پرش به محتوا

نعیم بن مسعود اشجعی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
 
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[نعیم بن مسعود بن عامر بن انیف غطفانی اشجعی]] و کنیه‌اش [[ابوسلمه]] بود<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۷۲.</ref>. وی از [[قبیله]] [[بنی غطفان]] بود و با [[طایفه]] [[بنی قریظه]] از [[قبایل]] [[یهود]] [[دوستی]] داشت. هرگاه او پیش [[کعب بن اسد]] از بنی قریظه می‌رفت، از وی [[پذیرایی]] و هنگام بازگشت، خورجین او را از خرما و سایر خوراکی‌ها پُر می‌کردند تا برای خانواده‌اش ببرد. [[نعیم]] در هنگام [[جنگ خندق]] [[مسلمان]] شد و شرایط پراکندگی [[لشکر]] [[دشمن]] را فراهم کرد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۷۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۶۳.</ref>. بعد از جنگ خندق، او به [[مدینه]] آمد و در آنجا [[زندگی]] کرد و در [[غزوات]] نیز همراه [[پیامبر]]{{صل}} شرکت داشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۲۱۰.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[نعیم بن مسعود (مقاله)|مقاله «نعیم بن مسعود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۲۰.</ref>
[[نعیم بن مسعود بن عامر بن انیف غطفانی اشجعی]] و کنیه‌اش [[ابوسلمه]] بود<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۷۲.</ref>. وی از [[قبیله]] [[بنی غطفان]] بود و با [[طایفه]] [[بنی قریظه]] از [[قبایل]] [[یهود]] [[دوستی]] داشت. هرگاه او پیش [[کعب بن اسد]] از بنی قریظه می‌رفت، از وی [[پذیرایی]] و هنگام بازگشت، خورجین او را از خرما و سایر خوراکی‌ها پُر می‌کردند تا برای خانواده‌اش ببرد. [[نعیم]] در هنگام [[جنگ خندق]] [[مسلمان]] شد و شرایط پراکندگی [[لشکر]] [[دشمن]] را فراهم کرد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۷۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۶۳.</ref>. بعد از جنگ خندق، او به [[مدینه]] آمد و در آنجا [[زندگی]] کرد و در [[غزوات]] نیز همراه [[پیامبر]] {{صل}} شرکت داشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۲۱۰.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[نعیم بن مسعود (مقاله)|مقاله «نعیم بن مسعود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۲۰.</ref>


==نعیم و [[جنگ احزاب]]==
== نعیم و [[جنگ احزاب]] ==
چون گروه‌های مختلف [[عرب]] و [[یهودیان]] اطراف مدینه هم‌دست شدند که برای از میان برداشت [[پیامبر اسلام]]{{صل}} با ایشان بجنگند، نعیم بن مسعود نیز با [[طایفه غطفان]] به [[جنگ]] [[مسلمانان]] آمد، ولی در ایامی که [[مشرکان]] مدینه را محاصره کرده بودند، او به [[اسلام]] علاقه‌مند شد و [[نور ایمان]] در دلش تابید و بدون اطلاع قبیله‌اش در [[مسجد]] به نزد پیامبر{{صل}} رفت؛ آن [[حضرت]] که می‌خواست [[نماز]] عشاء را بخواند چون او را دید، [[شناخت]] و لذا به او فرمود: "نعیم، آیا کاری داشتی؟ برای چه به اینجا آمده‌ای؟"
چون گروه‌های مختلف [[عرب]] و [[یهودیان]] اطراف مدینه هم‌دست شدند که برای از میان برداشت [[پیامبر اسلام]] {{صل}} با ایشان بجنگند، نعیم بن مسعود نیز با [[طایفه غطفان]] به [[جنگ]] [[مسلمانان]] آمد، ولی در ایامی که [[مشرکان]] مدینه را محاصره کرده بودند، او به [[اسلام]] علاقه‌مند شد و [[نور ایمان]] در دلش تابید و بدون اطلاع قبیله‌اش در [[مسجد]] به نزد پیامبر {{صل}} رفت؛ آن [[حضرت]] که می‌خواست [[نماز]] عشاء را بخواند چون او را دید، [[شناخت]] و لذا به او فرمود: "نعیم، آیا کاری داشتی؟ برای چه به اینجا آمده‌ای؟"


نعیم گفت: "آمده‌ام تا تو را [[تصدیق]] کنم و بر [[صدق]] پیامبری‌ات [[گواهی]] دهم، {{عربی|"أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ"}}؛ اینک هر چه [[دستور]] دهی، در انجام آن حاضرم و هر کاری می‌توانم انجام دهم، زیرا هیچ کسی از [[ایمان آوردن]] من اطلاع ندارد".
نعیم گفت: "آمده‌ام تا تو را [[تصدیق]] کنم و بر [[صدق]] پیامبری‌ات [[گواهی]] دهم، {{عربی|"أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ"}}؛ اینک هر چه [[دستور]] دهی، در انجام آن حاضرم و هر کاری می‌توانم انجام دهم، زیرا هیچ کسی از [[ایمان آوردن]] من اطلاع ندارد".


پیامبر{{صل}} فرمود: "تا می‌توانی لشکر دشمن را پراکنده ساز و آنان را از جنگ با ما باز دار".
پیامبر {{صل}} فرمود: "تا می‌توانی لشکر دشمن را پراکنده ساز و آنان را از جنگ با ما باز دار".


نعیم گفت: "مانعی ندارد اما ممکن است برای رسیدن به این [[هدف]] مجبور شوم به شما توهین کنم".
نعیم گفت: "مانعی ندارد اما ممکن است برای رسیدن به این [[هدف]] مجبور شوم به شما توهین کنم".


پیامبر{{صل}} فرمود: "مانعی ندارد، هر چه خواستی بگو".
پیامبر {{صل}} فرمود: "مانعی ندارد، هر چه خواستی بگو".


نعیم برگشت و پیش بنی قریظه رفت و گف: "شما می‌دانید که من [[دوست]] شما هستم".
نعیم برگشت و پیش بنی قریظه رفت و گف: "شما می‌دانید که من [[دوست]] شما هستم".
خط ۳۹: خط ۳۹:
سپس نزد [[قبیله غطفان]] که [[فامیل]] خود او بودند، رفت و همین پیشنهاد را داد.
سپس نزد [[قبیله غطفان]] که [[فامیل]] خود او بودند، رفت و همین پیشنهاد را داد.


ماه [[شوال]] فرا رسید. [[مردم قریش]] و [[غطفان]] که از طولانی شدن محاصره [[مدینه]] خسته شده بودند، [[عکرمة بن أبی جهل]] را با چند نفر از [[قریش]] و غطفان نزد [[بنی قریظه]] فرستادند که [[محل]] ما جای ماندن نیست و تمام حیوانات ما هلاک شدند. پس، فردا آماده [[جنگ]] با [[محمد]]{{صل}} شوید که دیگر خسته شده‌ایم. بنی قریظه جواب دادند: فردا [[شنبه]] است و ما [[روز]] شنبه کاری نمی‌کنیم و دیگر آنکه می‌ترسیم که شما ما را بگذارید و فرار کنید و ما هستیم که زیر چنگال محمد خواهیم ماند، لذا با شما [[همراهی]] نمی‌کنیم مگر آنکه گروگان‌هایی به ما دهید تا مطمئن باشیم که ما را تنها نمی‌گذارید. فرستادگان، برگشته و پاسخ بنی قریظه را آوردند؛ آنگاه قریش و غطفان گفتند: [[نعیم بن مسعود]] راست می‌گفت. [[قریش]] نیز پیغام دادند که ما حتی یک نفر را به گرو نمی‌دهیم! پس بنی قریظه هم [[نعیم]] را [[تصدیق]] کرده و هر دو دسته از کمک یکدیگر [[مأیوس]] شدند. [[خدای بزرگ]] هم پیامبرش را [[یاری]] کرد و باد سردی بر ایشان وزید که نه آتشی باقی گذارد و نه [[خیمه]] و چادری. [[پیامبر]]{{صل}} که از [[اختلاف]] در میان [[احزاب]] [[آگاهی]] داشت [[حذیفة بن یمان]] را خواست و او را [[مأمور]] ساخت تا از [[سپاهیان]] [[کفر]] برایش خبر آورد و سفارش کرد که کاری نکند. [[حذیفه]] از حصار خارج شد و خود را به [[لشکر]] [[ابوسفیان]] رسانید. ابوسفیان گفت: "هر که دست فرد کنار خود را بگیرد و یکدیگر را معرفی کنند که می‌خواهم سخنی بگویم". حذیفه پیش دستی کرد و دست فرد کنار خود را گرفت و پرسید: کیستی؟ او گفت: فلان کس.
ماه [[شوال]] فرا رسید. [[مردم قریش]] و [[غطفان]] که از طولانی شدن محاصره [[مدینه]] خسته شده بودند، [[عکرمة بن أبی جهل]] را با چند نفر از [[قریش]] و غطفان نزد [[بنی قریظه]] فرستادند که [[محل]] ما جای ماندن نیست و تمام حیوانات ما هلاک شدند. پس، فردا آماده [[جنگ]] با [[محمد]] {{صل}} شوید که دیگر خسته شده‌ایم. بنی قریظه جواب دادند: فردا [[شنبه]] است و ما [[روز]] شنبه کاری نمی‌کنیم و دیگر آنکه می‌ترسیم که شما ما را بگذارید و فرار کنید و ما هستیم که زیر چنگال محمد خواهیم ماند، لذا با شما [[همراهی]] نمی‌کنیم مگر آنکه گروگان‌هایی به ما دهید تا مطمئن باشیم که ما را تنها نمی‌گذارید. فرستادگان، برگشته و پاسخ بنی قریظه را آوردند؛ آنگاه قریش و غطفان گفتند: [[نعیم بن مسعود]] راست می‌گفت. [[قریش]] نیز پیغام دادند که ما حتی یک نفر را به گرو نمی‌دهیم! پس بنی قریظه هم [[نعیم]] را [[تصدیق]] کرده و هر دو دسته از کمک یکدیگر [[مأیوس]] شدند. [[خدای بزرگ]] هم پیامبرش را [[یاری]] کرد و باد سردی بر ایشان وزید که نه آتشی باقی گذارد و نه [[خیمه]] و چادری. [[پیامبر]] {{صل}} که از [[اختلاف]] در میان [[احزاب]] [[آگاهی]] داشت [[حذیفة بن یمان]] را خواست و او را [[مأمور]] ساخت تا از [[سپاهیان]] [[کفر]] برایش خبر آورد و سفارش کرد که کاری نکند. [[حذیفه]] از حصار خارج شد و خود را به [[لشکر]] [[ابوسفیان]] رسانید. ابوسفیان گفت: "هر که دست فرد کنار خود را بگیرد و یکدیگر را معرفی کنند که می‌خواهم سخنی بگویم". حذیفه پیش دستی کرد و دست فرد کنار خود را گرفت و پرسید: کیستی؟ او گفت: فلان کس.


چون ابوسفیان مطمئن شد که شخص غریبه‌ای میان آنها نیست، گفت: تمام حیوانات‌مان هلاک شده و بنی قریظه هم به ما [[حیله]] زدند که می‌بینید این باد هم چه می‌‌کند! برخیزید و به سوی [[وطن]] خود کوچ کنید که من حرکت کردم".
چون ابوسفیان مطمئن شد که شخص غریبه‌ای میان آنها نیست، گفت: تمام حیوانات‌مان هلاک شده و بنی قریظه هم به ما [[حیله]] زدند که می‌بینید این باد هم چه می‌‌کند! برخیزید و به سوی [[وطن]] خود کوچ کنید که من حرکت کردم".
پس [[ابوسفیان]] برخاست و از شتابی که داشت دست شترش را باز نکرد و بر روی آن سوار شد و حیوان را زد تا حرکت کند. شترش روی یک دست و دو پا ایستاد و با همان وضع به [[راه]] افتاد. [[حذیفه]] گوید اگر [[پیامبر]]{{صل}} سفارش نکرده بود به [[آسانی]] ابوسفیان را می‌کشتم. [[قریش]] با ابوسفیان حرکت کرده و چون خبر به [[قبیله غطفان]] رسید، آنها هم کوچ کردند. پیامبر{{صل}} که از حرکتشان [[آگاه]] شد، فرمود: "اینک ما با ایشان خواهیم جنگید"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۲۰۹ و ۲۱۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۴۵؛ تاریخ الطبری، الطبری، ج۲، ص۵۶۱ و ۵۶۲؛ الکامل ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[نعیم بن مسعود (مقاله)|مقاله «نعیم بن مسعود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۲۰ - ۴۲۳.</ref>
پس [[ابوسفیان]] برخاست و از شتابی که داشت دست شترش را باز نکرد و بر روی آن سوار شد و حیوان را زد تا حرکت کند. شترش روی یک دست و دو پا ایستاد و با همان وضع به [[راه]] افتاد. [[حذیفه]] گوید اگر [[پیامبر]] {{صل}} سفارش نکرده بود به [[آسانی]] ابوسفیان را می‌کشتم. [[قریش]] با ابوسفیان حرکت کرده و چون خبر به [[قبیله غطفان]] رسید، آنها هم کوچ کردند. پیامبر {{صل}} که از حرکتشان [[آگاه]] شد، فرمود: "اینک ما با ایشان خواهیم جنگید"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۲۰۹ و ۲۱۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۴۵؛ تاریخ الطبری، الطبری، ج۲، ص۵۶۱ و ۵۶۲؛ الکامل ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[نعیم بن مسعود (مقاله)|مقاله «نعیم بن مسعود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۲۰ - ۴۲۳.</ref>


==سرانجام [[نعیم]]==
== سرانجام [[نعیم]] ==
نعیم در آغاز [[خلافت امام علی]]{{ع}} و در راه [[جنگ جمل]]، قبل از اینکه به [[بصره]] برسد کشته شد و بعضی دیگر نیز گفته‌اند که در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] از [[دنیا]] رفته است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۵۰۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۶۳.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[نعیم بن مسعود (مقاله)|مقاله «نعیم بن مسعود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۲۳.</ref>
نعیم در آغاز [[خلافت امام علی]] {{ع}} و در راه [[جنگ جمل]]، قبل از اینکه به [[بصره]] برسد کشته شد و بعضی دیگر نیز گفته‌اند که در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] از [[دنیا]] رفته است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۵۰۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۶۳.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[نعیم بن مسعود (مقاله)|مقاله «نعیم بن مسعود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۲۳.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش