جز
جایگزینی متن - 'سید بن طاؤس' به 'سید بن طاووس'
جز (جایگزینی متن - 'سید بن طاؤس' به 'سید بن طاووس') |
|||
خط ۲۷۴: | خط ۲۷۴: | ||
گفتیم که نسبت دادن کتاب الضعفاء به [[ابن غضائری]] مشهوری که از بزرگان [[طایفه]] و از [[مشایخ]] [[نجاشی]] است، [[ستم]] بزرگی در [[حق]] وی است و [[شأن]] او اجلّ از این است که [[حرمت]] بزرگان [[دین]] را بشکند تا اینکه هیچ یک از بزرگانی که به [[تقوا]] و [[عفاف]] و [[صلاح]] معروفاند نتوانند از [[جرح]] او فرار کنند. ظاهراً مؤلف این کتاب از [[دشمنان]] بزرگان [[شیعه]] بوده و میخواسته است به ایشان به هر [[حیله]] و وجهی [[تهمت]] بزند. پس این کتاب را تألیف کرده و بعضی از مقالات [[ابن غضائری]] را در آن آورده است تا سخنان او را بپذیرند؛ والله العالم. | گفتیم که نسبت دادن کتاب الضعفاء به [[ابن غضائری]] مشهوری که از بزرگان [[طایفه]] و از [[مشایخ]] [[نجاشی]] است، [[ستم]] بزرگی در [[حق]] وی است و [[شأن]] او اجلّ از این است که [[حرمت]] بزرگان [[دین]] را بشکند تا اینکه هیچ یک از بزرگانی که به [[تقوا]] و [[عفاف]] و [[صلاح]] معروفاند نتوانند از [[جرح]] او فرار کنند. ظاهراً مؤلف این کتاب از [[دشمنان]] بزرگان [[شیعه]] بوده و میخواسته است به ایشان به هر [[حیله]] و وجهی [[تهمت]] بزند. پس این کتاب را تألیف کرده و بعضی از مقالات [[ابن غضائری]] را در آن آورده است تا سخنان او را بپذیرند؛ والله العالم. | ||
[[سید بن | [[سید بن طاووس]] در تأسیس قاعده کلی برای [[جرح و تعدیل]]، به آن اشاره کرده است. پس چنانچه [[جرح]] معارضی داشت، با وجود معارض، ساقط میشود و اگر معارضی نداشت، پس [[اطمینان]] به آن، پسندیدهتر است، بر خلاف [[مدح]] غیر معارض که در آن، سکون است. با این قاعده، در اذهان [[سیره]] [[اصحاب]] اعتنا نکردن به تضعیفات کتاب الضعفاء خطور میکند؛ البته بر فرض معلوم بودن مؤلف کتاب و چه بسا که مؤلف این کتاب معلوم نباشد؛ پس چگونه با [[جرح]] آن سکون دست خواهد داد؟<ref>الذریعه، ج۱۰، ص۸۹.</ref> | ||
ایشان سپس درباره [[ابن غضائری]] مینویسد: ما باید [[ساحت]] [[ابن غضائری]] را از تألیف این کتاب منزه بدانیم که در آن به انواع مختلف، علمای با [[تقوا]] و [[عفاف]] [[جرح]] شدهاند؛ کما اینکه در این کتاب، [[مفسر]] استر آبادی، [[ضعیف]] و [[کذاب]] دانسته شده است؛ آیا کسی که [[شیخ صدوق]] اکثر روایاتش را از او [[نقل]] و بر او [[اعتماد]] کرده، [[کذاب]] است؟ در این باره دو مسئله پیش میآید. یا اینکه باید توصیف [[شیخ طوسی]] را درباره [[شیخ صدوق]] [[تکذیب]] کنیم که فرموده است: وی [[آگاه]] به [[رجال]] و نسبت به [[اخبار]] نقاد است {{عربی|بصیراً بالرجال نقاداً للاخبار}}، پس اینکه [[شیخ صدوق]] اخبارش را از [[استرآبادی]] گرفته و بر او [[اعتماد]] کرده نشان دهنده [[جهل]] وی نسبت به [[استرآبادی]] است؛ در حالی که وی [[کذاب]] بوده است و این، آشکار میکند که او آن گونه نبوده که [[شیخ طوسی]] وی را توصیف کرده است؛ یعنی [[بصیر]] و نقاد؛ و امر دوم، [[تکذیب]] توصیف [[حضرت حجت]] {{ع}} است که در [[توقیع]] آن [[حضرت]] به اینکه او [[فقیه]] در [[دین]] است اشاره شده است؛ همان گونه که [[آیت الله]] [[بحر العلوم]] در "[[الفوائد الرجالیة (کتاب)|الفوائد الرجالیة]]" گفته است: "{{عربی|ان كان أخذه عنه عن عمد و [[علم]] بحاله}}"؛ چگونه [[شیخ صدوق]] که در محضر او تلمذ کرده و معاشر وی بوده است، [[کذّاب]] بودن وی متوجه نشده است؟ ولی کسی که بعد از دو سال از [[وفات]] [[شیخ صدوق]] به [[دنیا]] آمده، اطلاع داشته است؟ و چگونه [[پدر]] [[ابن غضائری]] بر کذبش مطلع نبوده و از او [[روایت]] [[نقل]] کرده است؟ مثل سایر علمایی که [[محقق کرکی]] نام آنها را در اجازهاش آورده است، ولی فرزندش بعد از [[مرگ]] پدرش آن [[کذب]] را متوجه شده است. کل این قرائن بر این مسئله دلالت دارد که این کتاب، تألیف او نیست و بعضی از [[دشمنان]] آن را مطرح کردهاند؛ مرحوم [[آقا بزرگ]] چند نمونه دیگر هم مثال میزند: مثل قولش به اینکه [[امام]] [[ابوالحسن الثالث]] با تصریح در مواضع زیادی به اینکه [[ابو محمد الحسن ابوالحجة]] {{ع}} است. و مثل قولش به اینکه [[تفسیر موضوعی]] از سهل دیباجی، از پدرش است؛ در حالی که اسم او و اسم پدرش در [[سند]] [[تفسیر]] نیست. طبق آنچه [[نقل]] کردیم، [[سیره]] جاری اعتنایی بین [[اصحاب]] قدیم و جدید آن است که به آنچه ابنغضائری به [[تنهایی]] آورده است، توجه نمیکنند<ref>الذریعه، ج۴، ص۲۸۸- ۲۹۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[سلیم بن قیس هلالی (مقاله)|مقاله «سلیم بن قیس هلالی»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)| اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص ۴۱۳-۴۱۶.</ref> | ایشان سپس درباره [[ابن غضائری]] مینویسد: ما باید [[ساحت]] [[ابن غضائری]] را از تألیف این کتاب منزه بدانیم که در آن به انواع مختلف، علمای با [[تقوا]] و [[عفاف]] [[جرح]] شدهاند؛ کما اینکه در این کتاب، [[مفسر]] استر آبادی، [[ضعیف]] و [[کذاب]] دانسته شده است؛ آیا کسی که [[شیخ صدوق]] اکثر روایاتش را از او [[نقل]] و بر او [[اعتماد]] کرده، [[کذاب]] است؟ در این باره دو مسئله پیش میآید. یا اینکه باید توصیف [[شیخ طوسی]] را درباره [[شیخ صدوق]] [[تکذیب]] کنیم که فرموده است: وی [[آگاه]] به [[رجال]] و نسبت به [[اخبار]] نقاد است {{عربی|بصیراً بالرجال نقاداً للاخبار}}، پس اینکه [[شیخ صدوق]] اخبارش را از [[استرآبادی]] گرفته و بر او [[اعتماد]] کرده نشان دهنده [[جهل]] وی نسبت به [[استرآبادی]] است؛ در حالی که وی [[کذاب]] بوده است و این، آشکار میکند که او آن گونه نبوده که [[شیخ طوسی]] وی را توصیف کرده است؛ یعنی [[بصیر]] و نقاد؛ و امر دوم، [[تکذیب]] توصیف [[حضرت حجت]] {{ع}} است که در [[توقیع]] آن [[حضرت]] به اینکه او [[فقیه]] در [[دین]] است اشاره شده است؛ همان گونه که [[آیت الله]] [[بحر العلوم]] در "[[الفوائد الرجالیة (کتاب)|الفوائد الرجالیة]]" گفته است: "{{عربی|ان كان أخذه عنه عن عمد و [[علم]] بحاله}}"؛ چگونه [[شیخ صدوق]] که در محضر او تلمذ کرده و معاشر وی بوده است، [[کذّاب]] بودن وی متوجه نشده است؟ ولی کسی که بعد از دو سال از [[وفات]] [[شیخ صدوق]] به [[دنیا]] آمده، اطلاع داشته است؟ و چگونه [[پدر]] [[ابن غضائری]] بر کذبش مطلع نبوده و از او [[روایت]] [[نقل]] کرده است؟ مثل سایر علمایی که [[محقق کرکی]] نام آنها را در اجازهاش آورده است، ولی فرزندش بعد از [[مرگ]] پدرش آن [[کذب]] را متوجه شده است. کل این قرائن بر این مسئله دلالت دارد که این کتاب، تألیف او نیست و بعضی از [[دشمنان]] آن را مطرح کردهاند؛ مرحوم [[آقا بزرگ]] چند نمونه دیگر هم مثال میزند: مثل قولش به اینکه [[امام]] [[ابوالحسن الثالث]] با تصریح در مواضع زیادی به اینکه [[ابو محمد الحسن ابوالحجة]] {{ع}} است. و مثل قولش به اینکه [[تفسیر موضوعی]] از سهل دیباجی، از پدرش است؛ در حالی که اسم او و اسم پدرش در [[سند]] [[تفسیر]] نیست. طبق آنچه [[نقل]] کردیم، [[سیره]] جاری اعتنایی بین [[اصحاب]] قدیم و جدید آن است که به آنچه ابنغضائری به [[تنهایی]] آورده است، توجه نمیکنند<ref>الذریعه، ج۴، ص۲۸۸- ۲۹۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[سلیم بن قیس هلالی (مقاله)|مقاله «سلیم بن قیس هلالی»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)| اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص ۴۱۳-۴۱۶.</ref> |