برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|
خط ۲۰: |
خط ۲۰: |
|
| |
|
| به این ترتیب [[حکومت اموی]] به وجود آمد و معاویه خلیفه [[امت اسلامی]] شد. این [[حکومت]]، ۹۱ سالِ هجری و ۸۹ سالِ میلادی از ۴۱ - ۱۳۲ / ۶۶۱ - ۷۵۰ دوام یافت. در این مدت چهارده نفر خلیفه شدند. نخستین آنان [[معاویة بن ابیسفیان]] و آخرین ایشان [[مروان بن محمد جعدی]] بود<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۵.</ref>. | | به این ترتیب [[حکومت اموی]] به وجود آمد و معاویه خلیفه [[امت اسلامی]] شد. این [[حکومت]]، ۹۱ سالِ هجری و ۸۹ سالِ میلادی از ۴۱ - ۱۳۲ / ۶۶۱ - ۷۵۰ دوام یافت. در این مدت چهارده نفر خلیفه شدند. نخستین آنان [[معاویة بن ابیسفیان]] و آخرین ایشان [[مروان بن محمد جعدی]] بود<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۵.</ref>. |
|
| |
| ==[[معاویه]] بنیانگذار [[پادشاهی]] [[امویان]]==
| |
| با [[تصرف]] [[عراق]] به دست امویان، که از سال ۳۶ [[مرکز حکومت]] و [[خلافت اسلامی]] بود، تمامی سرزمینهای [[اسلام]] زیر [[سلطه]] معاویه در آمد و او سی سال پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}}، [[قدرت]] را به امویان منتقل کرد.
| |
|
| |
| [[حکومت معاویه]] اولین تجربه حاکمی بود که در میان [[اختلافات]] [[دینی]] - [[سیاسی]]، و احیاناً قبیلهای و منطقهای، توانست به وسیله [[زور]] و با بهرهگیری از حیلههای سیاسی، قدرت را به چنگ آورد. تا پیش از آن، برای تصاحب قدرت [[لشکرکشی]] نشده و به طور رسمی از زور برای کسب [[قدرت سیاسی]] استفاده نشده بود. اکنون که این قدرت بر پایه زور مستقر شده چه توجیهی میتوانست داشته باشد؟ باید توجه داشت که این [[واقعیت]] نیز میبایست شبیه واقعیتهای سیاسی دیگری که در آغاز دوره [[خلافت]] رخ داد و بعداً از لحاظ قانونی، به صورت یک [[تئوری]] [[حکومتی]] درآمد، [[مقبولیت]] مییافت. اگر حاکمی بتواند با قدرت سیاسی، همه [[مخالفان]] را [[سرکوب]] کرده، از آنان برای خود [[بیعت]] بگیرد، در این صورت «[[جماعت]]» به وجود آمده است. برای کسانی که بر مفهوم جماعت تکیه میکردند و میگفتند: ما آخرین کسانی هستیم که بیعت خواهیم کرد، اکنون چه مشکلی وجود داشت؟ آنان بدون توجه به نوع روی کار آمدن [[حاکم]]، نفس «جماعت» را بهانه کرده، با خلیفهای که جماعت موافق با اوست بیعت کردند. معاویه تصریح میکرد که خلافت را نه با [[محبّت]] و [[دوستی]] [[مردم]] و نه به [[رضایت]] آنان از حکومتش، بلکه با [[شمشیر]] به دست آورده است<ref>ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۸۱.</ref>. معاویه خود سال به چنگ آوردن قدرت را «عامالجَماعه» نامید. [[جاحظ]] با اشاره به آنکه معاویه در آن سال بر [[مُلک]] مستولی شد و بر دیگر اعضای [[شورا]] و جماعت [[مهاجر]] و [[انصار]] به استبدادگرایید گوید: معاویه آن سال را عامالجماعه نامید، در حالی که آن سال «عام فُرْقهٍ و قهرٍ و جبرٍ و غلبة» بود، سالی که [[امامت]] به [[ملوکیت]] و [[نظام]] [[نبوی]] به نظام کسرایی تبدیل و [[خلافت]] مغصوب و قیصری شد<ref>جاحظ، رسالة الجاحظ فی بنیامیه، ص۱۲۴ چاپ شده با رساله «النزاع و التخاصم».</ref>. بعدها این اصل که «[[حکومت]] از آن کسی است که بر دیگران [[غلبه]] کند» [{{عربی|الحُکْمُ لِمَن غَلَب}}] یک [[اصل مسلم]] در [[فقه سیاسی]] سنیان شد.
| |
|
| |
| تکیهگاه قانونی [[معاویه]] از آغاز [[شورش]] او بر امامعلی{{ع}}، [[تمسک]] به [[خویشی]] او با [[عثمان]] و معرفی کردن خود به عنوان «ولی دم» (و [[خونخواه]]) او بود. این امر به مرور در ذهنیت [[شامیان]] به انتقال خلافت موروثی از عثمان به معاویه تبدیل شد و معاویه خود مهمترین نقش را در این باره ایفا کرد. پیش از این باید به این نکته توجه داشت که معاویه خود را [[خلف]] [[حاکمیّت]] [[قریشی]] میدانست که از [[ابوبکر]] و عمر آغاز شده به دست عثمان رسیده بود. وقتی [[محمد بن ابیبکر]]، معاویه را در پایمال کردن [[حق]] امیرالمؤمنین علی{{ع}} [[سرزنش]] کرد، معاویه در پاسخ نوشت: من و پدرت در [[حیات]] پیامبرمان، حق [[علی بن ابی طالب]] را بر خود لازم دیده، [[برتری]] او را آشکارا میشناختیم؛ زمانی که [[رسولخدا]]{{صل}} [[رحلت]] کرد، [[پدر]] تو و عمر، نخستین کسانی بودند که حق او را، از او گرفتند و او را به [[بیعت]] خود فراخواندند؛ او بیعت کرد و آن دو هیچ سهمی برای او قائل نشدند. پس از آن دو، عثمان بر سر کار آمد. اگر این کار [[خطا]] بوده نخستین بار پدر تو این خطا را انجام داد و ما در این کار [[شریک]] او هستیم و اگر کار [[درستی]] بوده، ما به او [[اقتدا]] کردیم، ما از کاری که پدر تو انجام داد [[پیروی]] کردیم، اگر به دنبال [[عیبجویی]] هستی، نخست از پدرت آغاز کن<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۹۳ - ۳۹۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۱۸؛ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص۱۸۸؛ مسعودی، مروجالذهب، ج۳، ص۱۰؛ عصامی، عبدالملک، سمط النجوم العوالی، ج۲، ص۴۶۵.</ref>. [[معاویه]] از آغاز [[شورش]] بر [[ضد]] [[عثمان]]، در پی بهرهبرداری از آن بود. او در برههای از [[زمان]] از عثمان خواست به [[شام]] نزد او بیاید تا از دست [[مخالفان]] در [[امان]] باشد؛ اما عثمان این پیشنهاد را نپذیرفت<ref>ابن اثیر، الکامل فیالتاریخ، ج۳، ص۱۵۷؛ به طور قطع معاویه قصد آن داشته تا با کشاندن عثمان به شام زمینه جانشینی خود را پس از او فراهم کند.</ref>. بعدها که شورش سخت شد، معاویه تنها راه را در این دید که عثمان کشته شود. بنابراین هیچ کمکی به عثمان نکرد، تا آنجا که عثمان در اوج [[گرفتاری]] خود متوجه این امر شد و [[نامه]] عتابآمیزی به معاویه نوشت<ref>یکبار که عثمان از معاویه کمک خواست، معاویه با دو نفر دیگر به مدینه آمد و شبانه نزد عثمان رفت؛ عثمان گفت: کمک آوردهای؟ او پاسخ داد: نه، تنها با دو نفر آمدهام؛ عثمان گفت: خدا خیرت ندهد، اگر من کشته شوم به خاطر تو کشته میشوم. ر.ک: ذهبی، شمسالدین، تاریخ الاسلام، عهدالخلفاء الراشدین، ص۴۵۰ - ۴۵۱. و نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۹.</ref>. بلافاصله بعد از [[کشتهشدن عثمان]] و فرار [[همسر]] او به شام، معاویه از او [[خواستگاری]] کرد؛ اما وی نپذیرفت<ref>آبی، ابوسعید، نثرالدر، ج۴، ص۶۲؛ ابن ابی طیفور، ابوالفضل احمد، بلاغات النساء، ص۱۳۹؛ ابن عبدربه، العقدالفرید، ج۶، ص۹۰.</ref>. معاویه در نامههای خود به [[امام علی]]{{ع}} بر این امر تکیه داشت که [[خلیفه]] ما عثمان [[مظلوم]] کشته شد و [[خدا]] فرموده: «هر کسی مظلوم کشته شود، ما برای [[ولیّ]] او قدرتی قرار دادیم»، پس ما به عثمان و [[فرزندان]] او سزاوارتریم<ref>ر.ک: ثقفی، ابوالحسن، الغارات، ص۷۰.</ref>. [[فرزدق]] در اشعار فراوان خود در [[ستایش]] [[حاکمان اموی]] به این [[نظریه]] [[امویان]] که خود را [[وارث]] عثمان میدانستهاند اشاره کرده است: {{عربی|تراث عثمان کانوا الاولیاء له سربال ملک علیهم غیر مسلوب}}<ref>دیوان فرزدق، ج۱، ص۲۵.</ref> آنان صاحب اختیاران [[میراث]] عثمان هستند و این [[لباس]] [[پادشاهی]] از آنان سلب ناشدنی است.
| |
|
| |
| او در [[شعر]] دیگری خطاب به [[ولید بن عبدالملک]] میگوید که [[خلافت]] از ناحیه [[عثمان]] به او رسیده است<ref>دیوان فرزدق، ج۱، ص۲۵.</ref>. [[معاویه]] از آغاز [[مخالفت با علی]]{{ع}} اعلام کرد که در پی خلافت نیست. البته [[انگیزه]] [[باطنی]] او بر بسیاری از افراد آشکار بود، اما در ظاهر، در پی [[فریب]] [[مردم]] بر آمد. او پیش از [[جنگ جمل]] به [[زبیر]] نوشت: از مردم [[شام]] برای او [[بیعت]] گرفته، اگر [[عراق]] را تصاحب کند در شام مشکلی نخواهد داشت. زبیر از این [[نامه]] [[خشنود]] و دلگرم شد<ref>ر.ک: امین، احمد، اعیان الشیعه، ج۳، جزء دوم، ص۱۲.</ref>. آن [[زمان]]، معاویه برای [[انتخاب خلیفه]] جدید [[نظریه]]«شورای بین [[مسلمانان]]» را مطرح کرده بود. معاویه بر آن بود تا یکی از شخصیتهای [[سیاسی]] [[قریش]]، بهویژه آنان را که در [[شورا]] حضور داشتند به خود جذب و از آنان بهرهبرداری سیاسی کند. معاویه در نامهای به امامعلی{{ع}} نیز مسئله شورا را مطرح کرد<ref>ابنقتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۲۱.</ref>. این مطالب از سوی معاویه چندان جدی نبود.
| |
|
| |
| گزارشهای دیگر حاکی است که او در آغاز به نام «[[امیر]]» با مردم شام بیعت کرد نه «[[امیرالمؤمنین]]»، اما [[پس از شهادت علی]]{{ع}} ادعای خلافت کرد و مردم به نام «امیرالمؤمنین» با او بیعت کردند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۶۱؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۲۷.</ref>.
| |
|
| |
| معاویه به [[حاکم]] [[حمص]] نوشت تا بر اساس هر آنچه مردم شام با او بیعت کردند، مردم با او بیعت کنند. اشراف حمص [[راضی]] به بیعت با معاویه به عنوان امیر نشده، گفتند که بدون [[خلیفه]] به [[خونخواهی عثمان]] نخواهند رفت. بدین ترتیب مردم حمص اولین کسانی بودند که به عنوان «خلیفه» با معاویه بیعت کردند. بهدنبال انتشار خبر آن در شام، مردم آنجا نیز با وی به عنوان خلیفه بیعت کردند<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۰۰.</ref>.
| |
|
| |
| مسئله به خلافت رسیدن معاویه، با توجه به آنکه از [[طلقا]] بود، دشوار مینمود. در مقابل، [[معاویه]] در [[شام]] با معرفی خود به عنوان «خالالمؤمنین» و «کاتب [[وحی]]» میکوشید تا آن مشکل را جبران کند. [[عمار]] در ضمن سخنان خود در [[صفین]] گفت: آنان [[بنیامیه]] هیچ سابقهای در [[اسلام]] ندارند که بدان جهت [[استحقاق]] [[اطاعت]] [[مردم]] و [[ولایت]] بر آنان را داشته باشند<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۹.</ref>. حتی [[عبدالله بن عمر]] نیز در پاسخ [[نامه]] معاویه نوشت: شما را چه به [[خلافت]]؟ ای معاویه تو از [[طلقا]] هستی!<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۳.</ref> [[شاعری]] از [[انصار]] نیز که اشعاری همراه نامه ابنعمر فرستاد، گفت: معاویه کوچکتر از آن است که از [[اهل]] [[شورا]] یاد کند<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۴.</ref>. با این حال، این اشکال در برابر [[غلبه]] معاویه بر امور چندان مهم نبود. او، مسائل مشکلتری را پشت سر گذاشته بود. معاویه علاوه بر خود فرزندش را نیز که مشهور به [[فسق]] و [[فجور]] بود، [[خلیفه]] تحمیلی [[مسلمانان]] کرد.
| |
|
| |
| [[حکومت معاویه]]، به معنای بازگشت [[حکومت]] به جناح اصلی [[قریش]] بود که زمانی با اسلام درگیر شده بود. [[پیروزی]] این جناح، با توجه به اصول طایفهای یک امر عادی بود.
| |
|
| |
| معاویه، برای تثبیت خلافت خود، از برخی اصول [[دینی]] نیز بهره میبرد. وی به [[قدرت]] رسیدن خود را از سوی [[خدا]] میدانست؛ زیرا همه [[کارها]] در دست [[خداوند]] است<ref>کاندهلوی، حیاة الصحابه، ج۳، ص۵۲۹.</ref>. زمانی دیگر معاویه گفت: این خلافت امری از [[امر خداوند]] و [[قضایی]] از [[قضای الهی]] است<ref>ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۵ {{عربی|هذه الخلافة أمر من أمر اللَّه و قضاء من قضاء اللَّه}}.</ref>. معاویه در برابر [[مخالفت]] [[عایشه]] با [[ولایتعهدی]] [[یزید]] گفت: این کار قضای الهی است و در قضای الهی کسی را [[اختیار]] نیست<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۵، اسود بن یزید گوید: از عایشه پرسیدم: آیا شگفتی ندارد که مردی از طلقا با اصحاب محمد{{صل}} درباره خلافت درگیر شدهاند؟ عایشه گفت: چه شگفتی دارد؟ این «سلطان الله» است که خداوند به برّ و فاجر میدهد؛ چنانکه فرعون چهارصد سال بر مصر فرمانروایی کرد؛ ابنمنظور، مختصرتاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۲.</ref>. [[زیاد بن ابیه]]، [[حاکم]] [[معاویه]] در [[بصره]] و [[کوفه]]، ضمن [[خطبه]] معروف خود گفت: ای [[مردم]]! ما [[سیاستمدار]] و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که [[خداوند]] به ما داده [[سیاست]] میکنیم<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴ ص۱۸۰، جاحظ، ابوعثمان عمرو، البیان و التبیین، ج۲، ص۴۹؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۲۲۰.</ref>. [[یزید]] نیز در اولین خطبه خود گفت: پدرش بندهای از [[بندگان خدا]] بود، خداوند او را [[اکرام]] کرده [[خلافت]] را به او بخشید... و اکنون نیز خداوند این [[حکومت]] را بر عهده ما نهاده است<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۲۵؛ دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۲۲۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف،ج ۴، ص۲۹۹، ش۷۹۸.</ref>. معاویه در برابر فرزند [[عثمان]] که به [[ولایتعهدی]] یزید [[اعتراض]] کرد و گفت تو به خاطر [[پدر]] ما سرکار آمدی، اظهار کرد: این مُلکی است که خداوند آن را در [[اختیار]] ما قرار داد<ref>همان، ج۱، ص۲۱۴.</ref>.
| |
|
| |
| معاویه از بهکار بردن کلمه [[مُلک]] درباره خود [[خشنود]] بود. معاویه میگفت: {{عربی|أنا أوّلُ الملوک}}<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۲؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۱۱، ص۱۴۷ (طبع هند) و ر.ک: سیف بن عمر، الفتنة و وقعة الجمل، ص۷۱؛ در آنجا معاویه از خلافت به ملک تعبیر میکند. حصنی نیز درباره معاویه آورده است که {{عربی|كان ميّالاً بفطرته إلى انتحال الملك}} ر.ک: سهیل زکار، منتخبات التواریخ لدمشق، ص۸۰، نقل از: عطوان، من دولة عمر الی دولة عبدالملک، ص۱۴۷؛ در جای دیگری از معاویه نقل شده که گفت: {{عربی|أنا اوّل الملك و آخر خليفة}}؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۵۵.</ref>. وی [[نظام]] شاهی را صرفآ یک [[نظام سیاسی]] میدید و توضیح میداد که کاری به [[دینداری]] مردم ندارد. از او نقل شده که میگفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! جنگِ من برای [[برپایی نماز]]، [[روزهداری]] و حجگزاری و [[زکات]] دادن نبود، اینها را شما انجام میدادید، من با شما جنگیدم تا بر شما [[امارت]] یابم و [[خداوند]] آن را به من داد، در حالی که شما از آن ناخشنود بودید<ref>ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۶؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۳ و ۴۵.</ref><ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۸.</ref>
| |
|
| |
|
| ==فهرست نام حاکمان اموی و مدت حکومت آنان== | | ==فهرست نام حاکمان اموی و مدت حکومت آنان== |