ابوسفیان صخر بن حرب

(تغییرمسیر از صخر بن حرب بن‌امیه)

ابوسفیان بن حرب یکی از سران قریش و از بازرگانان بنام زمان خود بود و از دشمنان سرسخت پیامبر اکرم (ص) بود. جنگ بدر، احد و خندق به طراحی ابوسفیان بر پیامبر اکرم (ص) تحمیل شد. او پس از دشمنی فراوان و جنگ‎‌های متعدد، در سال هشتم هجری ‌هنگام فتح مکه در ظاهر اسلام آورد. تاریخ دقیق مرگ ابوسفیان مشخص نیست، اما اقوال مختلف مرگ او را بین سال‌‌های ۲۵ تا ۳۴ قمری ذکر کرده‌اند.

ابوسفیان صخر بن حرب
تصویر قدیمی مکه
نام کاملصخر بن حرب بن امیه
جنسیتمرد
کنیهابوسفیان
از قبیلهقریش
از تیرهبنی‌امیه
پدرحرب بن امیه
مادرصفیه بنت حزن بن بجیر
پسر
دختر
خواهرام‌‎جمیل بنت حرب
محل زندگیمکه
درگذشت۳۴ هجری
حضور در جنگ
فعالیت‌های او

نسب ابوسفیان

صخر بن حرب بن امیه معروف به ابوسفیان از بزرگان عرب و سران قریش[۱] و از حاکمان مکه[۲] به شمار می‎‌رفته که ظاهراً ده سال پیش از عام‌‎الفیل به دنیا آمده است[۳]. او ندیم عباس بن عبدالمطلب بود[۴] و پس از پدرش رهبری قریش را در جنگ‎‌ها و کاروان‎‌های تجاری برعهده گرفت[۵]. پدر او ندیمِ عبدالمطلب و فرماندۀ آنان در جنگ‎‌های "فجار" بوده[۶] و مادرش صفیه، دختر حزن بن بجیر و عمۀ میمونه، همسر رسول خدا (ص)[۷] بوده است و خواهرش ام‌‎جمیل، زن ابولهب و به تعبیر قرآن ﴿حَمَّالَةَ الْحَطَبِ[۸] است[۹]. از پسرانش می‎‌توان به معاویه، یزید، عنبسه، عتبه، حنظله و عمرو و از دخترانش به ام‌حبیبه، رمله، هند، عایشه و ضهیاء اشاره کرد[۱۰][۱۱]

ابوسفیان پیش از بعثت پیامبر (ص)

ابوسفیان از معدود باسوادان قریش[۱۲] و از ثروتمند‎ترین افراد مکه به شمار می‎‌رفته[۱۳] و از بازرگانان بود[۱۴] که روغن و پشم می‎‌فروخت[۱۵] و گاهی با دارایی‎‌های خود و دیگران، بازرگانان را مجهز کرده به سرزمین‌‎های عجم می‎‌فرستاد[۱۶] و گاهی در برخی از سفرهای تجاری قریش به شام، حضور جدی داشته است[۱۷][۱۸] رأی او نافذ و پرچم مخصوص سران، معروف به "عُقاب" در اختیارش بود[۱۹]. فردی خویشاوند دوست بود[۲۰] و حمایت او از فاطمه (س) در مقابل ابو‎جهل به دلیل همین ویژگی بود[۲۱]. او از زنادقۀ قریش بوده[۲۲] و بی بند‎و‎باری او در تاریخ زیاد است. به هر حال جزئیات زندگی او پیش از اسلام، روشن نیست و پس از آن نیز به جهات سیاسی و اقتدار امویان، آنچه در مسلمانی و تنزیه او نقل شده، محل نقد است[۲۳].

ابوسفیان قبل از مسلمان شدن

ابوسفیان از سر‎‎سخت‎‌ترین دشمنان پیامبر (ص) به شمار می‎‌رفت که از هیچ کاری علیه آن حضرت و اسلام فروگذار نکرد. برخی از اقدامات او علیه اسلام و پیامبر (ص) در مکه و بعد از هجرت پیامبر (ص) به مدینه عبارت‌اند از:

  1. تلاش برای بازداشتن پیامبر (ص) از تبلیغ اسلام[۲۴]؛
  2. پذیرش پیشنهاد ترور پیامبر (ص)[۲۵]؛
  3. نوشتن نامه به مردم مدینه و ابراز نارضایتی از پناه دادن حضرت؛
  4. مصادرۀ اموال مهاجران؛
  5. عامل پیدایش جنگ بدر[۲۶]؛
  6. وارد شدن بر بنی نضیر و آتش زدن خانه‎ها و کاه‎ها (غزوۀ سویق)؛
  7. از عوامل ایجاد جنگ احد[۲۷]؛
  8. روانه کردن فردی به مدینه برای ترور پیامبر (ص)؛
  9. عامل پیدایش جنگ احزاب[۲۸].

ابوسفیان پس از مسلمان شدن

ابوسفیان پس از فتنه‎‌ها و دشمنی‎‌های فراوان با عنوان سردستۀ مخالفان قریش[۲۹]، در سال هشتم هجری در قضیه فتح مکه و پیش از آن به ترغیب عباس، اسلام آورد[۳۰] و چون فردی افتخار‎جو و امتیاز‎طلب بود با وساطت او مکیان در جریان فتح مکه از جنگ با پیامبر (ص)دست برداشتند، بنابراین پیامبر (ص) خانه‎‌اش را محل امن قرار داد[۳۱]؛ اما اهل تحقیق، اسلام ابوسفیان را به دیدۀ تردید نگریسته، بدان ارزشی نمی‎‎گذارند[۳۲]، چون از اعمال و گفته‌های او پس از اسلام آوردنش به خوبی می‎‌توان ظاهری بودن اسلامش را دریافت[۳۳] چنانکه وقتی تجمع مردم اطراف پیامبر را دید از روی حسادت گفت: ای کاش این جمع از او برگردند! پیامبر بر سینه‎‌اش زده و فرمودند: خداوند خوارت کند! او استغفار کرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آنچه در خاطرم گذشت بر زبان راندم و... اکنون یقین کردم که تو رسول خدایی[۳۴][۳۵]

ابوسفیان پس از رحلت پیامبر (ص)

ابوسفیان پس از وفات پیامبر (ص) در ظاهر از خلافت ابوبکر، اظهار نارضایتی می‎‌کرد[۳۶] و از سوی دیگر به خاطر فتنه انگیزی، آمادگی خود را برای حمایت از خلافت علی (ع) اعلام کرد؛ اما امام علی (ع) نپذیرفت[۳۷] و عمر که فتنه گری او را می‎‌دانست به ابوبکر پیشنهاد کرد تا او را تطمیع کند و به این صورت بیعت کرد[۳۸] و در جنگ "یرموک" در زمان ابوبکر به فرماندهی پسرش، یزید شرکت کرد و چشم خود را از دست داد و تا آخر عمر نابینا شد[۳۹]. در زمان عُمر، فرزندش معاویه را از مخالفت با خلیفه برحذر داشت و او را به پیروی از خلیفه سفارش کرد[۴۰] و هنگامی که خلیفۀ سوم به خلافت رسید در جمع امویان توصیه کرد گوی خلافت را در میان خود بگردانند[۴۱] و پس از انتخاب عثمان بالای قبر حمزه، خطاب به او می‎‌گفت: «آن چیزی که بر سرش با شما می‎‌جنگیدیم، عاقبت به دست فرزندانمان رسید»[۴۲]. او به عثمان توصیه کرد امر خلافت را مانند دوران جاهلیت بگرداند[۴۳] و عثمان نیز اموال بسیاری از بیت‎‌المال را در اختیار او گذاشته بود[۴۴].

سرانجام ابوسفیان پس از یک عمر فتنه و کار‎شکنی علیه اسلام و پیامبر (ص) درگذشت و عثمان بر او نماز خواند[۴۵][۴۶]

ابوسفیان در شأن نزول

مفسران در ذیل آیات بسیاری از ابو‎سفیان نام برده‎‌اند که بیش‎‌تر آنها در نفی و زشت شماری ابوسفیان و حاکی از واقعیت زندگی اوست؛ البته برخی از آیات هم به گونه‎‌ای در تأیید او آمده که با توجه به اقتدار امویان و کوشش آنان در تنزیه وی، تردید در آنها امری پذیرفتنی است. برخی از این آیات عبارت‌اند از:

  1. ﴿وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى[۴۷]: نقل شده مقصود از این آیات ابوسفیان است[۴۸].
  2. ﴿أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ[۴۹]: نقل شده ابوسفیان هر هفته دو شتر نحر می‎‌کرد. یتیمی نزدش آمد و از او چیزی خواست. وی او را با عصایش راند و این آیات درباره‎‌اش نازل شد[۵۰].
  3. ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ[۵۱]: در ذیل این آیه نقل شده مقصود آیه، ابوسفیان است. او به لات و عزی سوگند خورد که قیامت نخواهد آمد و ما برانگیخته نمی‎‌شویم[۵۲].
  4. ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ[۵۳]: گفته شده ابوسفیان دو هزار نفر را در جنگ اُحد به مزدوری گرفت تا با پیامبر جنگ کنند و این آیه دربارۀ او نازل شد[۵۴]. و...[۵۵].

امتحان الهی در تعقیب ابوسفیان

جنگ احد امتحان خوبی برای مسلمانان بود، تا مردم با ایمان را از منافق و بی‌ایمان غربال کند و هر کس در کوران سختی‌ها گوهر وجودی خود را آشکار می‌سازد. چنانچه قرآن مجید فرمود: ﴿لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ[۵۶] و تا خداوند، افراد با ایمان را خالص گرداند (و ورزیده شوند) و کافران را به تدریج نابود سازد.

جنگ احد با تمام فراز و نشیب خود پایان یافت و پیامبر (ص) در حالی که علی (ع) در پیش روی حضرت پرچم را می‌کشید وارد شهر شد. همه به خانه‌های خود رفتند تا به مداوای جراحت‌ها بپردازند. اهل مدینه در سوگ عزیزانشان عزادار بودند، اما فردای آن روز جبرئیل نازل شد و پیامبر (ص) را به تعقیب دشمن مأمور کرد. چرا؟ چرا لازم شد مسلمانان به عنوان تعقیب سپاه قریش به سمت مکه حرکت کنند؟ حدود ۷۰ کیلومتر ابوسفیان و سپاهش به طرف مکه راه رفته بود، در آنجا توقف کردند. ابوسفیان به فکر افتاد که اگر به مکه برسیم، بزرگان قریش از ما بپرسند با شکست محمد، چرا مدینه را با خاک یکسان نکردید، چه جوابی داریم؟ و لذا در این اندیشه بود که به مدینه برگردد و کار را یکسره کند.

البته با بزرگان قریش مثل عکرمه بن ابی جهل و حارث بن هشام و خالد بن ولید مشورت کرد و آنها هم تأیید کردند. به دنبال این تصمیم خطرناک، در حالی که آماده بازگشت به مدینه بودند متوجه چند سوار از قبیله عبدالقیس شدند که به سوی مدینه می‌رفتند. ابوسفیان به آنها گفت: به محمد بگویید ما تصمیم گرفته‌ایم دوباره به جنگ تو و یارانت بیاییم و کارتان را یکسره کنیم و لذا نزول وحی مبنی بر تعقیب ابوسفیان از حکمت‌های الهی بود که مشرکین فکر نکنند مسلمانان قدرت مقابله با قریش را از دست داده‌اند. لازم بود از نظر ارعاب دشمن و ترمیم شکست عملیات احد این تعقیب صورت گیرد تا فکر برگشت به مدینه و حمله به شهر، به ذهن آنها خطور نکند. از طرف دیگر تعقیب دشمن ضرورتی بود تا پایگاه جرأت و جسارت دشمنان داخلی مدینه مثل یهود و دیگران را در هم بشکند.

ابو رافع گفت: هنگامی که مشرکان از احد برگشتند، علی (ع) پیشاپیش رسول خدا با جمعی از قبیله خزرج اعزام شدند، مشرکان در هیچ منزلی فرود نمی‌آمدند مگر اینکه علی نیز فرود می‌آمد، در این باره خداوند این آیات را فرستاد: ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ[۵۷]، «[يَعْنِي‌] الْجِرَاحَاتِ‌» کسانی که پس از آنکه جراحاتی به آنان رسید، خدا و پیامبر را استجابت کردند، برای نیکوکاران از آنها پاداشی بزرگ است، کسانی که مردم به آنان گفتند: ﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ[۵۸] (یعنی نعیم بن مسعود اشجعی) به آنان گفت که: ﴿إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ[۵۹] مردم برای حمله به شما اجتماع کرده‌اند (یعنی ابوسفیان و همراهانش) از آنها بترسید، ﴿فَزَادَهُمْ إِيمَانًا[۶۰] پس بر ایمان آنان افزوده شد و گفتند: ﴿وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ[۶۱]، به همین جهت آنها با نعمت و فضل خداوند بازگشتند، در حالی که هیچ بدی به آنان نرسیده بود و از خوشنودی خداوند پیروی کردند و خدا دارای فضل بزرگی است[۶۲].

روز بعد از واقعه احد جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به حضرت مأموریت داد «يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَخْرُجَ فِي أَثَرِ الْقَوْمِ- وَ لَا يَخْرُجْ مَعَكَ إِلَّا مَنْ بِهِ جِرَاحَةٌ»؛ خداوند امر می‌کند فقط افرادی را که مجروح شده‌اند برای دفع سپاه قریش اعزام کن! حضرت رسول مسلمین را جمع کرد، اعلام کرد افرادی که در عملیات احد شرکت داشته‌اند آماده اعزام شوند و به دیگران اجازه حضور را نداد و آنان هم ایشان را اجابت نمودند و آنان با اینکه هنوز زخم‌های زیادی داشتند و محنت و فشار سختی بر آنها سنگینی می‌کرد، با پیغمبر خارج شدند. گرچه اعلام این تعقیب در بین بسیجیانی که بدون استثنا مجروح بودند، کار مشکلی بود به هر حال وحی الهی اعلام شد و مسلمانان بر اساس وظیفه الهی با همه سختی که این سفر داشت حرکت کردند. امیرالمؤمنین (ع) در حالی که پرچم مهاجرین را در دست داشت پیش روی پیامبر حرکت می‌کرد، پیغمبر به اتفاق یاران خود تا «حمراء الاسد» در ۳۰ کیلومتری مدینه پیش رفت و توقف کرد تا بقیه نیروهایش فرا برسند.

ابوسفیان شخصی را به نام نعیم بن مسعود برخورد کرد که به سوی مکه در حرکت بود، از او سراغ پیامبر را گرفت، نعیم اعلام کرد که پیامبر در حال تعقیب شماست! ابوسفیان در فکر فرو رفت و به نعیم ضمن دادن رشوه‌ای مأموریت داد تا نزد پیامبر رفته و تضعیف روحیه کند و بگوید که قریش در حال برگشت و حمله به مدینه‌اند و به زودی بر سر شما می‌ریزند و خداوند در آیات فوق وصف مأموریت نعیم را فرمود. خداوند به پیامبر وحی کرد «يَا مُحَمَّدُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَرْعَبَ قُرَيْشاً وَ مَرُّوا لَا يَلْوُونَ عَلَى شَيْ‌ءٍ»؛ نعیم در حمراء الاسد به پیامبر (ص) رسید و رسول اکرم (ص) با اطمینان خاطر فرمود: ﴿حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ[۶۳].

پیامبر (ص) سه روز در حمراء الاسد توقف داشت. شخصی به نام معبد خزاعی گرچه مشرک بود ولی قلباً پیامبر (ص) را دوست داشت. به سوی مکه حرکت می‌کرد وقتی به ابوسفیان رسید، بزرگ مشرک تاریخ از او پرسید: معبد! چه خبر؟ جواب داد: خبر تازه اینکه محمد با لشکری جرار که تاکنون در عمر خود مثل آن را ندیده بودم به تعقیب شما از مدینه خارج شده و به سرعت به سوی تو می‌آید. جوش و حرارتی که من از آنها دیدم قابل توصیف نیست؛ زیرا جمعی که در جنگ احد نبوده‌اند در این سفر آمده‌اند تا غیبت خود را تلافی کنند و آنها که در جنگ بوده‌اند آمده‌اند تا شکست خود را جبران کنند. ابوسفیان با نگرانی پرسید: معبد چه می‌گویی؟ معبد گفت: احتمالاً طولی نکشد که اسبان‌شان از دور پیدا شوند.

ابوسفیان که تصمیم به برگشت به مدینه را داشت، در هاله‌ای از رعب و وحشت فرو رفت. صفوان بن امیه که از بزرگان لشکر قریش بود، نزد ابوسفیان آمد و او را از حمله به مدینه منع کرد و گفت: این مردم اکنون زخم خورده و خشمناکند و این ترس وجود دارد که اگر با آنها روبه‌رو شویم این بار بر ما غالب شوند و لذا ابوسفیان از تصمیم خود منصرف شد و بلافاصله دستور حرکت داد و به سرعت راه مکه را در پیش گرفت.

البته ابوسفیان چند شتر پر از کالا به معبد خزاعی داد تا به پیامبر (ص) برساند و از ادامه جنگ ایشان را منصرف کند، پیامبر (ص) آن غنایم را گرفت. اینجا بود که جبرئیل نازل شد و به پیغمبر گفت: خداوند رعب و وحشت در دل مشرکین انداخت و به سوی مکه حرکت کردند و منظور این سفر حاصل گردید و سپس دستور بازگشت به مدینه را به پیامبر (ص) داد، مسلمانان به مدینه بازگشتند و پیامبر (ص) هم آن غنایم را بین خانواده‌های شهدا تقسیم کرد[۶۴][۶۵].

ابوسفیان صخر بن حرب

ابوسفیان و ابوجهل مخفیانه به آیات قرآن گوش می‌دهند ابوسفیان و ابوجهل و بعضی دیگر از سران شرک شبی از شب‌ها جداگانه برای شنیدن آیات قرآن به طور مخفیانه، هنگامی که پیامبر(ص) مشغول نماز بود آمدند و هر یک بدون اینکه دیگری بداند در محلی پنهان شده آن شب مدتی طولانی آیات قرآن را از پیامبر(ص) شنیدند، هنگامی که پراکنده شدند سپیده صبح دمیده بود، و اتفاقاً به هنگام بازگشت از یک راه آمدند و سرّشان فاش شد و به سرزنش همدیگر پرداختند و تأکید کردند چنین کاری نباید تکرار شود،؛ چراکه اگر بعضی از جاهلان این صحنه را ببینند باعث شک و تردیدشان خواهد شد! ولی در شب دوم همین برنامه تکرار شد و باز به هنگام بازگشت با یکدیگر روبرو شدند و ناراحت و نگران گشتند و همان سخنان قبل را تکرار و تأکید نمودند. شب سوم نیز همان برنامه تجدید شد و به هنگامی که یکدیگر را دیدند گفتند: «ما از اینجا نباید حرکت کنیم تا عهد و پیمان ببندیم که دیگر این کار تکرار نشود، عهد و پیمان بستند و از هم جدا شدند. فردا صبح یکی از مشرکان به نام اخنس بن شریق عصای خود را برگرفت و به سوی خانۀ «ابوسفیان» آمد، و به او گفت بگو ببینم: عقیدۀ تو دربارۀ آنچه از محمد(ص) شنیدی چیست؟ ابوسفیان گفت: به خدا قسم مطالبی شنیدم که معنای آن را به خوبی درک کردم ولی مسائلی را هم شنیدم که معنا و مراد آن را نفهمیدم! «اخنس» از نزد ابوسفیان بیرون آمد، و به سراغ خانه «ابوجهل» رفت و به او گفت: تو درباره آنچه از محمد شنیدی چه می‌گویی؟! ابوجهل گفت: چه شنیدم؟ مطلب این است که ما و فرزندان ابو عبد مناف در افتخارات با هم رقابت داریم، آنها گرسنگان را اطعام کردند ما هم کردیم، بی‌مرکبان را مرکب دادند، ما هم دادیم، بخشیدند و انفاق کردند، ما هم کردیم، و دوش به دوش هم جلو می‌آمدیم، اما آنها ادعا کردند که از ما پیامبری برخاسته که وحی آسمانی به او می‌رسد، ما چگونه می‌توانیم در این امر با آنها رقابت کنیم؟ حال که چنین است به خدا سوگند به او ایمان نمی‌آوریم و هرگز او را تصدیق نخواهیم کرد!

«اخنس» برخاست و او را ترک گفت[۶۶]. آری جاذبۀ قرآن آنها را شب‌های متوالی به سوی خود می‌کشاند و تا سفیدۀ صبح غرق این جاذبۀ الهی بودند، ولی خودخواهی و تعصب و حفظ منافع مادی آنچنان بر آنها مسلط بود که مانع از پذیرش حق می‌شد. بدون تردید این نور الهی، این قدرت را دارد که هر قلب آماده‌ای را هر جا باشد به سوی خود جذب کند[۶۷]. در روایت دیگری می‌خوانیم که روزی اخنس بن شریق با ابوجهل روبرو شد، در حالی که هیچکس دیگر در آنجا نبود، به او گفت. راستش را بگو محمد صادق است یا کاذب؟ هیچکس از قریش در اینجا غیر از من و تو نیست که سخنان ما را بشنود. ابوجهل گفت وای بر تو والله به عقیدۀ من او راست می‌گوید و هرگز دروغ نگفته است ولی اگر بنا شود خاندان محمد همه مناصب را به چنگ آورند: پرچم حج، آب دادن به حجاج، پرده‌داری کعبه، و مقام نبوت، برای بقیه قریش چه باقی می‌ماند؟[۶۸].[۶۹]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. عبدالله بن سعید عبادی لحجی، منتهی السؤل علی وسائل الوصول الی شمائل الرسول (ص)، ج۲، ص۵۳۳.
  2. المحبر، ص‌۱۳۲.
  3. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۶۷۷.
  4. المحبر، ص‌۱۷۵.
  5. اخبار مکه، ص‌۱۱۵.
  6. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۱۵؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۲۲، ص۳۰۷.
  7. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۴؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۷۴.
  8. «و (نیز) همسرش در حالی که هیزم‌کش (دوزخ) است،» سوره مسد، آیه ۴.
  9. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ص۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۵.
  10. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ص۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۱۱۱.
  11. ر. ک: میرزایی، عباس، ابوسفیان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۷۹ ـ ۸۰.
  12. فتوح البلدان، ص‌۴۵۷.
  13. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۸۰.
  14. الاستیعاب، ج‌۴، ص‌۲۴۰.
  15. المعارف، ص‌۵۷۵‌.
  16. الاغانی، ج۶، ص۳۵۹؛ الاستیعاب، ج‌۴، ص‌۲۴۰.
  17. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵.
  18. ر. ک: میرزایی، عباس، ابوسفیان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص ۷۹ ـ۸۰.
  19. الاستیعاب، ج‌۴، ص‌۲۴۰.
  20. سیره ابن هشام، ج‌۲، ص‌۴۱۳.
  21. انساب الاشراف، ج‌۵‌، ص‌۱۴.
  22. المحبر، ص‌۱۶۱.
  23. ر. ک: واسعی، سید علی رضا، دائرةالمعارف قرآن کریم، ص ۶۷۹.
  24. ر. ک: واسعی، سید علی رضا، دائرةالمعارف قرآن کریم، ص ۶۸۰.
  25. ر. ک: واسعی، سید علی رضا، دائرةالمعارف قرآن کریم، ص ۴۸۰ ـ ۴۸۱.
  26. ر. ک: واسعی، سید علی رضا، دائرةالمعارف قرآن کریم، ص ۶۸۰.
  27. ر. ک: واسعی، سید علی رضا، دائرةالمعارف قرآن کریم، ص ۶۸۱-۶۸۲.
  28. ر. ک: میرزایی، عباس، ابوسفیان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۸۱ ـ۸۲.
  29. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۵۲؛ بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۵، ص۳۵.
  30. الطبقات، ج‌۲، ص‌۱۰۲ ـ ۱۰۳؛ تاریخ یعقوبی، ج‌۲، ص‌۵۸‌.
  31. اخبار مکه، ج۲، ص۲۳۵؛ الاستیعاب، ج۴، ص۲۴۰.
  32. الاستیعاب، ج‌۴، ص‌۲۴۱.
  33. قاموس الرجال، ج ۵، ص ۴۸۷.
  34. الاصابه، ج‌۳، ص‌۳۳۳.
  35. ر. ک: واسعی، سید علی رضا، دائرةالمعارف قرآن کریم، ص ۶۸۱ ـ۶۸۲.
  36. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۸؛ ج۱۰، ص۷۹؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۶؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ج۵، ص۱۳.
  37. الفتوح، ج‌۲، ص‌۵۵۹‌؛ انساب الاشراف، ج‌۲، ص‌۲۷۱.
  38. العقد الفرید، ج‌۴، ص‌۲۴۰.
  39. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۴۰۱؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۱۴.
  40. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۱.
  41. ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۶۷۹.
  42. توحیدی، ابوحیان، الامتاع و الموانسة، ج۲، ص۲۰۷.
  43. علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، ج۸، ص۳۹۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۶۷۹.
  44. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۴.
  45. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۷۱۵.
  46. ر. ک: میرزایی، عباس، ابوسفیان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۸۳ ـ۸۴.
  47. «و اما آنکه تنگ‌چشمی کند و بی‌نیازی نشان دهد و وعده نیکوترین (بهشت) را دروغ شمرد» سوره لیل، آیه ۸ ـ ۹
  48. الدرالمنثور، ج‌۸‌، ص‌۵۳۶‌.
  49. «آیا آن کس را که (روز) پاداش و کیفر را دروغ می‌شمارد دیده‌ای؟ او همان کسی است که یتیم را می‌راند» سوره ماعون، آیه ۱ ـ ۲
  50. مجمع البیان، ج‌۱۰، ص‌۸۳۴‌.
  51. «و کافران گفتند برای ما رستخیز نخواهد آمد» سوره سبأ، آیه ۳.
  52. قرطبی، ج‌۱۴، ص‌۱۶۷؛ غرر التبیان، ص‌۴۲۵.
  53. «بی‌گمان کافران دارایی‌های خود را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا می‌بخشند؛ به زودی (همه) آن را خواهند بخشید آنگاه برای آنان مایه دریغ خواهد بود سپس مغلوب می‌گردند و کافران به سوی دوزخ گرد آورده می‌شوند» سوره انفال، آیه ۳۶.
  54. جامع البیان، ج‌۶‌، ‌۹، ص‌۳۲۳؛ مجمع‌البیان، ج‌۴، ص‌۸۳۱‌.
  55. ر. ک: واسعی، سید علی رضا، دائرةالمعارف قرآن کریم، ص ۶۸۳ ـ ۶۸۹.
  56. «و تا خداوند مؤمنان را بپالاید و کافران را از میان بردارد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۱.
  57. «کسانی که به (فراخوان) خداوند و پیامبر پس از آسیب دیدن پاسخ گفتند، برای کسانی از آنان که نیکی و پرهیزگاری ورزیده‌اند پاداشی سترگ خواهد بود» سوره آل عمران، آیه ۱۷۲.
  58. «کسانی که مردم به آنان گفتند» سوره آل عمران، آیه ۱۷۳.
  59. «کسانی که مردم به آنان گفتند: مردم در برابر شما هم‌داستان شده‌اند، از آنها پروا کنید!» سوره آل عمران، آیه ۱۷۳.
  60. «اما بر ایمانشان افزود» سوره آل عمران، آیه ۱۷۳.
  61. «و گفتند: خداوند ما را بس و او کارسازی نیکوست» سوره آل عمران، آیه ۱۷۳.
  62. آل عمران ۱۷۴
  63. «خداوند ما را بس و او کارسازی نیکوست» سوره آل عمران، آیه ۱۷۳.
  64. اعلام الوری، ص۸۶.
  65. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۷۵.
  66. سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۳۷؛ تفسیر فی ظلال، ج۶، ص۱۷۲.
  67. تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۱۳۰.
  68. تفسیر نمونه، ج۵، ص۲۱۱.
  69. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۵۸.