پرش به محتوا

عمرو بن حمق خزاعی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۳: خط ۴۳:
این علی{{ع}} است؛ [[رهبر]] شایسته‌ای که از او خرسندیم و [[برادر]] [[رسول خدا]] در میان [[یاران]] او<ref>{{عربی|هذا [[علی]] [[قائد]] نرضی به *** اخو [[رسول الله]] فی اصحابه من عوده النامی و من نصابه}}</ref>
این علی{{ع}} است؛ [[رهبر]] شایسته‌ای که از او خرسندیم و [[برادر]] [[رسول خدا]] در میان [[یاران]] او<ref>{{عربی|هذا [[علی]] [[قائد]] نرضی به *** اخو [[رسول الله]] فی اصحابه من عوده النامی و من نصابه}}</ref>


[[عمرو]] از [[پارسایان]] نامی [[اسلام]] بود، از این رو، زاهدان [[کوفه]] همواره از او [[حمایت]] می‌کردند. پس از اندکی گروه زیادی از آنان پیرامونش گرد آمدند و او با [[یاری]] [[عابدان]] بر صف دشمن حمله برد. پیشروی او و پراکندگی دشمن هم‌چنان ادامه داشت تا اینکه شمشیرش [[شکست]]. پس نزد برادرش، ریاح بن [[حمق]] آمد. ریاح به عمرو گفت: "ای برادر، چه [[نیکو]] [[نبرد]] کردیم، اگر ان شاء [[الله]] [[پیروزی]] از آن ما باشد".
عمرو از [[پارسایان]] نامی [[اسلام]] بود، از این رو، زاهدان [[کوفه]] همواره از او [[حمایت]] می‌کردند. پس از اندکی گروه زیادی از آنان پیرامونش گرد آمدند و او با [[یاری]] [[عابدان]] بر صف دشمن حمله برد. پیشروی او و پراکندگی دشمن هم‌چنان ادامه داشت تا اینکه شمشیرش [[شکست]]. پس نزد برادرش، ریاح بن [[حمق]] آمد. ریاح به عمرو گفت: "ای برادر، چه [[نیکو]] [[نبرد]] کردیم، اگر ان شاء [[الله]] [[پیروزی]] از آن ما باشد".


سپاه جمل سخت [[پایداری]] می‌کرد و به هر [[رفتاری]] [[دست]] میزد. [[امام علی]]{{ع}} که [[بی‌باکی]] دشمن را دید، خطاب به یارانش فرمود: "اینان [[سخن]] [[خشمگین]] هستند و از هیچ کرداری [[پرهیز]] ندارند؛ پس شما نیز با [[دلیری]] بجنگید تا با [[یاری]] [[خداوند]] آنان را در هم شکنید". در آن هنگام که [[مالک اشتر]] [[نخعی]]، [[عمار بن یاسر]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]] پیشاپیش [[سپاه امام]]{{ع}} قرار داشتند، بر [[دشمن]] حمله بردند. [[جنگ]] با [[دلاوری]] آنان به پایان رسید و سپاه امام [[پیروز]] شد<ref>الاخبار الطوال، دینوری، ص۱۵۰؛ الفتوح، ابن اعثم، ص۴۲۵؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۸۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۶۱-۴۶۲.</ref>
سپاه جمل سخت [[پایداری]] می‌کرد و به هر [[رفتاری]] [[دست]] میزد. [[امام علی]]{{ع}} که [[بی‌باکی]] دشمن را دید، خطاب به یارانش فرمود: "اینان [[سخن]] [[خشمگین]] هستند و از هیچ کرداری [[پرهیز]] ندارند؛ پس شما نیز با [[دلیری]] بجنگید تا با [[یاری]] [[خداوند]] آنان را در هم شکنید". در آن هنگام که [[مالک اشتر]] [[نخعی]]، [[عمار بن یاسر]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]] پیشاپیش [[سپاه امام]]{{ع}} قرار داشتند، بر [[دشمن]] حمله بردند. [[جنگ]] با [[دلاوری]] آنان به پایان رسید و سپاه امام [[پیروز]] شد<ref>الاخبار الطوال، دینوری، ص۱۵۰؛ الفتوح، ابن اعثم، ص۴۲۵؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۸۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۶۱-۴۶۲.</ref>
خط ۵۷: خط ۵۷:
[[علی]]{{ع}} و [[معاویه]] پرچم‌ها را بستند، فرماندهان را گماشتند و سپاه را آرایش [[جنگی]] دادند. علی{{ع}} پرچم‌های [[قبایل]] را بست و آنها را به سالاران و نامدارانشان سپرد، و ایشان را (بدین شرح) به سرداری و [[فرماندهی]] آنان گماشت: [[عبدالله بن عباس]] را به سرداری [[قریش]] و [[بنی اسد]] و [[کنانه]]، و [[حجر بن عدی]] را به سرداری کنده و [[حصین بن منذر]] را به سرداری بکریان [[بصره]]، و [[احنف بن قیس]] را به سرداری [[تمیمیان]] بصره، و [[عمرو بن حمق]] را به سرداری [[خزاعیان]]، و [[نعیم بن هبیره]] را به سرداری بکریان [[کوفه]] و [[جاریة بن قدامه سعدی]] را به سرداری (بنی) سعد و (بنی) [[رباب]] بصره، و [[رفاعة]] بن شدّاد را به سرداری بجیله، و... <ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۲۸۱.</ref>.
[[علی]]{{ع}} و [[معاویه]] پرچم‌ها را بستند، فرماندهان را گماشتند و سپاه را آرایش [[جنگی]] دادند. علی{{ع}} پرچم‌های [[قبایل]] را بست و آنها را به سالاران و نامدارانشان سپرد، و ایشان را (بدین شرح) به سرداری و [[فرماندهی]] آنان گماشت: [[عبدالله بن عباس]] را به سرداری [[قریش]] و [[بنی اسد]] و [[کنانه]]، و [[حجر بن عدی]] را به سرداری کنده و [[حصین بن منذر]] را به سرداری بکریان [[بصره]]، و [[احنف بن قیس]] را به سرداری [[تمیمیان]] بصره، و [[عمرو بن حمق]] را به سرداری [[خزاعیان]]، و [[نعیم بن هبیره]] را به سرداری بکریان [[کوفه]] و [[جاریة بن قدامه سعدی]] را به سرداری (بنی) سعد و (بنی) [[رباب]] بصره، و [[رفاعة]] بن شدّاد را به سرداری بجیله، و... <ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۲۸۱.</ref>.


از اشعاری که [[عمرو]] در [[روز]] [[صفین]] می‌خوانده، معلوم می‌شود که وی از نتیجه ([[پیروزی]] یا [[شکست]]) [[جنگ]] [[آگاه]] بوده است:
از اشعاری که عمرو در [[روز]] [[صفین]] می‌خوانده، معلوم می‌شود که وی از نتیجه ([[پیروزی]] یا [[شکست]]) [[جنگ]] [[آگاه]] بوده است:


نگارم چون بی‌خوابی مرا دید، گفت: چه چیزی از [[اصحاب]] [[صفّین]] تو را چنین [[هیجان]] زده کرده است؟
نگارم چون بی‌خوابی مرا دید، گفت: چه چیزی از [[اصحاب]] [[صفّین]] تو را چنین [[هیجان]] زده کرده است؟
خط ۸۱: خط ۸۱:
{{عربی|خلیفة الله علی تبیان *** ردوا علینا شیخنا کما کان}}</ref>.
{{عربی|خلیفة الله علی تبیان *** ردوا علینا شیخنا کما کان}}</ref>.


پس به [[عمرو]] [[پاسخ]] داده شد:
پس به عمرو [[پاسخ]] داده شد:


بزرگان مذحج و همدان از اینکه دراز ریش را چنان که بود، از نو بیافرینند، و همان‌گونه که [[خدای رحمان]] او را [[آفریده]] بود، بازگردانندش، [[امتناع]] دارند<ref>{{عربی|أبت شیوخ مذحج و [[همدان]] *** بأن نردّ نعثلا کما کان خلقا جدیدا مثل [[خلق]] الرحمن}}</ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۴۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۶۵.</ref>
بزرگان مذحج و همدان از اینکه دراز ریش را چنان که بود، از نو بیافرینند، و همان‌گونه که [[خدای رحمان]] او را [[آفریده]] بود، بازگردانندش، [[امتناع]] دارند<ref>{{عربی|أبت شیوخ مذحج و [[همدان]] *** بأن نردّ نعثلا کما کان خلقا جدیدا مثل [[خلق]] الرحمن}}</ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۴۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۶۵.</ref>
خط ۱۳۷: خط ۱۳۷:


==[[عمرو بن حمق خزاعی]] در هنگام [[شهادت امام علی]]{{ع}}==
==[[عمرو بن حمق خزاعی]] در هنگام [[شهادت امام علی]]{{ع}}==
عمرو می‌گوید: هنگامی که ضربت به فرق [[امام علی]]{{ع}} خورده بود، آن [[حضرت]] به من فرمود: "ای [[عمر]] و من شما را ترک می‌کنم". سپس فرمود: "به مدت هفتاد سال [[بلا]] بر شما نازل می‌شود". پرسیدم: آیا بعد از بلا آسایشی خواهد بود. جوابم را نداد و من به حال آن حضرت [[غمگین]] شدم. [[ام کلثوم]]<ref>منظور زینب است، زیرا ام کلثوم در عهد عثمان در گذشته بود اما او شهرت بیشتری داشته است (یوسفی غروی).</ref> [[گریه]] می‌کرد. حضرت فرمود: "ای ام کلثوم، مرا [[آزار]] نده اگر آنچه را که من می‌بینم، تو نیز می‌دیدی گریه نمی‌کردی. [[ملائکه]] [[هفت آسمان]] پشت سرهم و [[انبیاء]] پشت سر ایشان ایستاده‌اند و این محمدست که دست مرا گرفته و می‌فرماید: " این دنیا را رها کن ای [[علی]]؛ آنچه که در مقابل توست بهتر از آن است که در آن قرار داری. " گفتم: [[پدر]] و مادرم به فدایت، آیا بعد از این هفتاد سال بلا و [[گرفتاری]]، آسایشی هست؟ [[امام]]{{ع}} فرمود: "بله ای [[عمرو]]، به [[درستی]] که بعد از [[بلا]] [[آسایش]] است: {{متن قرآن|يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ}}<ref>«خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک می‌کند و (یا در آن) می‌نویسد و لوح محفوظ  نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.</ref>؛<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۲۱۷؛ الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۱۷۸-۱۷۹. قطب راوندی در ادامه حدیث آورده است: ابوحمزه می‌گوید: به ابوجعفر{{ع}} گفتم: علی{{ع}} فرمود: «تا هفتاد سال بلا» و سپس فرمود: «بعد از هفتاد سال آسایش است»، در حالی که الان بیشتر از هفتاد سال گذشته و ما آسایشی نمی‌بینیم! ابوجعفر{{ع}} فرمود: «ای ثابت، خداوند هفتاد سال مقرر فرموده بود اما هنگامی که حسین{{ع}} را شهید کردند. غضب خداوند بر اهل زمین بیشتر شد، پس خداوند آن را تا ۱۴۰ سال افزایش داد».</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۷۸.</ref>
عمرو می‌گوید: هنگامی که ضربت به فرق [[امام علی]]{{ع}} خورده بود، آن [[حضرت]] به من فرمود: "ای [[عمر]] و من شما را ترک می‌کنم". سپس فرمود: "به مدت هفتاد سال [[بلا]] بر شما نازل می‌شود". پرسیدم: آیا بعد از بلا آسایشی خواهد بود. جوابم را نداد و من به حال آن حضرت [[غمگین]] شدم. [[ام کلثوم]]<ref>منظور زینب است، زیرا ام کلثوم در عهد عثمان در گذشته بود اما او شهرت بیشتری داشته است (یوسفی غروی).</ref> [[گریه]] می‌کرد. حضرت فرمود: "ای ام کلثوم، مرا [[آزار]] نده اگر آنچه را که من می‌بینم، تو نیز می‌دیدی گریه نمی‌کردی. [[ملائکه]] [[هفت آسمان]] پشت سرهم و [[انبیاء]] پشت سر ایشان ایستاده‌اند و این محمدست که دست مرا گرفته و می‌فرماید: " این دنیا را رها کن ای [[علی]]؛ آنچه که در مقابل توست بهتر از آن است که در آن قرار داری. " گفتم: [[پدر]] و مادرم به فدایت، آیا بعد از این هفتاد سال بلا و [[گرفتاری]]، آسایشی هست؟ [[امام]]{{ع}} فرمود: "بله ای عمرو، به [[درستی]] که بعد از [[بلا]] [[آسایش]] است: {{متن قرآن|يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ}}<ref>«خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک می‌کند و (یا در آن) می‌نویسد و لوح محفوظ  نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.</ref>؛<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۲۱۷؛ الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۱۷۸-۱۷۹. قطب راوندی در ادامه حدیث آورده است: ابوحمزه می‌گوید: به ابوجعفر{{ع}} گفتم: علی{{ع}} فرمود: «تا هفتاد سال بلا» و سپس فرمود: «بعد از هفتاد سال آسایش است»، در حالی که الان بیشتر از هفتاد سال گذشته و ما آسایشی نمی‌بینیم! ابوجعفر{{ع}} فرمود: «ای ثابت، خداوند هفتاد سال مقرر فرموده بود اما هنگامی که حسین{{ع}} را شهید کردند. غضب خداوند بر اهل زمین بیشتر شد، پس خداوند آن را تا ۱۴۰ سال افزایش داد».</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۷۸.</ref>


==[[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[زیاد بن ابیه]]==
==[[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[زیاد بن ابیه]]==
خط ۱۵۹: خط ۱۵۹:
هم‌چنین عمرو [[نقل]] می‌کند: از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: "فتنه‌ای [[ظهور]] می‌کند که در این [[فتنه]] [[بهترین]] مردم از آن [[جان]] سالم به در می‌برند"<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۱۵.</ref>.
هم‌چنین عمرو [[نقل]] می‌کند: از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: "فتنه‌ای [[ظهور]] می‌کند که در این [[فتنه]] [[بهترین]] مردم از آن [[جان]] سالم به در می‌برند"<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۱۵.</ref>.


از قول عمرو نقل می‌کنند که او می‌گفت: در [[مسجدالحرام]] یا در [[مسجد]] [[مدینه]] [[پیامبر]]{{صل}} به من فرمود: "ای [[عمرو]]، آیا می‌خواهی شخصی از [[اهل بهشت]] را که [[غذا]] می‌خورد و می‌آشامد و در بازارها حرکت می‌کند و هم‌چنین شخصی [[جهنمی]] را با همین ویژگی‌ها به تو نشان دهم؟" گفتم: بله، [[پدر]] و مادرم فدای شما [[باد]]. در این هنگام [[علی]]{{ع}} وارد مسجد شد و [[سلام]] کرد و نشست. آن [[حضرت]] فرمود: "ای عمرو، این شخص و پیروانش نشانه [[بهشت]] هستند". سپس [[معاویه]] وارد مسجد شد و سلام کرد و نشست. پیامبر فرمود: "ای عمرو، این شخص و طرفدارانش نشانه [[جهنم]] هستند"<ref>الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۱۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۰۸.</ref>.
از قول عمرو نقل می‌کنند که او می‌گفت: در [[مسجدالحرام]] یا در [[مسجد]] [[مدینه]] [[پیامبر]]{{صل}} به من فرمود: "ای عمرو، آیا می‌خواهی شخصی از [[اهل بهشت]] را که [[غذا]] می‌خورد و می‌آشامد و در بازارها حرکت می‌کند و هم‌چنین شخصی [[جهنمی]] را با همین ویژگی‌ها به تو نشان دهم؟" گفتم: بله، [[پدر]] و مادرم فدای شما [[باد]]. در این هنگام [[علی]]{{ع}} وارد مسجد شد و [[سلام]] کرد و نشست. آن [[حضرت]] فرمود: "ای عمرو، این شخص و پیروانش نشانه [[بهشت]] هستند". سپس [[معاویه]] وارد مسجد شد و سلام کرد و نشست. پیامبر فرمود: "ای عمرو، این شخص و طرفدارانش نشانه [[جهنم]] هستند"<ref>الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۱۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۰۸.</ref>.


هم‌چنین عمرو می‌گوید: از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که می‌فرمود: "هنگامی که [[خداوند]] [[خیر]] کسی را بخواهد، قبل از مرگش [[اعمال صالح]] او را به یاد دیگران می‌اندازد تا اطرافیانش از او [[راضی]] شوند"<ref>مجمع الزوائد، هیثمی، ج۷، ص۲۱۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۸۲-۴۸۳.</ref>
هم‌چنین عمرو می‌گوید: از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که می‌فرمود: "هنگامی که [[خداوند]] [[خیر]] کسی را بخواهد، قبل از مرگش [[اعمال صالح]] او را به یاد دیگران می‌اندازد تا اطرافیانش از او [[راضی]] شوند"<ref>مجمع الزوائد، هیثمی، ج۷، ص۲۱۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۸۲-۴۸۳.</ref>
خط ۱۷۸: خط ۱۷۸:
بعد از کنار مردی [[نابینا]] که در کنار [[راه]] نشسته، می‌گذری و از او آب می‌خواهی. او تو را سیراب می‌کند و از داستان تو می‌پرسد، او را به اسلام دعوت کن، زیرا که او [[مسلمان]] می‌شود. پس دستت را بر چشمانش بکش، او به [[فرمان خدا]] [[بینا]] می‌شود و از تو پیروی می‌کند. هر دوی آنها به همراه تو هستند و آن دو همان‌هایند که [[بدن]] تو را در [[زمین]] [[دفن]] می‌کنند. سپس سوارانی برای دستگیر کردن تو می‌آیند و در نزدیکی قلعة موصل و فلان جا به تو می‌رسند. وقتی آن سواران را دیدی، از اسب پیاده شو و داخل آن غاری برو که در آن حوالی است، زیرا [[فاسقان]] [[جن]] و [[انس]] در ریختن [[خون]] تو [[شریک]] خواهند شد".
بعد از کنار مردی [[نابینا]] که در کنار [[راه]] نشسته، می‌گذری و از او آب می‌خواهی. او تو را سیراب می‌کند و از داستان تو می‌پرسد، او را به اسلام دعوت کن، زیرا که او [[مسلمان]] می‌شود. پس دستت را بر چشمانش بکش، او به [[فرمان خدا]] [[بینا]] می‌شود و از تو پیروی می‌کند. هر دوی آنها به همراه تو هستند و آن دو همان‌هایند که [[بدن]] تو را در [[زمین]] [[دفن]] می‌کنند. سپس سوارانی برای دستگیر کردن تو می‌آیند و در نزدیکی قلعة موصل و فلان جا به تو می‌رسند. وقتی آن سواران را دیدی، از اسب پیاده شو و داخل آن غاری برو که در آن حوالی است، زیرا [[فاسقان]] [[جن]] و [[انس]] در ریختن [[خون]] تو [[شریک]] خواهند شد".


هنگامی که [[امام علی]]{{ع}} [[شهید]] شد، گماشتگان [[معاویه]] [[عمرو بن حمق]] را تعقیب کردند تا وی را شهید کنند. موقعی که [[عمرو]] از کوفه به سوی موصل حرکت کرد، کلیه آن مطالبی که امام علی{{ع}} فرموده بود، رخ داد. وقتی نزدیک قلعه موصل رسید، به آن دو [[رفیق]] خود گفت: "بالا بروید و به سوی کوفه نگاه کنید و هر چه را که دیدید، به من [[خبر]] دهید. ایشان گفتند: سوارانی را می‌بینیم که به سوی ما می‌آیند. [[عمرو]] از اسب پیاده شد و پس از اینکه اسب خود را رها کرد، داخل آن [[غار]] شد. ناگاه افعی سیاهی او را نیش زد. وقتی که آن سواران آمدند و اسب وی را دیدند، گفتند: این اسب [[مال]] اوست و وقتی مشغول جستجوی وی شدند، جسدش را در میان غار یافتند. ولی به هر عضوی از اعضایش که دست می‌زدند، آنها از یک دیگر جدا می‌شدند. در نهایت سر [[مبارک]] وی را جدا کرده، و نزد [[معاویه]] آوردند! معاویه [[دستور]] داد تا سر [[مقدس]] او را بالای نیزه زدند. این اولین سری بود که در [[اسلام]] بر فراز نیزه بلند شد<ref>رجال الکشی، کشی، ج۱، ص۵۷ - ۴۶. عمرو در سال پنجاه هجری شهید شد. بنا به نقل دیگری پس از کشته شدن حجر، زیاد حاکم کوفه، به تعقیب همکاران حجر پرداخت و ناگزیر عمرو از کوفه فرار کرد و به کوه‌های موصل پناه برد. چون خبر حضور وی به حاکم موصل، عبدالرحمان ثقفی، پسر خواهر معاویه رسید، برای دستگیری او لشکری فرستاد، و چون عمرو به بیماری استسقاء (تشنگی شدید) مبتلا شده بود، قدرت دفاع از خود را نداشت (البته در اکثر منابع نقل شده که در غار ماری عمرو را گزید و لذا او به دفاع از خود قادر نبود.) ولی رفاعة بن شداد که همراه او بود به جنگ و دفاع پرداخت. عمرو به او گفت: «دفاع از من بی‌فایده است اگر می‌توانی خود را نجات بده». رفاعه حمله کرد و لشکر را شکافت و فرار کرد و لشکریان، عمرو را دستگیر کردند و چون از نامش پرسیدند، او از معرفی خود، خودداری کرد و گفت: «کسی هستم که اگر مرا واگذارید، به نفع شماست و اگر بکشید به ضرر شما تمام خواهد شد». او را نزد عبدالرحمان، حاکم موصل بردند. او عمرو را شناخت و درباره وی به معاویه نامه نوشت و دستور خواست. معاویه پاسخ داد که او گمان می‌کند، عمرو نُه ضربه به عثمان زده است، پس همین عمل را در باره‌اش اجرا کنید، با اولین ضربه‌ای که بر او زدند او زندگی را بدرود گفت. (الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۷.) سپس سرش را بریدند و برای معاویه به شام فرستادند و این اولین سری بود که در اسلام از شهری به شهر دیگر بردند، الکامل، ابن اثیر، ج۴، ص۸۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۸۵-۴۸۷.</ref>
هنگامی که [[امام علی]]{{ع}} [[شهید]] شد، گماشتگان [[معاویه]] [[عمرو بن حمق]] را تعقیب کردند تا وی را شهید کنند. موقعی که عمرو از کوفه به سوی موصل حرکت کرد، کلیه آن مطالبی که امام علی{{ع}} فرموده بود، رخ داد. وقتی نزدیک قلعه موصل رسید، به آن دو [[رفیق]] خود گفت: "بالا بروید و به سوی کوفه نگاه کنید و هر چه را که دیدید، به من [[خبر]] دهید. ایشان گفتند: سوارانی را می‌بینیم که به سوی ما می‌آیند. عمرو از اسب پیاده شد و پس از اینکه اسب خود را رها کرد، داخل آن [[غار]] شد. ناگاه افعی سیاهی او را نیش زد. وقتی که آن سواران آمدند و اسب وی را دیدند، گفتند: این اسب [[مال]] اوست و وقتی مشغول جستجوی وی شدند، جسدش را در میان غار یافتند. ولی به هر عضوی از اعضایش که دست می‌زدند، آنها از یک دیگر جدا می‌شدند. در نهایت سر [[مبارک]] وی را جدا کرده، و نزد [[معاویه]] آوردند! معاویه [[دستور]] داد تا سر [[مقدس]] او را بالای نیزه زدند. این اولین سری بود که در [[اسلام]] بر فراز نیزه بلند شد<ref>رجال الکشی، کشی، ج۱، ص۵۷ - ۴۶. عمرو در سال پنجاه هجری شهید شد. بنا به نقل دیگری پس از کشته شدن حجر، زیاد حاکم کوفه، به تعقیب همکاران حجر پرداخت و ناگزیر عمرو از کوفه فرار کرد و به کوه‌های موصل پناه برد. چون خبر حضور وی به حاکم موصل، عبدالرحمان ثقفی، پسر خواهر معاویه رسید، برای دستگیری او لشکری فرستاد، و چون عمرو به بیماری استسقاء (تشنگی شدید) مبتلا شده بود، قدرت دفاع از خود را نداشت (البته در اکثر منابع نقل شده که در غار ماری عمرو را گزید و لذا او به دفاع از خود قادر نبود.) ولی رفاعة بن شداد که همراه او بود به جنگ و دفاع پرداخت. عمرو به او گفت: «دفاع از من بی‌فایده است اگر می‌توانی خود را نجات بده». رفاعه حمله کرد و لشکر را شکافت و فرار کرد و لشکریان، عمرو را دستگیر کردند و چون از نامش پرسیدند، او از معرفی خود، خودداری کرد و گفت: «کسی هستم که اگر مرا واگذارید، به نفع شماست و اگر بکشید به ضرر شما تمام خواهد شد». او را نزد عبدالرحمان، حاکم موصل بردند. او عمرو را شناخت و درباره وی به معاویه نامه نوشت و دستور خواست. معاویه پاسخ داد که او گمان می‌کند، عمرو نُه ضربه به عثمان زده است، پس همین عمل را در باره‌اش اجرا کنید، با اولین ضربه‌ای که بر او زدند او زندگی را بدرود گفت. (الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۷.) سپس سرش را بریدند و برای معاویه به شام فرستادند و این اولین سری بود که در اسلام از شهری به شهر دیگر بردند، الکامل، ابن اثیر، ج۴، ص۸۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۸۵-۴۸۷.</ref>


==[[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[انتقام]] [[معاویه]] از [[همسر]] او==
==[[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[انتقام]] [[معاویه]] از [[همسر]] او==
خط ۱۹۳: خط ۱۹۳:
آمنه گفت: "آری، به همین زودی خواهم رفت که در شام [[روز]] [[خوشی]] ندیدم و [[خبر]] خوشی در این مدت به من نرسید و جز [[رنج]] و صدمه [[زندان]] نکشیدم، و از طرفی شام [[وطن]] من نیست و در آن عشیره‌ای ندارم و قرضم سنگین شد و دیدگانم درباره هیچ امری روشن نشد. مطمئن باش که از اینجا می‌روم و هرگز برنمی‌گردم و هر جا که باشم از تو به خوبی یاد نمی‌کنم".
آمنه گفت: "آری، به همین زودی خواهم رفت که در شام [[روز]] [[خوشی]] ندیدم و [[خبر]] خوشی در این مدت به من نرسید و جز [[رنج]] و صدمه [[زندان]] نکشیدم، و از طرفی شام [[وطن]] من نیست و در آن عشیره‌ای ندارم و قرضم سنگین شد و دیدگانم درباره هیچ امری روشن نشد. مطمئن باش که از اینجا می‌روم و هرگز برنمی‌گردم و هر جا که باشم از تو به خوبی یاد نمی‌کنم".


وقتی آمنه خواست از قصر بیرون برود، معاویه با دست به او اشاره کرد که برو، آمنه گفت: "عجبا که معاویه با دست اشاره می‌کند که برو ولی زبانش را از [[ترس]] [[پاسخ]] تند من حرکت نمی‌دهد! ولی اگر من [[سکوت]] کنم فردای [[قیامت]] [[عمرو]] با زبانی که از [[شمشیر]] برنده‌تر و از افعی گزنده‌تر است با او به [[جدال]] خواهد پرداخت". آمنه از شام خارج شد و چون به [[شهر]] [[حمص]] رسید به [[مرض]] [[طاعون]] از [[دنیا]] رفت<ref>بلاغات النساء، ابن طیفور، ص۶۱ – ۵۹؛ الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۱۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۸۸.</ref>
وقتی آمنه خواست از قصر بیرون برود، معاویه با دست به او اشاره کرد که برو، آمنه گفت: "عجبا که معاویه با دست اشاره می‌کند که برو ولی زبانش را از [[ترس]] [[پاسخ]] تند من حرکت نمی‌دهد! ولی اگر من [[سکوت]] کنم فردای [[قیامت]] عمرو با زبانی که از [[شمشیر]] برنده‌تر و از افعی گزنده‌تر است با او به [[جدال]] خواهد پرداخت". آمنه از شام خارج شد و چون به [[شهر]] [[حمص]] رسید به [[مرض]] [[طاعون]] از [[دنیا]] رفت<ref>بلاغات النساء، ابن طیفور، ص۶۱ – ۵۹؛ الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۱۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۴۸۸.</ref>


==[[مرقد]] [[عمرو بن حمق خزاعی]]==
==[[مرقد]] [[عمرو بن حمق خزاعی]]==
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش