پرش به محتوا

عبیدالله بن زیاد در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۸۵: خط ۱۸۵:
سخنان [[زینب]]{{س}} و گفت‌وگوی‌ عبیدالله بن‌ زیاد با [[امام سجاد]]{{ع}}، [[عبیدالله بن زیاد]] را از برگزاری چنان مجلسی‌ پشیمان کرد و [[پیروزی]] عبیدالله بن ‌زیاد را بر باد داد. او که قصد داشت امام سجاد{{ع}} را نیز به [[شهادت]] برساند، با دخالت [[حضرت زینب]]{{س}} و [[سخنان امام سجاد]]{{ع}} منصرف شد.<ref>اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۶ قمری.، ص۱۹۶.</ref>
سخنان [[زینب]]{{س}} و گفت‌وگوی‌ عبیدالله بن‌ زیاد با [[امام سجاد]]{{ع}}، [[عبیدالله بن زیاد]] را از برگزاری چنان مجلسی‌ پشیمان کرد و [[پیروزی]] عبیدالله بن ‌زیاد را بر باد داد. او که قصد داشت امام سجاد{{ع}} را نیز به [[شهادت]] برساند، با دخالت [[حضرت زینب]]{{س}} و [[سخنان امام سجاد]]{{ع}} منصرف شد.<ref>اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۶ قمری.، ص۱۹۶.</ref>


==[[خطبه]] عبیدالله در [[مسجد کوفه]]==
عبیدالله بن زیاد پس از شکستی که در [[دار الاماره|دارالاماره]] بر اثر سخنان حضرت زینب{{س}} متقبل شد، ندای‌ [[نماز]] جماعت‌ داد، مردم‌ در [[مسجد]] جمع‌ شدند. عبیدالله بن زیاد ضمن خطبه‌ای [[یزید]] بن‌ معاویه‌ و تبار او را ستود و به [[امام]] حسین‌{{ع}} و پدرانش [[دشنام]] داد که با [[اعتراض]] و پاسخ سخت [[عبدالله بن عفیف ازدی|عبدالله‌ بن عفیف ازدی]] روبه‌رو شد.<ref>منطقه شوره زار را گویند و گویا موضعی در کوفه بوده است. ر.ک: مراصد الاطلاع، بغدادی، عبد المؤمن، تحقیق علی محمد سجادی، قم: دار الکتب العربیه، ۱۳۷۲ قمری.، ج۲، ص۶۸۸.</ref> او برخاست و بر عبیدالله بن‌ زیاد بانگ زد و [[اهل کوفه]] را علیه او برانگیخت و گفت: ای پسر مرجانه‌! دروغ‌گوی پسر [[دروغ‌گو]] تو و پدرت هستید و آن‌کس که‌ تو را [[امیر]] کرده‌ است‌ و پدرش. ای پسر مرجانه! [[پسران پیامبر]]{{صل}} را می‌کشید و سخنی همچون سخن صدیقان‌ می‌گویید؟<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۸-۴۵۹؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۱۲۳-۱۲۶؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۷؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۹۶؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۵ شمسی.، ج۷، ص۲۰۱.</ref> [[عبیدالله بن زیاد]] که سخت سراسیمه شده‌ بود، از [[ترس]] [[شورش]] [[مردم]] فریاد زد او را بگیرید! او را گرفتند. [[عبدالله‌]] بن [[عفیف]] [[شعار]] [[قبیله]] ” اَزد“ را که ”یا مبرور“ بود، سر داد. گروهی از [[جوانان]] [[ازد]] برجستند و او را از دست نگهبانان بیرون‌ کشیدند و به خانه‌اش بردند. در [[مسجد]] بین یمنی‌ها و ازدی‌ها برخورد شدیدی اتفاق افتاد. سرانجام یمنی‌ها [[غلبه]] کردند و در این میان عبدالله‌ بن حوزه والبی و [[محمد]] بن [[حبیب]] کبیری کشته شدند. پس از آن یمنی‌ها شبانه با عده‌ای از مأموران عبیدالله بن زیاد به [[فرماندهی]] [[محمد بن اشعث]] به‌ [[خانه]] [[عبدالله]] [[یورش]] بردند. او دلاورانه جنگید. دخترش او را در [[جنگ]] [[راهنمایی]] و [[یاری]] می‌کرد. پس از [[جنگی]] سخت او را دستگیر کردند و به نزد عبیدالله بن زیاد به [[دارالاماره]] بردند. عبیدالله بن زیاد قصد داشت او را مهدورالدم معرفی کند به همین علت از وی در مورد [[عثمان]] سؤال کرد و او گفت: ای پسر مرجانه تو را با عثمان چه‌کار؟ اگر خوب و روا عمل کرد یا بد و ناروا، اگر [[صلاح]] و آباد کرد و اگر تباه و [[فساد]]، [[خداوند]] بر [[خلق]] خویش چیره و [[آگاه]] است و میان آنان و عثمان به [[عدالت]] و [[حق]] [[داوری]] خواهد کرد. عبیدالله بن زیاد که خود را در مقابل عالم متبحر و دانشمندی می‌دید، گفت: طعم تلخ [[مرگ]] را به تو خواهم چشاند. [[عبدالله بن عفیف ازدی]] در پاسخ به او گفت: الحمدالله و [[سپاس]] و [[ستایش]] او راست! ای عبیدالله پیش از [[تولد]] تو [[آرزوی شهادت]] داشتم و پس از [[نابینا]] شدن از [[شهادت]] [[مأیوس]] شدم. اینک خداوند را سپاسگزارم که دعایم را [[مستجاب]] کرد و به آرزویم رساند و اکنون به دست ملعون‌ترین و مغضوب‌ترین افراد به [[شهادت]] می‌رسم. به [[دستور]] [[عبیدالله بن زیاد]] سر او را از بدن‌ جدا کردند و بدنش را در سبخه<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۶۷؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵میلادی.، ج۵، ص۲۳۵.</ref> کوفه‌ به‌ دار آویختند.<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۶۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۹؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۹.</ref>
عبیدالله بن زیاد پس از شکستی که در [[دار الاماره|دارالاماره]] بر اثر سخنان حضرت زینب{{س}} متقبل شد، ندای‌ [[نماز]] جماعت‌ داد، مردم‌ در [[مسجد]] جمع‌ شدند. عبیدالله بن زیاد ضمن خطبه‌ای [[یزید]] بن‌ معاویه‌ و تبار او را ستود و به [[امام]] حسین‌{{ع}} و پدرانش [[دشنام]] داد که با [[اعتراض]] و پاسخ سخت [[عبدالله بن عفیف ازدی|عبدالله‌ بن عفیف ازدی]] روبه‌رو شد.<ref>منطقه شوره زار را گویند و گویا موضعی در کوفه بوده است. ر.ک: مراصد الاطلاع، بغدادی، عبد المؤمن، تحقیق علی محمد سجادی، قم: دار الکتب العربیه، ۱۳۷۲ قمری.، ج۲، ص۶۸۸.</ref> او برخاست و بر عبیدالله بن‌ زیاد بانگ زد و [[اهل کوفه]] را علیه او برانگیخت و گفت: ای پسر مرجانه‌! دروغ‌گوی پسر [[دروغ‌گو]] تو و پدرت هستید و آن‌کس که‌ تو را [[امیر]] کرده‌ است‌ و پدرش. ای پسر مرجانه! [[پسران پیامبر]]{{صل}} را می‌کشید و سخنی همچون سخن صدیقان‌ می‌گویید؟<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۸-۴۵۹؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۱۲۳-۱۲۶؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۷؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۹۶؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۵ شمسی.، ج۷، ص۲۰۱.</ref> [[عبیدالله بن زیاد]] که سخت سراسیمه شده‌ بود، از [[ترس]] [[شورش]] [[مردم]] فریاد زد او را بگیرید! او را گرفتند. [[عبدالله‌]] بن [[عفیف]] [[شعار]] [[قبیله]] ” اَزد“ را که ”یا مبرور“ بود، سر داد. گروهی از [[جوانان]] [[ازد]] برجستند و او را از دست نگهبانان بیرون‌ کشیدند و به خانه‌اش بردند. در [[مسجد]] بین یمنی‌ها و ازدی‌ها برخورد شدیدی اتفاق افتاد. سرانجام یمنی‌ها [[غلبه]] کردند و در این میان عبدالله‌ بن حوزه والبی و [[محمد]] بن [[حبیب]] کبیری کشته شدند. پس از آن یمنی‌ها شبانه با عده‌ای از مأموران عبیدالله بن زیاد به [[فرماندهی]] [[محمد بن اشعث]] به‌ [[خانه]] [[عبدالله]] [[یورش]] بردند. او دلاورانه جنگید. دخترش او را در [[جنگ]] [[راهنمایی]] و [[یاری]] می‌کرد. پس از [[جنگی]] سخت او را دستگیر کردند و به نزد عبیدالله بن زیاد به [[دارالاماره]] بردند. عبیدالله بن زیاد قصد داشت او را مهدورالدم معرفی کند به همین علت از وی در مورد [[عثمان]] سؤال کرد و او گفت: ای پسر مرجانه تو را با عثمان چه‌کار؟ اگر خوب و روا عمل کرد یا بد و ناروا، اگر [[صلاح]] و آباد کرد و اگر تباه و [[فساد]]، [[خداوند]] بر [[خلق]] خویش چیره و [[آگاه]] است و میان آنان و عثمان به [[عدالت]] و [[حق]] [[داوری]] خواهد کرد. عبیدالله بن زیاد که خود را در مقابل عالم متبحر و دانشمندی می‌دید، گفت: طعم تلخ [[مرگ]] را به تو خواهم چشاند. [[عبدالله بن عفیف ازدی]] در پاسخ به او گفت: الحمدالله و [[سپاس]] و [[ستایش]] او راست! ای عبیدالله پیش از [[تولد]] تو [[آرزوی شهادت]] داشتم و پس از [[نابینا]] شدن از [[شهادت]] [[مأیوس]] شدم. اینک خداوند را سپاسگزارم که دعایم را [[مستجاب]] کرد و به آرزویم رساند و اکنون به دست ملعون‌ترین و مغضوب‌ترین افراد به [[شهادت]] می‌رسم. به [[دستور]] [[عبیدالله بن زیاد]] سر او را از بدن‌ جدا کردند و بدنش را در سبخه<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۶۷؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵میلادی.، ج۵، ص۲۳۵.</ref> کوفه‌ به‌ دار آویختند.<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۶۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۹؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۹.</ref>


۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش