پرش به محتوا

معاویة بن ابی سفیان در معارف و سیره حسینی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۹۶: خط ۲۹۶:
افزون بر این عملاً به او [[اعلان]] [[جنگ]] داده و او را مستحق هر گونه [[تحقیر]] و [[مجازات]] دانسته است.
افزون بر این عملاً به او [[اعلان]] [[جنگ]] داده و او را مستحق هر گونه [[تحقیر]] و [[مجازات]] دانسته است.
و این نشان می‌دهد [[مبارزه]] با [[بنی‌امیه]] از [[زمان]] یزید شروع نشد؛ بلکه از زمان پدرش آغاز گردیده بود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۲۷۸.</ref>.
و این نشان می‌دهد [[مبارزه]] با [[بنی‌امیه]] از [[زمان]] یزید شروع نشد؛ بلکه از زمان پدرش آغاز گردیده بود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۲۷۸.</ref>.
==[[حکومت معاویه]] بزرگ‌ترین [[فتنه]]!==
[[مروان بن حکم]] در نامه‌ای به [[معاویه]] نوشت: من از ایجاد [[شورش]] و فتنه توسط حسین [[آسوده]] نیستم و [[گمان]] می‌کنم که تو روزهای طولانی و [[سختی]] را با حسین در پیش داری!
معاویه نیز به [[امام حسین]]{{ع}} نامه‌ای به این مضمون نوشت:
«خبردار شدم که جمعی از [[مردم کوفه]] تو را به [[اختلاف]] و درگیری فرا خوانده‌اند. در حالی که تو عراقیان را آزموده‌ای و می‌دانی چگونه کار پدر و برادرت را تباه ساختند (و با آنها [[بی‌وفایی]] کردند) از [[خدا]] بترس و به یاد [[پیمان صلح]] باش؛ چراکه اگر تو با من [[کید]] و [[مکر]] نمایی، من نیز چنین خواهم کرد!».
امام حسین{{ع}} در پاسخ نوشت: «نامه‌ات به دستم رسید؛ من سزاوار نسبت‌هایی که به من داده شده است، نیستم و جز [[خداوند]] کسی نمی‌تواند [[انسان]] را به [[نیکی‌ها]] [[هدایت]] کند. من اکنون بنای [[مبارزه]] و [[مخالفت]] با تو را ندارم و البته گمان نمی‌کنم که برای [[ترک جهاد]] با تو، نزد خداوند عذری داشته باشم و من هیچ فتنه‌ای را، بزرگ‌تر از [[فرمانروایی]] تو بر این [[امت]] نمی‌شناسم!!!».
معاویه با خواندن [[نامه]] گفت: {{متن حدیث|إِنْ أَثَرْنَا بِأَبي عَبْدِاللهِ إِلَّا أَسَداً}}؛ «ما [[اباعبدالله]] ([[حسین بن علی]]) را جز یک شیر نمی‌یابیم! (و مبارزه با شیر خطرناک است!)»<ref>{{متن حدیث|أَتَانِي کِتَابُكَ، وَ أَنَا بِغَیْرِ الَّذِي بَلَغَكَ عَنِّي جَدِیرٌ، وَ الْحَسَنَاتُ لَا یَهْدِي لَهَا إِلَّا اللهُ، وَ مَا أَرَدْتُ لَكَ مُحَارِبَةً وَ لَا عَلَیْكَ خِلَافاً، وَ مَا أَظُنُّ أَنَّ لِي عِنْدَاللهِ عُذْراً فِي تَرْکِ جِهَادِكَ!! وَ مَا أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ وِلَایَتِكَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ!!!}}؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۷، ص۱۳۷ (شرح حال امام حسین{{ع}}).</ref>.
آری [[شجاعت امام حسین]]{{ع}} از همان آغاز کار چنان آشکار بود که حتی [[دشمن]] خطرناک و [[قلدری]] همچون معاویه او را «شیر» خطاب می‌کرد، او به [[حق]] پسر [[شیر خدا]] بود، {{عربی|أَسَدُاللهِ و أَسَدُ رَسُولِهِ}}، و جز این انتظاری از او نمی‌رفت.
این نامه‌های آتشین، [[آتش]] [[کینه]] و [[عداوت]] را در [[دل]] [[بنی‌امیه]] [[روز]] به روز شعله‌ورتر می‌ساخت و در [[انتظار]] [[انتقام]] به سر می‌بردند، ولی تردیدی نیست که این [[نامه‌ها]] در مهار کردن خود کامگی‌های این [[دودمان]] [[آلوده]] و [[شجره خبیثه]] تأثیر عمیقی داشت.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۲۸۴.</ref>.
==[[نکوهش]] [[معاویه]] بر [[انتخاب]] یزید==
قاضی نعمان مصری<ref>قاضی نعمان بن محمد مصری از علمای امامیه (متوفای ۳۶۳ق) نویسنده کتاب دعائم الاسلام است.</ref> نقل می‌کند که [[امام حسین]]{{ع}} نامه‌ای به معاویه نوشت و در آن [[نامه]] او را به خاطر کارهای [[زشتی]] که انجام می‌داد، [[سرزنش]] و محکوم کرد.
از جمله در آن نامه آمده است: «تو پسر جوانت را که خمر می‌نوشد و با سگ‌ها [[بازی]] می‌کند، بر تخت [[حکومت]] نشانده‌ای.
بنابراین، در [[امانت]]، [[خیانت]] و [[مسلمین]] را [[بدبخت]] کرده‌ای و [[حق]] [[فرمان]] پروردگارت را ادا نکرده‌ای.
تو چگونه مردی باده نوش را بر [[امت محمد]] [[فرمانروایی]] داده‌ای؟ در حالی که نوشنده مسکرات از [[فاسقان]] است و از [[اشرار]] به شمار می‌آید. باده نوش، حتی بر درهمی [[امین]] نیست، چه رسد بر یک [[امت]]؟!!
به زودی به [[کیفر]] عملت خواهی رسید، در آن [[زمان]] که پرونده [[عذرخواهی]] (و طومار [[زندگی]]) بسته شود!»<ref>{{متن حدیث|ثُمَّ وَلَّيْتَ ابْنَكَ وَ هُوَ غُلَامٌ يَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ يَلْهُو بِالْكِلَابِ فَخُنْتَ أَمَانَتَكَ وَ أَخْزَيْتَ رَعِيَّتَكَ وَ لَمْ تُؤَدِّ نَصِيحَةَ رَبِّكَ فَكَيْفَ تُوَلِّي عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ{{صل}} مَنْ يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ وَ شَارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْفَاسِقِينَ وَ شَارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرَارِ وَ لَيْسَ شَارِبُ الْمُسْكِرِ بِأَمِينٍ عَلَى دِرْهَمٍ فَكَيْفَ عَلَى الْأُمَّةِ فَعَنْ قَلِيلٍ تَرِدُ عَلَى عَمَلِكَ حِينَ تُطْوَى صَحَائِفُ الِاسْتِغْفَارِ}}؛ دعائم الاسلام، ج۲، ص۱۳۳، ح۴۶۸.</ref>.
[[امام]]{{ع}} [[آینده]] بسیار تاریک [[جامعه اسلامی]] را بعد از روی کار آمدن یزید [[پیش‌بینی]] کرد و به پدر گمراهش معاویه گوشزد نمود، ولی او [[گوش]] [[شنوایی]] نداشت که [[پیام]] حق را [[درک]] کند، [[غرق]] [[آرزوها]] و گرفتار خیالات خام خویش بود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۲۸۵.</ref>.
==پاسخ کوبنده امام{{ع}} به معاویه==
معاویه که برای زمینه‌سازی [[خلافت یزید]] و گرفتن [[بیعت]] به [[حجاز]] آمده بود، در [[مدینه]] جلساتی را تشکیل داد. از جمله در روز دوم ورودش، سراغ [[حسین بن علی]]{{ع}} و [[ابن عباس]] فرستاد. ابن عباس زودتر آمد، [[معاویه]] با وی به صورت آهسته مشغول [[گفتگو]] شد، تا آن‌که حسین{{ع}} وارد شد. معاویه وقتی که حسین{{ع}} را دید در سمت راست خویش بالشتی را برای وی آماده کرد. [[امام حسین]]{{ع}} وارد شد (و برای [[رعایت ادب]] [[اسلامی]]) [[سلام]] کرد. معاویه وی را در سمت راست خویش نشاند و از او جویای احوال [[فرزندان امام حسن]]{{ع}} شد. (و [[احترام]] نمود).
پس از آن معاویه خطبه‌ای را درباره [[خلافت]] و [[بیعت]] برای فرزندش یزید خواند و از [[فضایل]] او یاد کرد و خواستار بیعت برای او شد.
ابن عباس دستش را برای [[سخن گفتن]] بالا برد و آماده شد که پاسخ معاویه را بدهد، ولی امام حسین{{ع}} به وی اشاره کرد و فرمود: «دست نگهدار! مقصود او (معاویه) از سخنانش من هستم و به من بیش از همه [[تهمت]] زده است». ابن عباس [[سکوت]] کرد و حسین{{ع}} ایستاد و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود]] بر [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} فرمود: «اما بعد (از حمد و ثنای الهی) ای معاویه! هر گوینده‌ای هر چند بسیار طولانی در وصف [[رسول خدا]]{{صل}} سخن بگوید، هرگز نمی‌تواند از همه اوصاف آن حضرت، بخشی را ادا کند.
بی‌گمان دانستم که تو درباره [[جانشین]] [[واقعی]] بعد از رسول خدا{{صل}} کمتر سخن گفته‌ای و از بیان جریان واقعی آن طفره رفته‌ای.
هیهات ای معاویه! سپیدی صبح، [[تاریکی]] و [[ظلمت]] شدید شب را [[رسوا]] کرد، و [[روشنایی]] [[خورشید]]، [[نور]] چراغ‌ها را بی‌فروغ ساخت. تو به حد [[افراط]] [[برتری‌جویی]] کردی و به اندازه‌ای [[بیت المال]] را به خود اختصاص دادی که به حد اجحاف رساندی و به گونه‌ای ([[حق خدا]] و [[خلق]]) را منع کردی تا آنجا که به وصف [[بخل]] گرفتار شدی. [[ستمگری]] را از حد گذراندی. سهم حق‌دار را به او نپرداختی، تا این که [[شیطان]]، بهره فراوان و نصیب کامل خود را، به دست آورد.
من می‌دانم تو برای چه هدفی از [[کمالات]] یزید و [[سیاست]] و مدیریتش درباره [[امت محمد]]{{صل}} گفته‌ای! تو با این توصیفات می‌خواهی [[مردم]] را درباره یزید [[گمراه‌سازی]] و دچار [[اشتباه]] کنی. گویا تو کسی را که در پرده است و مردم او را نمی‌شناسند معرفی می‌کنی؟ یا فردی را که اعمالش از دید مردم پنهان است وصف می‌نمایی؟ یا از کسی خبر می‌دهی که با [[دانش]] ویژه‌ای او را [[کشف]] کرده‌ای؟!
در حالی که یزید با [[اندیشه]] و [[اعمال]] خویش، خود را معرفی کرده است. پس تو برای یزید سرنوشتی را رقم بزن که خود به آن علاقمند است که همان [[جنگ]] و [[ستیز]] با سگان ستیزه‌جو و [[بازی]] کبوتران نر و ماده و تماشای [[زنان]] نوازنده و خواننده و هرزه و نواختن آلات [[لهو و لعب]] است، که او را در این زمینه پیشرو خواهی یافت، و رها کن آنچه را اکنون درصدد آن هستی. (ای [[معاویه]]!) چه فایده که افزون بر گناهانت، با [[وزر]] وبال [[گناهان]] [[خلق]] (که بر عهده گرفته‌ای) [[خدا]] را [[ملاقات]] کنی؟!
به خدا [[سوگند]]! تو راه [[باطل]] را در [[بیدادگری]]، و [[خشم]] و [[غضب]] را در [[ستمگری]] پیموده‌ای، تا آنجا که پیمانه آن را پر نمودی؛ در حالی که میان تو و [[مرگ]] جز به اندازه یک چشم بر هم زدن فاصله نیست! پس از آن، با اعمالی مشخص، در روزی آشکار، بر خدا وارد می‌شوی و چاره‌ای جز این نخواهی داشت.
تو را در حالی می‌بینم که به ما [[بدی]] کردی و [[حق]] [[پدران]] ما را از ما منع نموده‌ای، و حال آن‌که به خدا سوگند! [[پیامبر]]{{صل}} از [[زمان]] ولادت، ما را [[وارث]] آن کرده بود، و همان استدلالی که پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} (در [[جریان سقیفه]]) آوردند، تو نیز علیه ما آوردی!
وی ([[خلیفه اول]]) آن [[دلایل]] را [[باور]] کرد، ولی بعداً [[انصاف]] داد (و به خطای خود اعتراف کرد) در نتیجه دست به توجیهات زد و هر چه خواستید، انجام دادید و چنین و چنان گفتید تا این که امر [[حکومت]] به دست تو (ای [[معاویه]]) افتاد، البته از راهی که [[هدف]] آن غیر از تو بود؛ صاحبان [[خرد]] باید [[عبرت]] بگیرند.
و یادآوری کردی که آن [[مرد]] ([[عمرو بن عاص]]) در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} به عنوان [[امیر]] از طرف حضرت [[انتخاب]] شده بود، آری چنین بود. آن [[روز]] عمرو بن عاص به خاطر [[همراهی]] و [[بیعت]] با [[پیامبر]]{{صل}}، دارای فضیلتی بود، ولی با این حال به گونه‌ای عمل کرد که [[مردم]] [[امارت]] وی را نپذیرفتند و [[کارهای ناپسند]] او را برشمردند، تا جایی که پیامبر{{صل}} فرمود: «ای [[مهاجران]]! از امروز به بعد جز من کسی بر شما امارت نخواهد داشت». چگونه به عمل [[منسوخ]] پیامبر{{صل}} که در شرایط خاصی صورت گرفت (سپس آن را [[نسخ]] فرمود) می‌توان [[تمسک]] جست؟
یا چگونه با کسی [[همدمی]] که نمی‌توان به او [[اعتماد]] کرد؟ و اطراف تو کسی است که [[دین]] و خویشاوندی‌اش مورد [[اطمینان]] نیست، تو می‌خواهی مردم را به سوی مردی اسراف‌گر و فریب‌خورده سوق دهی و آنان را در مسیری بیندازی که وی در دنیایش [[لذت]] ببرد و تو [[آخرت]] خویش را بر باد دهی، به [[یقین]] این همان [[زیان]] آشکار است...!<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ: یَا مُعَاوِیَةُ! فَلَنْ یُؤَدِّی الْقَائِلُ وَ إِنْ أَطْنَبَ فِي صِفَةِ الرَّسُولِ{{صل}} مِنْ جَمِیعٍ جُزْءاً، وَ قَدْ فَهِمْتُ مَا لَبِسْتَ بِهِ الْخَلَفَ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ مِنْ إِیجَازِ الصِّفَةِ وَ التَّنَکُّبِ عَنِ اسْتِبْلَاغِ الْبَیْعَةِ، وَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ یَا مُعَاوِیَةُ! فَضَحَ الصُّبْحُ فَحْمَةَ الدُّجَی، وَ بَهَرَتِ الشَّمْسُ أَنْوَارَ السُّرُجِ، وَ لَقَدْ فَضَّلْتَ حَتَّی أَفْرَطْتَ، وَ أسْتَأْثَرْتَ حَتَّی أَجْحَفْتَ، وَ مَنَعْتَ حَتَّی بَخِلْتَ، وَ جَرْتَ حَتَّی جَاوَزْتَ. مَا بَذَلْتَ لِذِي حَقٍّ مِنْ أَتَمِّ حَقِّهِ بِنَصِیبٍ حَتَّی أَخَذَ الشَّیْطَانُ حَظَّهُ الْأَوْفَرَ، وَ نَصِیبَهُ الْأَکْمَلَ، وَ فَهِمْتُ مَا ذَکَرْتَهُ عَنْ یَزِیدَ مِنِ اکْتِمَالِهِ وَ سِیَاسَتِهِ لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ{{صل}}، تُرِیدُ أَنْ تُوَهِّمَ النَّاسَ فِي یَزِیدَ، کَأَنَّكَ تَصِفُ مَحْجُوباً، أَوْ تَنْعِتُ غَائِباً، أَوْ تَخْبِرُ عَمَّا کَانَ مِمَّا احْتَوَیْتَهُ بِعِلْمٍ خَاصٍّ، وَ قَدْ دَلَّ یَزِیدُ مِنْ نَفْسِهِ عَلَی مَوْقِعِ رَأْیِهِ، فَخُذْ لِیَزِیدَ فِیمَا أَخَذَ بِهِ مِنِ اسْتِقْرَائِهِ الْکِلَابَ الْمُهَارَشَةَ عِنْدَ التَّحَارُشِ، وَ الْحَمَامِ السَّبْقِ لِأَتْرَابِهِنَّ، وَ الْقِینَاتِ ذَوَاتِ الْمَعَازِفِ، وَ ضُرُوبِ الْمَلَاهِي، تَجِدُهُ نَاصِراً، وَ دَعْ عَنْكَ مَا تُحَاوِلُ.
فَمَا أَغْنَاكَ أَنْ تَلْقَی اللهَ جَوْرَ هَذَا الْخَلْقِ بِأَکْثَرَ مِمَّا أَنْتَ لَاقِیهِ، فَوَاللهِ مَا بَرِحْتَ تُقَدِّرُ بَاطِلاً فِي جَوْرٍ، وَ حَنَقاً فِي ظُلْمٍ، حَتَّی مَلَأْتَ الْأَسْقِیَةَ، وَ مَا بَیْنَكَ وَ بَیْنَ الْمَوْتِ إِلَّا غَمْضَهٌ، فَتَقْدِمَ عَلَی عَمَلٍ مَحْفُوظٍ فِي یَوْمٍ مَشْهُودٍ، وَ لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ، وَ رَأَیْتُكَ عَرَضْتَ بِنَا بَعْدَ هَذَا الأَمْرِ، وَ مَنَعْتَنَا عَنْ آبَائِنَا، وَ لَقَدْ لَعَمْرُ اللهِ أَوْرَثَنَا الرَّسُولُ{{صل}} وِلَادَةً، وَ جِئْتَ لَنَا بِهَا مَا حَجَجْتُمْ بِهِ الْقَائِمَ عِنْدَ مَوْتِ الرَّسُولِ، فَأَذْعَنَ لِلْحُجَّةِ بِذَلِكَ، وَ رَدَّهُ الْإِیمَانُ إِلَی النَّصْفِ، فَرَکِبْتُمُ الْأَعَالِیلَ، وَ فَعَلْتُمُ الْأَفَاعِیلَ، وَ قُلْتُمْ: کَانَ وَ یَکُونُ، حَتَّی أَتَاكَ الْأَمْرُ یَا مُعَاوِیَةُ مِنْ طَرِیقٍ کَانَ قَصْدُهَا لِغَیْرِكَ، فَهُنَاكَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ، وَ ذَکَرْتَ قِیَادَةَ الرَّجُلِ الْقَوْمَ بِعَهْدِ رَسُولِ اللهِ{{صل}} وَ تَأْمِیرَهُ لَهُ، وَ قَدْ کَانَ ذَلِكَ وَ لِعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ یَوْمَئِذٍ فَضِیلَةٌ بِصُحْبَةِ الرَّسُولِ، وَ بَیْعَتِهِ لَهُ، وَ مَا صَارَ لِعَمْروٍ یَوْمَئِذٍ حَتَّی أَنِفَ الْقُوْمُ إِمْرَتَهُ، وَ کَرِهُوا تَقْدِیمَهُ وَ عَدُّوا عَلَیْهِ أَفْعَالَهُ فَقَالَ{{صل}}: «لَا جَرَمَ مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ لَا یَعْمَلُ عَلَیْکُمْ بَعْدَ الْیَوْمِ غَیْرِي» فَکَیْفَ یُحْتَجُّ بِالْمَنْسُوخِ مِنْ فِعْلِ الرَّسُولِ فِي أَوْکَدِ الْأَحْوَالِ وَ أَوْلَاهَا بِالْمُجْتَمَعِ عَلَیْهِ مِنَ الصَّوَابِ؟ أَمْ کَیْفَ صَاحَبْتَ بِصَاحِبٍ تَابِعٍ وَ حَوْلُكَ مَنْ لَا یُؤْمَنُ فِي صُحْبَتِهِ، وَ لَا یَعْتَمِدُ فِي دِینِهِ وَ قَرَابَتِهِ، وَ تَتَخَطَّاهُمْ إِلَی مُسْرِفٍ مَفْتُونٍ، تُریدُ أَنْ تَلْبِسَ النَّاسَ شُبْهَةً یَسْعَدُ بِهَا الْبَاقِي فِي دُنْیَاهُ، وَ تَشْقَى بِهَا فِي آخِرَتِكَ، إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ...}}. الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۷ - ۲۰۹؛ اعیان الشیعة، ج۱، ص۵۸۳ - ۵۸۴.</ref>
این [[خطبه]] حساب شده و منطقی، و در عین حال صریح و [[شجاعانه]] بیانگر این [[حقیقت]] است که اولاً: [[امام حسین]]{{ع}} سعی داشت با [[منطق]] و [[استدلال]] روشن، جلو خودکامگی‌های [[معاویه]] را - مخصوصاً در [[نصب]] یزید به [[خلافت]] - بگیرد و عواقب شوم [[دنیوی]] و [[اخروی]] آن را نمایان کند. صفات [[زشت]] [[واقعی]] یزید را بر شمرد، امواج خروشان [[افکار عمومی]] [[مسلمین]] را بر ضد او نشان دهد.
ثانیاً: به معاویه گوشزد کرد که افکار عمومی مسلمین بر ضد تو و مخصوصاً بر ضد یزید است، همه از سوابق زشت او [[آگاه]] شده‌اند و [[پرده‌پوشی]] بر آن ممکن نیست.
اضافه بر همه اینها نزدیک بودن پایان [[عمر]] او و بازخواست در [[دادگاه]] [[عدل الهی]] را به او یادآور شد و او را به شدت [[انذار]] کرد.
همه اینها نشان می‌دهد که بر خلاف [[پندار]] بعضی از گویندگان، [[امام حسین]]{{ع}} در عصر [[خلافت معاویه]] هرگز دست از [[مبارزه]] با او و یارانش برنداشت.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۲۸۶.</ref>.
==من کسی را صالح‌تر از یزید نمی‌دانم!!==
معاویه پس از ایراد آن [[خطبه]] (خطبه پیشین) و شنیدن پاسخ کوبنده امام حسین{{ع}} به مدت سه [[روز]] از [[مردم]] فاصله گرفت و بیرون نیامد (تا غوغای مردم فرو نشیند) پس از سه روز از [[منزل]] خارج شد و دستور داد که مردم را در [[مسجد]] جمع کنند.
مردم در مسجد [[اجتماع]] کردند و آنها که از [[بیعت با یزید]] [[امتناع]] کرده بودند، کنار [[منبر]] نشستند.
معاویه [[حمد]] و [[ثنای الهی]] را به جای آورد، آنگاه در فضل یزید و قرائت قرآنش سخن گفت! سپس گفت: ای [[مردم مدینه]]! من مصمم هستم که برای یزید [[بیعت]] بگیرم و از این رو، [[شهر]] و روستایی نبود جز آن‌که برای بیعتش افرادی را اعزام کردم، و مردم همه [[تسلیم]] شدند و بیعت کردند. من بیعت مردم مدینه را تأخیر انداختم؛ چراکه با خود گفتم: بزرگ این [[قوم]] و اصل و ریشه آن اینجاست و اینان کسانی‌اند که من در امر بیعت با آنها مشکلی ندارم و کسانی که از بیعت با یزید امتناع کردند، به [[مهربانی]] با او سزاوارترند! به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر کسی را می‌یافتم که از یزید جهت [[تصدی]] امر [[خلافت]] بهتر وشایسته‌تر بود، برای همان شخص [[بیعت]] می‌گرفتم!!
[[امام حسین]]{{ع}} برخاست و گفت: {{متن حدیث|وَاللهِ لَقَدْ تَرَکْتَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ أَباً وَ أَمّاً وَ نَفْساً}}؛ «به [[خدا]] [[سوگند]]! تو کسی را که از یزید از جهت پدر، مادر و ارزش‌های فردی ([[دینی]] و [[صفات انسانی]]) بهتر است، کنار گذاشتی».
[[معاویه]] گفت: گویا خودت را می‌گویی؟!
فرمود: آری!
معاویه گفت: پاسخش آن است که آری از نظر مادر، به جانم سوگند! مادر تو از مادر وی (یزید) بهتر است. اگر مادرت هیچ فضیلتی نداشت، جز آن‌که زنی از [[زنان]] [[قریش]] بود، کافی است،؛ چراکه زنان قریش [[افضل]] همه زنانند! چه برسد به این که وی دختر [[رسول]] خداست. علاوه بر آن‌که [[دین]] و سابقه وی در [[اسلام]]، [[فضیلت]] دیگری است. بنابراین، به خدا سوگند! مادرت از مادرش بهتر است.
و اما پدرت؛ بدان که پدر تو کار پدرش را (معاویه) به خدا واگذار کرد و (در آن [[منازعه]]) [[خداوند]] پدرش را بر پدر تو [[پیروز]] ساخت.
امام حسین{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|حَسْبُكَ جَهْلُكَ! آثَرْتَ الْعَاجِلَ، عَلَی الْآجِلِ}}؛ «چه قدر [[نادانی]]؛ تو دنیای زودگذر را بر [[آخرت]] برگزیدی! (و با [[نیرنگ]] و [[حیله]] بر تخت [[قدرت]] نشستی)».
معاویه گفت: و اما این که خودت را [[برتر]] از یزید می‌دانی، به خدا سوگند! یزید برای [[سرپرستی]] [[امت محمد]] از تو بهتر است!
امام حسین{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|هَذَا هُوَ الْإِفْكُ وَ الزُّورُ، یَزِیدُ شَارِبُ الْخَمْرِ وَ مُشْتَري اللَّهْوِ خَیْرٌ مِنِّي}}؛ «این سخن تو بسیار نادرست و [[باطل]] است، آیا یزیدِ شارب الخمر و آن کس که خریدار [[لهو]] و [[گناه]] است، از من بهتر است؟!».
معاویه که پاسخی نداشت، گفت: پسر عمویت را [[ناسزا]] مگو؛ چراکه اگر نزد وی از او [[بدگویی]] کنی (آنقدر [[بردبار]] است که) هرگز به تو ناسزا نخواهد گفت!!!
معاویه که در برابر سخنان محکم امام حسین{{ع}} [[درمانده]] شده بود، رو به [[مردم]] کرد و گفت: ای مردم! شما می‌دانید [[رسول خدا]]{{صل}} از [[دنیا]] رفت ولی کسی را [[خلیفه]] قرار نداد! [[مسلمانان]] [[ابوبکر]] را خلیفه کردند! و [[بیعت]] و [[خلافت]] او، بیعتی صحیح بود. ابوبکر به [[کتاب خدا]] و [[سنت]] رسولش عمل کرد و هنگامی که وقت مرگش فرا رسید، رأیش بر این قرار گرفت که [[عمر]] را به [[جانشینی]] خود برگزیند. عمر نیز به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کرد، تا هنگام مرگش چنین به خاطرش رسید که خلافت را به [[شورای شش نفره]] واگذار نماید. در نتیجه ابوبکر برای بعد از خودش راهی را پیش گرفت که رسول خدا{{صل}} انجام نداده بود و عمر نیز به شیوه‌ای عمل کرد که ابوبکر آن‌گونه عمل نکرده بود. همه اینها کارهایی را که به تشخیصشان به نفع [[مسلمین]] بوده، انجام دادند؛ من هم تشخیص داده‌ام، برای [[جلوگیری از اختلاف]] و پراکندگی! و با یک نظر منصفانه! جهت مسلمانان، برای یزید بیعت بگیرم<ref>الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۱۲.</ref>.
[[معاویه]] از یک سو می‌دانست اگر [[مدینه]] - یعنی کانون هدایت‌های [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} و مرکز بزرگان [[اسلام]] اعمّ از [[مهاجران]] و [[انصار]] و [[فرزندان]] آنها - با فرزند او بیعت نکند کار او سامان نمی‌گیرد و مناطق دیگری که بیعت کرده‌اند تدریجاً باز می‌گردند؛ لذا سعی داشت به هر حیله‌ای شده برای یزید بیعت بگیرد: از طریق [[تطمیع]]، [[تهدید]]، [[فریب]] و [[نیرنگ]] و هر وسیله ممکن دیگر. ولی کسی که نقشه‌های او را نقش بر آب کرد و او را در رسیدن به مقصود ناکام گذاشت، [[امام حسین]]{{ع}} بود که در جلسات [[تبلیغی]] معاویه حضور می‌یافت و با [[فصاحت]] و [[بلاغت]] و شجاعتی که از پدر بزرگوارش علی{{ع}} به [[ارث]] برده بود، [[دهان]] معاویه را می‌بست و نیرنگ او را برای همه [[مردم]] فاش می‌ساخت.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۲۹۰.</ref>.
==خطبه‌ای بسیار مهم و سرنوشت‌ساز==
[[سُلیم]] بن قیس [[روایت]] کرده است که: «یک سال قبل از [[مرگ معاویه]]، امام حسین{{ع}} به [[اتفاق]] [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن جعفر]] به [[حج]] رفت. در این [[سفر]] [[امام]]{{ع}} مردان و [[زنان]] [[بنی‌هاشم]] و [[خادمان]] آنها را و از [[انصار]] هر کس را که با امام{{ع}} و [[اهل]] بیتش آشنا بود جمع کرد. سپس به سراغ [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} - آنها که به [[درستی]] و [[تقوا]] معروف بودند، و در [[موسم حج]] حضور داشتند - فرستاد و همه آنها را در [[منا]] جمع فرمود. در نتیجه جمعیتی بیش از هفتصد نفر در آن مکان [[اجتماع]] کردند که اکثر آنها از [[تابعین]] و حدود دویست نفر نیز از اصحاب رسول خدا{{صل}} بودند. [[امام حسین]]{{ع}} برخاست و میان آنان خطبه‌ای ایراد کرد. پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] فرمود: «اما بعد! همه شما دیدید، دانستید و [[شاهد]] بودید که این [[مرد]] [[طغیان‌گر]] ([[معاویه]]) با ما و [[شیعیان]] ما چه کرده است؟! من اکنون می‌خواهم از شما اموری را بپرسم که اگر راست گفتم، مرا [[تصدیق]] کنید و اگر (خدای ناکرده) خلاف گفتم، تکذیبم نمایید! و شما را به [[حق خداوند]] و [[پیامبر خدا]]{{صل}} و نسبتی که با پیامبرتان دارم، [[سوگند]] می‌دهم که حادثه امروز را به [[مردم]] برسانید و سخنانم را برای آنان بازگو کنید و در شهرهایتان افراد مطمئن از مردم را [[دعوت]] کنید!».<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِيَةَ قَدْ فَعَلَ بِنَا وَ بِشِيعَتِنَا مَا قَدْ رَأَيْتُمْ وَ عَلِمْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْ شَيْ‌ءٍ فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِي وَ إِنْ كَذَبْتُ فَكَذِّبُونِي أَسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ حَقِّ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} وَ حَقِّ قَرَابَتِي مِنْ نَبِيِّكُمْ لَمَّا سَتَرْتُمْ مَقَامِي هَذَا وَ وَصَفْتُمْ مَقَالَتِي وَ دَعَوْتُمْ أَجْمَعِينَ فِي أَنْصَارِكُمْ مِنْ قَبَائِلِكُمْ مَنْ أَمِنْتُمْ مِنَ النَّاسِ}}</ref>.
در [[روایت]] دیگری آمده است که پس از جمله «اگر سخنم نادرست باشد، آن را [[تکذیب]] نمایید» فرمود: «سخن مرا بشنوید و یادداشت کنید، و هنگامی که به [[شهرها]] و قبیله‌هایتان بازگشتید، افراد مورد [[اعتماد]] از مردم را، به سوی (اهداف) ما فرا خوانید؛ چراکه من می‌ترسم امر [[دین]] کهنه و نابود شود و [[حق]] از بین برود، و مغلوب شود، هر چند که [[خداوند]] نورش را کامل می‌کند، اگر چه [[کافران]] آن را ناخوشایند دارند!»<ref>{{متن حدیث|اسْمَعُوا مَقَالَتِي وَ اكْتُبُوا قَوْلِي ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَمْصَارِكُمْ وَ قَبَائِلِكُمْ فَمَنْ أَمِنْتُمْ مِنَ النَّاسِ وَ وَثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إِلَى مَا تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا فَإِنِّي أَتَخَوَّفُ أَنْ يَدْرُسَ هَذَا الْأَمْرُ وَ يَذْهَبَ الْحَقُّ وَ يُغْلَبَ {{متن قرآن|وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ...}}}}</ref>.
آنگاه [[امام]]{{ع}} هر چه از [[آیات قرآن]] که درباره [[اهل بیت]] نازل شده بود را [[تلاوت]] و [[تفسیر]] فرمود و تمام سخنانی که [[رسول خدا]]{{صل}} درباره پدرش (علی{{ع}}) و مادرش ([[حضرت زهرا]]{{س}}) و برادرش و درباره خودش و [[اهل]] بیتش فرموده بود، نقل کرد و [[اصحاب]] نیز گفتارش را [[تصدیق]] کرده، می‌گفتند: همه ما این سخنان را شنیده‌ایم و [[تابعین]] نیز می‌گفتند: ما نیز این [[اخبار]] را از افراد [[موثق]] و مورد [[اعتماد]] [[صحابه]] شنیده‌ایم.
آنگاه امام فرمود:
{{متن حدیث|أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ إِلَّا حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَ بِدِينِهِ‌...}}؛ شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! این سخنان را برای کسانی که به آنان و دینشان اعتماد دارید، نقل کنید».
[[سلیم بن قیس]] می‌گوید: از جمله اموری که [[امام حسین]]{{ع}} آنان را به اقرارش سوگند داد، این بود که فرمود: «شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[برادر رسول خدا]]{{صل}} بود، در آن [[زمان]] که رسول خدا{{صل}} یارانش را با یکدیگر [[برادر]] قرار داد، میان علی و خودش، [[عقد برادری]] و [[اخوت]] خواند و به وی فرمود: «در [[دنیا]] و [[آخرت]] تو برادر من و من برادر تو خواهم بود»؟ همگی گفتند: آری به خدا سوگند!
فرمود: «شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که رسول خدا{{صل}} [[زمین]] [[مسجد]] ([[مسجد النبی]]) را و زمین منزل‌های خود را خرید، سپس در آنجا ده [[حجره]] ساخت که نه تای آن را برای خود و دهمی آن را - در وسط آن مکان - برای پدرم علی{{ع}} قرار داد. سپس (به [[فرمان خدا]]) همه درهایی را که به [[مسجد]] باز می‌شد، بست به جز در [[خانه]] پدرم را. در این باره برخی به [[پیامبر]]{{صل}} [[اعتراض]] کردند! [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «من از پیش خود درهای خانه‌های شما را نبستم و در خانه او را باز نگذاشتم، بلکه [[خداوند]] به من چنین [[فرمان]] داد». سپس رسول خدا{{صل}} - به جز پدرم - [[مردم]] را از [[خوابیدن]] در مسجد [[نهی]] کرد... همگی گفتند: آری به [[خدا]] [[سوگند]] شنیده‌ایم!
سپس [[امام]] در ادامه این سخن افزود: «آیا می‌دانید که [[عمر بن خطاب]] سعی داشت سوراخی به اندازه چشم خود از منزلش به مسجد باقی بگذارد، ولی رسول خدا{{صل}} جلو این مقدار را نیز گرفت؛ سپس خطبه‌ای خواند و فرمود: خداوند به من فرمان داد که بنای مسجد را [[پاک]] قرار دهم و لذا جز من و برادرم (علی{{ع}}) و فرزندانش کسی [[حق]] سکونت در آن ندارد؟» همگی گفتند: آری به خدا سوگند شنیده‌ایم!
امام{{ع}} فرمود: «شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید رسول خدا{{صل}} علی{{ع}} را در [[روز غدیر خم]] به [[ولایت]] [[منصوب]] کرد و فرمود: حاضران به غایبان این جریان را اطلاع دهند؟» گفتند: آری به خدا سوگند می‌دانیم!
فرمود: «شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید رسول خدا{{صل}} در جریان [[جنگ تبوک]] (هنگامی که علی{{ع}} را به عنوان [[جانشین]] خود در [[مدینه]] گذاشت؛ در پی سخنان کنایه‌آلود [[منافقان]] و [[گلایه]] علی{{ع}} [[پیامبر اکرم]]{{صل}} خطاب به وی) فرمود: موقعیت و جایگاه تو در نزد من، همانند جایگاه [[هارون]] است، نسبت به [[موسی]] (هارون، جانشین [[حضرت موسی]] بود) و تو بعد از من، [[سرپرست]] تمامی مؤمنانی؟» گفتند: آری به خدا سوگند!
امام{{ع}} فرمود: «شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که رسول خدا{{صل}} هنگامی که [[نصارای نجران]] را برای [[مباهله]] فرا خواند، جز علی{{ع}} و همسرش و دو فرزندش را همراه خود [[نبرد]]؟» گفتند: آری به خدا سوگند! (پس علی{{ع}} به منزله نفس [[پیامبر]]{{صل}} بود).
فرمود: «شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که در [[جنگ خیبر]]، [[رسول خدا]]{{صل}} [[پرچم]] رابه دست علی{{ع}} سپرد و فرمود: پرچم را به دست مردی می‌سپارم که خدا و رسولش او را [[دوست]] دارند و او نیز خدا و رسولش را دوست دارد، پیوسته به صف [[دشمن]] [[حمله]] می‌کند و هرگز فرار نمی‌کند؛ [[خداوند]] فتح و [[پیروزی]] را به دستان او تحقق می‌بخشد؟» گفتند: آری به خدا سوگند می‌دانیم!
فرمود: «آیا می‌دانید که رسول خدا{{صل}} برای جریان [[برائت]] (و خواندن [[آیات]] نخستین [[سوره توبه]] میان [[مشرکان]] هنگام [[حج]]) علی{{ع}} را فرستاد، و (برای [[پیش‌گیری]] از [[اعتراض]] بعضی) فرمود: ([[جبرئیل]] از جانب خداوند به من [[فرمان]] داد که این آیات را) جز خودم و یا مردی از (بستگان) من (که به جای من است) نباید [[ابلاغ]] کند؟» گفتند: آری به خدا سوگند می‌دانیم!
فرمود: «آیا می‌دانید که هیچ‌گاه [[سختی]] و مشکلی به رسول خدا{{صل}} روی نمی‌آورد مگر آن‌که علی{{ع}} را - به سبب اعتمادی که به وی داشت - برای رفع آن می‌فرستاد و دیگر آن‌که هرگز وی را به نام، فرا نمی‌خواند مگر آن‌که در پی آن می‌فرمود: ای برادرم! و می‌فرمود: برادرم را فراخوانید؟» همه گفتند: آری به خدا سوگند می‌دانیم.
فرمود: «آیا می‌دانید که رسول خدا{{صل}} بین علی و جعفر و زید (بن [[حارثه]]) [[داوری]] کرد (و هر یک را به وصفی ستود) و درباره علی{{ع}} فرمود: ای علی تو از [[منی]] و من از تو؛ و تو پس از من ولی و [[سرپرست]] همه مؤمنانی؟» گفتند: آری به خدا سوگند!
[[امام]] فرمود: «آیا می‌دانید که علی{{ع}} هر [[روز]] با رسول خدا{{صل}} خلوتی داشت و هر شب بر وی وارد می‌شد (و در مجلس خصوصی از محضر رسول خدا{{صل}} استفاده می‌کرد و) هرگاه از رسول خدا{{صل}} سؤالی می‌کرد، به وی پاسخ می‌داد و هرگاه [[سکوت]] می‌کرد، رسول خدا{{صل}} خود شروع به [[سخن گفتن]] با او می‌نمود؟» گفتند: آری به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دانیم.
[[امام]]{{ع}} ادامه داد: «آیا می‌دانید که [[رسول خدا]]{{صل}} وی را بر جعفر و [[حمزه]] [[برتری]] داد آنگاه به [[فاطمه]]{{س}} فرمود: تو را به [[تزویج]] بهترین فرد از [[اهل]] بیتم درآوردم؛ همان کس که قبل از همه [[اسلام]] آورد و از همه حلیم‌تر است و [[دانش]] وی از همه بیشتر است؟» گفتند: آری به خدا سوگند می‌دانیم.
امام{{ع}} فرمود: «آیا می‌دانید که رسول خدا{{صل}} فرمود: من [[سرور]] [[فرزندان آدم]] می‌باشم و برادرم علی{{ع}}، سرور [[عرب]] است و فاطمه{{س}} [[سرور زنان اهل بهشت]] است و فرزندانم حسن و حسین{{عم}} سرور [[جوانان]] اهل بهشتند؟» گفتند: آری به خدا سوگند می‌دانیم.
فرمود: «آیا می‌دانید که رسول خدا{{صل}} به علی{{ع}} [[فرمان]] داد که غسلش دهد و به وی خبر داد که [[جبرئیل]] در این کار کمکش می‌کند؟» گفتند: آری به خدا سوگند می‌دانیم.
فرمود: «آیا می‌دانید که رسول خدا{{صل}} در آخرین خطبه‌اش فرمود: من می‌روم و میان شما دو چیز گران‌بها به یادگار می‌گذارم: [[کتاب خدا]] و اهل بیتم؛ پس به این دو [[تمسک]] جویید که هرگز [[گمراه]] نخواهید شد؟» گفتند: آری به خدا سوگند می‌دانیم.<ref>{{متن حدیث|أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبِ كَانَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} حِينَ آخَى بَيْنَ أَصْحَابِهِ فَآخَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَفْسِهِ وَ قَالَ أَنْتَ أَخِي وَ أَنَا أَخُوكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} اشْتَرَى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَ مَنَازِلِهِ فَابْتَنَاهُ ثُمَّ ابْتَنَى فِيهِ عَشَرَةَ مَنَازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَ جَعَلَ عَاشِرَهَا فِي وَسَطِهَا لِأَبِي ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بَابٍ شَارِعٍ إِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بَابِهِ فَتَكَلَّمَ فِي ذَلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ فَقَالَ{{صل}} مَا أَنَا سَدَدْتُ أَبْوَابَكُمْ وَ فَتَحْتُ بَابَهُ وَ لَكِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي بِسَدِّ أَبْوَابِكُمْ وَ فَتْحِ بَابِهِ ثُمَّ نَهَى النَّاسَ أَنْ يَنَامُوا فِي الْمَسْجِدِ غَيْرَهُ...! قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَ فَتَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حَرَصَ عَلَى كُوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ يَدَعُهَا مِنْ مَنْزِلِهِ إِلَى الْمَسْجِدِ فَأَبَى عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ{{صل}} فَقَالَ [إِنَّ اللَّهَ أَمَرَ مُوسَى أَنْ يَبْنِيَ مَسْجِداً طَاهِراً لَا يَسْكُنُهُ غَيْرِي وَ غَيْرُ أَخِي وَ بَنِیهِ] قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} نَصَبَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ فَنَادَى لَهُ بِالْوَلَايَةِ وَ قَالَ لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} قَالَ لَهُ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} حِينَ دَعَا النَّصَارَى مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ إِلَى الْمُبَاهَلَةِ لَمْ يَأْتِ إِلَّا بِهِ وَ بِصَاحِبَتِهِ وَ ابْنَيْهِ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَفَعَ إِلَيْهِ اللِّوَاءَ يَوْمَ خَيْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَأَدْفَعُهُ إِلَى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كَرَّارٌ غَيْرُ فَرَّارٍ يَفْتَحُهَا اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} بَعَثَهُ بِبَرَاءَةَ وَ قَالَ لَا يُبَلِّغْ عَنِّي إِلَّا أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} لَمْ تَنْزِلْ بِهِ شِدَّةٌ قَطُّ إِلَّا قَدَّمَهُ لَهَا ثِقَةً بِهِ وَ أَنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاسْمِهِ قَطُّ إِلَّا أَنْ يَقُولَ يَا أَخِي وَ ادْعُوا لِي أَخِي قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} قَضَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ جَعْفَرٍ وَ زَيْدٍ فَقَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ كَانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} كُلَّ يَوْمٍ خَلْوَةٌ وَ كُلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةٌ إِذَا سَأَلَهُ أَعْطَاهُ وَ إِذَا سَكَتَ أَبْدَاهُ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} فَضَّلَهُ عَلَى جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ حِينَ قَالَ لِفَاطِمَةَ{{س}}: زَوَّجْتُكِ خَيْرَ أَهْلِ بَيْتِي أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} قَالَ أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ أَخِي عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَرَبِ وَ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ ابْنَايَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} أَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ جَبْرَئِيلَ يُعِينُهُ عَلَيْهِ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.
قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} قَالَ فِي آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا: [أَيُّهَا النَّاسُ‌] إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ}}</ref>.
خلاصه این که: [[امام]]{{ع}} هر چه را که در [[قرآن]] و همچنین به زبان [[پیامبر]]{{صل}} به طور ویژه درباره علی{{ع}} و درباره [[اهل]] بیتش آمده بود بیان کرد و [[صحابه]] و [[تابعین]] را [[سوگند]] داد (و از آنان [[اقرار]] گرفت) صحابه می‌گفتند: آری ما شنیدیم و [[تابعی]] می‌گفت: آری برای ما نیز افراد [[موثق]] فلانی و فلانی نقل کرده‌اند.
سپس در پایان آنان را سوگند داد و فرمود: «آیا شنیده‌اید که [[رسول خدا]]{{صل}} می‌فرمود: هر کس [[گمان]] کند مرا [[دوست]] دارد در حالی که علی{{ع}} را [[دشمن]] می‌دارد، [[دروغ]] گفته است، نمی‌شود مرا دوست بدارد و علی را دشمن».
کسی سؤال کرد: ای رسول خدا! چرا نمی‌شود؟ فرمود: «زیرا که او از من است و من از اویم. هر کس او را دوست دارد، مرا دوست می‌دارد و هر کس مرا دوست می‌دارد، به [[یقین]] [[خدا]] را دوست دارد و هر کس علی را دشمن بدارد، به یقین با من [[دشمنی]] کرده است و هر کس با من دشمنی کند، خدا را دشمن داشته است؟» همگی گفتند: آری، این را نیز شنیده‌ایم.
پس از آن همگی متفرق شدند (و این خبر در تمام [[شهرها]] پیچید)<ref>بحارالانوار، ج۳۳، ص۱۸۱ - ۱۸۵.</ref>.
امام{{ع}} با این [[خطابه]] حساب شده و پر معنی در آن مجمع بزرگ، که در آن [[زمان]] مهم‌ترین مجمع در نوع خود محسوب می‌شد، با حضور دویست نفر از صحابه و صدها نفر از تابعین و شخصیت‌های سرشناس و معروف [[علمی]] و [[دینی]] [[جهان اسلام]] چند [[هدف]] مهم را دنبال می‌فرمود:
# امام نشان داد که [[حاکمان ظالم]] [[بنی‌امیه]] که دستور داده‌اند علی{{ع}} را بر فراز [[منابر]] [[سبّ]] و [[ناسزا]] گویند به چه کسی [[بدگویی]] می‌کنند؟ آن کس که همچون [[جان]] [[پیامبر]]{{صل}} و [[برادر]] و [[جانشین]] و [[وصی]] او بود، و همین امر سبب شد که [[مردم]] از یک سو به ماهیّت ضد [[اسلامی]] [[بنی‌امیه]] پی ببرند و از سوی دیگر با این برنامه ننگین یعنی [[ناسزاگویی]] بر [[منابر]] به [[مبارزه]] برخیزند.
# [[هدف]] دیگر این بود که [[قدرت]] بنی‌امیه دلیلی بر [[حقانیت]] آنها شمرده نمی‌شود و مردم جنایات آنها را به دست [[فراموشی]] نسپارند.
# [[امام]]{{ع}} بذرهای [[انقلاب‌ها]] و قیام‌های [[آینده]] را بر ضد این [[شجره خبیثه]] ملعونه در [[افکار]] پاشید و چیزی نگذشت که به ثمر نشست.
#اگر امام{{ع}} در [[کربلا]] با [[قیام]] و [[مبارزه نظامی]] خود و [[نوشیدن]] شربت [[شهادت]]، بنی‌امیه را [[رسوا]] ساخت، در اینجا با این قیام [[فرهنگی]] افکار را بیدار ساخت و [[راه و رسم]] مبارزه با این گروه از [[منافقان]] را که متأسفانه بر [[جایگاه پیامبر]]{{صل}} تکیه زده بودند، نشان داد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۲۹۲.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
۷۳٬۳۵۲

ویرایش