پرش به محتوا

دعبل خزاعی در معارف و سیره رضوی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۶۳: خط ۱۶۳:


==[[دعبل]] و [[اهل بیت]]{{عم}}==
==[[دعبل]] و [[اهل بیت]]{{عم}}==
شاعر بزرگوار ما از یک [[خاندان]] اصیل و ریشه‌دار است، جد اعلای او [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی]] که در [[فتح مکه]] [[مسلمان]] شد و در [[جنگ حنین و طائف]] و [[تبوک]] شرکت کرد. او از [[یاران علی]]{{ع}} بود و از فضلای [[اصحاب]] آن [[حضرت]] به شمار میرفت، او و برادرش [[عبدالرحمان]] هر دو در رکاب [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[جنگ صفین]] به [[شهادت]] رسیدند و او [[فرمانده]] پادگان بود.
شاعر بزرگوار ما از یک [[خاندان]] اصیل و ریشه‌دار است، جد اعلای او [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی]] که در [[فتح مکه]] [[مسلمان]] شد و در [[جنگ حنین و طائف]] و [[تبوک]] شرکت کرد. او از [[یاران علی]]{{ع}} بود و از فضلای [[اصحاب]] آن [[حضرت]] به شمار می‌رفت، او و برادرش عبدالرحمان هر دو در رکاب [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[جنگ صفین]] به [[شهادت]] رسیدند و او [[فرمانده]] پادگان بود.
 
دعبل شاعر عالی‌قدر در این خاندان بزرگ شد، و [[محبت علی]] و اولادش در [[دل]] او ثابت بود، او بعد از این که به حد [[رشد]] رسید و [[علم]] و [[دانش]] تحصیل نمود و راه سرودن اشعار را پیش گرفت [[دفاع از اهل بیت]]{{عم}} را به عهده گرفت و با عزمی [[راسخ]] و [[ایمانی]] [[قوی]] و اراده‌ای آهنین، [[فضائل]] و [[مناقب اهل بیت]] را به [[نظم]] کشید و در [[مصائب]] آنها قصاید غرایی سرود.
دعبل شاعر عالی‌قدر در این خاندان بزرگ شد، و [[محبت علی]] و اولادش در [[دل]] او ثابت بود، او بعد از این که به حد [[رشد]] رسید و [[علم]] و [[دانش]] تحصیل نمود و راه سرودن اشعار را پیش گرفت [[دفاع از اهل بیت]]{{عم}} را به عهده گرفت و با عزمی [[راسخ]] و [[ایمانی]] [[قوی]] و اراده‌ای آهنین، [[فضائل]] و [[مناقب اهل بیت]] را به [[نظم]] کشید و در [[مصائب]] آنها قصاید غرایی سرود.
اشعار و ابیات او در [[مصیبت]] [[حضرت سید الشهداء]] و مرثیه او درباره [[امام رضا]]{{ع}} مشهور است و در کتب [[ادب]] و [[تاریخ]] ذکر شده‌اند، [[قصیده تائیه]] او که بسیار مشهور می‌باشد همه از این باب می‌باشد. او در اشعار و قصاید از [[مظالم]] [[بنی امیه]] و [[بنی عباس]] [[سخن]] گفته و از [[حق اهل بیت]]{{عم}} با کمال [[شجاعت]] و [[جوانمردی]] [[دفاع]] کرده است.
اشعار و ابیات او در [[مصیبت]] [[حضرت سید الشهداء]] و مرثیه او درباره [[امام رضا]]{{ع}} مشهور است و در کتب [[ادب]] و [[تاریخ]] ذکر شده‌اند، [[قصیده تائیه]] او که بسیار مشهور می‌باشد همه از این باب می‌باشد. او در اشعار و قصاید از [[مظالم]] [[بنی امیه]] و [[بنی عباس]] [[سخن]] گفته و از [[حق اهل بیت]]{{عم}} با کمال [[شجاعت]] و [[جوانمردی]] [[دفاع]] کرده است.
دعبل و [[حضرت رضا]]{{ع}}
 
==دعبل و [[حضرت رضا]]{{ع}}==
[[دعبل خزاعی]] هنگامی که شنید حضرت رضا{{ع}} در [[خراسان]] هستند و به عنوان [[ولی‌عهدی]] [[مأمون]] برگزیده شده‌اند، به اتفاق تنی چند از شاعران و [[دوستان]] خود عازم خراسان شد، و پس از پیمودن راه دور و دراز به [[مرو]] رسید، و قصیده غرائی را که در [[فضایل]] و [[مناقب]] و مصائبی که بر اهل بیت [[رسول خدا]]{{عم}} وارد شده بود، سروده بود برای آن [[حضرت]] [[قراءت]] کرد.
[[دعبل خزاعی]] هنگامی که شنید حضرت رضا{{ع}} در [[خراسان]] هستند و به عنوان [[ولی‌عهدی]] [[مأمون]] برگزیده شده‌اند، به اتفاق تنی چند از شاعران و [[دوستان]] خود عازم خراسان شد، و پس از پیمودن راه دور و دراز به [[مرو]] رسید، و قصیده غرائی را که در [[فضایل]] و [[مناقب]] و مصائبی که بر اهل بیت [[رسول خدا]]{{عم}} وارد شده بود، سروده بود برای آن [[حضرت]] [[قراءت]] کرد.
[[عبدالسلام بن صالح]] [[ابوصلت هروی]] گوید: [[دعبل خزاعی]] [[رحمة]] [[الله]] علیه وارد [[مرو]] گردید و برحضرت [[رضا]]{{ع}} وارد شد و عرض کرد: یابن [[رسول الله]] قصیده‌ای برای شما گفته‌ام و با خود [[عهد]] کرده‌ام تا آن را برای شما نخوانم برای دیگری قراءت نکنم، و اینک [[اجازه]] دهید آن را بخوانم، [[امام]]{{ع}} فرمودند: بخوان. [[دعبل]] گفت:
 
{{عربی|مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ}}
[[عبدالسلام بن صالح]] [[ابوصلت هروی]] گوید: [[دعبل خزاعی]] وارد [[مرو]] گردید و بر حضرت [[رضا]]{{ع}} وارد شد و عرض کرد: یابن [[رسول الله]] قصیده‌ای برای شما گفته‌ام و با خود [[عهد]] کرده‌ام تا آن را برای شما نخوانم برای دیگری قراءت نکنم، و اینک [[اجازه]] دهید آن را بخوانم، [[امام]]{{ع}} فرمودند: بخوان. [[دعبل]] گفت:
{{شعر}}
{{ب|''مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ''|2=''وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ''}}
{{پایان شعر}}
 
هنگامی که به این [[بیت]] رسید:
هنگامی که به این [[بیت]] رسید:
{{عربی|أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صِفْرَاتٍ}}
{{شعر}}
{{ب|''أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً''|2=''وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتٍ‌''}}
{{پایان شعر}}
 
[[امام رضا]]{{ع}} گریستند و فرمودند: ای [[خزاعی]] راست گفتی. و هنگامی که به این بیت رسید:
[[امام رضا]]{{ع}} گریستند و فرمودند: ای [[خزاعی]] راست گفتی. و هنگامی که به این بیت رسید:
{{عربی|إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمْ أَكُفّاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ}}
{{شعر}}
{{ب|''إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمْ''|2=''أَكُفّاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ''}}
{{پایان شعر}}
 
امام{{ع}} دست‌های خود را به هم فشار می‌دادند و میفرمودند آری به [[خداوند]] [[سوگند]] آنها بسته هستند و هنگامی که به این بیت رسید:
امام{{ع}} دست‌های خود را به هم فشار می‌دادند و میفرمودند آری به [[خداوند]] [[سوگند]] آنها بسته هستند و هنگامی که به این بیت رسید:
{{عربی|لَقَدْ خِفْتُ فِي الدُّنْيَا وَ أَيَّامِ سَعْيِهَا وَ إِنِّي لَأَرْجُو الْأَمْنَ بَعْدَ وَفَاتِي}}
{{شعر}}
{{ب|''لَقَدْ خِفْتُ فِي الدُّنْيَا وَ أَيَّامِ سَعْيِهَا''|2=''وَ إِنِّي لَأَرْجُو الْأَمْنَ بَعْدَ وَفَاتِي''}}
{{پایان شعر}}
 
امام رضا{{ع}} فرمودند: خداوند شما را از وحشت‌های [[روز قیامت]] [[حفظ]] کند، و هنگامی که به این بیت رسیدند:
امام رضا{{ع}} فرمودند: خداوند شما را از وحشت‌های [[روز قیامت]] [[حفظ]] کند، و هنگامی که به این بیت رسیدند:
{{عربی|وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرُفَاتِ}}
{{شعر}}
{{ب|''وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ''|2=''تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرُفَاتِ‌''}}
{{پایان شعر}}
 
امام{{ع}} فرمودند: من می‌خواهم در این جا دو بیت اضافه کنم تا قصیده است کامل شود، دعبل گفت: آری یابن رسول الله اضافه بفرمایید، امام{{ع}} فرمودند:
امام{{ع}} فرمودند: من می‌خواهم در این جا دو بیت اضافه کنم تا قصیده است کامل شود، دعبل گفت: آری یابن رسول الله اضافه بفرمایید، امام{{ع}} فرمودند:
{{متن حدیث|وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ تَوَقَّدُ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ
{{شعر}}
إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْكُرُبَاتِ}}
{{ب|''وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ ''|2=''تَوَقَّدُ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ''}}
{{ب|''إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً ''|2=''يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْكُرُبَاتِ‌''}}
{{پایان شعر}}
 
دعبل خزاعی عرض کرد: یابن رسول الله این قبری که در [[طوس]] است [[قبر]] کدام شخص است؟ امام{{ع}} فرمودند: آن قبر من است، بعد از گذشت چند شب و [[روز]] آنجا محل رفت و آمد [[شیعیان]] و [[زائران]] خواهد شد، [[آگاه]] باش هر کس مرا [[زیارت]] کند روز قیامت با من خواهد بود و خداوند او را خواهد آمرزید، و بعد از جای خود برخاست و رفت و فرمود: دعبل همان جا باشد و جایی نرود.
دعبل خزاعی عرض کرد: یابن رسول الله این قبری که در [[طوس]] است [[قبر]] کدام شخص است؟ امام{{ع}} فرمودند: آن قبر من است، بعد از گذشت چند شب و [[روز]] آنجا محل رفت و آمد [[شیعیان]] و [[زائران]] خواهد شد، [[آگاه]] باش هر کس مرا [[زیارت]] کند روز قیامت با من خواهد بود و خداوند او را خواهد آمرزید، و بعد از جای خود برخاست و رفت و فرمود: دعبل همان جا باشد و جایی نرود.
بعد از لحظاتی [[خادمی]] آمد و صد دینار به دعبل داد، و گفت: امام{{ع}} می‌فرمایند: این دینارها را بگیر و در [[سفر]] خود [[خرج]] کن، [[دعبل]] گفت: به [[خداوند]] [[سوگند]] من برای گرفتن [[صله]] این جا نیامده‌ام، او دینارها را برگردانید و گفت: به [[امام]] بگویید یکی از پیراهن‌های خود را به من بدهد تا به آن [[تبرک]] جویم، [[امام رضا]]{{ع}} بار دیگر یک پیراهن و همان [[دیدارها]] را به او برگردانید و به [[خادم]] فرمودند: به او بگویید به این دیدارها نیاز پیدا خواهی کرد.
بعد از لحظاتی [[خادمی]] آمد و صد دینار به دعبل داد، و گفت: امام{{ع}} می‌فرمایند: این دینارها را بگیر و در [[سفر]] خود [[خرج]] کن، [[دعبل]] گفت: به [[خداوند]] [[سوگند]] من برای گرفتن [[صله]] این جا نیامده‌ام، او دینارها را برگردانید و گفت: به [[امام]] بگویید یکی از پیراهن‌های خود را به من بدهد تا به آن [[تبرک]] جویم، [[امام رضا]]{{ع}} بار دیگر یک پیراهن و همان [[دیدارها]] را به او برگردانید و به [[خادم]] فرمودند: به او بگویید به این دیدارها نیاز پیدا خواهی کرد.
در [[روایت]] دیگری وارد شده که دعبل یک بار نیز این قصیده را در [[حضور امام]] [[رضا]]{{ع}} که [[مأمون]] هم در آنجا بودند. [[قراءت]] کردند، و مأمون پنجاه هزار درهم به او داد، دعبل از امام رضا{{ع}} درخواست کرد که یکی از پیراهن‌هایش را به او بدهد تا در [[کفن]] خود بگذارد، امام{{ع}} یک پیراهن مستعمل را که خود پوشیده بود با یک قطیفه به او [[مرحمت]] فرمودند و گفتند این را [[حفظ]] کن که تو را حفظ می‌کند.
 
دعبل گوید: بعد از این [[فضل بن سهل]] هم یک قاطر [[خراسانی]] به من دادند یکی از روزها با آن حرکت میکردم و او یک بارانی از خز پوشیده و کلاهی از خز هم بر سرش گذاشته بود، او بارانی و کلاه را به من دادند، و [[لباس]] جدیدی را [[طلب]] کردند و پوشیدند، و گفتند: من از این جهت این بارانی‌ها را به شما دادم که آنها بهترین نوع این لباس هستند، آنها را به هشتاد دینار از من میخریدند ولی من آن را نفروختم.
در [[روایت]] دیگری وارد شده که دعبل یک بار نیز این قصیده را در حضور امام رضا{{ع}} که [[مأمون]] هم در آنجا بودند. [[قراءت]] کردند، و مأمون پنجاه هزار درهم به او داد، دعبل از امام رضا{{ع}} درخواست کرد که یکی از پیراهن‌هایش را به او بدهد تا در [[کفن]] خود بگذارد، امام{{ع}} یک پیراهن مستعمل را که خود پوشیده بود با یک قطیفه به او [[مرحمت]] فرمودند و گفتند این را [[حفظ]] کن که تو را حفظ می‌کند.
[[قصیده تائیه]]
 
دعبل گوید: بعد از این [[فضل بن سهل]] هم یک قاطر [[خراسانی]] به من دادند یکی از روزها با آن حرکت میکردم و او یک بارانی از خز پوشیده و کلاهی از خز هم بر سرش گذاشته بود، او بارانی و کلاه را به من دادند، و [[لباس]] جدیدی را [[طلب]] کردند و پوشیدند، و گفتند: من از این جهت این بارانی‌ها را به شما دادم که آنها بهترین نوع این لباس هستند، آنها را به هشتاد دینار از من می‌خریدند ولی من آن را نفروختم.
 
==[[قصیده تائیه]]==
مشهورترین قصیده‌ای که [[دعبل خزاعی]] درباره [[اهل بیت]]{{عم}} سروده قصیده معروف به تائیه می‌باشد، این قصیده طولانی را از این جهت تائیه می‌گویند که قافیه آن با تاء است، در آن قصیده شاعر عالی‌قدر همه مصیبت‌هایی که بر اهل بیت [[رسول اکرم]]{{صل}} وارد شده ذکر کرده است، و این قصیده در واقع یک کتاب [[تاریخ]] می‌باشد.
مشهورترین قصیده‌ای که [[دعبل خزاعی]] درباره [[اهل بیت]]{{عم}} سروده قصیده معروف به تائیه می‌باشد، این قصیده طولانی را از این جهت تائیه می‌گویند که قافیه آن با تاء است، در آن قصیده شاعر عالی‌قدر همه مصیبت‌هایی که بر اهل بیت [[رسول اکرم]]{{صل}} وارد شده ذکر کرده است، و این قصیده در واقع یک کتاب [[تاریخ]] می‌باشد.
و در آن قصیده از ستم‌هایی که از [[صدر اسلام]] بر اهل بیت وارد شده [[گفتگو]] می‌کند، و از این که [[خاندان رسالت]] [[مقهور]] و [[مظلوم]] شده‌اند و [[حقوق]] آنها پایمال شده و منازل آنها خراب گردیده، و نشانه‌های [[آیات]] خداوندی از بین رفته، و [[آل رسول]]{{عم}} همه آواره شده، ولی [[دشمنان]] آنها در [[عزت]] و [[شوکت]] [[زندگی]] می‌کنند و در کاخ‌های مجلل زندگی مینمایند و در ناز و [[نعمت]] غوطه‌ورند سخن می‌گوید.
و در آن قصیده از ستم‌هایی که از [[صدر اسلام]] بر اهل بیت وارد شده [[گفتگو]] می‌کند، و از این که [[خاندان رسالت]] [[مقهور]] و [[مظلوم]] شده‌اند و [[حقوق]] آنها پایمال شده و منازل آنها خراب گردیده، و نشانه‌های [[آیات]] خداوندی از بین رفته، و [[آل رسول]]{{عم}} همه آواره شده، ولی [[دشمنان]] آنها در [[عزت]] و [[شوکت]] [[زندگی]] می‌کنند و در کاخ‌های مجلل زندگی مینمایند و در ناز و [[نعمت]] غوطه‌ورند سخن می‌گوید.
در آن قصیده از [[شهدای بدر]] و [[احد]] و [[خیبر]] و حنین ذکر می‌شود، و از [[قبر]] [[مبارک]] [[حضرت رسول]]{{صل}} و بعد از قبرهائی که در [[کوفه]] و [[بقیع]] می‌باشند یاد می‌کند، و از آنجا به [[کربلا]] می‌رود و از شهدای [[طف]] یاد مینماید از آنجا به جوزجانان و قبر [[یحیی]] یاد کرده و بعد به فخ و [[باخمری]] می‌رود، و از آنجا به [[بغداد]] می‌رود و از قبر [[موسی بن جعفر]]{{ع}} ذکری میآورد.
 
[[دعبل]] و اکراد [[شیعه]]
در آن قصیده از [[شهدای بدر]] و [[احد]] و [[خیبر]] و [[حنین]] ذکر می‌شود، و از [[قبر]] [[مبارک]] [[حضرت رسول]]{{صل}} و بعد از قبرهائی که در [[کوفه]] و [[بقیع]] می‌باشند یاد می‌کند، و از آنجا به [[کربلا]] می‌رود و از شهدای [[طف]] یاد می‌نماید از آنجا به جوزجانان و قبر [[یحیی]] یاد کرده و بعد به فخ و [[باخمری]] می‌رود، و از آنجا به [[بغداد]] می‌رود و از قبر [[موسی بن جعفر]]{{ع}} ذکری می‌آورد.
دعبل از [[مرو]] بیرون شد و از راه [[کوه]] به طرف [[عراق]] حرکت کرد، از [[اخبار]] و [[روایات]] وارده در این جا معلوم می‌گردد که دعبل از راه [[سرخس]] نیامده، و او از طریق ابیورد حرکت میکرده و گویا قصد داشته میان بر حرکت کند و زود به مقصد برسد، راه عمومی و کاروان‌ها در آن [[زمان]] از مرو به سرخس و از آنجا از سنگ بست به [[شهر]] [[نیشابور]] میرفته، و بعد از طریق [[جوین]] و آزادور به بسطام میرفته‌اند.
 
ولی دعبل از راه درگز و کلات حرکت کرده است، و در جایی به نام میان کوه گرفتار گروهی [[راهزن]] می‌شود راهزن‌ها در وسط دره راه بر کاروان دعبل میبندند و همه را دست بسته در جایی [[حبس]] می‌کنند و هر چه را که کاروانیان داشته‌اند از آنها میگیرند و بعد بالای تپه میروند تا اسباب و اثاثیه کاروانیان را بین خود تقسیم کنند، و نگهبانانی هم بر آنها میگمارند.
==[[دعبل]] و اکراد [[شیعه]] ==
در این هنگام که همه کاروانیان و دعبل با کتف‌های بسته در گوشه‌ای خموش در [[انتظار]] [[سرنوشت]] بودند ناگهان یکی از همان [[راهزنان]] یکی از ابیات [[قصیده تائیه]] را که چند [[روز]] قبل [[دعبل]] در [[حضور امام]] [[رضا]]{{ع}} خوانده بود از زبان آن [[راهزن]] می‌شنود و راهزن این [[بیت]] را خواند:
دعبل از [[مرو]] بیرون شد و از راه [[کوه]] به طرف [[عراق]] حرکت کرد، از [[اخبار]] و [[روایات]] وارده در این جا معلوم می‌گردد که دعبل از راه [[سرخس]] نیامده، و او از طریق ابیورد حرکت می‌کرده و گویا قصد داشته میان بر حرکت کند و زود به مقصد برسد، راه عمومی و کاروان‌ها در آن [[زمان]] از مرو به سرخس و از آنجا از سنگ بست به [[شهر]] [[نیشابور]] می‌رفته، و بعد از طریق [[جوین]] و آزادور به بسطام می‌رفته‌اند.
{{عربی|أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صِفْرَاتٍ}}
 
ولی دعبل از راه درگز و کلات حرکت کرده است، و در جایی به نام میان کوه گرفتار گروهی [[راهزن]] می‌شود راهزن‌ها در وسط دره راه بر کاروان دعبل می‌بندند و همه را دست بسته در جایی [[حبس]] می‌کنند و هر چه را که کاروانیان داشته‌اند از آنها می‌گیرند و بعد بالای تپه می‌روند تا اسباب و اثاثیه کاروانیان را بین خود تقسیم کنند، و نگهبانانی هم بر آنها می‌گمارند.
در این هنگام که همه کاروانیان و دعبل با کتف‌های بسته در گوشه‌ای خموش در [[انتظار]] [[سرنوشت]] بودند ناگهان یکی از همان [[راهزنان]] یکی از ابیات [[قصیده تائیه]] را که چند [[روز]] قبل [[دعبل]] در حضور امام رضا{{ع}} خوانده بود از زبان آن [[راهزن]] می‌شنود و راهزن این [[بیت]] را خواند:
{{شعر}}
{{ب|''أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً''|2=''وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتٍ‌''}}
{{پایان شعر}}
 
دعبل هنگامی که این بیت را از روی شنید پرسید این [[شعر]] از کیست؟ گفت: مردی از [[خزاعه]] این شعر را گفته است و او را دعبل می‌گویند، گفت: من دعبل هستم و این بیت از آن قصیده می‌باشد، در این هنگام او نزد [[رهبر]] خودشان رفت و جریان را گفت او بالای تپه [[نماز]] می‌خواند و از [[شیعیان]] بود، وقتی که داستان را شنید خودش آمد و گفت: تو دعبل هستی؟
دعبل هنگامی که این بیت را از روی شنید پرسید این [[شعر]] از کیست؟ گفت: مردی از [[خزاعه]] این شعر را گفته است و او را دعبل می‌گویند، گفت: من دعبل هستم و این بیت از آن قصیده می‌باشد، در این هنگام او نزد [[رهبر]] خودشان رفت و جریان را گفت او بالای تپه [[نماز]] می‌خواند و از [[شیعیان]] بود، وقتی که داستان را شنید خودش آمد و گفت: تو دعبل هستی؟
گفت: آری من دعبل میباشم، گفت: پس آن قصیده را برایم بخوان، او قصیده را برای آنها [[قراءت]] کرد بعد از آن آمد و دست دعبل را باز کرد، سپس دست همه کاروانیان را نیز باز کردند و آزادشان نمودند، و هر چه از [[مردم]] گرفته بودند بار دیگر به آنها برگرداندند، برای [[کرامت]] و [[احترام]] دعبل کاروانیان را محترمانه از آنجا عبور دادند و دعبل به طرف [[قم]] رهسپار شد.
گفت: آری من دعبل می‌باشم، گفت: پس آن قصیده را برایم بخوان، او قصیده را برای آنها [[قراءت]] کرد بعد از آن آمد و دست دعبل را باز کرد، سپس دست همه کاروانیان را نیز باز کردند و آزادشان نمودند، و هر چه از [[مردم]] گرفته بودند بار دیگر به آنها برگرداندند، برای [[کرامت]] و [[احترام]] دعبل کاروانیان را محترمانه از آنجا عبور دادند و دعبل به طرف [[قم]] رهسپار شد.
 
در [[حدیث]] دیگری آمده که دعبل گفت: هنگامی که از [[مرو]] بیرون شدیم بین راه اکراد راه را بر ما بستند، و آن روز هوا بارانی بود، من در یک پیراهن نازک به [[سختی]] افتادم، و بسیار متأسف بودم که پیراهن اهدایی [[امام رضا]]{{ع}} را با قطیفه آن [[حضرت]] از من گرفته بودند، در حالی که درباره [[سخنان امام]] در [[فکر]] بودم، ناگهان یکی از آن اکراد از نزد من گذشت در حالی که بر مرکب اهدایی [[ذوالریاستین]] به من سوار بود.
در [[حدیث]] دیگری آمده که دعبل گفت: هنگامی که از [[مرو]] بیرون شدیم بین راه اکراد راه را بر ما بستند، و آن روز هوا بارانی بود، من در یک پیراهن نازک به [[سختی]] افتادم، و بسیار متأسف بودم که پیراهن اهدایی [[امام رضا]]{{ع}} را با قطیفه آن [[حضرت]] از من گرفته بودند، در حالی که درباره [[سخنان امام]] در [[فکر]] بودم، ناگهان یکی از آن اکراد از نزد من گذشت در حالی که بر مرکب اهدایی [[ذوالریاستین]] به من سوار بود.
او بارانی را پوشیده بود و در کنار من توقف کرد تا [[یاران]] وی نزدش بیایند، او در این حال قصیده مرا که در مرو سروده بودم خواند، من هنگامی که اشعار خود را از وی شنیدم در شگفت ماندم که چگونه اکراد دزد و [[راهزن]] پیرو [[مذهب تشیع]] می‌باشند و [[مصائب اهل بیت]] را میخوانند، من هنگام شنیدن ابیات قصیده خواستم خود را به آنها معرفی کنم تا پیراهن [[امام رضا]] را از آنها بگیرم.
او بارانی را پوشیده بود و در کنار من توقف کرد تا [[یاران]] وی نزدش بیایند، او در این حال قصیده مرا که در مرو سروده بودم خواند، من هنگامی که اشعار خود را از وی شنیدم در شگفت ماندم که چگونه اکراد دزد و [[راهزن]] پیرو [[مذهب تشیع]] می‌باشند و [[مصائب اهل بیت]] را میخوانند، من هنگام شنیدن ابیات قصیده خواستم خود را به آنها معرفی کنم تا پیراهن [[امام رضا]] را از آنها بگیرم.
از خواننده [[شعر]] خود پرسیدم این قصیده از کدام شاعر است، گفت: شما به آن چه کار دارید؟ گفتم از این سؤال منظوری دارم که بعد به شما خواهم گفت، او پاسخ داد این شاعر مشهور است و همه او را میشناسند. گفتم: او کیست؟ گفت: [[دعبل بن علی خزاعی]] شاعر [[آل محمد]]{{عم}} که [[خداوند]] به او [[پاداش نیک]] بدهد، گفتم: به خداوند [[سوگند]] من [[دعبل]] می‌باشم و این هم قصیده من.
از خواننده [[شعر]] خود پرسیدم این قصیده از کدام شاعر است، گفت: شما به آن چه کار دارید؟ گفتم از این سؤال منظوری دارم که بعد به شما خواهم گفت، او پاسخ داد این شاعر مشهور است و همه او را میشناسند. گفتم: او کیست؟ گفت: [[دعبل بن علی خزاعی]] شاعر [[آل محمد]]{{عم}} که [[خداوند]] به او [[پاداش نیک]] بدهد، گفتم: به خداوند [[سوگند]] من [[دعبل]] می‌باشم و این هم قصیده من.
گفت: تو چه می‌گوئی؟ گفتم: این را همه می‌دانند، بفرستید از کاروانیان موضوع را سؤال کنید، آنها گروهی را احضار کردند و از من سؤال نمودند، آنها به اتفاق مرا معرفی کردند که این [[دعبل خزاعی]] می‌باشد، او گفت: ما همه کاروان را به خاطر [[مقام]] تو [[آزاد]] می‌کنیم، و بعد فریاد زد هر کس از [[یاران]] ما چیزی از این کاروان گرفته پس دهد، آنها همه اشیا را پس دادند و ما را تا محل امنی [[هدایت]] کردند، و این به [[برکت]] پیراهن آن [[حضرت]] بود که کاروانیان از آن حادثه [[نجات]] یافتند.
گفت: تو چه می‌گوئی؟ گفتم: این را همه می‌دانند، بفرستید از کاروانیان موضوع را سؤال کنید، آنها گروهی را احضار کردند و از من سؤال نمودند، آنها به اتفاق مرا معرفی کردند که این [[دعبل خزاعی]] می‌باشد، او گفت: ما همه کاروان را به خاطر [[مقام]] تو [[آزاد]] می‌کنیم، و بعد فریاد زد هر کس از [[یاران]] ما چیزی از این کاروان گرفته پس دهد، آنها همه اشیا را پس دادند و ما را تا محل امنی [[هدایت]] کردند، و این به [[برکت]] پیراهن آن [[حضرت]] بود که کاروانیان از آن حادثه [[نجات]] یافتند.
مؤلف گوید:
 
از این [[روایت]] معلوم می‌شود که اکراد از [[قرن دوم]] در [[خراسان]] [[سکونت]] داشته‌اند، و خود از [[شیعیان اهل بیت]]{{عم}} بوده‌اند، از این جا معلوم می‌گردد که این کردها راهزن به معنای مصطلع نبوده‌اند، بلکه آنها بر [[ضد]] [[خلفای بنی عباس]] [[قیام]] کرده بودند، و قصد آنها اخلال در [[امنیت]] مملکت آنها و [[آزار]] و [[اذیت]] طرفداران بنی [[عباسی]] بوده است.
از این [[روایت]] معلوم می‌شود که اکراد از [[قرن دوم]] در [[خراسان]] [[سکونت]] داشته‌اند، و خود از [[شیعیان اهل بیت]]{{عم}} بوده‌اند، از این جا معلوم می‌گردد که این کردها راهزن به معنای مصطلع نبوده‌اند، بلکه آنها بر [[ضد]] [[خلفای بنی عباس]] [[قیام]] کرده بودند، و قصد آنها اخلال در [[امنیت]] مملکت آنها و [[آزار]] و [[اذیت]] طرفداران بنی [[عباسی]] بوده است.
از شعری که یکی از آنها خواند این مطلب روشن است، او گفت: ما مینگریم که سهم آل محمد{{عم}} در جای دیگر تقسیم می‌شود و دست آنها از [[حقوق]] خودشان [[محروم]] است، آنها [[اموال]] طرفداران [[بنی عباس]] را [[مصادره]] می‌کردند و آنها را طرفدار [[باطل]] می‌دانستند، و لذا هنگامی که شاعر [[شیعه]] و مادح [[خاندان رسول]]{{صل}} در میان آنها هست او را با همه کاروانیان [[آزاد]] کردند.
از شعری که یکی از آنها خواند این مطلب روشن است، او گفت: ما می‌نگریم که سهم آل محمد{{عم}} در جای دیگر تقسیم می‌شود و دست آنها از [[حقوق]] خودشان [[محروم]] است، آنها [[اموال]] طرفداران [[بنی عباس]] را [[مصادره]] می‌کردند و آنها را طرفدار [[باطل]] می‌دانستند، و لذا هنگامی که شاعر [[شیعه]] و مادح [[خاندان رسول]]{{صل}} در میان آنها هست او را با همه کاروانیان [[آزاد]] کردند.
[[دعبل خزاعی]] در [[قم]]
 
==[[دعبل خزاعی]] در [[قم]] ==
او از این جا به طرف قم رهسپار شد و هنگامی که به قم رسید، [[اهل]] این [[شهر]] که از [[شیعیان اهل بیت]]{{عم}} بودند از وی درخواست کردند تا قصیده‌ای را که در [[مدح]] [[امام رضا]]{{ع}} گفته و در حضور آن جناب خوانده است برای آنها هم بخواند، [[دعبل]] گفت: برای شنیدن قصیده همه در [[مسجد جامع]] [[اجتماع]] کنند تا وی قصیده خود را برای [[مردم]] بخواند، مردم هم که در [[انتظار]] بودند همگان در [[مسجد]] جمع شدند.
او از این جا به طرف قم رهسپار شد و هنگامی که به قم رسید، [[اهل]] این [[شهر]] که از [[شیعیان اهل بیت]]{{عم}} بودند از وی درخواست کردند تا قصیده‌ای را که در [[مدح]] [[امام رضا]]{{ع}} گفته و در حضور آن جناب خوانده است برای آنها هم بخواند، [[دعبل]] گفت: برای شنیدن قصیده همه در [[مسجد جامع]] [[اجتماع]] کنند تا وی قصیده خود را برای [[مردم]] بخواند، مردم هم که در [[انتظار]] بودند همگان در [[مسجد]] جمع شدند.
دعبل در مسجد حاضر شد و قصیده را برای آنها [[قراءت]] کرد، مردم هدایای زیادی به دعبل دادند، و به او [[احسان]] نمودند، بعد از این اهل قم فهمیدند که یکی از پیراهن‌های امام رضا{{ع}} در نزد دعبل هست؛ لذا از وی درخواست کردند تا آن پیراهن را به آنها بفروشد و آنها حاضر شدند. به هزار دینار آن را از دعبل خریداری نمایند، ولی دعبل حاضر به فروش آن نشد.
دعبل در مسجد حاضر شد و قصیده را برای آنها [[قراءت]] کرد، مردم هدایای زیادی به دعبل دادند، و به او [[احسان]] نمودند، بعد از این اهل قم فهمیدند که یکی از پیراهن‌های امام رضا{{ع}} در نزد دعبل هست؛ لذا از وی درخواست کردند تا آن پیراهن را به آنها بفروشد و آنها حاضر شدند. به هزار دینار آن را از دعبل خریداری نمایند، ولی دعبل حاضر به فروش آن نشد.
آنها از [[امتناع]] دعبل ناراحت شدند و گفتند: هزار دینار به او می‌دهیم باز هم امتناع می‌کند، ولی او از فروختن پیراهن خودداری کرد و از قم خارج شد، هنگامی که از حومه [[شهر قم]] خارج شد، گروهی از [[جوانان]] [[عرب]] راه را بر او بستند و پیراهن را به [[زور]] از وی گرفتند، دعبل ناگزیر بار دیگر به قم مراجعت کرد و پیراهن را از آنان [[طلب]] نمود ولی جوانان آن را پس ندادند.
آنها از [[امتناع]] دعبل ناراحت شدند و گفتند: هزار دینار به او می‌دهیم باز هم امتناع می‌کند، ولی او از فروختن پیراهن خودداری کرد و از قم خارج شد، هنگامی که از حومه [[شهر قم]] خارج شد، گروهی از [[جوانان]] [[عرب]] راه را بر او بستند و پیراهن را به [[زور]] از وی گرفتند، دعبل ناگزیر بار دیگر به قم مراجعت کرد و پیراهن را از آنان [[طلب]] نمود ولی جوانان آن را پس ندادند.
[[مشایخ]] قم آمدند و واسطه شدند تا [[جوان‌ها]] پیراهن را به دعبل بدهند، ولی آنها باز هم از برگردانیدن آن خودداری کردند، و [[اصرار]] آنها هم اثری نکرد، هنگامی که دعبل متوجه شد آنها از دادن پیراهن خودداری می‌کنند، او گفت: پس مقداری از آن را پاره کنید به من بدهید. آنها قبول کردند و قطعه‌ای از پیراهن را به وی دادند، و هزار دینار هم به خاطر پیراهن به وی بخشیدند و او هم گرفت و از [[قم]] خارج گردید.
[[مشایخ]] قم آمدند و واسطه شدند تا [[جوان‌ها]] پیراهن را به دعبل بدهند، ولی آنها باز هم از برگردانیدن آن خودداری کردند، و [[اصرار]] آنها هم اثری نکرد، هنگامی که دعبل متوجه شد آنها از دادن پیراهن خودداری می‌کنند، او گفت: پس مقداری از آن را پاره کنید به من بدهید. آنها قبول کردند و قطعه‌ای از پیراهن را به وی دادند، و هزار دینار هم به خاطر پیراهن به وی بخشیدند و او هم گرفت و از [[قم]] خارج گردید.
[[دعبل]] در [[وطن]] خود
 
==[[دعبل]] در [[وطن]] خود ==
او از قم متوجه موطن خود شد و معلوم نکرده‌اند که دعبل در آن ایام در کجا اقامت داشته است ولی ظاهراً باید در [[حجاز]] باشد، او هنگامی که وارد [[منزل]] خود شد متوجه گردید که دزدان خانه‌اش را [[غارت]] کرده‌اند، و چیزی برای او نگذاشته‌اند، او دینارهایی را که [[امام رضا]]{{ع}} به او داده بود، هر دیناری را به صد درهم به [[شیعیان]] حجاز فروخت و [[پول]] فراوانی به دست آورد.
او از قم متوجه موطن خود شد و معلوم نکرده‌اند که دعبل در آن ایام در کجا اقامت داشته است ولی ظاهراً باید در [[حجاز]] باشد، او هنگامی که وارد [[منزل]] خود شد متوجه گردید که دزدان خانه‌اش را [[غارت]] کرده‌اند، و چیزی برای او نگذاشته‌اند، او دینارهایی را که [[امام رضا]]{{ع}} به او داده بود، هر دیناری را به صد درهم به [[شیعیان]] حجاز فروخت و [[پول]] فراوانی به دست آورد.
در این هنگام متوجه [[سخنان امام رضا]]{{ع}} شد که در [[خراسان]] به او فرموده بودند: این دینارها را بگیر که در [[آینده]] به آنها نیازمند خواهی شد، دعبل را در [[خانه]] کنیزی بود که سخت به او علاقه داشت. هنگامی که به منزل خود رسید [[مشاهده]] کرد وی به درد چشم [[مبتلا]] شده، و دیدگانش ورم کرده است، او طبیبی را حاضر کرد تا چشم‌های کنیزش را معالجه کند.
در این هنگام متوجه [[سخنان امام رضا]]{{ع}} شد که در [[خراسان]] به او فرموده بودند: این دینارها را بگیر که در [[آینده]] به آنها نیازمند خواهی شد، دعبل را در [[خانه]] کنیزی بود که سخت به او علاقه داشت. هنگامی که به منزل خود رسید [[مشاهده]] کرد وی به درد چشم [[مبتلا]] شده، و دیدگانش ورم کرده است، او طبیبی را حاضر کرد تا چشم‌های کنیزش را معالجه کند.
طبیب گفت: [[چشم]] راست [[کنیز]] قابل معالجه نیست و از بین رفته است ولی چشم چپ را معالجه خواهم کرد و [[کوشش]] میکنم هر چه زودتر بهبودی حاصل کند، دعبل از این سخن بسیار [[اندوهگین]] شد و سخت بی‌تاب گردید، بعد از این متوجه شد که قطعه‌ای از پیراهن امام رضا{{ع}} در دست اوست، و بعد پیراهن را بر دیدگان آن کنیز بست و او شب به [[خواب]] رفت.
طبیب گفت: [[چشم]] راست [[کنیز]] قابل معالجه نیست و از بین رفته است ولی چشم چپ را معالجه خواهم کرد و [[کوشش]] میکنم هر چه زودتر بهبودی حاصل کند، دعبل از این سخن بسیار [[اندوهگین]] شد و سخت بی‌تاب گردید، بعد از این متوجه شد که قطعه‌ای از پیراهن امام رضا{{ع}} در دست اوست، و بعد پیراهن را بر دیدگان آن کنیز بست و او شب به [[خواب]] رفت.
بامداد که از خواب بیدار شد متوجه شدند که چشمان کنیزک بهبودی یافته است، و دیدگانش سالم می‌باشد، دعبل از این جریان خوشحال شد و [[غم]] و اندوهش برطرف گردید، و از [[برکت]] [[حضرت امام رضا]]{{ع}} بیمارش [[شفا]] یافت، و به این طریق [[سفر]] طولانی او به خراسان پایان یافت و او از این سفر [[سود]] مادی و [[معنوی]] فراوان برد.
بامداد که از خواب بیدار شد متوجه شدند که چشمان کنیزک بهبودی یافته است، و دیدگانش سالم می‌باشد، دعبل از این جریان خوشحال شد و [[غم]] و اندوهش برطرف گردید، و از [[برکت]] [[حضرت امام رضا]]{{ع}} بیمارش [[شفا]] یافت، و به این طریق [[سفر]] طولانی او به خراسان پایان یافت و او از این سفر [[سود]] مادی و [[معنوی]] فراوان برد.
[[دعبل]] در [[شهرها]] و ولایات
 
او پیوسته در [[سفر]] بود و از شهری به [[شهر]] دیگر و از [[ولایتی]] به [[ولایت]] دیگر میرفت، او در ایام [[زندگی]] پرمشقت و [[مصیبت]] خود که همواره مطرود [[خلفا]] و امرا بود در جایی مخصوص سکونت نداشت و [[منزل]] و [[مسکن]] معینی برای خود ترتیب نداد. او در ایام [[حیات]] در [[مصر]]، [[شام]]، [[عراق]]، [[مغرب]]، [[حجاز]]، [[یمن]]، بلادجبل، [[خراسان]] و [[قم]] [[روزگار]] خود را گذرانید و در [[شهر قم]] بیشتر سکونت می‌کرد؛ زیرا آنها [[شیعه]] بودند و به وی [[احترام]] میکردند.
==[[دعبل]] در [[شهرها]] و ولایات ==
در مصادر آمده که [[مردمان]] قم برای او شهریه و [[مستمری]] معین کرده و زندگی او را اداره میکردند، او گاهی از منزل خود خارج می‌‌شد و سال‌ها طول میکشید تا بار دیگر به آنجا برمی‌گشت، زمانی از [[مشرق]] بیرون می‌‌شد و بعد از مدتی خبرش از مغرب میآمد، هنگامی که به خانه‌اش برمی‌گشت دستش پر بود، هم اشعار و قصاید تازه‌ای سروده بود و هم [[مال]] و منالی برای خود گرد آورده و هدایای بسیاری به او داده بودند.
او پیوسته در [[سفر]] بود و از شهری به [[شهر]] دیگر و از [[ولایتی]] به [[ولایت]] دیگر میرفت، او در ایام [[زندگی]] پرمشقت و [[مصیبت]] خود که همواره مطرود [[خلفا]] و امرا بود در جایی مخصوص سکونت نداشت و [[منزل]] و [[مسکن]] معینی برای خود ترتیب نداد. او در ایام [[حیات]] در [[مصر]]، [[شام]]، [[عراق]]، [[مغرب]]، [[حجاز]]، [[یمن]]، بلادجبل، [[خراسان]] و [[قم]] [[روزگار]] خود را گذرانید و در [[شهر قم]] بیشتر سکونت می‌کرد؛ زیرا آنها [[شیعه]] بودند و به وی [[احترام]] می‌کردند.
دعبل در سفرهای خود با [[مخالفان]] [[عقیدتی]] و [[سیاسی]] خلفا که با آنها در حال [[جنگ]] و [[گریز]] بودند، و به اصطلاح امروز [[مبارزات]] چریکی می‌کردند آشنا شده بود و آنها به وی سخت علاقه‌مند شده بودند اگر چه از نظر مذهبی با وی [[مخالفت]] میکردند، و نیز در سفرها با [[راهزنان]] و عیاران برخورد می‌کرد، او با [[فصاحت]] و [[بلاغت]] و اشعار رسا و پرمغز خود این گونه مردمان را که اغلب در کوهستان‌ها زندگی می‌کردند به خود جلب می‌کرد.
 
هنگامی که در راه‌ها به این [[جماعت]] برخورد مینمود آنها را نزد خود فرا می‌خواند و با آنها به [[گفتگو]] میپرداخت او سفره‌اش را پهن می‌کرد و طعام و غذای مسافرتی خود را در سفره میگذاشت و از آن عیاران و راهزنان و یا جنگجویان [[دعوت]] میکرد تا با وی [[غذا]] بخورند، آنها هم با وی مینشستند و [[غذا]] می‌خوردند، و بعد به [[غلام]] خود دستور می‌داد تا برای [[مهمانان]] جدیدش [[شعر]] بخواند.
در مصادر آمده که [[مردمان]] قم برای او شهریه و [[مستمری]] معین کرده و زندگی او را اداره میکردند، او گاهی از منزل خود خارج می‌‌شد و سال‌ها طول می‌کشید تا بار دیگر به آنجا برمی‌گشت، زمانی از [[مشرق]] بیرون می‌‌شد و بعد از مدتی خبرش از مغرب می‌آمد، هنگامی که به خانه‌اش برمی‌گشت دستش پر بود، هم اشعار و قصاید تازه‌ای سروده بود و هم [[مال]] و منالی برای خود گرد آورده و هدایای بسیاری به او داده بودند.
عیاران او را میشناختند و از [[روح]] [[سرکش]] و ستیزه‌جوی او [[آگاه]] بودند، و می‌دانستند این همان شاعر نامداری است که با [[خلفا]] و [[ملوک]] و [[امیران]] و [[حاکمان]] در حال [[مبارزه]] است و هم اکنون که با آنها در حال [[غذا خوردن]] است مورد تعقیب می‌باشد، و لذا به او [[محبت]] میکردند، احتیاجات او را برمی‌آوردند، و در [[مشکلات]] او را [[یاری]] مینمودند و [[دعبل]] در اشعار خود به این موارد اشاره می‌کند.
 
دعبل و [[هارون الرشید]]
دعبل در سفرهای خود با [[مخالفان]] [[عقیدتی]] و [[سیاسی]] خلفا که با آنها در حال [[جنگ]] و [[گریز]] بودند، و به اصطلاح امروز [[مبارزات]] چریکی می‌کردند آشنا شده بود و آنها به وی سخت علاقه‌مند شده بودند اگر چه از نظر مذهبی با وی [[مخالفت]] می‌کردند، و نیز در سفرها با [[راهزنان]] و عیاران برخورد می‌کرد، او با [[فصاحت]] و [[بلاغت]] و اشعار رسا و پرمغز خود این گونه مردمان را که اغلب در کوهستان‌ها زندگی می‌کردند به خود جلب می‌کرد.
دعبل وارد [[بغداد]] شد و در آنجا ساکن گردید، تا آن‌گاه که هارون الرشید درگذشت، دعبل از ندیمان و مصاحبان هارون بود، [[سیدحسن صدر]] در تأسیس الشیعه گوید: [[رشید]] اشعار او را از مغنیان شنید و آن را پسندید، هنگامی که شنید دعبل در بغداد است او را نزد خود خواند و او را به منادمت برگزید، ابن [[معتز]] گفته: دعبل همراه [[امام رضا]]{{ع}} به [[خراسان]] رفت، ولی این درست نیست، دعبل بعد از آن [[حضرت]] به خراسان رفت.
 
دعبل و [[مأمون]]
هنگامی که در راه‌ها به این [[جماعت]] برخورد می‌نمود آنها را نزد خود فرا می‌خواند و با آنها به [[گفتگو]] می‌پرداخت او سفره‌اش را پهن می‌کرد و طعام و غذای مسافرتی خود را در سفره می‌گذاشت و از آن عیاران و راهزنان و یا جنگجویان [[دعوت]] می‌کرد تا با وی [[غذا]] بخورند، آنها هم با وی می‌نشستند و [[غذا]] می‌خوردند، و بعد به [[غلام]] خود دستور می‌داد تا برای [[مهمانان]] جدیدش [[شعر]] بخواند.
در بشارة المصطفی نقل می‌کند که [[یحیی بن اکثم]] گفت: مأمون دعبل را تأمین داد و او هم در نزد او حاضر شد مأمون به او گفت: قصیده خود را برای من بخوان، دعیل آن را [[انکار]] کرد و گفت: اصلاً از آن خبر ندارد، مأمون به او گفت: من به تو تأمین دادم و اکنون هم کاری به تو ندارم، قصیده‌ات را بخوان و کسی نمی‌تواند به تو آسیبی برساند در این هنگام دعبل آن قصیده را انشاد کرد.
 
عیاران او را می‌شناختند و از [[روح]] [[سرکش]] و ستیزه‌جوی او [[آگاه]] بودند، و می‌دانستند این همان شاعر نامداری است که با [[خلفا]] و [[ملوک]] و [[امیران]] و [[حاکمان]] در حال [[مبارزه]] است و هم اکنون که با آنها در حال [[غذا خوردن]] است مورد تعقیب می‌باشد، و لذا به او [[محبت]] می‌کردند، احتیاجات او را برمی‌آوردند، و در [[مشکلات]] او را [[یاری]] می‌نمودند و [[دعبل]] در اشعار خود به این موارد اشاره می‌کند.
 
==دعبل و [[هارون الرشید]] ==
دعبل وارد [[بغداد]] شد و در آنجا ساکن گردید، تا آن‌گاه که هارون الرشید درگذشت، دعبل از ندیمان و مصاحبان هارون بود، [[سید حسن صدر]] در تأسیس الشیعه گوید: [[رشید]] اشعار او را از مغنیان شنید و آن را پسندید، هنگامی که شنید دعبل در بغداد است او را نزد خود خواند و او را به منادمت برگزید، ابن [[معتز]] گفته: دعبل همراه [[امام رضا]]{{ع}} به [[خراسان]] رفت، ولی این درست نیست، دعبل بعد از آن [[حضرت]] به خراسان رفت.
 
==دعبل و [[مأمون]]==
در [[بشارة المصطفی (کتاب)|بشارة المصطفی]] نقل می‌کند که [[یحیی بن اکثم]] گفت: مأمون دعبل را تأمین داد و او هم در نزد او حاضر شد مأمون به او گفت: قصیده خود را برای من بخوان، دعیل آن را [[انکار]] کرد و گفت: اصلاً از آن خبر ندارد، مأمون به او گفت: من به تو تأمین دادم و اکنون هم کاری به تو ندارم، قصیده‌ات را بخوان و کسی نمی‌تواند به تو آسیبی برساند در این هنگام دعبل آن قصیده را انشاد کرد.
 
این قصیده مفصل و طولانی می‌باشد، اما چند [[بیت]] از آن را در این جا نقل می‌کنیم:
این قصیده مفصل و طولانی می‌باشد، اما چند [[بیت]] از آن را در این جا نقل می‌کنیم:
{{عربی|لَمْ يَبْقَ حَيٌّ مِنَ الْأَحْيَاءِ نَعْلَمُهُ مِنْ ذِي يَمَانٍ وَ لَا بَكْرٍ وَ لَا مُضَرَ
 
إِلَّا وَ هُمْ شُرَكَاءُ فِي دِمَائِهِمْ كَمَا تُشَارِكُ أَيْسَارٌ عَلَى جُزُرٍ
{{شعر}}
قَتْلًا وَ أَسْراً وَ تَخْوِيفاً وَ مَنْهَبَةً فِعْلَ الْغُزَاةِ بِأَرْضِ الرُّومِ وَ الْخَزَرِ
{{ب|''لَمْ يَبْقَ حَيٌّ مِنَ الْأَحْيَاءِ نَعْلَمُهُ''|2=''مِنْ ذِي يَمَانٍ وَ لَا بَكْرٍ وَ لَا مُضَرَ''}}
أَرَى أُمَيَّةَ مَعْذُورِينَ إِنْ قَتَلُوا وَ لَا أَرَى لِبَنِي الْعَبَّاسِ مِنْ عُذْرٍ
{{ب|''إِلَّا وَ هُمْ شُرَكَاءُ فِي دِمَائِهِمْ''|2=''كَمَا تُشَارِكُ أَيْسَارٌ عَلَى جُزُرٍ''}}
قَوْماً قَتَلْتُمْ عَلَى الْإِسْلَامِ أَوَّلَهُمْ حَتَّى إِذَا اسْتَمْلَكُوا جَازُوا عَلَى الْكُفْرِ
{{ب|''قَتْلًا وَ أَسْراً وَ تَخْوِيفاً وَ مَنْهَبَةً فِعْلَ''|2=''الْغُزَاةِ بِأَرْضِ الرُّومِ وَ الْخَزَرِ''}}
أَبْنَاءُ حَرْبٍ وَ مَرْوَانَ وَ أُسْرَتُهُمْ بَنُو مُعَيْطٍ وُلَاةُ الْحِقْدِ وَ الْوَغْرِ
{{ب|''أَرَى أُمَيَّةَ مَعْذُورِينَ إِنْ قَتَلُوا وَ لَا''|2=''أَرَى لِبَنِي الْعَبَّاسِ مِنْ عُذْرٍ''}}
ارْبَعْ بِطُوسَ عَلَى قَبْرِ الزَّكِيِّ بِهَا إِنْ كُنْتَ تَرْبَعُ مِنْ دِيْنٍ عَلَى وَطَرٍ
{{ب|''قَوْماً قَتَلْتُمْ عَلَى الْإِسْلَامِ أَوَّلَهُمْ حَتَّى''|2=''إِذَا اسْتَمْلَكُوا جَازُوا عَلَى الْكُفْرِ''}}
هَيْهَاتَ كُلُّ امْرِئٍ رَهْنٌ بِمَا كَسَبَتْ لَهُ يَدَاهُ فَخُذْ مَا شِئْتَ أَوْ فَذَرْ}}
{{ب|''أَبْنَاءُ حَرْبٍ وَ مَرْوَانَ وَ أُسْرَتُهُمْ''|2=''بَنُو مُعَيْطٍ وُلَاةُ الْحِقْدِ وَ الْوَغْرِ''}}
{{ب|''ارْبَعْ بِطُوسَ عَلَى قَبْرِ الزَّكِيِّ بِهَا''|2=''إِنْ كُنْتَ تَرْبَعُ مِنْ دِيْنٍ عَلَى وَطَرٍ''}}
{{ب|''هَيْهَاتَ كُلُّ امْرِئٍ رَهْنٌ بِمَا كَسَبَتْ''|2=''لَهُ يَدَاهُ فَخُذْ مَا شِئْتَ أَوْ فَذَرْ''}}
{{پایان شعر}}
 
[[راوی]] گوید: هنگامی که [[مأمون]] این ابیات را از [[دعبل خزاعی]] شنید، عمامه‌اش را بر [[زمین]] زد و گفت: ای [[دعبل]] به [[خداوند]] [[سوگند]] راست گفتی.
[[راوی]] گوید: هنگامی که [[مأمون]] این ابیات را از [[دعبل خزاعی]] شنید، عمامه‌اش را بر [[زمین]] زد و گفت: ای [[دعبل]] به [[خداوند]] [[سوگند]] راست گفتی.
[[ابواسحاق]] قیروانی گوید: هنگامی که مأمون وارد [[بغداد]] شد دعبل را احضار کرد، دعبل قبلاً او را هجو کرده بود ولی مأمون او را [[عفو]] نمود و از وی درگذشت، دعبل نزد مأمون رفت، هنگامی که دیدگان مأمون بر دعبل افتاد گفت: آن کسی که در گودال [[ذلت]] و [[حقارت]] گرفتار آمده کیست، دعبل گفت: یا [[امیرالمؤمنین]] شما از کسانی که جرمشان بزرگ‌تر از من بود در گذشته‌اید مقصود مأمون اشاره به این اشعار دعبل بود
 
{{عربی|إِنِّي مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ سُيُوفُهُمْ قَتَلَتْ أَخَاكَ وَ شَرَّفَتْكَ بِمَقْعَدٍ
[[ابواسحاق قیروانی]] گوید: هنگامی که مأمون وارد [[بغداد]] شد دعبل را احضار کرد، دعبل قبلاً او را هجو کرده بود ولی مأمون او را [[عفو]] نمود و از وی درگذشت، دعبل نزد مأمون رفت، هنگامی که دیدگان مأمون بر دعبل افتاد گفت: آن کسی که در گودال [[ذلت]] و [[حقارت]] گرفتار آمده کیست، دعبل گفت: یا [[امیرالمؤمنین]] شما از کسانی که جرمشان بزرگ‌تر از من بود در گذشته‌اید مقصود مأمون اشاره به این اشعار دعبل بود
رَفَعُوا مَحَلَّكَ بَعْدَ طُولِ خُمُولِهِ وَ اسْتَنْقَذُوكَ مِنَ الْحَضِيضِ الْأَوْهَدِ}}
{{شعر}}
{{ب|''إِنِّي مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ سُيُوفُهُمْ''|2=''قَتَلَتْ أَخَاكَ وَ شَرَّفَتْكَ بِمَقْعَدٍِ''}}
{{ب|''رَفَعُوا مَحَلَّكَ بَعْدَ طُولِ خُمُولِهِ''|2=''وَ اسْتَنْقَذُوكَ مِنَ الْحَضِيضِ الْأَوْهَدِِ''}}
{{پایان شعر}}
 
دعبل در این اشعار [[افتخار]] می‌کند به طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین که [[محمد بن هارون]] [[امین]] [[برادر]] مأمون را کشت و سرش را برای مأمون فرستاد، و این طاهر از [[موالیان]] [[خزاعه]] می‌باشد، در این هنگام مأمون از دعبل خواست تا [[قصیده تائیه]] خود را بخواند، دعبل درخواست کرد که او را از خواندن قصیده معاف بدارد ولی او قبول نکرد گفت: من آن را شنیده‌ام ولی دوست دارم از تو بشنوم، دعبل قصیده را خواند، هنگامی که به این ابیات رسید:
دعبل در این اشعار [[افتخار]] می‌کند به طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین که [[محمد بن هارون]] [[امین]] [[برادر]] مأمون را کشت و سرش را برای مأمون فرستاد، و این طاهر از [[موالیان]] [[خزاعه]] می‌باشد، در این هنگام مأمون از دعبل خواست تا [[قصیده تائیه]] خود را بخواند، دعبل درخواست کرد که او را از خواندن قصیده معاف بدارد ولی او قبول نکرد گفت: من آن را شنیده‌ام ولی دوست دارم از تو بشنوم، دعبل قصیده را خواند، هنگامی که به این ابیات رسید:
{{عربی|أَ لَمْ تَرَ أَنِّي مُذْ ثَلَاثُونَ حِجَّةٍ أَرْوَحُ وَ أَغْدُو دَائِمَ الْحَسَرَاتِ
{{شعر}}
أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتِ
{{ب|''أَ لَمْ تَرَ أَنِّي مُذْ ثَلَاثُونَ حِجَّةٍ''|2=''أَرْوَحُ وَ أَغْدُو دَائِمَ الْحَسَرَاتِِ''}}
إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمْ أَكُفّاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ
{{ب|''أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً''|2=''وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتِِ''}}
{{ب|''إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمْ''|2=''أَكُفّاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍِ''}}
{{ب|''وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ نُحْفٌ جُسُومُهُمْ''|2=''وَ آلُ زِيَادٍ غُلَّظُ الْقَصَرَاتِ
{{ب|''بَنَاتُ زِيَادٍ فِي الْقُصُورِ مَصُونَةٌ''|2=''وَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ فی الفلوات}}
{{پایان شعر}}


وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ نُحْفٌ جُسُومُهُمْ وَ آلُ زِيَادٍ غُلَّظُ الْقَصَرَاتِ
در این جا [[مأمون]] گریست، و بار دیگر او را [[امان]] داد، وصله‌ای [[نیکو]] به وی بخشید.
بَنَاتُ زِيَادٍ فِي الْقُصُورِ مَصُونَةٌ وَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ فی الفلوات}}


در این جا [[مأمون]] گریست، و بار دیگر او را [[امان]] داد، وصله‌ای [[نیکو]] به وی بخشید.
==[[دعبل]] و [[ابراهیم بن مهدی]] ==
[[دعبل]] و [[ابراهیم]] بن [[مهدی]]
ابراهیم بن مهدی بر مأمون وارد شد و از حال خود به وی [[شکایت]] کرد و گفت: با [[امیرالمؤمنین]] [[خداوند سبحان]] تو را بر من [[فضیلت]] داد و [[رحمت]] و [[عطوفت]] را به تو [[الهام]] کرد و مرا مورد [[عفو]] قرار دادی، ما از نظر [[خاندان]] یکی هستیم و [[نسب]] و ریشه‌ام با شما فرقی نمی‌کند و اینک دعبل مرا هجو کرده شما [[انتقام]] مرا از وی بگیرید، مأمون گفت: او چه گفته است شاید مقصود شما در [[شعر]] ابن شکلة بالعراق باشد.
ابراهیم بن مهدی بر مأمون وارد شد و از حال خود به وی [[شکایت]] کرد و گفت: با [[امیرالمؤمنین]] [[خداوند سبحان]] تو را بر من [[فضیلت]] داد و [[رحمت]] و [[عطوفت]] را به تو [[الهام]] کرد و مرا مورد [[عفو]] قرار دادی، ما از نظر [[خاندان]] یکی هستیم و [[نسب]] و ریشه‌ام با شما فرقی نمی‌کند و اینک دعبل مرا هجو کرده شما [[انتقام]] مرا از وی بگیرید، مأمون گفت: او چه گفته است شاید مقصود شما در [[شعر]] ابن شکلة بالعراق باشد.
ابراهیم گفت: این یکی از هجوهای او می‌باشد و او زشت‌تر از اینها درباره من گفته است، مأمون گفت: تو در این جا مانند من هستی او مرا هم هجو کرده است، ابراهیم گفت: [[خداوند]] [[حلم]] تو را زیاد کند و بر علمت افزون گرداند، ما همه از [[دانش]] تو سخن میگوئیم، و از حلم و [[بردباری]] تو [[متابعت]] مینماییم و حلیمان باید از حلم تو فرا گیرند و [[صبر]] و [[استقامت]] را از تو بیاموزند.
ابراهیم گفت: این یکی از هجوهای او می‌باشد و او زشت‌تر از اینها درباره من گفته است، مأمون گفت: تو در این جا مانند من هستی او مرا هم هجو کرده است، ابراهیم گفت: [[خداوند]] [[حلم]] تو را زیاد کند و بر علمت افزون گرداند، ما همه از [[دانش]] تو سخن میگوئیم، و از حلم و [[بردباری]] تو [[متابعت]] مینماییم و حلیمان باید از حلم تو فرا گیرند و [[صبر]] و [[استقامت]] را از تو بیاموزند.
ابراهیم بن مهدی را [[بنی عباس]] در [[بغداد]] به [[خلافت]] [[انتخاب]] کردند، و مأمون را از خلافت [[خلع]] نمودند، ابراهیم یک خواننده و نوازنده بود، و [[عمر]] خودش را در [[لهو و لعب]] گذرانیده و همواره ساز و آواز میخواند، هنگامی که او در بغداد به عنوان [[خلیفه]] بر اریکه خلافت نشست، [[دعبل خزاعی]] او را به باد مسخره گرفت و با اشعار خود او را هجو کرد، دعبل درباره او می‌گوید:
ابراهیم بن مهدی را [[بنی عباس]] در [[بغداد]] به [[خلافت]] [[انتخاب]] کردند، و مأمون را از خلافت [[خلع]] نمودند، ابراهیم یک خواننده و نوازنده بود، و [[عمر]] خودش را در [[لهو و لعب]] گذرانیده و همواره ساز و آواز میخواند، هنگامی که او در بغداد به عنوان [[خلیفه]] بر اریکه خلافت نشست، [[دعبل خزاعی]] او را به باد مسخره گرفت و با اشعار خود او را هجو کرد، دعبل درباره او می‌گوید:
{{عربی|يَا مَعْشَرَ الْأَجْنَادِ لَا تَقْنَطُوا وارضوا بما کان وَ لَا تَسْخَطُوا
{{شعر}}
فَسَوْفَ تعطون حَنِينِيَّةً يَلَذُّهَا الْأَمْرَدُ وَ الْأَشْمَطُ
{{ب|''عربی|يَا مَعْشَرَ الْأَجْنَادِ لَا تَقْنَطُوا''|2=''وارضوا بما کان وَ لَا تَسْخَطُواِ''}}
وَ الْمَعْبَدِيَّاتِ لِقُوَّادِكُمْ لَا تَدْخُلُ الْكِيسَ وَ لَا تُرْبَطُ
{{ب|''فَسَوْفَ تعطون حَنِينِيَّةً''|2=''يَلَذُّهَا الْأَمْرَدُ وَ الْأَشْمَطُِ''}}
وَ هَكَذَا يَرْزُقُ قواده خَلِيقَةٌ مُصْحَفُهُ الْبَرْبَطُ}}
{{ب|''وَ الْمَعْبَدِيَّاتِ لِقُوَّادِكُمْ''|2=''لَا تَدْخُلُ الْكِيسَ وَ لَا تُرْبَطُِ''}}
هنگامی که ابراهیم از دعبل شکایت کرد و خواست مأمون او را [[مجازات]] کند، مأمون به وی گفت: او مرا هم هجو کرده ولی من از وی در گذشتم. [[مأمون]] از پیشنهاد [[ابراهیم]] خنده‌اش گرفت، در این هنگام [[ابوعباد]] وارد شد، مأمون گفت: [[دعبل]] ابوعباد را هم هجو کرده. ابراهیم گفت: در صورتی که دست او از تو بازتر است. مأمون گفت: [[خیر]] او [[جاهل]] است ولی من [[حلیم]] هستم و از [[لغزش‌ها]] در می‌گذرم.
{{ب|''وَ هَكَذَا يَرْزُقُ قواده''|2=''خَلِيقَةٌ مُصْحَفُهُ الْبَرْبَطُِ''}}
دعبل و [[معتصم]]
{{پایان شعر}}
[[ابن حجر]] گوید: دعبل می‌گفت روزی بر معتصم وارد شدم، او به من گفت: شما گفته‌اند: [[پادشاهان]] [[بنی عباس]] عددشان هفت نفر بیشتر نیست، و دستور داد گردن مرا بزنند، در این هنگام ابراهیم بن [[مهدی]] برخاست و گفت: یا [[امیرالمؤمنین]] دعبل آن اشعار را نگفته است آنها را من گفتم و به دعبل نسبت دادم؛ زیرا او مرا هجو کرده بود، معتصم دستور داد او را رها کردند.
 
ابن [[رشیق]] گوید: [[دعبل بن علی]] بزرگان را هجو می‌کرد و باکی نداشت که چه می‌گوید و یا میسراید، او معتصم را هجر کرد و گفت:
هنگامی که ابراهیم از دعبل شکایت کرد و خواست مأمون او را [[مجازات]] کند، مأمون به وی گفت: او مرا هم هجو کرده ولی من از وی در گذشتم. [[مأمون]] از پیشنهاد ابراهیم خنده‌اش گرفت، در این هنگام [[ابوعباد]] وارد شد، مأمون گفت: [[دعبل]] ابوعباد را هم هجو کرده. ابراهیم گفت: در صورتی که دست او از تو بازتر است. مأمون گفت: [[خیر]] او [[جاهل]] است ولی من [[حلیم]] هستم و از [[لغزش‌ها]] در می‌گذرم.
{{عربی|ملوک [[بنی العباس]] فی الکتب سبعة و لم تأتنا عن ثامن لهم کتب
 
کذلک [[اهل]] الکهف فی الکهف سبعة کرام اذا عدوا و ثامنهم کلب}}
==دعبل و [[معتصم]]==
[[ابن حجر]] گوید: دعبل می‌گفت روزی بر معتصم وارد شدم، او به من گفت: شما گفته‌اند: [[پادشاهان]] [[بنی عباس]] عددشان هفت نفر بیشتر نیست، و دستور داد گردن مرا بزنند، در این هنگام ابراهیم بن مهدی برخاست و گفت: یا [[امیرالمؤمنین]] دعبل آن اشعار را نگفته است آنها را من گفتم و به دعبل نسبت دادم؛ زیرا او مرا هجو کرده بود، معتصم دستور داد او را رها کردند.
 
[[ابن رشیق]] گوید: [[دعبل بن علی]] بزرگان را هجو می‌کرد و باکی نداشت که چه می‌گوید و یا می‌سراید، او معتصم را هجر کرد و گفت:
{{شعر}}
{{ب|''مُلوكُ بَني العَبّاسِ في الكُتبِ سَبعَةٌ''|2=''وَلَم تَأتِنا عَن ثامِنٍ لَهُمُ كُتبُ''}}
{{ب|''كَذَلِكَ أَهلُ الكَهفِ في الكَهفِ سَبعَةٌ''|2=''خِيارٌ إِذا عُدّوا وَثامِنُهُم كَلبُ''}}
{{پایان شعر}}
 
هنگامی که معتصم آن را شنید دستور داد دعبل را حاضر کنند، او فرار کرد و به شهری در ناحیه سودان که اکنون بزویله بنی خطاب معروف است رفت و در همان جا درگذشت و نبرش هم در آنجا می‌باشد، ولی [[شعر]] بحتری که در مرثیه او سروده شده خلاف این می‌باشد، از شعری که درباره دعبل گفته معلوم می‌گردد که [[قبر]] دعبل در [[اهواز]] است.
هنگامی که معتصم آن را شنید دستور داد دعبل را حاضر کنند، او فرار کرد و به شهری در ناحیه سودان که اکنون بزویله بنی خطاب معروف است رفت و در همان جا درگذشت و نبرش هم در آنجا می‌باشد، ولی [[شعر]] بحتری که در مرثیه او سروده شده خلاف این می‌باشد، از شعری که درباره دعبل گفته معلوم می‌گردد که [[قبر]] دعبل در [[اهواز]] است.
اما در خبر دیگری که از ابوناجیه [[روایت]] شده است، معتصم دعبل را سخت [[دشمن]] میداشت، و از زبان وی در [[ناراحتی]] به سر می‌برد، دعبل این جریان را می‌دانست و لذا از وی فرار کرد و به طرف بلاد [[جبل]] رفت و او را هجو کرده و گفت:
اما در خبر دیگری که از ابوناجیه [[روایت]] شده است، معتصم دعبل را سخت [[دشمن]] میداشت، و از زبان وی در [[ناراحتی]] به سر می‌برد، دعبل این جریان را می‌دانست و لذا از وی فرار کرد و به طرف بلاد [[جبل]] رفت و او را هجو کرده و گفت:
{{عربی|و قام [[امام]] لم یکن ذاهدایة فلیس له [[دین]] و لیس له لعب
{{شعر}}
و ما کانت الأنباء تاتی بمثله یملک یوما او تدین له العرب
{{ب|''وَقامَ إِمامٌ لَم يَكُن ذا هِدايَةٍ''|2=''فَلَيسَ لَهُ دينٌ وَلَيسَ لَهُ لُبُّ''}}
لقد ضاع [[ملک]] [[الناس]] اذساس ملکهم وصیف واشناس و قد عظم الکرب}}
{{ب|''وَما كانَتِ الأَنباءُ تَأتي بِمِثلِهِ''|2=''يُمَلَّكُ يَوماً أَو تَدينُ لَهُ العُربُ''}}
{{ب|''لَقَد ضاعَ أَمرُ الناسِ إِذ ساسَ مُلكَهُم''|2=''وَصَيفٌ وَأَشناسٌ وَقَد عَظُمَ الكَربُ''}}
{{پایان شعر}}
 
و نیز [[دعبل]] درباره [[معتصم]] گفته:
و نیز [[دعبل]] درباره [[معتصم]] گفته:
{{عربی|قد قلت اذغیبوه وانصرفوا فی [[شر]] [[قبر]] لشر مدفون
{{شعر}}
اذهب الی النار و العذاب فما خلتک الامن الشیاطین
{{ب|''قد قلت اذ عیبوه و انصرفوا''|2=''فی شر قبر لشر مدفون''}}
مازلت حتی عقدت [[بیعة]] من اضربا لمسلمین [[والدین]]}}
{{ب|''اذهب الی النار و العذاب فما''|2=''خلتک الامن الشیاطین''}}
دعبل و [[متوکل]]
{{ب|''مازلت حتی عقدت بیعه من''|2=''اضر بالمسلمین و الدین''}}
از اشعار و ابیات [[دعبل خزاعی]] معلوم می‌شود وی با [[خلافت متوکل]] بسیار مخالف بوده و [[خلافت]] او را برای [[مسلمانان]] و [[مذهب]] [[اسلام]] [[مضر]] می‌دانسته است، متوکل شاید فاسد‌ترین [[خلیفه]] در میان [[بنی عباس]] بوده و [[زندگی]] سراسر [[پلید]] و ننگین او در صفحات [[تاریخ]] آمده است، او قبل از رسیدن به خلافت مانند مخنثان [[لباس]] میپوشیده و خود را به شکل آنان در میآورده است.
{{پایان شعر}}
 
==دعبل و [[متوکل]]==
از اشعار و ابیات [[دعبل خزاعی]] معلوم می‌شود وی با [[خلافت متوکل]] بسیار مخالف بوده و [[خلافت]] او را برای [[مسلمانان]] و [[مذهب]] [[اسلام]] [[مضر]] می‌دانسته است، متوکل شاید فاسد‌ترین [[خلیفه]] در میان [[بنی عباس]] بوده و [[زندگی]] سراسر [[پلید]] و ننگین او در صفحات [[تاریخ]] آمده است، او قبل از رسیدن به خلافت مانند مخنثان [[لباس]] می‌پوشیده و خود را به شکل آنان در می‌آورده است.
 
او مردی شرابخوار و [[زن]] باز بود، [[مورخان]] می‌نویسند او چهار هزار [[کنیز]] داشت که با همه آنها نزدیکی کرده بود، شعرای هرزه و دلقک و خوانندگان و نوازندگان بی‌آبرو و یک گروه از [[غلامان]] [[زیبا]] روی ترک پیرامون او را گرفته بودند، و وی شب و [[روز]] به [[باده‌گساری]] و [[معاشرت]] با [[زنان]] زیبا اوقات میگذرانید و با مردان [[آلوده]] به [[گناه]] [[محشور]] بود.
او مردی شرابخوار و [[زن]] باز بود، [[مورخان]] می‌نویسند او چهار هزار [[کنیز]] داشت که با همه آنها نزدیکی کرده بود، شعرای هرزه و دلقک و خوانندگان و نوازندگان بی‌آبرو و یک گروه از [[غلامان]] [[زیبا]] روی ترک پیرامون او را گرفته بودند، و وی شب و [[روز]] به [[باده‌گساری]] و [[معاشرت]] با [[زنان]] زیبا اوقات میگذرانید و با مردان [[آلوده]] به [[گناه]] [[محشور]] بود.
دعبل خزاعی شاعر پرخاشگر و ستیزه‌جو با اشعار خود این خلیفه [[فاسد]] و [[طاغی]] را مورد [[نکوهش]] قرار داد و او را شدیداً هجو کرد، سخنان دعبل او را در [[جامعه]] [[رسوا]] ساخت، و [[اسرار]] [[زشت]] او را برملا کرد، این [[بیت]] ذیل را دعبل در هجو او گفته است:
دعبل خزاعی شاعر پرخاشگر و ستیزه‌جو با اشعار خود این خلیفه [[فاسد]] و [[طاغی]] را مورد [[نکوهش]] قرار داد و او را شدیداً هجو کرد، سخنان دعبل او را در [[جامعه]] [[رسوا]] ساخت، و [[اسرار]] [[زشت]] او را برملا کرد، این [[بیت]] ذیل را دعبل در هجو او گفته است:
{{عربی|و لست بقائل قذعا و لکن لأمرما تعبدک العبید}}
{{شعر}}
دعبل و عبدالله بن طاهر
{{ب|''وَلَستُ بِقائِلٍ قَذَعاً وَلَكِن''|2=''لِأَمرٍ ما تَعَبَّدَكَ العَبيدُ''}}
عبدالله بن طاهر یکی از [[والیان]] و امرای بزرگ بنی عباس بود، پدرش طاهر همان کسی است که [[امین]] را [[شکست]] داد و او را کشت و سرش را برای [[مأمون]] در [[خراسان]] فرستاد، عبدالله بعد از درگذشت طاهر [[مقام]] و [[منصب]] [[پدر]] را گرفت و [[حاکم خراسان]] و [[عراق]] و [[ری]] و بلاد [[جبل]] شد، او با [[قدرت]] تمام بر تمام بلاد شرقی [[خلیفه]] [[حکومت]] میکرد و بزرگ‌ترین [[قدرت]] [[روز]] به حساب میآمد.
{{پایان شعر}}
 
==دعبل و [[عبدالله بن طاهر]] ==
عبدالله بن طاهر یکی از [[والیان]] و امرای بزرگ بنی عباس بود، پدرش طاهر همان کسی است که [[امین]] را [[شکست]] داد و او را کشت و سرش را برای [[مأمون]] در [[خراسان]] فرستاد، عبدالله بعد از درگذشت طاهر [[مقام]] و [[منصب]] [[پدر]] را گرفت و [[حاکم خراسان]] و [[عراق]] و [[ری]] و بلاد [[جبل]] شد، او با [[قدرت]] تمام بر تمام بلاد شرقی [[خلیفه]] [[حکومت]] میکرد و بزرگ‌ترین [[قدرت]] [[روز]] به حساب می‌آمد.
 
[[دعبل خزاعی]] یکی از روزها نزد عبدالله بن طاهر رفت، هنگامی که در مقابل او قرار گرفت ایستاد و این چند [[شعر]] را برای او [[قراءت]] کرد:
[[دعبل خزاعی]] یکی از روزها نزد عبدالله بن طاهر رفت، هنگامی که در مقابل او قرار گرفت ایستاد و این چند [[شعر]] را برای او [[قراءت]] کرد:
{{عربی|أتیت مستشفعا بلاسبب الیک الابحرمة الأدب
{{شعر}}
فاقض ذمامی فاننی [[رجل]] غیرملح علیک فی الطلب}}
{{ب|''جئتك مسترفدا بلا سبب''|2=''اليك الّا بحرمة الادب‌''}}
{{ب|''فاقض امامي فانني رجل''|2=''غير ملحّ عليك في الطّلب‌''}}
{{پایان شعر}}
 
عبدالله بن طاهر پس از شنیدن این دو [[بیت]] فوراً از جای خود برخاست و به [[اطاق]] دیگری رفت و شصت هزار درهم برای او فرستاد و این دو بیت را هم در کاغذی برای او نوشت.
عبدالله بن طاهر پس از شنیدن این دو [[بیت]] فوراً از جای خود برخاست و به [[اطاق]] دیگری رفت و شصت هزار درهم برای او فرستاد و این دو بیت را هم در کاغذی برای او نوشت.
{{عربی|أعجلتنا فاتاک اول بحرنا قلا و لو آخرته لم یقلل
{{عربی|أعجلتنا فاتاک اول بحرنا قلا و لو آخرته لم یقلل
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش