زبیر بن عوام اسدی در نهج البلاغه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

زبیر بن عوام پسرعمه پیامبر (ص) و برادرزاده حضرت خدیجه (س) و مادرش صفیه دختر عبدالمطلب (عمه پیامبر) بوده است. او از جمله سابقین در اسلام و چهارمین یا پنجمین نفری بود که اسلام آورد. زبیر در برابر عمویش که او را بر حصیر آویزان می‌کرد و با دود او را شکنجه می‌کرد تا ایمانش را ترک کند، مقاومت کرد. وی دوازده یا پانزده یا شانزده ساله بود که مسلمان شد و دو بار هجرت کرد. بار اول در حالی‌که اولین فرد از بنی‌اسد بود، به حبشه هجرت کرد و بار دوم به مدینه. زبیر ده پسر و نه دختر داشت که ارشد آنها عبدالله بن زبیر بود؛ پیامبر (ص) نسبت به زبیر اظهار علاقه می‌کرد. او از یاران شجاع و سرشناس پیامبر اسلام (ص) بود و در بیشتر جنگ‌های او شرکت داشت و چندین بار مجروح شد و چون در بیشتر غزوات سوار بر اسب بود به "فارس اسلام" لقب گرفت. در جنگ‌ها دلاوری‌ها از خود نشان داد و در غزوه خندق از رسول خدا لقب "حواری" گرفت. رجالیان اهل سنت او را از عَشَره مُبَشَّره (ده تن بشارت داده شده به بهشت) می‌شمرند[۱].

زبیر بعد از وفات رسول خدا در زمان سه خلیفه (ابوبکر، عمر و عثمان)

زبیر بعد از رحلت پیامبر (ص) ابتدا از بیعت با ابوبکر سرباز زد، اما سرانجام با ابوبکر بیعت کرد و در دوره خلافتش مورد توجه و مشورت ابوبکر بود و در جنگ یرموک شرکت کرد. هر چند در ابتدا در زمره یاران خاص و اولیه امام علی (ع) نیز بود به‌طوری که بنابر بعضی از اقوال در دفن حضرت فاطمه (س) شرکت داشت، که این نشان نزدیک بودن او به علی (ع) بود.

در زمان عمر میان او و عمر ناخشنودی دوجانبه بود، هر چند از طرف او برای فتح مصر همراه دوازده هزار نفر شرکت کرد. در تشکیل شورای شش نفره، عمر برای اینکه فضل علی (ع) را مخدوش سازد افرادی را هم‌تراز او قرار داد که از آن جمله زبیر بود و اگرچه نسبت به علی (ع) ابراز حمایت کرد ولی شورا نقطه عطفی شد برای اینکه او خود را هم‌تراز علی (ع) بشمارد.

در زمان عثمان تسامح و گشاده‌دستی عثمان کار را به آنجا کشاند که زبیر به ثروت‌های افسانه‌ای دست یافت و مجموع ثروتش ۵۲ میلیون درهم شد. او هنگام مرگ پنجاه هزار دینار، یک هزار اسب و یک هزار غلام و کنیز داشت. اما چون عثمان خانواده خود را در انتصابات به مقامات عالی و اختصاص به ثروت‌های بادآورده بر افرادی چون زبیر مقدم می‌داشت و از آنجا که او عهده‌دار مقام و منصبی در زمان عثمان نبود و از کسانی بود که سودای خلافت در سر می‌پروراند، از خلافت عثمان خرسند نبود، لذا به شورشیانی که علیه عثمان قیام کرده بودند، کمک کرد و در حقیقت خواهان قتل عثمان بود. روایات متعددی در دست است که همگی به‌طور صریح و غیر صریح به نقش اصحابی مانند طلحه و زبیر و عایشه در هدایت و ترغیب معترضان به شورش و در نهایت قتل عثمان دلالت کامل دارد[۲].

زبیر در زمان خلافت امام علی (ع)

بعد از قتل عثمان همه مردم از جمله طلحه و زبیر با علی (ع) بیعت کردند. بیشتر روایات زبیر را اولین بیعت کننده می‌دانند و می‌نویسند که در این بیعت، اجباری در بین نبوده است، همان‌طور که خود حضرت در نامه‌ای به انصار به این امر تصریح کرده‌اند: شما را از کار عثمان خبر می‌دهم، به‌گونه‌ای که شنیدنش چون دیدن باشد، مردم بر او خرده گرفتند و من که مردی از مهاجران بودم، همواره خشنودی او را می‌خواستم و کمتر سرزنش می‌کردم. ولی طلحه و زبیر درباره او شیوه دیگری داشتند و آسان‌ترین کارشان، تاختن بر او بو و نرم‌ترین رفتارشان، رفتاری ناهموار، به‌ناگاه عایشه بی‌تأمل بر او خشم گفت و مردمی بر او شوریدند و او را کشتند. آن‌گاه مردم با من بیعت کردند نه از روی اکراه یا اجبار، بلکه به رضا و اختیار[۳]. اما این دو قصدشان آن بود که از ارکان دولت آینده به حساب آیند و وقتی برایشان آشکار شد که علی (ع) آنان را به کار نمی‌گمارد شِکوه خود را آشکار کردند.

زبیر چون امارتی به دست نیاورد و افزون بر آن از امتیازات دوران عثمان نیز محروم شد، در برابر امام علی (ع) پرچم اعتراض برافراشت. تحریک کننده او در این موضع‌گیری پسرش عبدالله بن زبیر بود. زبیر به اتفاق طلحه با وانمود کردن انجام به‌سوی مکه رفتند و در آنجا با عایشه و دیگران هماهنگ شدند آتش جنگ جمل را افروختند. زبیر پس از گفت‌وگوی امام علی (ع) با او از جنگ کناره گرفت، ولی به‌دست ابن جرموز ترور شد[۴].

بررسی زمینه‌های انحراف و فرجام بد زبیر

  1. تأثیرپذیری عمیق زبیر از پسر منحرفش عبدالله بن زبیر: شواهد دلالت دارد بر اینکه یکی از بزرگ‌ترین عوامل مخالفت ناگهانی زبیر نسبت به امام علی (ع) تأثیرپذیری او از پسرش عبدالله بود، به‌طوری که خود حضرت درباره او فرمود: "زبیر همیشه از ما اهل بیت بود تا آن زمان که فرزند نامبارک او عبدالله بزرگ شد"[۵]. و این، نشان‌دهنده فتنه‌انگیزی عبدالله است.
  2. برتری‌جویی زبیر: حضرت امیر (ع) در شکوه‌ای از مخالفت سه گروه ناکثین (طلحه و زبیر)، قاسطین (معاویه و پیروانش) و مارقین (خوارج) این‌گونه فرمود: آن‌گاه که حکومت را در دست گرفتم گروهی پیمان شکستند و گروهی منحرف شدند و گروهی تجاوز کردند. گویا سخن خداوند سبحان را نشنیدند که می‌فرماید: "آن سرای آخرت را برای کسانی قرار می‌دهیم که در زمین خواستار برتری و فساد نیستند؛ و فرجام خوش از آن پرهیزکاران است." آری به‌خدا سوگند آن را دانستند و درک کردند، ولی دنیا در نظرشان زیبا آمد و زیورهای آن چشمانشان را گرفت[۶]. در بیان دیگر، حضرت علی (ع) در توصیف زیاده‌خواهی طلحه و زبیر این‌چنین فرمودند: هر یک از آن دو امر خلافت را برای خود امید می‌برد و به‌سوی خود می‌کشید و نه همراهش. نه‌ پیوندی با خدا دارند نه وسیله‌ای تا به‌سوی او دست بلند کنند. هر یک کینه دیگری در دل دارد. زودا که پرده از آن برداشته شود. به‌خدا سوگند که اگر به آنچه می‌خواهند برسند، این یکی جان آن دیگری را بستاند و آن دیگری بر سر این یورش برد[۷]. شاهد دیگر در انگیزه‌های دنیاطلبانه طلحه و زبیر، جریان دعوای این دو بر سر امام‌جماعت شدن در بصره است. روزی در مسجد بصره برای نماز صبح اذان گفتند، طلحه خواست برای اقامه نماز به پیش رود که زبیر او را کنار زد و خواست خود نماز را با آنان اقامه کند. طلحه او را از این کار بازداشت. آن دو یکدیگر را کنار می‌زدند تا آنجا که نزدیک بود خورشید طلوع کند. مردم بصره فریاد برآوردند: "ای صحابیان رسول خدا، نسبت به نماز، خدا را خدا را در نظر آورید، می‌ترسیم وقت از دست بگذرد." عایشه گفت: "دستور دهید کسی جز آن دو با مردم نماز بگذارد."
  3. ثروت هنگفت و دنیا‌طلبی زبیر: ثروت زبیر پس از وفاتش پنجاه‌هزار دینار بود و پس از خود، هزار اسب و هزار غلام و کنیز بر جای نهاد و هم‌چنین سرزمین‌هایی را در شهرها به نام خود کرد. زبیر چهار زن داشت و یک‌هشتم اموالش در میان چهار زن تقسیم شد که به هر زن او یک میلیون و صد هزار دینار رسید و ثروتش، سی‌وپنج میلیون و دویست هزار دینار تمام بود.
  4. امتیازخواهی زبیر: زبیر به همراهی طلحه چند روز پس از بیعت نزد علی (ع) آمدند و به وی گفتند: "ای امیرمؤمنان ستمی را که در دوران حکومت عثمان بر ما رفت شاهد بودی و می‌دانستی که نظر عثمان بر دادن کارها به‌دست بنی‌امیه بود. اینک که خداوند خلافت را پس از او به‌دست تو سپرد ما را به فرمانداری ولایات بگمار." علی (ع) به آن‌ دو فرمود: "به خواست خداوند تن دهید تا نظرم را ابراز کنم. بدانید من کسی از یارانم را در امانت خویش سهیم نمی‌سازم جز آن‌که دین‌داری و امانت‌داری‌اش را بپسندم و روش و انگیزه‌اش را بدانم." پس آن دو با ناامیدی از نزد وی بازگشتند.
  5. بیعت‌شکنی زبیر: در جریان بیرون رفتن طلحه و زبیر به‌سوی مکه، وقتی که طلحه و زبیر نزد علی (ع) آمدند، گفتند: "ای امیرمؤمنان، نزد تو آمده‌ایم تا برای رفتن به عمره کسب اجازه کنیم." امام (ع) به آنها اجازه نداد. گفتند: "مدت‌ها به عمره نرفته‌ایم، به ما اجازه رفتن بده." علی (ع) به آنان فرمود: "به‌خدا سوگند شما قصد عمره ندارید، بلکه قصد پیمان‌شکنی دارید. می‌خواهید به بصره روید." گفتند: "خدایا ما را بیامرز، ما قصدی جز عمره نداریم." حضرت به آنان فرمود: "برای من به خداوند بزرگ سوگند یاد کنید که نسبت به امور مسلمانان در کار من فساد نمی‌کنید و بیعتی که با من بستید، نمی‌شکنید و در فتنه‌جویی تلاش نمی‌کنید." آنان زبان به سوگندهایی غلیظ در آنچه از آنان خواسته بود، گشودند. حضرت در کلامی فرمود: مردم آگاه باید که زبیر پیوند خویشاوندی مرا برید و بیعتم را شکست و در برابر من جنگ به راه انداخت. او خود می‌داند که بر من ستم کرده است[۸].
  6. زیر بار حق نرفتن با همه تلاش حضرت میر (ع) برای هدایت زبیر: به نقل از عبدالله بن مصعب، هنگامی که علی بن ابی‌طالب (ع) وارد بصره شد، عبدالله بن عباس را فرستاد و به او فرمود نزد زبیر برو، نه طلحه، زیرا زبیر نرم‌خوست، به وی (زبیر) سلام رسان و بگو پسردایی‌ات به تو می‌گوید: "در حجاز مرا شناختی و در عراق مرا نمی‌شناسی؟ چه شد که از آنچه برایت آشکار بود بازگشتی"[۹]. علی (ع) به تنهایی و بدون زره، در حالی‌که بر استر پیامبر خدا (ص) سوار بود، بدون سلاح به میدان رفت و ندا داد: "ای زبیر نزد من آی." زبیر پوشیده در سلاح نزد او آمد. علی (ع) به زبیر فرمود: "وای بر تو ای زبیر، چه چیزی تو را به قیام واداشت؟" گفت: "خون عثمان." حضرت فرمود: "خداوند آن را که به ریختن خون عثمان نزدیک‌تر بود بکشد." آن‌گاه حضرت او را به یاد جمله‌ای از قول پیامبر انداخت. زبیر گفت: "استغفرالله، به خدا سوگند اگر آن را به یاد می‌آوردم قیام نمی‌کردم." امام علی (ع) به وی فرمود: ای زبیر بازگرد." زبیر گفت: "چگونه بازگردم اینک که کمربند جنگ بسته شده‌است، به‌خدا سوگند این لکه ننگی و آتش با هم جمع شوند." زبیر از نزد علی (ع) بازگشت و گفت می‌روم. فرزندش عبدالله بن زبیر گفت: "کجا می‌روی؟ ما را تنها می‌گذاری؟" گفت: "فرزندم! ابوالحسن مطلبی را به یادم آورد که آن‌را از یاد برده بودم." فرزند زبیر گفت: "نه به‌خدا تو از شمشیرهای فرزندان عبدالمطلب فرار کردی، شمشیرهایی که تیز و بلند است و تنها جوان‌مردان برومند توان تحمل آنها را دارند. زبیر گفت: "نه به‌خدا سوگند چیزی را به یاد آوردم که روزگار از یادم برده بود و من ننگ را بر آتش برگزیدم، سپس روی برگرداند و بازگشت"[۱۰].

فرجام بد زبیر

به نقل از مروان بن حکم زبیر به‌سمت مدینه فرار کرد تا به وادی السباع رسید. اَحنَف صدایش را بلند کرد و گفت با زبیر چه کنیم؟ او میان دو گروه از مسلمانان فتنه ایجاد کرد تا اینکه برخی برخی دیگر را کشتند و اینک می‌خواهد به خانواده‌اش بپیوندد. ابن جرموز این سخن را شنید و به دنبال زبیر رفت. مردی از قبیله مجاشع نیز به دنبال او رفت تا اینکه این دو تن به او رسیدند. زبیر چون آن دو را دید، آنها را از کشتن خویش برحذر داشت. آنان گفتند: ای حواری پیامبر خدا، تو در امان مایی و کسی به تو دست نمی‌یابد."

اما ابن جرموز ناگاه در فرصتی به او حمله کرد و از پشت چنان نیزه‌ای میان شانه‌های زبیر زد که پیکان آن از سینه او بیرون آمد و از اسب فرو افتاد. وی سر زبیر را برید و نزد احنف آورد و او نیز آن را نزد امیرمؤمنان (ع) فرستاد. علی (ع) چون سر بریده زبیر و شمشیر او را دید، فرمود آن شمشیر را به من دهید و آن را از نیام بیرون کشید و فرمود: "این شمشیری است که مدت‌های طولانی در حضور پیامبر خدا (ص) جنگ کرده است. ای وای از مرگ همراه با سراناجم نکوهیده و کشته شدن‌های ناپسند." سپس به سر زبیر نگریست و فرمود: "تو افتخار هم‌نشینی و خویشاوندی پیامبر خدا را داشتی، ولی شیطان در مغز و دلت نفوذ کرد و تو را به چنین روزی افکند."

بدین شکل طومار زندگی یکی از مشهورترین اصحاب پیامبر (ص) با آن سابقه درخشان در خدمت به اسلام در هم پیچیده شد. آری اوکه چندی بافضلیت زندگی کرده بود، در مدت کمی پس از خلافت حضرت علی (ع) با مشارکت طلحه به ننگین‌ترین اعمال آلوده شد و زمینه حاکمیت معاویه و بنی‌امیه را در تاریخ فراهم ساخت[۱۱].

منابع

پانویس

  1. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۴۳۵- ۴۴۰.
  2. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۴۳۵- ۴۴۰.
  3. نهج البلاغه، نامه ۱: «"مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَهْلِ الْكُوفَةِ جَبْهَةِ الْأَنْصَارِ وَ سَنَامِ الْعَرَبِ؛ أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أُخْبِرُكُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّى يَكُونَ سَمْعُهُ كَعِيَانِهِ: إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَيْهِ، فَكُنْتُ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ أُكْثِرُ اسْتِعْتَابَهُ وَ أُقِلُّ عِتَابَهُ؛ وَ كَانَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ أَهْوَنُ سَيْرِهِمَا فِيهِ الْوَجِيفُ وَ أَرْفَقُ حِدَائِهِمَا الْعَنِيفُ، وَ كَانَ مِنْ عَائِشَةَ فِيهِ فَلْتَةُ غَضَبٍ؛ فَأُتِيحَ لَهُ قَوْمٌ [قَتَلُوهُ‏] فَقَتَلُوهُ، وَ بَايَعَنِي النَّاسُ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ وَ لَا مُجْبَرِينَ، بَلْ طَائِعِينَ مُخَيَّرِينَ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ دَارَ الْهِجْرَةِ قَدْ قَلَعَتْ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا وَ جَاشَتْ جَيْشَ الْمِرْجَلِ وَ قَامَتِ الْفِتْنَةُ عَلَى الْقُطْبِ؛ فَأَسْرِعُوا إِلَى أَمِيرِكُمْ وَ بَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّكُمْ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ"»
  4. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۴۳۵- ۴۴۰.
  5. نهج البلاغه، حکمت ۴۳: «"مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ، عَبْدُ اللَّه"»
  6. نهج البلاغه، خطبه ۳: «"فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ [فَسَقَ] قَسَطَ آخَرُونَ، كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ [حَيْثُ] يَقُولُ «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا"»
  7. نهج البلاغه، خطبه ۱۴۸: «"كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا يَرْجُو الْأَمْرَ لَهُ وَ يَعْطِفُهُ عَلَيْهِ دُونَ صَاحِبِهِ، لَا يَمُتَّانِ إِلَى اللَّهِ بِحَبْلٍ وَ لَا يَمُدَّانِ إِلَيْهِ بِسَبَبٍ. كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبِهِ وَ عَمَّا قَلِيلٍ يُكْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ. وَ اللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا الَّذِي يُرِيدُونَ لَيَنْتَزِعَنَّ هَذَا نَفْسَ هَذَا وَ لَيَأْتِيَنَّ هَذَا عَلَى هَذَا. قَدْ قَامَتِ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ"»
  8. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۴: «"اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِي وَ ظَلَمَانِي وَ نَكَثَا بَيْعَتِي وَ أَلَّبَا النَّاسَ عَلَيَّ"»
  9. نهج البلاغه، خطبه ۳۱: «"فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ ابْنُ خَالِكَ عَرَفْتَنِي بِالْحِجَازِ وَ أَنْكَرْتَنِي بِالْعِرَاقِ، فَمَا عَدَا مِمَّا بَدَا"»
  10. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۴۳۵- ۴۴۰.
  11. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۴۳۵- ۴۴۰.