پرش به محتوا

عبدالله بن عمر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۶۸: خط ۶۸:


آن گونه که [[مورّخان]] نقل کرده‌اند، به دنبال برخوردی لفظی و نه چندان مهم که بین عبداللّه و [[حجّاج]] درگرفت <ref>چنان که پیش‌تر هم اشاره کردیم، وی در نمازهای جمعه و جماعت حجّاج حاضر می‌‌شد. در یکی از این نمازهای جمعه، خطبه نماز که حجّاج ادایش می‌‌کرد(!) به درازا کشید و عبداللّه که در برابر هیچ یک از جنایت‌های هولناک حجّاج کم‌ترین واکنشی از خود نشان نداده بود، با تذکّر این نکته که فضیلت به جای آوردن نماز در اوّل وقت از دست می‌‌رود(!)، خواهان به پایان رسیدن خطبه شد و بدین‌سان با بریدن سخن حجّاج خشم او را برانگیخت.</ref>، مردی شامی به امر حجّاج نیزه ای زهرآلود بر پای عبداللّه زد که منجر به [[مرگ]] او در سال ۷۳ ﻫ.ق شد.<ref>کتاب التاریخ الکبیر ۵/ ۲؛ کتاب الثقات ۳/ ۲۱۰ و تاریخ بغداد ۱/ ۱۷۳ </ref>. وی که به هنگام [[مرگ]] سال‌های پس از هشتاد سالگی را سپری می‌‌کرد، [[وصیّت]] کرد تا او را در [[حرم]] [[دفن]] نکنند،؛ چراکه نمی‌خواست حتّی جسدش در شهری دفن شود که از آن [[هجرت]] کرده بود، امّا [[حجّاج]] با اتّکا به [[قدرت]] خویش علاوه بر آنکه بر او [[نماز]] گزارد، [[وارثان]] او را نیز واداشت تا عبداللّه را در حرم و در گورستان [[مهاجران]] در (فَخّ)<ref>نُوَوی و ابن عساکر (مُحَصِّب) را موضعی بین مکّه و منی که به منی نزدیک‌تر است (معجم البلدان ۵/ ۶۲) مدفن او دانسته‌اند.</ref> نزدیک ([[ذو طوی]]) به خاک بسپارند!<ref>راستی که جای شگفتی است امام علی{{ع}}پس از خودداری عبداللّه از بیعت با آن حضرت، نه تنها متعرّض او نمی‌شود، بلکه ضمانت او را نیز بر عهده می‌‌گیرد، امّا حجّاج با زنده ومرده او چنان می‌‌کند که در بالا بدان اشاره کردیم! درنگ در این قطعه‌های تکان دهنده تاریخ است که هر خردمندی را بیش از پیش از عمق این فراز گله مندانه آن امام راستین آگاه می‌‌کند که فرمود: ای مردم!... آیا چشم به راه رهبری غیر از من هستید تا شما را به راه‌های رشد و صلاح راهنمایی و راهی کند (نک: صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲).</ref>.<ref>[[ح‍س‍ی‍ن‌ ع‍زی‍زی‌|عزیزی]]، [[پ‍روی‍ز رس‍ت‍گ‍ار|رستگار]]، [[ی‍وس‍ف‌ ب‍ی‍ات‌|بیات]]، [[راویان مشترک ج۲ (کتاب)|راویان مشترک]]،  ج۲، ص 62.</ref>
آن گونه که [[مورّخان]] نقل کرده‌اند، به دنبال برخوردی لفظی و نه چندان مهم که بین عبداللّه و [[حجّاج]] درگرفت <ref>چنان که پیش‌تر هم اشاره کردیم، وی در نمازهای جمعه و جماعت حجّاج حاضر می‌‌شد. در یکی از این نمازهای جمعه، خطبه نماز که حجّاج ادایش می‌‌کرد(!) به درازا کشید و عبداللّه که در برابر هیچ یک از جنایت‌های هولناک حجّاج کم‌ترین واکنشی از خود نشان نداده بود، با تذکّر این نکته که فضیلت به جای آوردن نماز در اوّل وقت از دست می‌‌رود(!)، خواهان به پایان رسیدن خطبه شد و بدین‌سان با بریدن سخن حجّاج خشم او را برانگیخت.</ref>، مردی شامی به امر حجّاج نیزه ای زهرآلود بر پای عبداللّه زد که منجر به [[مرگ]] او در سال ۷۳ ﻫ.ق شد.<ref>کتاب التاریخ الکبیر ۵/ ۲؛ کتاب الثقات ۳/ ۲۱۰ و تاریخ بغداد ۱/ ۱۷۳ </ref>. وی که به هنگام [[مرگ]] سال‌های پس از هشتاد سالگی را سپری می‌‌کرد، [[وصیّت]] کرد تا او را در [[حرم]] [[دفن]] نکنند،؛ چراکه نمی‌خواست حتّی جسدش در شهری دفن شود که از آن [[هجرت]] کرده بود، امّا [[حجّاج]] با اتّکا به [[قدرت]] خویش علاوه بر آنکه بر او [[نماز]] گزارد، [[وارثان]] او را نیز واداشت تا عبداللّه را در حرم و در گورستان [[مهاجران]] در (فَخّ)<ref>نُوَوی و ابن عساکر (مُحَصِّب) را موضعی بین مکّه و منی که به منی نزدیک‌تر است (معجم البلدان ۵/ ۶۲) مدفن او دانسته‌اند.</ref> نزدیک ([[ذو طوی]]) به خاک بسپارند!<ref>راستی که جای شگفتی است امام علی{{ع}}پس از خودداری عبداللّه از بیعت با آن حضرت، نه تنها متعرّض او نمی‌شود، بلکه ضمانت او را نیز بر عهده می‌‌گیرد، امّا حجّاج با زنده ومرده او چنان می‌‌کند که در بالا بدان اشاره کردیم! درنگ در این قطعه‌های تکان دهنده تاریخ است که هر خردمندی را بیش از پیش از عمق این فراز گله مندانه آن امام راستین آگاه می‌‌کند که فرمود: ای مردم!... آیا چشم به راه رهبری غیر از من هستید تا شما را به راه‌های رشد و صلاح راهنمایی و راهی کند (نک: صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲).</ref>.<ref>[[ح‍س‍ی‍ن‌ ع‍زی‍زی‌|عزیزی]]، [[پ‍روی‍ز رس‍ت‍گ‍ار|رستگار]]، [[ی‍وس‍ف‌ ب‍ی‍ات‌|بیات]]، [[راویان مشترک ج۲ (کتاب)|راویان مشترک]]،  ج۲، ص 62.</ref>
==عبدالله بن عمر==
وی پس از عثمان با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[بیعت]] نکرد. علی‌رغم بیعت همگانی با امیرالمؤمنین{{ع}}، عبدالله بن عمر به همراه [[زید بن ثابت]] و [[حسان بن ثابت]] از بیعت با امیرالمؤمنین{{ع}} ابا کردند. اما در مدارک متعددی آمده است که عبدالله بن عمر از عدم بیعت با امیرالمؤمنین{{ع}} [[تأسف]] می‌خورد و [[آرزو]] می‌کرد ای کاش با امیرالمؤمنین{{ع}} بیعت می‌کردم و در رکاب ایشان با معاویه می‌جنگیدم<ref>سنن بیهقی، ج۸، ص۱۷۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۵۰۲، حدیث ۳۷۲۲؛ ج۳، ص۱۲۵، حدیث ۴۵۹۸؛ مجمع الزوائد، ج۳، ص۴۲۱، حدیث ۵۰۸۹؛ ج۷، ص۴۷۷، حدیث ۱۲۰۵۴؛ گفتنی است ذهبی در تلخیص المستدرک به صحت این حدیث بنابر شرط بخاری و مسلم تصریح می‌کند.</ref>.
علاوه بر این که عبدالله بن عمر از بیعت با امیرالمؤمنین{{ع}} ابا کرد، در [[طول حیات]] خود با افرادی مثل معاویه، [[یزید بن معاویه]]، [[عبدالملک بن مروان]] و حجاج بن یوسف بیعت کرد. معاویه در [[حیات]] خود برای یزید بیعت می‌گرفت. وی کسانی را که حاضر به [[بیعت با یزید]] نبودند، از بین برد و عده‌ای را هم برای واداشتن به بیعت با یزید [[تطمیع]] کرد<ref>ناگفته‌هایی از حقایق عاشورا، ص۸۰.</ref>.
به عنوان مثال او [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} و [[سعد بن ابی‌وقاص]]<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۵۵؛ مقاتل الطالبیین، ص۶۰ و ۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۹.</ref> [[عبدالرحمان بن خالد بن ولید]]<ref>الاغانی، ج۱۶، ص۲۰۹؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۲؛ الاستیعاب، ج۲، ص۸۲۹؛ اسد الغابة، ج۳، ص۳۳۶.</ref>، را [[مسموم]] کرد. [[اهالی شام]] پس از معاویه خواستار [[حکومت]] عبدالرحمان بن خالد بودند لذا چنان چه او می‌ماند با یزید معارضه می‌کرد.
[[عبدالرحمان بن ابی بکر]] را نیز به [[قتل]] [[تهدید]] کرد و چیزی از آن تهدید نگذشته بود که عبدالرحمان مرد<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۲۴۹.</ref>.؛ چراکه عبدالرحمان نیز دربارۀ [[جانشینی یزید]] [[مخالفت]] می‌نمود.
ابن أعثم می‌نویسد: [[مروان بن حکم]] در خطبه‌ای گفت: معاویه فرزندش یزید را [[جانشین]] خود قرار داده و خیر [[امت]] در این است: [[عبدالرحمان بن ابی بکر]] برخاست و گفت: [[سوگند]] به [[خدا]] ای [[مروان]]! [[دروغ]] گفتی، و معاویه نیز دروغ گفت، شما [[خیرخواه]] [[امت محمد]] نیستید، شما می‌خواهید [[خلافت]] را به سان [[پادشاهان]] یونان سلطنتی کنید، هر شاهی که بمیرد بعد از او [[شاه]] دیگر بیاید!<ref>{{عربی|فقام عبدالرحمن بن أبي بكر فقال: كذبت، والله يا مروان! وكذب معاوية، ما الخير أردتما لأمة محمد، ولكنكم تريدون أن تجعلوها هرقلية، كلما مات هرقل قام هرقل}}؛ الفتوح، ج۴، ص۳۳۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۶.</ref>.
[[عبدالله بن زبیر]] هم آرزوی خلافت داشت.
در نتیجه وجود افراد سرشناسی که حاضر به [[بیعت با یزید]] نبودند مشکلاتی را برای یزید به بار می‌آورد؛ لذا معاویه ابتدا آنها را [[تطمیع]] می‌کرد و در صورتی که این کار هم ثمربخش نمی‌شد دست به [[ترور]] آنها می‌زد. [[عبدالله بن عمر]] یکی از اشخاص بود که از معاویه [[حق]] السکوت گرفت و با یزید [[بیعت]] کرد.
[[ابن حجر عسقلانی]] در فتح [[الباری]] می‌نویسد: معاویه می‌خواست که فرزند عمر با یزید بیعت کند، پس او ابا کرد و گفت: با دو [[امیر]] بیعت نمی‌کنم؛ معاویه صد هزار درهم برای او فرستاد. پس او گرفت، بعد مردی را به [[جاسوسی]] فرستاد و به او گفت: چه چیز تو را از [[بیعت کردن]] منع می‌نمود. پس [[ابن عمر]] در پاسخ گفت: همانا این برای آن بود، یعنی رسیدن به این [[مال]] در مقابل بیعت کردن است، همانا [[دین]] من در نزد من ارزان است، پس وقتی معاویه مرد، برای بیعت با یزید نامه‌ای نوشت<ref>{{عربی|إن معاوية أراد ابن عمر على أن يبايع ليزيد، فأبى وقال لا ابايع لأميرين، فأرسل إليه معاوية بمأة ألف درهم فأخذها فدس إليه رجلا فقال له: ما يمنعك أن تبايع؟ فقال إن ذاك لذلك يعني عطاء ذلك المال لأجل وقوع المبايعة، إن ديني عندي إذا لرخيص، فلما مات معاوية كتب ابن عمر إلى يزيد ببيعته}}؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۷۰.</ref>.
[[بخاری]] می‌نویسد: وقتی [[مردم مدینه]] [[یزید بن معاویه]] را [[خلع]] کردند، ابن عمر [[خادمان]] و فرزندانش را جمع کرد و گفت: من از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که می‌گفت: برای هر [[خیانت]] کننده‌ای در [[قیامت]] پرچمی هست و ما با این [[مرد]] (یعنی یزید) بر [[بیعت]] [[خدا]] و رسولش بیعت کرده‌ایم و من خیانتی بالاتر از این نمی‌شناسم که کسی براساس بیعت خدا و رسولش با مردی بیعت کند سپس با او بجنگد و اگر من بدانم که احدی از شما یزید را [[خلع]] و در این امر با دیگری بیعت کرده این موضوع موجب جدایی و فاصله بین من او خواهد بود<ref>{{عربی|لما خلع أهل المدينة يزيد بن معاوية، جمع ابن عمر حشمه وولده فقال: إني سمعت النبي{{صل}} يقول: ينصب لكل غادر لواء يوم القيامة، وإنا قد بايعنا هذا الرجل على بيع الله ورسوله، وإني لا أعلم غدرا أعظم من أن يبايع رجل على بيع الله ورسوله، ثم ينصب له القتال، وإني لا أعلم أحدا منكم خلعه ولا تابع في هذا الأمر إلا كانت الفيصل بيني وبينه}}؛ صحیح بخاری، ج۶، ص۲۶۰۳، حدیث ۶۶۹۴.</ref>.
[[ذهبی]] نیز می‌گوید: وقتی [[اهل]] [[مدینه]] یزید را خلع کردند [[عبدالله بن عمر بن خطاب]] به [[فرزندان]] و خانوادۀ خود گفت: ما با این مرد بر اساس بیعت خدا و رسولش بیعت کردیم،... پس احدی از شما یزید را خلع نکند<ref>{{عربی|لما خلع أهل المدينة يزيد جمع ابن عمر بنيه وأهله ثم تشهد وقال: أما بعد، فإنا قد بايعنا هذا الرجل على بيع الله ورسوله،... فلا يخلعن أحد منكم يزيد}}؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۲۷۴.</ref>.
[[عبدالله بن عمر]] مدعی است بر اساس بیعت خدا و [[رسول]]، با یزید بیعت کرده است، اما چنان که گذشت [[ابن حجر عسقلانی]] تصریح می‌کند که عبدالله بن عمر برای [[بیعت با یزید]] از معاویه صد هزار درهم گرفته بود، جالب این که برخی از سنیان این قول [[ابن عمر]] را مبنای [[اعتقادات]] خویش قرار داده‌اند و معتقدند بیعت عبدالله بن عمر با [[یزید بن معاویه]] به [[حکومت]] وی شرعیت بخشیده است. در کتاب [[ارشاد الساری]] می‌نویسد:
{{عربی|فيه وجوب طاعة الإمام الذي انعقدت له البيعة والمنع من الخروج عليه ولو جار، وأنه لا ينخلع بالفسق}}<ref>ارشاد الساری، ج۱۰، ص۱۹۹.</ref>؛
در این کار دلیل است برای [[وجوب]] [[طاعت]] و عدم [[خروج بر امام]] که بر او [[بیعت]] گرفته شده است، هر چند [[ستم]] کند به واسطه [[فسق]] [[خلع]] نمی‌شود.
[[ابن عربی مالکی]] نیز در کتاب العواصم من القواصم<ref>ابن عربی از فقها و محدثان سنی است. وی تألیفاتی دارد که از جمله می‌توان به سه کتاب آیات الاحکام، شرح بر صحیح ترمذی و العواصم من القواصم اشاره کرد. مبانی وی در کتاب العواصم من القواصم در راستای تقویت عقاید نواصب است از این‌رو وهابیان این کتاب را با پاورقی و اضافات چاپ و نشر کرده‌اند.</ref> می‌‌نویسد: پس این [[اخبار صحیح]] می‌رساند که [[ابن عمر]] در قبول امارت یزید [[تسلیم]] بوده است و همانا وی با او بیعت کرد و به آن چه [[مردم]] ملتزم بودند ملتزم شد و در آن چه که [[مسلمانان]] وارد شدند، وارد شد و بر خود و بر دیگران خروج و [[قیام]] بر یزید را [[حرام]] کرد... و راست گفت [[بخاری]] در نقل قول معاویه که بر [[منبر]] گفت: «همانا ابن عمر به تحقیق بیعت کرده است»؛ چراکه ابن عمر بر این بیعت [[اقرار]] و تسلیم او شد و در این مورد [[استقامت]] ورزید<ref>{{عربی|فهذه الأخبار الصحاح كلها تعطيك أن ابن عمر كان مسلما في إمرة يزيد، وأنه بايع له والتزم ما التزم الناس ودخل فيما دخل فيه المسلمون وحرم على نفسه ومن إليه بعد ذلك أن يخرج على هذا أو ينقضه... وقد صدق البخاري -في روايته قول معاوية على المنبر- أن ابن عمر قد بايع بإقرار ابن عمر ذلك وتسليمه له وتماديه عليه}}؛ العواصم من القواصم، ص۲۳۲.</ref>.
در جای دیگر پیرامون [[شهادت امام حسین]]{{ع}} می‌گوید:
{{عربی|ولا قاتلوه إلا بما سمعوا من جده}}<ref>العواصم من القواصم، ص۲۴۵.</ref>؛
و او را نکشتند مگر به خاطر آن چه که از جدش شنیده بودند!!
این سخن بسیار عجیب است. سؤال ما از [[ابن عربی]] و پیروانش این است که چرا خودداری [[عبدالله بن عمر]] از [[بیعت]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} -که [[خلافت]] آن حضرت مورد قبول همگان بود-برای او [[نقص]] شمرده نمی‌شود، اما ابای [[حضرت سیدالشهدا]]{{ع}} از بیعت با فرد [[ستمکار]] و فاسقی چون یزید، جوازی برای [[ستم]] به ایشان به [[حساب]] می‌آید؟! بیعت عبدالله بن عمر چگونه به [[حکومت]] کسی که اشتهار به [[فسق]] دارد [[مشروعیت]] می‌بخشد؟ و [[حجیت]] این بیعت چگونه [[اثبات]] می‌شود؟<ref>در مباحث بعدی معنای لغوی واژه «بیعت»، «بیعت» در اسلام و آثار و لوازم بیعت مطرح و بررسی خواهد شد.</ref>.
چنان که پیشتر اشاره شد، عبدالله بن عمر علاوه بر یزید با [[عبدالملک مروان]] و حجاج بن یوسف نیز بیعت کرده است، در فتح [[الباری]] می‌نویسد:
{{عربی|بايع ليزيد بن معاوية ثم لعبد الملك بن مروان بعد قتل ابن الزبير}}<ref>فتح الباری، ج۵، ص۲۴.</ref>.
عجیب‌تر این که وقتی حجاج به [[جنگ]] [[عبدالله بن زبیر]] آمد، عبدالله بن عمر پشت سر [[ابن زبیر]] [[نماز]] خواند<ref>ر.ک: طبقات ابن سعد، ج۴، ص۱۴۹: {{عربی|كان ابن عمر يقول لا أقاتل في الفتنة وأصلي وراء من غلب}}.</ref>، و پس از آنکه حجاج عبدالله بن زبیر را به دار آویخت، عبدالله بن عمر به بیعت با حجاج شتافت. [[مورخین]] نقل می‌کنند: وقتی حجاج [[مکه معظمه]] را فتح کرد و ابن زبیر را به دار آویخت. عبدالله بن عمر نزد او آمد و گفت: دستت را به من بده تا برای [[عبدالملک]] با تو [[بیعت]] کنم؛ چراکه [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}} حجاج گفت دستم مشغول است پس پایش را دراز کرد و گفت: پایم را به عنوان بیعت بگیر، [[ابن عمر]] گفت: آیا مرا مسخره می‌کنی؟ حجاج گفت: ای [[احمق]] [[بنی عدی]]! مگر علی [[امام زمان]] تو نبود؟ تو با علی بیعت نکردی و امروز می‌گویی {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}؟ به [[خدا]] [[سوگند]] تو به خاطر فرمودۀ رسول خدا{{صل}} این جا نیامده‌ای بلکه [[ترس]] از این درخت که [[ابن زبیر]] به آن آویخته شده است، تو را به این جا کشانیده!<ref>{{عربی|لما دخل الحجاج مكة وصلب ابن زبير، راح عبدالله بن عمر إليه وقال: مد يدك لأبايعك لعبدالملك قال رسول الله{{صل}} من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية، فأخرج الحجاج رجله وقال: خذ رجلي فإن يدي مشغولة، فقال إبن عمر أتستهزئ مني؟ قال الحجاج، يا أحمق بني عدي، ما بايعت مع علي وتقول اليوم من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية؛ أو ما كان على إمام زمانك؟ -والله- ما جئت إلي لقول النبي{{صل}} بل جئت مخافة تلك الشجرة التي صلب عليها ابن الزبير، انتهى}}؛ شرح نهج البلاغة، ج۱۳، ص۲۴۲.</ref>.
جالب است که مبنای [[اعتقادی]] [[ابن عربی]] و [[پیروان]] وی از جمله [[وهابیان]] بر عمل کسی [[استوار]] است که به خاطر ترس از [[جان]] خود با پای حجاج بیعت می‌کند!!
کسی که در [[زمان معاویه]] و در قضیۀ [[حکمیت]] به عنوان کاندیدای [[خلافت مسلمین]] مطرح شده بود. سرانجام کارش به جایی می‌رسد که به حجاج [[اقتدا]] می‌کند و پشت سر او [[نماز]] می‌خواند<ref>تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۱۲۳.</ref> و به جای دست با پای او بیعت می‌کند!! و در آخر بعد از گذشت سه ماه از [[اعدام]] ابن زبیر او نیز به حیلۀ حجاج به [[قتل]] می‌رسد<ref>الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۲، حدیث ۱۶۱۲؛ اسد الغابة، ج۳، ص۲۴۰، حدیث ۳۰۸۰.</ref>.
با چنین اوصافی، [[سیوطی]] [[عبدالله بن عمر]] را به عنوان یکی از [[مفسرین]] طبقۀ [[صحابه]] معرفی می‌کند!<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۲۳۸.</ref>


==جستارهای وابسته ==
==جستارهای وابسته ==
۷۳٬۳۵۲

ویرایش