علویان در معارف و سیره رضوی: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۳: | خط ۳: | ||
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[علویان در قرآن]] - [[علویان در حدیث]] - [[علویان در معارف و سیره رضوی]]</div> | <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[علویان در قرآن]] - [[علویان در حدیث]] - [[علویان در معارف و سیره رضوی]]</div> | ||
'''علویان''' به معنای "منسوب به [[امام علی|علی]] و به [[خاندان امام علی|خاندان]] و [[اهل بیت]] [[حضرت علی بن ابی طالب]]{{ع}} گفته میشد. | '''علویان''' به معنای "منسوب به [[امام علی|علی]] و به [[خاندان امام علی|خاندان]] و [[اهل بیت]] [[حضرت علی بن ابی طالب]] {{ع}} گفته میشد. | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
[[حکومت عبّاسی]]، در آغاز، با تکیه بر [[تبلیغ]] به نفع «[[علویان]]» پا گرفت؛ سپس نام اهل بیت{{عم}} و در مرحله بعد، [[خشنودی]] خاندان [[محمّد]]{{صل}}، [[شعار]] تبلیغاتیشان بود که این امر [[راز]] [[موفقیت]] عباسیّان محسوب میشد. البتّه آنان در پایان کار، از این ادّعا [[منحرف]] شدند و با دعوی [[خویشاوندی]] نَسَبی با [[پیغمبر اکرم]]{{صل}}، خود را بر [[امّت اسلامی]] چیره ساختند، از این رو طبیعی بود که [[عباسیان]] خطر [[واقعی]] را از سوی عمو زادگان [[علوی]] خود [[احساس]] کنند. چه آنان به لحاظ پایگاه [[معنوی]] و [[استدلال]] به مراتب نیرومندتر و به لحاظ خویشاوندی، به [[پیامبر اسلام]]{{صل}} نزدیکتر بودند و این را [[عبّاسیان]] خود نیز اعتراف کرده بودند. بنابراین، برای علویان دعوی [[خلافت]] بسی موجّهتر مینمود. بهویژه آنکه در میانشان افراد بسیار شایستهای یافت میشدند که با برخورداری از [[بهترین]] صفات از [[علم]] و [[عقل]] و [[درایت]] و عمق [[بینش]] در [[دین]] و [[سیاست]]، براستی در خور احراز [[مقام خلافت]] بودند. [[خلفای عباسی]] از نخستین روزهای قدرتشان، بخوبی [[میزان]] [[نفوذ]] علویان را [[درک]] کرده، سخت به [[وحشت]] افتاده بودند. یکی از [[دلایل]] این مطلب آن است که [[سفاح]] از روزی که بر سر کار آمد، جاسوسانی بر [[اولاد امام حسن]]{{ع}} بگمارد<ref>تاریخ طبری، ج۱۱، ص۷۵۲؛ العقد الفرید، ج۵، ص۷۴.</ref>. پس از سفاح، این گونه مراقبتها به [[صور]] گوناگون و با شیوههای مختلف صورت میگرفت. [[منصور]] به فرزندش [[مهدی]] سفارش کرد: «فرزندم، من برایت آنقدر [[ثروت]] اندوختهام که هیچ خلیفهای پیش از من این همه نکرده، و آنقدر برایت برده و [[غلام]] فراهم آوردهام که پیش از من خلیفهای نکرده. برایت شهری در [[اسلام]] بنا کردم که تا پیش از این وجود نداشته، حال من؛ جز دو تن از هیچ کس نمیترسم؛ یکی [[عیسی بن موسی]] است و دیگری [[عیسی بن زید]]. اما عیسی بن موسی به من آن چنان قول و [[پیمان]] داده که از او پذیرفتهام و او کسی است که حتّی اگر یک بار به من قول بدهد، دیگر بیمی از او ندارم. اما [[عیسی بن زید]]؛ اگر برای [[پیروزی]] بر او تمام این [[اموال]] را در راهش [[خرج]] کنی و تمام این بردگان را نابود کنی و این [[شهر]] را هم به ویرانی بکشی، هرگز ملامتت نمیکنم»<ref>تاریخ طبری، ج۱۰، ص۴۳۲ و ۴۴۸؛ مروج الذهب، ج۳، ص۳۰۱.</ref>. | [[حکومت عبّاسی]]، در آغاز، با تکیه بر [[تبلیغ]] به نفع «[[علویان]]» پا گرفت؛ سپس نام اهل بیت {{عم}} و در مرحله بعد، [[خشنودی]] خاندان [[محمّد]] {{صل}}، [[شعار]] تبلیغاتیشان بود که این امر [[راز]] [[موفقیت]] عباسیّان محسوب میشد. البتّه آنان در پایان کار، از این ادّعا [[منحرف]] شدند و با دعوی [[خویشاوندی]] نَسَبی با [[پیغمبر اکرم]] {{صل}}، خود را بر [[امّت اسلامی]] چیره ساختند، از این رو طبیعی بود که [[عباسیان]] خطر [[واقعی]] را از سوی عمو زادگان [[علوی]] خود [[احساس]] کنند. چه آنان به لحاظ پایگاه [[معنوی]] و [[استدلال]] به مراتب نیرومندتر و به لحاظ خویشاوندی، به [[پیامبر اسلام]] {{صل}} نزدیکتر بودند و این را [[عبّاسیان]] خود نیز اعتراف کرده بودند. بنابراین، برای علویان دعوی [[خلافت]] بسی موجّهتر مینمود. بهویژه آنکه در میانشان افراد بسیار شایستهای یافت میشدند که با برخورداری از [[بهترین]] صفات از [[علم]] و [[عقل]] و [[درایت]] و عمق [[بینش]] در [[دین]] و [[سیاست]]، براستی در خور احراز [[مقام خلافت]] بودند. [[خلفای عباسی]] از نخستین روزهای قدرتشان، بخوبی [[میزان]] [[نفوذ]] علویان را [[درک]] کرده، سخت به [[وحشت]] افتاده بودند. یکی از [[دلایل]] این مطلب آن است که [[سفاح]] از روزی که بر سر کار آمد، جاسوسانی بر [[اولاد امام حسن]] {{ع}} بگمارد<ref>تاریخ طبری، ج۱۱، ص۷۵۲؛ العقد الفرید، ج۵، ص۷۴.</ref>. پس از سفاح، این گونه مراقبتها به [[صور]] گوناگون و با شیوههای مختلف صورت میگرفت. [[منصور]] به فرزندش [[مهدی]] سفارش کرد: «فرزندم، من برایت آنقدر [[ثروت]] اندوختهام که هیچ خلیفهای پیش از من این همه نکرده، و آنقدر برایت برده و [[غلام]] فراهم آوردهام که پیش از من خلیفهای نکرده. برایت شهری در [[اسلام]] بنا کردم که تا پیش از این وجود نداشته، حال من؛ جز دو تن از هیچ کس نمیترسم؛ یکی [[عیسی بن موسی]] است و دیگری [[عیسی بن زید]]. اما عیسی بن موسی به من آن چنان قول و [[پیمان]] داده که از او پذیرفتهام و او کسی است که حتّی اگر یک بار به من قول بدهد، دیگر بیمی از او ندارم. اما [[عیسی بن زید]]؛ اگر برای [[پیروزی]] بر او تمام این [[اموال]] را در راهش [[خرج]] کنی و تمام این بردگان را نابود کنی و این [[شهر]] را هم به ویرانی بکشی، هرگز ملامتت نمیکنم»<ref>تاریخ طبری، ج۱۰، ص۴۳۲ و ۴۴۸؛ مروج الذهب، ج۳، ص۳۰۱.</ref>. | ||
در [[زمان]] [[مأمون]]، [[قیامها]] علیه [[عبّاسیان]] بیشتر از قبل شده بود، به گونهای که مأمون نمیدانست از کجا شروع کند و چگونه به مقابله با آنها برخیزد. خلاصه آنکه [[دستگاه خلافت]] خود را سخت در معرض تندباد حوادث خردکننده، مییافت. | در [[زمان]] [[مأمون]]، [[قیامها]] علیه [[عبّاسیان]] بیشتر از قبل شده بود، به گونهای که مأمون نمیدانست از کجا شروع کند و چگونه به مقابله با آنها برخیزد. خلاصه آنکه [[دستگاه خلافت]] خود را سخت در معرض تندباد حوادث خردکننده، مییافت. | ||
چون عبّاسیان میدانستند که عموزادگان علویشان پیوسته ایشان را [[تهدید]] میکند، بنابراین بر خود لازم میدیدند که تکانی بخورند و چارهای بیندیشند و به هر وسیله و با هر شیوه ممکن با خطر مواجه شوند. چون از نزدیک [[مشاهده]] میکردند که [[مردم]] خیلی زود [[علویان]] را [[اجابت]] و [[تأیید]] و [[حمایت]] میکنند، پس [[تصمیم]] گرفتند علویان را به هر ترتیبی شده، از صحنه [[سیاست]] بیرون برانند و بدین وسیله [[نفوذ]] و نیروهایشان را محدود گردانند<ref>برگرفته از لوح فشرده: زندگی سیاسی هشتمین امام{{ع}}، فصل اول.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص۵۰۹.</ref> | چون عبّاسیان میدانستند که عموزادگان علویشان پیوسته ایشان را [[تهدید]] میکند، بنابراین بر خود لازم میدیدند که تکانی بخورند و چارهای بیندیشند و به هر وسیله و با هر شیوه ممکن با خطر مواجه شوند. چون از نزدیک [[مشاهده]] میکردند که [[مردم]] خیلی زود [[علویان]] را [[اجابت]] و [[تأیید]] و [[حمایت]] میکنند، پس [[تصمیم]] گرفتند علویان را به هر ترتیبی شده، از صحنه [[سیاست]] بیرون برانند و بدین وسیله [[نفوذ]] و نیروهایشان را محدود گردانند<ref>برگرفته از لوح فشرده: زندگی سیاسی هشتمین امام {{ع}}، فصل اول.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص۵۰۹.</ref> | ||
==[[قیام]] [[علویان]]== | == [[قیام]] [[علویان]] == | ||
با بر ملا شدن [[هویت]] و چهره اصلی [[خاندان]] [[بنی عباس]]، و بروز هر گونه جنایتی از طرف آنها، و همچنین با شروع درگیری بین [[امین]] و [[مأمون]] که به [[جنگی]] داخلی تبدیل شده بود، گروهی با [[هدف]] بازپسگیری [[خلافت]] از [[عباسیان]]، بر [[ضد]] بنی عباس قیام کردند. در این گروه که علویان ([[فرزندان]] و خاندان [[حضرت]]{{ع}} و فرزندان [[امام]] [[موسی بن جعفر]]{{ع}}) بیش از همه فعالیت داشتند، با نام «قیام علویان» در [[حجاز]] و [[عراق]] و [[یمن]] و [[فارس]] و [[خوزستان]] دست به [[شورش]] زدند. | با بر ملا شدن [[هویت]] و چهره اصلی [[خاندان]] [[بنی عباس]]، و بروز هر گونه جنایتی از طرف آنها، و همچنین با شروع درگیری بین [[امین]] و [[مأمون]] که به [[جنگی]] داخلی تبدیل شده بود، گروهی با [[هدف]] بازپسگیری [[خلافت]] از [[عباسیان]]، بر [[ضد]] بنی عباس قیام کردند. در این گروه که علویان ([[فرزندان]] و خاندان [[حضرت]] {{ع}} و فرزندان [[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}}) بیش از همه فعالیت داشتند، با نام «قیام علویان» در [[حجاز]] و [[عراق]] و [[یمن]] و [[فارس]] و [[خوزستان]] دست به [[شورش]] زدند. | ||
[[ابراهیم بن موسی]]{{ع}} در یمن، [[حسین بن موسی]]{{ع}} در خوزستان و [[اهواز]] و فارس، [[زید]] بن [[موسی]] در [[بصره]]، [[محمد بن جعفر]]{{ع}} در حجاز و [[محمد بن طباطبا]] در [[کوفه]]، از [[مردم]] [[بیعت]] گرفتند و بر علیه عباسیان شوریدند. در این شرایط، مأمون در ابتدای راه بود و میخواست بر تخت خلافت بنشیند، پس وقوع این قیامهای بزرگ او را به [[فکر]] برنامهای جامع و حیاتی انداخت. او با [[دعوت]] از [[امام رضا]]{{ع}} به عنوان بزرگ علویان به سوی مقر خلافتش، و [[ابراز دوستی]] و علاقه به خاندان [[اهل بیت]]{{عم}} و ناصحیح خواندن روش [[حکومتی]] خلفای گذشته و این که خلافت [[حق]] مسلم خاندان اهل بیت{{عم}} میباشد، تا حدودی از گرمی و حرارت این [[قیامها]] کاست<ref>برگرفته از کتاب: عباسیان از بعثت تا خلافت.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۵۷۵.</ref> | [[ابراهیم بن موسی]] {{ع}} در یمن، [[حسین بن موسی]] {{ع}} در خوزستان و [[اهواز]] و فارس، [[زید]] بن [[موسی]] در [[بصره]]، [[محمد بن جعفر]] {{ع}} در حجاز و [[محمد بن طباطبا]] در [[کوفه]]، از [[مردم]] [[بیعت]] گرفتند و بر علیه عباسیان شوریدند. در این شرایط، مأمون در ابتدای راه بود و میخواست بر تخت خلافت بنشیند، پس وقوع این قیامهای بزرگ او را به [[فکر]] برنامهای جامع و حیاتی انداخت. او با [[دعوت]] از [[امام رضا]] {{ع}} به عنوان بزرگ علویان به سوی مقر خلافتش، و [[ابراز دوستی]] و علاقه به خاندان [[اهل بیت]] {{عم}} و ناصحیح خواندن روش [[حکومتی]] خلفای گذشته و این که خلافت [[حق]] مسلم خاندان اهل بیت {{عم}} میباشد، تا حدودی از گرمی و حرارت این [[قیامها]] کاست<ref>برگرفته از کتاب: عباسیان از بعثت تا خلافت.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۵۷۵.</ref> | ||
==کاروان [[علویان]]== | == کاروان [[علویان]] == | ||
با تشریف فرمایی [[امام رضا]]{{ع}} به [[خراسان]]، و ارسال چند [[نامه]] از طرف ایشان برای خانوادهشان در [[مدینه]]، بعد از گذشت یک سال، گروهی از علویان، در قالب کاروانی به سوی [[ایران]] و خراسان به راه افتادند. بزرگ این کاروان [[حضرت]] معصومه{{س}} بود که به همراه تعدادی از [[برادران]] و [[خواهران]] و [[نزدیکان]]، به قصد [[دیدار]] با [[برادر]] بزرگوارشان امام رضا{{ع}}، از مدینه راهی خراسان شدند. در طی مسیر، [[دوستداران]] و علاقمندان به [[اهل بیت]]{{عم}}، برای دیدار با مریاد و [[امام]] خویش، به این کاروان نیز ملحق میشدند. اما کاروان علویان، با ورود به ایران و [[شهر]] [[ساوه]]، مورد تهاجم مأموران [[عباسی]] قرار گرفت و بعد از درگیری با مأموران، عدهای از این کاروان [[شهید]] و حضرت معصومه{{س}} [[مسموم]] و در [[قم]] به [[شهادت]] رسیدند. کاروانهای دیگری از علویان و [[برادران امام رضا]]{{ع}}، بعد از شهادت ایشان به سمت ایران آمدند که هر یک به نوعی گرفتار مأموران عباسی شدند و در شهرهای مختلف ایران پراکنده گردیدند و در نهایت به دست عاملان عباسی و [[حاکمان]] و [[کارگزاران]] دست نشانده، به شهادت رسیدند.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۵۸۰.</ref> | با تشریف فرمایی [[امام رضا]] {{ع}} به [[خراسان]]، و ارسال چند [[نامه]] از طرف ایشان برای خانوادهشان در [[مدینه]]، بعد از گذشت یک سال، گروهی از علویان، در قالب کاروانی به سوی [[ایران]] و خراسان به راه افتادند. بزرگ این کاروان [[حضرت]] معصومه {{س}} بود که به همراه تعدادی از [[برادران]] و [[خواهران]] و [[نزدیکان]]، به قصد [[دیدار]] با [[برادر]] بزرگوارشان امام رضا {{ع}}، از مدینه راهی خراسان شدند. در طی مسیر، [[دوستداران]] و علاقمندان به [[اهل بیت]] {{عم}}، برای دیدار با مریاد و [[امام]] خویش، به این کاروان نیز ملحق میشدند. اما کاروان علویان، با ورود به ایران و [[شهر]] [[ساوه]]، مورد تهاجم مأموران [[عباسی]] قرار گرفت و بعد از درگیری با مأموران، عدهای از این کاروان [[شهید]] و حضرت معصومه {{س}} [[مسموم]] و در [[قم]] به [[شهادت]] رسیدند. کاروانهای دیگری از علویان و [[برادران امام رضا]] {{ع}}، بعد از شهادت ایشان به سمت ایران آمدند که هر یک به نوعی گرفتار مأموران عباسی شدند و در شهرهای مختلف ایران پراکنده گردیدند و در نهایت به دست عاملان عباسی و [[حاکمان]] و [[کارگزاران]] دست نشانده، به شهادت رسیدند.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۵۸۰.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |