←منابع
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
فرمود: خواستم تأکید این آیه درباره من و درباره آنان در فکرشان [[تجدید]] شود: {{متن قرآن|أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ}}<ref>«بگو آیا از شریکانتان کسی هست که به سوی «حق» رهنمون باشد؟ بگو خداوند به «حق» رهنماست؛ آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری میکنید؟» سوره یونس، آیه ۳۵.</ref>. | فرمود: خواستم تأکید این آیه درباره من و درباره آنان در فکرشان [[تجدید]] شود: {{متن قرآن|أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ}}<ref>«بگو آیا از شریکانتان کسی هست که به سوی «حق» رهنمون باشد؟ بگو خداوند به «حق» رهنماست؛ آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری میکنید؟» سوره یونس، آیه ۳۵.</ref>. | ||
احتمال دارد هر دو قضیه یکی باشد و به دو صورت نقل شده باشد - والله العالم.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۱۹۴.</ref> | احتمال دارد هر دو قضیه یکی باشد و به دو صورت نقل شده باشد - والله العالم.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۱۹۴.</ref> | ||
==یک طفل و دو [[مادر]]== | |||
دو [[زن]] در حالی که بچهای به همراه داشتند بر [[عمر بن خطاب]] در [[دادگاه]] حاضر شدند و از وی خواستند میان ایشان به [[عدالت]] [[قضاوت]] کند. هر کدام از این دو زن ادعا میکرد [[کودک]] از آن من است و هیچ کدام هم دلیلی بر مدعای خود نداشتند. بهت و [[حیرت]]، سراسر وجود مجلس و [[قاضی]] [[محکمه]]، عمر بن خطاب را فرا گرفت و از هر گونه اظهار نظری عاجز ودرمانده شد، چارهای ندید جز این که به باب [[مدینة العلم]] [[پیغمبر]] یعنی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[پناه]] برد و از او [[استمداد]] جوید. دستور داد آن دو زن و کودک را به محضر [[علی بن ابیطالب]] ببرند. آن دو آمدند [[شکایت]] خود را طرح کردند و عرض حال دادند. | |||
[[حضرت امیر]] چون سخن آن دو زن را شنید زبان به [[وعظ]] و [[اندرز]] گشود و آنها را از [[عذاب الهی]] [[بیم]] داد تا [[حقیقت]] را بیان کنند، اما [[سخنان امام]]{{ع}} در دلشان مؤثر نیفتاد و بر ادعای خود [[اصرار]] ورزیدند و هر کدام از دو زن گفتند: کودک [[مال]] من است و من هم مادر اویم. | |||
در این موقع امیرالمؤمنین{{ع}} فرمود: حال که به [[صلح]] و [[صفا]] نمیگرایید ناگزیر [[حکم]] [[حق]] را در قضیه شما [[اجرا]] خواهم کرد. | |||
آن گاه فرمود: | |||
{{متن حدیث|ائْتُونِي بِمِنْشَارٍ}}؛ | |||
«ارهای برایم بیاورید». | |||
چون [[زنان]] چشمشان به اره افتاد گفتند: چه میخواهی بکنی؟ | |||
[[حضرت]] خواست حکم حق را به آنها بفهماند. به یکی از حضار فرمود: | |||
{{متن حدیث|أَقُدُّهُ بِنِصْفَيْنِ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا نِصْفُهُ}}؛ | |||
«برخیز و این کودک را با این اره به دو قسمت مساوی تقسیم کن و هر نیمه آن را در دامان یکی از دو زن بگذار». | |||
چون کار به این جا رسید یکی از زنان خاموش ماند و آن دیگری که مادر [[واقعی]] بود فریاد زد و گفت: تو را به [[خدا]] یا [[ابا الحسن]]، اگر چارهای جز به دو نیم کردن کودک نباشد من از حق خود گذشت میکنم و تمام [[کودک]] را به آن [[زن]] رقیب میبخشم. | |||
چهره [[حق]] با این برخورد از پرده ابهام بیرون افتاد؛ زیرا وقتی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} سخن او را بشنید و [[سکوت]] دیگری را ملاحظه کرد به آواز بلند، [[الله اکبر]] گفت. بعد فرمود: | |||
{{متن حدیث|هَذَا ابْنُكِ دُونَهَا وَ لَوْ كَانَ ابْنَهَا لَرَقَّتْ عَلَيْهِ وَ أَشْفَقَتْ}}؛ | |||
«این کودک فرزند تو است؛ زیرا اگر فرزند آن دیگری بود بیگمان به حال کودکش [[رقت]] میکرد و او را تحویل دندههای اره نمیداد». | |||
چون [[حکم]] حق از [[منطق]] [[صدق علی]]{{ع}} اعلام شد آن زن دیگر به [[حقیقت]] امر اعتراف کرد و کودک را به رقیب خود تحویل داد. | |||
[[عمر بن خطاب]] از شنیدن نتیجه حکم شادمان شد و زبان به ثنای امیرالمؤمنین{{ع}} گشود<ref>ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۳۶۷.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۱۹۷.</ref> | |||
==[[کشف]] [[راز]] [[خیانت]] یک دوشیزه== | |||
[[صفیه]]، که از دوشیزگان با [[جمال]] بود، در کمند [[عشق]] [[جوانی]] از [[انصار]] گرفتار آمد. اما بر [[اراده]] آن [[جوان]] [[پاکدل]] و با [[تقوا]] تأثیر نمیگذاشت و تقوای جوان، هرگز با هوای آن زن مساعدت نمیکرد. اما زن گرفتار در [[هوای نفس]] و [[طوفان]] [[گناه]] به [[فکر]] [[حیله]] و [[مکر]] افتاد تا آن جوان آراسته به تقوا را [[رسوا]] سازد و آبرویش را با [[تهمت]] از بین ببرد. سفیده تخم مرغی را به [[لباس]] و بین رانهای خود ریخت. گریان و فریادکنان به [[مسجد]] در [[محکمه]] عمر بن خطاب درآمد و ضمن اشاره به جوان [[انصاری]] [[شکایت]] آغاز کرد و گفت: این جوان سر راه بر من گرفته، پرده [[ناموس]] و عفتم را دریده و در میان همه [[فامیل]] مرا رسوا کرده است. | |||
آن گاه صفیه دامن [[جامه]] را به دست گرفت و مادهای شبیه به «[[منی]]» را که به دامنش ریخته بود نشان داد و گفت: این است اثر آن [[تجاوز]] و [[پردهدری]] که بر دامن من آشکار است. | |||
[[عمر]] برای روشن شدن حقیقت دستور داد زنانی «صفیه» را به [[خلوت]] برند و درباره قضیه تحقیق کنند. بعد از ساعتی به [[عمر]] خبر دادند که بر دامن و [[بدن]] [[صفیه]] آثار [[منی]] است. | |||
عمر بر اساس ظاهر و تحقیقی که به عمل آورد خواست [[جوان]] را در معرض [[کیفر]] قرار دهد، لکن جوان فریاد برآورد و [[تضرع]] و [[استغاثه]] کرد و گفت: در کار من [[شتاب]] نکن و تحقیق بیشتر کنید. به [[خدا]] قسم، من مرتکب [[فحشا]] نشده و گناهی نکردهام و جرمی ندارم جز آنکه به هوای [[دل]] آن [[زن]] [[تسلیم]] نگشته و کام او را بر نیاوردهام. | |||
عمر سرگردان شد که زن، مدعی [[گناه]] جوان است و شاهدی هم ([[لباس]] ملوث) دارد، اما جوان، [[سوگند]] یاد کرد که مرتکب گناهی نشده است و این یک [[حیله]] و [[تزویر]] است؛ از این جهت عمر چارهای جز آن ندید که برای حل این مشکل نیز مثل سایر [[مشکلات]] به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[توسل]] جوید. | |||
گفت: {{عربی|یا أبا الحسن ما تری فی أمرهما}}؛ ای [[ابوالحسن]] چگونه نظر میدهی در کار این زن و آن جوان؟» | |||
[[حضرت امیر]]{{ع}} دستور داد پیراهن زن را گرفتند و سپس فرمود تا ظرف آب جوشی در حال غلیان حاضر کردند و از آن آب بر روی [[جامه]] ریخت. مایعی که بر جامه بود شکل ماده سفید رنگی منعقد شد و قسمتی از آن را بویید بوی تخم مرغ از آن استشمام کرد و قسمتی از آن را در دهان گذاشت طعم تخم مرغ داد. | |||
آن گاه [[حضرت]]{{ع}} صفیه را خواند و به او فهماند که تحقیق او [[کذب]] دعوایش را ثابت کرده؛ لذا آن زن حیله باز به ناچار زبان به [[اقرار]] گشود و [[حقیقت]] [[عشق]] آتشین خود نسبت به آن مرد جوان [[پارسا]] را بازگو کرد و [[اعتراف به گناه]] خود نمود. | |||
در بعضی از کتابهایی که این قضیه را نقل کردهاند در خاتمه آوردهاند که جوان [[انصاری]] هم در برابر این که از بند [[اتهام]] خلاصی یافت در مقابل علی{{ع}} ایستاد و گفت: من [[رفتار]] بد صفیه را به [[عفو]] و [[اغماض]] [[پاداش]] میدهم و از مطالبه حد [[قذف]] و [[کیفر]] افترایی که به من وارد کرده است صرفنظر میکنم<ref>ابن قیم جوزیه، الطرق الحکمیه، ص۴۷، شریف رضی، خصائص الأئمة، ص۸۴؛ صدر الدین بلاغی، عدالت و قضا در اسلام، ص۳۱۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۱۹۸.</ref> | |||
==زنی که از [[ترس]]، [[اقرار]] به [[زنا]] کرد== | |||
جمعی از علمای [[عامه]] از امیرالمؤمنین{{ع}} [[روایت]] کردهاند که: در [[زمان]] [[حکومت]] [[عمر بن خطاب]]، [[زن]] حاملهای را به [[محکمه قضا]] آوردند. [[عمر]] از زن سؤال کرد: آیا [[مرتکب گناه]] و [[فحشا]] شدهای؟ | |||
زن گفت: آری. | |||
عمر [[حکم]] کرد که حد [[رجم]] بر او جاری شود. | |||
موقعی که زن را به محل [[اجرای حد]] میبردند امیرالمؤمنین{{ع}} در آنجا حاضر بود، سؤال کرد: این زن چه کرده است؟ | |||
گفتند: عمر حکم کرده که حد رجم بر او جاری شود. | |||
[[حضرت امیر]]{{ع}} دستور داد زن را برگردانند و بر عمر وارد شد. | |||
فرمود: | |||
{{متن حدیث|أَمَرْتَ بِهَا أَنْ تُرْجَمَ}}؛ | |||
«آیا تو گفتهای که او را رجم کنند؟» | |||
عمر گفت: بله؛ زیرا نزد من اقرار به زنا کرده است. | |||
[[حضرت]] فرمود: | |||
{{متن حدیث|هَذَا سُلْطَانُكَ عَلَيْهَا فَمَا سُلْطَانُكَ عَلَى مَا فِي بَطْنِهَا}}؛ | |||
«تو بر زن حکومت داشته و [[حق]] حکم رجم بر او داری، اما نسبت به [[کودکی]] که در شکم دارد تو حقی نداری». | |||
آن گاه حضرت از یک دلیل دیگر [[فقهی]] برای [[نجات]] زن استفاده کرد و فرمود: | |||
{{متن حدیث|فَلَعَلَّكَ انْتَهَرْتَهَا أَوْ أَخَفْتَهَا}}؛ | |||
«شاید تو او را زجر داده یا ترساندهای؟» | |||
عمر گفت: بلی چنین بوده است. | |||
[[امام]]{{ع}} فرمود: آیا مگر نشنیدهای که [[پیامبر خدا]]{{صل}} میفرمود: | |||
{{متن حدیث|لَا حَدَّ عَلَى مُعْتَرِفٍ بَعْدَ بَلَاءٍ إِنَّهُ مَنْ قَيَّدْتَ أَوْ حَبَسْتَ أَوْ تَهَدَّدْتَ فَلَا إِقْرَارَ لَهُ}}؛ | |||
«اعتراف با [[شکنجه]] حد ندارد، پس اگر کسی را به بندی یا [[زندان]] کنی و یا [[تهدید]] نمایی و با این تمهیدات قرار گرفتی، آن [[اقرار]] و اعتراف، اعتبار ندارد». | |||
[[عمر]] [[زن]] را [[آزاد]] کرد و سپس گفت: | |||
{{متن حدیث|عَجَزَتِ النِّسَاءُ أَنْ تَلِدَ مِثْلَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ}} | |||
«همه [[زنان]] عالم عاجزند که مثل [[علی بن ابی طالب]] بزایند. اگر علی نبود عمر هلاک میشد»<ref>جوینی خراسانی، فرائد السمطین، ج۱، ص۳۵۰، حدیث ۲۱۵؛ خوارزمی، مناقب، ص۳۹: محب الدین طبری، ریاض النضرة، ج۳، ص۱۶۲؛ محب الدین طبری، ذخائر العقبی، ص۸۱؛ حافظ گنجی کفایة الطالب، ص۱۰۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۲۰۰.</ref> | |||
==[[چوپان]] و زن== | |||
در [[روزگار]] [[خلافت عمر بن خطاب]] زنی را به محکمهاش آوردند و اقرار به [[زنا]] کرد. عمر چون اعتراف او را بشنید [[حکم]] به [[رجم]] داد تا بر او جاری کنند. | |||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که در آن مجلس حاضر بود به عمر فرمود: آیا از او سؤال کردهای چرا زنا داده است، شاید برایش عذر موجهی باشد. | |||
سپس به زن فرمود: چه چیز تو را وادار به زنا کرد؟ | |||
زن گفت: با مردی همراه شدم که در محمل شترش آب و شیر بود و با من نه آب بود و نه شیر. چون [[تشنه]] شدم از آن مرد [[طلب]] آب کردم، ولی او حاضر نشد که بدون کام گرفتن از من آبی به کامم بریزد. من خواهش او را نپذیرفتم. تا سه بار این کار تکرار شد و من از تن دادن به [[گناه]] خودداری کردم. اما کار [[تشنگی]] من بالا گرفت تا آنجا که دیدم به زودی [[جان]] از بدنم خارج میشود و میمیرم، نزد او بازگشتم و در برابر جرعه آبی تن خویش را در [[اختیار]] او قرار دادم تا کام از من برگرفت. | |||
آن گاه علی{{ع}} با صدای بلند گفت: [[الله اکبر]] و بعد فرمود: این همان مورد و معنای [[اضطرار]] است که [[خدا]] در [[قرآن]] فرموده هر کس [[مضطر]] و ناچار شد، هرگاه که از حد نگذراند و بیمیلی جوید، گناهی مرتکب نشده است که [[خداوند]] [[آمرزنده]] و [[بخشاینده]] است. {{متن قرآن|فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ}}<ref>«جز این نیست که (خداوند)، مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را جز به نام خداوند ذبح شده باشد بر شما حرام کرده است؛ پس کسی که ناگزیر (از خوردن این چیزها) شده باشد در حالی که افزونخواه (برای رسیدن به لذّت) و متجاوز (از حدّ سدّ جوع) نباشد بر او گناهی نیست، که خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره بقره، آیه ۱۷۳.</ref>. | |||
در این جا [[عمر]] دستور داد [[زن]] را رها کردند و [[حکم]] [[رجم]] او [[لغو]] شد<ref>ابن قیم جوزیه، الطرق الحکمیه، ص۵۲ به نقل از الغدیر، ج۶، ص۱۲۰؛ در کنز العمال، ج۵، ص۴۵۷ حدیث ۱۳۵۹۶ با کمی اختلاف از ابی صخی نقل کرده است.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۲۰۱.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |