پرش به محتوا

امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'مانع' به 'مانع'
جز (جایگزینی متن - 'شرکت' به 'شرکت')
جز (جایگزینی متن - 'مانع' به 'مانع')
خط ۳۸: خط ۳۸:
*[[نقل]] شده است، روزی [[معاویه بن ابی‌سفیان]] به [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} گفت: "بالای [[منبر]] برو و ما را [[موعظه]] کن!" [[امام حسن]]{{ع}} برخاست و پس از اینکه بر فراز [[منبر]] رفت و [[حمد]] و ثنای خدای را به جای آورد، فرمود: "ای [[مردم]]! هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد، و هر کس که مرا نمی‌شناسد، من، [[حسن بن علی بن ابی‌طالب]] می‌باشم؛ من، پسر [[برترین]] [[زنان]] عالم، [[فاطمه]] دختر [[پیامبر اسلام]] هستم؛ من، پسر [[بهترین]] [[خلق]] [[خدا]] می‌باشم؛ من، پسر [[رسول خدا]] هستم؛ من، [[فرزند]] صاحب [[فضائل]] و [[مناقب]] می‌باشم؛ من، پسر صاحب [[معجزات]] و دلائل می‌باشم؛ من، [[فرزند]] [[امیرالمؤمنین]] [[علی بن ابی‌طالب]] هستم؛ من، آن کسی می‌باشم که حقم از دست رفته است؛ من و برادرم [[حسین]]، دو [[سرور]] بزرگ [[جوانان اهل بهشت]] می‌باشیم؛ من، پسر [[رکن و مقام]]، [[فرزند]] [[مکه]] و [[منی]]، پسر مشعر و [[عرفات]] هستم".
*[[نقل]] شده است، روزی [[معاویه بن ابی‌سفیان]] به [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} گفت: "بالای [[منبر]] برو و ما را [[موعظه]] کن!" [[امام حسن]]{{ع}} برخاست و پس از اینکه بر فراز [[منبر]] رفت و [[حمد]] و ثنای خدای را به جای آورد، فرمود: "ای [[مردم]]! هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد، و هر کس که مرا نمی‌شناسد، من، [[حسن بن علی بن ابی‌طالب]] می‌باشم؛ من، پسر [[برترین]] [[زنان]] عالم، [[فاطمه]] دختر [[پیامبر اسلام]] هستم؛ من، پسر [[بهترین]] [[خلق]] [[خدا]] می‌باشم؛ من، پسر [[رسول خدا]] هستم؛ من، [[فرزند]] صاحب [[فضائل]] و [[مناقب]] می‌باشم؛ من، پسر صاحب [[معجزات]] و دلائل می‌باشم؛ من، [[فرزند]] [[امیرالمؤمنین]] [[علی بن ابی‌طالب]] هستم؛ من، آن کسی می‌باشم که حقم از دست رفته است؛ من و برادرم [[حسین]]، دو [[سرور]] بزرگ [[جوانان اهل بهشت]] می‌باشیم؛ من، پسر [[رکن و مقام]]، [[فرزند]] [[مکه]] و [[منی]]، پسر مشعر و [[عرفات]] هستم".
*[[معاویه]] چون اوضاع را مناسب حال خود ندید، برای اخلال در [[سخنرانی]] [[حضرت]] سؤال [[انحرافی]] مطرح کرد و [[امام حسن]]{{ع}} نیز پس از پاسخ به سؤال او به سخن خویش ادامه داده، فرمود: "من، پسر پیشوای [[خلق]] خدایم؛ من، پسر [[محمد]] مصطفایم". [[معاویه]] از [[بیم]] آن‌که سخنان آن [[حضرت]] موجب [[شورش]] [[مردم]] علیه او و [[آشوب]] در [[حکومت]] وی شود، گفت: "یا ابامحمد! فرود آی! همین مقدار کافی است"<ref>الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۹، مجلس سی و سوم:</ref>.
*[[معاویه]] چون اوضاع را مناسب حال خود ندید، برای اخلال در [[سخنرانی]] [[حضرت]] سؤال [[انحرافی]] مطرح کرد و [[امام حسن]]{{ع}} نیز پس از پاسخ به سؤال او به سخن خویش ادامه داده، فرمود: "من، پسر پیشوای [[خلق]] خدایم؛ من، پسر [[محمد]] مصطفایم". [[معاویه]] از [[بیم]] آن‌که سخنان آن [[حضرت]] موجب [[شورش]] [[مردم]] علیه او و [[آشوب]] در [[حکومت]] وی شود، گفت: "یا ابامحمد! فرود آی! همین مقدار کافی است"<ref>الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۹، مجلس سی و سوم:</ref>.
*همچنین در [[جنگ جمل]]، [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[محمد بن حنفیه]] را خواست و نیزه خود را به او داد و فرمود: "با این نیزه به [[جنگ]] برو و شتر [[عایشه]] را پی کن!" وقتی [[محمد بن حنفیه]] به میدان [[جنگ]] رفت، گروهی از [[لشکریان]] [[عایشه]] که از [[قبیله]] بنوضبه بودند، حمله [[محمد بن حنفیه]] را دفع کرده؛ [[مانع]] کار وی شدند. وقتی [[محمد]] با [[ناامیدی]] به سوی پدرش باز می‌گشت، [[امام حسن]]{{ع}} نیزه را از او گرفت و به میدان [[نبرد]] رفته، ضربه‌ای به شتر [[عایشه]] زد و بازگشت. هنگامی که [[امام حسن]] نزد [[امیرالمؤمنین]] بازگشت، [[ابن حنفیه]] اثر [[خون]] را در نوک نیزه [[امام حسن]]{{ع}} دید و از اینکه نتوانسته بود [[مأموریت]] [[پدر]] را انجام دهد، خجلت زده شد. پس [[امام علی]]{{ع}} به [[محمد بن حنفیه]] فرمود: "نگران نباش! زیرا [[حسن]] پسر [[پیامبر اسلام]] است و تو پسر [[علی]] هستی (و مسلماً [[مقام]] پسر [[پیامبر]] از هر نظر از پسر [[علی]] بالاتر است)"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۱.</ref>.
*همچنین در [[جنگ جمل]]، [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[محمد بن حنفیه]] را خواست و نیزه خود را به او داد و فرمود: "با این نیزه به [[جنگ]] برو و شتر [[عایشه]] را پی کن!" وقتی [[محمد بن حنفیه]] به میدان [[جنگ]] رفت، گروهی از [[لشکریان]] [[عایشه]] که از [[قبیله]] بنوضبه بودند، حمله [[محمد بن حنفیه]] را دفع کرده؛ مانع کار وی شدند. وقتی [[محمد]] با [[ناامیدی]] به سوی پدرش باز می‌گشت، [[امام حسن]]{{ع}} نیزه را از او گرفت و به میدان [[نبرد]] رفته، ضربه‌ای به شتر [[عایشه]] زد و بازگشت. هنگامی که [[امام حسن]] نزد [[امیرالمؤمنین]] بازگشت، [[ابن حنفیه]] اثر [[خون]] را در نوک نیزه [[امام حسن]]{{ع}} دید و از اینکه نتوانسته بود [[مأموریت]] [[پدر]] را انجام دهد، خجلت زده شد. پس [[امام علی]]{{ع}} به [[محمد بن حنفیه]] فرمود: "نگران نباش! زیرا [[حسن]] پسر [[پیامبر اسلام]] است و تو پسر [[علی]] هستی (و مسلماً [[مقام]] پسر [[پیامبر]] از هر نظر از پسر [[علی]] بالاتر است)"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۱.</ref>.
*[[نقل]] شده است، روزی [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} هنگام [[طواف]] [[کعبه]] شنید که مردی می‌گوید: این آقا پسر [[فاطمه]] زهراست؛ [[امام مجتبی]]{{ع}} به وی فرمود: "بگو پسر [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} است؛ زیرا پدرم از مادرم بهتر است"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۴۵ (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب).</ref>.
*[[نقل]] شده است، روزی [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} هنگام [[طواف]] [[کعبه]] شنید که مردی می‌گوید: این آقا پسر [[فاطمه]] زهراست؛ [[امام مجتبی]]{{ع}} به وی فرمود: "بگو پسر [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} است؛ زیرا پدرم از مادرم بهتر است"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۴۵ (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب).</ref>.
*[[اندیشمندان]] [[فرهیخته]] توجه دارند که موضع‌گیری [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} درباره سخنان این شخص و انتساب خود به [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} به این [[دلیل]] بوده که این‌گونه سخنان را کسانی می‌گفتند که می‌خواستند از این راه [[مقام]] [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} را پایین آورند و البته چنین [[تبلیغات سوء]] را حزب [[بنی‌امیه]] به سرکردگی [[دشمن]] دیرینش، [[معاویه بن ابی‌سفیان]] که بردگان [[آزاد]] شده دیروز<ref>در روز [[فتح مکه]]، [[رسول خدا]]{{صل}} خطاب به [[ابوسفیان]] و [[خاندان]] او و قریشیانی که تا آن زمان [[اسلام]] نیاورده و از [[پیروی]] [[مسلمانان]] در [[هراس]] بودند، فرمود: {{متن حدیث|أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ}}.
*[[اندیشمندان]] [[فرهیخته]] توجه دارند که موضع‌گیری [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} درباره سخنان این شخص و انتساب خود به [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} به این [[دلیل]] بوده که این‌گونه سخنان را کسانی می‌گفتند که می‌خواستند از این راه [[مقام]] [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} را پایین آورند و البته چنین [[تبلیغات سوء]] را حزب [[بنی‌امیه]] به سرکردگی [[دشمن]] دیرینش، [[معاویه بن ابی‌سفیان]] که بردگان [[آزاد]] شده دیروز<ref>در روز [[فتح مکه]]، [[رسول خدا]]{{صل}} خطاب به [[ابوسفیان]] و [[خاندان]] او و قریشیانی که تا آن زمان [[اسلام]] نیاورده و از [[پیروی]] [[مسلمانان]] در [[هراس]] بودند، فرمود: {{متن حدیث|أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ}}.
خط ۲۶۳: خط ۲۶۳:
*و سوم در روز [[احد]] که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[خدا]] مولای ما است و شما مولایی ندارید"، و [[ابوسفیان]] گفت: "[[بت]] [[عزی]] [[مال]] ماست و شما [[عزی]] ندارید". و با این [[کلام]]، [[خداوند]] و [[فرشتگان]] و [[انبیاء]] و همه [[اهل]] [[ایمان]] او را [[لعن]] کردند؛
*و سوم در روز [[احد]] که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[خدا]] مولای ما است و شما مولایی ندارید"، و [[ابوسفیان]] گفت: "[[بت]] [[عزی]] [[مال]] ماست و شما [[عزی]] ندارید". و با این [[کلام]]، [[خداوند]] و [[فرشتگان]] و [[انبیاء]] و همه [[اهل]] [[ایمان]] او را [[لعن]] کردند؛
*و چهارم، روز [[حنین]]، همان روز که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و افراد [[قبیله]] [[هوازن]] به همراه [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] [[یهود]] گرد آمدند، و [[خداوند]] بر همه [[غضب]] کرد و آنها را به [[خیر و خوبی]] نرسانید<ref>اشاره به آیه ۲۶ سوره مبارکه احزاب.</ref>، و این، همان فرمایش [[خداوند]] در دو [[سوره]] [[قرآن]] است که در هر دوی آنها به نام؛ [[ابوسفیان]] و یارانش را [[کافر]] خوانده است؛ و تو ای [[معاویه]] در آن روزگار در [[مکه]] بر [[عقیده]] پدرت [[مشرک]] بودی، و [[علی]]{{ع}} با [[رسول خدا]]{{صل}} و هم [[رأی]] و هم [[عقیده]] با آن [[حضرت]] بود؛
*و چهارم، روز [[حنین]]، همان روز که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و افراد [[قبیله]] [[هوازن]] به همراه [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] [[یهود]] گرد آمدند، و [[خداوند]] بر همه [[غضب]] کرد و آنها را به [[خیر و خوبی]] نرسانید<ref>اشاره به آیه ۲۶ سوره مبارکه احزاب.</ref>، و این، همان فرمایش [[خداوند]] در دو [[سوره]] [[قرآن]] است که در هر دوی آنها به نام؛ [[ابوسفیان]] و یارانش را [[کافر]] خوانده است؛ و تو ای [[معاویه]] در آن روزگار در [[مکه]] بر [[عقیده]] پدرت [[مشرک]] بودی، و [[علی]]{{ع}} با [[رسول خدا]]{{صل}} و هم [[رأی]] و هم [[عقیده]] با آن [[حضرت]] بود؛
*و پنجم، همان فرمایش [[خداوند]] است که فرموده است: {{متن قرآن|هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا}}<ref>«آنانند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند قربانی بازداشته به قربانگاه خود برسد و اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمی‌شناسید (در میان آنان) نبودند- که بیم می‌رود پایمالشان کنید و ندانسته خونبهایی از ایشان به گردن شما افتد- (فرمان حمله به مکّه را می‌دادیم) تا خداوند هر که را خواهد در بخشایش خویش درآورد؛ اگر (مؤمنان و کافران) از هم جدا می‌بودند ، کافران از آنان را عذابی دردناک می‌کردیم» سوره فتح، آیه ۲۵.</ref>؛ و تو و پدرت و [[مشرکان]] [[قریش]] از ورود [[رسول گرامی اسلام]] به [[مکه]] [[مانع]] شده و در آن روز، [[خداوند]] [[ابوسفیان]] را [[لعن]] فرمود؛ لعنتی که تا [[روز قیامت]] شامل [[نسل]] او خواهد شد؛
*و پنجم، همان فرمایش [[خداوند]] است که فرموده است: {{متن قرآن|هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا}}<ref>«آنانند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند قربانی بازداشته به قربانگاه خود برسد و اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمی‌شناسید (در میان آنان) نبودند- که بیم می‌رود پایمالشان کنید و ندانسته خونبهایی از ایشان به گردن شما افتد- (فرمان حمله به مکّه را می‌دادیم) تا خداوند هر که را خواهد در بخشایش خویش درآورد؛ اگر (مؤمنان و کافران) از هم جدا می‌بودند ، کافران از آنان را عذابی دردناک می‌کردیم» سوره فتح، آیه ۲۵.</ref>؛ و تو و پدرت و [[مشرکان]] [[قریش]] از ورود [[رسول گرامی اسلام]] به [[مکه]] مانع شده و در آن روز، [[خداوند]] [[ابوسفیان]] را [[لعن]] فرمود؛ لعنتی که تا [[روز قیامت]] شامل [[نسل]] او خواهد شد؛
*و ششم روز [[احزاب]] بود؛ روزی که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] آمدند، و [[رسول خدا]]{{صل}} تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آن‌که [[لشکر]] کشید و آن‌که [[لشکر]] را رانده به [[جنگ]] او آورد، تا [[روز قیامت]] [[لعن]] فرمود؛ و وقتی از آن [[حضرت]] پرسیدند: "ای [[رسول خدا]] مگر در [[اتباع]]، فرمود [[منی]] نبود؟" فرمود: "[[لعن]] من به [[مؤمنان]] [[اتباع]] نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ [[مؤمن]] و مجیب و [[ناجی]] نبود"؛
*و ششم روز [[احزاب]] بود؛ روزی که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] آمدند، و [[رسول خدا]]{{صل}} تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آن‌که [[لشکر]] کشید و آن‌که [[لشکر]] را رانده به [[جنگ]] او آورد، تا [[روز قیامت]] [[لعن]] فرمود؛ و وقتی از آن [[حضرت]] پرسیدند: "ای [[رسول خدا]] مگر در [[اتباع]]، فرمود [[منی]] نبود؟" فرمود: "[[لعن]] من به [[مؤمنان]] [[اتباع]] نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ [[مؤمن]] و مجیب و [[ناجی]] نبود"؛
*و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که [[دوازده نفر]] عرصه را بر [[رسول خدا]]{{صل}} تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر [[قریش]] بودند؛ پس [[خداوند]] تبارک و تعالی و [[رسول]] او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند - جز آن [[حضرت]] و سائق (آن‌که زمام شتر را گرفته) و [[قائد]] (آن‌که شتر را می‌راند) - [[لعن]] فرموند؛
*و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که [[دوازده نفر]] عرصه را بر [[رسول خدا]]{{صل}} تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر [[قریش]] بودند؛ پس [[خداوند]] تبارک و تعالی و [[رسول]] او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند - جز آن [[حضرت]] و سائق (آن‌که زمام شتر را گرفته) و [[قائد]] (آن‌که شتر را می‌راند) - [[لعن]] فرموند؛
خط ۲۶۹: خط ۲۶۹:
*و شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا می‌دانید که [[ابوسفیان]] [[دست]] [[حسین]]{{ع}} را- وقتی با [[عثمان]] [[بیعت]] شد - گرفته و گفت: ای پسر [[برادر]] مرا به [[قبرستان بقیع]] ببر؛ تا اینکه به وسط [[قبرستان]] رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای [[صحابه]]) گفت: "ای [[اهل]] گورستان آنچه شما با ما بر سر آن می‌جنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیده‌اید!" پس [[حسین بن علی]]{{عم}} فرمود: "[[خدا]] موی سفید و [[رؤیت]] را [[زشت]] سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر [[نعمان بن بشیر]] دستش را نگرفته و به [[مدینه]] بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟
*و شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا می‌دانید که [[ابوسفیان]] [[دست]] [[حسین]]{{ع}} را- وقتی با [[عثمان]] [[بیعت]] شد - گرفته و گفت: ای پسر [[برادر]] مرا به [[قبرستان بقیع]] ببر؛ تا اینکه به وسط [[قبرستان]] رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای [[صحابه]]) گفت: "ای [[اهل]] گورستان آنچه شما با ما بر سر آن می‌جنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیده‌اید!" پس [[حسین بن علی]]{{عم}} فرمود: "[[خدا]] موی سفید و [[رؤیت]] را [[زشت]] سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر [[نعمان بن بشیر]] دستش را نگرفته و به [[مدینه]] بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟
*این بود حال تو ای [[معاویه]]؛ آیا می‌توانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟
*این بود حال تو ای [[معاویه]]؛ آیا می‌توانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟
*و از موارد [[لعن]] بر تو ای [[معاویه]] این است که پدرت، [[ابوسفیان]] قصد داشت [[مسلمان]] شود، و تو قطعه شعری را که در میان [[قریش]] و دیگران معروف شده بود، با قصد [[مانع]] شدن از [[اسلام آوردن]] او برایش فرستادی؛
*و از موارد [[لعن]] بر تو ای [[معاویه]] این است که پدرت، [[ابوسفیان]] قصد داشت [[مسلمان]] شود، و تو قطعه شعری را که در میان [[قریش]] و دیگران معروف شده بود، با قصد مانع شدن از [[اسلام آوردن]] او برایش فرستادی؛
*و دیگر، روزی بود که [[عمر]] تو را [[والی شام]] ساخت و تو به او [[خیانت]] کردی، و چون [[عثمان]] تو را [[والی]] ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، [[انتظار]] حادثه و [[مرگ]] او را داشتی، و بزرگ‌تر از آن، جرأت تو بر [[خدا]] و [[رسول]] او بود که با [[علم]] به سابقه و [[فضل]] [[علی]]{{ع}} با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از [[اولویت]] او بر [[حکومت]] بر خود و دیگران نزد [[خدا]] و [[مردم]] [[آگاه]] بودی، و [[کورکورانه]] [[مردم]] را به سوی خود کشانده، [[خون]] [[خلق]] بسیاری را با [[نیرنگ]] و [[ظاهرسازی]] ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به [[معاد]]، [[اعتقاد]] و از [[عقاب]] [[ترس]] ندارد؛ پس چون [[اجل]] تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و [[علی]]{{ع}} به [[بهترین]] [[جایگاه]] خواهد رسید، و [[خداوند]] در کمین‌گاه تو است. و اینها ای [[معاویه]] همه درباره تو بود، و آن‌چه از [[عیوب]] و بدی‌هایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].
*و دیگر، روزی بود که [[عمر]] تو را [[والی شام]] ساخت و تو به او [[خیانت]] کردی، و چون [[عثمان]] تو را [[والی]] ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، [[انتظار]] حادثه و [[مرگ]] او را داشتی، و بزرگ‌تر از آن، جرأت تو بر [[خدا]] و [[رسول]] او بود که با [[علم]] به سابقه و [[فضل]] [[علی]]{{ع}} با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از [[اولویت]] او بر [[حکومت]] بر خود و دیگران نزد [[خدا]] و [[مردم]] [[آگاه]] بودی، و [[کورکورانه]] [[مردم]] را به سوی خود کشانده، [[خون]] [[خلق]] بسیاری را با [[نیرنگ]] و [[ظاهرسازی]] ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به [[معاد]]، [[اعتقاد]] و از [[عقاب]] [[ترس]] ندارد؛ پس چون [[اجل]] تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و [[علی]]{{ع}} به [[بهترین]] [[جایگاه]] خواهد رسید، و [[خداوند]] در کمین‌گاه تو است. و اینها ای [[معاویه]] همه درباره تو بود، و آن‌چه از [[عیوب]] و بدی‌هایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].
*و اما تو ای [[عمرو بن عثمان]]، به [[دلیل]] حماقتت در خور آن نیستی که در پی این امور باشی، و تو مانند پشه‌ای هستی که به درخت خرمایی گفت: "خود را نگاه‌دار که می‌خواهم از تو فرود آیم!" و درخت خرما در جواب گفت: "من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه برخاستن تو بر من گران باشد؟" و به [[خدا]] [[سوگند]] که من [[گمان]] نمی‌کردم که تو بتوانی با من به [[دشمنی]] بپردازی، به طوری که بر من سخت باشد، ولی اکنون پاسخ آن سخنان ناروایت را می‌دهم:
*و اما تو ای [[عمرو بن عثمان]]، به [[دلیل]] حماقتت در خور آن نیستی که در پی این امور باشی، و تو مانند پشه‌ای هستی که به درخت خرمایی گفت: "خود را نگاه‌دار که می‌خواهم از تو فرود آیم!" و درخت خرما در جواب گفت: "من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه برخاستن تو بر من گران باشد؟" و به [[خدا]] [[سوگند]] که من [[گمان]] نمی‌کردم که تو بتوانی با من به [[دشمنی]] بپردازی، به طوری که بر من سخت باشد، ولی اکنون پاسخ آن سخنان ناروایت را می‌دهم:
خط ۲۸۰: خط ۲۸۰:
*حال تو برای [[سخنرانی]] برخاسته و می‌گویی: من بدگوی [[محمد]]{{صل}} هستم! و پدرت عاص نیز می‌گفت: [[محمد]]{{صل}} مردی بی‌نسل است و پسری ندارد، و اگر بمیرد نسلش [[قطع]] خواهد شد که [[خداوند]] [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ}}<ref>«بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.</ref> را نازل فرمود، و این، در حالی بود که مادرت هنوز نزد [[عبد]] [[قیس]] رفته و خواهان فسادکاری (انجام [[عمل]] [[نامشروع]]) بود و در جایجای آنجا خودفروشی می‌کرد، و تو ای عمرو، در تمام مکان‌هایی که [[رسول خدا]]{{صل}} حضور داشت، از بدترین [[دشمنان]] و [[تکذیب]] کنندگان او بودی؛ سپس تو از افراد آن کشتی شدی که برای کشتن [[جعفر بن ابی‌طالب]] و سایر [[مهاجران]] به سوی دیار [[حبشه]] و [[نجاشی]] رهسپار شد، و در نهایت نیز گریبان خودت را گرفت و نقشه‌ات جواب عکس داد، و امیدت به نابودی‌ گرایید، و تلاشت به [[شکست]] انجامید، و نقشه‌ات بر آب شد، "و [[خداوند]] ندای [[کافران]] را [[پست]] و ندای [[خدا]] ([[دعوت]] [[اسلام]]) را بلند کرد"<ref>توبه، ص۴۰.</ref>.
*حال تو برای [[سخنرانی]] برخاسته و می‌گویی: من بدگوی [[محمد]]{{صل}} هستم! و پدرت عاص نیز می‌گفت: [[محمد]]{{صل}} مردی بی‌نسل است و پسری ندارد، و اگر بمیرد نسلش [[قطع]] خواهد شد که [[خداوند]] [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ}}<ref>«بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.</ref> را نازل فرمود، و این، در حالی بود که مادرت هنوز نزد [[عبد]] [[قیس]] رفته و خواهان فسادکاری (انجام [[عمل]] [[نامشروع]]) بود و در جایجای آنجا خودفروشی می‌کرد، و تو ای عمرو، در تمام مکان‌هایی که [[رسول خدا]]{{صل}} حضور داشت، از بدترین [[دشمنان]] و [[تکذیب]] کنندگان او بودی؛ سپس تو از افراد آن کشتی شدی که برای کشتن [[جعفر بن ابی‌طالب]] و سایر [[مهاجران]] به سوی دیار [[حبشه]] و [[نجاشی]] رهسپار شد، و در نهایت نیز گریبان خودت را گرفت و نقشه‌ات جواب عکس داد، و امیدت به نابودی‌ گرایید، و تلاشت به [[شکست]] انجامید، و نقشه‌ات بر آب شد، "و [[خداوند]] ندای [[کافران]] را [[پست]] و ندای [[خدا]] ([[دعوت]] [[اسلام]]) را بلند کرد"<ref>توبه، ص۴۰.</ref>.
*و اما گفتارت درباره [[عثمان]]؛ ای بی حیای بی‌دین! تو خود در خانه‌اش [[آتش]] انداختی و سپس به [[فلسطین]] گریخته، در [[انتظار]] [[عاقبت]] [[فتنه]] بودی و به محض شنیدن خبر [[قتل عثمان]] خود را به طور کامل در [[اختیار]] [[معاویه]] قرار دادی، و [[دین]] خود را ای خبیث به دنیای دیگری فروختی، و ما قصد نداریم تو را به خاطر [[بغض]] خود بر ما [[سرزنش]] نمی‌کنیم؛ زیرا تو از زمان [[جاهلیت]] و [[اسلام]] پیوسته [[دشمن]] ما [[بنی‌هاشم]] بودی و تو همان هستی که [[رسول خدا]]{{صل}} را با هفتاد [[بیت]] [[شعر]] هجو کردی، و آن [[حضرت]] به درگاه [[خداوند]] فرمود: "خداوندا! من [[شعر]] گفتن را به نکویی نمی‌دانم، و سزاوار هم نیست که [[شعر]] بگویم؛ خداوندا! در برابر هر [[بیت]] شعری که [[عمروعاص]] گفته است، هزار بار او را [[لعن]] فرما!"
*و اما گفتارت درباره [[عثمان]]؛ ای بی حیای بی‌دین! تو خود در خانه‌اش [[آتش]] انداختی و سپس به [[فلسطین]] گریخته، در [[انتظار]] [[عاقبت]] [[فتنه]] بودی و به محض شنیدن خبر [[قتل عثمان]] خود را به طور کامل در [[اختیار]] [[معاویه]] قرار دادی، و [[دین]] خود را ای خبیث به دنیای دیگری فروختی، و ما قصد نداریم تو را به خاطر [[بغض]] خود بر ما [[سرزنش]] نمی‌کنیم؛ زیرا تو از زمان [[جاهلیت]] و [[اسلام]] پیوسته [[دشمن]] ما [[بنی‌هاشم]] بودی و تو همان هستی که [[رسول خدا]]{{صل}} را با هفتاد [[بیت]] [[شعر]] هجو کردی، و آن [[حضرت]] به درگاه [[خداوند]] فرمود: "خداوندا! من [[شعر]] گفتن را به نکویی نمی‌دانم، و سزاوار هم نیست که [[شعر]] بگویم؛ خداوندا! در برابر هر [[بیت]] شعری که [[عمروعاص]] گفته است، هزار بار او را [[لعن]] فرما!"
*سپس تو ای عمرو! ای کسی که دنیای دیگری را بر [[دین]] خود برگزیدی، هدایای بسیار نزد [[نجاشی]] روانه ساخته، برای بار دوم قصد دیدن او را داشتی، و [[شکست]] [[سفر]] اول تو از [[سفر]] دوم تو [[مانع]] نشد، و در هر دو [[سفر]] خائب و خاسر و آزرده بازگشتی؛ تو قصد کشتن [[جعفر]] و اصحابش را داشتی، و و هنگامی که آرزویت تو را به [[خطا]] انداخت، به سوی [[دوست]] خود، [[عمارة بن ولید]] بازگشتی.
*سپس تو ای عمرو! ای کسی که دنیای دیگری را بر [[دین]] خود برگزیدی، هدایای بسیار نزد [[نجاشی]] روانه ساخته، برای بار دوم قصد دیدن او را داشتی، و [[شکست]] [[سفر]] اول تو از [[سفر]] دوم تو مانع نشد، و در هر دو [[سفر]] خائب و خاسر و آزرده بازگشتی؛ تو قصد کشتن [[جعفر]] و اصحابش را داشتی، و و هنگامی که آرزویت تو را به [[خطا]] انداخت، به سوی [[دوست]] خود، [[عمارة بن ولید]] بازگشتی.
*و اما تو ای [[ولید بن عقبه]]! به [[خدا]] [[سوگند]] من تو را به خاطر داشتن [[بغض]] [[علی]] [[سرزنش]] نمی‌کنم؛ چرا که او بر تو حد شرب خمر جاری کرده و بر تو هشتاد تازیانه زد، و پدرت را در روز [[بدر]] پس از [[اسارت]]، گردن زد، و چگونه به او [[دشنام]] می‌دهی که [[خدا]] در ده [[آیه]] از [[قرآن]] او را [[مؤمن]] خوانده، و تو را [[فاسق]] نامیده است؛ مانند این [[آیات]]: {{متن قرآن|أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ}}<ref>«آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.</ref>، {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کرده‌اید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.</ref>
*و اما تو ای [[ولید بن عقبه]]! به [[خدا]] [[سوگند]] من تو را به خاطر داشتن [[بغض]] [[علی]] [[سرزنش]] نمی‌کنم؛ چرا که او بر تو حد شرب خمر جاری کرده و بر تو هشتاد تازیانه زد، و پدرت را در روز [[بدر]] پس از [[اسارت]]، گردن زد، و چگونه به او [[دشنام]] می‌دهی که [[خدا]] در ده [[آیه]] از [[قرآن]] او را [[مؤمن]] خوانده، و تو را [[فاسق]] نامیده است؛ مانند این [[آیات]]: {{متن قرآن|أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ}}<ref>«آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.</ref>، {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کرده‌اید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.</ref>
*تو را چه به یاد کردن از [[قریش]]؟! و جز این نیست که تو پسر مردی از [[کفار]] [[عجم]] از [[شهر]] صفّوریّه (از نواحی [[اردن]] در [[شام]] و نزدیک طبریه) به نام ذکوان هستی؛
*تو را چه به یاد کردن از [[قریش]]؟! و جز این نیست که تو پسر مردی از [[کفار]] [[عجم]] از [[شهر]] صفّوریّه (از نواحی [[اردن]] در [[شام]] و نزدیک طبریه) به نام ذکوان هستی؛
خط ۳۲۹: خط ۳۲۹:
*عبیدالله گفت: "به [[خدا]]! [[مرگ]] او [[مرگ]] تو را به تأخیر نیندازد و [[گور]] او [[گور]] تو را نبندد؛ اگر [[مصیبت]] او را می‌بینیم، پیش از او نیز [[مصیبت]] [[سرور]] [[پیامبران]] و پیشوای [[پرهیزگاران]] و فرستاده خدای جهانیان را دیده‌ایم و بعد از او [[مصیبت]] [[سرور]] [[اوصیا]] را دیده‌ایم؛ [[خدا]] این [[مصیبت]] را جبران کند و این [[محنت]] را ببرد!"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.</ref>
*عبیدالله گفت: "به [[خدا]]! [[مرگ]] او [[مرگ]] تو را به تأخیر نیندازد و [[گور]] او [[گور]] تو را نبندد؛ اگر [[مصیبت]] او را می‌بینیم، پیش از او نیز [[مصیبت]] [[سرور]] [[پیامبران]] و پیشوای [[پرهیزگاران]] و فرستاده خدای جهانیان را دیده‌ایم و بعد از او [[مصیبت]] [[سرور]] [[اوصیا]] را دیده‌ایم؛ [[خدا]] این [[مصیبت]] را جبران کند و این [[محنت]] را ببرد!"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.</ref>
*به [[نقل]] صاحب طبقات الکبری، "[[جعده]]، دختر [[اشعث بن قیس]] به [[حسن]]{{ع}} مایع زهرآگین نوشاند و [[امام]] از آن، به شدت [[بیمار]] شد و [[چهل]] روز چنان بود که طشتی می‌گذاردند و دیگری را برمی‌داشتند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹.</ref>.
*به [[نقل]] صاحب طبقات الکبری، "[[جعده]]، دختر [[اشعث بن قیس]] به [[حسن]]{{ع}} مایع زهرآگین نوشاند و [[امام]] از آن، به شدت [[بیمار]] شد و [[چهل]] روز چنان بود که طشتی می‌گذاردند و دیگری را برمی‌داشتند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹.</ref>.
*[[فرزند]] [[محمد بن حنفیه]] [[نقل]] کرده است: "[[حسن بن علی]]{{ع}} [[چهل]] [[شب]] [[بیمار]] بود و چون [[بیماری]] او شدت گرفت، [[بنی‌هاشم]] حاضر بودند و شب‌ها در [[خانه]] او می‌ماندند و از او دور نمی‌شدند و [[مروان بن حکم]] فرستاده‌ای پیش [[معاویه]] گسیل داشت و او را از [[سختی]] [[بیماری]] [[حسن]]{{ع}} [[آگاه]] کرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۹.</ref>. و چون لحظه [[احتضار]] [[امام حسن]]{{ع}} نزدیک شد، برادرانش در محضرش بودند؛ به آنها سفارش فرمود، در صورت امکان او را کنار [[مرقد]] [[پیامبر]]{{ع}} به [[خاک]] بسپارند. و اگر [[مانع]] شدند و [[بیم]] آن بود که به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، او را در [[بقیع]]، کنار [[مرقد]] مادرش به [[خاک]] بسپارند. پس [[امام]]{{ع}} به [[حسین]]{{ع}} سفارش کرد و فرمود: "ای [[برادر]]، بر [[حذر]] باش که درباره من [[خونریزی]] نشود که [[مردم]]، شتابان به سوی [[فتنه]] گام برمی‌دارند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۰؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵.</ref>.
*[[فرزند]] [[محمد بن حنفیه]] [[نقل]] کرده است: "[[حسن بن علی]]{{ع}} [[چهل]] [[شب]] [[بیمار]] بود و چون [[بیماری]] او شدت گرفت، [[بنی‌هاشم]] حاضر بودند و شب‌ها در [[خانه]] او می‌ماندند و از او دور نمی‌شدند و [[مروان بن حکم]] فرستاده‌ای پیش [[معاویه]] گسیل داشت و او را از [[سختی]] [[بیماری]] [[حسن]]{{ع}} [[آگاه]] کرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۹.</ref>. و چون لحظه [[احتضار]] [[امام حسن]]{{ع}} نزدیک شد، برادرانش در محضرش بودند؛ به آنها سفارش فرمود، در صورت امکان او را کنار [[مرقد]] [[پیامبر]]{{ع}} به [[خاک]] بسپارند. و اگر مانع شدند و [[بیم]] آن بود که به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، او را در [[بقیع]]، کنار [[مرقد]] مادرش به [[خاک]] بسپارند. پس [[امام]]{{ع}} به [[حسین]]{{ع}} سفارش کرد و فرمود: "ای [[برادر]]، بر [[حذر]] باش که درباره من [[خونریزی]] نشود که [[مردم]]، شتابان به سوی [[فتنه]] گام برمی‌دارند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۰؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵.</ref>.
*وقتی [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[شهید]] شد، [[ابوهریره]] در [[مسجد]] به پاخاست و با صدای بلند گریست و به [[مردم]] گفت: "ای [[مردم]]، امروز [[محبوب]] [[رسول خدا]] از [[دنیا]] رفت"<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۳۴.</ref>.
*وقتی [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[شهید]] شد، [[ابوهریره]] در [[مسجد]] به پاخاست و با صدای بلند گریست و به [[مردم]] گفت: "ای [[مردم]]، امروز [[محبوب]] [[رسول خدا]] از [[دنیا]] رفت"<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۳۴.</ref>.
*[[نقل]] شده است، روزی [[مقداد بن معدی کرب]] و [[عمرو بن الأسود]] نزد [[معاویه]] رفتند؛ وی به ایشان گفت: "آیا می‌دانید [[حسن بن علی]] از [[دنیا]] رفته است؟" [[مقداد]] [[آیه استرجاع]] را بر زبان آورد؛ [[معاویه]] به او گفت: "آیا این را [[مصیبت]] می‌دانی؟" [[مقداد]] پاسخ گفت: "چرا [[مصیبت]] ندانم و حال آن‌که [[پیامبر خدا]] او را در دامن و آغوشش قرار می‌داد و می‌فرمود: "این [[فرزند]] از من است"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۲؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۴۰؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۷، ص۱۰۵؛ فیض القدیر، مناوی، ج۳، ص۴۱۵.</ref>.
*[[نقل]] شده است، روزی [[مقداد بن معدی کرب]] و [[عمرو بن الأسود]] نزد [[معاویه]] رفتند؛ وی به ایشان گفت: "آیا می‌دانید [[حسن بن علی]] از [[دنیا]] رفته است؟" [[مقداد]] [[آیه استرجاع]] را بر زبان آورد؛ [[معاویه]] به او گفت: "آیا این را [[مصیبت]] می‌دانی؟" [[مقداد]] پاسخ گفت: "چرا [[مصیبت]] ندانم و حال آن‌که [[پیامبر خدا]] او را در دامن و آغوشش قرار می‌داد و می‌فرمود: "این [[فرزند]] از من است"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۲؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۴۰؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۷، ص۱۰۵؛ فیض القدیر، مناوی، ج۳، ص۴۱۵.</ref>.
خط ۳۴۴: خط ۳۴۴:
*[[امام حسین]]{{ع}} فرمود: "چرا [[محمد]] را از فواطم نمی‌شماری؟ به [[خداوند]] قسم! وی از سه [[فاطمه]] متولد شده است: [[فاطمه]] دختر [[عمران بن عائذ]]، [[فاطمه]] دختر [[ربیعه]]، [[فاطمه دختر اسد]]"؛
*[[امام حسین]]{{ع}} فرمود: "چرا [[محمد]] را از فواطم نمی‌شماری؟ به [[خداوند]] قسم! وی از سه [[فاطمه]] متولد شده است: [[فاطمه]] دختر [[عمران بن عائذ]]، [[فاطمه]] دختر [[ربیعه]]، [[فاطمه دختر اسد]]"؛
*[[عایشه]] گفت: "[[فرزند]] خودتان را دور کنید؛ شما [[مردمان]] با کینه‌ای هستید"؛ [[حسین]]{{ع}} برادرش را به طرف [[بقیع]] برد و در آنجا [[دفن]] کرد"<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۵-۳۰۶.</ref>.
*[[عایشه]] گفت: "[[فرزند]] خودتان را دور کنید؛ شما [[مردمان]] با کینه‌ای هستید"؛ [[حسین]]{{ع}} برادرش را به طرف [[بقیع]] برد و در آنجا [[دفن]] کرد"<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۵-۳۰۶.</ref>.
*[[فرزند]] [[محمد بن حنفیه]] می‌گوید: "از پدرم شنیدم که می‌گفت: در آن روز می‌خواستم گردن [[مروان]] را بزنم و چنان بود که او را سزاوار کشتن می‌دانستم. آن‌چه میان من و انجام این کار [[مانع]] شد، این بود که خود از برادرم شنیدم که می‌گفت: "اگر [[بیم]] داشتید که درباره من به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، مرا در [[بقیع]] به [[خاک]] بسپارید". بدین سبب به برادرم ([[حسین]]) که از همه با او مهربان‌تر بودم، گفتم: یا [[اباعبدالله]]! چنان نیست که [[جنگ]] با این گروه را از [[بیم]] رها کنیم، بلکه می‌خواهیم از سفارش ابی [[محمد]] ([[حسن]]{{ع}}) [[پیروی]] کنیم؛ به [[خدا]] [[سوگند]] اگر بدون قید و شرط فرموده بود مرا کنار [[پیامبر]]{{صل}} به [[خاک]] بسپارید یا او را همان‌جا به [[خاک]] می‌سپردیم یا همه تا پای [[جان]] و [[مرگ]] می‌ایستادیم. ولی او از آن‌چه می‌بینی، [[بیم]] داشت و فرمود اگر [[ترس]] آن داشتید که درباره من به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، مرا کنار مادرم به [[خاک]] بسپارید". اینک جز این به [[مصلحت]] نیست که از سفارش او [[پیروی]] کنیم و [[فرمان]] او را به کار بندیم. با آنکه [[گمان]] می‌کردم [[حسین]]{{ع}} نخواهد پذیرفت؛ قبول کرد و پیکر [[حسن]]{{ع}} را برداشتیم و در [[بقیع]] بر [[زمین]] نهادیم. [[سعید بن عاص]] برای [[نماز]] گزاردن بر جنازه آمد. اما [[بنی‌هاشم]] گفتند: هرگز کسی جز [[حسین]]{{ع}} نباید بر او [[نماز]] گزارد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۲.</ref>.
*[[فرزند]] [[محمد بن حنفیه]] می‌گوید: "از پدرم شنیدم که می‌گفت: در آن روز می‌خواستم گردن [[مروان]] را بزنم و چنان بود که او را سزاوار کشتن می‌دانستم. آن‌چه میان من و انجام این کار مانع شد، این بود که خود از برادرم شنیدم که می‌گفت: "اگر [[بیم]] داشتید که درباره من به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، مرا در [[بقیع]] به [[خاک]] بسپارید". بدین سبب به برادرم ([[حسین]]) که از همه با او مهربان‌تر بودم، گفتم: یا [[اباعبدالله]]! چنان نیست که [[جنگ]] با این گروه را از [[بیم]] رها کنیم، بلکه می‌خواهیم از سفارش ابی [[محمد]] ([[حسن]]{{ع}}) [[پیروی]] کنیم؛ به [[خدا]] [[سوگند]] اگر بدون قید و شرط فرموده بود مرا کنار [[پیامبر]]{{صل}} به [[خاک]] بسپارید یا او را همان‌جا به [[خاک]] می‌سپردیم یا همه تا پای [[جان]] و [[مرگ]] می‌ایستادیم. ولی او از آن‌چه می‌بینی، [[بیم]] داشت و فرمود اگر [[ترس]] آن داشتید که درباره من به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، مرا کنار مادرم به [[خاک]] بسپارید". اینک جز این به [[مصلحت]] نیست که از سفارش او [[پیروی]] کنیم و [[فرمان]] او را به کار بندیم. با آنکه [[گمان]] می‌کردم [[حسین]]{{ع}} نخواهد پذیرفت؛ قبول کرد و پیکر [[حسن]]{{ع}} را برداشتیم و در [[بقیع]] بر [[زمین]] نهادیم. [[سعید بن عاص]] برای [[نماز]] گزاردن بر جنازه آمد. اما [[بنی‌هاشم]] گفتند: هرگز کسی جز [[حسین]]{{ع}} نباید بر او [[نماز]] گزارد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۲.</ref>.
*[[ابن سعد]] می‌نویسد: "چون [[حسن]]{{ع}} درگذشت؛ بانگ شیون [[مدینه]] را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمی‌شد مگر اینکه گریان بود. [[مروان]] همان روز پیکی پیش [[معاویه]] فرستاد و او را از [[رحلت]] [[حسن]]{{ع}} [[آگاه]] ساخت و [[پیام]] داد که ایشان می‌خواهند او را کنار [[پیامبر]]{{صل}} به [[خاک]] بسپارند و تا هنگامی که من زنده باشم، به این کار دست نخواهند یافت"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.</ref>.
*[[ابن سعد]] می‌نویسد: "چون [[حسن]]{{ع}} درگذشت؛ بانگ شیون [[مدینه]] را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمی‌شد مگر اینکه گریان بود. [[مروان]] همان روز پیکی پیش [[معاویه]] فرستاد و او را از [[رحلت]] [[حسن]]{{ع}} [[آگاه]] ساخت و [[پیام]] داد که ایشان می‌خواهند او را کنار [[پیامبر]]{{صل}} به [[خاک]] بسپارند و تا هنگامی که من زنده باشم، به این کار دست نخواهند یافت"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.</ref>.
*[[جابر بن عبدالله]] می‌گوید: "روز درگذشت [[حسن بن علی]]{{ع}} در [[مدینه]] حضور داشتیم. نزدیک بود میان [[حسین بن علی]]{{عم}} و [[مروان بن حکم]] [[فتنه]] درگیرد. [[حسن]]{{ع}} به [[برادر]] خود سفارش کرده بود کنار [[مرقد]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[خاک]] سپرده شود و اگر [[بیم]] آن داشته باشد که [[جنگ]] و [[ستیز]] درگیرد، او را در [[بقیع]] به [[خاک]] بسپارند. [[مروان]] با آ‌ن‌که در آن هنگام معزول بود، برای اینکه [[معاویه]] را [[خشنود]] کند، اجازه نداد که آن کار انجام شود. [[مروان]] تا هنگام [[مرگ]] خود همواره [[دشمن]] [[بنی‌هاشم]] بود"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ و نیز ر.ک: تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ اثبات الوصیة، ابن عقیل، ص۱۶۰؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۴۲.</ref>.
*[[جابر بن عبدالله]] می‌گوید: "روز درگذشت [[حسن بن علی]]{{ع}} در [[مدینه]] حضور داشتیم. نزدیک بود میان [[حسین بن علی]]{{عم}} و [[مروان بن حکم]] [[فتنه]] درگیرد. [[حسن]]{{ع}} به [[برادر]] خود سفارش کرده بود کنار [[مرقد]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[خاک]] سپرده شود و اگر [[بیم]] آن داشته باشد که [[جنگ]] و [[ستیز]] درگیرد، او را در [[بقیع]] به [[خاک]] بسپارند. [[مروان]] با آ‌ن‌که در آن هنگام معزول بود، برای اینکه [[معاویه]] را [[خشنود]] کند، اجازه نداد که آن کار انجام شود. [[مروان]] تا هنگام [[مرگ]] خود همواره [[دشمن]] [[بنی‌هاشم]] بود"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ و نیز ر.ک: تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ اثبات الوصیة، ابن عقیل، ص۱۶۰؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۴۲.</ref>.
*[[عباد بن عبدالله بن زبیر]] نیز گفته است: "در آن روز، خود از [[عایشه]] شنیدم که می‌گفت: "[[دفن]] [[حسن]] کنار آرامگاه [[پیامبر]] هرگز صورت نخواهد گرفت؛ باید در [[بقیع]] به [[خاک]] سپرده شود و شخص چهارمی با آنان [[دفن]] نخواهد شد؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! اینجا [[خانه]] من است که [[پیامبر]]{{صل}} در [[زندگی]] خود به من عطا فرموده است؛ [[عمر]] که [[خلیفه]] بود، بدون اجازه من [[دفن]] نشد؛ [[علی]] و بازماندگانش در نظر ما [[پسندیده]] نیستند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۶. عباد، نوه خواهر عایشه و به او محرم بود. مسئله مالک حجره بودن نیز موضوع شگفتی است که عایشه در زمان خلافت پدرش، ابوبکر و عمر جرأت بیان آن را نداشت؛ زیرا دروغی مسلم بود. ادعایی که دلیلی برای آن اقامه نشد، بلکه برخلاف آن دلیل اقامه شده است که اهل تحقیق و دقت و اشارت نکات مهمی را از این ادعا به دست خواهند آورد.</ref>.
*[[عباد بن عبدالله بن زبیر]] نیز گفته است: "در آن روز، خود از [[عایشه]] شنیدم که می‌گفت: "[[دفن]] [[حسن]] کنار آرامگاه [[پیامبر]] هرگز صورت نخواهد گرفت؛ باید در [[بقیع]] به [[خاک]] سپرده شود و شخص چهارمی با آنان [[دفن]] نخواهد شد؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! اینجا [[خانه]] من است که [[پیامبر]]{{صل}} در [[زندگی]] خود به من عطا فرموده است؛ [[عمر]] که [[خلیفه]] بود، بدون اجازه من [[دفن]] نشد؛ [[علی]] و بازماندگانش در نظر ما [[پسندیده]] نیستند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۶. عباد، نوه خواهر عایشه و به او محرم بود. مسئله مالک حجره بودن نیز موضوع شگفتی است که عایشه در زمان خلافت پدرش، ابوبکر و عمر جرأت بیان آن را نداشت؛ زیرا دروغی مسلم بود. ادعایی که دلیلی برای آن اقامه نشد، بلکه برخلاف آن دلیل اقامه شده است که اهل تحقیق و دقت و اشارت نکات مهمی را از این ادعا به دست خواهند آورد.</ref>.
*[[واقدی]] از [[محرز بن جعفر]] و از پدرش [[نقل]] کرده است که روز [[خاکسپاری]] [[حسن بن علی]]{{ع}} شنیدم که [[ابوهریره]] می‌گفت: "[[خدا]] [[مروان]] را بکشد که به [[خدا]] [[سوگند]] می‌خورد و می‌گفت، نخواهم گذاشت پسر [[ابوتراب]] کنار [[مرقد]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[خاک]] سپرده شود و حال آنکه [[عثمان]] در [[بقیع]] به [[خاک]] سپرده شد"؛ من گفتم: ای [[مروان]]! از [[خدا]] بترس و درباره [[علی]] جز سخن [[پسندیده]] مگو؛ [[گواهی]] می‌دهم که خود شنیدم، [[پیامبر]]{{صل}} به روز [[جنگ خیبر]] می‌فرمود: "همانا [[پرچم]] را به مردی خواهم داد که [[خدا]] و رسولش او را [[دوست]] میدارند؛ مردی که گریزنده از مردی خواهم داد [[جنگ]] نیست". و [[گواهی]] می‌دهم که خود شنیدم، [[پیامبر]]{{صل}} درباره [[حسن]]{{ع}} می‌فرمود: "پروردگارا! من [[امام حسن|حسن]] را [[دوست]] می‌دارم و تو هم دوستش بدار و هر که او را [[دوست]] می‌دارد، [[دوست]] بدار!"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۱۵۷.</ref>
*[[واقدی]] از [[محرز بن جعفر]] و از پدرش [[نقل]] کرده است که روز [[خاکسپاری]] [[حسن بن علی]]{{ع}} شنیدم که [[ابوهریره]] می‌گفت: "[[خدا]] [[مروان]] را بکشد که به [[خدا]] [[سوگند]] می‌خورد و می‌گفت، نخواهم گذاشت پسر [[ابوتراب]] کنار [[مرقد]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[خاک]] سپرده شود و حال آنکه [[عثمان]] در [[بقیع]] به [[خاک]] سپرده شد"؛ من گفتم: ای [[مروان]]! از [[خدا]] بترس و درباره [[علی]] جز سخن [[پسندیده]] مگو؛ [[گواهی]] می‌دهم که خود شنیدم، [[پیامبر]]{{صل}} به روز [[جنگ خیبر]] می‌فرمود: "همانا [[پرچم]] را به مردی خواهم داد که [[خدا]] و رسولش او را [[دوست]] میدارند؛ مردی که گریزنده از مردی خواهم داد [[جنگ]] نیست". و [[گواهی]] می‌دهم که خود شنیدم، [[پیامبر]]{{صل}} درباره [[حسن]]{{ع}} می‌فرمود: "پروردگارا! من [[امام حسن|حسن]] را [[دوست]] می‌دارم و تو هم دوستش بدار و هر که او را [[دوست]] می‌دارد، [[دوست]] بدار!"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۱۵۷.</ref>
*[[بلعمی]] نیز می‌نویسد: "هنگامی که خواستند او را نزدیک [[مرقد]] [[پیامبر]]{{صل}} [[دفن]] کنند و [[عایشه]] این خبر را شنید، بر استری نشست و گفت: "نمی‌گذارم که او را اینجا [[دفن]] کنند". پس همراهان [[عایشه]] آمدند و چون [[مردم]] خواستند [[امام حسن]]{{ع}} را [[دفن]] کنند، ایشان [[مانع]] شده، و پیکر [[امام حسن]]{{ع}} را تیرباران کردند. پس او را در [[بقیع]] الغرقد به [[خاک]] سپردند. و [[اهل بیت]] [[امام حسن]]{{ع}} و [[خویشان]] او برخاستند و به طرف [[مکه]] حرکت کردند. و [[همسر]] [[امام مجتبی]]{{ع}} که [[قاتل]] آن [[حضرت]] بود، برخاست و به سوی [[معاویه]] رفت و آن‌چه به او [[وعده]] داده بود، [[طلب]] کرد؛ [[معاویه]] به او گفت: "تو که با همسری چون [[حسن]]، نوه [[پیامبر]]، [[سازگاری]] نداشتی و به وی [[وفا]] نکردی، به [[فرزند من]] چگونه [[وفا]] کنی؟"<ref>تاریخنامه طبری بلعمی، ج۴، ص۶۸۳-۶۸۴.</ref>.
*[[بلعمی]] نیز می‌نویسد: "هنگامی که خواستند او را نزدیک [[مرقد]] [[پیامبر]]{{صل}} [[دفن]] کنند و [[عایشه]] این خبر را شنید، بر استری نشست و گفت: "نمی‌گذارم که او را اینجا [[دفن]] کنند". پس همراهان [[عایشه]] آمدند و چون [[مردم]] خواستند [[امام حسن]]{{ع}} را [[دفن]] کنند، ایشان مانع شده، و پیکر [[امام حسن]]{{ع}} را تیرباران کردند. پس او را در [[بقیع]] الغرقد به [[خاک]] سپردند. و [[اهل بیت]] [[امام حسن]]{{ع}} و [[خویشان]] او برخاستند و به طرف [[مکه]] حرکت کردند. و [[همسر]] [[امام مجتبی]]{{ع}} که [[قاتل]] آن [[حضرت]] بود، برخاست و به سوی [[معاویه]] رفت و آن‌چه به او [[وعده]] داده بود، [[طلب]] کرد؛ [[معاویه]] به او گفت: "تو که با همسری چون [[حسن]]، نوه [[پیامبر]]، [[سازگاری]] نداشتی و به وی [[وفا]] نکردی، به [[فرزند من]] چگونه [[وفا]] کنی؟"<ref>تاریخنامه طبری بلعمی، ج۴، ص۶۸۳-۶۸۴.</ref>.
*[[نقل]] شده است، پس از به [[خاکسپاری]] [[حسن بن علی]] در [[بقیع]]، [[مروان]] پیک دیگری پیش [[معاویه]] فرستاد و به او خبر داد که چگونه همراه [[بنی‌امیه]] و وابستگان آنان [[قیام]] کرده است. [[مروان]] برای او نوشت که: "من پرچمی برافراشتم و همه [[جامه]] [[جنگ]] پوشیدیم و دو هزار مرد جمع کردم که پیرو من بودند. و به [[فضل]] و [[منت]] [[خدا]] هرگز چنان نخواهد بود که همراه [[ابوبکر]] و [[عمر]] شخص سومی آنجا به [[خاک]] سپرده شود، همان‌گونه که [[امیرالمؤمنین]] [[عثمان]] [[مظلوم]]! آنجا [[دفن]] نشد و اینان بودند که نسبت به [[عثمان]] آن‌چه شد، انجام دادند".
*[[نقل]] شده است، پس از به [[خاکسپاری]] [[حسن بن علی]] در [[بقیع]]، [[مروان]] پیک دیگری پیش [[معاویه]] فرستاد و به او خبر داد که چگونه همراه [[بنی‌امیه]] و وابستگان آنان [[قیام]] کرده است. [[مروان]] برای او نوشت که: "من پرچمی برافراشتم و همه [[جامه]] [[جنگ]] پوشیدیم و دو هزار مرد جمع کردم که پیرو من بودند. و به [[فضل]] و [[منت]] [[خدا]] هرگز چنان نخواهد بود که همراه [[ابوبکر]] و [[عمر]] شخص سومی آنجا به [[خاک]] سپرده شود، همان‌گونه که [[امیرالمؤمنین]] [[عثمان]] [[مظلوم]]! آنجا [[دفن]] نشد و اینان بودند که نسبت به [[عثمان]] آن‌چه شد، انجام دادند".
*[[معاویه]] به [[مروان]] [[نامه]] نوشت و از آن‌چه او کرده بود، [[سپاسگزاری]] کرد و او را به [[حکومت]] [[مدینه]] [[منصوب]] کرد و [[سعید بن عاص]] را برکنار کرد. پس از آن، [[معاویه]] نامه‌ای به [[مروان]] نوشت که چون این نامه‌ام رسید، هیچ [[مال]] و خواسته‌ای از]آن[[[سعید بن عاص]] را، چه کم باشد و چه بسیار، رها مکن و همه را بگیر. چون [[نامه]] به [[مروان]] رسید، آن را همراه پسرش، [[عبدالملک]] پیش [[سعید بن عاص]] فرستاد که او را از [[نامه]] [[معاویه]] [[آگاه]] سازد. [[سعید بن عاص]] همین که آن [[نامه]] را خواند، با صدای بلند، یکی از کنیزکان خود را فراخواند و گفت: "آن دو [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]! را بیاور". کنیزک هر دو [[نامه]] را آورد؛ سعید به [[عبدالملک]] گفت: "هر دو را بخوان". در آن [[نامه‌ها]] [[معاویه]] پس از برکنار ساختن [[مروان]] از [[حکومت]] [[مدینه]] به سعید نوشته بود، همه [[اموال]] و املاک [[مروان]] را که در مناطق ذوالمروه و سویداء و ذوخشب دارد، بگیرد و یک خرمابن هم برای او باقی نگذارد. پس سعید به [[عبدالملک]]] گفت: "پدرت را از این [[نامه‌ها]] [[آگاه]] کن". [[عبدالملک]] هم برای سعید [[پاداش]] [[پسندیده]] [[آرزو]] کرد. سعید گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تو این [[نامه]] را پیش من نمی‌آوردی، من یک کلمه از آن‌چه دیدی، بر زبان نمی‌آوردم". چون [[عبدالملک]] [[پدر]] خود را از این موضوع [[آگاه]] کرد، او گفت: "آری، او نسبت به ما پیوند را بیشتر رعایت کرده است تا ما نسبت به او"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۵۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۱۹-۱۲۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۷۸-۳۸۴.</ref>
*[[معاویه]] به [[مروان]] [[نامه]] نوشت و از آن‌چه او کرده بود، [[سپاسگزاری]] کرد و او را به [[حکومت]] [[مدینه]] [[منصوب]] کرد و [[سعید بن عاص]] را برکنار کرد. پس از آن، [[معاویه]] نامه‌ای به [[مروان]] نوشت که چون این نامه‌ام رسید، هیچ [[مال]] و خواسته‌ای از]آن[[[سعید بن عاص]] را، چه کم باشد و چه بسیار، رها مکن و همه را بگیر. چون [[نامه]] به [[مروان]] رسید، آن را همراه پسرش، [[عبدالملک]] پیش [[سعید بن عاص]] فرستاد که او را از [[نامه]] [[معاویه]] [[آگاه]] سازد. [[سعید بن عاص]] همین که آن [[نامه]] را خواند، با صدای بلند، یکی از کنیزکان خود را فراخواند و گفت: "آن دو [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]! را بیاور". کنیزک هر دو [[نامه]] را آورد؛ سعید به [[عبدالملک]] گفت: "هر دو را بخوان". در آن [[نامه‌ها]] [[معاویه]] پس از برکنار ساختن [[مروان]] از [[حکومت]] [[مدینه]] به سعید نوشته بود، همه [[اموال]] و املاک [[مروان]] را که در مناطق ذوالمروه و سویداء و ذوخشب دارد، بگیرد و یک خرمابن هم برای او باقی نگذارد. پس سعید به [[عبدالملک]]] گفت: "پدرت را از این [[نامه‌ها]] [[آگاه]] کن". [[عبدالملک]] هم برای سعید [[پاداش]] [[پسندیده]] [[آرزو]] کرد. سعید گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تو این [[نامه]] را پیش من نمی‌آوردی، من یک کلمه از آن‌چه دیدی، بر زبان نمی‌آوردم". چون [[عبدالملک]] [[پدر]] خود را از این موضوع [[آگاه]] کرد، او گفت: "آری، او نسبت به ما پیوند را بیشتر رعایت کرده است تا ما نسبت به او"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۵۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۱۹-۱۲۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۷۸-۳۸۴.</ref>
خط ۳۹۵: خط ۳۹۵:
##از رحمتی که در انتظارش بوده است، برخوردار می‌شود؛
##از رحمتی که در انتظارش بوده است، برخوردار می‌شود؛
##سخنی می‌شنود که [[دلیل]] راهش می‌شود؛
##سخنی می‌شنود که [[دلیل]] راهش می‌شود؛
##این کار، [[مانع]] [[گناه]] او می‌شود؛
##این کار، مانع [[گناه]] او می‌شود؛
##(لااقل) به سبب [[شرم]] و [[حیا]] از [[معصیت]] [[دست]] می‌شوید؛
##(لااقل) به سبب [[شرم]] و [[حیا]] از [[معصیت]] [[دست]] می‌شوید؛
##از [[ترس]]، [[گناه]] را رها می‌کند"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۴.</ref>.
##از [[ترس]]، [[گناه]] را رها می‌کند"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۴.</ref>.
خط ۴۴۵: خط ۴۴۵:
*آنچه گفته شد، پاسخ به اتهاماتی بود که درباره ازدواج‌ها و طلاق‌های متعدد [[امام حسن]]{{ع}} مطرح شده بود. واقعیت، این است که [[امام]] در [[طول عمر]]، بیشتر از هشت یا ده<ref>صلح الحسن{{ع}}، راضی آل یاسین، ص۲۵.</ref> [[همسر]] نداشته است که تعدادی از این [[همسران]]، [[کنیز]] بوده‌اند و داشتن این تعداد [[همسر]] در آن زمان برای بیشتر [[مردم]]، امری طبیعی بوده است؛ بلکه برخی تعداد همسرانشان بیش از این بوده<ref>ابن‌سعد در کتاب طبقات خود، ضمن بیان شرح حال صحابه، درباره همسران متعدد ایشان نیز مطالبی نقل کرده است که برای نمونه به تعدادی از این افراد اشاره می‌کنیم و خوانندگان پژوهشگر میتوانند به اصل کتاب مراجعه کنند؛ به نقل او، عمر بن خطاب، نه زن؛ عثمان، نه زن؛ طلحه، هشت زن؛ زبیر، نه زن؛ عبدالرحمن بن عوف، پانزده زن و «امهات شتی» (زن‌های دیگر)؛ سعد بن ابی وقاص، یازده زن؛ و محمد بن مسلمه، هفت زن داشته‌اند.</ref>، در حالی که کسی متعرض آنان نشده است. حال چه شد که در بین این [[مردم]]، فقط [[امام حسن]]{{ع}} [[هدف]] این حملات بی‌شرمانه [[دشمنان]] قرار گرفت؟ آیا نمی‌توان [[حدس]] زد که این رقم‌های بسیار بزرگ، خود، نشانه ساختگی بودن این [[احادیث]] است؟ چرا [[ابوطالب مکی]] که تعداد [[همسران امام حسن]]{{ع}} را ۲۵۰ یا سیصد تن می‌داند، جز چند نفر از آنها نام نمی‌برد؟ چرا مؤرخان که به [[پیروزی]] از [[ابوالحسن مدائنی]]، واقدی و مکی تعداد [[زنان]] [[امام]] را بیش از هشت تن دانسته‌اند، بیشترین آماری که درباره [[فرزندان]] [[امام]] داده‌اند، بیش از ۳۱ تن نیست؟ البته در این باره هم [[اختلاف]] فراوانی هست؛ و [[فرزندان]] ایشان را از هفت تا ۳۱ تن یاد کرده‌اند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۳؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۲، ص۱۵۲؛ البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۷۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۸؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ص۲۷۰. از ابوطالب مکی باید پرسید: اگر امام، چهارصد همسر داشت، پس چرا بیش از ۳۱ فرزند نداشت؟ آیا همه آن زنان، نازا بودند؟ آیا امام به داشتن فرزند رغبتی نداشت و یا از پرداخت هزینه زندگی و تأمین معاش آنها عاجز بود؟</ref>.
*آنچه گفته شد، پاسخ به اتهاماتی بود که درباره ازدواج‌ها و طلاق‌های متعدد [[امام حسن]]{{ع}} مطرح شده بود. واقعیت، این است که [[امام]] در [[طول عمر]]، بیشتر از هشت یا ده<ref>صلح الحسن{{ع}}، راضی آل یاسین، ص۲۵.</ref> [[همسر]] نداشته است که تعدادی از این [[همسران]]، [[کنیز]] بوده‌اند و داشتن این تعداد [[همسر]] در آن زمان برای بیشتر [[مردم]]، امری طبیعی بوده است؛ بلکه برخی تعداد همسرانشان بیش از این بوده<ref>ابن‌سعد در کتاب طبقات خود، ضمن بیان شرح حال صحابه، درباره همسران متعدد ایشان نیز مطالبی نقل کرده است که برای نمونه به تعدادی از این افراد اشاره می‌کنیم و خوانندگان پژوهشگر میتوانند به اصل کتاب مراجعه کنند؛ به نقل او، عمر بن خطاب، نه زن؛ عثمان، نه زن؛ طلحه، هشت زن؛ زبیر، نه زن؛ عبدالرحمن بن عوف، پانزده زن و «امهات شتی» (زن‌های دیگر)؛ سعد بن ابی وقاص، یازده زن؛ و محمد بن مسلمه، هفت زن داشته‌اند.</ref>، در حالی که کسی متعرض آنان نشده است. حال چه شد که در بین این [[مردم]]، فقط [[امام حسن]]{{ع}} [[هدف]] این حملات بی‌شرمانه [[دشمنان]] قرار گرفت؟ آیا نمی‌توان [[حدس]] زد که این رقم‌های بسیار بزرگ، خود، نشانه ساختگی بودن این [[احادیث]] است؟ چرا [[ابوطالب مکی]] که تعداد [[همسران امام حسن]]{{ع}} را ۲۵۰ یا سیصد تن می‌داند، جز چند نفر از آنها نام نمی‌برد؟ چرا مؤرخان که به [[پیروزی]] از [[ابوالحسن مدائنی]]، واقدی و مکی تعداد [[زنان]] [[امام]] را بیش از هشت تن دانسته‌اند، بیشترین آماری که درباره [[فرزندان]] [[امام]] داده‌اند، بیش از ۳۱ تن نیست؟ البته در این باره هم [[اختلاف]] فراوانی هست؛ و [[فرزندان]] ایشان را از هفت تا ۳۱ تن یاد کرده‌اند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۳؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۲، ص۱۵۲؛ البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۷۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۸؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ص۲۷۰. از ابوطالب مکی باید پرسید: اگر امام، چهارصد همسر داشت، پس چرا بیش از ۳۱ فرزند نداشت؟ آیا همه آن زنان، نازا بودند؟ آیا امام به داشتن فرزند رغبتی نداشت و یا از پرداخت هزینه زندگی و تأمین معاش آنها عاجز بود؟</ref>.
*[[پژوهشگران]] [[اندیشمند]] با [[تأمل]] در مباحث و حوادث [[تاریخی]] و نیز موضوعات مطرح شده درباره [[پیشوایان دینی]] به ویژه [[امامان معصوم]]{{عم}} به دسیسه بودن این‌گونه موارد پی خواهند برد. این مسئله را می‌توان همانند موضوع [[ایمان آوردن]] [[ابوطالب]]{{ع}} دانست که [[دشمنان]] [[مکتب اهل بیت]] و [[جانشینان راستین]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[نفی]] آن می‌پرداختند؛ با اینکه بسیاری از [[اصحاب]] و شخصیت‌های معروف همانند [[ابوبکر بن ابی قحافه]]، [[عمر بن خطاب]] و [[عثمان بن عفان]] و پدرانشان به طور [[قطع]] و [[یقین]] از [[مشرکان]] و [[بت‌پرستان]] بودند و همه مورخان بر آن هم‌نظر هستند، اما هیچ نوع سخنانی درباره آنها ابراز نمی‌دارند و آن را مطرح نمی‌کنند؛ اما وقتی از [[ابوطالب]]{{ع}} [[سخن]] گفته می‌شود، [[آیات]] و روایاتی را [[نقل]] کرده، بی‌رحمانه‌ترین اظهار نظرها را بیان می‌دارند.
*[[پژوهشگران]] [[اندیشمند]] با [[تأمل]] در مباحث و حوادث [[تاریخی]] و نیز موضوعات مطرح شده درباره [[پیشوایان دینی]] به ویژه [[امامان معصوم]]{{عم}} به دسیسه بودن این‌گونه موارد پی خواهند برد. این مسئله را می‌توان همانند موضوع [[ایمان آوردن]] [[ابوطالب]]{{ع}} دانست که [[دشمنان]] [[مکتب اهل بیت]] و [[جانشینان راستین]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[نفی]] آن می‌پرداختند؛ با اینکه بسیاری از [[اصحاب]] و شخصیت‌های معروف همانند [[ابوبکر بن ابی قحافه]]، [[عمر بن خطاب]] و [[عثمان بن عفان]] و پدرانشان به طور [[قطع]] و [[یقین]] از [[مشرکان]] و [[بت‌پرستان]] بودند و همه مورخان بر آن هم‌نظر هستند، اما هیچ نوع سخنانی درباره آنها ابراز نمی‌دارند و آن را مطرح نمی‌کنند؛ اما وقتی از [[ابوطالب]]{{ع}} [[سخن]] گفته می‌شود، [[آیات]] و روایاتی را [[نقل]] کرده، بی‌رحمانه‌ترین اظهار نظرها را بیان می‌دارند.
*نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت، شرایط زمانی [[حضرت امام حسن مجتبی]]{{ع}} می‌باشد؛ زیرا ایشان زمانی زمام امور را به دست گرفت که با جاه‌طلبی‌ها و دنیاگرایی‌های بعضی از [[صحابه]]، سه [[جنگ]] خانمان‌سوز بر [[جامعه اسلامی]] و [[حکومت]] نوپای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[تحمیل]] شد که نتیجه آنها صدها کشته و بی‌سرپرست شدن [[زنان]] و [[کودکان]] و [[سرپرستی]] این [[خانواده‌ها]] به عهده [[حاکم اسلامی]] بود؛ وقتی شخصی چون [[معاویه بن ابی‌سفیان]] [[خلیفه]] باشد، که به هیچ چیز جز مطامع [[دنیایی]] [[فکر]] نمی‌کند، باید [[امام]] [[راستین]] [[جامعه]] و [[جانشین]] [[حقیقی]] [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[رفع گرفتاری]] [[مردم]] [[جامعه]] بکوشد؛ به این [[دلیل]]، [[سرپرستی]] خانواده‌های بی‌سرپرست به عهده [[امام زمان]] که [[حضرت امام حسن مجتبی]]{{ع}} بود، افتاد و عده‌ای به قصد [[تخریب]] [[شخصیت]] این [[شخصیت]] [[کریم]] کار [[انسانی]] و [[اسلامی]] [[امام حسن]] را با تعابیر آن‌چنانی به سخره گرفتند تا به [[زعم]] خود، [[مانع]] خدمت‌رسانی به محرومان و [[مستضعفان]] شوند.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۴۸-۱۵۰ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۰۶-۴۰۷.</ref>
*نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت، شرایط زمانی [[حضرت امام حسن مجتبی]]{{ع}} می‌باشد؛ زیرا ایشان زمانی زمام امور را به دست گرفت که با جاه‌طلبی‌ها و دنیاگرایی‌های بعضی از [[صحابه]]، سه [[جنگ]] خانمان‌سوز بر [[جامعه اسلامی]] و [[حکومت]] نوپای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[تحمیل]] شد که نتیجه آنها صدها کشته و بی‌سرپرست شدن [[زنان]] و [[کودکان]] و [[سرپرستی]] این [[خانواده‌ها]] به عهده [[حاکم اسلامی]] بود؛ وقتی شخصی چون [[معاویه بن ابی‌سفیان]] [[خلیفه]] باشد، که به هیچ چیز جز مطامع [[دنیایی]] [[فکر]] نمی‌کند، باید [[امام]] [[راستین]] [[جامعه]] و [[جانشین]] [[حقیقی]] [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[رفع گرفتاری]] [[مردم]] [[جامعه]] بکوشد؛ به این [[دلیل]]، [[سرپرستی]] خانواده‌های بی‌سرپرست به عهده [[امام زمان]] که [[حضرت امام حسن مجتبی]]{{ع}} بود، افتاد و عده‌ای به قصد [[تخریب]] [[شخصیت]] این [[شخصیت]] [[کریم]] کار [[انسانی]] و [[اسلامی]] [[امام حسن]] را با تعابیر آن‌چنانی به سخره گرفتند تا به [[زعم]] خود، مانع خدمت‌رسانی به محرومان و [[مستضعفان]] شوند.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۴۸-۱۵۰ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۰۶-۴۰۷.</ref>


==[[فرزندان امام مجتبی]]{{ع}}==
==[[فرزندان امام مجتبی]]{{ع}}==
۲۱۷٬۵۷۱

ویرایش