بنی امیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←جستارهای وابسته
(←منابع) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱۰۶: | خط ۱۰۶: | ||
به علاوه تصور کردند درِ تازهای برای برخورداری از [[مطامع]] [[دنیا]] به روی آنان گشوده شده است که اگر بتوانند بر این موج سوار شوند به مقصود خود نایل میشوند؛ لذا سودجویانه و منفعتطلبانه به اسلام تن دادند<ref>حضرت علی{{ع}} در ارتباط با اسلام آوردن این طایفه فرمود: {{متن حدیث|وَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ}}؛ اینان اسلام را نپذیرفته بودند، بلکه در ظاهر تسلیم شدند و کفر را در سینه پنهان داشتند؛ اما هنگامی که یاورانی بر ضد اسلام یافتند، آنچه را پنهان کرده بودند، آشکار ساختند». (نهج البلاغه، نامه ۱۶).</ref>. ولی از آنجا که تمام امتیازات [[دوره جاهلی]] خود را از دست داده بودند و با قبول عنوان «[[طُلَقا]]» ([[آزادشدگان]] از بند [[اسارت]] در [[روز فتح مکه]]) [[شکست]] و [[خواری]] [[سختی]] را متحمل شده بودند به شدت [[کینه]] پیامبر{{صل}} و [[بنیهاشم]] را علاوه بر کینههای موروثی سابق در [[دل]] گرفتند. این بود که پس از [[تسلیم شدن]] نیز، لحظهای از توطئههای پنهان و آشکار خود دست برنداشتند. | به علاوه تصور کردند درِ تازهای برای برخورداری از [[مطامع]] [[دنیا]] به روی آنان گشوده شده است که اگر بتوانند بر این موج سوار شوند به مقصود خود نایل میشوند؛ لذا سودجویانه و منفعتطلبانه به اسلام تن دادند<ref>حضرت علی{{ع}} در ارتباط با اسلام آوردن این طایفه فرمود: {{متن حدیث|وَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ}}؛ اینان اسلام را نپذیرفته بودند، بلکه در ظاهر تسلیم شدند و کفر را در سینه پنهان داشتند؛ اما هنگامی که یاورانی بر ضد اسلام یافتند، آنچه را پنهان کرده بودند، آشکار ساختند». (نهج البلاغه، نامه ۱۶).</ref>. ولی از آنجا که تمام امتیازات [[دوره جاهلی]] خود را از دست داده بودند و با قبول عنوان «[[طُلَقا]]» ([[آزادشدگان]] از بند [[اسارت]] در [[روز فتح مکه]]) [[شکست]] و [[خواری]] [[سختی]] را متحمل شده بودند به شدت [[کینه]] پیامبر{{صل}} و [[بنیهاشم]] را علاوه بر کینههای موروثی سابق در [[دل]] گرفتند. این بود که پس از [[تسلیم شدن]] نیز، لحظهای از توطئههای پنهان و آشکار خود دست برنداشتند. | ||
بنابراین، [[تعجب]] نمیکنیم اگر ببینیم [[حادثه خونین کربلا]] به دست همین طایفه رقم خورده است و یزید پس از داستان [[کربلا]] با صراحت از [[انتقام]] گرفتن از بنیهاشم سخن گفت (که در فصل بعد میآید).<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها]] ص ۹۹.</ref>. | بنابراین، [[تعجب]] نمیکنیم اگر ببینیم [[حادثه خونین کربلا]] به دست همین طایفه رقم خورده است و یزید پس از داستان [[کربلا]] با صراحت از [[انتقام]] گرفتن از بنیهاشم سخن گفت (که در فصل بعد میآید).<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها]] ص ۹۹.</ref>. | ||
==[[دشمنی]] با [[اسلام]]== | |||
[[بنیامیه]] نزدیک به یک [[قرن]] به نام اسلام [[حکومت]] و [[خلافت]] داشتهاند. آنها بخش عظیمی از [[همت]] و [[قدرت]] و [[سیاست]] خود را برای [[نابودی اسلام]] و دور کردن [[میراث نبوت]] از دسترس [[جامعه اسلامی]] به کار گرفتند. | |||
[[معاویه]]، سردمدار این سلسله، با عزمی جزم در نظر داشت همه چیز اسلام را نابود سازد. در این گفتار، نمیتوانیم تمام [[دلایل]] سخن خویش را ارائه دهیم؛ اما سخنانی که در مجلس خصوصی میان او و [[مغیرة بن شعبه]] گذشته است، تردید را از این ادعای ما میزداید و جای هیچگونه شکی باقی نمیگذارد. [[زبیر بن بکار]]، [[مورخ]] بزرگ [[قرن سوم]] (متوفی ۲۵۶) در کتاب الاخبار الموفقیات نقل میکند: مُطْرَف فرزند مغیرة بن شعبه میگوید: من و پدرم در عصر حکومت و [[خلافت معاویه]] به [[شام]] رفته بودیم. پدرم هر [[روز]] به دیدن معاویه میرفت و هنگام بازگشت با شگفتزدگی از او [[مدح]] میکرد. یک شب پس از برگشتن، از خوردن شام خودداری کرد و اندیشناک در خود فرو رفت. من [[گمان]] کردم حادثه [[ناگواری]] در [[زندگی]] ما پیش آمده است. ساعتی بعد، از او سؤال کردم چه اتفاق افتاده است؟ او گفت: فرزندم، من از نزد خبیثترین و کافرترین [[مردم]] آمدهام! گفتم: آخر برای چه؟ گفت: امشب مجلس معاویه خالی از اغیار بود. من [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرده، به او گفتم: ای [[امیرمؤمنان]]، تو به [[آرزوها]] و آمالت در [[کسب قدرت]] و (حکومت) رسیدهای. حال اگر در این کهولت سن به [[عدل و داد]] دست زنی و با خویشاوندانت ([[بنیهاشم]]) [[مهربانی]] پیشه کنی و [[صله رحم]] نمایی، نام [[نیکی]] از خود به یادگار خواهی گذاشت. به [[خدا]] [[سوگند]]! امروز اینان چیزی که [[هراس]] تو را برانگیزد ندارند!<ref>یعنی بنیهاشم تمام توانایی خویش را برای کسب قدرت از دست دادهاند.</ref> معاویه در پاسخ من گفت: هیهات! هیهات! این اصلاً امکان ندارد. [[ابوبکر]] به حکومت رسید و [[عدالت]] ورزید و آن همه زحمتها [[تحمل]] کرد؛ به [[خدا]] [[سوگند]]؛ تا مُرد نامش نیز به همراهش مُرد... آنگاه [[عمر]] به [[حکومت]] رسید و در طول ده سال حکومت خود، کوششها کرد و زحمتها کشید؛ چیزی از مرگش نگذشته بود که نامش نیز مُرد...؛ سپس [[برادر]] ما [[عثمان]] به [[خلافت]] رسید. مردی از نظر [[نسب]] چون او وجود نداشت! کرد آنچه کرد و با او [[رفتار]] کردند آنچه کردند؛ اما تا کشته شد، به خدا سوگند! نامش نیز مُرد و [[اعمال]] و رفتارش فراموش گشت! اما نام این [[مرد]] [[هاشمی]] (= [[پیامبر اکرم]]) را هر [[روز]] پنج بار در سراسر [[جهان اسلام]] (در سر مأذنهها هنگام [[اذان]]) به فریاد برمیدارند و به بزرگی یاد میکنند: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}} تو [[فکر]] میکنی در این شرایط چه عملی ماندگار است و چه نام [[نیکی]] باقی خواهد ماند، ای بیمادر!؟ به خدا سوگند! آرام نخواهم نشست تا این نام را [[دفن]] کنم<ref>زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، ص۵۷۶ - ۵۷۷؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۴۵۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۷۶؛ ج۵، ص۱۲۹.</ref>.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[سب (مقاله)| مقاله «سب»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۳۲۰.</ref> | |||
==[[کوشش]] برای نابودی [[بنیهاشم]]== | |||
[[معاویه]] برای از میان برداشتن بنیهاشم، دو [[هدف]] داشت. از یک نظر برای نابود کردن [[اسلام]] به این کار میاندیشید و از نظر دیگر، به خاطر [[انتقام]] گرفتن [[خون]] [[پدران]] و بزرگان [[بنیامیه]] به این کار [[همت]] گماشته بود. برای این ادعا نیز سند [[تاریخی]] معتبری ارائه خواهیم داد. | |||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در دو [[جنگ جمل]] و [[صفین]]، دو [[سیاست]] متفاوت در پیش گرفتند؛ در [[جمل]]، مکرر از نامآوران بنیهاشم به عنوان [[فرمانده]] [[جنگ]] و [[پرچمدار]] استفاده کردند و آنها را در معرض بزرگترین [[خطرها]] قرار دادند؛ اما در [[جنگ صفین]]، مسئله به عکس بود و به هیچ وجه در هیچ یک از مراحل و میدانهای [[نبرد]]، بنیهاشم [[اجازه]] ورود نداشتند و [[امام]] به [[سختی]] ایشان را از ورود به صف اول [[کارزار]] و میدان [[مبارزه]] تن به تن بازمیداشتند. | |||
[[نصر بن مزاحم منقری]]، [[مورخ]] کهن، در [[وقعة صفین]] نقل میکند روزی [[معاویه]]، همه قریشیانی را که در [[صفین]] همراه او بودند، جمع کرد و به آنان گفت: در این [[جنگ]] هیچ کدام از شما کاری قابل [[تحسین]] و مؤثر انجام نداده است که مایه [[فخر]] و [[مباهات]] باشد؛ شما را چه میشود؟ و آن [[تعصب]] و [[حمیت]] [[قریشی]] شما کجا رفته است؟ [[ولید بن عقبه]] (ابن ابیمُعیط) [[خشمناک]] شده، در پاسخ او گفت: چه کار خوب و مؤثری از ما میخواهی؟ به [[خدا]] [[سوگند]]! افراد همشأن ما از [[قریشیان]] [[عراق]]، کاری که ما انجام دادهایم، انجام ندادهاند! معاویه گفت: خیر، چنین نیست. آنها با [[جان]] خویش از علی [[محافظت]] کردهاند! ولید پاسخ داد: نه، درست بر عکس است؛ علی با جان خودش از آنان محافظت کرده است. معاویه گفت: آیا در میان شما کسی نیست که با [[قرین]] و همتای خودش (در جنگ و [[مبارزه]] یا در [[مفاخره]]) به مقابله پردازد؟ اینجا [[مروان]] به سخن در آمده، گفت: علی اصولاً به حسن و حسین و [[محمد بن حنفیه]] و [[ابن عباس]] و برادرانش [[اجازه]] حضور در میدان جنگ نمیدهد و خود به [[تنهایی]] در دریای [[کارزار]] [[غوطه]] میخورد. ما با کدام یک از آنان رو در رو شویم؟ اما در مورد فخر و مباهات بر یکدیگر، ما به چه چیز بر آنها فخر کنیم: به [[جاهلیت]] یا به [[اسلام]]؟ اگر بخواهیم اسلام را مایه مباهات نماییم، فخر و مباهات (به خاطر [[نبوت]] که خاص [[بنیهاشم]] است) [[مال]] ایشان خواهد بود. اگر بخواهیم به جاهلیت [[افتخار]] کنیم که [[پادشاهی]] در [[دوران جاهلیت]]، خاص [[مردم یمن]] است و اگر به [[قریش]] (و اعتبار [[قبیله قریش]] در [[عصر جاهلی]]) مباهات کنیم، [[عرب]] خواهد گفت: آن را (ابتدا) برای [[فرزندان عبدالمطلب]] (و بنیهاشم) [[اقرار]] کنید...<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۶۲ – ۴۶۳.</ref>. | |||
این گونه اقدام [[امام]] مقابله با سیاستی بود که معاویه در پیش گرفته بود و در سند اصلی این بحث ما، از آن سخن به میان آمده، بدان تصریح شده است. [[ابو مخنف]] از [[شاهدان]] عینی [[جنگ صفین]] نقل میکند در ایام جنگ صفین، روزی یک هماورد شامی، [[عباس بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب]]، پسر عموی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را به [[جنگ تن به تن]] [[دعوت]] کرد. مردی که عباس را به [[مبارزه]] دعوت میکرد، عرار بن ادهم، از دلاوران [[لشکر شام]] بود. عباس بیدرنگ پای به میدان نهاد و به سوی هماورد خویش شتافت. پس از اینکه این دو مرد با هم روبهرو شدند، شامی پیشنهاد کرد که از اسب پیاده شوند. عباس موافقت کرده، گفت: آری پیاده میشویم. [[نبرد]] به صورت پیاده کار را یک سره میکند. در چنین [[جنگی]]، [[امید]] زنده ماندن وجود ندارد و حداقل یکی از دو طرف کشته خواهد شد. پس از این سخن، عباس از اسب خویش پیاده شده، آن را به غلامش سپرد، آنگاه هر کدام به دیگری [[حمله]] آورد. | |||
دو [[لشکر]] دست از [[جنگ]] کشیده، بیحرکت ماندند. مردان جنگی دهانه اسبان به دست گرفتند تا بتوانند جنگ این دو رزمآور را [[مشاهده]] کنند. آن دو مدتی با [[شمشیر]] با یکدیگر مقابله کردند اما ضربات شمشیر اثری نداشت؛ زیرا [[زره]] هر دو، تمام و محکم بود. اما در یک لحظه عباس در گوشهای از زره رقیب خویش، خللی مشاهده کرد؛ آنجا را [[هدف]] قرار داد و [[اسلحه]] را در همان نقطه فرود آورد. شمشیر تا میان سینه [[دشمن]] فرو رفت و مرد شامی به [[زمین]] غلطید. [[مردمان]] یکباره [[تکبیر]] گفتند؛ آنچنانکه زمین لرزید. | |||
عباس از میدان به میان لشکر [[کوفه]] بازگشت. من صدایی را از پشت سر خود شنیدم. امیرالمؤمنین{{ع}} بود که میفرمود: {{متن قرآن|قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ}}<ref>«با آنان پیکار کنید تا خداوند آنها را به دست شما عذاب کند و خوارشان گرداند و شما را بر آنان پیروزی دهد و دلهای گروهی مؤمن را خنک گرداند» سوره توبه، آیه ۱۴.</ref>؛ پس به من فرمود: ای فرزند [[عزیز]]، چه کسی بود که با [[دشمن]] ما میجنگید؟ گفتم: او [[خویشاوند]] شما، [[عباس بن ربیعه]] بود. فرمود: آیا او همان عباس بود؟ گفتم: آری. آنگاه به عباس روی آورد و فرمود: آیا من، تو و [[عبدالله بن عباس]] را [[نهی]] نکرده بودم که به صف اول نیایید و به میدان نروید؟ عرض کرد: بله، همانطور است که میفرمایید. حضرت فرمود: پس چرا این کار را کردید؟ عباس گفت: آیا مرا به [[مبارزه]] [[دعوت]] کنند و من آن را پاسخ نگویم؟ حضرت فرمود: [[اطاعت]] از [[امامت]] برای تو بهتر بود از [[پاسخگویی]] به دشمن. | |||
[[امام]] این کلمات را میگفت و [[خشم]] در سیمای [[مبارک]] او دیده میشد. لحظاتی به این شکل گذشت. امام رفتهرفته آرام شدند. آنگاه با حال [[تضرع]] دست به [[دعا]] برداشت و فرمود: بارالها! عباس را [[پاداش]] ده و از [[گناه]] او ([[مخالفت]] با [[فرمان]] امامش) درگذر. بارالها! من از او گذشتم، پس تو نیز او را ببخشای. | |||
در [[لشکر شام]]، مسئله شکل دیگری داشت. [[معاویه]] از کشته شدن [[عرار بن ادهم]]، هماورد عباس بسیار متأسف شد و گفت: چه وقت مردی همانند او، خونش چنین هدر رفته است! آنگاه ندا داد: آیا کسی هست که [[جانفشانی]] کند و [[خون]] عرار را [[انتقام]] بگیرد؟ دو مرد از [[قبیله]] [[لخم]]، از بزرگان و [[شجاعان]] [[شام]]، از جای حرکت کردند. معاویه گفت: بروید هر کدام عباس را کشتید، صد پیمانه طلا و صد پیمانه [[نقره]] و صد طاقه بُرد [[یمنی]] نصیب خواهد برد. | |||
آن دو به میدان آمدند و عباس را به [[جنگ]] با خویش دعوت کردند. در میان دو صف فریاد برآوردند: عباس، عباس! به میدان بیا. عباس گفت: من باید از [[سید]] و آقای خویش [[اجازه]] بگیرم. این جمله را گفت و به نزد [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمد. آن حضرت در [[جناح چپ]] [[لشکر]] خویش بود و آن را برای [[جنگ]] آماده میساخت. جریان را به محضر آن حضرت عرض کرد. [[امام]] فرمود: {{متن حدیث|و الله لود معاوية أنه ما بقي من بني هاشم نافخ ضرمة إلا طعن في بطنه إطفاء لنور الله و يأبى الله إلا أن يتم نوره و لو کره الکافرون}}؛ «به [[خدا]] [[سوگند]]! [[معاویه]] میخواهد که از [[بنیهاشم]] یک تن نماند، مگر اینکه با نیزه شکم او را پاره کند؛ برای این که [[نور خدا]] را خاموش سازد؛ اما خدا ابا دارد جز اینکه [[نور]] خود را تمام کند، هر چند [[کافران]] [[کراهت]] داشته باشند». آنگاه فرمود: ای عباس، [[سلاح]] خود را به من دِه و سلاح مرا بگیر. عباس چنین کرد. امام بر اسب عباس سوار شد و به سوی آن دو مرد [[لخمی]] حرکت کرد. آن دو هیچ [[شک]] نکردند که او عباس است؛ زیرا عباس از نظر قد و قامت و هیکل و نیز از نظر سواری بسیار شباهت به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} داشت. پرسیدند: آیا فرماندهات به تو [[اجازه]] داد؟ آن حضرت پاسخ این [[پرسش]] را نداد؛ اما این [[آیه شریفه]] را [[تلاوت]] کرد: {{متن قرآن|أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ}}<ref>«به کسانی که بر آنها جنگ تحمیل میشود اجازه (ی جهاد) داده شد زیرا ستم دیدهاند و بیگمان خداوند بر یاری آنان تواناست» سوره حج، آیه ۳۹.</ref>. آنگاه یکی از آن دو به مصاف با امام آمد و با ضربتی از پای افتاد. سپس دومی به مقابله آمد؛ او نیز به اولی پیوست. امام به [[لشکرگاه]] خویش بازگشت، در حالی که این [[آیه]] را تلاوت میفرمود: {{متن قرآن|الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ...}}<ref>«(این) ماه حرام در برابر (آن) ماه حرام است و حرمت شکنیها قصاص دارد پس هر کس بر شما ستم روا داشت همانگونه که با شما ستم روا داشته است با وی ستم روا دارید.».. سوره بقره، آیه ۱۹۴.</ref>. سپس فرمود: عباس، [[سلاح]] خود را بازگیر و سلاح مرا به من باز دِه. اگر کس دیگری تو را به [[جنگ]] [[دعوت]] کرد، مرا [[آگاه]] کن<ref>مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۸ - ۲۰.</ref>. | |||
این [[سیاست]] [[اموی]]، پس از [[صفین]] نیز همچنان دنبال میشد. در عصر [[حضرت مجتبی]]{{ع}} نیز چون گذشته، [[بنیهاشم]] در خطر نابودی بودند. از همین روی آن حضرت، پس از اینکه از [[پایداری]] [[مردم کوفه]] [[ناامید]] شدند، از [[قدرت]] و [[حکومت]] کناره گرفته، آن را به [[معاویه]] واگذار کردند تا بنیهاشم و [[یاران]] وفادارشان در قتلعام نابود نشوند؛ این [[حقیقت]] را آن حضرت به گونههای مختلف و در شرایط گوناگون اعلام میفرمود<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، کتاب جمل من انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۹؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۷ و ۲۹؛ ابو حنیفة دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۲۰.</ref>. در واقع [[نگرانی]] ایشان بسیار گستردهتر بود. گویی نابودی همه چیز و همه کس در دستور کار [[بنیامیه]] قرار داشت. [[امام حسن]]{{ع}} میفرمود: میخواهم کسانی بمانند تا بر [[اسلامی]] که نابود میشود، ناله سر دهند<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق: ترجمة الامام الحسن، ص٢٠٣.</ref>. | |||
بدین ترتیب با [[مراقبت]] شدید [[امیر مؤمنان]]{{ع}} در [[جنگ صفین]] و همه دوران حکومتشان و با اهتمام [[امام مجتبی]]{{ع}} و [[تحمل]] و [[صبر]] عظیم ایشان در قبول [[صلح با معاویه]]، بنیهاشم به [[سلامت]] ماندند و از [[کشتار]] همگانی [[نجات]] یافتند؛ اما سرانجام سیاست اموی تحقق یافت و نقشه معاویه در [[سال ۶۱ هجری]]، در [[سرزمین]] [[کربلا]] [[جامه]] عمل پوشید. | |||
[[حادثه کربلا]]، حدود شش ماه پس از [[مرگ معاویه]] اتفاق افتاد. این حادثه به دست کسانی صورت گرفت که خودِ او آنها را برای چنین روزی تعیین کرده بود<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۸ و ۳۵۶؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۵، ص۱۱۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۳۵.</ref>.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[سب (مقاله)| مقاله «سب»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۳۲۱.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |