بنی امیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←جستارهای وابسته
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۲۲۰: | خط ۲۲۰: | ||
به غزالی از [[بنی بکر]] که تازه از شیر گرفته شده. | به غزالی از [[بنی بکر]] که تازه از شیر گرفته شده. | ||
با رمله بنت [[عبدالرحمن بن خلف خزاعی]] در [[حج]] عشق [[بازی]] میکند و متعرض او میشود<ref>ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۲۱۴ -۲۱۶.</ref>. نیز بر سر راه زنی - پاکدامن که نامش را نگفتهاند - سبز میشود و آن [[زن]] او را [[نفرین]] میکند و [[خداوند]] او را به [[هلاکت]] میرساند<ref>ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۲۴۷.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۶۴.</ref> | با رمله بنت [[عبدالرحمن بن خلف خزاعی]] در [[حج]] عشق [[بازی]] میکند و متعرض او میشود<ref>ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۲۱۴ -۲۱۶.</ref>. نیز بر سر راه زنی - پاکدامن که نامش را نگفتهاند - سبز میشود و آن [[زن]] او را [[نفرین]] میکند و [[خداوند]] او را به [[هلاکت]] میرساند<ref>ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱، ص۲۴۷.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۶۴.</ref> | ||
===فشار [[اقتصادی]] بر [[مکه]] و [[مدینه]]=== | |||
فشار مادی، روش دیگری بود که [[امویان]] برای [[تسلیم]] ساختن مکه و مدینه و تن دادن این دو [[شهر]] به طرحهای [[حکومت اموی]] در امر [[خلافت]] آن را به کار بستند. | |||
[[معاویه]] چون موضع منفی [[مردمان]] مدینه را در برابر [[بیعت]] [[ولایتعهدی]] [[یزید]] دید، [[حقوق]] آنان را از [[بیت المال]] قطع کرد. | |||
همانگونه که نرخ رسمی گندم نزد [[مردم مدینه]] با نرخ آن نزد [[مردم]] [[شام]] فرق داشت. هنگامی که [[یزید بن معاویه]] به [[خلافت]] رسید، مردم مدینه را [[تهدید]] کرد که اگر از او [[نافرمانی]] کنند، کشتاری فجیع در میان آنان به راه اندازد و شهرشان را ویران سازد. نیز آنان را به [[طمع]] انداخت که اگر به [[فرمان]] او تن دهند و او را [[شایسته]] خلافت بدانند، حقوق آنان را که پدرش قطع کرده بود، برگرداند و نرخ گندمشان را نیز با [[شامیان]] برابر کند. به [[روایت]] [[ابن قتیبه]]، [[یزید]] برای [[مردمان]] [[مدینه]] [[پیمان]] میفرستد تا آنان را [[ترغیب]] به [[فرمانبرداری]] از [[حکومت]] خویش کند که بر او نشورند: «و آنان را بر من پیمانی است که نرخ گندمشان را با نرخ گندم ما (یعنی در شام) برابر کنم. بهای هر هفت صاع گندم نزد آنان به یک درهم است، و عطای آنان را نیز که میگویند در [[زمان معاویه]] از آنان بازداشته شده است، کامل و فراوان به آنان پرداخت کنم»<ref>ابن قتیبه دینوری، عبدالله، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۷.</ref>. | |||
فشار [[امویان]] به ویژه بر [[انصار]] به جایی رسیده بود که چون [[معاویه]] به مدینه آمد، [[رجال]] و شخصیتهای انصار، چارپایی نداشتند که سوار بر آنها به استقبال او بیایند. | |||
«[[عبدالله بن محمد بن عقیل]] میگوید: معاویه به مدینه آمد و [[ابوقتاده انصاری]] به [[دیدار]] او رفت و معاویه گفت: ای گروه انصار! تمام مردم به دیدار من آمدند، غیر شما. [[ابوقتاده]] گفت: چارپا نداشتیم. معاویه گفت: شترهای آبکشتان کجا شد؟ ابوقتاده گفت: آنها در [[جنگ بدر]] در پی تو و پدرت پی کردیم»<ref>سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفا، ص۱۸۸. یعقوبی در تاریخ، ج۲، ص۳۱۱ میگوید: «معاویه به انصار گفت: با شتران آبکش خویش چه کردید؟ گفتند: «آنها را روز بدر آن هنگام که برادر، جد و دایی تو را کشتیم، فنا کردیم. لیک ما آنچه را که رسول خدا به ما وصیت کرد، انجام میدهیم. معاویه گفت: شما را چه وصیت کرد؟ گفتند: به شکیبایی. معاویه گفت: پس شکیبایی کنید. سپس معاویه به شما رفت و حاجتی از آنان را برآورده نساخت».</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۶۸.</ref> | |||
===نگاه [[امویان]] به [[انصار]]=== | |||
امویان از انصار به روشنی [[خشمگین]] بودند. یکی از علل این [[خشم]]، موضع انصار در [[روزگار]] [[خلافت امام علی]]{{ع}} در برابر [[معاویه]] و [[جنگ صفین]] بود. از میان انصار کسی جز [[نعمان بن بشیر]] با معاویه همراه نبود و باقی آنان با [[امام علی]]{{ع}} بودند. | |||
[[یزید بن معاویه]] از [[کعب بن جعیل]] خواست تا انصار را هجو کند، او گفت: آیا مرا پس از [[اسلام]] به [[کفر]] باز میگردانی؟ آیا قومی را هجو کنم که [[رسول خدا]]{{صل}} را [[پناه]] دادند و [[یاری]] کردند؟ [[یزید]] گفت: اگر خودت این کار را نمیکنی، پس مرا به کسی [[راهنمایی]] کن که او چنین میکند. کعب گفت: [[نوجوانی]] از ما که [[پلید]] است و بر [[آیین نصرانی]] است و او را به اخطل رهنمون شد. یزید اخطل را فرا خواند و گفت: انصار را هجوکن. اخطل گفت: از [[امیرالمؤمنین]] (یعنی معاویه) میترسم. یزید گفت: از چیزی مترس، من هوای تو را دارم. اخطل در هجو انصار چنین سرود: | |||
«ای [[بنی نجار]]! [[خویهای پسندیده]] را واگذارید | |||
که [[شایسته]] آن نیستید، و بیلچههای خویش را بردارید | |||
شهسواران پشتهای شما را میشناسند | |||
و شما فرزند کشاورزان [[فرومایه]] هستید | |||
[[قریش]]، خویهای پسندیده و والایی را از آن خویش ساختند | |||
و [[پستی]] زیر عمامههای انصار است». | |||
هنگامی که خبر این اشعار به [[نعمان بن بشیر انصاری]] رسید، بر معاویه وارد شد و عمامهاش را از سرش برداشت و گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا پستی میبینی؟ معاویه گفت: بلکه [[کرم]] و خیر میبینم، چه شده است؟ نعمان گفت: اخطل سروده است که زیر [[عمامه]] انصار پستی است. معاویه گفت: آیا چنین گفته است؟ نعمان گفت: آری. | |||
معاویه گفت: زبانش از آن تو<ref>ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱۶، ص۳۵ - ۳۶.</ref>. هنگامی که [[معاویه]]، اخطل را حاضر کرد تا [[کیفر]] کند، [[یزید]] دخالت کرد و معاویه آزادش کرد<ref>ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۶، ص۳۶.</ref> و [[نعمان بن بشیر]] را هم [[راضی]] نمود. | |||
هنگامی که معاویه به [[مدینه]] آمد، هیئتی از [[انصار]] به استقبال او آمدند: «معاویه با آنان به [[درشتی]] سخن کرد و گفت: با شتران آبکش خویش چه کردید؟ انصار به او پاسخ دندانشکنی دادند و گفتند: آنها را [[روز]] [[بدر]] آن هنگام که [[برادر]]، جد و دایی تو را کشتیم، فنا کردیم... سپس معاویه به [[شام]] رفت و هیچ حاجتی از آنان را برآورده نساخت»<ref>یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۱.</ref>. | |||
[[عمرو بن عاص]] به معاویه گفت که [[لقب]] انصار را به صورت رسمی الغا کند و از او خواست آنان را به نسبهایشان که در [[روزگار]] [[جاهلیت]] به آن منتسب بودند، بازگرداند. مراد عمرو بن عاص – همانگونه که میتوان دریافت - این بود که موقعیتی را که عنوان «انصار» به انصار میبخشید، از آنان بگیرد. معاویه با [[ترس]] و [[پروا]] به خواسته عمرو بن عاص تن داد، لیک انصار از این [[توطئه]] [[آگاه]] شدند و در دم آن را [[باطل]] کردند. | |||
[[ابوالفرج اصفهانی]] میگوید: | |||
«هیئتهایی از انصار بر درگاه [[معاویة بن ابی سفیان]] حاضر شدند. [[دربان]] معاویه بیرون آمد و سوی آنان رفت... آنان گفتند: برای انصار اجازه ورود بگیر. دربان بر معاویه وارد شد و برای آنان اجازه ورود خواست. عمرو بن عاص نیز نزد معاویه بود. [[عمرو]] به معاویه گفت: ای [[امیرالمؤمنین]]! این لقب چیست؟ آنان را به نسبهایشان بازگردان. معاویه گفت: من از [[زشتی]] این کار میترسم. عمرو - با همان روش سرکشانه خویش - گفت: این فقط کلمهای است که آن را بر زبان میرانی، اگر پیش رفت که آنان را نیش زدهای و از جایگاهشان کاستهای وگرنه این اسم به آنان بازخواهد گشت. معاویه به دربان گفت: بیرون رو و بگو: هر که از [[فرزندان]] عمرو بن عامر اینجاست، به درون آید. پس [[فرزندان]] [[عمرو]] بن [[عامر]] همگی به درون آمدند، مگر [[انصار]]. [[معاویه]] نگاه [[بدی]] به عمرو انداخت (و تو گویی او را میگوید: آیا به تو نگفتم؟). عمرو به معاویه گفت: جد دور آنان را صدا زدی (نسبی نزدیکتر را بیاور). | |||
معاویه به [[دربان]] گفت: بیرون رو و بگو: هرکه از [[اوس و خزرج]] اینجاست، به درون آید. دربان چنین گفت، اما کسی داخل نشد. | |||
معاویه سپس دربان را گفت: بیرون رو و بگو: هر که از انصار اینجاست به درون آید. دربان بیرون رفت و چنین گفت: پس انصار به [[جلوداری]] [[نعمان بن بشیر]] وارد شدند، در حالی که نعمان میگفت: | |||
{{عربی|یا سعد لا تعد الدعاء فما لنا *** [[نسب]] نجیب به سوی الانصار | |||
نسب تخیره الاله لقومنا<ref>نامیدن انصار به انصار در دو آیه قرآن کریم آمده است. در این دو آیه نام انصار با نام مهاجران قرین شده است: {{متن قرآن|وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ}} «و خداوند از نخستین پیشآهنگان مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی از آنان پیروی کردهاند خشنود است و آنها نیز از وی خشنودند و او برای آنان بوستانهایی فراهم آورده که جویبارها در بن آنها روان است، هماره در آن جاودانند، رستگاری سترگ، این است» سوره توبه، آیه ۱۰۰؛ {{متن قرآن|لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ}} «خداوند بر پیامبر و مهاجران و انصاری که از او هنگام دشواری پیروی کردند- پس از آنکه نزدیک بود دل گروهی از ایشان بگردد- بخشایش آورد سپس توبه آنان را پذیرفت که او نسبت به آنها مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۱۷.</ref> *** اثقل به نسباً علی الکفار<ref>ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱۶، ص۴۲.</ref> | |||
ان الذین ثووا ببدر منکم *** [[یوم]] القلیب هم وقود النار}}<ref>مورخان میگویند که رشید فارسی - بردهای مسلمان - در جنگ احد به مبارزه مشرکی به نام ابن عویف رفت و چنان ضربتی به شانه او زد که زرهاش را دو نیم ساخت و به ابن عویف گفت: بگیر که من غلامی فارسی هستم. رسول خدا{{صل}} که رشید را میدید و سخنش را میشنید، فرمود: «چرا نگفتی من بردهای انصاریام»؟ هنگامی که ابن عویف بر زمین افتاد، برادرش همانند سگی دوید و گفت: من ابن عویف هستم. رشید بر سر او نیز که کلاه خود بر آن بود، ضربتی فرود آورد و سرش را شکافت و گفت: بگیر که من غلامی انصاریام. رسول خدا{{صل}} تبسم کرد و فرمود: «احسنت! ای ابوعبدالله». رسول خدا{{صل}} آن روز به رشید کنیهای چنین داد در حالی که او فرزندی نداشت. ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۵۴.</ref>. | |||
ای سعد! این گونه صدا زدن را دوباره تکرار مکن | |||
که ما را نسبی جز [[انصار]] نیست که بدان پاسخ گوییم | |||
نسبی که [[خداوند]] آن را برای [[قوم]] ما برگزید | |||
نسبی که سخت بر [[کفار]] سنگین است | |||
کسانی که [[روز]] [[بدر]]، روز [[چاه]] (نام دیگر [[جنگ بدر]]) از شما [[خاک]] شدند | |||
آناناند که هیزم جهنماند.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۶۹.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |