پرش به محتوا

سقیفه بنی ساعده در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸: خط ۸:
'''[[سقیفه]]''' سایه‌بانى در محلۀ بنى ساعده در [[مدینه]] بود که گاهى زیر آن تجمّع و گفتگو مى‌شد. پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} گروهى از [[مهاجرین]] و [[انصار]] آنجا گرد آمدند و گفتگوهاى بسیارى دربارۀ تعیین [[جانشین]] [[پیامبر]] انجام گرفت و در نهایت با [[ابوبکر]] [[بیعت]] شد.
'''[[سقیفه]]''' سایه‌بانى در محلۀ بنى ساعده در [[مدینه]] بود که گاهى زیر آن تجمّع و گفتگو مى‌شد. پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} گروهى از [[مهاجرین]] و [[انصار]] آنجا گرد آمدند و گفتگوهاى بسیارى دربارۀ تعیین [[جانشین]] [[پیامبر]] انجام گرفت و در نهایت با [[ابوبکر]] [[بیعت]] شد.


==[[انکار وفات پیامبر]]==
==انکار وفات پیامبر==
خبر [[رحلت پیامبر خدا]] به سرعت، گسترش می‌یابد. [[جان‌ها]] فشرده و قلب‌ها آکنده از [[غم]] می‌شود. تنها کسی که خبر را قاطعانه [[تکذیب]] می‌کند و تلاش دارد با تهدید، از گسترش آن جلوگیری نماید، [[عمر بن خطاب]] است. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، با [[عمر]] سخن می‌گوید؛ اما او قانع نمی‌شود. [[مغیرة بن شعبه]] با دیدن چهره [[پیامبر]]{{صل}} [[سوگند]] یاد می‌کند که [[پیامبر خدا]] در گذشته است؛ ولی [[عمر]]، او را [[دروغگو]] می‌خوانَد و به [[فتنه‌انگیزی]] متهم می‌سازد. [[ابوبکر]] در سُنح (در بیرون [[مدینه]]) به سر می‌بَرد که به او خبر می‌دهند [[پیامبر خدا]] {{صل}} از [[دنیا]] رفته است. او به [[مدینه]] می‌آید و [[عمر]] را می‌بیند که برای [[مردم]]، سخن می‌گوید و آنها را تهدید می‌کند که مبادا کسی [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] کند و خبر آن را بگستراند. [[عمر]] با دیدن [[ابوبکر]] می‌نشیند. [[ابوبکر]] به سوی جنازه می‌رود و پوشش از چهره [[پیامبر]]{{صل}} بر می‌گیرد. خطبه‌ای کوتاه می‌خواند و [[آیه]]: «و [[محمد]]، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده‌اند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز می‌گردید؟» ([[آل عمران]]، [[آیه]] ۱۴۴) را [[تلاوت]] می‌کند. [[عمر]]، آرام می‌شود، [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] می‌کند و پس از شنیدن [[آیه]] می‌گوید: به وفاتش [[یقین]] کردم. گویی این [[آیه]] را نشنیده بودم! به [[راستی]] [[عمر]] نمی‌دانست که [[پیامبر]]{{صل}} در گذشته است؟!
خبر [[رحلت پیامبر خدا]] به سرعت، گسترش می‌یابد. [[جان‌ها]] فشرده و قلب‌ها آکنده از [[غم]] می‌شود. تنها کسی که خبر را قاطعانه [[تکذیب]] می‌کند و تلاش دارد با تهدید، از گسترش آن جلوگیری نماید، [[عمر بن خطاب]] است. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، با [[عمر]] سخن می‌گوید؛ اما او قانع نمی‌شود. [[مغیرة بن شعبه]] با دیدن چهره [[پیامبر]]{{صل}} [[سوگند]] یاد می‌کند که [[پیامبر خدا]] در گذشته است؛ ولی [[عمر]]، او را [[دروغگو]] می‌خوانَد و به [[فتنه‌انگیزی]] متهم می‌سازد. [[ابوبکر]] در سُنح (در بیرون [[مدینه]]) به سر می‌بَرد که به او خبر می‌دهند [[پیامبر خدا]] {{صل}} از [[دنیا]] رفته است. او به [[مدینه]] می‌آید و [[عمر]] را می‌بیند که برای [[مردم]]، سخن می‌گوید و آنها را تهدید می‌کند که مبادا کسی [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] کند و خبر آن را بگستراند. [[عمر]] با دیدن [[ابوبکر]] می‌نشیند. [[ابوبکر]] به سوی جنازه می‌رود و پوشش از چهره [[پیامبر]]{{صل}} بر می‌گیرد. خطبه‌ای کوتاه می‌خواند و [[آیه]]: «و [[محمد]]، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده‌اند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز می‌گردید؟» ([[آل عمران]]، [[آیه]] ۱۴۴) را [[تلاوت]] می‌کند. [[عمر]]، آرام می‌شود، [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] می‌کند و پس از شنیدن [[آیه]] می‌گوید: به وفاتش [[یقین]] کردم. گویی این [[آیه]] را نشنیده بودم! به [[راستی]] [[عمر]] نمی‌دانست که [[پیامبر]]{{صل}} در گذشته است؟!


۱۰۸٬۲۸۸

ویرایش