پرش به محتوا

بحث:بعثت پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۶۶: خط ۶۶:


==[[سفر به طائف]]==
==[[سفر به طائف]]==
پس از [[رحلت ابوطالب]]، [[قریش]] چنان رسول خدا ای را تحت فشار و [[آزار]] قرار دادند که در زمان [[حیات]] [[ابوطالب]] چنین نکرده بودند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref>. آنان جرأت [[جسارت]] بر آن [[حضرت]] یافته بودند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref>، تا آنجا که یکی از آنان، [[خاک]] بر سر آن حضرت ریخت. هنگامی که آن حضرت به [[منزل]] رفت و دخترش در حالی که می‌گریست به [[پاک]] کردن خاک از سر ایشان پرداخت، فرمود: «[[گریه]] نکن که [[خدا]] از پدرت [[حمایت]] می‌کند و فرمود: «[[قریشیان]] تا [[ابوطالب]] زنده بود، نتوانستند مرا [[آزار]] دهند»<ref>ابن هشام،ج۲، ص۵۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴؛ و با اندکی تغییر، ر.ک: بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۵۰.</ref>. پس از این، [[رسول خدا]]{{صل}} به [[طائف]] رفت تا از [[قبیله]] تقیف [[یاری]] بجوید<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref> یا از آنان بخواهد [[اسلام]] آورند<ref>حلبی، ج۱، ص۳۵۳.</ref> یا به هر دو قصیر [[طلب یاری]] و [[تصدیق]] رسالتش رفته بود<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۶۰.</ref>. این [[سفر]]، سه ماه پس از [[رحلت ابوطالب]] و در ماه [[شوال]] [[سال دهم بعثت]] رخ داد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۸، ص۳۰۵.</ref>. برخی گفته‌اند آن حضرت در این سفر تنها بود<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref>، اما به نظر عده‌ای، [[زید بن حارثه]]<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۱، ص۴۵.</ref> یا [[امام علی]]{{ع}}<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۹۷.</ref> یا هر دو آنها همراه ایشان بودند<ref>ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۷.</ref>. به هر حال رسول خدا{{صل}} هنگامی که به طائف رسید، نزد تمام اشراف طائف<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref> یا نزد سه تن از بزرگان و اشراف [[قبیله ثقیف]] رفت. آنان سه [[برادر]] یکی به نام [[عبد]] یالیل، [[مسعود]] و [[حبیب]]، [[پسران]] [[عمرو]] بن [[عمیر]] بودند که یکی از آنان زنی از [[بنی جمح]] از [[قریش]] [[ازدواج]] کرده بود. رسول خدا{{صل}} با آنان سخن گفت و به سوی خدا دعوتشان کرد و یاری خواست، اما هر یک از آنان به بهانه‌ای به ایشان پاسخ منفی دادند و آن حضرت که از خیر قبیلة [[ثقیف]] [[ناامید]] شده بود، از آنان خواست در این باره با کسی سخن نگویند؛ زیرا نمی‌خواست موجبات جرأت بیشتر [[قریش]] بر ضد ایشان فراهم آید، اما آنان عکس آن را عمل کردند و [[نادانان]] و بردگان را واداشتند آن [[حضرت]] را [[دشنام]] دهند و فریاد کنند. آنان با این کار، [[مردم]] را دور ایشان جمع کردند<ref>و دو وصف تشکیل دادند، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.</ref> و بنا بر [[نقلی]]، چنان آن حضرت را با سنگ زدند که از پاهای [[مبارک]] ایشان [[خون]] جاری بود و [[زید]] از ایشان [[حفاظت]] می‌کرد تا جایی که سر او را نیز شکستند<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۵.</ref>. آن حضرت به ناچار به سایه درخت انگوری در [[باغی]] که متعلق به [[عتبه]] و [[شیبه]]، [[پسران]] [[ربیعه]] بود رفت و آن دو به آن حضرت نگاه می‌کردند. آن حضرت چون آرام گرفت، نزد [[خداوند]] [[شکایت]] برد و با جملاتی کوتاه، با خداوند [[راز و نیاز]] کرد. پسران ربیعه چون [[رسول خدا]]{{صل}} را در این حال دیدند، از [[غلام]] [[نصرانی]] خود که [[عداس]] نام داشت، خواستند مقداری انگور برای آن حضرت ببرد. عداس چنین کرد و دید رسول خدا{{صل}} با گفتن {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref>. از انگور خورد. عداس گفت: [[اهل]] این [[سرزمین]] این چنین [[نام خداوند]] را نمی‌برند و چون رسول خدا{{صل}} از سرزمین و [[دین]] او پرسید، عداس گفت: نصرانی و از اهل نینواست. آن حضرت از [[یونس]] بن [[متی]] سخن گفت و عداس چون چنین دید، خود را بر دست و پای آن حضرت انداخت و سر و دست و پای ایشان را بوسید و از این‌رو، مورد [[اعتراض]] پسران ربیعه قرار گرفت، اما عداس آن حضرت را [[بهترین]] موجود روی [[زمین]] دانست و گفت: ایشان از مطلبی خبر می‌دهد که جز [[پیامبر]] از آن [[آگاه]] نیست. سپس پسران [[ربیعه]] با بهتر دانستن دین عداس، او را از اینکه از دین خود دست بردارد، برحذر داشتند و [[رسول خدا]]{{صل}} چون از قبیلة [[ثقیف]] [[ناامید]] شد، به [[مکه]] بازگشت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳-۶۰؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۴؛ بیهقی، و دلائل، ج۲، ص۴۱۶.</ref> بنا بر نقل برخی منابع<ref>ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.</ref> [[عداس]] [[اسلام]] آورد؛ با این حال، بیشتر منابع گفته‌اند در این [[سفر]]، هیچ کس به [[رسول خدا]]{{صل}} پاسخ مثبت نداد یا اسلام نیاورد<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref> که شاید به سبب اندک بودن اسلام آورندگان و تنها بودن عداس در [[مسلمان]] شدن باشد. رسول خدا{{صل}} بعدا این سفر و برخورد طائفیان را با آن [[حضرت]]، بسیار ناگوار توصیف کرد و فرمود: «در آن [[روز]] که از پاسخ [[اهل]] [[طائف]] ناامید شدم، [[خداوند]] [[فرشته]] [[مأمور]] کوه‌ها را فرستاد و گفت که (می‌توانم آنان را [[نفرین]] کنم) و هر چه از او بخواهم، انجام می‌دهد؛ حتی اگر فرود آوردن کوه‌های سنگین مکه بر اهل آن باشد، اما من گفتم امیدوارم خداوند از [[اشرار]] آنان یا از [[نسل]] آنان کسی به [[دنیا]] آورد که خداوند را بپرستد و به او [[شرک]] نورزد»<ref>خرگوشی، ج۲، ص۱۲۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۷.</ref>. مدت سفر از رسول خدا{{صل}} به طائف را بیشتر منابع، ده روز آورده‌اند<ref>ابن سعد، از ج۱، ص۱۶۵؛ مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>. اما ۲۵ روز<ref>مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>، یک ماه<ref>مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>، ۳۲ روز<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۱۱.</ref> و [[چهل]] روز<ref>ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۸.</ref> هم گفته‌اند. رسول خدا{{صل}} هنگام بازگشت به مکه، در. محلی به نام «نخله» توقف کرد و چون برای [[نماز شب]] برخاست، تعدادی از [[جنیان]] که هفت تن از اهل نصیبین بودند، نزد ایشان آمدند و به قرائت ایشان گوش دادند. آن حضرت [[سوره جن]] را قرائت فرمود و جنیان به او گوش می‌دادند تا آنکه [[آیه]] {{متن قرآن|وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که گروهی از پریان را به سوی تو گرداندیم که به قرآن گوش فرا می‌دادند و چون نزد آن حاضر شدند (به هم) گفتند: خاموش باشید (و گوش فرا دهید!) آنگاه چون به پایان آمد به سوی قوم خود بازگشتند در حالی که (آنان را) بیم می‌دادند» سوره احقاف، آیه ۲۹.</ref>. نازل شد که درباره همین اجنه بود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. بنا بر [[نقلی]]، این اجنه [[ایمان]] آوردند و نزد [[قوم]] خود بازگشتند و آنان را نیز [[انذار]] دادند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶ و ۳۴۷.</ref>. از این‌رو، حدود سیصد تن از [[جنیان]] بعدة [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند و [[اسلام]] آوردند و آن [[حضرت]] با آنان [[نماز]] خواند و آن شب را «لیلة الجن» خوانده‌اند<ref>بیهقی، دلائل، ص۲۲۸-۲۳۲؛ مقدسی، ج۲، ص۵۸؛ مقریزی، ج۴، ص۲۱۰.</ref>. رسول خدا{{صل}} پس از چند [[روز]] توقف در نخله، با استفاده از [[پناه]] مطعم بن [[عدی]] وارد [[مکه]] شد<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۸-۳۴۷.</ref>. البته برخی از محققان، در [[درستی]] بخش‌هایی از گزارش [[سفر]] رسول خدا{{صل}} به [[طائف]]، بازگشت ایشان به مکه و پذیرش پناه مطعم بن عدی، تردیدهایی مطرح کرده‌اند که جای بررسی دارد<ref>ر.ک: جعفر مرتضی الصحیح، ج۳، ص۲۷۰-۲۶۵.</ref>. پس از بازگشت رسول خدا{{صل}} به مکه، [[اهل مکه]] بیش از پیش بر آن حضرت سخت گرفتند، تا جایی که هیچ امیدی به [[هدایت]] آنان باقی نمانده بود. از این‌رو، رسول خدا{{صل}} [[تصمیم]] گرفتند در [[زمان]] [[حج]] [نزد] [[قبایل عرب]] بروند و اسلام را بر آنان عرضه کنند. بنو [[عامر]]، کلب، [[بنوحنیفه]] و کنده، از جمله قبایلی بودند که آن حضرت آنان را به اسلام [[دعوت]] کرد، اما ایشان به این دعوت پاسخ مثبت ندادند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.</ref>. تنها مردی از بنو عامر، به نام بیحرة بن [[فراس]] به آن حضرت گفت: اگر ما با تو [[بیعت]] کنیم و تو بر مخالفانت [[پیروز]] شوی، آیا پس از خود، کار را به ما واگذار خواهی کرد؟ آن حضرت که پیش از این در «[[یوم الانذار]]» [[امام علی]]{{ع}} را به [[جانشینی]] معرفی کرده بود، فرمود: «این کار دست خداست و هر جا او بخواهد آن را قرار می‌دهد». آنان نیز نپذیرفتند، ولی هنگامی که نزد شیخ قبیلة خود رفتند و ماجرا را نقل کردند، او با دست به سر خود زد و [[حقیقت]] داشتن [[دعوت]] [[رسول خدا]]{{صل}} را مورد [[تأیید]] قرار داد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۰- ۳۴۸؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۸.</ref>. برنامه دیگر رسول خدا{{صل}} این بود که هرگاه می‌شنید افراد جدیدی که دارای آوازه یا شرافتی بودند وارد [[مکه]] شده‌اند، نزد آنان می‌رفت و پس از دعوتشان به [[خداپرستی]]، [[اسلام]] را بر آنان عرضه می‌کرد. [[سوید]] بن [[صامت]] و ابوالحیسر، از جمله این افراد بودند که به اسلام [[تمایل]] پیدا کردند، اما پس از بازگشت به [[مدینه]]، کشته شدند و اطرافیان گفتند آنان در حالی که [[مسلمان]] بودند، کشته شدند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۷۰-۶۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۳-۳۵۱؛ بیهقی، دلائل ج۲، ص۴۲۱-۴۱۹.</ref>. به ظاهر بخشی از ناکامی آن [[حضرت]] در دعوت [[قبایل]] و افراد، به [[کارشکنی]] [[ابولهب]] مربوط می‌شد که پشت سر آن حضرت حرکت می‌کرد و چون ایشان قبایل را به اسلام فرامی خواند، ابولهب با سخنانی تحریک آمیز، آنان را از اینکه از [[دین]] خود دست بردارند، برحذر می‌داشت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۴ و ۶۵؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۸ و ۳۴۹.</ref>.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۳-۴۴.</ref>
پس از [[رحلت ابوطالب]]، [[قریش]] چنان رسول خدا را تحت فشار و [[آزار]] قرار دادند که در زمان [[حیات]] [[ابوطالب]] چنین نکرده بودند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref>. آنان جرأت [[جسارت]] بر آن [[حضرت]] یافته بودند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref>، تا آنجا که یکی از آنان، [[خاک]] بر سر آن حضرت ریخت. هنگامی که آن حضرت به [[منزل]] رفت و دخترش در حالی که می‌گریست به [[پاک]] کردن خاک از سر ایشان پرداخت، فرمود: "[[گریه]] نکن که [[خدا]] از پدرت [[حمایت]] می‌کند" و فرمود: "[[قریشیان]] تا [[ابوطالب]] زنده بود، نتوانستند مرا [[آزار]] دهند"<ref>ابن هشام،ج۲، ص۵۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴؛ و با اندکی تغییر، ر.ک: بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۵۰.</ref>. پس از این، [[رسول خدا]]{{صل}} به [[طائف]] رفت تا از [[قبیله]] ثقیف [[یاری]] بجوید<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref> یا از آنان بخواهد [[اسلام]] آورند<ref>حلبی، ج۱، ص۳۵۳.</ref> یا به هر دو قصدِ [[طلب یاری]] و [[تصدیق]] رسالتش رفته بود<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۶۰.</ref>. این [[سفر]]، سه ماه پس از [[رحلت ابوطالب]] و در ماه [[شوال]] [[سال دهم بعثت]] رخ داد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۸، ص۳۰۵.</ref>. برخی گفته‌اند آن حضرت در این سفر تنها بود<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref>، اما به نظر عده‌ای، [[زید بن حارثه]]<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۱، ص۴۵.</ref> یا [[امام علی]]{{ع}}<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۹۷.</ref> یا هر دو آنها همراه ایشان بودند<ref>ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۷.</ref>. به هر حال رسول خدا{{صل}} هنگامی که به طائف رسید، نزد تمام اشراف طائف<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref> یا نزد سه تن از بزرگان و اشراف [[قبیله ثقیف]] رفت. آنان سه [[برادر]] یکی به نام عبدیالَیل، [[مسعود]] و [[حبیب]]، [[پسران]] [[عمرو بن عمیر]] بودند که یکی از آنان زنی از [[بنی جمح]] از [[قریش]] [[ازدواج]] کرده بود. رسول خدا{{صل}} با آنان سخن گفت و به سوی خدا دعوتشان کرد و یاری خواست، اما هر یک از آنان به بهانه‌ای به ایشان پاسخ منفی دادند و آن حضرت که از خیر قبیله [[ثقیف]] [[ناامید]] شده بود، از آنان خواست در این باره با کسی سخن نگویند؛ زیرا نمی‌خواست موجبات جرأت بیشتر [[قریش]] بر ضد ایشان فراهم آید، اما آنان عکس آن را عمل کردند و [[نادانان]] و بردگان را واداشتند آن [[حضرت]] را [[دشنام]] دهند و فریاد کنند. آنان با این کار، [[مردم]] را دور ایشان جمع کردند<ref>و دو وصف تشکیل دادند، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.</ref> و بنا بر [[نقلی]]، چنان آن حضرت را با سنگ زدند که از پاهای [[مبارک]] ایشان [[خون]] جاری بود و [[زید]] از ایشان [[حفاظت]] می‌کرد تا جایی که سر او را نیز شکستند<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۵.</ref>. آن حضرت به ناچار به سایه درخت انگوری در [[باغی]] که متعلق به [[عتبه]] و [[شیبه]]، [[پسران]] [[ربیعه]] بود رفت و آن دو به آن حضرت نگاه می‌کردند. آن حضرت چون آرام گرفت، نزد [[خداوند]] [[شکایت]] برد و با جملاتی کوتاه، با خداوند [[راز و نیاز]] کرد. پسران ربیعه چون [[رسول خدا]]{{صل}} را در این حال دیدند، از [[غلام]] [[نصرانی]] خود که [[عداس]] نام داشت، خواستند مقداری انگور برای آن حضرت ببرد. عداس چنین کرد و دید رسول خدا{{صل}} با گفتن {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِهِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref>. از انگور خورد. عداس گفت: [[اهل]] این [[سرزمین]] این چنین [[نام خداوند]] را نمی‌برند و چون رسول خدا{{صل}} از سرزمین و [[دین]] او پرسید، عداس گفت: نصرانی و از اهل نینواست. آن حضرت از [[یونس بن متی]] سخن گفت و عداس چون چنین دید، خود را بر دست و پای آن حضرت انداخت و سر و دست و پای ایشان را بوسید و از این‌رو، مورد [[اعتراض]] پسران ربیعه قرار گرفت، اما عداس آن حضرت را [[بهترین]] موجود روی [[زمین]] دانست و گفت: ایشان از مطلبی خبر می‌دهد که جز [[پیامبر]] از آن [[آگاه]] نیست. سپس پسران [[ربیعه]] با بهتر دانستن دین عداس، او را از اینکه از دین خود دست بردارد، برحذر داشتند و [[رسول خدا]]{{صل}} چون از قبیله [[ثقیف]] [[ناامید]] شد، به [[مکه]] بازگشت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳-۶۰؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۴؛ بیهقی، و دلائل، ج۲، ص۴۱۶.</ref> بنا بر نقل برخی منابع<ref>ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.</ref> [[عداس]] [[اسلام]] آورد؛ با این حال، بیشتر منابع گفته‌اند در این [[سفر]]، هیچ کس به [[رسول خدا]]{{صل}} پاسخ مثبت نداد یا اسلام نیاورد<ref> ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref> که شاید به سبب اندک بودن اسلام آورندگان و تنها بودن عداس در [[مسلمان]] شدن باشد. رسول خدا{{صل}} بعداً این سفر و برخورد طائفیان را با آن [[حضرت]]، بسیار ناگوار توصیف کرد و فرمود: "در آن [[روز]] که از پاسخ [[اهل]] [[طائف]] ناامید شدم، [[خداوند]] [[فرشته]] [[مأمور]] کوه‌ها را فرستاد و گفت که (می‌توانم آنان را [[نفرین]] کنم) و هر چه از او بخواهم، انجام می‌دهد؛ حتی اگر فرود آوردن کوه‌های سنگین مکه بر اهل آن باشد، اما من گفتم امیدوارم خداوند از [[اشرار]] آنان یا از [[نسل]] آنان کسی به [[دنیا]] آورد که خداوند را بپرستد و به او [[شرک]] نورزد"<ref>خرگوشی، ج۲، ص۱۲۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۷.</ref>. مدت سفر از رسول خدا{{صل}} به طائف را بیشتر منابع، ده روز آورده‌اند<ref>ابن سعد، از ج۱، ص۱۶۵؛ مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>. اما ۲۵ روز<ref>مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>، یک ماه<ref>مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>، ۳۲ روز<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۱۱.</ref> و [[چهل]] روز<ref>ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۸.</ref> هم گفته‌اند. رسول خدا{{صل}} هنگام بازگشت به مکه، در محلی به نام "نخله" توقف کرد و چون برای [[نماز شب]] برخاست، تعدادی از [[جنیان]] که هفت تن از اهل نَصیبین بودند، نزد ایشان آمدند و به قرائت ایشان گوش دادند. آن حضرت [[سوره جن]] را قرائت فرمود و جنیان به او گوش می‌دادند تا آنکه [[آیه]] {{متن قرآن|وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که گروهی از پریان را به سوی تو گرداندیم که به قرآن گوش فرا می‌دادند» سوره احقاف، آیه ۲۹.</ref>. نازل شد که درباره همین اجنه بود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. بنا بر [[نقلی]]، این اجنه [[ایمان]] آوردند و نزد [[قوم]] خود بازگشتند و آنان را نیز [[انذار]] دادند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶ و ۳۴۷.</ref>. از این‌رو، حدود سیصد تن از [[جنیان]] بعداً [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند و [[اسلام]] آوردند و آن [[حضرت]] با آنان [[نماز]] خواند و آن شب را "لیلة الجن" خوانده‌اند<ref>بیهقی، دلائل، ص۲۲۸-۲۳۲؛ مقدسی، ج۲، ص۵۸؛ مقریزی، ج۴، ص۲۱۰.</ref>. رسول خدا{{صل}} پس از چند [[روز]] توقف در نخله، با استفاده از [[پناه]] [[مطعم بن عدی]] وارد [[مکه]] شد<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۸-۳۴۷.</ref>. البته برخی از محققان، در [[درستی]] بخش‌هایی از گزارش [[سفر]] رسول خدا{{صل}} به [[طائف]]، بازگشت ایشان به مکه و پذیرش پناه مطعم بن عدی، تردیدهایی مطرح کرده‌اند که جای بررسی دارد<ref>ر.ک: جعفر مرتضی الصحیح، ج۳، ص۲۷۰-۲۶۵.</ref>.
 
پس از بازگشت رسول خدا{{صل}} به مکه، [[اهل مکه]] بیش از پیش بر آن حضرت سخت گرفتند، تا جایی که هیچ امیدی به [[هدایت]] آنان باقی نمانده بود. از این‌رو، رسول خدا{{صل}} [[تصمیم]] گرفتند در [[زمان]] [[حج]] [نزد] [[قبایل عرب]] بروند و اسلام را بر آنان عرضه کنند. [[بنو عامر]]، کلب، [[بنوحنیفه]] و کنده، از جمله قبایلی بودند که آن حضرت آنان را به اسلام [[دعوت]] کرد، اما ایشان به این دعوت پاسخ مثبت ندادند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.</ref>. تنها مردی از بنو عامر، به نام [[بیحرة بن فراس]] به آن حضرت گفت: اگر ما با تو [[بیعت]] کنیم و تو بر مخالفانت [[پیروز]] شوی، آیا پس از خود، کار را به ما واگذار خواهی کرد؟ آن حضرت که پیش از این در "[[یوم الانذار]]" [[امام علی]]{{ع}} را به [[جانشینی]] معرفی کرده بود، فرمود: "این کار دست خداست و هر جا او بخواهد آن را قرار می‌دهد". آنان نیز نپذیرفتند، ولی هنگامی که نزد شیخ قبیله خود رفتند و ماجرا را نقل کردند، او با دست به سر خود زد و [[حقیقت]] داشتن [[دعوت]] [[رسول خدا]]{{صل}} را مورد [[تأیید]] قرار داد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۰- ۳۴۸؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۸.</ref>.
 
برنامه دیگر رسول خدا{{صل}} این بود که هرگاه می‌شنید افراد جدیدی که دارای آوازه یا شرافتی بودند وارد [[مکه]] شده‌اند، نزد آنان می‌رفت و پس از دعوتشان به [[خداپرستی]]، [[اسلام]] را بر آنان عرضه می‌کرد. [[سوید بن صامت]] و ابوالحیسر، از جمله این افراد بودند که به اسلام [[تمایل]] پیدا کردند، اما پس از بازگشت به [[مدینه]]، کشته شدند و اطرافیان گفتند آنان در حالی که [[مسلمان]] بودند، کشته شدند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۷۰-۶۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۳-۳۵۱؛ بیهقی، دلائل ج۲، ص۴۲۱-۴۱۹.</ref>. به ظاهر بخشی از ناکامی آن [[حضرت]] در دعوت [[قبایل]] و افراد، به [[کارشکنی]] [[ابولهب]] مربوط می‌شد که پشت سر آن حضرت حرکت می‌کرد و چون ایشان قبایل را به اسلام فرا می‌خواند، ابولهب با سخنانی تحریک آمیز، آنان را از اینکه از [[دین]] خود دست بردارند، برحذر می‌داشت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۴ و ۶۵؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۸ و ۳۴۹.</ref>.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۵۱-۵۳.</ref>


==زمینه‌های [[هجرت]] به یثرب==
==زمینه‌های [[هجرت]] به یثرب==
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش