قنبر در معارف و سیره علوی
مقدمه
اگر چه یاران با وفا و اصحاب باصفای امیرالمؤمنین(ع) چندان زیاد نبودند، ولی همان اندک، به مصداق «قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری»، در آتش عشق به آن حضرت سوختند و ساختند. آنها حتی پس از شهادت او چنان پروانهوار به دور شمع یادش چرخیدند که هستی خود را در آن راه نثار کردند، قنبر، غلام خاص امیرالمؤمنین(ع) از جمله این رادمردان بود. او در سفر و حضر در خدمت مولای متقیان و آماده اجرای هر فرمانی بود. اینکه او را غلام امیرالمؤمنین(ع) دانستهاند، به خوبی نشان میدهد که او بیش از اصحاب دیگر به علی(ع) نزدیک بوده است.
نقلهای کوتاه تاریخی درباره او، ارزش وجودی او را برای امیرالمؤمنین(ع) چنان که باید مینمایاند. افسوس که اطلاع بیشتری از او نداریم! ثقة الاسلام کلینی در الکافی از امام جعفر صادق(ع) چنین روایت کرده است: قنبر، غلام علی(ع)، آن حضرت را سخت دوست داشت، به طوری که هرگاه امام از خانه بیرون میآمد، بدون آنکه حضرت متوجه شود با شمشیر دنبال او میرفت. یک شب علی(ع) او را دید و پرسید: «قنبر، برای چه آمدهای؟» گفت: «آمدهام مواظب شما باشم». امام فرمود: «میخواهی مرا از اهل آسمان حفظ کنی یا از اهل زمین؟» قنبر گفت: «از اهل زمین» امام فرمود: «اهل زمین بدون اراده و خواست خداوند نمیتوانند کاری انجام دهند، برگرد». قنبر هم برگشت[۱]. امیرالمؤمنین(ع) در مواقع حساس قنبر را میطلبید و مأمور کاری مهم میکرد. ابوعمرو کشی از استادش عیاشی سمرقندی و او به سند خود روایت میکند که امیرالمؤمنین این بیت را که در آن از قنبر یاد شده است میخواند: «لَمَّا رَأَيْتُ الْأَمْرَ أَمْراً مُنْكَراً أَوْقَدْتُ نَارِي وَ دَعَوْتُ قَنْبَراً»[۲]؛ یعنی هر گاه که کاری سخت و دوست نداشتنی پیش میآید آتشم را میافروزم و قنبر را فرا میخوانم.
شیخ کشی به سند خود از عبدالله بن شریک و او از پدرش چنین نقل کرده است: وقتی علی(ع) نزد یکی از زنانش به نام امعمر بود، قنبر آمد و گفت: «ده نفر در جلو خانه هستند و عقیده دارند که شما خدای آنها هستید!» حضرت فرمود: «آنها را بیاور». آنها به نزد حضرت آمدند. امام فرمود: «چه میگویید؟» گفتند: «ما میگوییم تو خدای ما هستی، تو ما را خلق کردهای و به ما روزی میدهی» امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «وای بر شما! چنین نگویید. من هم مخلوقی مانند شما هستم» ولی آنها نپذیرفتند و بر اعتقاد خود اصرار ورزیدند. آنها از عقیده خود برنگشتند. حضرت دستور داد گودالی کندند و در آن آتش افروختند و آنها را طعمه حریق ساخت. سپس این شعر را خواند: «إِنِّي إِذَا أَبْصَرْتُ شَيْئاً مُنْكَراً أَوْقَدْتُ نَارِي وَ دَعَوْتُ قَنْبَراً»[۳]؛ ابن اثیر در فصل مربوط به وقایع جنگ صفین مینویسد: روزی در اوایل جنگ، معاویه پرچمی برای عمرو عاص و پرچمی برای فرزندانش عبدالله و محمد و پرچمی برای غلامش وردان بست. علی(ع) از این امر آگاه شد و پرچمی برای غلامش قنبر بست که در مقابل آنها قرار گیرد. عمرو عاص که این را دید در سه بیت شعر گفت: «آیا وردان میتواند در مقابل قنبر بایستد؟ آیا طایفه «سکون» میتواند در مقابل طایفه «حمیر» مقاومت کند، در موقعی که اسبان سرخ مو با بار سلاح پیش آیند؟» هنگامی که اشعار عمروعاص به اطلاع علی(ع) رسید دو بیت به این مضمون خواند: «گنهکار فرزند گنهکار (عمر و پسر عاص) به زودی هفتاد هزار رزمنده را با اسبان افشان یال خواهد دید که اسبها شتران را یدک میکشند و سلاح آنها مانند آفتاب روشن میدرخشد». وقتی معاویه این دو بیت حضرت را شنید، گفت: «چنین میبینم علی خود را کاملاً آماده نبرد کرده است»[۴].
نصر بن مزاحم مینویسد: هنگامی که در صفین به علی(ع) خبر رسید عمرو عاص با معاویه بیعت کرده است تا در مقابل واگذاری حکومت مصر، در جنگ شرکت کند، گفت: «وَا عَجَباً لَقَدْ سَمِعْتُ مُنْكَراً»؛ [یعنی: ای عجب که چیزی زشت شنیدم]. تا آنجا که فرمود: «إِنِّي إِذَا الْمَوْتُ دَنَا وَ حَضَرَا شَمَّرْتُ ثَوْبِي وَ دَعَوْتُ قَنْبَراً قَدِّمْ لِوَائِي لَا تُؤَخِّرْ حَذَراً لَنْ يَدْفَعَ الْحِذَارُ مَا قَدْ قُدِّرَا»[۵]؛ یعنی چون پیک مرگ نزدیک آمد و حاضر شد خود را آماده میکنم و قنبر را فرا میخوانم و میگویم: پرچم را پیش بیاور و از مرگ نترس که دوری از مرگ جلو تقدیر را نمیگیرد. این نقل به خوبی نشان میدهد که قنبر همیشه در جنگ و صلح آماده اجرای فرمان امیرالمؤمنین(ع) بوده است. ابوعمرو کشی از امام علی النقی(ع) روایت میکند که فرمود: «وقتی قنبر، غلام امیرالمؤمنین(ع)، بر حجاج بن یوسف وارد شد، حجاج پرسید: «تو در نزد علی بن ابی طالب چه میکردی؟» قنبر گفت: «آب وضوی او را آماده میکردم». حجاج گفت: «علی بعد از وضو چه میگفت؟» قنبر گفت: این آیه شریفه را میخواند: ﴿فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[۶].
حجاج گفت: «گمان میکنم این آیه را برای ما تأویل میکرده است» قنبر گفت: «آری!» حجاج گفت: «چه میکنی اگر سرت را از تنت برگیرم؟» قنبر گفت: «در این هنگام من سعادتمند خواهم بود و تو شقی». به دستور حجاج او را گردن زدند[۷]. شیخ مفید در الارشاد مینویسد: اصحاب سیره به طُرق مختلف روایت کردهاند که روزی حجاج بن یوسف ثقفی گفت: «میخواهم یکی از اصحاب ابوتراب را دستگیر کنم و به قتل برسانم و با ریختن خون او به خداوند تقرب جویم». به او گفتند: «کسی را سراغ نداریم که بیشتر از قنبر با ابوتراب سابقه دوستی داشته باشد». حجاج فرمان داد تا قنبر را دستگیر کردند و آوردند و این گفتوگو میان آنها در گرفت: حجاج: قنبر تویی؟ قنبر: آری.
مولای علی بن ابی طالب؟[۹] مولای من خداست، و علی(ع) ولی نعمت من بود.
از دین علی بیزاری میجویی؟ اگر از دین علی بیزاری بجویم، مرا به دین دیگری بهتر از دین علی راهنمایی میکنی؟
من تو را خواهم کشت. دوست داری تو را چگونه بکشم؟ خود میدانی. امیرالمؤمنین(ع) به من خبر داد که قتل من مرگی ظالمانه و بدون جهت است. حجاج دستور داد او را گردن زدند[۱۰].[۱۱]
منابع
پانویس
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۵۹.
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۶۷.
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۶۷.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۴۲.
- ↑ منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۲.
- ↑ «آنگاه چون هشدارهایی را که به آنان داده شده بود فراموش کردند درهای هر چیز (از نعمت و آسایش) را بر آنان گشودیم تا چون از دادهها دلشاد (و سرمست) شدند ناگهان ایشان را (به عذاب) فرو گرفتیم و آنان یکباره ناامید گردیدند * پس واپسین بازمانده گروه ستمگران از میان برداشته شد و سپاس خداوند پروردگار جهانیان را» سوره انعام، آیه ۴۴-۴۵.
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۶۸.
- ↑ همدان به فتحها و سکون میم از قبایل مشهور یمن بوده است.
- ↑ مولی معانی متضاد دارد: هم به معنی آقا و هم نوکر و غلام است.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ص۳۲۸.
- ↑ دوانی، علی، مقاله «اصحاب امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۵۶۲.