جز
جایگزینی متن - '(مقاله)|مقاله "' به '(مقاله)|مقاله «'
جز (جایگزینی متن - ']] |' به ' - [[') |
جز (جایگزینی متن - '(مقاله)|مقاله "' به '(مقاله)|مقاله «') |
||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
[[خبیب بن عدی بن عوف بن مالک بن اوس انصاری]]، [[اهل]] [[مدینه]] و از [[قبیله اوس]] میباشد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۹۷ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۹۷.</ref>. در [[جنگ بدر]] خبیب بن عدی ضربه [[سختی]] خورد چنان که گوشت و پوست محل زخم برگشت، [[پیامبر]]{{صل}} آب دهان خویش را روی زخم او افکند و با [[ملایمت]] بر آن دست کشید و آن را به حالت اول در آورد و همان دم زخم [[جوش]] خورد<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۶۴.</ref>. | [[خبیب بن عدی بن عوف بن مالک بن اوس انصاری]]، [[اهل]] [[مدینه]] و از [[قبیله اوس]] میباشد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۹۷ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۹۷.</ref>. در [[جنگ بدر]] خبیب بن عدی ضربه [[سختی]] خورد چنان که گوشت و پوست محل زخم برگشت، [[پیامبر]]{{صل}} آب دهان خویش را روی زخم او افکند و با [[ملایمت]] بر آن دست کشید و آن را به حالت اول در آورد و همان دم زخم [[جوش]] خورد<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۶۴.</ref>. | ||
وی در جنگ بدر [[حارث بن عامر]] را کشت. لذا هنگامی که او در ماجرای [[رجیع]] [[اسیر]] و به [[مکه]] برده شد، بازماندگان حارث او را خریدند تا به تلافی کشتن پدرشان به [[قتل]] برسانند. ماجرای رجیع در [[سال سوم هجرت]] پیش آمد. در این ماجرا [[خبیب]] و نُه تن دیگر از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} که برای [[آموزش قرآن]] رفته بودند، به دست [[مشرکان]] اسیر و بعد کشته شدند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۴۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله | وی در جنگ بدر [[حارث بن عامر]] را کشت. لذا هنگامی که او در ماجرای [[رجیع]] [[اسیر]] و به [[مکه]] برده شد، بازماندگان حارث او را خریدند تا به تلافی کشتن پدرشان به [[قتل]] برسانند. ماجرای رجیع در [[سال سوم هجرت]] پیش آمد. در این ماجرا [[خبیب]] و نُه تن دیگر از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} که برای [[آموزش قرآن]] رفته بودند، به دست [[مشرکان]] اسیر و بعد کشته شدند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۴۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله «خبیب بن عدی"]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص ۳۵.</ref> | ||
==داستان [[شهادت]] خبیب== | ==داستان [[شهادت]] خبیب== | ||
خط ۳۵: | خط ۳۵: | ||
گویند: [[زید بن دثنه]] در خانواده [[صفوان بن امیه]] زندانی و به زنجیر کشیده شده بود. او شبها [[شب زنده داری]] میکرد و [[نماز]] میگزارد و روزها [[روزه]] میگرفت و از خوراکهایی که با گوشتهای کشته شده، بغیر [[ذبح]] [[شرعی]] بود، نمیخورد. [[خاندان]] [[صفوان]] نسبت به اسرای خود خوش [[رفتار]] بودند و این موضوع بر صفوان گران آمد، پس کسی پیش زید فرستاد و پرسید: چه خوراکی میخوری؟ گفت: "من از گوشت جانورانی که برای غیر [[خدا]] کشته شده باشند نمیخورم و فقط شیر خواهم آشامید". زیاد مرتب [[روزه]] میگرفت و [[صفوان]] هنگام [[افطار]] کاسه بزرگی شیر برای او میفرستاد، و [[زید]] آن را میخورد تا فردا غروب که کاسه دیگری برایش میآوردند. او و خبیب را در یک [[روز]] برای اعدام آوردند و با هر یک از ایشان گروهی از سفلگان بودند. چون یک دیگر را [[ملاقات]] کردند هر کدام دیگری را توصیه به [[صبر]] و [[پایداری]] کردند و از هم جدا شدند. کسی که عهده دار کشتن زید شد، نسطاس، [[غلام]] صفوان، بود که او را هم به محل تنعیم بردند و برای او هم یک تیر چوبی بر پا کردند. | گویند: [[زید بن دثنه]] در خانواده [[صفوان بن امیه]] زندانی و به زنجیر کشیده شده بود. او شبها [[شب زنده داری]] میکرد و [[نماز]] میگزارد و روزها [[روزه]] میگرفت و از خوراکهایی که با گوشتهای کشته شده، بغیر [[ذبح]] [[شرعی]] بود، نمیخورد. [[خاندان]] [[صفوان]] نسبت به اسرای خود خوش [[رفتار]] بودند و این موضوع بر صفوان گران آمد، پس کسی پیش زید فرستاد و پرسید: چه خوراکی میخوری؟ گفت: "من از گوشت جانورانی که برای غیر [[خدا]] کشته شده باشند نمیخورم و فقط شیر خواهم آشامید". زیاد مرتب [[روزه]] میگرفت و [[صفوان]] هنگام [[افطار]] کاسه بزرگی شیر برای او میفرستاد، و [[زید]] آن را میخورد تا فردا غروب که کاسه دیگری برایش میآوردند. او و خبیب را در یک [[روز]] برای اعدام آوردند و با هر یک از ایشان گروهی از سفلگان بودند. چون یک دیگر را [[ملاقات]] کردند هر کدام دیگری را توصیه به [[صبر]] و [[پایداری]] کردند و از هم جدا شدند. کسی که عهده دار کشتن زید شد، نسطاس، [[غلام]] صفوان، بود که او را هم به محل تنعیم بردند و برای او هم یک تیر چوبی بر پا کردند. | ||
او گفت: میخواهم دو رکعت [[نماز]] بگزارم" و چون نماز گزارد، او را به تیر چوبی بستند و گفتند: از این [[آیین]] و [[دین]] تازه خود برگرد و آیین ما را [[پیروی]] کن تا آزادت کنیم؟ گفت: "[[سوگند]] به خدا، هرگز از دین خود دست بر نمیدارم!" گفتند: اگر [[محمد]] در دست ما بود و تو در [[خانه]] ات بودی خوشحال نمیشدی؟ گفت: "به خدا، اگر من [[سلامت]] باشم و خاری محمد را بخراشد [[خشنود]] نخواهم بود!" [[ابو سفیان]] میگفت: ما هرگز ندیده ایم که [[باران]] کسی محبتی را که [[یاران محمد]] به او دارند، داشته باشند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۶۷-۲۶۲.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله | او گفت: میخواهم دو رکعت [[نماز]] بگزارم" و چون نماز گزارد، او را به تیر چوبی بستند و گفتند: از این [[آیین]] و [[دین]] تازه خود برگرد و آیین ما را [[پیروی]] کن تا آزادت کنیم؟ گفت: "[[سوگند]] به خدا، هرگز از دین خود دست بر نمیدارم!" گفتند: اگر [[محمد]] در دست ما بود و تو در [[خانه]] ات بودی خوشحال نمیشدی؟ گفت: "به خدا، اگر من [[سلامت]] باشم و خاری محمد را بخراشد [[خشنود]] نخواهم بود!" [[ابو سفیان]] میگفت: ما هرگز ندیده ایم که [[باران]] کسی محبتی را که [[یاران محمد]] به او دارند، داشته باشند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۶۷-۲۶۲.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله «خبیب بن عدی"]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص ۳۵-۴۲.</ref> | ||
==[[نفرین]] [[خبیب]]== | ==[[نفرین]] [[خبیب]]== | ||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
[[عثمان بن محمد اخنسی]] میگوید: "[[عمر بن خطاب]]، [[سعید بن عامر بن حذیم جمحی]] را [[فرماندار]] [[حمص]] کرد. اتفاقاً او در حالی که میان [[اصحاب]] خود بود، ناگهان [[غش]] کرد. این مطلب را به [[عمر]] گفتند. چون [[سعید]] از حمص، پیش عمر آمد، عمر از او پرسید: موضوع چه بوده است؟ آیا تو [[جن]] زده هستی؟ او گفت: "ای [[امیر مؤمنان]]، نه به خدا سوگند، ولی من هنگام کشتن خبیب حاضر بودم و نفرین او را شنیدم و به خدا قسم، در هر جا که باشم اگر آن منظره به خاطرم بیاید، غش میکنم. " گویند: این مسئله موجب زیاد شدن [[احترام]] او پیش عمر شد. | [[عثمان بن محمد اخنسی]] میگوید: "[[عمر بن خطاب]]، [[سعید بن عامر بن حذیم جمحی]] را [[فرماندار]] [[حمص]] کرد. اتفاقاً او در حالی که میان [[اصحاب]] خود بود، ناگهان [[غش]] کرد. این مطلب را به [[عمر]] گفتند. چون [[سعید]] از حمص، پیش عمر آمد، عمر از او پرسید: موضوع چه بوده است؟ آیا تو [[جن]] زده هستی؟ او گفت: "ای [[امیر مؤمنان]]، نه به خدا سوگند، ولی من هنگام کشتن خبیب حاضر بودم و نفرین او را شنیدم و به خدا قسم، در هر جا که باشم اگر آن منظره به خاطرم بیاید، غش میکنم. " گویند: این مسئله موجب زیاد شدن [[احترام]] او پیش عمر شد. | ||
از [[نوفل بن معاویه دیلی]] هم [[نقل]] شده که میگفت: من هم در آن [[روز]] که خبیب، نفرین کرد، حاضر بودم و هیچ کس را ندیدم که از نفرین او [[جان]] سالم به در برده باشد. من در ردیف اول [[ایستاده]] بودم و از ترس نفرین او به [[زمین]] نشستم. یک ماه بلکه بیشتر، در مجامع [[قریش]] فقط صحبت از نفرین خبیب بود و [[مشرکان]] چون خواستند خبیب را به دار، بیاویزند این چند [[بیت]] را خواند: همه گروهها با تمام افراد قبیلهها را به دور من گرد آوردهاند؛همه آنها [[دشمنی]] را علیه من ابراز میکنند؛ بر علیه من که در بند و زنجیر هستم. با [[زنان]] و فرزندانشان آمدهاند و مرا به درختی بلند برای به دار کشیدن، نزدیک کردهاند. به [[خدا]] [[شکایت]] میبرم از [[غربت]] و مصیبتم و از آن چه که این گروهها هنگام مرگم برایم آماده کردهاند. پس ای [[خداوند]] [[عرش]] مرا بر آنچه درباره من میخواهند [[صبر]] و [[بردباری]] ده که گوشتم را میبرند و امیدم [[بریده]] شده است. و این در [[راه خدا]] خواهد بود و اگر بخواهد بر پارههای پراکنده تن من [[برکت]] خواهد داد. مرا مخیر کردهاند که یا [[کافر]] شوم یا بمیرم و چشمانم فرو ریختند اما از روی [[بی تابی]] نبود. من از [[مرگ]] نمیترسم زیرا من مردهام ولیکن [[ترس]] من از [[آتش]] برافروخته است. و هرگاه [[مسلمان]] بمیرم به خدا قسم نمیترسم که مرگم به کدام پهلویم (و چگونه) باشد. من کسی نیستم که برای [[دشمن]] [[خشوع]] یا فریاد و ناله کنم که بازگشتم به سوی خداست<ref>{{عربی|لَقَدْ جَمَعَ اَلْأَحْزَابُ حَوْلِي وَ أَلَّبُوا قَبَائِلَهُمْ وَ اِسْتَجْمَعُوا كُلَّ مَجْمَعٍ وَ قَدْ حَشَدُوا أَوْلاَدَهُمْ وَ نِسَاءَهُمْ وَ قَرُبْتُ مِنْ جَذَعٍ طَوِيلٍ مُمْنَعٍ فَذَا اَلْعَرْشِ صَبِّرْنِي عَلَى مَا يُرَادُ بِي فَقَدْ بَاسَ مِنْهُمْ بَعْدَ يَوْمِي وَ مَطْمَعِي وَ تَاللَّهِ مَا أَخْشَى إِذَا كُنْتُ ذَا تُقًى عَلَى أَيِّ جَمْعٍ كَانَ لِلَّهِ مَصْرَعِي فذا العرش، صبرنی علی ما یراد بی فقد بضعوا لحمی و قد یاس مطمعی و ذلک فی ذات الإله و إن یشأ پبارک علی أوصال شلو ممع و قد خیرونی الکفر و الموت دونه وقد هملت عینای من غیر مجزع، و ما بی حذار الموت، إنی لمیت و لکن حذاری جحم نار ملقع فو الله ما أرجوا إذا مت مسلما علیای جنب کان فی الله مضجعی فلست بمبد للعدو تخشع ولا جزعا إنی إلی الله مرجعی}}؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۸۵-۱۸۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله | از [[نوفل بن معاویه دیلی]] هم [[نقل]] شده که میگفت: من هم در آن [[روز]] که خبیب، نفرین کرد، حاضر بودم و هیچ کس را ندیدم که از نفرین او [[جان]] سالم به در برده باشد. من در ردیف اول [[ایستاده]] بودم و از ترس نفرین او به [[زمین]] نشستم. یک ماه بلکه بیشتر، در مجامع [[قریش]] فقط صحبت از نفرین خبیب بود و [[مشرکان]] چون خواستند خبیب را به دار، بیاویزند این چند [[بیت]] را خواند: همه گروهها با تمام افراد قبیلهها را به دور من گرد آوردهاند؛همه آنها [[دشمنی]] را علیه من ابراز میکنند؛ بر علیه من که در بند و زنجیر هستم. با [[زنان]] و فرزندانشان آمدهاند و مرا به درختی بلند برای به دار کشیدن، نزدیک کردهاند. به [[خدا]] [[شکایت]] میبرم از [[غربت]] و مصیبتم و از آن چه که این گروهها هنگام مرگم برایم آماده کردهاند. پس ای [[خداوند]] [[عرش]] مرا بر آنچه درباره من میخواهند [[صبر]] و [[بردباری]] ده که گوشتم را میبرند و امیدم [[بریده]] شده است. و این در [[راه خدا]] خواهد بود و اگر بخواهد بر پارههای پراکنده تن من [[برکت]] خواهد داد. مرا مخیر کردهاند که یا [[کافر]] شوم یا بمیرم و چشمانم فرو ریختند اما از روی [[بی تابی]] نبود. من از [[مرگ]] نمیترسم زیرا من مردهام ولیکن [[ترس]] من از [[آتش]] برافروخته است. و هرگاه [[مسلمان]] بمیرم به خدا قسم نمیترسم که مرگم به کدام پهلویم (و چگونه) باشد. من کسی نیستم که برای [[دشمن]] [[خشوع]] یا فریاد و ناله کنم که بازگشتم به سوی خداست<ref>{{عربی|لَقَدْ جَمَعَ اَلْأَحْزَابُ حَوْلِي وَ أَلَّبُوا قَبَائِلَهُمْ وَ اِسْتَجْمَعُوا كُلَّ مَجْمَعٍ وَ قَدْ حَشَدُوا أَوْلاَدَهُمْ وَ نِسَاءَهُمْ وَ قَرُبْتُ مِنْ جَذَعٍ طَوِيلٍ مُمْنَعٍ فَذَا اَلْعَرْشِ صَبِّرْنِي عَلَى مَا يُرَادُ بِي فَقَدْ بَاسَ مِنْهُمْ بَعْدَ يَوْمِي وَ مَطْمَعِي وَ تَاللَّهِ مَا أَخْشَى إِذَا كُنْتُ ذَا تُقًى عَلَى أَيِّ جَمْعٍ كَانَ لِلَّهِ مَصْرَعِي فذا العرش، صبرنی علی ما یراد بی فقد بضعوا لحمی و قد یاس مطمعی و ذلک فی ذات الإله و إن یشأ پبارک علی أوصال شلو ممع و قد خیرونی الکفر و الموت دونه وقد هملت عینای من غیر مجزع، و ما بی حذار الموت، إنی لمیت و لکن حذاری جحم نار ملقع فو الله ما أرجوا إذا مت مسلما علیای جنب کان فی الله مضجعی فلست بمبد للعدو تخشع ولا جزعا إنی إلی الله مرجعی}}؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۸۵-۱۸۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله «خبیب بن عدی"]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص ۴۲-۴۴.</ref> | ||
==[[خبیب]] و عدم [[تقیه]]== | ==[[خبیب]] و عدم [[تقیه]]== | ||
[[خبیب بن عدی]] در میان [[مشرکان]] [[مکه]] که برای کشتن او جمع شده بودند و در مقابل خواست آنان مبنی بر اظهار [[کفر]] و دست برداشتن از [[عقیده]] خود، با این که میتوانست تقیه کند، هرگز تقیه نکرد و با همه وجود [[توحید]] و [[نبوت]] را بر [[زبان]] جاری ساخت؛ زیرا این نوع ابراز عقیده، بزرگترین ضربه بر [[دشمن]] وارد میشود. لذا [[فضیلت]] بیب بن [[عدی]] از فضیلت اصحابی که [[تقیه]] کردهاند، بیشتر است<ref>أحکام القرآن، جصاص، ج۵، ص۱۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله | [[خبیب بن عدی]] در میان [[مشرکان]] [[مکه]] که برای کشتن او جمع شده بودند و در مقابل خواست آنان مبنی بر اظهار [[کفر]] و دست برداشتن از [[عقیده]] خود، با این که میتوانست تقیه کند، هرگز تقیه نکرد و با همه وجود [[توحید]] و [[نبوت]] را بر [[زبان]] جاری ساخت؛ زیرا این نوع ابراز عقیده، بزرگترین ضربه بر [[دشمن]] وارد میشود. لذا [[فضیلت]] بیب بن [[عدی]] از فضیلت اصحابی که [[تقیه]] کردهاند، بیشتر است<ref>أحکام القرآن، جصاص، ج۵، ص۱۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله «خبیب بن عدی"]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص ۴۴.</ref> | ||
==محل [[شهادت]] [[خبیب بن عدی]]== | ==محل [[شهادت]] [[خبیب بن عدی]]== | ||
خبیب بن عدی در روستای یأجج که در آن [[زمان]] بیرون [[مکه]] قرار داشت، به دار آویخته شد. در اطراف مکه دو منطقه به نام یأجج وجود دارد؛ یکی قبل از روستای تنعیم است و دیگری بعد از آن و محبیب در همین روستای دورتر به شهادت رسیده است. در این محل اکنون مسجدی به نام [[مسجد]] تنعیم بنا نهاده شده که [[پیامبر]]{{صل}} در آن [[نماز]] خوانده است و معمولا [[حجاج]] در این مسجد [[احرام]] میبندند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۶۲-۳۵۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله | خبیب بن عدی در روستای یأجج که در آن [[زمان]] بیرون [[مکه]] قرار داشت، به دار آویخته شد. در اطراف مکه دو منطقه به نام یأجج وجود دارد؛ یکی قبل از روستای تنعیم است و دیگری بعد از آن و محبیب در همین روستای دورتر به شهادت رسیده است. در این محل اکنون مسجدی به نام [[مسجد]] تنعیم بنا نهاده شده که [[پیامبر]]{{صل}} در آن [[نماز]] خوانده است و معمولا [[حجاج]] در این مسجد [[احرام]] میبندند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۶۲-۳۵۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله «خبیب بن عدی"]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص ۴۴-۴۵.</ref> | ||
==پیامبر{{صل}} و جواب [[سلام]] [[خبیب]]== | ==پیامبر{{صل}} و جواب [[سلام]] [[خبیب]]== | ||
هنگامی که حبیب بن عدی را برای به دار کشیدن به سمت درخت میبردند، گفت: "خدایا! کسی نیست که سلام مرا به پیامبر{{صل}} برساند، تو خودت سلامم را به او برسان". در این موقع پیامبر{{صل}} که در [[مدینه]] در جمع [[اصحاب]] نشسته بود، فرمود: "و بر او سلام باد!" اصحاب گفتند:ای [[رسول خدا]]، چه کسی به شما سلام کرد؟ | هنگامی که حبیب بن عدی را برای به دار کشیدن به سمت درخت میبردند، گفت: "خدایا! کسی نیست که سلام مرا به پیامبر{{صل}} برساند، تو خودت سلامم را به او برسان". در این موقع پیامبر{{صل}} که در [[مدینه]] در جمع [[اصحاب]] نشسته بود، فرمود: "و بر او سلام باد!" اصحاب گفتند:ای [[رسول خدا]]، چه کسی به شما سلام کرد؟ | ||
پیامبر{{صل}} فرمود: "برادرتان خبیب! او اکنون به شهادت میرسد و در این هنگام بر من سلام کرد!<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۶۲-۳۵۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله | پیامبر{{صل}} فرمود: "برادرتان خبیب! او اکنون به شهادت میرسد و در این هنگام بر من سلام کرد!<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۶۲-۳۵۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله «خبیب بن عدی"]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص ۴۵.</ref> | ||
==پیامبر{{صل}} و [[نفرین]] بر [[قاتلان]] خبیب== | ==پیامبر{{صل}} و [[نفرین]] بر [[قاتلان]] خبیب== | ||
خبر کشته شدن [[یاران پیامبر]]{{صل}} در بئر معونه همان [[شب]] رسید که خبر کشته شدن خبیب بن عدی و [[مرثد بن ابو مرثد]] و گروه [[محمد بن مسلمة]] نیز رسیده بود. و پیامبر{{صل}} فرمود: "این نتیجه کار ابوبراء است و من نمیخواستم اینان را بفرستم". و پس از [[نماز صبح]] بر قاتلان آنان نفرین فرمود: "بار پروردگارا! بر [[مضر]] سخت بگیر. خدایا! سالهای [[سختی]] چون [[قحطی]] [[سال]] [[یوسف]]{{ع}} بر ایشان بیاور، خداوندا! قبیلههای [[بنی لحیان]] و عضل و قاره را قبیلههای و زغب و [[رعل]] و ذکوان و عصیه را فرو گیر، که از [[فرمان خدا]] و [[رسول]] او سر پیچیدند". | خبر کشته شدن [[یاران پیامبر]]{{صل}} در بئر معونه همان [[شب]] رسید که خبر کشته شدن خبیب بن عدی و [[مرثد بن ابو مرثد]] و گروه [[محمد بن مسلمة]] نیز رسیده بود. و پیامبر{{صل}} فرمود: "این نتیجه کار ابوبراء است و من نمیخواستم اینان را بفرستم". و پس از [[نماز صبح]] بر قاتلان آنان نفرین فرمود: "بار پروردگارا! بر [[مضر]] سخت بگیر. خدایا! سالهای [[سختی]] چون [[قحطی]] [[سال]] [[یوسف]]{{ع}} بر ایشان بیاور، خداوندا! قبیلههای [[بنی لحیان]] و عضل و قاره را قبیلههای و زغب و [[رعل]] و ذکوان و عصیه را فرو گیر، که از [[فرمان خدا]] و [[رسول]] او سر پیچیدند". | ||
پیامبر{{صل}} برای [[شهیدان]] [[جنگ]] بئر معونه دلتنگ شد و فرمود: "خداوندا! [[بنی عامر]] را [[هدایت]] فرمای و [[انتقام]] مرا از [[عامر]] بن [[طفیل]] بستان". [[عمرو بن امیه]] پای پیاده چهار [[روزه]] خود را به [[مدینه]] رسانید و چون به حدود قناة رسید، دو مرد از [[بنی کلاب]] را دید که از [[رسول خدا]]{{صل}} [[امان]] داشتند و او که خبر نداشت، هر دو نفر را کشت. آن گاه به مدینه به حضور [[پیامبر]]{{صل}} در آمد و خبر کشته شدن [[اصحاب]] بئر معونه را داد. رسول خدا{{صل}} فرمود: "از همه آنان تنها تو باز [[آمدی]]؟!" و چون خبر کشتن آن دو را داد، فرمود: "بد کردی، آنان در [[پناه]] و جوار من بودند، اکنون باید [[خون]] بهای آن دو را بپردازم". و خون بهای آن دو تن را برای قومشان فرستاد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۵۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله | پیامبر{{صل}} برای [[شهیدان]] [[جنگ]] بئر معونه دلتنگ شد و فرمود: "خداوندا! [[بنی عامر]] را [[هدایت]] فرمای و [[انتقام]] مرا از [[عامر]] بن [[طفیل]] بستان". [[عمرو بن امیه]] پای پیاده چهار [[روزه]] خود را به [[مدینه]] رسانید و چون به حدود قناة رسید، دو مرد از [[بنی کلاب]] را دید که از [[رسول خدا]]{{صل}} [[امان]] داشتند و او که خبر نداشت، هر دو نفر را کشت. آن گاه به مدینه به حضور [[پیامبر]]{{صل}} در آمد و خبر کشته شدن [[اصحاب]] بئر معونه را داد. رسول خدا{{صل}} فرمود: "از همه آنان تنها تو باز [[آمدی]]؟!" و چون خبر کشتن آن دو را داد، فرمود: "بد کردی، آنان در [[پناه]] و جوار من بودند، اکنون باید [[خون]] بهای آن دو را بپردازم". و خون بهای آن دو تن را برای قومشان فرستاد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۵۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله «خبیب بن عدی"]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص ۴۵-۴۶.</ref> | ||
==پیامبر{{صل}} و [[اقدام]] برای [[نجات]] [[خبیب]]== | ==پیامبر{{صل}} و [[اقدام]] برای [[نجات]] [[خبیب]]== | ||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
پیامبر{{صل}} فرمودند، به هر حال، این خبر به قریش میرسد و آنها را به [[وحشت]] میاندازد و از این که قصد آنها را داشته باشیم، خواهند ترسید - و [[خبیب بن عدی]] در دست ایشان [[اسیر]] بود. و چون به قریش خبر رسید که پیامبر به غمیم رسیدهاند، گفتند: [[محمد]] به غمیم نیامده است مگر برای این که خبیب را [[آزاد]] سازد. در آن هنگام خبیب و دو نفر از یارانش در بند و زنجیر قریش بودند و بر گردنهای ایشان هم غل نهاده بودند. قریش میگفتند: محمد به ضجنان رسید، و او بر ما [[حمله]] خواهد کرد. [[ماویه]]، پیش لحبیب رفت و این خبر را به او داد، و گفت: "پیامبرت به ضجنان رسیده و قصد خلاصی تو را دارد". خبیب گفت: "راست میگویی؟" گفت: "آری". گفت: "[[خداوند]] هر چه بخواهد میکند". ماویه گفت: "به [[خدا]] قسم قریش فقط منتظرند که [[ماه حرام]] تمام شود، و آن وقت تو را از [[زندان]] بیرون ببرند و بکشند". | پیامبر{{صل}} فرمودند، به هر حال، این خبر به قریش میرسد و آنها را به [[وحشت]] میاندازد و از این که قصد آنها را داشته باشیم، خواهند ترسید - و [[خبیب بن عدی]] در دست ایشان [[اسیر]] بود. و چون به قریش خبر رسید که پیامبر به غمیم رسیدهاند، گفتند: [[محمد]] به غمیم نیامده است مگر برای این که خبیب را [[آزاد]] سازد. در آن هنگام خبیب و دو نفر از یارانش در بند و زنجیر قریش بودند و بر گردنهای ایشان هم غل نهاده بودند. قریش میگفتند: محمد به ضجنان رسید، و او بر ما [[حمله]] خواهد کرد. [[ماویه]]، پیش لحبیب رفت و این خبر را به او داد، و گفت: "پیامبرت به ضجنان رسیده و قصد خلاصی تو را دارد". خبیب گفت: "راست میگویی؟" گفت: "آری". گفت: "[[خداوند]] هر چه بخواهد میکند". ماویه گفت: "به [[خدا]] قسم قریش فقط منتظرند که [[ماه حرام]] تمام شود، و آن وقت تو را از [[زندان]] بیرون ببرند و بکشند". | ||
قریش به یکدیگر میگفتند: [[فکر]] میکنید که محمد در ماه حرام با ما [[جنگ]] کند؟ و حال آنکه ما به [[احترام]] ماه حرام از کشتن [[یاران]] او خودداری میکنیم. و همچنان وحشت داشتند که پیامبر{{صل}} در ماه حرام وارد جنگ شوند. پیامبر{{صل}} به [[مدینه]] برگشتند و میفرمودند: "ما به سوی خدای خود بر میگردیم و او را میپرستیم و [[پروردگار]] خود را [[ستایش]] میکنیم. پروردگارا! تو در [[سفر]] همراه مایی و خودت [[خلیفه]] ما بر [[خانواده]] هایمان. خدایا! من از [[گرفتاری]] سفر و [[بدی]] [[عاقبت]] و [[مشاهده]] امور ناخوش در [[اهل]] و [[مال]] خود به تو [[پناه]] میبرم. خدایا! ما را به [[اعمال]] [[نیکو]] که منتهی به خیر شود، موفق فرمای. پروردگارا! [[خشنودی]] و [[مغفرت]] تو را خواهانیم". [[پیامبر]]{{صل}} چهارده [[شب]] از [[مدینه]] [[غایب]] بودند و [[ابن ام مکتوم]] را در مدینه (برای [[نماز]]) [[جانشین]] خود فرموده بودند. این [[جنگ]] و [[لشکر کشی]] در [[محرم]] سال ششم بوده، و این [[دعا]] را برای نخستین بار [پیامبر{{صل}}] در این جا بیان فرموده است<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۰۶-۴۰۵.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله | قریش به یکدیگر میگفتند: [[فکر]] میکنید که محمد در ماه حرام با ما [[جنگ]] کند؟ و حال آنکه ما به [[احترام]] ماه حرام از کشتن [[یاران]] او خودداری میکنیم. و همچنان وحشت داشتند که پیامبر{{صل}} در ماه حرام وارد جنگ شوند. پیامبر{{صل}} به [[مدینه]] برگشتند و میفرمودند: "ما به سوی خدای خود بر میگردیم و او را میپرستیم و [[پروردگار]] خود را [[ستایش]] میکنیم. پروردگارا! تو در [[سفر]] همراه مایی و خودت [[خلیفه]] ما بر [[خانواده]] هایمان. خدایا! من از [[گرفتاری]] سفر و [[بدی]] [[عاقبت]] و [[مشاهده]] امور ناخوش در [[اهل]] و [[مال]] خود به تو [[پناه]] میبرم. خدایا! ما را به [[اعمال]] [[نیکو]] که منتهی به خیر شود، موفق فرمای. پروردگارا! [[خشنودی]] و [[مغفرت]] تو را خواهانیم". [[پیامبر]]{{صل}} چهارده [[شب]] از [[مدینه]] [[غایب]] بودند و [[ابن ام مکتوم]] را در مدینه (برای [[نماز]]) [[جانشین]] خود فرموده بودند. این [[جنگ]] و [[لشکر کشی]] در [[محرم]] سال ششم بوده، و این [[دعا]] را برای نخستین بار [پیامبر{{صل}}] در این جا بیان فرموده است<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۰۶-۴۰۵.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله «خبیب بن عدی"]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص ۴۶-۴۸.</ref> | ||
==عاقبت جنازه [[خبیب]]== | ==عاقبت جنازه [[خبیب]]== | ||
[[خباب بن ارت]] میگوید: "زمانی که [[مشرکان]]، محبیب بن [[عدی]] را به [[اسارت]] گرفته و چند [[روز]] بعد او را به [[شهادت]] رساندند و پیکر پاکش را بر بالای چوبی آویزان کردند، پیامبر{{صل}} به من [[مأموریت]] داد که مخفیانه بروم و پیکرش را از بالای چوبه پایین بیاورم و در جایی مناسب [[دفن]] کنم. من در زمانی که دور از چشم نگهبانان [[قریش]] باشم، بالای سکویی که خبیب را به آن آویزان کرده بودند، رفتم و [[بدن]] او را [[آزاد]] کرد، آهسته روی [[زمین]] قرار دادم. وقتی از بالای سکو به پایین آمدم که جنازه را بردارم، در کمال ناباوری دیدم که پیکر خبیب نیست. گویی زمین جنازهاش را بلعیده بود و تا کنون هم هیچ اثری نه از جنازه و نه از ریسمانهای بسته شده به آن به دست نیامده است<ref>کنز العمال، متقی هندی، ج۱۰، ص۲۵۴. (به نقلی مقداد بن اسود نیز در این ماجرا شرکت داشته است. جهت اطلاع بیشتر رک: مقداد بن اسود جلد دوم دایره المعارف صحابه).</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله | [[خباب بن ارت]] میگوید: "زمانی که [[مشرکان]]، محبیب بن [[عدی]] را به [[اسارت]] گرفته و چند [[روز]] بعد او را به [[شهادت]] رساندند و پیکر پاکش را بر بالای چوبی آویزان کردند، پیامبر{{صل}} به من [[مأموریت]] داد که مخفیانه بروم و پیکرش را از بالای چوبه پایین بیاورم و در جایی مناسب [[دفن]] کنم. من در زمانی که دور از چشم نگهبانان [[قریش]] باشم، بالای سکویی که خبیب را به آن آویزان کرده بودند، رفتم و [[بدن]] او را [[آزاد]] کرد، آهسته روی [[زمین]] قرار دادم. وقتی از بالای سکو به پایین آمدم که جنازه را بردارم، در کمال ناباوری دیدم که پیکر خبیب نیست. گویی زمین جنازهاش را بلعیده بود و تا کنون هم هیچ اثری نه از جنازه و نه از ریسمانهای بسته شده به آن به دست نیامده است<ref>کنز العمال، متقی هندی، ج۱۰، ص۲۵۴. (به نقلی مقداد بن اسود نیز در این ماجرا شرکت داشته است. جهت اطلاع بیشتر رک: مقداد بن اسود جلد دوم دایره المعارف صحابه).</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله «خبیب بن عدی"]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص ۴۸.</ref> | ||
==[[شماتت]] [[منافقین]] و [[نزول]] [[آیات]]== | ==[[شماتت]] [[منافقین]] و [[نزول]] [[آیات]]== | ||
[[ابن عباس]] میگوید: هنگامی که خبر کشته شدن مرند و [[عاصم]] به [[منافقان]] مدینه رسید، [[زبان]] به شماتت و ایراد گشودند و گفتند: اینها چه بدبختهایی بودند که نه در [[خانه]] خود نشستند و نه توانستند در خارج، بدان منظوری که رفته بودند، کاری صورت دهند، و [[بیهوده]] به [[هلاکت]] رسیدند؟ پس [[خدای تعالی]] این [[آیات]] را بر [[پیامبر]]{{صل}} نازل فرمود: {{متن قرآن|وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ * وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ}}<ref>"و از مردم کسی است که گفتارش درباره زندگی این جهان تو را به شگفتی وا میدارد و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد و همو کینهتوزترین دشمنان است * و چون به سرپرستی در کاری دسترسی یابد میکوشد که در زمین تبهکاری ورزد و کشت و پشت را نابود کند و خداوند تباهی را دوست نمیدارد * و چون به او گویند: از خداوند پروا کن، خویشتنبینی او را به گناه میکشاند پس دوزخ او را بس و بیگمان، این بستر بد است" سوره بقره، آیه ۲۰۴-۲۰۶. این خبر برای شان نزول آیة {{متن قرآن|وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ}}؛ همین خبر خبیب را مدعی شده است، در حالی که نزول آن درشان امیر المؤمنین علی{{ع}} مسلم است، لذا این آیه را نیاوردیم؛ (یوسفی غروی) و تک: شرح حال سمرة بن جندب، شماره ۱۶۰.</ref><ref>السیره النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۱۳۸۲.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله | [[ابن عباس]] میگوید: هنگامی که خبر کشته شدن مرند و [[عاصم]] به [[منافقان]] مدینه رسید، [[زبان]] به شماتت و ایراد گشودند و گفتند: اینها چه بدبختهایی بودند که نه در [[خانه]] خود نشستند و نه توانستند در خارج، بدان منظوری که رفته بودند، کاری صورت دهند، و [[بیهوده]] به [[هلاکت]] رسیدند؟ پس [[خدای تعالی]] این [[آیات]] را بر [[پیامبر]]{{صل}} نازل فرمود: {{متن قرآن|وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ * وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ}}<ref>"و از مردم کسی است که گفتارش درباره زندگی این جهان تو را به شگفتی وا میدارد و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد و همو کینهتوزترین دشمنان است * و چون به سرپرستی در کاری دسترسی یابد میکوشد که در زمین تبهکاری ورزد و کشت و پشت را نابود کند و خداوند تباهی را دوست نمیدارد * و چون به او گویند: از خداوند پروا کن، خویشتنبینی او را به گناه میکشاند پس دوزخ او را بس و بیگمان، این بستر بد است" سوره بقره، آیه ۲۰۴-۲۰۶. این خبر برای شان نزول آیة {{متن قرآن|وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ}}؛ همین خبر خبیب را مدعی شده است، در حالی که نزول آن درشان امیر المؤمنین علی{{ع}} مسلم است، لذا این آیه را نیاوردیم؛ (یوسفی غروی) و تک: شرح حال سمرة بن جندب، شماره ۱۶۰.</ref><ref>السیره النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۱۳۸۲.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله «خبیب بن عدی"]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص ۴۸-۴۹.</ref> | ||
== پرسشهای وابسته == | == پرسشهای وابسته == | ||
خط ۸۰: | خط ۸۰: | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
* [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله | * [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خبیب بن عدی (مقاله)|مقاله «خبیب بن عدی"]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']] | ||
==پانویس== | ==پانویس== |