هجرت به مدینه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←جستارهای وابسته
(←منابع) |
|||
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
با ورود [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]]، [[حکومت اسلامی]] در این [[شهر]] تشکیل شد، [[پیروان]] [[دین اسلام]] زیاد شدند و کمتر از ده سال، تقریباً تمام شبه جزیره [[عربستان]] به [[دین اسلام]] گرویدند. در واقع، همین اهمیت سبب شد که [[هجرت پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] به عنوان آغاز [[تاریخ اسلام]] مطرح شود<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[هجرت به مدینه (مقاله)|هجرت به مدینه]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۹۳-۳۹۸؛ [[زینب ابراهیمی|ابراهیمی، زینب]]، [[گاهشمار (مقاله)|گاهشمار]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۸.</ref>. | با ورود [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]]، [[حکومت اسلامی]] در این [[شهر]] تشکیل شد، [[پیروان]] [[دین اسلام]] زیاد شدند و کمتر از ده سال، تقریباً تمام شبه جزیره [[عربستان]] به [[دین اسلام]] گرویدند. در واقع، همین اهمیت سبب شد که [[هجرت پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] به عنوان آغاز [[تاریخ اسلام]] مطرح شود<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[هجرت به مدینه (مقاله)|هجرت به مدینه]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۹۳-۳۹۸؛ [[زینب ابراهیمی|ابراهیمی، زینب]]، [[گاهشمار (مقاله)|گاهشمار]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۸.</ref>. | ||
==اهداف و [[انگیزهها]]== | |||
درباره انگیزهها و اهداف [[هجرت]] از [[مکّه]] به چند نکته اشاره میکنیم؛ | |||
# مکّه [[سرزمین]] مناسبی برای ادامه [[دعوت]] نبود و [[رسول خدا]]{{صل}} نهایت بهرهبرداری ممکن را از این [[شهر]] کرده بود و هیچ امیدی برای [[پیوستن]] گروههای دیگری- لااقل در [[آینده]] نزدیک- به [[آیین اسلام]] نداشت. هنگامی ماندن در این شهر و [[تحمّل]] [[آزار]] و اذیّت [[قریش]] قابل توجیه بود که [[امید]] میرفت، با ورود دستههای جدید به حوزه [[مسلمانی]]، [[اسلام]] [[قدرت]] گیرد، امّا حال که مکّه گروههایی از [[جوانان]] [[مؤمن]] و [[مستضعف]] را تقدیم اسلام کرده، جز موانع گسترده برای جلوگیری از نشر و گسترش [[دین]] چیزی ندارد، نه تنها ماندن در این شهر قابل توجیه نیست، بلکه [[خیانت]] به [[دعوت اسلامی]] و فراهم نمودن زمینه نابودی و [[فروپاشی]] آن است. | |||
# [[رسول اکرم]]{{صل}} به عنوان [[نماینده]] و مبلّغ [[آیین توحیدی]] نمیتوانست به پیشرفتهای اندک دوران مکّه بسنده کند؛ زیرا اسلام دین همه [[بشریت]] است و همه [[انسانها]] را در سراسر [[گیتی]] مخاطب خود میداند؛ {{متن قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا}}<ref>«و تو را جز مژدهبخش و بیمدهنده برای همه مردم نفرستادهایم اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.</ref>. از سوی دیگر موفقیتهای به دست آمده فعلی نمیتوانست زمینه اجرای همه [[احکام]] و [[قوانین اسلام]] و تحقق اهداف والای آن خصوصا اجرای مقررات [[اجتماعی]] و [[حکومتی]] دین را فراهم سازد. گذشته از این [[فرزندان عبد المطلب]] و [[خاندان]] [[بنی هاشم]] فقط میتوانستند، شخص رسول خدا{{صل}} را در قبال [[دشمنی]] و [[تجاوز]] [[مشرکان قریش]] [[حفظ]] کنند؛ البته این نیز پس از [[رحلت ابوطالب]] با فشارهای توانفرسایی که [[روز]] به روز دامنه آن گستردهتر میشد، تا حدود زیادی دستخوش تغییرات منفی شده وضعیت خطرناکی پیدا کرده بود. آنان هرگز نمیتوانستند و نخواهند توانست از [[یاران پیامبر]]{{صل}} [[حمایت]] و [[دفاع]] کنند تا چه رسد به این که بخواهد [[آیین]] خود را [[ترویج]] کند و روز به روز بر شمار [[مسلمانان]] بیفزاید. | |||
# مسلمانان سالهای دراز در مقابل [[ظلم و ستم]]، و [[عذاب]] و [[شکنجه]] مداوم و بیامان [[مشرکان]] [[مقاومت]] و [[پایداری]] کرده بودند. چنان که گروهی از [[یاران]] بیپناه [[حضرت]] به ناچار ترک [[شهر]] و دیار کردند و از ظلم و ستم [[قریش]] به [[سرزمین]] [[غربت]] در آن سوی آبهای دریای سرخ فرار نمودند. اگر افراد معدودی چون [[حمزه]] و شمار دیگری بودند که خانوادههایشان از آنان [[حمایت]] میکردند، سایر مسلمانان غالبا از تودههای [[ضعیف]] و بیپناه بودند و چارهای جز [[صبر]] و [[شکیبایی]]، و [[تحمّل]] [[آزار]] و اذیّت و شکنجههای توانفرسای [[دشمن]] را نداشتند. حال اگر همین وضعیت تداوم پیدا میکرد، نه تنها [[روحیه]] [[یأس]] و [[نومیدی]] بر آنان مستولی میشد، چه بسا به [[شرک]] و [[بتپرستی]] بازمیگشتند و خود و دیگران را به [[هلاکت]] میانداختند. | |||
#در نهایت قریش به این نتیجه رسید که با طرح نقشه [[پیامبر]]{{صل}} برای همیشه از دست او خلاص شود. سران [[کفر]] برای اجرای این [[توطئه]]، کمهزینهترین راه را برگزیدند تا مگر [[خاندان هاشم]] توان [[خونخواهی]] پیامبر{{صل}} را نداشته به ناچار تن به [[مصالحه]] دهند و آنگاه که [[محمّد]]{{صل}} کشته شد، از بین بردن [[پیروان]] وی آسانتر خواهد بود و حتی اگر به حال خود رها شوند، در نهایت محکوم به اضمحلال و نابودی خواهند بود. هر چند این [[اندیشه]] ناشی از [[عصبیت]] قبیلهای و [[حمیت جاهلی]] بود، امّا بسی زیرکانه طرّاحی شده بود و به قریش امکان میداد تا اهداف شرورانه خود را در قبال [[اسلام]] و پیامبر{{صل}} عملی سازد. بدین ترتیب روشن میشود که پیامبر{{صل}} و مسلمانان همراه او چارهای نداشتند، جز این که از شهر [[مکّه]] بیرون روند و در مکانی [[امن]] و [[امان]] ساکن شوند؛ چنان که در آنجا به دور از هرگونه فشاری و با [[آزادی]] تمام برای تشکیل [[جامعه اسلامی]] [[برنامهریزی]] کنند و پیامبر{{صل}} بتواند به نشر [[دعوت]] و [[ابلاغ رسالت]] خود به نحو کامل [[اقدام]] نماید.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۴۳۲.</ref>. | |||
==[[راز]] [[انتخاب]] مدینه== | |||
باید به این [[پرسش]] پاسخ داد که چرا [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[شهر]] یثرب را برای [[هجرت]] برگزید و آنجا را پایگاه [[دعوت]] خویش قرار داد؟ [[انتخاب]] [[مدینه]] به چند عامل مربوط است. در اینجا به گوشهای از این عوامل اشاره میکنیم؛ | |||
#چنان که گذشت، [[مکّه]] را جایگاه خاصی در [[دل]] [[مردم]] بود و بدون [[سیطره]] بر آن و برچیدن [[بتپرستی]] و [[جایگزینی]] [[آیین]] [[اسلامی]]، [[دعوت توحیدی پیامبر]]{{صل}} [[شکست]] خورده به حساب میآمد. [[دعوت اسلامی]] همان اندازه به مکّه محتاج بود که مکّه به دعوت اسلامی. بنابراین [[ضرورت]] داشت جایی به عنوان پایگاه این دعوت انتخاب شود که علاوه بر نزدیکی، بتوان از آنجا اوضاع مکّه را زیر نظر داشت و نوعی فشار [[سیاسی]] و [[اقتصادی]] و حتی نظامی به وقت [[لزوم]] بر آن وارد ساخت. مدینه همان جایی بود که مقدمات و لوازم [[اعمال]] چنین فشاری در آن موجود بود. مدینه میتوانست به دلیل قرار داشتن در مسیر کاروانهای بازرگانی و [[تجاری]] [[قریش]]، مکّه را از نظر اقتصادی در فشار قرار دهد. خصوصا که منبع تأمین معاش مردم که در درجه نخست، [[تجارت]] و مبادلات بازرگانی بود. | |||
#پیش از این دیدیم که [[هجرت به مدینه]] تنها راه حل ممکن فراروی [[پیامبر]]{{صل}} بود. هجرت به طایف فایدهای نداشت. مردم این شهر تحت تأثیر پیوندهای اقتصادی خویش با مکّه بودند و به خوبی میدانستند که تا چه اندازه به بازارهای [[مصرف]] مکّه محتاج هستند. سایر [[قبایل عرب]] قدرتی در خود نمیدیدند تا بخواهند از پیامبر{{صل}} و [[مسلمانان]] [[حمایت]] و [[دفاع]] کنند و [[پناه بردن]] به آنان جز فزونی [[مشکلات]]، دستاوردی برای [[حضرت]] نداشت. [[یمن]]، [[ایران]]، [[روم]]، [[شام]] و سایر مناطق، زیر [[سلطه]] دو ابرقدرت بزرگ آن [[روزگار]] بودند که با هجرت به این [[سرزمینها]] جز مشکلات و خطرات هولناک بهرهای عاید پیامبر{{صل}} و دعوت [[توحیدی]] نمیشد. برخورد کسری با [[نامه]] پیامبر اکرم{{صل}} و مأموریتی که برای نابودی [[اسلام]] به [[فرماندار]] [[ایرانی]] یمن داد، [[بهترین]] دلیل بر این نکته است که این مناطق نمیتوانست در فهرست اماکن مناسب برای [[هجرت]] [[مسلمانان]] قرار گیرد. [[حبشه]] نیز به لحاظ موقعیت جغرافیایی علاوه بر این که از [[مکّه]] فاصله زیادی داشت، نظر به واقعیتهای [[اجتماعی]]، [[سیاسی]]، [[انسانی]] و [[نژادی]] و نیز به عنوان یک [[کشور]] افریقایی نمیتوانست [[رهبری]] یک برنامه اصلاحی جهانی را در هیچ یک از زمینههای [[اقتصادی]]، سیاسی، نظامی و حتی [[فکری]] و اجتماعی بر عهده گیرد. علاوه بر این [[لشکرکشی]] از حبشه موجب میشد که همه قبائل [[عرب]] به دلیل [[پیوندهای خویشاوندی]] و نژادی، و [[حمیّت]] و [[عصبیّت]] [[عربی]] در کنار مکّیان قرار گیرند و از آنان تا پای [[جان]] در مقابل مسلمانان [[دفاع]] کنند. | |||
# [[مدینه]] از نظر زراعی غنیتر از مکّه بود. بنابراین اگر روزی با نوعی فشار بازرگانی روبهرو میشد، البته در توان مکّه نبود که هرگز چنین فشاری بر مدینه [[تحمیل]] کند؛ در عین حال مدینه میتوانست در مقابل این فشار [[مقاومت]] کند و بدون [[تسلیم شدن]] در مقابل خواسته دیگران، به نوعی هرچند [[مشقّت]] بار به [[زندگی]] روزمره خود ادامه دهد. | |||
#اهالی مدینه در اصل [[مردمان]] [[مهاجر]] [[یمن]] بودند که در قدیم الایام نوعی تمدّن ابتدایی داشتند. بدین ترتیب نه همانند مردمان [[بیابانگرد]] عرب، قلبهای [[خشن]] داشتند و نه همچون [[مردم قریش]] در فضای [[روانی]] خاصی به دنبال امتیازات ویژه و [[مصالح]] منطقهای بودند. از سوی دیگر به خاطر رقابتهای آشکار تیرههای [[عدنانی]] و [[قحطانی]]، حتی اگر [[مردم مدینه]] انگیزههای [[دینی]] و [[عقیدتی]] نداشتند، از [[تسلیم پیامبر]]{{صل}} به [[دشمن]] عدنانی، خودداری میکردند. | |||
# مردم مدینه طعم تلخ [[انحراف]] را چشیده بودند و جنگهای پیدرپی آنان را از پای درآورده بود؛ آنها همواره در [[رعب]] و [[وحشت]] به سر میبردند، چنان که شب و [[روز]] [[اسلحه]] بر [[زمین]] نمیگذاشتند<ref>بحار الانوار، ج۱۹، ص۸- ۱۰.</ref>. وقتی [[پیامبر]]{{صل}} [[اسعد بن زراره]] را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد، وی خطاب به [[حضرت]] گفت: من از اهالی یثرب و از [[مردم]] [[قبیله خزرج]] هستم. ریسمان پیوند میان ما و [[برادران]] اوسیمان گسسته است. [[امید]] دارم [[خداوند]] این رشته را به وسیله تو پیوند دهم. من گرامیتر از تو ندیدم...<ref>بحار الانوار، ج۱۹، ص۸- ۱۰؛ اعلام الوری، ص۵۷.</ref>. | |||
#بشارتهای [[یهود]] [[مدینه]] درباره [[ظهور]] [[قریب]] الوقوع [[پیامبری]] در منطقه [[عربستان]]، همه را برای [[پذیرش دین]] جدید آماده کرده بود، امّا نیاز به شرایط مساعد و مناسبتهای تشویقی داشتند. حال چرا [[پیامبر]]{{صل}} چنین استعدادهایی را نادیده بگیرد و [[فرصت]] را برای آنان فراهم نسازد؟ | |||
#از همه گذشته، [[مردم مدینه]]، خودشان از پیامبر{{صل}} [[دعوت]] کردند تا به این [[شهر]] [[هجرت]] کند؛ با او در [[عقبه]] [[منی]] [[بیعت]] کردند و به [[حضرت]] [[وعده]] [[یاری]] و [[نصرت]] دادند و متعهّد شدند که چونان [[زن]] و فرزند خویش از آن حضرت [[دفاع]] کنند و حتی در این راه [[سلاح]] بردارند و در مقابل همگان بایستند.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۴۳۴.</ref>. | |||
==[[پیمان برادری]] مهاجران== | |||
احتمال میرفت [[مسلمانان]] در [[مهاجرت به یثرب]] با [[مشکلات]] و مصاعب فراوانی روبهرو شوند که نیاز به [[همراهی]] و [[همکاری]] فوق العاده داشت. از اینرو پیمان برادری [[مهاجران]] به عنوان مقدمه هجرت مطرح شد. [[هدف]] این بود که مناسبات [[انسانی]] را از حد [[روابط]] مصلحتی تا مرتبه [[برادری]] بالا کشد. | |||
چنان که در ابتدا که هنوز [[آیه ارث]] نیامده بود، برخی از مسلمانان [[گمان]] میکردند که برادری بدون پیوند نسبی هم موجب [[ارث]] است. | |||
این مطلب بر عمق و ژرفای تأثیر این حادثه در [[روحیات]] و مناسبات مسلمانان دلالت دارد. به هر حال، [[رسول اکرم]]{{صل}} پیش از هجرت مهاجران را بر اساس [[حق]] و [[مواسات]] با هم [[برادر]] کرد: [[ابوبکر]] و [[عمر]]؛ [[حمزه]] و [[زید بن حارثه]]؛ [[عثمان]] و [[عبد الرحمن بن عوف]]؛ [[زبیر]] و [[عبدالله بن مسعود]]؛ [[عبادة بن حارث]] و [[بلال]]؛ [[مصعب بن عمیر]] و [[سعد بن ابی وقّاص]]؛ [[ابو عبیده جراح]] و [[سالم مولای]]، [[ابوحذیفه]]؛ [[سعید بن زید]] و [[طلحه]]؛ علی{{ع}} و خودش. آنگاه خطاب به علی{{ع}} فرمود: | |||
آیا [[خشنود]] نمیشوی که من برادر تو باشم؟ | |||
علی{{ع}} گفت: آری یا [[رسول الله]]؛ [[خشنود]] شدم. | |||
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: تو در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[برادر]] من هستی<ref>سیره حلبی، ج۲، ص۲۰؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۵۳؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۴.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۴۳۷.</ref>. | |||
==آغاز هجرت== | |||
مورّخان میگویند: [[بیعت]] دوم [[عقبه]] سه ماه پیش از [[هجرت رسول خدا]]{{صل}} به [[مدینه]] بود. چنان که در جای دیگر میگویند: علی الظاهر پس از بیعت نخست عقبه که [[یاران]] [[حضرت]] به سبب [[آزار]] و اذیّت [[قریش]] توان [[زندگی]] در [[مکّه]] را نداشتند، پیامبر{{صل}} به آنان اجازه داد تا به مدینه [[هجرت]] کنند و خود در [[انتظار]] [[اذن خداوند]]، در مکّه ماند. [[یاران پیامبر]]{{صل}} به صورت پراکنده از مکّه خارج شدند و به مدینه رفتند. | |||
===[[توطئه]] شوم=== | |||
[[اشراف قریش]] در [[دار الندوه]] گرد هم آمدند و احدی از آنان غایب نبود. | |||
حاضران از خاندانهای [[بنی عبد شمس]]، [[نوفل]]، [[عبد الدار]]، جمح، سهم، [[اسد]]، مخزوم و دیگر خانوادههای مکّه بودند و اجازه ندادند که احدی از تهامه وارد شود؛ زیرا تهامیها [[هوادار]] [[محمّد]]{{صل}} بودند. همچنان که مواظب بودند<ref>تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۲۱؛ سیره حلبی، ج۲، ص۲۵؛ نور الابصار، ص۱۵.</ref> تا احدی از [[خاندان هاشم]] یا کسانی که به گونهای با آنها [[ارتباط]] دارند، از این جریان باخبر نشود<ref>تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۲۱؛ سیره حلبی، ج۲، ص۲۵؛ نور الابصار، ص۱۵.</ref>. | |||
مطابق گزارشها، [[شیطان]] نیز در چهره [[پیری]] [[نجدی]] همراه آنان وارد مجلس شد<ref>تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۸؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۲۱- ۳۲۲.</ref>. | |||
آنها با هم [[مشورت]] و [[رایزنی]] کردند که با محمّد{{صل}} چه کنند؟ | |||
پیشنهادهایی مطرح شد. از جمله کسی گفت: او را به زنجیر آهنی بسته [[حبس]] نمایند، امّا احتمال دادند که با یارانش ارتباط برقرار کند و آنان، او را [[آزاد]] کنند. پیشنهاد شد او را به سرزمینهای دیگر [[تبعید]] کنند؛ چنان دیدند که این کار به محمّد{{صل}} امکان میدهد تا به نشر و [[ترویج دین]] خود [[همّت]] گمارد. در نهایت [[رأی]] آنان بر پیشنهاد [[ابوجهل]] یا شیطان قرار گرفت که از هر [[قبیله]] یک [[جوان]] دلیر و نسبدار و گیرنده [[انتخاب]] کنند و آنگاه به هر کدام از [[جوانان]] یک [[شمشیر]] برّنده بدهند و آنان با شمشیرهای خود بر [[پیامبر]]{{صل}} وارد شوند و دستهجمعی او را بکشند و [[خون]] او در میان همه [[قبایل]] پراکنده شود و [[بنی عبد مناف]] نتوانند با همه [[طوایف]] [[قریش]] بجنگند و ناچار به گرفتن دیه تن در دهند و آنان هم دیه میدهند. بدین ترتیب کار پایان مییابد. | |||
روشن است که ویژگیهایی که برای جوانان در نظر گرفتند، برای این بود که هیچ یک از قبایل به [[تسلیم]] [[جوان]] خویش نیندیشد؛ زیرا اگر او را تحویل دهند، [[بنی هاشم]] برای وارد کردن ضربه هر چند محدود به قریش [[قدرت]] بیشتری خواهد داشت. | |||
همچنان که چنین ویژگیهایی، اجراکنندگان این [[جنایت]] [[پلید]] را در انجام [[مأموریت]] آنها که ذرهای تردید، و [[ضعف]] و [[سستی]] در اجرای آن جایز نبود، مطمئنتر و جسورتر میساخت. | |||
به هر حال [[خداوند متعال]] از [[طریق وحی]] پیامبرش را از این [[توطئه]] [[آگاه]] کرد: | |||
{{متن قرآن|وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ میباختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ میباختند و خداوند تدبیر میکرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۴۴۰.</ref>. | |||
===علی{{ع}} در بستر [[پیغمبر]]{{صل}}=== | |||
مورّخان میگویند: جوانان قریش بر در [[خانه پیامبر]]{{صل}} که مطابق برخی [[روایات]]، [[خانه]] [[عبد المطلب]] بود<ref>بحار الانوار، ج۱۹، ص۷۳.</ref>، فراهم شدند و [[انتظار]] میبردند تا به [[خواب]] رود. از جمله میتوان به افراد زیر اشاره کرد، [[حکم بن ابی العاص]]، [[عقبة بن ابی معیط]]، [[نضر بن حارث]]، [[امیة بن خلف]]، [[زمعة بن اسود]]، [[ابولهب]]، [[ابوجهل]]، [[ابوغیطله]]، [[طعمة بن عدی]]، [[ابی بن خلف]]، [[خالد بن ولید]]، [[عتبه]]، [[شیبه]]، [[حکیم بن حزام]]، نبیه و منبه، [[پسران]] [[حجّاج]]<ref>بنگرید: سیره حلبی، ص۲؛ بحار الانوار، ج۱۹، ص۳۱، ۷۲.</ref>. | |||
قریش از میان ده یا پانزده [[قبیله]] خود، ده یا پانزده نفر یا بیشتر، به [[اختلاف روایات]]، [[انتخاب]] کردند تا به طور دسته جمعی [[رسول خدا]]{{صل}} را با شمشیرهایشان بکشند. در برخی نقلها یکصد نفر آمده است<ref>سیره حلبی، ج۲، ص۲۸۰؛ نور الابصار، ص۱۵.</ref>. | |||
ما این عدد را بعید میدانیم؛ زیرا علاوه بر [[مخالفت]] صریح با سایر [[روایات]]، چیزی در دست نداریم که عدد صد را برای تعداد [[قبایل]] [[قریش]] [[تأیید]] کند. چنان که نمیتوان احتمال داد از هر [[قبیله]] چند نفر آمده باشند؛ زیرا روایات تصریح دارد که از هر قبیله فقط یک نفر حضور داشته است. | |||
به هر حال [[توطئهگران]] آماده شدند و گرد هم آمدند. [[خداوند متعال]] نیز پیامبرش را از [[مکر]] آنان [[آگاه]] کرد. [[رسول اکرم]]{{صل}} علی{{ع}} را از [[توطئه]] قریش خبر داد و او را فرمود که در بسترش بخوابد. علی{{ع}} گفت: ای [[پیامبر خدا]]، آیا با خوابیدن من در آنجا تو سالم میمانی؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: بلی، علی{{ع}} خندهای تبسّمآمیز کرد و به شکرانه این [[افتخار]]، سر به [[سجده]] گذاشت. سپس در بستر پیامبر{{صل}} خوابید و برد خصوصی [[حضرت]] را روی خود کشید. | |||
پیامبر{{صل}} در حالی از [[خانه]] خارج شد که قریش خانه را در محاصره داشتند و [[انتظار]] میکشیدند تا بخوابد. رسول خدا{{صل}} به هنگام بیرون شدن از خانه، این [[آیه]] را [[تلاوت]] میکرد: | |||
{{متن قرآن|جَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ}}<ref>«و ما پیش رویشان سدّی و پشت سرشان سدّی نهادهایم و (دیدگان) آنان را فرو پوشاندهایم چنان که (چیزی) نمیبینند» سوره یس، آیه ۹.</ref>. | |||
وقتی علی{{ع}} در بستر رسول خدا{{صل}} خوابیده بود، [[ابو بکر]] آمد. او به [[گمان]] این که علی{{ع}} پیامبر{{صل}} است، گفت: ای [[پیغمبر]] [[خدا]]{{صل}}؛ علی{{ع}} گفت: پیغمبر خدا{{صل}} به سوی [[چاه]] [[میمونه]] رفت. او را دریاب. بدین ترتیب ابو بکر با پیامبر{{صل}} وارد [[غار]] شد<ref>درباره آنچه گذشت، بنگرید: مناقب خوارزمی، ص۷۳؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۳؛ مسند احمد، ج۱، ص۳۲۱؛ تذکرة الخواص، ص۳۴؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۹۹- ۱۰۱؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۰۰؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۰۷؛ الفصول المهمه، ص۳۰؛ خصائص امیر المؤمنین{{ع}}، ص۶۳؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۲۰؛ فضائل الخمسه، ج۱، ص۲۳۱؛ ذخائر العقبی، ص۸۷؛ کفایة الطالب، ص۱۹۰؛ امالی طوسی، ج۲، ص۸۱؛ ترجمة الامام علی{{ع}} من تاریخ مدینة دمشق، ج۱، ص۱۸۶، ۱۹۰. غایة المرام، ص۶۶؛ الریاض النضره، ج۲، ص۲۰۳؛ بحار الانوار، ج۱۹، ص۷۸، ۹۳.</ref>. | |||
گویند: [[مشرکان قریش]]، علی را همچون [[پیامبر]]{{صل}} سنگباران کردند و او به خود میپیچید، و سرش را زیر پارچه کرده بود و تا صبح بیرون نیاورد. | |||
[[قریش]] صبحگاهان به علی{{ع}} [[یورش]] بردند و تا او چشم خود را به آنان باز کند، با شمشیرهای کشیده به او [[حمله]] آوردند. [[خالد بن ولید]] از همه جلوتر بود، علی پرید و با تردستی و چالاکی، دستش را گرفت و به هم پیچاند. خالد چون بچه شتر به هوا میرفت و به سان شتر کف کرده بود. علی{{ع}} [[شمشیر]] را از دست خالد گرفت و با آن به قریش سخت گرفت. [[مشرکان]] از جلوی او به بیرون [[خانه]] گریختند، چنان که گوسفند میرمد. چون به او نگریستند، دریافتند که علی است. پرسیدند: تو علی هستی؟ گفت: من علی هستم. گفتند: [[هدف]] ما تو نبودی. یارت چه کرد؟ فرمود: از او چیزی نمیدانم<ref>امالی طوسی، ج۲، ص۸۲- ۸۳.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۴۴۱.</ref>. | |||
===قریش در جستجوی [[پیغمبر]]{{صل}}=== | |||
قریش برای پیدا کردن پیامبر{{صل}}، به سرعت [[جاسوسان]] خود را [[بسیج]] کرد و آنان برای انجام این [[مأموریت]] بر شتران رام و [[سرکش]]، سوار شدند و جای پای [[حضرت]] را بردند تا به نقطهای رسیدند که [[ابو بکر]] به او ملحق شده بود. | |||
ردشناس گفت: کسی که در جستجوی او هستید، در اینجا مرد دیگری به او پیوسته است. قریش رد را بردند تا به در [[غار]] رسیدند. امّا [[خداوند]] آنان را از ورود به غار بازداشت. | |||
بدین ترتیب که عنکبوتی بر در غار تار تنیده و کبوتری تخم گذاشته بود. | |||
قریش از دیدن تار عنکبوت و تخم کبوتر، به این نتیجه رسید که [[غار]] متروک است و احدی وارد آن نشده است وگرنه تار عنکبوت پاره میشد و تخم کبوتر میشکست و کبوتر [[وحشی]] بر در غار آرام نمیگرفت<ref>تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۲۸؛ سیره حلبی، ج۲، ص۳۷؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۸۱- ۱۸۲.</ref>. | |||
علی{{ع}} تا شب [[صبر]] کرد. آنگاه در [[تاریکی]] شب، همراه [[هند بن ابی هاله]]، در [[غار ثور]] به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} رسید. [[حضرت]] به [[هند]] فرمود که دو شتر برای او و همراهش خریداری کند. [[ابو بکر]] گفت: ای [[پیغمبر]] [[خدا]]؛ من دو شتر برای خود و شما آماده کردهام تا با آن به یثرب بروید. [[پیامبر]]{{صل}} گفت: هر دو یا یکی را قبول نمیکنم، مگر این که بهایش را بگیری. ابو بکر گفت: پس مال شما. پیامبر{{صل}} علی{{ع}} را فرمود تا بهای شتران را به ابو بکر پرداخت کرد<ref>بحار الانوار، ج۱۹، ص۶۲؛ امالی طوسی، ج۲، ص۸۳؛ بنگرید: وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۳۷.</ref>. | |||
پس او را به [[حفظ]] [[عهد]] خود و ادای امانتهای [[مردم]] سفارش کرد. [[قریش]] و [[مردم عرب]] که در موسم [[حج]] از بیرون [[مکّه]] میآمدند، [[اموال]] و کالاهای خود را نزد پیامبر{{صل}} به [[امانت]] میگذاشتند تا برایشان نگهداری کند. | |||
پیامبر{{صل}} علی{{ع}} را فرمود که [[صبح و شام]] بر دامنه [[کوه]] فریاد زند: هر که نزد [[محمّد]] امانتی دارد بیاید تا امانتش را به او پس دهیم. سپس به او فرمود: | |||
علی؛ از این پس ناپسندی از قریش نخواهی دید تا به من بپیوندی. پس امانت مرا در حضور مردم و آشکارا ادا کن. من فاطمه دخترم را به تو میسپارم و هر دوی شما را به [[خداوند]]؛ او شما را حفظ کند.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۴۴۳.</ref>. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |