نظر سیاسی و حیثیتی برای اسلام و مسلمانان بسیار اهمیت داشت و باید جلوی تجاوز دشمنان گرفته می‌شد تا آنها جرأت تجاوز به حریم مسلمانان را پیدا نکنند. لذا پیامبر (ص) با آنان به شدت رفتار کرد و به سرعت برای جنگ آماده شد و آنها را محاصره و غافلگیر کرد[۳۵].

امین مشرکان

آن حضرت به دلیل امانتداری در دوران جوانی، در بین همگان و همچنین مشرکان قریش فردی قابل اعتماد بود و از همین‌رو، محمد امین لقب یافت[۳۶]. این اخلاق حسنه در دوران رسالت نیز، قوی‌تر شد؛ چنانکه در جنگ خیبر هنگامی که "اسود خزاعی"، چوپان سیاه پوست حبشی نزد آن حضرت آمد و مسلمان شد و درباره گوسفندانی پرسید که نزد او امانت بود، آن حضرت فرمود: "گوسفندان را از اردوی ما بیرون ببر و مشتی ریگ به سوی آنان پرتاب کن که آنان خود به سوی خانه مالکانشان خواهند رفت." وی نیز چنین کرد و گوسفندان به قلعه یهودیان برگشتند[۳۷].[۳۸]

منابع

پانویس

  1. «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
  2. البخاری، صحیح، ج ۴، ص ۱۵۱؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۲، ص ۱۵۳ و نووی دمشقی، ریاض الصالحین، ص ۱۸۷.
  3. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۸۷.
  4. «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ»؛ نهج البلاغه، ص ۱۵۶.
  5. صحیح بخاری، ص ۱۵۱.
  6. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۸۷-۱۸۸.
  7. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۶۳.
  8. حمیری کلاعی، الإکتفاء، ج۱، ص ۵۳۵،؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۸۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۱ و محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۳۷.
  9. تقی الدین مقریزی، امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۱۲۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۰۹؛ المغازی، ص۱۷۶-۱۷۷ و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۳۸
  10. المغازی، ج ۱، ص ۱۷۶؛ امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۱۲۲ و صالحی دمشقی، سبل الهدی والرشاد، ج ۴، ص ۱۷۹.
  11. حسین علی عربی، تاریخ تحقیقی اسلام، ج ۴، ص ۲۳ - ۲۴.
  12. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۱۸۸ ـ ۱۸۹.
  13. البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۲۲۲؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۵۷۵ - ۵۷۶؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۴، ص ۲۹۷ و السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۲۳.
  14. البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۲۲۲؛ دلائل النبوه، ج ۴، ص ۲۹۷ و السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۲۳.
  15. علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص ۲۱۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۳، ص ۵۶ و المغازی، ج ۲، ص ۸۲۲.
  16. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۸۹.
  17. «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  18. تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۵۶ و المغازی، ج ۲، ص ۸۲۲.
  19. طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۲۵؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۶۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۰؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۲ و المغازی، ج۲، ص۸۳۵.
  20. سوره یوسف، آیه ۹۲.
  21. اعلام الوری، ج ۱، ص ۲۲۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۶۰؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۴۱۲ و تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۶۱.
  22. سبل الهدی و الرشاد، ج ۴، ص ۲۱۷؛ الکامل، ج ۲، ص ۲۵۱؛ الصفدی، الوافی بالوفیات، ج ۲۷، ص ۲۵۳ و القندوزی، ینابیع الموده، ج ۲، ص ۲۱.
  23. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۹۰-۱۹۱.
  24. تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۴۷۲ - ۴۷۴؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۵۵ - ۳۵۶، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۶۶۱ - ۶۶۲ و ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۱، ص ۳۱۴ - ۳۱۵.
  25. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۹۱.
  26. الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۶؛ ابوالفرج شافعی حلبی، السیرة الحلبیه، ج ۲، ص ۲۶۴؛ نویری، نهایة الأرب، ج ۱۷، ص ۵۶؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۱، ص ۲۴۷ و حاکم نیشابوری، المستدرک، ج ۲، ص ۱۴۰.
  27. امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۱۹۵ - ۳۲۴؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۴۹۸؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ص ۱۵۸؛ دلائل النبوه، ج۴، ص۳۴؛ الکامل، ج ۲، ص۱۴۶؛ ابن الاشعث السجستانی، سنن ابی داوود، ج ۱، ص ۶۰۱؛ مسند احمد، ج۳، ص۴۸۸ و عبدالرزراق صنعانی، المصنّف، ج۵، ص۲۰۱.
  28. جویریه، دختر رئیس قبیله بنی مصطلق، حارث بن ابی ضرار، بود که در جنگ به اسارت در آمد و بهای آزادی‌اش، نُه اوقیه بود. وی برای پرداخت آن از رسول خدا (ص) کمک خواست و آن حضرت پس از پرداخت، او را به همسری گرفت و تعداد زیادی از اسیران را در قبال مهریه وی آزاد کرد.
  29. الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۹؛ دلائل النبوه، ج ۴، ص ۵۰، المغازی، ج ۱، ص ۴۱۲ و ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص۲۱۹.
  30. الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۹؛ امتاع الأسماع، ج ۱، ص ۲۰۶؛ المغازی، ج ۱، ص ۴۱۲ و نهایة الارب، ج ۱۷، ص ۱۶۵.
  31. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۱۹۱ ـ ۱۹۲.
  32. تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۳۵؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۴۶۹؛ دلائل النبوه، ج ۵، ص ۶ و السیرة النبویه، ج ۲، ص۳۱۸.
  33. جوامع السیره، ص ۱۷۷ - ۱۷۸ و المغازی، ج ۲، ص ۷۸۳ – ۷۸۴.
  34. سبل الهدی الرشاد، ج۵، ص۲۰۲-۲۰۳؛ المغازی، ج۲، ص۷۸۶-۷۹۲ و امتاع الاسماع، ج۱، ص۳۴۹.
  35. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۱۹۲ ـ ۱۹۳.
  36. ینابیع الموده، ج۱، ص۶۶؛ ماوردی، اعلام النبوه، ص۲۱۳؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص ۲۹۰ و السیرة النبویه. ، ج ۱، ص ۱۹۷.
  37. قاضی ابرقوه، سیرت رسول اللّه، ج ۲، ص ۸۳۷: السیرة النبویه، ج ۲، ص ۳۴۴ - ۳۴۵؛ عیون الاثر، ص ۱۸۵ و الإکتفاء، ج ۱، ص ۴۸۵.
  38. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۹۳.