پرش به محتوا

توقف جنگ صفین: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'باقی' به 'باقی'
جز (جایگزینی متن - 'رده:اتمام لینک داخلی' به '')
جز (جایگزینی متن - 'باقی' به 'باقی')
خط ۱۰: خط ۱۰:


==نیرنگِ شب‌==
==نیرنگِ شب‌==
*[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]- به [[نقل]] از [[عمار بن ربیعه]]-: [[علی]]{{ع}} به [[خطبه]] ایستاد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] خدای گفت: "ای [[مردم]]! کار برای شما و دشمنتان بدین‌جا رسید که دیدید و ایشان را جز نَفَسِ واپسین نمانده است. [[کارها]] هر گاه روی آوَرَند، می‌توان پایانشان را از آغازشان سنجید. آن [[قوم]] با انگیزه‌ای جز [[دینداری]]، برابرِ شما ایستادند تا این که در کار [درهم کوبیدن‌] ایشان، تا بدین‌جا رسیدیم که رسیدیم. صبحگاهِ فردا من به آنان یورش می‌برم تا نزد خدای عز و جل [بر ستمکاری‌] شان دادخواهی کنم". این خبر به [[معاویه]] رسید. پس [[عمرو بن عاص]] را فرا خواند و گفت: ای عمرو! جز این نیست که تنها همین یک شب [[باقی]] مانده تا [[علی]] بر ما بتازد و کار را یکسره کند. تو چه می‌اندیشی؟ گفت: مردان تو یارای [[برابری]] با مردان وی را ندارند و تو، خود [نیز] همانند او نیستی. او برای چیزی با تو می‌جنگد و تو برای چیزی دیگر با او می‌جنگی. تو خواهانِ بَقایی و او خواستار فنا [در [[راه خدا]] است. عراقیان بیمناک‌اند که تو بر ایشان چیره شوی؛ اما [[شامیان]] هراسی ندارند که [[علی]] بر آنان چیره گردد. و اما [[رأی]] من آن است که‌ ایشان را پیشنهادی دِه که اگر آن را بپذیرند، به اختلاف‌ افتند؛ و اگر نپذیرند نیز چنین شود. آنان را به [[کتاب خدا]] فرا خوان تا میان تو و ایشان داور باشد. بدین‌سان، تو به خواست خویش از آنان دست می‌یابی. من همواره این مطلب را [در نظر داشتم؛ لیکن‌] به تأخیر می‌افکندم تا زمان نیازت به آن فرا رسد. [[معاویه]] این [[رأی]] را [[نیک]] [[شناخت]] و گفت: راست گفتی<ref>[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]، ص ۴۷۶.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۴۹-۴۵۵.</ref>.
*[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]- به [[نقل]] از [[عمار بن ربیعه]]-: [[علی]]{{ع}} به [[خطبه]] ایستاد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] خدای گفت: "ای [[مردم]]! کار برای شما و دشمنتان بدین‌جا رسید که دیدید و ایشان را جز نَفَسِ واپسین نمانده است. [[کارها]] هر گاه روی آوَرَند، می‌توان پایانشان را از آغازشان سنجید. آن [[قوم]] با انگیزه‌ای جز [[دینداری]]، برابرِ شما ایستادند تا این که در کار [درهم کوبیدن‌] ایشان، تا بدین‌جا رسیدیم که رسیدیم. صبحگاهِ فردا من به آنان یورش می‌برم تا نزد خدای عز و جل [بر ستمکاری‌] شان دادخواهی کنم". این خبر به [[معاویه]] رسید. پس [[عمرو بن عاص]] را فرا خواند و گفت: ای عمرو! جز این نیست که تنها همین یک شب باقی مانده تا [[علی]] بر ما بتازد و کار را یکسره کند. تو چه می‌اندیشی؟ گفت: مردان تو یارای [[برابری]] با مردان وی را ندارند و تو، خود [نیز] همانند او نیستی. او برای چیزی با تو می‌جنگد و تو برای چیزی دیگر با او می‌جنگی. تو خواهانِ بَقایی و او خواستار فنا [در [[راه خدا]] است. عراقیان بیمناک‌اند که تو بر ایشان چیره شوی؛ اما [[شامیان]] هراسی ندارند که [[علی]] بر آنان چیره گردد. و اما [[رأی]] من آن است که‌ ایشان را پیشنهادی دِه که اگر آن را بپذیرند، به اختلاف‌ افتند؛ و اگر نپذیرند نیز چنین شود. آنان را به [[کتاب خدا]] فرا خوان تا میان تو و ایشان داور باشد. بدین‌سان، تو به خواست خویش از آنان دست می‌یابی. من همواره این مطلب را [در نظر داشتم؛ لیکن‌] به تأخیر می‌افکندم تا زمان نیازت به آن فرا رسد. [[معاویه]] این [[رأی]] را [[نیک]] [[شناخت]] و گفت: راست گفتی<ref>[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]، ص ۴۷۶.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۴۹-۴۵۵.</ref>.
==بر افراشته شدنِ قرآنها==
==بر افراشته شدنِ قرآنها==
*[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]: [[یاران علی]]{{ع}} برتاختند و بر [[یاران]] [[معاویه]] چیرگی قاطعی یافتند تا اینکه به [[معاویه]] بس نزدیک شدند. آن‌گاه، [[معاویه]] اسبش را خواست تا با آن بگریزد. [[عمرو بن عاص]] به وی گفت: به کدام سو [می‌روی‌]؟ گفت: می‌بینی چه پیش آمده است! آیا اندیشه‌ای داری؟ گفت: تنها یک چاره [[باقی]] مانده است: قرآنها را برافرازی و ایشان را به [[حکم]] آن فرا خوانی و بدین‌سان، آنان را باز داری و شدتشان را در هم شکنی و در نیروشان [[سستی]] افکنی. [[معاویه]] گفت: آنچه خواهی، کن! پس قرآنها را برافراشتند و [[یاران علی]]{{ع}} را به [[داوری]] [[قرآن]] فرا خواندند و گفتند: شما را به [[کتاب خدا]] فرا می‌خوانیم. [[علی]]{{ع}} گفت: "این، [[نیرنگ]] است. ایشان اهلِ [[قرآن]] نیستند". [[اشعث بن قیس کندی]] به [[اعتراض]] برخاست- [[معاویه]] پیش‌تر دلش را به دست آورده، طی نامه‌ای او را به سوی خود فرا خوانده بود- و گفت: آنان ما را به [[حق]] [[دعوت]] کرده‌اند. [[علی]]{{ع}} گفت: "همانا جز این نیست که ایشان با شما [[نیرنگ]] می‌بازند و قصد دارند شما را از خود، باز دارند". [[اشعث]] گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر دعوتشان را نپذیری، از تو کناره خواهم گرفت. یمنی‌ها به [[اشعث]] گرویدند و او گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، یا [[دعوت]] ایشان را [[اجابت]] می‌کنی و یا تو و یارانت را، به ایشان می‌سپاریم!<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص ۱۸۸.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۴۹-۴۵۵.</ref>.
*[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]: [[یاران علی]]{{ع}} برتاختند و بر [[یاران]] [[معاویه]] چیرگی قاطعی یافتند تا اینکه به [[معاویه]] بس نزدیک شدند. آن‌گاه، [[معاویه]] اسبش را خواست تا با آن بگریزد. [[عمرو بن عاص]] به وی گفت: به کدام سو [می‌روی‌]؟ گفت: می‌بینی چه پیش آمده است! آیا اندیشه‌ای داری؟ گفت: تنها یک چاره باقی مانده است: قرآنها را برافرازی و ایشان را به [[حکم]] آن فرا خوانی و بدین‌سان، آنان را باز داری و شدتشان را در هم شکنی و در نیروشان [[سستی]] افکنی. [[معاویه]] گفت: آنچه خواهی، کن! پس قرآنها را برافراشتند و [[یاران علی]]{{ع}} را به [[داوری]] [[قرآن]] فرا خواندند و گفتند: شما را به [[کتاب خدا]] فرا می‌خوانیم. [[علی]]{{ع}} گفت: "این، [[نیرنگ]] است. ایشان اهلِ [[قرآن]] نیستند". [[اشعث بن قیس کندی]] به [[اعتراض]] برخاست- [[معاویه]] پیش‌تر دلش را به دست آورده، طی نامه‌ای او را به سوی خود فرا خوانده بود- و گفت: آنان ما را به [[حق]] [[دعوت]] کرده‌اند. [[علی]]{{ع}} گفت: "همانا جز این نیست که ایشان با شما [[نیرنگ]] می‌بازند و قصد دارند شما را از خود، باز دارند". [[اشعث]] گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر دعوتشان را نپذیری، از تو کناره خواهم گرفت. یمنی‌ها به [[اشعث]] گرویدند و او گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، یا [[دعوت]] ایشان را [[اجابت]] می‌کنی و یا تو و یارانت را، به ایشان می‌سپاریم!<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص ۱۸۸.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۴۹-۴۵۵.</ref>.
==[[امام]]{{ع}} در محاصره سِیه‌پیشانی‌ها==
==[[امام]]{{ع}} در محاصره سِیه‌پیشانی‌ها==
*[[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]- پس از بیانِ برافراشته شدنِ قرآنها-: چون بسیاری از عراقیان چنین دیدند، گفتند: " [داوری‌] [[کتاب خدا]] را [[اجابت]] می‌کنیم و به سوی آن باز می‌گردیم". و [در [[حقیقت]]،] ایشان دوستار [[سازش]] بودند. به [[علی]]{{ع}} گفته شد: [[معاویه]] [[حق]] را به تو عرضه کرد و به [[کتاب خدا]] فرا خوانْدت. پس، از او بپذیر. و آن روز، از همه سرسخت‌تر در این سخن، [[اشعث بن قیس]] بود. پس [[علی]]{{ع}} گفت: "ای [[مردم]]! همواره کار شما چنان بود که می‌خواستم، تا آن‌گاه که جنگْ زخمی‌تان کرد. به [[خدا]] [[سوگند]]، به [[راستی]] که [[جنگ]] شما را درگرفت و وا نهاد. من دیروز [[فرمانده]] بودم و امروز فرمانبَرم و به [[راستی]]، شما خواهانِ زنده ماندن هستید!"<ref>[[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]، ج ۲، ص ۴۰۰.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۴۹-۴۵۵.</ref>.
*[[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]- پس از بیانِ برافراشته شدنِ قرآنها-: چون بسیاری از عراقیان چنین دیدند، گفتند: " [داوری‌] [[کتاب خدا]] را [[اجابت]] می‌کنیم و به سوی آن باز می‌گردیم". و [در [[حقیقت]]،] ایشان دوستار [[سازش]] بودند. به [[علی]]{{ع}} گفته شد: [[معاویه]] [[حق]] را به تو عرضه کرد و به [[کتاب خدا]] فرا خوانْدت. پس، از او بپذیر. و آن روز، از همه سرسخت‌تر در این سخن، [[اشعث بن قیس]] بود. پس [[علی]]{{ع}} گفت: "ای [[مردم]]! همواره کار شما چنان بود که می‌خواستم، تا آن‌گاه که جنگْ زخمی‌تان کرد. به [[خدا]] [[سوگند]]، به [[راستی]] که [[جنگ]] شما را درگرفت و وا نهاد. من دیروز [[فرمانده]] بودم و امروز فرمانبَرم و به [[راستی]]، شما خواهانِ زنده ماندن هستید!"<ref>[[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]، ج ۲، ص ۴۰۰.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۴۹-۴۵۵.</ref>.
۲۱۸٬۴۳۸

ویرایش