بنی امیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←جستارهای وابسته
(←منابع) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
# [[یزید بن ولید]] (یزید سوم) ۱۲۶ / ۷۴۴ | # [[یزید بن ولید]] (یزید سوم) ۱۲۶ / ۷۴۴ | ||
# [[مروان بن محمد]] (مروان دوم) ۱۲۷ - ۱۳۲ / ۷۴۴ - ۷۵۰<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۲۵۳.</ref>. | # [[مروان بن محمد]] (مروان دوم) ۱۲۷ - ۱۳۲ / ۷۴۴ - ۷۵۰<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۲۵۳.</ref>. | ||
==سیاست امویان در فشار بر مسلمانان== | |||
[[خلفای اموی]] بدون هیچ پروایی یا حیایی [[اندیشه]] خویش را به [[مردمان]] [[اعلان]] میکردند و کارشان به جایی رسیده بود که [[مسلمانان]] را به [[بردگی]] میگرفتند و [[زنان]] [[مسلمان]] و [[مؤمن]] را به [[اسارت]] برده، [[کنیز]] خویش میکردند و در بازارها به فروش میرساندند. | |||
[[بسر بن ارطأة]] نخستین کسی بود که در [[تاریخ اسلام]] به این [[جنایت]] دست زد. او زنان با [[ایمان]] [[قبیله]] همْدان را - که به [[دوستی با اهل بیت]]{{عم}} معروف بود- به اسارت گرفت و برای فروش در بازارها عرضه کرد. [[مردم]] نیز [[جامه]] از ساقهای این زنان کنار میزدند تا آنان را خریداری کنند، همان کاری که تاجران برده در بازارهای برده فروشی میکنند. هنگامی که [[معاویه]]، بسر را به [[یمن]] فرستاد، او همین کار را با زنان مسلمان و مؤمن [[یمنی]] انجام داد و آنان را به اسارت گرفته، در بازارها به فروش گذاشت. | |||
[[ابن عبدالبر قرطبی]] در کتاب الاستیعاب و در شرح حال بسر بن ارطأة این ماجرا را به [[اجمال]] آورده است. او درباره به اسارت گرفتن زنان [[قبیله همدان]] میگوید: «آنان نخستین زنان [[مسلمانی]] بودند که در دوران [[اسلام]] به اسارت گرفته شدند»<ref>ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، ج۱، ص۱۵۷ - ۱۵۸.</ref>. | |||
هنگامی که عراقیان از [[حجاج]] [[نافرمانی]] کردند و حجاج توانست [[شورشیان]] [[عراق]] را [[سرکوب]] کند، دید بیشتر کسانی که بر او شوریدهاند از [[فقیهان]]، [[رزمندگان]] و [[موالی]] [[[ایرانیان]]] هستند. او در این اندیشه شد که با فرستادن اینان به سرزمینهای گوناگون، جمعشان را پراکنده سازد. [[ابن عبد ربه اندلسی]] در [[العقد الفرید (کتاب)|العقد الفرید]] میگوید: «حجاج به موالی روی کرده، گفت: شما نامسلمان و غیرعرباید و شهرهایتان به شما سزاوارترند». حجاج سپس آنان را هرگونه که [[دوست]] میداشت پراکنده ساخت و جمعشان را پریشان کرد و هرگونه که خواست به این سوی و آن سوی فرستاد و بر دست هر مردی از آنان نام شهری را داغ زد که باید به آن میرفت<ref>ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۴.</ref>، همان کاری که تاجران برده با بردگان میکنند. | |||
[[ابن ابی الحدید معتزلی]] درباره اوضاع و احوال [[امویان]] میگوید: | |||
«آنان [[فرزندان]] [[خوارج]] [[عرب]] و [[غیر عرب]] را به [[اسارت]] میگرفتند. هنگامی که قریب و زحاف که هر دو از خوارج بودند، کشته شدند، [[زیاد]] فرزندان آنان را به اسارت گرفت و یکی از [[دختران]] این دو را به [[شقیق بن ثور سدوس]] و دیگری را به [[عباد بن حصین]] داد. | |||
دختری از دختران [[عبیدة بن هلال شکری]] و دختری از دختران قطری به فجاءه مازنی نیز به اسارت گرفته شدند که دومی به [[عباس بن ولید بن عبدالملک]] داده شد و نامش [[ام سلمه]] بود. عباس بن ولید بر اساس نظر امویان با این دختر به عنوان [[کنیز]] [[ازدواج]] کرد. [[واصل]] بن [[عمر]] قنا و سعید صعر حروری نیز به اسارت و [[بردگی]] گرفته شدند<ref>ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۴۱ – ۲۴۲.</ref>. | |||
[[سیره]] امویان در [[خوارسازی]] [[مسلمانان]] و به بردگی گرفتن آنان - درست مانند به بردگی گرفتن [[مشرکان]] – اینگونه بود. آنان در این راه به [[تندروی]] و [[افراط]] دست زدند، چندان که دربارهشان میگویند: [[بنیامیه]]، مرد را به سبب قرضی که داشت میفروختند و به نظرشان او اینگونه به برده بدل میشد<ref>ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۴۱ – ۲۴۲.</ref>. زشتتر از تمام اینها و مذلتبارتر برای مسلمانان، کاری بود که از [[مسلم بن عقبه]] (مشهور به [[مُسرف]]) [[فرمانده]] سپاهی که [[یزید بن معاویه]] به [[مدینه]] گسیل داشته بود، در واقعه معروف [[حره]] سرزد... آن هنگام که او [[مدینه منوره]] را اشغال کرد و آن [[شهر]] را برای سپاهیانش [[مباح]] [[اعلان]] داشت. او مسلمانان را فرا خواند تا با یزید بن معاویه در برابر [[خون]]، [[مال]] و خانوادهشان و اینکه بردگان [[یزید]] باشند و او هرگونه که خواست درباره خون و [[اموال]] و خانوادهشان [[تصمیم]] بگیرد، [[بیعت]] کنند<ref>در این باره میتوانید به منابع تاریخی معروف که این موضوع را گزارش کردهاند، مراجعه کنید، از جمله: ابن اثیر، علی، الکامل، ج۴، ص۱۱۸؛ ابن قتیبه، عبدالله، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۴؛ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۷؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۳، ص۷۰.</ref>. [[امویان]] برای [[خوارسازی]] [[مسلمانان]] و برای [[گردن نهادن]] مسلمانان به [[خواستهها]] و خواهشهای آنان و از میان برداشتن [[مخالفان]] [[سیاسی]] و نظامی و [[تحکیم]] [[قدرت]] و تسلطشان بر [[سرنوشت]] [[مردم]] چنین راه و روشی را در پیش گرفتند.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۸۸.</ref> | |||
===احیای [[گرایش]] قومی [[جاهلیت]]=== | |||
[[معاویه]] و [[کارگزاران]] او در [[فتنهانگیزی]] میان مسلمانان زبردست بودند و بزنگاههای [[فتنه]] و [[اختلاف]] میان [[اعراب]] و [[قبایل]] را [[نیک]] میشناختند و به هنگام نیاز از آنها به خوبی بهرهبرداری میکردند. [[زیاد بن ابیه]] یکی از ماهرترین کارگزاران معاویه در این زمینه بود. او با اختلاف افکندن میان قبایل [[عراق]]، توانست آن را در برابر قدرت خویش به [[کرنش]] وادارد. | |||
معاویه در این زمینه بسیار زبردست و باهوش بود و با [[هوشمندی]] و [[زیرکی]] کار میکرد. او یک بار کوشید تا در مجلس خویش در [[شام]] میان [[امام حسن]]{{ع}} و [[ابن زبیر]] اختلاف افکند و با اینکه [[امام]] کوشید تا از این کار جلوگیری کند، لیک معاویه توانست [[ابوسعید بن عقیل بن ابی طالب]] را در همان مجلس بر ابن زبیر برانگیزد و ابن زبیر را نیز بر او، و بدین روی آنچه را که امام حسن{{ع}} از آن اجتناب میکرد، حاصل شد<ref>بنگرید به: ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۴، ص۹۹.</ref>. | |||
امویان به [[قوم]] پرستی که [[اسلام]] آن را از میان برداشته بود آشکارا گرایش داشتند و میکوشیدند موانعی را که اسلام از میان [[عرب]] و غیرعرب ویران ساخته بود، بار دیگر بازگردانند. مساواتی که اسلام میان عرب و غیرعرب برقرار ساخته بود، خوشایند امویان نبود و آنان نمیتوانستند بپذیرند که معیارهای [[جاهلی]] جای خود را به معیار [[برتری]]، یعنی [[تقوا]]، داده است: {{متن قرآن|إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ}}<ref>«بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست» سوره حجرات، آیه ۱۳.</ref>. این [[گرایش]] نژادپرستانه [[جاهلی]] در [[روزگار]] [[حکومت اموی]] به [[جامعه اسلامی]] وارد شد و عمق یافت و ریشه دواند، چندان که اصلی از اصول [[حکومت]] در [[عهد]] [[اموی]] شد. | |||
زیاد میگوید: «[[معاویه]]، [[احنف بن قیس]] و [[سمرة بن جندب]] را فرا خواند و آنان را گفت: من میبینم که این سرخ رویان (یعنی [[موالی]] غیرعرب) فراوانی یافتهاند و از پیشینیان ما بد میگویند و تو گویی آنان را میبینم که بر [[عرب]] و حکومت بشورند. پس به این [[اندیشه]] رسیدم که برخی از آنان را به [[قتل]] رسانم و برخی دیگر را برای برپایی [[کسب و کار]] و [[آبادانی]] راهها باقی بگذارم، شما چه میاندیشید؟ | |||
[[احنف]] گفت: دلم [[راضی]] نمیشود، در این صورت [[برادر]] مادریام و داییام و [[غلامان]] آزادشدهام کشته میشوند، در حالی که آنان در [[نسب]] با ما شریکاند و ما نیز با آنان؛ بنابراین، من [[گمان]] دارم که به جای آنان کشته میشوم. احنف سپس سرش را پایین انداخت. | |||
سمرة بن جندب گفت: «ای [[امیر]]! این کار را به من بسپار. من کار آنان را برعهده میگیرم و از تو تواناترم». معاویه گفت: «برخیزید و بروید تا در این باره بیندیشم»<ref>ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۱.</ref>. | |||
شگفتا از سمرة بن جندب که به [[تشویق]] معاویه بر [[کشتار]] موالی [[مسلمان]] بسنده نمیکند، بلکه برای انجام دادن این کار داوطلب میشود. [[حجاج بن یوسف ثقفی]] با [[مسلمانان]] غیرعرب، زشتترین کاری را کرد که یک [[حاکم]] میتوانست با مسلمانان به انجام رساند. | |||
[[ابن عبد ربه]] میگوید: «[[ابن اشعث]] و [[عبدالله بن جارود]] بر [[حجاج]] شوریدند و او از [[قاریان]] عراقی آن دید که دید. بیشتر کسانی که با او جنگیدیند و بر او شوریدند از [[فقیهان]]، [[رزمندگان]] و موالی بودند. هنگامی که حجاج دریافت آنان [[اکثریت]] هستند، بر آن شد که حقوقشان را قطع کند و جمعشان را پریشان سازد تا جمع نگردند و با یکدیگر [[پیمان]] نبندند. پس به [[موالی]] رو کرد و گفت: شما نامسلمان و غیرعرباید و شهرهایتان به شما سزاوارترند. آنگاه هرگونه که [[دوست]] میداشت آنان را پراکنده و جمعشان را پریشان ساخت و هرگونه که میخواست به این سو و آن سو فرستادشان و بر دست هر مردی از آنان نام شهری را داغ کرد که باید به آنجا میرفت. کسی که این کار را برعهده گرفت، مردی از [[بنی سعد بن عجل بن لجیم]] به نام [[خراش بن جابر]] بود. | |||
[[حجاج]] اینگونه نام این [[مسلمانان]] را از [[دیوان]] عطای مسلمانان حذف کرد و آنان را در سرزمینهای دور پراکنده ساخت و بر دستانشان نام شهرهایی را که باید به آنجا میرفتند، نقش کرد، همانگونه که نام بردگان را بر دستانشان داغ میزنند. | |||
این [[گرایش]] [[اموی]] در میان برخی محافل [[مسلمان]] [[عربی]] تأثیری [[زشت]] بر جای نهاد و گرایشهای [[جاهلی]] را که [[اسلام]] از نهاد [[عربها]] ریشهکن ساخته بود، بار دیگر بازگرداند و حساسیت نسبت به مسلمانان غیرعرب و تحقیرشان را در [[جان]] آنان برانگیخت، چندان که برخی عربها [[تحقیر]] مسلمانان غیرعرب (موالی) را پنهان نمیداشتند. | |||
[[ابن عبد ربه]] میگوید: «[[نافع بن جبیر]] اگر به جنازهای میگذشت، میپرسید: این کیست؟ اگر میگفتند قرشی است، میگفت: وای بر [[قوم]] من! و اگر میگفتند [[عرب]] است، میگفت: وای بر سرزمینم! و اگر میگفتند از موالی است، میگفت: او [[مال]] [[خداوند]] بوده است و خداوند هر آنچه را بخواهد میگیرد و آنچه را بخواهد وا مینهد»<ref>ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۰ -۳۶۱.</ref>. | |||
نیز عربها میگفتند: «سه چیز [[نماز]] را [[باطل]] میکند: الاغ، سگ و موالی»<ref>ابن عبد ربه اندلسی، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۰ -۳۶۱.</ref>. | |||
از ماجراهای جالبی که [[احمد بن محمد]] [[عبد]] ربه اندلسی درباره [[تعصب]] نژادیای که [[امویان]] در نهاد مسلمانان برانگیختند، ماجرایی است که در پی میآید: | |||
«[[ابن ابی لیلی]] گوید: [[عیسی بن موسی]] - که [[ستمگری]] سخت [[متعصب]] بود - به من گفت: [[فقیه]] [[بصره]] که بود؟» | |||
گفتم: حسن بن ابی [[الحسن]]. گفت: سپس که؟ گفتم: [[محمد بن سیرین]]. گفت: آنها چه بودند؟ گفتم: هر دو [[موالی]] بودند. گفت: فقیه [[مکه]] که بود؟ گفتم: [[عطاء بن ابی رباح]] یا [[مجاهد بن جبر]] و [[سعید بن جبیر]] و [[سلیمان بن یسار]]، گفت: اینان چه هستند؟ گفتم: موالی. رنگ او دگرگون شد، سپس گفت: فقیهترین [[اهل]] [[قبا]] که بود؟ گفتم: [[ربیعة]] الرأی و ابن ابی الزناد. گفت: این دو چه بودند: گفتم: از موالی بودند. چهرهاش از [[خشم]] [[عبوس]] شد، سپس گفت: فقیه [[یمن]] که بود: گفتم: طاووس و پسرش و [[همام بن منبه]]، گفت: اینان چه بودند؟ گفتم: از موالی بودند. | |||
از کوره در رفت و راست نشست. سپس گفت: فقیه [[خراسان]] که بود: گفتم: [[عطاء بن عبدالله خراسانی]]. گفت: این عطا چه بود؟ گفتم: از موالی بود. چهرهاش از خشم عبوستر و سیاهتر شد، چندان که بر او هراسیدم. سپس گفت: فقیه [[شام]] که بود؟ گفتم: مکحول. گفت: این مکحول چه بود: گفتم: از موالی. خشم و غضبش فزونی گرفت، آنگاه گفت: فقیه جزیره که بود؟ گفتم: [[میمون بن مهران]]. گفت: او چه بود؟ گفتم: از موالی. نفس عمیقی کشید، سپس گفت: فقیه [[کوفه]] که بود؟ به [[خدا]] [[سوگند]] اگر نمیترسیدم، میگفتم [[حکم بن عیینه]] و [[عمار بن سلیمان]]، لیک در این سخن [[شر]] و گزند دیدم و گفتم: [[ابراهیم]] و [[شعبی]]. گفت: این دو چه بودند؟ گفتم: [[عرب]] بودند. گفت: [[الله اکبر]]، و خشمش فرو نشست»<ref>ابن عبد ربه، احمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۳ - ۳۶۴.</ref>. | |||
[[تحقیر]] موالی [[مسلمان]] و [[غیر عرب]] از سوی [[امویان]] تا بدان جا رسیده بود که بر آنها نیز، همانند [[اهل کتاب]]، [[جزیه]] نهاده بودند و آنها را در [[جنگها]] بدون [[حقوق]] و روزیانه به کار میگرفتند... تا [[روزگار]] [[عمر بن عبدالعزیز]] کار بر همین منوال بود تا اینکه وی به جراح، [[کارگزار]] خویش در خراسان، نوشت که [[جزیه]] را از [[مسلمانان]] بردارد. | |||
[[ابن اثیر]] در پیرامون رخدادهای سال صدم [[هجری]]، [[روزگار]] [[خلافت]] [[عمر بن عبدالعزیز]]، میگوید: | |||
«مردی از [[موالی]] که کنیهاش ابوصید بود، به عمر بن عبدالعزیز گفت: «ای [[امیرالمؤمنین]]! بیست هزار نفر از موالی بدون مزد و مواجب میجنگند و هم شمار آنان از ذمیان [[اسلام]] آوردهاند و از آنان [[خراج]] گرفته میشود»<ref>ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۱.</ref>. | |||
[[امویان]] با این روش، [[نژادپرستی]] روزگار [[جاهلیت]] را از نو به اس[[تورات]]رین صورت به [[زندگی]] مسلمانان بازگرداندند و در [[جامعه]] نوین [[اسلامی]] که تمامی مسلمانان را از هر [[سرزمین]] و [[نژادی]] در جوی آکنده از [[برادری]] و [[دوستی]] در خویش جای داده بود، حساسیت شدیدی میان [[عرب]] و غیرعرب برانگیختند. این دست گرایشهای [[اموی]] به [[جامعه اسلامی]] زیانی سخت رساند و در جامعه اسلامی آثاری [[زشت]] برجای نهاد که تا به امروز از آن [[رنج]] میکشد.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۹۰.</ref> | |||
==[[سیاستهای مالی]] امویان== | |||
[[معاویه]]، [[مال]] را مال [[خدا]] میشمرد و خویش را نیز [[خلیفه خدا]]. او [[حق]] خود میدانست که در [[اموال]] خدا هرگونه که میخواهد و بدون هیچ حساب و کتابی [[تصرف]] کند، این موضوع، موضوع [[اختلاف]] [[تاریخی]] معروفی است که میان او و [[ابوذر]]، [[صحابی]] معروف، رخ داد. ابوذر، اسرافی را که معاویه در [[بیت المال]] روا میداشت با [[سنت رسول خدا]]{{صل}} مخالف میدید و به سبب آن به معاویه [[اعتراض]] میکرد. معاویه این دیدگاه خویش را آشکار میگفت و آن را به [[گوش]] [[مردم]] میرساند. | |||
[[مسعودی]] میگوید: | |||
«معاویه روزی در حالی که [[صعصعه]] (بن صوحان) با نامهای از علی نزد وی آمده بود و بزرگان نیز در حضور او بودند، گفت: [[زمین]] از آن خداست و من [[خلیفه]] خدایم. هرچه از مال خدا برگیرم از آن من است و هرچه را واگذارم رواست. صعصعه شعری چنین خواند: | |||
{{عربی|جهلاً معاوی لا تأثم تمنیک نفسک ما لا یکون}}<ref>مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۳.</ref>. | |||
«دست از [[نادانی]] بردار ای معاویه و [[گناه]] مکن | |||
دلت چیزی میخواهد که شدنی نیست». | |||
معاویه این [[حق]] را برای خود قائل بود که [[اموال]] [[مردم]] را هرگونه که میخواهد، [[مصادره]] و توقیف کند. [[یعقوبی]] میگوید: «او - یعنی [[معاویه]] - اموال مردم را مصادره کرد و برای خویش برداشت»<ref>یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۹.</ref>. یعقوبی در شرح [[خراج]] [[سرزمینهای مسلمانان]] در [[روزگار]] [[خلافت]] معاویه آورده است: «معاویه از هر سرزمینی، [[املاک]] [[آبادی]] را که [[پادشاهان ایران]] خالصه خود قرار میدادند، به حساب نیاورد و آنها را خالصه خود قرار داد و تیول جمعی از بستگانش کرد»<ref>یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۰.</ref>. | |||
معاویه خراج و ولایات [[مسلمانان]] را طعمهای برای [[خویشاوندان]] و [[نزدیکان]] خود میکرد؛ همانان که او را برای [[دستیابی به قدرت]] [[یاری]] رساندند. | |||
پس از آنکه معاویه [[مردمان]] را به [[بیعت]] [[ولایتعهدی]] [[یزید]] فرا خواند، [[سعید بن عثمان بن عفان]] نزد او رفت و به سبب این کار نکوهشش نمود، معاویه نیز [[سرزمین]] [[خراسان]] را طعمه او ساخت. | |||
[[ابن قتیبه]] دینوری میگوید: | |||
«سعید به معاویه گفت: حال که نمیپذیری، پس از آنچه [[پروردگار]] به تو ارزانی داشته است، به من ده. معاویه گفت: خراسان برای تو، سعید گفت: خراسان چیست؟ معاویه گفت: خراسان برای تو طعمه و [[صله رحم]] است. سعید [[خرسند]] از نزد معاویه بیرون آمد»<ref>ابن قتیبه دینوری، عبدالله، الامامة والسیاسیة، ص۱۹۱ - ۱۹۲.</ref>. | |||
شگفت است که بشنویم [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} سرزمینهای مسلمانان را طعمه یکی از خویشاوندان خود میکند تا او را به بیعت ولایتعهدی یزید [[راضی]] و [[خشنود]] سازد. لیک این واقعیتی است که در [[تاریخ]] خلافت معاویه رخ داد و پس از او نیز در میان [[خلفای اموی]] و [[عباسی]] به [[سنت]] بدل شد. | |||
معاویه خراج تمام سرزمینهای [[مصر]] و [[مغرب]] را طعمه [[عمرو بن عاص]] کرد، بدون اینکه درباره چیزی از آن از او بازخواستی کند. عمرو بن عاص این را با معاویه شرط کرده بود؛ یعقوبی میگوید: «مصر و مغرب، طعمه عمرو بن عاص بود؛ چه، روزی که بیعت نمود معاویه آن را برای او شرط کرد و متن شرطنامه چنین بود: «این چیزی است که [[معاویة بن ابی سفیان]] به [[عمرو بن عاص]] بخشید. [[مصر]] و [[مردم]] آن را بدو بخشید و شرط کرد که تا [[عمرو]] زنده باشد آنان در [[اختیار]] او باشند و از [[فرمان]] او سرنپیچند.... وردان به او گفت: ای پیرمرد! از عمرت جز به اندازه [[تشنگی]] خری باقی نمانده است. چرا برای [[فرزندان]] خود، پس از خود شرط نکردی؟ عمرو از [[معاویه]] خواست تا شرط را برهم زند، لیک معاویه نپذیرفت. عمرو از [[مال]] مصر، چیزی را برای معاویه نمیفرستاد، بلکه مقرری مردم را میداد و آنچه را باقی میماند، برای خویش برمیداشت»<ref>یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۹.</ref>. | |||
آنگونه که [[یعقوبی]] در [[تاریخ]] برآورد کرده، [[خراج]] مصر در آن [[روزگار]] سه میلیون دینار بوده است<ref>یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۹.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۹۴.</ref> | |||
===سنجشی میان [[سیاستهای مالی]] [[امام علی]]{{ع}} و معاویه=== | |||
معاویه و [[امویان]] در [[بیت المال]] و خراج [[مسلمانان]] از آن روی [[تصرف]] میکردند که آن را مال [[خدا]] میدانستند و برای خود هرگونه حقی را قائل بودند که در آن [[تبذیر]] و [[اسراف]] روا دارند و آن را طعمه و مایه [[خشنودی]] این و آن سازند، آن هم چه طعمهای! تمامی [[ولایت مصر]] که مردم و خراج مصر نیز در آن جای داشت، تا آن [[زمان]] که عمرو بن عاص نفس میکشید، طعمه او بود. [[آدمی]] میان سیاستهای مالی امویان و [[سیاست]] [[مالی]] امام علی{{ع}} و بازخواست آن [[حضرت]] از فرماندارانش، تفاوتی بسیار میبیند! | |||
اما اینک دو نمونه از [[نامههای امام علی]]{{ع}} به فرماندارانش را عرضه میداریم که در آنها از [[فرمانداران]] به سبب رفتارهای مالیشان بازخواست شده است. این دو [[نامه]] از آن روی عرضه میشوند تا تفاوت میان این دو سیاست که [[امت اسلامی]] در فاصله زمانی کوتاه با آنها به سر برد، نمایان گردد.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۹۷.</ref> | |||
====[[نامه امام]] علی{{ع}} به [[مصقلة بن هبیره]]==== | |||
یعقوبی میگوید: «[[امام]] به مصقلة بن هبیره، [[فرماندار]] اردشیر خُرّه، که خبر یافته بود [[خراج]] آنجا را [[بذل و بخشش]] میکند، نوشت: «خبری از تو به من رسیده است که [[باور]] کردن آن بر من گران آمد. شنیدهام تو خراج [[مسلمانان]] را میان بستگانت و درخواست کنندگان، دستهها و [[شاعران]] [[دروغگویی]] که نزدت میآیند، بخش میکنی، چنانکه گردو را. پس [[سوگند]] به خدایی که دانه را شکافت و [[جان]] را آفرید، به دقت این گزارش را بررسی خواهم کرد و اگر آن را درست یافتم، البته خویش را نزد من [[زبون]] خواهی یافت، پس از زیانکاران مباش، آنان که [[کوشش]] ایشان در [[زندگانی دنیا]] تباه گشته است و خود پندارند که [[کار نیک]] میکنند». | |||
پس [[مصقله]] به [[امام]] نوشت: «اما بعد، [[نامه]] [[امیرمؤمنان]] به من رسید. پس جویا شود، اگر درست بود، مرا [[مجازات]] و بیدرنگ از کار برکنار کند. اگر من از روزی که به کار گماشته شدهام تا هنگامی که نامه امیرمؤمنان به من رسیده است، از حوزه [[مأموریت]] خود دیناری یا درهمی یا چیزی جز آن ربوده باشم، هربردهای که دارم [[آزاد]] و [[گناهان]] [[ربیعه]] و [[مضر]] بر من است»<ref>یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۸.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۹۷.</ref> | |||
====[[نامه امام]] به [[عثمان بن حنیف انصاری]]==== | |||
[[امام علی]]{{ع}} خبر یافت که [[عثمان بن حنیف]]، [[فرماندار]] او بر [[بصره]]، به میهمانی مردمانی از [[اهل بصره]] [[دعوت]] شده، به آنجا رفته است، پس به او نوشت: | |||
«ای پسر [[حنیف]]! به من گزارش رسیده است که مردی از بزرگان بصره تو را به ولیمهای فرا خوانده است و تو به سوی آن خوان شتافتهای. خورشهای رنگارنگ و [[پاکیزه]] در برابرت نهادهاند و نوشابههای خوشگوار بر تو پیمودهاند. من چنین نمیپنداشتم که تو میهمانی مردمی را بپذیری که [[نیازمندان]] را میدانند و [[توانگران]] را میخوانند. پس بنگر که بر این سفره چه میخایی. | |||
آن لقمه را که [[حلال و حرام]] آن را نمیدانی، از دهان بیرون افکن و چیزی تناول کن که به [[پاکیزگی]] فراهم آوردن آن باور داشته باشی. | |||
بدان که هر [[پیروی]] را [[پیشوایی]] است که پیروی آن [[پیشوا]] کند و به [[روشنایی]] [[دانش]] وی روشنی گیرد. و بدان که پیشوای شما از نوشیدنی و خوردنی این [[جهان]]، به دو [[جامه]] فرسوده و دو گرده نان بسنده کرده است. آری شما توان چنین روشی ندارید، اما میتوانید با [[پارسایی]] و بازکوشی و [[پاکدامنی]] و دوری جستن از [[خطا]] مرا [[یاری]] دهید»<ref>یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۸.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۹۸.</ref> | |||
===بهکارگیری [[اموال]] برای رسیدن به اهداف [[سیاسی]]=== | |||
[[امویان]] [[بیت المال]] [[مسلمانان]] را به شکلی گسترده و نامحدود به کار میگرفتند تا به اهداف سیاسی خویش برسند. [[معاویه]] [[اموال مسلمانان]] را [[بذل و بخشش]] میکرد تا [[دوستی]] [[مردمان]] را به دست آورد و آنان را سوی خویش کشاند و در پیرامون خود گرد آورد. معاویه گرچه میدانست [[دارایی]] و [[مال]]، دوستی و مهر نمیآورد، لیک برای او همین کافی بود که میتوانست از رهگذر بذل و بخشش همین اموال، گروهی از بزرگانی که بر او [[خشم]] گرفته بودند، [[خشنود]] کند و شماری از بزرگان [[مخالفان]] خویش را ساکت سازد و [[وجدان]] آنان را بخرد. معاویه در این باره صاحب نظریه معروفی است. [[روایت]] شده است که [[روز]] [[بیعت]] [[ولایتعهدی]] [[یزید بن معاویه]]، [[شاعران]] و بزرگان برای تقدیم نشانههای دوستی و [[وفا]] به او و پدرش بر یکدیگر پیشی میگرفتند و او میدانست که تمامی چاپلوسیهایی که آن روز میشنود از [[راستی و درستی]] بهرهای ندارد، از همین روی به پدرش گفت: «ای [[امیرالمؤمنین]]! نمیدانیم که ما [[مردم]] را [[فریب]] میدهیم یا مردم ما را؟ معاویه گفت: هرگاه بر آن شدی تا کسی را فریب دهی و او نیز خود را به [[فریبخوردگی]] زد، چندان که تو به چیزی که از او میخواستی رسیدی، تو او را فریب دادهای»<ref>مبرد، ابوالعباس، الکامل، ص۳۰۵.</ref>. | |||
[[ابن اثیر]] میگوید: «[[احنف بن قیس سعدی]]، [[جاریة بن قدام سعدی]]، [[جون بن قتاده عیشمی]] و [[حنات بن یزید]] نزد [[معاویة بن یزید]] رفتند و معاویه هر یک از آنان را صد هزار درهم داد و حنات را هفتاد هزار درهم. | |||
هنگامی که در راه بازگشت بودند، هر یک مقدار پاداشی را که گرفته بود، گفت حنات نزد [[معاویه]] بازگشت و گفت: | |||
مرا در میان [[بنی تمیم]] خراب کردی! مگر نه اینکه نسبم صحیح است و سالمندم؟ آیا در میان عشیرهام [[فرمانروا]] نیستم؟ معاویه گفت: آری. حنات گفت: پس چرا به من کمتر از بقیه [[پاداش]] دادی؟ (حنات در [[جنگ جمل]] در رکاب [[عایشه]] جنگیده بود و [[احنف]] و [[جاریه]] [[هوادار علی]] بودند). معاویه گفت: «من از آنان دینشان را خریدم و تو را به دینت و نظری که درباره [[عثمان]] داری، وانهادم. (حنات [[هوادار]] عثمان بود). حنات گفت: «پس [[دین]] مرا نیز بخر». معاویه [[فرمان]] داد که پاداش او را کامل کنند. سپس حنات درگذشت و معاویه پاداش او را نداد»<ref>ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۶۸.</ref>. | |||
معاویه [[تصمیم]] گرفت [[مغیرة بن شعبه]] را از [[حکمرانی]] [[کوفه]] برکنار کند و [[سعید بن عاص]] را به جای او بنشاند. [[مغیره]] چون از این تصمیم [[آگاه]] شد، سوی معاویه رفت و او را [[ترغیب]] کرد که پس از وی با [[یزید]] [[بیعت]] شود. معاویه به او گفت: چه کسی در این کار مرا [[یاری]] میرساند؟ مغیره گفت: کوفه با من و بصریان هم با زیاد. معاویه گفت: بر سر کارت بازگرد و با معتمدان خویش در این باره صحبت کن. | |||
[[ابن اثیر]] میگوید: «مغیره نزد [[یاران]] خویش بازگشت. آنان به او گفتند: چه خبر؟ مغیره گفت: پای معاویه را در [[سفر]] دور و درازی از [[امت]] محمد نهادم و در کارشان چنان رخنه انداختم که هیچگاه به هم بر نخواهد آمد. مغیره به کوفه بازگشت و با معتمدان خویش و آنان که میدانست هوادار [[اموی]] هستند، درباره کار یزید صحبت کرد و آنان برای [[بیعت با یزید]] پاسخ مثبت دادند. مغیره ده نفر از آنان را سوی معاویه فرستاد.... هر کدام را سی هزار درهم داد و پسرش [[موسی بن مغیره]] را سرکرده آنان کرد. آنان نزد [[معاویه]] رفتند و [[بیعت با یزید]] را در چشم او آراستند و از او خواستند تا [[ولایتعهدی]] را به [[یزید]] دهد. | |||
معاویه گفت: در علنی ساختن این موضوع [[شتاب]] نکنید و بر همین نظر باشید. سپس به موسی گفت: پدرت [[دین]] اینان را به چند خرید؟ موسی گفت: سی هزار درهم. معاویه گفت: ارزان فروختهاند»<ref>ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۴.</ref>. | |||
در روایتی دیگر آمده است: «پسرش [[عروه]] را همراه آنان فرستاد. معاویه پنهانی به عروه گفت: پدرت دین اینان را به چند خرید؟ عروه گفت: به چهارصد درهم. معاویه گفت: دین اینان را نزدشان ارزان یافت»<ref>ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۵.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۹۹.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |