پرش به محتوا

محمد بن مسلمه: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۷۰: خط ۷۰:
گفتند: " بله، ما این مطالب را گفته‌ایم ولی [[محمد]] آن [[پیامبری]] که می‌آید، نیست. " [[محمد بن مسلمه]] گفت: بسیار خوب، آسوده شدم، حالا به شما می‌گویم که [[رسول خدا]]{{صل}} مرا به سوی شما فرستاده و [[پیام]] داده است که به شما بگویم: پیمانی را که با شما بسته بودم با تصمیمی که برای غافلگیر کردن من داشتید شکستید!" آنگاه محمد بن مسلمه اندیشه‌ای را که [[یهودیان]] برای [[کشتن پیامبر]]{{صل}} کرده بودند و رفتن [[عمرو]] بن جحاش را به روی پشت بام برای انداختن سنگ، باز گفت. یهودیان[[سکوت]] کردند چون سخنی نداشتند که بگویند<ref>در این باره چنین نقل شده، چون عمرو بن امیه از بئر معونه برگشت و به محل قنات رسید، به دو نفر از بنی عامر برخورد و از نسب آن دو پرسید. آنها نسب خود را گفتند؛ او منتظر ماند و همین که آن دو خوابیدند، هر دو را کشت و پس از اندک زمانی که بیش از چند دقیقه طول نکشید، به حضور پیامبر{{صل}} رسید و این خبر را داد. پیامبر{{صل}} فرمود: کار بدی کردی، آنها از من امان داشتند! گفت: من خبر نداشتم و می‌پنداشتم که هنوز مشرک و کافرند، وانگهی، قوم ایشان آن خیانت را نسبت به ما روا داشته بودند، عمرو بن امیه لباس‌ها و وسایل جنگی آن دو را هم با خود آورده بود، پیامبر{{صل}} دستور داد به آنها دست نزنند تا همراه خون‌بهایشان، برای بستگان آنها بفرستند. عامر بن طفیل هم کسی را به سراغ پیامبر{{صل}} فرستاد و پیام داد: مردی از یاران تو دو نفر از افراد مرا کشته است در صورتی که هر دو نفر از تو امان داشته‌اند، پس، خون بهای هر دو را برای ما بفرست. پیامبر{{صل}} برای گفت‌و‌گو درباره پرداخت خون‌بهای آن دو به نزد قبیله بنی نضیر رفتند. زیرا، بنی نضیر هم‌پیمان بنی عامر بودند. پیامبر{{صل}} روز شنبه‌ای به این منظور از مدینه بیرون آمدند و گروهی از مهاجران و انصار هم همراه آن حضرت بودند. آنها در مسجد قبا نماز گزاردند، سپس، پیش بنی نضیر، که در مجمع خود بودند، آمدند. پیامبر{{صل}} و یارانش در نزد آنها نشستند و رسول خدا درباره کمک بنی نضیر برای پرداخت خون‌بهای دو نفری که عمرو بن امیه آنها را کشته بود، صحبت فرمود. بنی نضیر گفتند: ای ابو القاسم، هر چه دوست داشته باشی انجام می‌دهیم؟ چگونه است که لطف کرده و به دیدار ما آمده‌ای، بنشین تا غذا بیاوریم! پیامبر{{صل}} نشسته و به دیوار خانه‌ای تکیه داده بود. در این هنگام، گروهی از آنها با یکدیگر خلوت کرده و در گوشی صحبت کردند. حیی بن اخطب گفت: ای گروه یهود، محمد همراه عده کمی از یاران خود که به ده نفر نمی‌رسند اینجا آمده است -در آن روز ابوبکر، عمر، علی، زبیر، طلحه، سعد بن معاذ، اسید بن حضیر و سعد بن عباده همراه پیامبر{{صل}} بودند-؛ پس باید از بالای پشت بام این خانه سنگی بر سر او افکند و او را کشت، چون هیچ وقت او را تنهاتر از این ساعت نمی‌یابید! اگر او کشته شود، یاران او پراکنده خواهند شد، قریش به مکه برخواهند گشت و فقط افراد قبیله‌های اوس و خزرج، که هم‌پیمانان شمایند، اینجا باقی می‌مانند. بنابراین کاری را که بالاخره یک روزی باید انجام دهید، الآن تمامش کنید. پس، عمرو بن جحاش گفت: من هم اکنون بالای پشت بام می‌روم و سنگ را بر سر او می‌افکنم. سلام بن مشکم گفت: ای قوم فقط این دفعه حرف مرا گوش کنید و پس از آن، در موارد دیگر با من مخالفت کنید! و به خدا، اگر این کار را بکنید، معروف خواهد شد که ما نسبت به محمد پیمان‌شکنی و مکر کرده‌ایم و این، نقض پیمانی است که میان ما و او بسته شده است؛ این کار را نکنید و به خدا سوگند، اگر این کار را بکنید، هر کس که تا روز قیامت سرپرستی اسلام را به عهده بگیرد، دشمنی خود را با یهود آشکار خواهد ساخت. در این هنگام که سنگ را آماده کرده بودند، تا بر سر پیامبر{{صل}} بیفکنند و او را بکشند، جبرئیل آن حضرت را از قصد ایشان آگاه ساخت و رسول خدا{{صل}} به سرعت برخاست و چنین وانمود که برای انجام کاری می‌رود و به سمت مدینه حرکت کرد. (المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۶۳-۳۶۴).</ref>.
گفتند: " بله، ما این مطالب را گفته‌ایم ولی [[محمد]] آن [[پیامبری]] که می‌آید، نیست. " [[محمد بن مسلمه]] گفت: بسیار خوب، آسوده شدم، حالا به شما می‌گویم که [[رسول خدا]]{{صل}} مرا به سوی شما فرستاده و [[پیام]] داده است که به شما بگویم: پیمانی را که با شما بسته بودم با تصمیمی که برای غافلگیر کردن من داشتید شکستید!" آنگاه محمد بن مسلمه اندیشه‌ای را که [[یهودیان]] برای [[کشتن پیامبر]]{{صل}} کرده بودند و رفتن [[عمرو]] بن جحاش را به روی پشت بام برای انداختن سنگ، باز گفت. یهودیان[[سکوت]] کردند چون سخنی نداشتند که بگویند<ref>در این باره چنین نقل شده، چون عمرو بن امیه از بئر معونه برگشت و به محل قنات رسید، به دو نفر از بنی عامر برخورد و از نسب آن دو پرسید. آنها نسب خود را گفتند؛ او منتظر ماند و همین که آن دو خوابیدند، هر دو را کشت و پس از اندک زمانی که بیش از چند دقیقه طول نکشید، به حضور پیامبر{{صل}} رسید و این خبر را داد. پیامبر{{صل}} فرمود: کار بدی کردی، آنها از من امان داشتند! گفت: من خبر نداشتم و می‌پنداشتم که هنوز مشرک و کافرند، وانگهی، قوم ایشان آن خیانت را نسبت به ما روا داشته بودند، عمرو بن امیه لباس‌ها و وسایل جنگی آن دو را هم با خود آورده بود، پیامبر{{صل}} دستور داد به آنها دست نزنند تا همراه خون‌بهایشان، برای بستگان آنها بفرستند. عامر بن طفیل هم کسی را به سراغ پیامبر{{صل}} فرستاد و پیام داد: مردی از یاران تو دو نفر از افراد مرا کشته است در صورتی که هر دو نفر از تو امان داشته‌اند، پس، خون بهای هر دو را برای ما بفرست. پیامبر{{صل}} برای گفت‌و‌گو درباره پرداخت خون‌بهای آن دو به نزد قبیله بنی نضیر رفتند. زیرا، بنی نضیر هم‌پیمان بنی عامر بودند. پیامبر{{صل}} روز شنبه‌ای به این منظور از مدینه بیرون آمدند و گروهی از مهاجران و انصار هم همراه آن حضرت بودند. آنها در مسجد قبا نماز گزاردند، سپس، پیش بنی نضیر، که در مجمع خود بودند، آمدند. پیامبر{{صل}} و یارانش در نزد آنها نشستند و رسول خدا درباره کمک بنی نضیر برای پرداخت خون‌بهای دو نفری که عمرو بن امیه آنها را کشته بود، صحبت فرمود. بنی نضیر گفتند: ای ابو القاسم، هر چه دوست داشته باشی انجام می‌دهیم؟ چگونه است که لطف کرده و به دیدار ما آمده‌ای، بنشین تا غذا بیاوریم! پیامبر{{صل}} نشسته و به دیوار خانه‌ای تکیه داده بود. در این هنگام، گروهی از آنها با یکدیگر خلوت کرده و در گوشی صحبت کردند. حیی بن اخطب گفت: ای گروه یهود، محمد همراه عده کمی از یاران خود که به ده نفر نمی‌رسند اینجا آمده است -در آن روز ابوبکر، عمر، علی، زبیر، طلحه، سعد بن معاذ، اسید بن حضیر و سعد بن عباده همراه پیامبر{{صل}} بودند-؛ پس باید از بالای پشت بام این خانه سنگی بر سر او افکند و او را کشت، چون هیچ وقت او را تنهاتر از این ساعت نمی‌یابید! اگر او کشته شود، یاران او پراکنده خواهند شد، قریش به مکه برخواهند گشت و فقط افراد قبیله‌های اوس و خزرج، که هم‌پیمانان شمایند، اینجا باقی می‌مانند. بنابراین کاری را که بالاخره یک روزی باید انجام دهید، الآن تمامش کنید. پس، عمرو بن جحاش گفت: من هم اکنون بالای پشت بام می‌روم و سنگ را بر سر او می‌افکنم. سلام بن مشکم گفت: ای قوم فقط این دفعه حرف مرا گوش کنید و پس از آن، در موارد دیگر با من مخالفت کنید! و به خدا، اگر این کار را بکنید، معروف خواهد شد که ما نسبت به محمد پیمان‌شکنی و مکر کرده‌ایم و این، نقض پیمانی است که میان ما و او بسته شده است؛ این کار را نکنید و به خدا سوگند، اگر این کار را بکنید، هر کس که تا روز قیامت سرپرستی اسلام را به عهده بگیرد، دشمنی خود را با یهود آشکار خواهد ساخت. در این هنگام که سنگ را آماده کرده بودند، تا بر سر پیامبر{{صل}} بیفکنند و او را بکشند، جبرئیل آن حضرت را از قصد ایشان آگاه ساخت و رسول خدا{{صل}} به سرعت برخاست و چنین وانمود که برای انجام کاری می‌رود و به سمت مدینه حرکت کرد. (المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۶۳-۳۶۴).</ref>.


[[محمد بن مسلمه]] گفت: "[[پیامبر]]{{صل}} می‌فرماید: "از [[شهر]] من بیرون بروید، ده [[روز]] به شما مهلت دادم و پس از آن هر کس در اینجا دیده شود گردنش را خواهند زد!"[[یهودیان]] گفتند: "هرگز [[گمان]] نمی‌کردیم مردی از  
[[محمد بن مسلمه]] گفت: "[[پیامبر]]{{صل}} می‌فرماید: "از [[شهر]] من بیرون بروید، ده [[روز]] به شما مهلت دادم و پس از آن هر کس در اینجا دیده شود گردنش را خواهند زد!"[[یهودیان]] گفتند: "هرگز [[گمان]] نمی‌کردیم مردی از [[قبیله اوس]] حاضر شود چنین پیامی برای ما بیاورد". محمد بن مسلمه در پاسخ گفت: "[[دل‌ها]] دگرگون شده است". یهودیان چند روزی توقف کردند ضمنا کارهای خود را انجام دادند و بارهای خود را به حصاری که در [[محل]] ذو الجدر داشتند، فرستادند و از گروهی از [[مردم]] [[قبیله اشجع]]، شتر کرایه کردند و آماده حرکت شدند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۶۶-۳۶۷.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} [[یهودیان]] را پانزده شبانه [[روز]] محاصره فرمود و آنگاه، آنها را از [[مدینه]] [[تبعید]] کرد، کسی که این کار را به عهده گرفت [[محمد بن مسلمه]] بود. یهودیان گفتند: "ما از مردم طلب‌هایی داریم که مدت آن به سر نیامده". [[حضرت]] فرمود: "[[عجله]] کنید و حساب‌های خود را [[تصفیه]] کنید"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[محمد بن مسلمه (مقاله)|مقاله «محمد بن مسلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۲۰۴-۲۰۷.</ref>
[[قبیله اوس]] حاضر شود چنین پیامی برای ما بیاورد". محمد بن مسلمه در پاسخ گفت: "[[دل‌ها]] دگرگون شده است". یهودیان چند روزی توقف کردند ضمنا کارهای خود را انجام دادند و بارهای خود را به حصاری که در [[محل]] ذو الجدر داشتند، فرستادند و از گروهی از [[مردم]] [[قبیله اشجع]]، شتر کرایه کردند و آماده حرکت شدند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۶۶-۳۶۷.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} [[یهودیان]] را پانزده شبانه [[روز]] محاصره فرمود و آنگاه، آنها را از [[مدینه]] [[تبعید]] کرد، کسی که این کار را به عهده گرفت [[محمد بن مسلمه]] بود. یهودیان گفتند: "ما از مردم طلب‌هایی داریم که مدت آن به سر نیامده". [[حضرت]] فرمود: "[[عجله]] کنید و حساب‌های خود را [[تصفیه]] کنید"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[محمد بن مسلمه (مقاله)|مقاله «محمد بن مسلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۲۰۴-۲۰۷.</ref>


==[[غزوه]] دومة [[جندل]]==
==[[غزوه]] دومة [[جندل]]==
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش