پرش به محتوا

باذان فارسی: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۰٬۹۸۷ بایت حذف‌شده ،  ‏۱۳ اکتبر ۲۰۲۲
صفحه را خالی کرد
(صفحه را خالی کرد)
برچسب: خالی کردن
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
:<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
:<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[باذان فارسی در تاریخ اسلامی]] </div>


== مقدمه ==
انتساب وی به [[فارسی]]<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۴۹؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴.</ref> از [[ایرانی]] بودن او حکایت دارد. برخی نام او را «باذام» نیز گفته‌اند<ref>ابن کثیر، ج۴، ص۳۰۷؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴.</ref> و ابومحمد [[کنیه]] اوست<ref>ابن حبان، ج۵، ص۱۶۷.</ref>. وی [[حاکم یمن]] بود<ref>ذهبی، ج۱، ص۴۳؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴ و ۴۷۴.</ref>، اما [[ذهبی]]<ref>ذهبی، ج۱، ص۴۳.</ref> و [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، ج۱، ص۴۷۴.</ref> در قسم چهارم (توهمات) مدخلی با نام [[باذان]] [[پادشاه]] [[هند]] آورده‌اند که درست آن «پادشاه [[یمن]]» است. وی نخستین کس از [[پادشاهان]] [[عجم]] بود که [[اسلام]] آورد<ref>ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵.</ref> و [[رسول خدا]] {{صل}} [[امارت]] یمن را به او سپرد<ref>ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵.</ref>. آن [[حضرت]] به باذان نوشت: هرکس که [[مردم]] را به بازگشت به [[دین]] قومش [[دعوت]] کند، به سوی من بفرست و اگر [[امتناع]] کرد او را بُکش<ref>ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵.</ref>.
باذان از [[غلامان]] انوشیروان بود که کسری او را به یمن فرستاد تا با [[حبشیان]] بجنگد و در آن [[روز]] فرمانروای یمن بود<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۶۳؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴.</ref>. رسول خدا {{صل}}، [[عبدالله بن حذافه سهمی]] را با نامه‌ای به سوی کسری، [[پادشاه ایران]] فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد. وقتی [[نامه]] را برای کسر خواندند، آن را پاره کرد. این خبر به حضرت رسید، فرمود: خدایا، [[پادشاهی]] او را از بین ببر. [[خسرو]]، نامه‌ای به باذان [[فرماندار]] خود در یمن نوشت<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۹۹؛ ابن عساکر، ج۲۷، ص۳۵۷؛ ابن کثیر، ج۴، ص۳۰۷.</ref> و گفت: تو را فرستاده‌ام که با دشمنانم بجنگنی. به من خبر رسیده که مردی از تهامه از دین قومش خارج شده و [[گمان]] می‌کند فرستاده خداست و نامش احمد است<ref>اصبهانی، ص۲۳۴.</ref>.
دو نفر مرد چابک و تیز به سوی [[حجاز]] بفرست تا خبری از آن مرد برایم بیاورند. باذان [[فرمانده سپاه]] خود به نام [[بابویه]]<ref>با ذویه (ابن کثیر، ج۴، ص۳۰۸)، که تصحیف بابویه است [ابن حجر، ج۱، ص۳۲۹ و ۶۳۲].</ref> را که خط [[فارسی]] و حساب می‌دانست، به همراه مرد دیگری به نام رخسرو (خرسره یا [[جد جمیره]]) را با نامه‌ای به [[مدینه]] فرستاد<ref>طبری، ج۲، ص۶۵۵؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۳ و ۶۳۲.</ref> و به [[بابویه]] گفت: به دیار این مرد برو و خبر او را برای من بیاور. فرستادگان [[باذان]] به [[طائف]] رسیدند و بعضی از [[قریشیان]] را دیدند و از کار [[پیامبر]] پرسیدند. آنان گفتند: وی در مدینه است و قریشیان از آمدن فرستادگان شاه خوشحال شدند و به همدیگر [[بشارت]] می‌دادند که [[خسرو]]، شاه شاهان با او درگیر شده و کارش تمام است<ref>طبری، ج۲، ص۶۵۵.</ref>. آن دو نزد [[حضرت]] آمدند. بابویه با حضرت سخن گفت که کسری به باذان نوشته و امر کرده است فردی بفرستد تا تو را نزد او برند. مرا فرستاده که با من بیایی. اگر بیایی، آنچه به نفع توست می‌نویسم و اگر [[امتناع]] کردی، او تو و قومت را از بین خواهد برد و دیارت را خراب خواهد کرد<ref>طبری، ج۲، ص۶۵۵؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۳.</ref>.
آنان در حالی که ریش خود را تراشیده و [[سبیل]] گذاشته بودند بر آن حضرت وارد شدند. آن حضرت، دیدن آنان را خوش نداشت و فرمود: چه کسی گفته است چنین کنید. گفتند: [[پروردگار]] ما، خسرو. حضرت فرمود: ولی خدای من فرموده ریش بگذارم و سبیل کوتاه کنم<ref>طبری، ج۲، ص۶۵۵؛ ابن کثیر، ج۴، ص۳۰۷.</ref>. حضرت به آن دو فرمود: بروید و فردا بیایید. فردا آن حضرت به آن دو خبر داد که [[شیرویه]] (فرزند [[خسرو پرویز]]) بر (پدرش) کسری در چه ساعتی [[پیروز]] شده و او را در چه ماهی کشته است. آن دو گفتند: این خبر را از طرف شما به باذان می‌نویسیم. حضرت فرمود: آری. به او بگویید که [[دین]] و [[قدرت]] من به اندازه قدرت کسر می‌شود. اگر [[اسلام]] بیاورد، [[ملک]] [[یمن]] را به او می‌دهم. سپس حضرت به رخسرو کمربندی که از جنس طلا و نقره بود بخشید. از این روی [[حمیریان]] خرخسرو را صاحب [[معجزه]] می‌گفتند؛ زیرا کمربند در زبان [[حمیر]] یعنی معجزه<ref>طبری، ج۲، ص۲۹۷.</ref>
آن دو نزد [[باذان]] برگشتند و آن خبر را دادند. گفت: این [[کلام]] [[پادشاه]] نیست. اگر آنچه گفته [[حق]] باشد، او [[پیامبر]] مرسل است. چیزی نگذشته بود که [[نامه]] [[شیرویه]] به او رسید و خبر کشته شدن کسری را داد و او را به [[طاعت]] امر کرد و نوشت معترض مردی که [[کسری]] [[فرمان]] کشتن او را داده نشود. گویند: باذان [[اسلام]] آورد و [[غلامان]] [[فارسی]] که در [[یمن]] بودند اسلام آوردند. [[بابویه]] به باذان گفت: تاکنون با کسی سخن نگفته‌ام که نزد من با ابهت‌تر از او باشد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۴۵؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۹۹؛ طبری، ج۲، ص۶۵۶؛ أصبهانی، ص۲۳۴؛ ابن عساکر، ج۲۷، ص۳۵۷؛ ابن کثیر، ج۴، ص۳۰۷ و ۳۰۸؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۳ و ۴۶۴.</ref>. از این روی، باذان و تمام [[ایرانیان]] <ref>ابناء [[فارس]] با ابناء یمن، نامی است بر احفاد و اخلاف [[سپاه]] [[ایران]] که به [[روزگار]] کسری انوشیروان به راندن [[حبشیان]] از ساحل جنوبی [[عربستان]] به سوی یمن گسیل شدند و به امر کسری در آنجا اقامت گزیدند [دهخدا، ابناء قارس].</ref> که در یمن ساکن بودند، [[مسلمان]] شدند<ref>ابن هشام، ج۱، ص۴۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۹۹؛ ابن عساکر، ج۲۷، ص۳۵۷.</ref>. باذان اسلام خود را به [[رسول خدا]] {{صل}} نوشت و هیئتی را برای [[بیعت]] با [[حضرت]] به [[مدینه]] فرستاد و رسول خدا {{صل}} به آنان فرمود: شما از ما و به سوی ما [[اهل بیت]] هستید<ref>ابن هشام، ج۱، ص۴۶؛ ابن کثیر، ج۲، ص۲۲۶.</ref>. باذان پیش از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} درگذشت. او قبل از مرگش بزرگانی را فرستاد تا اسلام را بشناسند<ref>ابن سید الناس، ج۲، ص۳۲۸.</ref>. گرچه در [[نقلی]] است که خودش مسلمان بود، نزد آن حضرت رسید و حضرت ایشان را [[والی]] یمن قرار داد <ref>ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵.</ref>. یا گفته‌اند که رسول خدا {{صل}} بزرگان او را در بخش‌هایی از [[یمن]] [[والی]] قرار داد؛ از جمله [[شهر بن باذان]] را بر [[شهر]] [[صنعا]] گمارد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۳۶؛ صفدی، ج۱، ص۸۱.</ref>، شهر بن باذان در کشتن [[اسود عنسی]] که [[ادعای پیامبری]] کرده بود، شرکت داشت<ref>ابن کثیر، ج۱، ص۲۲۷.</ref>. گرچه برخی آورده‌اند که اسود عنسی از [[نجران]] به صنعا حرکت کرد و شهر بن باذان هم به سوی او رفت و با وی برخورد کرد و او را کشت<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۳۷.</ref> و [[همسر]] [[اسود]] را به [[ازدواج]] خود درآورد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۳۷؛ ابن کثیر، ج۱، ص۲۲۷.</ref>. اما [[ابن اثیر]]<ref>اسد الغابه، ج۱، ص۳۴۹.</ref> در جای دیگر گفته است که باذان، نقش مؤثری در کشتن اسود عنسی داشته است که این سخن او درست نیست و آنچه در کتاب [[الکامل]] آورده، درست است. وقتی باذان درگذشت، فرزندش «شهر» بعضی از کارهای او را انجام داد<ref>ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴.</ref>. گفته‌اند: پس از [[مرگ]] باذان، همسرش با ابوبشر محمد بن عبیدالله اردنی ازدواج کرد<ref>اصبهانی، ص۲۳۴.</ref><ref>[[حسین مرادی‌نسب|مرادی‌نسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص:۱۹۶-۱۹۷.</ref>
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:IM009658.jpg|22px]] [[حسین مرادی‌نسب|مرادی‌نسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|'''مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲''']]
{{پایان منابع}}
== پانویس ==
{{پانویس}}
[[رده:اعلام]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]
۱۱۲٬۹۹۵

ویرایش