یحیی بن عبدالحمید حمانی در تراجم و رجال

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

آشنایی اجمالی

الجامی[۱]، یک بار به گزارش از کتاب تأویل الآیات الظاهرة در سند روایت تفسیر کنز الدقائق واقع شده است:

«قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَرِيزٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الْحَمَّامِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ أَبِي هَارُونَ الْعَبْدِيِّ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ: قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ[۲] قَالَ بُغْضُهُمْ لِعَلِيٍّ(ع)»[۳].

در منبع اصلی روایت، یعنی تأویل الآیات الظاهرة[۴] و در تفسیر البرهان[۵] و بحار الأنوار[۶]، نام راوی الحمامی و در شواهد التنزیل[۷] زکریا بن یحیی ثبت شده و در هر دو عنوان تصحیف رخ داده و عنوان صحیح الحمانی است و مراد از آن، ابو زکریا یحیی بن عبدالحمید بن عبدالرحمن الحمانی است که در کتب رجال عنوان شده است.[۸]

شرح حال راوی

ابو زکریا یحیی بن عبدالحمید الحمانی الکوفی[۹] از محدثان معروف کوفی است که در کتب رجالی شیعه و سنی عنوان شده و او را با عبارت‌های "الحافظ؛ أحد أركان الحديث[۱۰]، كان إماماً مكثراً مشهوراً بالحديث[۱۱]، صاحب المسند الكبير[۱۲]، من أعيان الحفاظ[۱۳]ومن حفاظ الحديث الرحالين[۱۴] وصف کرده‌اند.

نام ایشان در اسناد بسیاری از روایات واقع گردیده و با عناوین مختلفی مانند الحمانی[۱۵]، یحیی بن عبد الحمید[۱۶]، یحیی بن عبدالحمید الحمانی[۱۷]، یحیی بن عبد الحمید الحمانی الکوفی[۱۸]، ابو زکریا یحیی بن عبدالحمید الحمانی[۱۹] و یحیی الحمانی[۲۰] روایت کرده است.

احادیث «غدیر»، «سد الأبواب»، «الرایة و اثناعشر خلیفه» از روایاتی هستند که حمانی آنها را نقل کرده است.

شیخ طوسی از راوی در کتاب الفهرست در دو جا یاد، و در هر دو جا او را صاحب کتاب معرفی کرده است؛ در موضع یکم با تعبیر له کتاب[۲۱] و در موضع دوم با تعبیر له كتاب المناقب[۲۲].

نجاشی نیز وی را صاحب کتاب معرفی کرده و نوشته است: يحيي بن عبد الحميد له كتاب؛ أخبرنا جماعة، عن محمد بن علي بن الحسين، عن محمد بن موسي (بن ظ) متوكل، عن موسي بن أبي موسي الكوفي، عن محمد بن أيوب، عنه به[۲۳].

کشی در رجال خود روایتی از کتاب حمانی نقل کرده و از آن با تعبیر المؤلف في إثبات إمامة أمير المؤمنين(ع) نام برده است[۲۴].

آقا بزرگ تهرانی از کتاب حمانی با عنوان کتاب الحدیث یاد کرده است[۲۵]؛ ولی در کتب رجال و تراجم اهل سنت از کتاب حدیثی حمانی به المسند و المسند الکبیر تعبیر شده است و رجالیان سنی، او را صاحب المسند معرفی کرده‌اند[۲۶].[۲۷]

طبقه راوی

تاریخ ولادت یحیی بن عبدالحمید الحمانی حدود سال ۱۵۰[۲۸] هجری قمری و وفات او سال ۲۲۸ یا ۲۲۹ هجری قمری ثبت گردیده است[۲۹]، بنابراین حمانی دوران امام کاظم، امام رضا، امام جواد و امام هادی(ع) را ادراک کرده؛ ولی روایت از این بزرگواران نقل نکرده است، از این رو شیخ طوسی از وی در باب من لم یرو عن الأئمه(ع) نام برده است[۳۰] که معنایش نفی روایت مستقیم حمانی از معصوم(ع) است؛ ولی در یک مورد از امام هادی(ع) روایت کرده است: قال یحیی بن عبدالحمید الحمانی: سمعت أبا الحسن(ع)[۳۱] یقول لرجل ذم إلیه ولدا له، فقال له: العقوق (ثکل من لم یثکل[۳۲])[۳۳].

روایات با واسطه حمانی از معصوم(ع) فراوان‌اند؛ مانند روایت از امیرمؤمنان(ع)[۳۴]، امام حسن مجتبی(ع)[۳۵]، امام زین العابدین علی بن الحسین(ع)[۳۶]، امام باقر(ع)[۳۷] و امام صادق(ع)[۳۸].[۳۹]

استادان و شاگردان راوی

حمانی از کسانی مانند حسین بن الحسن الأشقر، قیس بن الربیع، سوار بن مصعب الهمدانی الکوفی، شریک بن عبدالله النخعی، یحیی بن سلمة بن کهیل، معاویة بن عمار الدهنی، حجاج بن تمیم، عیسی بن راشد، محمد بن الفضیل، سفیان بن عیینة، أبوبکر بن عیاش، محمد بن عبید الطیالسی[۴۰] روایت کرده است؛ چنان‌که افرادی همچون فضل بن شاذان، عیسی بن مهران المستعطف، احمد بن موسی بن اسحاق، محمد بن عبدالله بن سلیمان، احمد بن میثم بن أبی نعیم، عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز البغوی، السندی بن علی الوراق، حسن بن علی بن زیاد السری، محمد بن ایوب بن یحیی بن ضریس البجلی الرازی، الحسین بن الحکم، محمد بن منصور، ابراهیم بن احمد بن عمرو الهمدانی، قاسم بن الحسن الزبیدی، محمد بن احمد السبیعی و عمر بن المختار[۴۱] از وی روایت کرده‌اند.[۴۲]

مذهب راوی

درباره مذهب و گرایش فکری و اعتقادی راوی سه دیدگاه وجود دارد:

  1. امامی بودن راوی: رجالی کبیر ابو علی حائری نوشته است: أقول: ظاهر الفهرست و النجاشي كونه من الإمامية[۴۳].
  2. تشیع راوی: آیت‌الله خویی پس از استظهار یکی دانستن کتاب المناقب حمانی با کتاب إثبات إمامة أمیرالمؤمنین(ع) وی نوشته که از روایت کشی استفاده می‌شود که حمانی به امامت امیرالمؤمنین(ع) باورمند بوده است؛ ولی اعتقادش به امام صادق(ع) مانند باور شیعیان امامی به آن حضرت نبوده است[۴۴].

بر این اساس نمی‌توان او را از راویان امامی به شمار آورد، بلکه در زمره راویان شیعی قرار میگیرد.

  1. عامی بودن راوی: علامه شوشتری عامی بودن راوی را ترجیح داده و دو دلیل برای آن ذکر کرده است:
    1. روایت کشی[۴۵]: در این روایت، یحیی بن عبدالحمید از شریک[۴۶] پرسید که گروهی می‌پندارند که جعفر بن محمد ضعیف الحدیث است و شریک در جواب گفت که این مطلب درست نیست؛ زیرا جعفر بن محمد خودش، انسانی شایسته و متقی است؛ ولی عده‌ای نادان[۴۷] دورش گرد آمدند و اگر شما جعفر بن محمد را می‌‌دیدی، می‌فهمیدی که ایشان یگانه دوران خود است[۴۸]. علامه شوشتری معتقد است این سؤال یحیی بن عبدالحمید، نشان می‌دهد که وی معرفت لازم نسبت به امام صادق(ع) را نداشته و از رجال عامه می‌باشد[۴۹].
    2. سخن ابن أثیر: وی درباره حمانی می‌نویسد: كان إماما مكثرا مشهورا بالحديث[۵۰].

علامه شوشتری در ادامه می‌نویسد: داشتن کتاب در موضوع اثبات امامت امام علی(ع) یا نسبت تشیع به حمانی از سوی بعضی رجالیان سنی، هیچ‌کدام نمی‌تواند شیعه بودن وی را ثابت کند[۵۱].[۵۲]

نقد و بررسی

برای امامی بودن راوی می‌‌توان به ادله‌ای استدلال کرد:

  1. یاد کرد نام راوی در رجال نجاشی که به راویان امامی اختصاص دارد.
  2. تألیف کتابی در اثبات امامت امیرالمؤمنین(ع).
  3. عبارت ذهبی درباره راوی: وی پس از نقل عبارت ابن عدی و لم أر في مسنده و أحاديثه أحاديث مناكير، و أرجو أنه لا بأس به نوشته است: قلت: إلا أنه شيعي بغيض[۵۳] و در جایی دیگر: قلت: وكان أيضاً شيعياً[۵۴] و در موضع سوم: وقيل: كان يتشيع[۵۵].
  4. تکفیر معاویه: در منابع اهل سنت نقل شده که حمانی به کفر معاویه اعتقاد داشت و می‌گفت: كان معاوية علی غير ملة الإسلام[۵۶].
  5. نقل روایات فضائل امام علی(ع).

هر یک از این ادله خدشه‌پذیر است؛ زیرا موضوع رجال نجاشی راویان امامی و کسانی است که به سود تشیع کتاب نوشتند، گرچه امامی نباشند، از این رو محمد بن جریر طبری سنّی به جهت آنکه در موضوع غدیر کتاب نوشته، در رجال نجاشی عنوان شده است.

نسبت تشیع به حمانی از سوی ذهبی نیز نمی‌تواند دلیل بر امامی بودنش باشد، بلکه بر اثر تکفیر معاویه بوده و ذهبی در عبارت خودش به آن اشاره کرده است: له كلام نحس في معاوية، يقول: كان معاوية علي غير ملة الإسلام[۵۷].

نقل روایات فضائل هم به راویان امامی اختصاص ندارد؛ زیرا بسیاری از این روایات را راویان عامی نقل کرده‌اند، چنان‌که تألیف کتاب در موضوع اثبات امامت امام علی(ع) نیز نمی‌تواند دلیل بر امامی بودن راوی باشد، چون عمرو بن بحر جاحظ معتزلی[۵۸] کتابی در امامت امیرالمؤمنین(ع) نوشت[۵۹]؛ نیز عماد الدین اسماعیل بن الأفضل شافعی دارای کتابی در امامت امام علی(ع) بوده است[۶۰].

براین پایه، دیدگاه درست، شیعه بودن حمانی است، ولی از راویان امامی معتقد به امامت ائمه دوازده گانه نبوده است؛ زیرا از چند امام معصوم(ع) دوران خود روایت نکرده است.[۶۱]

جایگاه حدیثی راوی

رجالیان قدمای شیعه، مانند نجاشی و شیخ طوسی، تنها به ذکر نام راوی و اثر علمی وی بسنده کرده و درباره جرح و تعدیل او اظهار نظر نکرده‌اند و همین امر سبب شده تا رجالیان درباره جایگاه حدیثی راوی سکوت کنند، چنان‌که آیت‌الله خویی می‌نویسد: وكيف كان، فالرجل لم تثبت وثاقته[۶۲].

رجالیان سنّی، دیدگاه‌های متفاوتی دارند؛ بعضی توثیق و برخی تضعیف کردند: یحیی بن معین: أبو یحیی الحمانی و ابنه ثقة[۶۳].

احمد بن حنبل: ما زلنا نعرفه أنه يسرق الأحاديث أو يتلقطها أو يتلقفها[۶۴].

نسائی: ضعیف کوفي[۶۵].

سعدی: ساقط ملون[۶۶].

ذهبی: حافظ منکر الحدیث[۶۷]؛ صاحب المسند،...، كان من أعيان أعيان الحفاظ و ليس بمتقن[۶۸].[۶۹]

علت تضعیف

از لابه‌لای کلمات رجالیان اهل سنت برداشت می‌شود که علت تضعیف حمانی از سوی ذهبی و هم‌فکرانش دو چیز بوده است:

  1. حسادت؛ زیرا حمانی نخستین کسی بود که به نوشتن مسند پرداخت و همین امر سبب شده تا عده‌ای از روی حسادت او را تضعیف کنند:
    1. ابن عدی: هو أول من صنف المسند بالكوفة[۷۰].
    2. ابو منصور رمادی: و ما يتكلمون فيه إلا من الحسد[۷۱].
  2. تشیع و گرایش به حقانیت امام علی(ع) و تکفیر معاویه و طعن بر خلیفه سوم: ذهبی بعد از نقل عبارت ابن عدی درباره جایگاه حدیثی حمانی و لم أر في مسنده و أحاديثه أحاديث مناكير، و أرجو أنه لابأس به نوشته است: قلت: إلا أنه شیعی بغیض[۷۲].

زیاد بن أیوب پس از نقل سخن حمانی درباره معاویه کان معاویة علی غیر ملة الإسلام نوشته است: کذب عدو الله[۷۳].

ابو عبید الآجری از ابو داوود پرسید: ابن الحماني کان یتشیع؟ ابو داوود در جواب گفت: سألته عن حدیث لعثمان، فقال لي: تحب عثمان؟[۷۴].

نمونه‌هایی از احادیث حمانی:

  1. «حَدَّثَنِي الْحَاكِمُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ قَالَ: حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّيْرَفِيُّ بِمَرْوَ قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَيْدُ بْنُ قُنْفُذٍ الْبَزَّازُ بِالْكُوفَةِ قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ، قَالَ: حَدَّثَنَا قَيْسٌ قَالَ: حَدَّثَنَا حَكِيمُ بْنُ جُبَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: إِنَ أَوَّلَ مَنْ شَرَى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ[۷۵] عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»[۷۶].
  2. «... حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ قَالَ حَدَّثَنِي قَيْسُ بْنُ الرَّبِيعِ قَالَ حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ الْأَعْمَشُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ أَبِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ(ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَا عَلِيُّ أَنْتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ وَارِثُ عِلْمِ النَّبِيِّينَ وَ خَيْرُ الصِّدِّيقِينَ وَ أَفْضَلُ السَّابِقِينَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ زَوْجُ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ خَلِيفَةُ خَيْرِ الْمُرْسَلِينَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحُجَّةُ بَعْدِي عَلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ اسْتَوْجَبَ الْجَنَّةَ مَنْ تَوَلَّاكَ وَ اسْتَوْجَبَ دُخُولَ النَّارِ مَنْ عَادَاكَ يَا عَلِيُّ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ وَ اصْطَفَانِي عَلَى جَمِيعِ الْبَرِيَّةِ لَوْ أَنَّ عَبْداً عَبَدَ اللَّهَ تَعَالَى أَلْفَ عَامٍ مَا قَبِلَ اللَّهُ ذَلِكَ مِنْهُ إِلَّا بِوَلَايَتِكَ وَ وَلَايَةِ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ وَ أَنَّ وَلَايَتَكَ لَا تُقْبَلُ إِلَّا بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكَ وَ أَعْدَاءِ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ ذَلِكَ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ(ع) فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ[۷۷]»[۷۸].
  3. «... حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ [عَنْ] شَرِيكٍ، عَنِ الْأَعْمَشِ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو الْمُتَوَكِّلِ النَّاجِي عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ قَالَ: اللَّهُ تَعَالَى لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ: أَدْخِلَا الْجَنَّةَ مَنْ أَحَبَّكُمَا وَ أَدْخِلَا النَّارَ مَنْ أَبْغَضَكُمَا، فَيَجْلِسُ عَلِيٌّ عَلَى شَفِيرِ جَهَنَّمَ فَيَقُولُ [لَهَا]: هَذَا لِي وَ هَذَا لَكِ، وَ هُوَ قَوْلُهُ: أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ[۷۹]»[۸۰].
  4. «عَنْ يَحْيَى بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْحِمَّانِيِّ عَنْ حَبَشِ بْنِ الْمُعْتَمِرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»[۸۱].
  5. «قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْحِمَّانِيُّ أَمْلَاهُ عَلَى مِنْبَرٍ لَهُ قَالَ: خَرَجْتُ أَيَّامَ وِلَايَةِ مُوسَى بْنِ عِيسَى الْهَاشِمِيِّ الْكُوفَةَ مِنْ مَنْزِلِي فَلَقِيَنِي أَبُو بَكْرِ بْنُ عَيَّاشٍ فَقَالَ لِيَ امْضِ بِنَا يَا يَحْيَى إِلَى هَذَا فَلَمْ أَدْرِ مَنْ يَعْنِي وَ كُنْتُ أُجِلُّ أَبَا بَكْرٍ عَنْ مُرَاجَعَتِهِ وَ كَانَ رَاكِباً حِمَاراً لَهُ فَجَعَلَ يَسِيرُ عَلَيْهِ وَ أَنَا أَمْشِي مَعَ رِكَابِهِ فَلَمَّا صِرْنَا عِنْدَ الدَّارِ الْمَعْرُوفَةِ بِدَارِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَابِرٍ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ يَا ابْنَ الْحِمَّانِيِّ إِنَّمَا جَرَرْتُكَ مَعِي وَ حَشَمْتُكَ أَنْ تَمْشِيَ خَلْفِي لِأُسْمِعَكَ مَا أَقُولُ لِهَذَا الطَّاغِيَةِ قَالَ فَقُلْتُ مَنْ هُوَ يَا أَبَا بَكْرٍ؟ فَقَالَ هَذَا الْفَاجِرُ الْكَافِرُ مُوسَى بْنُ عِيسَى فَسَكَتُّ عَنْهُ وَ مَضَى وَ أَنَا أَتَّبِعُهُ حَتَّى إِذَا صِرْنَا إِلَى بَابِ مُوسَى بْنِ عِيسَى وَ بَصُرَ بِهِ الْحَاجِبُ وَ تَبَيَّنَهُ وَ كَانَ النَّاسُ يَنْزِلُونَ عِنْدَ الرَّحْبَةِ فَلَمْ يَنْزِلْ أَبُو بَكْرٍ هُنَاكَ وَ كَانَ عَلَيْهِ يَوْمَئِذٍ قَمِيصٌ وَ إِزَارٌ وَ هُوَ مَحْلُولُ الْأَزْرَارِ. قَالَ فَدَخَلَ عَلَى حِمَارِهِ وَ نَادَانِي فَقَالَ يَا ابْنَ الْحِمَّانِيِّ فَمَنَعَنِي الْحَاجِبُ فَزَجَرَهُ أَبُو بَكْرٍ وَ قَالَ أَ تَمْنَعُهُ يَا فَاعِلُ وَ هُوَ مَعِي فَتَرَكَنِي فَمَا زَالَ يَسِيرُ عَلَى حِمَارِهِ حَتَّى دَخَلَ الْإِيوَانَ فَبَصُرَ بِنَا مُوسَى وَ هُوَ قَاعِدٌ فِي صَدْرِ الْإِيوَانِ عَلَى سَرِيرٍ وَ بِجَنْبَيِ السَّرِيرِ رِجَالٌ مُتَسَلِّحِينَ وَ كَذَلِكَ كَانُوا يَصْنَعُونَ فَلَمَّا أَنْ رَآهُ مُوسَى رَحَّبَ بِهِ وَ قَرَّبَهُ وَ أَقْعَدَهُ عَلَى سَرِيرِهِ وَ مُنِعْتُ أَنَا حِينَ وَصَلْتُ إِلَى الْإِيوَانِ أَنْ أَتَجَاوَزَهُ فَلَمَّا اسْتَقَرَّ أَبُو بَكْرٍ عَلَى السَّرِيرِ الْتَفَتَ فَرَآنِي حَيْثُ أَنَا وَاقِفٌ فَنَادَانِي تَعَالَ وَيْحَكَ فَصِرْتُ إِلَيْهِ وَ نَعْلِي فِي رِجْلِي وَ عَلَيَّ قَمِيصٌ وَ إِزَارٌ وَ أَجْلَسَنِي بَيْنَ يَدَيْهِ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ مُوسَى فَقَالَ هَذَا رَجُلٌ تَكَلَّمْنَا فِيهِ قَالَ لَا وَ لَكِنِّي جِئْتُ بِهِ شَاهِداً عَلَيْكَ قَالَ فَبِمَا ذَا قَالَ إِنِّي رَأَيْتُكَ وَ مَا صَنَعْتَ بِهَذَا الْقَبْرِ قَالَ أَيُّ قَبْرٍ قَالَ قَبْرُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ كَانَ مُوسَى قَدْ وَجَّهَ إِلَيْهِ مَنْ كَرَبَهُ وَ كَرَبَ جَمِيعَ أَرْضِ الْحَائِرِ وَ حَرَثَهَا وَ زَرَعَ الزَّرْعَ فِيهَا فَانْتَفَخَ مُوسَى حَتَّى كَادَ أَنْ يَنْقَدَّ ثُمَّ قَالَ وَ مَا أَنْتَ وَ ذَا قَالَ اسْمَعْ حَتَّى أُخْبِرَكَ. اعْلَمْ أَنِّي رَأَيْتُ فِي مَنَامِي كَأَنِّي خَرَجْتُ إِلَى قَوْمِي بَنِي غَاضِرَةَ فَلَمَّا صِرْتُ بِقَنْطَرَةِ الْكُوفَةِ اعْتَرَضَنِي خَنَازِيرُ عَشَرَةٌ تُرِيدُنِي فَأَغَاثَنِي اللَّهُ بِرَجُلٍ كُنْتُ أَعْرِفُهُ مِنْ بَنِي أَسَدٍ فَدَفَعَهَا عَنِّي فَمَضَيْتُ لِوَجْهِي فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى شَاهِي ضَلَلْتُ الطَّرِيقَ وَ رَأَيْتُ هُنَاكَ عَجُوزاً فَقَالَتْ لِي أَيْنَ تُرِيدُ أَيُّهَا الشَّيْخُ؟ قُلْتُ أُرِيدُ الْغَاضِرِيَّةَ فَقَالَ لِي اسْتَبْطِنْ هَذَا الْوَادِيَ فَإِذَا أَتَيْتَ آخِرَهُ اتَّضَحَ لَكَ الطَّرِيقُ فَمَضَيْتُ وَ فَعَلْتُ ذَلِكَ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى نَيْنَوَى إِذَا أَنَا بِشَيْخٍ كَبِيرٍ جَالِسٍ هُنَاكَ فَقُلْتُ مِنْ أَيْنَ أَنْتَ أَيُّهَا الشَّيْخُ؟ فَقَالَ أَنَا مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ فَقُلْتُ كَمْ تَعُدُّ مِنَ السِّنِينَ؟ فَقَالَ مَا أَحْفَظُ مِمَّا مَضَى مِنْ سِنِّي وَ عُمُرِي وَ لَكِنَّ أَبْعَدَ ذِكْرِي أَنِّي رَأَيْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ(ع) وَ مَنْ كَانَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ يُمْنَعُونَ الْمَاءَ الَّذِي تَرَاهُ وَ لَا يُمْنَعُ الْكِلَابُ وَ لَا الْوَحْشُ تَشْرَبُهُ فَاسْتَعْظَمْتُ ذَلِكَ. فَقُلْتُ وَيْحَكَ أَنْتَ رَأَيْتَ هَذَا قَالَ إِي وَ مَنْ سَمَكَ السَّمَاءَ لَقَدْ رَأَيْتُ هَذَا أَيُّهَا الشَّيْخُ وَ عَايَنْتُهُ وَ أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ تُعِينُونَ عَلَى مَا قَدْ رَأَيْنَا فَمَا أَقْرَحَ عُيُونَ الْمُسْلِمِينَ إِنْ كَانَ فِي الدُّنْيَا مُسْلِمٌ فَقُلْتُ وَيْحَكَ وَ مَا هُوَ؟ قَالَ حَيْثُ لَمْ تُنْكِرُوا مَا أَجْرَى سُلْطَانُكُمْ إِلَيْهِ فَقُلْتُ مَا أَجْرَى إِلَيْهِ قَالَ أَ يَكْرُبُ قَبْرَ ابْنِ بِنْتِ النَّبِيِّ(ص) وَ يَحْرِثُ أَرْضَهُ فَقُلْتُ وَ أَيْنَ الْقَبْرُ؟ قَالَ هَا هُوَ ذَا أَنْتَ وَاقِفٌ فِي أَرْضِهِ فَأَمَّا الْقَبْرُ فَقَدْ عَمِيَ عَنْ أَنْ يُعْرَفَ مَوْضِعُهُ. قَالَ أَبُو بَكْرِ بْنُ عَيَّاشٍ وَ مَا كُنْتُ رَأَيْتُ الْقَبْرَ قَبْلَ ذَلِكَ قَطُّ وَ لَا أَتَيْتُهُ فِي طُولِ عُمُرِي فَقُلْتُ فَمَنْ لِي بِمَعْرِفَتِهِ فَمَضَى مَعِيَ الشَّيْخُ حَتَّى وَقَفَ لِي عَلَى حَائِرٍ لَهُ بَابٌ وَ آذِنٌ وَ إِذَا جَمَاعَةٌ كَثِيرَةٌ عَلَى الْبَابِ فَقُلْتُ لِلْآذِنِ أُرِيدُ الدُّخُولَ عَلَى ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ لَا تَقْدِرُ عَلَى الْوُصُولِ فِي هَذَا الْوَقْتِ قُلْتُ وَ لِمَ؟ قَالَ هَذَا وَقْتُ زِيَارَةِ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ مَعَهُمَا جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ فِي رَعِيلٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ. قَالَ أَبُو بَكْرِ بْنُ عَيَّاشٍ فَانْتَبَهْتُ مِنْ نَوْمِي وَ قَدْ دَخَلَنِي رَوْعٌ شَدِيدٌ وَ حُزْنٌ وَ كَآبَةٌ وَ مَضَتْ بِيَ الْأَيَّامُ حَتَّى كِدْتُ أَنْسَى الْمَنَامَ ثُمَّ اضْطُرِرْتُ إِلَى الْخُرُوجِ إِلَى بَنِي غَاضِرَةَ كَانَ لِي دَيْنٌ عَلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ فَخَرَجْتُ وَ أَنَا لَا أَذْكُرُ الْحَدِيثَ حَتَّى صِرْتُ بِقَنْطَرَةِ الْكُوفَةِ لَقِيَنِي عَشَرَةٌ مِنَ اللُّصُوصِ فَحِينَ رَأَيْتُهُمْ ذَكَرْتُ الْحَدِيثَ وَ رَعَبْتُ مِنْ خَشْيَتِي لَهُمْ فَقَالُوا لِي أَلْقِ مَا مَعَكَ وَ أَنْجِ بِنَفْسِكَ وَ كَانَتْ مَعِي نُفَيْقَةٌ. فَقُلْتُ وَيْحَكُمْ أَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ عَيَّاشٍ وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ فِي طَلَبِ دَيْنٍ لِي فَاللَّهَ اللَّهَ لَا تَقْطَعُوا بِي عَنْ طَلَبِ دَيْنِي وَ تَضُرُّونِي فِي نَفَقَتِي فَإِنِّي شَدِيدُ الْإِضَاقَةِ فَنَادَى رَجُلٌ مِنْهُمْ مَوْلَايَ وَ اللَّهِ لَا تَعَرَّضْ لَهُ ثُمَّ قَالَ لِبَعْضِ فِتْيَانِهِمْ كُنْ مَعَهُ حَتَّى تَصِيرَ بِهِ إِلَى الطَّرِيقِ الْأَيْمَنِ قَالَ أَبُو بَكْرٍ فَجَعَلْتُ أَتَذَكَّرُ مَا رَأَيْتُ فِي الْمَنَامِ وَ أَتَعَجَّبُ مِنْ تَأْوِيلِ الْخَنَازِيرِ فَمَضَيْتُ حَتَّى صِرْتُ إِلَى نَيْنَوَى فَرَأَيْتُ وَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الشَّيْخَ الَّذِي كُنْتُ رَأَيْتُهُ فِي مَنَامِي بِصُورَتِهِ وَ هَيْئَتِهِ رَأَيْتُهُ فِي الْيَقَظَةِ كَمَا رَأَيْتُهُ فِي الْمَنَامِ سَوَاءً فَحِينَ رَأَيْتُهُ ذَكَرْتُ الْأَمْرَ وَ الرُّؤْيَا فَقُلْتُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مَا كَانَ هَذَا إِلَّا وَحْياً ثُمَّ سَأَلْتُهُ كَمَسْأَلَتِي إِيَّاهُ فِي الْمَنَامِ فَأَجَابَنِي بِمَا كَانَ أَجَابَنِي بِهِ ثُمَّ قَالَ لِي امْضِ بِنَا فَمَضَيْتُ فَوَقَفْتُ مَعَهُ عَلَى الْمَوْضِعِ وَ هُوَ مَكْرُوبٌ فَلَمْ يَفُتْنِي شَيْءٌ فِي مَنَامِي إِلَّا الْآذِنُ وَ الْحَيْرُ فَإِنِّي لَمْ أَرَ حَائِراً وَ لَمْ أَرَ آذِناً فَاتَّقِ اللَّهَ أَيُّهَا الرَّجُلُ فَإِنِّي قَدْ آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي أَلَّا أَدَعَ إِذَاعَةَ هَذَا الْحَدِيثِ وَ لَا زِيَارَةَ ذَلِكَ الْمَوْضِعِ وَ قَصْدَهُ وَ إِعْظَامَهُ فَإِنَّ مَوْضِعاً يَأْتِيهِ إِبْرَاهِيمُ وَ مُحَمَّدٌ وَ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ لَحَقِيقٌ أَنْ يُرْغَبَ فِي إِتْيَانِهِ وَ زِيَارَتِهِ فَإِنَّ أَبَا حُصَيْنٍ حَدَّثَنِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَالَ: مَنْ رَآنِي فِي الْمَنَامِ فَإِيَّايَ رَأَى فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لَا يَتَشَبَّهُ بِي. فقال له موسي: إني إنما أمسكت عن إجابة كلامك لأستوفي هذه الحمقة التي ظهرت منك و بالله! لئن بلغني بعد هذا الوقت أنك تحدثت بهذا لأضربن عنقك و عنق هذا الذي جئت به شاهدا علي فقال أبوبكر: إذا يمنعني الله و إياه منك فإني إنما أردت الله بما كلمتك به فقال: أ تراجعني يا ماص و شتمه فقال: اسكت أخزاك الله و قطع لسانك فأرعد موسي علي سريره. ثم قال: خذوه فأخذ الشيخ عن السرير و أخذت أنا فو الله! لقد مرّ بنا من للسحب و الجر و الضرب ما ظننت أنا لا تكثر الأحياء أبدا و كان أشد ما مرّ بي‌من ذلك أن رأسي كان يجر علي الصخر و كان بعض مواليه يأتيني فينتف لحيتي و موسي يقول اقتلوهما بني كذا و كذا بالزاني لا يكني و أبوبكر يقول له: أمسك قطع الله لسانك انتقم منك اللهم إياك أردنا و لولد نبيك غضبنا و عليك توكلنا فصير بنا جميعا إلي الحبس فما لبثنا في الحبس إلا قليلا و التفت إلي أبوبكر فرأي ثيابي قد خرقت و سالت دمائي. فقال: يا حماني! قد غضبنا لله حقا و اكتسبنا في يومنا هذا أجرا و لن يضيع ذلك عند الله و لا عند رسوله فما لبثنا إلا مقدار غذاء و نومه حتي جاءنا رسوله فأخرجنا إليه و طلب حمار أبي بكر فلم يوجد فدخلنا عليه فإذا هو في سرداب له يشبه الدور سعة و كبرا فتعبنا في المشي إليه تعبا شديدا و كان أبوبكر إذا تعب في مشيه جلس يسيرا ثم يقول: اللهم! إن هذا فيك فلا تنسه فلما دخلنا علي موسي و إذا هو علي سرير له فحين بصرنا به قال لنا لا حيا الله و لا قرب من جاهل أحمق يتعرض لما يكره. ويلك! يا دعي ما دخولك فيما بيننا معشر بني هاشم فقال له أبو بكر: قد سمعت كلامك و الله! حسيبك فقال له: اخرج قبحك الله و الله! لئن بلغني أن هذا الحديث شاع أو ذكر عنك لأضربن عنقك ثم التفت إلي فقال لي: يا كلب و شئمني و قال: إياك ثم إياك أن تظهر هذا فإنه إنما خيل لهذا الشيخ الأحمق شيطان يلعب في منامه أخرجا عليكما لعنه الله و غضبه فخرجنا و قد يئسنا من الحياة فلما صرنا إلي منزل الشيخ أبي بكر و هو يمشي و قد ذهب حماره فلما أراد أن يدخل منزله التفت إلي و قال احفظ هذا الحديث و أثبته عندك و لا تحدثن هؤلاء الرعاع ولكن حدث أهل العقول و الدين»[۸۲].[۸۳]

منابع

پانویس

  1. مصحف عنوان الحمانی است. ر.ک: أ. منابع شیعی: رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۳۲، ش۵۸۸؛ رجال النجاشی، ص۴۴۶، ش۱۲۰۶؛ رجال الطوسی، ص۴۵۰، ش۶۳۹۴؛ الفهرست (طوسی)، ص۵۰۱، (ش ۷۹۱) و ص۵۴۷، (ش ۹۰۷)؛ معالم العلماء، ص۱۳۰، (ش ۸۷۲) و ص۱۴۴، (ش ۱۰۰۸)؛ الرجال (ابن داود)، ص۳۷۴، (ش ۱۶۷۵) و ص۳۷۵، (ذیل ش۱۶۷۶)؛ نقد الرجال، ج۵، ص۷۴، ش۵۷۹۰؛ زبدة الأقوال، ص۴۱۲، ش۲۲۸۷؛ مجمع الرجال، ج۶، ص۲۶۰؛ ج۷، ص۱۲۳؛ جامع الرواه، ج۲، ص۳۳۰، (ش ۲۳۶۷) و ص۴۴۲، (ش ۳۴۵۵)؛ الرجال (حر عاملی)، ص۲۸۰، ش۱۴؛ منتهی المقال، ج۷، ص۲۴، (ش ۳۲۳۵) و ص۳۶۴، (ش ۴۱۵۷)؛ بهجة الآمال، ج۷، ص۵۲۳؛ إکلیل المنهج، ص۵۱۲، ش۱۰۳۹؛ تنقیح المقال (رحلی)، ج۳، ص۳۱۸، (ش ۱۳۰۴۸)؛ همان، باب الکنی، ص۵۰؛ طرائف المقال، ج۱، ص۲۶۴، (ش ۱۷۱۲) و ص۳۸۸، (ش ۳۰۳۹)؛ الکنی و الألقاب، ج۲، ص۱۹۱؛ الذریعه، ج۶، ص۳۷۲، ش۲۳۴۰؛ معجم رجال الحدیث، ج۲۱، ص۶۴، ش۱۳۵۶۵؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۸، ص۲۱۴، ش۱۶۱۷۸؛ قاموس الرجال، ج۱۱، ص۶۱، ش۸۳۶۴؛ ج۱۲، ص۲۸، ش۶۱؛ أضبط المقال، ص۶۳. ب. منابع سنی: المعارف (ابن قتیبة الدینوری)، ص۵۲۶، ذیل ش۲۶۲؛ الطبقات الکبری، ج۶، ص۴۱۱؛ تاریخ ابن معین (الدارمی)، ص۲۳۲، ش۸۹۹؛ طبقات خلیفه، ص۲۹۵؛ التاریخ الصغیر، ج۲، ص۳۲۸؛ التاریخ الکبیر، ج۸، ص۲۹۱، ش۳۰۳۷؛ الضعفاء الصغیر، ص۱۲۴، ش۳۹۸؛ ضعفاء العقیلی، ج۴، ص۴۱۲، ش۲۰۳۹؛ الضعفاء و المتروکین، ص۲۴۸، ش۶۲۵؛ الجرح و التعدیل، ج۹، ص۱۶۸، ش۶۹۵؛ الثقات، ج۷، ص۱۲۱؛ الکامل (ابن عدی)، ج۷، ص۲۳۷، ش۲۱۳۸؛ تاریخ أسماء الثقات، ص۲۷۰، ش۱۶۵۷؛ تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۱۷۳، ش۷۴۸۳؛ طبقات الحنابله، ج۱، ص۴۰۱؛ تهذیب الکمال، ج۳۱، ص۴۱۹، ش۶۸۶۸؛ المغنی فی الضعفاء، ج۲، ص۵۲۲، ش۷۰۰۶؛ تذکرة الحفاظ، ج۲، ص۴۲۳، ش۸۴۲۸؛ سیر أعلام النبلاء، ج۱۰، ص۵۲۶، ش۱۷۰؛ میزان الإعتدال، ج۴، ص۳۹۲، ش۹۵۶۷؛ تاریخ الإسلام، ج۱۶، ص۴۵۵؛ العبر فی خبر من غبر، ج۱، ص۴۰۴؛ توضیح المشتبه، ج۲، ص۴۱۷؛ تقریب التهذیب، ج۲، ص۳۰۸، ش۷۶۱۹؛ تهذیب التهذیب، ج۱۱، ص۲۱۳، ش۳۹۹؛ لسان المیزان، ج۷، ص۴۳۴، ش۵۲۲۵؛ الأنساب (سمعانی)، ج۲، ص۲۵۷؛ اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۳۸۶؛ المنتظم، ج۱۱، ص۱۴۳، ش۱۳۱۹؛ شذرات الذهب، ج۲، ص۶۷؛ بحر الدم، ص۱۷۳، ش۱۱۵۶؛ هدیة العارفین، ج۲، ص۵۱۴؛ الأعلام، ج۸، ص۱۵۲؛ معجم المؤلفین، ج۱۳، ص۲۰۵.
  2. و اگر می‌خواستیم آنان را به تو نشان می‌دادیم آنگاه آنان را به چهره می‌شناختی و آنان را با آهنگ گفتار می‌شناسی و خداوند کردارهای شما را می‌داند سوره محمد، آیه ۳۰.
  3. تفسیر کنز الدقائق، ج۱۲، ص۲۴۹ به نقل از تأویل الآیات الظاهرة، ص۵۷۰.
  4. تأویل الآیات الظاهره، ص۵۷۰.
  5. البرهان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۷۰، ش۹۸۶۷.
  6. بحار الأنوار، ج۲۳، ص۳۸۶، ش۹۲.
  7. شواهد التنزیل، ج۲، ص۲۴۸، ش۸۸۳: «أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ الْجَارُ قِرَاءَةً غَيْرَ مَرَّةٍ، حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ الصَّفَّارُ، أَخْبَرَنَا تَمْتَامٌ، حَدَّثَنَا زَكَرِيَّا بْنُ يَحْيَى، حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْقَاسِمِ، عَنْ أَبِي هَارُونَ الْعَبْدِيِّ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِ فِي قَوْلِهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ قَالَ: بِبُغْضِهِمْ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ».
  8. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 348-350.
  9. الحمانی: بکسر الحاء المهملة و فتح المیم المشددة و فی آخرهما نون بعد الألف، هذه النسبة إلی بنی حمان، و هی قبیلة نزلت الکوفة، و المشهور بهذه النسبة أبو یحیی عبدالحمید بن عبدالرحمن بن میمون الحمانی، روی عنه ابنه. أبو زکریا یحیی بن عبدالحمید الحمانی صاحب المسند الکبیر. (الأنساب (سمعانی)، ج۲، ص۲۵۷).
  10. العبر فی خبر من غبر، ج۱، ص۴۰۴.
  11. اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۳۸۶.
  12. الأنساب (سمعانی)، ج۲، ص۲۵۷.
  13. تذکرة الحفاظ، ج۲، ص۴۲۳، ش۸۴۲۸.
  14. الأعلام، ج۸، ص۱۵۲.
  15. ر.ک: الغیبه (طوسی)، ص۴۵۱.
  16. تفسیر فرات الکوفی، ص۶۵، ش۳۳.
  17. المسترشد، ص۲۸۶، ح۱۰۰.
  18. الغدیر، ج۱، ص۲۳۳، ش۵.
  19. بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث، ص۱۲۱.
  20. شواهد التنزیل، ج۲، ص۳۱۵، ح۹۵۴.
  21. الفهرست (طوسی)، ص۵۰۱، ش۷۹۱: یحیی بن عبدالحمید الحمانی، له کتاب؛ أخبرنا جماعة (عن محمد بن علی بن الحسین)، عن محمد بن موسی ابن المتوکل، عن موسی بن أبی موسی الکوفی، عن محمد بن أیوب ابن یحیی بن ضریس و الحسین بن علی بن زیاد، عن یحیی بن عبد الحمید.
  22. الفهرست (طوسی)، ص۵۴۷، ش۹۰۷: الحمانی؛ له کتاب المناقب؛ أخبرنا جماعة، عن أبی المفضل، عن حمید، عن أحمد بن میثم، عنه مراد از الحمانی در این عبارت، یحیی بن عبد الحمید الحمانی، راوی مورد بحث است؛ زیرا شیخ طوسی با همین سند در کتاب امالی روایت کرده و نوشته است: ... حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مِيثَمٍ بْنِ أَبِي نُعَيْمٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْحِمَّانِيُّ أَمْلَاهُ عَلَيَّ فِي مَنْزِلِهِ، قَالَ: خَرَجْتُ أَيَّامَ وِلَايَةِ مُوسَى بْنِ عِيسَى الْهَاشِمِيِّ فِي الْكُوفَةِ مِنْ مَنْزِلِي.... (الأمالی (طوسی)، ص۳۲۱، ح۶۵۰).
  23. رجال النجاشی، ص۴۴۶، ش۱۲۰۶.
  24. رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۳۲۴، ش۵۸۸: قال أبو عمرو الکشی: قال یحیی بن عبدالحمید الحمانی، فی کتابه المؤلف فی إثبات إمامة أمیر المؤمنین(ع)....
  25. الذریعه، ج۶، ص۳۷۲، ش۲۳۴۰.
  26. ر.ک: تذکرة الحفاظ، ج۲، ص۴۲۳، ش۸۴۲۸؛ الأعلام، ج۸، ص۱۵۲؛ الأنساب (سمعانی)، ج۲، ص۲۵۷.
  27. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 350-352.
  28. ر.ک: سیر أعلام النبلاء، ج۱۰، ص۵۲۶، ش۱۷۰.
  29. ر.ک: الکامل (ابن عدی)، ج۷، ص۲۳۷، ش۲۱۳۸؛ طبقات خلیفه، ص۲۹۵.
  30. ر.ک: رجال الطوسی، ص۴۵۰، ش۶۳۹۴.
  31. در بعضی اسناد با وصف الثالث ثبت شده است؛ مانند: جامع أحادیث الشیعه، ج٢١، ص۴۴۷، ح۱۵۷۸: الشهید فی الدرة الباهرة عن أبی الحسن الثالث أنه قال: العقوق ثکل من لم یثکل.
  32. و یقولون: العقوق ثکل من لم یثکل أی إن من عقه ولده فکأنه ثکلهم و إن کانوا أحیاء. (معجم مقاییس اللغه، ج۴، ص۵؛ الثکل بالضم الموت و الهلاک و فقدان الحبیب أو الولد. (تاج العروس، ج۱۴، ص۸۷)؛ الثکل: الموت و الهلاک. و الثکل و الثکل، بالتحریک: فقدان [فقدان] الحبیب. (لسان العرب، ج۱۱، ص۸۸).
  33. نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص۱۴۰، ح۱۴؛ أعلام الدین، ص۳۱۱؛ الدر النظیم، ص۷۳۰؛ الدرة الباهره، ص۴۳، ح۱۳۷.
  34. الإرشاد، ج۱، ص۲۸۵.
  35. تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۳، ح۶۶.
  36. شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۳۰، ح۱۴۰-۱۴۱.
  37. المسترشد، ص۵۰۳.
  38. کنز الفوائد، ج۲، ص۱۲.
  39. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 352-353.
  40. بناء المقالة الفاطمیة فی نقض الرسالة العثمانیه، ص۳۹۰؛ المسترشد، ص۲۸۶، (ح ۱۰۰)، ص۲۹۳، (ح ۱۰۹) و ص۵۰۳، (ح ۱۷۹)؛ الإرشاد، ج۱، ص۲۸۵؛ ج۲، ص۱۶۲؛ الأمالی (طوسی)، ص۴۸۹، ح۱۰۷۳؛ معانی الأخبار، ص۳۶۰، ح۱؛ الغیبه (طوسی)، ص۴۵۱؛ المحلی، ج۱۱، ص۳۰۱؛ تلخیص الحبیر، ج۳، ص۱۷۲؛ تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۳، ح۶۶.
  41. الغیبه (طوسی)، ص۴۵۱؛ الأمالی (طوسی)، ص۱۸۱، (ح ۳۰۴)، ص۲۷۲، (ح ۵۱۲)، ص۳۲۱، (ح ۶۵۰) و ص۴۸۹، (ح ۱۰۷۳)؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۲۹، ش۲۳۵؛ ج۲، ص۱۸۹، ش۸۲۲؛ الفهرست (طوسی)، ص۵۰۱، ش۷۹۱؛ تفسیر فرات الکوفی، ص۶۵، (ح ۳۳) و ص۳۸۹، (ح ۵۱۷)؛ الأمالی (صدوق)، ص۵۷۴، ح۳؛ فضائل أمیرالمؤمنین(ع)، ص۲۱۶، ح۲۲۹، الخصال، ج۲، ص۴۱۲، ح۱۶.
  42. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 353-354.
  43. منتهی المقال، ج۷، ص۲۴، ش۳۲۳۵.
  44. معجم رجال الحدیث، ج۲۱، ص۶۵: و یظهر مما ذکره فی هذا الکتاب أنه و إن کان معتقدا بإمامة أمیرالمؤمنین(ع)، إلا أنه لم یکن یعتقد بجعفر بن محمد(ع) کما یعتقد به الشیعة.
  45. رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ج۲، ص۶۱۷، ح۵۸۸: «قَالَ أَبُو عَمْرٍو الْكَشِّيُّ: قَالَ يَحْيَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْحِمَّانِيُّ، فِي كِتَابِهِ الْمُؤَلَّفِ فِي إِثْبَاتِ إِمَامَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع)، قُلْتُ لِشَرِيكٍ إِنَّ أَقْوَاماً يَزْعُمُونَ أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ضَعِيفٌ فِي الْحَدِيثِ! فَقَالَ أُخْبِرُكَ الْقِصَّةَ: كَانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ رَجُلًا صَالِحاً مُسْلِماً وَرِعاً، فَاكْتَنَفَهُ قَوْمٌ جُهَّالٌ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِ وَ يَخْرُجُونَ مِنْ عِنْدِهِ وَ يَقُولُونَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، وَ يُحَدِّثُونَ بِأَحَادِيثَ كُلُّهَا مُنْكَرَاتٌ كَذِبٌ مَوْضُوعَةٌ عَلَى جَعْفَرٍ، يَسْتَأْكِلُونَ النَّاسَ بِذَلِكَ وَ يَأْخُذُونَ مِنْهُمُ الدَّرَاهِمَ، فَكَانُوا يَأْتُونَ مِنْ ذَلِكَ بِكُلِّ مُنْكَرٍ، فَسَمِعْتُ الْعَوَّامَ بِذَلِكَ مِنْهُمْ فَمِنْهُمْ مَنْ هَلَكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَنْكَرَ، وَ هَؤُلَاءِ مِثْلُ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ بَيَانٍ وَ عَمْرٍو النَّبْطِيِّ وَ غَيْرِهِمْ، ذَكَرُوا أَنَّ جَعْفَراً حَدَّثَهُمْ أَنَّ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ تَكْفِي مِنَ الصَّوْمِ وَ الصَّلَاةِ، وَ حَدَّثَهُمْ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ وَ أَنَّهُ حَدَّثَهُمْ قَبْلَ الْقِيَامَةِ، وَ أَنَّ عَلِيّاً(ع) فِي السَّحَابِ يَطِيرُ مَعَ الرِّيحِ، وَ أَنَّهُ كَانَ يَتَكَلَّمُ بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ أَنَّهُ كَانَ يَتَحَرَّكُ عَلَى الْمُغْتَسَلِ، وَ أَنَّ إِلَهَ السَّمَاءِ وَ إِلَهَ الْأَرْضِ الْإِمَامُ، فَجَعَلُوا لِلَّهِ شَرِيكاً، جُهَّالٌ ضُلَّالٌ، وَ اللَّهِ مَا قَالَ جَعْفَرٌ شَيْئاً مِنْ هَذَا قَطُّ، كَانَ جَعْفَرٌ أَتْقَى لِلَّهِ وَ أَوْرَعُ مِنْ ذَلِكَ، فَسَمِعَ النَّاسُ ذَلِكَ، فَضَعَّفُوهُ، وَ لَوْ رَأَيْتَ جَعْفَراً لَعَلِمْتَ أَنَّهُ وَاحِدُ النَّاسِ».
  46. مراد شریک بن عبدالله النخعی الکوفی القاضی متوفای سال ۱۷۷ یا ۱۷۸ هجری قمری است.
  47. مراد، غلات هستند، چنان‌که از ادامه حدیث فهمیده می‌شود، کسانی‌اند که معتقدند شناخت امام، از روزه و نماز بی‌نیاز میسازد.
  48. و لو رأیت جعفرا لعلمت أنه واحد الناس. (علامه مجلسی نوشته است: {{عربی|قوله: إنه واحد الناس، أی وحید دهره لا ثانی له فی الجلالة و لا نظیر له فی الناس. قال فی الصحاح: فلان واحد دهره: لا نظیر له. و قال: استأحد الرجل: انفرد). (بحار الأنوار، ج۲۵، ص۳۰۳، ذیل ح۶۷).
  49. أقول: قول یحیی ثمة: قلت لشریک: إن أقواما یزعمون أن جعفر بن محمد ضعیف الحدیث؛ فقال: أخبرک القصة کان جعفر بن محمد رجلا صالحا مسلما ورعا فاکتنفه قوم جهال... و لو رأیت جعفرا لعلمت أنه واحد الناس ظاهر فی عدم معرفته بالصادق(ع) و کونه من رجال العامة. (قاموس الرجال، ج۱۱، ص۶۱، ش۸۳۶۴).
  50. اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۳۸۶.
  51. ر.ک: قاموس الرجال، ج۱۱، ص۶۱-۶۲.
  52. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 354-356.
  53. میزان الإعتدال، ج۴، ص۳۹۲، ش۹۵۶۷.
  54. تاریخ الإسلام، ج۱۶، ص۴۵۵.
  55. سیر أعلام النبلاء، ج۱۰، ص۵۳۰، ش۱۷۰.
  56. تهذیب التهذیب، ج۱۱، ص۲۱۶: و قال أبو شیخ الأصبهانی عن زیاد بن أیوب الطوسی دلویه سمعت یحیی بن عبدالحمید یقول: کان معاویة علی غیر ملة الإسلام.
  57. تاریخ الإسلام، ج۱۶، ص۴۵۵؛ علامه شوشتری پس از نقل عبارت ذهبی می‌نویسد: قلت: أ لم یسمع أعداء الله أن الله - تعالی - جعل أمیرالمؤمنین(ع) نفس النبی(ص) فی قوله - عزوجل -: وَأَنْفُسَنَا أ لم یروا أن معاویة حمل الناس علی سب أمیر المؤمنین(ع) فکأنه حمل الناس علی سب النبی(ص) و من کان کذلک هل یکون علی ملة الإسلام؟! حشرهم الله معه. (قاموس الرجال، ج۱۱، ص۶۲، ش۸۳۶۴).
  58. هدیة العارفین، ج۱، ص۸۰۲: کان من المعتزلة ولد سنة ۱۵۰ و توفی سنة ۲۵۵.
  59. عمدة عیون صحاح الأخبار، ص۶۰: ذهب عمرو بن بحر الجاحظ فی کتابه کتاب امامه أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب(ع) الذی صنفه للمأمون.
  60. ر.ک: الذریعه، ج۳، ص۲۲۷.
  61. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 356-358.
  62. معجم رجال الحدیث، ج۲۱، ص۶۴، ش۱۳۵۶۵.
  63. تاریخ ابن معین (الدوری)، ج۱، ص۱۹۸، ش۱۲۷۳.
  64. العلل، ج۳، ص۴۱، ش۴۰۷۹.
  65. الضعفاء و المتروکین، ص۲۴۸، ۶۲۵.
  66. الکامل (ابن عدی)، ج۷، ص۲۳۸، ش۲۱۳۸.
  67. المغنی فی الضعفاء، ج۲، ص۵۲۲، ش۷۰۰۶.
  68. تذکرة الحفاظ، ج۲، ص۴۲۳، ش۸۴۲۸.
  69. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 358-359.
  70. تذکرة الحفاظ، ج۲، ص۴۲۳، ش۸۴۲۸.
  71. تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۱۷۹.
  72. میزان الإعتدال، ج۴، ص۳۹۲، ش۹۵۶۷.
  73. سیر أعلام النبلاء، ج۱۰، ص۵۳۳، ش۱۷۰.
  74. تهذیب الکمال، ج۳۱، ص۴۲۴، ش۶۸۶۸.
  75. و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان می‌گذرد و خداوند به بندگان مهربان است سوره بقره، آیه ۲۰۷.
  76. شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۳۰، ح۱۴۰.
  77. و بگو که این (قرآن) راستین و از سوی پروردگار شماست، هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر پیشه کند، ما برای ستمگران آتشی آماده کرده‌ایم که سراپرده‌هایش آنان را فرا می‌گیرد و اگر فریادرسی خواهند با آبی چون گدازه فلز به فریادشان می‌رسند که (گرمای آن) چهره‌ها را بریان می‌کند؛ آن آشامیدنی بد است و زشت آسایشگهی است (آن آتش) سوره کهف، آیه ۲۹.
  78. کنز الفوائد، ج۲، ص۱۲.
  79. هر ناسپاس ستیزه‌جو را در دوزخ افکنید! سوره ق، آیه ۲۴.
  80. شواهد التنزیل، ج۲، ص۲۶۴، ح۸۹۶.
  81. کفایه الأثر، ص۲۷.
  82. ر.ک: بشارة المصطفی، ص۲۲۴-۲۲۷؛ نیز ر.ک: الأمالی (طوسی)، ص۳۲۱، ح۶۵۰.
  83. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 359-366.